«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
راجع به مقامات جد اعلای ما انسانها آدم (ع) معارک آراء است از نظر تورات و قرآن و روایات و اقوال. جنبهی ایجابی دارد و جنبهی سلبی دارد. جنبه ایجابی نسبت به حضرت آدم (ع) در تورات پیدا نیست، ما کلاً در تورات نمیبینیم که آدم (ع) باتقوا بود تا چه رسد معصوم بود، بلکه در بعضی از برخوردهایی که تورات در اول سفر تکوین نسبت به آدم در برابر حق سبحانه و تعالی نقل میکند، هم جهالتهایی از آدم و هم معاذ الله جهالتهایی را از حق سبحانه و تعالی تصریح میکند.
پس نه تنها تورات فعلی که طبعاً محرفّه است نسبت به آدم (ع) مقام عصمت و رسالت را نسبت نمیدهد، بلکه حتی مقام عدالت را هم نسبت نمیدهد بلکه جنبه سلبی است، جنبه ظلم و عصیان، و دیگر بحثی از توبه نیست و جنبه جهالت آدم معاذ الله (ع) و جهالت حق سبحانه و تعالی در برخوردی که در آغاز خلقت آدم بین آدم و حق سبحانه و تعالی بوده است، نمودار است چنانکه میخوانیم.
اما در قرآن شریف در قرآن شریف جنبههای ایجابی دارد و جنبههایی که انسان گمان میکند سلبی است. جنبههای ایجابی از جمله «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ» (آلعمران، آیه 33) اجتباء که مقام عصمت است و این اجتباء که مقام عصمت است دارای دو بُعد است: یک بُعد رسالت و یک بُعد خلافت معصومه رسالت.
اجتبای آدم (ع) خلافت معصومه رسالت نبوده است؛ چون آدم در این نسل، انسان اول بوده است، پس خلافت از پیامبران قبلی نسبت به آدم معنا ندارد. پس عصمت خلافت و امامت از نبی نیست. عصمت فی نفسه که نبوئت باشد، یعنی بر شخصی خداوند وحی بفرستد برای اداره و تنظیم اقوال و اعمال و احوال خود او، بدون اینکه مامور باشد از برای هدایت دیگران، این هم نیست؛ چون در آیه بقره «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَاي فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ» (بقره، آیه 38) در بقره، «فَلاَ يَضِلُّ وَ لاَ يَشْقَى» (طه، آیه 123) در سوره طه، این هدایت برای مکلفین است بعد از اهباط آدم و حوا و معهم الشیطان که به ارض اهباط شدهاند. اینجا هدایت مجموعه است و هدایت فردی نیست.
انباء و نبوئت هدایت فردی است چنانکه قبلاً مفصلاً عرض شد و نقطه اولای طهارت و یا به تعبیر دیگر عصمت، عبارت است از نبوئت که وحی شخصی است. وحی شخصی آدم (ع) قبل از هبوط إلی الارض بود که امر شد و نهی شد و مورد بحث است. اما اصطفی و هدایت در بعد اجتماعی، هم از آیه اصطفی استفاده میشود و هم از دو آیه هدایت «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ» اصطفاء شخصی و عصمت شخصی نیست، بلکه برگزیدگی در میان گروه است. این برگزیدگی در میان گروه علی العالمین هر کدام در عالم مکلف زمان خودش، به عنوان رسالت هدایتی و هدایت رسالتی است.
و تبلور این مطلب در دو آیه سوره بقره و سوره طه است که «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً» (بقره، آیه 38) امر به هبوط، «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ» که این نون تاکید صغیره، اتیان هدایت را از طریق حق سبحانه و تعالی مؤکد میکند. «فَإِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدًى» این هدی برای چه کسی میآید؟ برای حوا میآید؟ برای شیطان میآید؟ برای جن میآید؟ خدا میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» آدم برگزیده شدهی به اصطفاء رب است در میان کل مکلفین بعد از هبوط، پس برگزیده شده بر حوا است، بر شیطان معلوم، بر سایر جن و مؤمنین و غیر مؤمنین هم معلوم، برای اینکه رسالت اصلی رسالت انسانها است از برای غیر انسانها و انسانها.
پس آدم (ع) بر حسب نصوصی از قرآن شریف، گرچه لفظ رسالت ندارد، نبوئت هم به لفظ نبوئت ندارد، و لفظ نبوت هم ندارد، ولایت عزم هم که معلوم، مربوط به اولیای عزم است، اینها نیست، اما مقام عصمت به عنوان اصطفاء نسبت به بُعد ذاتی خود و اصطفاء در ُبعد هدایت و رسالتی از برای دیگران دارد.
اضافه بر این آیات خلافة الارض که انشاءالله باید بحث بکنیم «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره، آیه 30) آن معنای صحیحی که از برای خلافت آدم (ع) است در میان چهار معنا، که قبلاًً عرض شده است و فعلا هم بحث خواهیم کرد انشاءالله با تبلورات دیگری، عبارت است از اینکه این انسان اول، که همه ما انسانها از نسل او هستیم، این از خاک آفریده شده است و جانشین انسانهای گذشته است که سفک دماء و إفساد در ارض در آنها بیشتر بوده است، پس این یک جهت.
جهت دیگر «وَإِذْ قالَ ربِّکَ لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» البته مسجودٌ له به عنوان عبودیت و به عنوان احترام آدم نبوده است خلاف ضرورت است، بلکه مسجودٌ له به عنوان عبودیت، الله است، ولکن آدم چون یک نعمتی است در دو بُعد، یکی معلّم الملائکة است، و دیگر اینکه مطابق خواست ملائکه است که خداوند نسناس را از بین ببرد و منقرض کند و به جای نسناس، انسانی که در انسان بودن و در از خاک بودن و در مکلف و مسئول بودن با گذشتگان و منقرضشدگان شرکت دارند، اما فساد اینها کمتر و صلاح آنها بیشتر است و سفک دماء اینها کمتر، و صلاح آنها بیشتر است، و عدم سفک بیشتر، و خود آدم و نسل آدم انبیائی را تحویل میدهد که فقط شخص خاتم النبیین (ص) «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» (بحارالأنوار، ج 16، ص 406) یکی به تمام جهان هستی میارزد. پس به دو حساب ملائکه مأمور هستند که سجده کنند به حق سبحانه و تعالی، که این نعمت بزرگ را در دو بعد دادی. به تفصیل عرض میکنیم، یک بعد در تفسیر مفصلاً ذکر شده است و یک بعد را هم حالا عرض میکنیم. آن بُعدی که در تفسیر الفرقان مفصلاً ذکر شده است به عنوان اینکه آدم معلم الملائکة است نسبت به اسمائی که خداوند به او تعلیم فرمود.
بُعد دوم این است که کسی که خدا را میپرستد، دوست دارد خداپرستان زیاد شوند، اگر گروهی خداپرست نیستند، کم شوند یا منقرض گردند و به جای آنها خلافتی و نیابتی و جایگزینی برای خداپرستان قرار بگیرد. پس آدم خداپرست بعد از آن مسفکین دماء و مفسدین فی الارض نعمتی هست؛ چون عبدی من عبادالله است، شایسته سجده است. و در مرحله دوم آدم که معلَّم اسماء الهیه است و معلِّم ملائکه است، این بُعد دوم از برای امر به سجده است. این هم یک جهت.
پس در چند جهت آدم اول (ع) جد اعلای ما مورد احترام و مورد تجلیل و بیان مقامات عالیه است در حد خودش در قرآن شریف، اصطفاء، خلافت الارض، خلافة الله، به این معنا، خلافت از گذشتگان، معلِّم اسماء خدا «إِمَّا يأْتِينَّكُمْ مِنِّي هُدىً» که هدایت به وسیله آدم (ع)، هدایت شرعیه به وسیله آدم (ع) به سوی سایر مکلفین منتقل میشود.
اما در جنبه سلبی، در جنبه سلبی سه لفظ در قرآن است که باید بحث کنیم: اول، عهدی که خداوند نسبت به آدم کرد «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه، آیه 115) نسیان، نسیان عن تقصیر هم بود، عهد خداوند را روی تقصیر، نسیان کرد، بنابراین عزم و ثبات بر طاعت حق سبحانه و تعالی نبود، اما چقدر؟ نسیان او عصیان بزرگ بود؟ نسیان عن تقصیرٍ، تقصیر مطلق بود؟ گناه بزرگ بود؟ هر چه بود، توبه نکرد؟ اینها مطالبی است که بحث میکنیم.
بعد دوم «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (طه، آیه 121) این صریح است در اینکه آدم (ع) قبل از اهباط إلی الارض عصیان کرد، قابل تأویل هم نیست. اگر چنانچه احترام آدم (ع) لازم است، خدا بهتر احترام آدم را محفوظ میکند تا ما بچههای آدم. ما نباید که فرع زیاده بر اصل باشیم، و همینطور شروع کنیم تأویل کردن؛ یا در آنجا شریعت نبوده است، یا ترک اولی بوده است، یا نهی ارشادی بوده است، یا چه بوده است و چه بوده است، تمام این بوده استها و احتمالات بر خلاف نصوصی از قرآن شریف است، یکی از آنها «عَصَی» است.
سوم آیات مبارکاتی که در چند جای قرآن شریف است که خداوند آدم و حوا را نهی میکند صریحاً از اینکه «لا تَقْرَبا [تَأکُلا مِن] هذِهِ الشَّجَرَةَ» (بقره، آیه 35) أکل چه چیزی است؟ غوایت، ضلالت، زلّت، ظلم، استیجاب توبه و جهات هفتگانه را خداوند در سوره بقره و جاهای دیگر ذکر فرموده است.
– اینهایی که گناه آدم را نادیده میگیرند یا میگویند ترک اولی است، از این باب نیست که خدا او را بخشیده است و به زبان اینها جاری کرده که گناه نبوده است؟ چون خدا وقتی بخشید، میپوشاند.
– نخیر، خود عصیان را میگویند ترک اولی است.
– یعنی خدا وقتی بخشید، میپوشاند؟
– جواب دادم. خود عصیان را میگویند در موقع عصیان قبل از توبه، ترک اولی است؛ چون ترک أولی که بخشش نمیخواهد. این را بحث میکنیم.
اگر ما مقایسه کنیم بین تورات و قرآن که اصل محور شرایع مقدس الهیه، در بعد اول تورات است و در بعد دوم قرآن. کتب آسمانی قبل از تورات به این تفصیلات احکام و مطالب نیست و در دسترس هم نیست. انجیل شریف عیسی (ع) نیست، این ایجاد احکام جدیده نکرده است، چنانچه قبلاً عرض کردیم، پس بین تورات و قرآن، در ضمن هم انجیل که منسوب به عیسی (ع) است، در نظر گرفته میشود و اما انجیل هم از تورات اخذ میکند.
این آقایان انجیلیها مخصوصاً جمیعة المرسلین الأمریکن که کتابی نوشتهاند به نام «الهدایه» بر ردّ قرآن شریف و اثبات تورات و انجیل، وقتی که راجع به انبیاء از جمله آدم صحبت میکنند، میگویند آدم اگر هم بر حسب تورات عصیان کرد و از شجره خورد -حالا شجره را بحث میکنیم که واقعاً این حرفهای تورات خندهآور است- از شجره خورد عصیان کرد، میگویند در تورات فقط همین است، و حال آنکه خیلی از اینها بیشتر است، مطالب بالاتری است. و میگویند اما در قرآن شریف نه تنها نسبت عصیان به آدم داده شده است، بلکه در سوره مبارک اعراف آیه 189 «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا» میگویند «نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» کیست که همه انسانها را از «نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» آفرید؟ آدم، «خَلَقَكُمْ» خطاب به چه کسی است؟ خطاب به کل بنیآدم است. اینطور استدلال میکنند. من استدلال را عرض میکنم، بعد آقایان راجع به آن فکر کنید.
– این برای این نیست که ما بچههای آدم مثل پدرمان حضرت آدم از بهشت بیرون نرویم؟ خداوند به این دلیل این نسبت را به حضرت آدم داده که ما بچههای آدم مثل پدرمان از بهشت بیرون نرویم.
– توجه کنید «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ» این آیه مطلب دیگری را دارد میگوید «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ» «کُم» کل مکلفین هستند، کل مکلفین از نفس واحده آفریده شدهاند، این باید چه کسی باشد؟ آدم، طبق این استدلال «وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا» در حالی که از این نفس واحده که نفس اول انسانی و جدّ اعلای این نسل است، زنش را از او درست کرد «لِيسْكُنَ إِلَيهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا» در محور بحث چه کسی است؟ اول آدم است بعد زن او، بعد «کُم» که کل نسلهای انسانی باشد. «فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ» چه کسی باید باشد؟ همان «زَوْجَهَا».
«دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ» به اینجا تمسک کردند، میگویند که این آدم و حوا هر دو از برای خداوند شرکایی قرار دادند، در این فرزند، قبل از اینکه فرزند متولد شود، اینها به خدا اتجاه کردند و دعا کردند که خدایا، اگر این بچه ما صالح باشد، درست دربیاید، خراب درنیاید -یا صلاح جسمی یا صلاح دیگر- ما شاکر خواهیم بود. اما وقتی این بچه سالم متولد شد «جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يشْرِكُونَ» آنها به این استدلال میکنند بر اینکه وقتی فرزند در میان آدم و حوّا متولد شد، اینها مشرک بالله شدند.
چه زمانی فرزند برای آدم و حوا متولد شد؟ بعد از هبوط الی الارض، بعد از هبوط الی الارض بر حسب نصوصی از قرآن شریف دارای مقام اجتباء بعد التوبه، هدایت رسالتی بعد التوبه، هدایت رسالتی بعد التوبه، اجتباء بعد التوبه شد.
کسی که دارای مقام رسالت و اجتباء بعد التوبه شد و بعد فرزند برای او درست شد، چون ببینید این فرزند بعد است؛ چون وقتی که به زمین هبوط کردند، چه زمانی توبه کرد؟ از اول حالت توبه بود، از آن جایی که طرد شد حالت توبه بود، به زمین که آمدند اینها توبه کردند، در جنت هم حالت توبه بود، در بین راه هم حالت توبه بود، بعد هم حالت توبه بود، حالت توبه بعد العصیان بلافاصله مستمر بود؛ چون اگر توبه بعد العصیان فصل پیدا کند، این عناد است، این را بحث خواهیم کرد. حالت توبه آدم (ع) بعد از اینکه عصیان کرد مستمر بود، بعداً در هر کجا تحقق یافت، کاری نداریم، ولکن چه زمانی حوا حمل خفیف پیدا کرد، و چه زمانی فرزند متولد شد، طبعاً بعد است.
این حالت شرک را و عصیان شرک را که به خیال این مستدلین، آیه نسبت به آدم و حوا میدهد، این بعد التوبة و الإجتباء و الرسالة به حساب قرآن است. میگویند پس قرآن تناقض دارد اولاً، از طرفی مقام اجتباء و رسالت بعد از توبه برای آدم ثابت میکند، و از دو طرف دیگر، یکی عصیان و نسیان که بحث خواهد شد نسبت میدهد، و دیگر بالاترین عصیان و بالاترین نسیان را که «جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ» به آدم و حوا نسبت میدهد.
تمام قرآن همین است. در 25 موضع قرآن شریف از آدم صحبت کرده است، فقط در «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» یکی از 25 مورد است، نسبت عصیان است، آن هم به قبل از رسالت، بحث میکنیم. این یک مورد، دوم: در آیات بقره و آیات دیگری مشابه که خداوند نهی کرد از شجره بخورند، ولکن «فأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» (اعراف، آیه 22؛ طه، آیه 121) عصیان که این دو مرحله آیات یک بُعد است، عصیان به حساب خوردن از شجره منهیه. گناه چقدر بود؟ فرض کنید قرآن صریحاً ندارد، اما از قرآن استفاده میکنیم گناه بسیار بسیار کوچک بود، گناه بزرگ نبود، گناه بسیار بسیار کوچک بود، اما گناه کوچک هم از شخص معصوم قابل قبول نیست، بزرگ است، و این قبل از عصیان بود. اما تورات را که باز میکنیم وضع خیلی خراب است.
– اینجا چند دستور نبود، یک دستور بود که از این شجره نخور، دیگر قابل مقایسه نیست که بگوییم کوچک بود یا بزرگ بود.
– همان یک گناه. فرض کنید یک آدم عادلی، یک آدم معصومی یک گناه میکند. این گناه چند نوع است: گاه گناه کوچک است، گاه بزرگ است، گاه متوسط، از قرآن استفاده میکنیم گناه خیلی کوچک بوده است. مقایسه نمیخواهیم بکنیم، ببینید ممکن بود آدم، گناهِ بزرگ، بزرگتر بزرگتر بزرگتر بکند، مگر لازم است که انسان چند گناه کند، یکی کوچک یکی بزرگ تا اینکه مقایسه کند؟ نه، نسبت به گناهها عرض میکنم.
– گناه نبوده، عصیان بوده است. مگر امام زین العابدین نفرمودند؟
– صبر کنید، هنوز بحث داریم. نسیان است، عصیان است، زلّت است، ضلالت است، غوایت است، باز هم گناه نبود؟ من اینجا یک پرانتزی باز کنم، شما موجب خیر شدید، ببیند، این حوزههای اسلامی ما میخواهند چه کاری کنند؟ حوزههای اسلامی ما میخواهند انسان تربیت کنند؟ بعد، مسلمان تربیت کنند؟ بعد، عالم ربانی تربیت کنند؟ هیچ کدام نیست. حوزههای ما انسان تربیت نمیکند، حوزهها ما را انسان نمیکند، من و شما را، علامه طباطباییها خودروها هستند، خود درست شدند، خود به فکر افتادند، و إلا کفایه آدم درست نمیکند، مکاسب آدم درست نمیکند، رسائل آدم درست نمیکند، معالم آدم درست نمیکند، نمیخواهم بگویم خر میکند، حالا بحث میکنیم.
اسفار آدمدرستکن نیست، این دروسی که در حوزهها خوانده میشود نه انسان درست میکند، نه مسلمان درست میکند، نه عالم ربانی درست میکند، چرا؟ برای اینکه آنچه که انساندرستکننده و بعد مسلماندرستکننده و بعد عالم ربانی درستکننده است کتاب و سنت است، ما که از کتاب و سنت خبر نداریم، از کتاب هیچ، از سنت هم یجب، یحرُم، امر، نهی، مقدمه، مؤخره، اصطلاحات، این اصطلاحات هم اگر هم علم باشد، و به جایی برساند، باز انساندرستکن و مسلماندرستکن و عالم ربانی درستکن نیست.
فیزیک میخوانند دکتر میشوند، شیمی میخوانند، دکتر میشوند، هندسه ساختمان میخوانند، مهندس میشوند، طب میخوانند، طبیب میشوند وغیره. شیطان باشد طبیب میشود، بچه شیطان باشد مهندس میشود، فیزیکدان میشود، انیشتین میشود، اینها میشوند، اینها علم است، علم بشری، اما اگر نه علم بشری است نه علم الهی، نه علم دنیا است نه علم آخرت، این خرافاتی که ما میخوانیم، این خرافاتی که ما میخوانیم که نه علم بشری است نه علم الهی است، نه علم دنیا است نه علم آخرت، شیطانتر از شیطان هم میتواند در درجه اول مجتهد شود، مگر نمیشود؟ اینها چیزی نیست که روح بخواهد، بلکه بیعقلی میخواهد، روح نمیخواهد، ایمان نمیخواهد، انسان بعد از شش ماه بخواهد بفهمد آیا مقدمه واجب، واجب است؟ تازه گیر هم بکند، نه روح میخواهد نه عقل میخواهد، هیچ چیز نمیخواهد. اگر هم خیلی روح بخواهد و عقل بخواهد و دقت بخواهد و فکر بخواهد، بالاتر از انیشتین نیست. انیشتین درجه اول فیزیکدانهای عالم بود و یکی از این فیزیکدانهای ما که درجه اول فیزیکدانهای عالم بود، شاگرد برجسته او بود.
من این مقایسه را قبلاً کردم، میخواستم عرض کنم، شما سبب شدی. این حوزههای ما، اگر خیلی حدّت کند عالِم تحویل میدهد، نه عالمِ دین، مثل عالم فیزیک، عالم شیمی، عالم هندسه، عالم ریاضیات، نه انسان تحویل میدهد، نه مسلمان تحویل میدهد، تا چه رسد عالم ربانی.
و لذا این اجتهادهای ما اصلاً روح ایمان نمیخواهد. یک یهودی هم میتواند مجتهد باشد، قشنگتر میتواند رجال بداند، قشنگتر نساء بداند، قشنگتر این مباحث را بحث کند، گرچه اگر عاقل باشد نمیآید بحث کند؛ چون خلاف عقل است. فرض کنید عاقل، اینها هم عاقلانه، علوم عاقلانه، عاقل میآید بحث کند، اما وقتی که ما را به کتاب الله، به مرادات الله، به معرفة الله، به عبادة الله، به تقوی الله نمیرساند، بلکه هر چه یاد میگیریم بیشتر باد میکنیم بیشتر خیک میشویم، بیشتر تکبر میکنیم و اگر یک پاسداری در ماشینی را به روی ما باز کرد، به چهها و چهها مبتلا میشویم، که تعبیر نمیکنم، چرا من این حرف را زدم؟ این را حسابکرده حرف زدم.
ما در مطالب قرآنی یا وارد نمیشویم یا اگر وارد شویم بله، گفتند چنین، یکی همین است: «عصی؛ ترک الاولی» آهو! آخر عصا، عصا است، میشود عصا کفش باشد؟ میشود کفش آسمان باشد؟ آسمان خرمالو باشد؟ خرمالو سوسک باشد؟ دیوانه اینگونه حرف نمیزند. «عصی، ظَلَّ، زَلَّ، ظَلَمَ، غوی» بنده خدا، پس خدا چه میگوید؟ خدا به چه لغتی حرف بزند؟ آیا ما از خدا بیشتر باید احترام آدم را بکنیم؟ یا خدا احترام بندهی اصطفاءشدهی برگزیدهشدهی توبهکردهی رسولشدهی داعی الی الحق را، او بیشتر باید مراعات کند یا ما باید بیشتر مراعات کنیم؟ بعضیها به عکس میگویند، مثلاً «وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ» ولایتیها، احمقهایی که اسم ولایتی بر روی خود گذاشتند «وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ» (نمل، آیه 82) روایت از خدا، از پیغمبر، از امیرالمؤمنین، از امام حسن، امام حسین، امام باقر، امام صادق، امام رضا، ده، پانزده روایت در نور الثقلین، در تفاسیر، که این دابة الارض امیرالمومنین است، چرا؟ یعنی خدا اینقدر معاذ الله معرفت و ادب ندارد، حتی ادب پایین که از شخص دوم عالم وجود به دابة الارض تعبیر میکند؟ این چقدر حماقت میخواهد؟ حماقت ولایتی کافی است؛ چون حماقت ولایتی بدترین حماقتها در عالم است، از حماقت شرکی هم بدتر است، که میخواهد علی را بالا ببرد، به زمین میزند، محکم به زمین میزند و آسیب میرساند.
ما عالم هستیم؟ عالم اسلامی هستیم؟ عالم اسلامی که نمیآید بر قرآن تحمیل کند، حتی لغت را، به لغت لگد بزند. نمونهاش عصی است. ما مطلبی را از خارج داریم بعد میخواهیم به خدا بقبولانیم, آیات را دلالت بدهیم، ما که ملحد هستیم، از مشرک هم بدتر هستیم.
ببینید یکی از کارهایی که مشرکین میگفتند «یشاقون الله» مشاقّة یعنی چه؟ یعنی خدایا، تو سهم خودت ما هم سهم خودمان، تو برای خودت ما هم برای خودمان، تو خدایی ما هم خدا، تو خدایی کن، ما هم خدایی کنیم، این مشاقه است دیگر.
بدتر از مشاقه، نه، تو هم خدای خود نیستی، تو هم باید تابع ما باشی، در فهم ما، در دلالت دادن، در فکر کردن، در نظر دادن. اکتفا نمیکند که «عَصَی» قرآن سر جای خودش باشد، ترک الأولی من سر جای خودش، نخیر، ما اینطور فهمیدیم که انبیاء باید از وقتی که در نطفه هستند، باید معصوم باشند، خود نطفه هم باید معصوم باشد، تا وقتی میمیرند باید معصوم باشند، بنابراین «وَ عَصَی» این را باید تأویل کرد. شما چه چیزی را تأویل میکنید؟ معنی تأویل چیست؟ یعنی بر خلاف نص معنا کردن، این تأویل است؟ بر خلاف ظاهر معنا کردن، این تأویل است؟ بر خلاف واقعیتی که قرآن گفته است، این تأویل است؟
ما نسبت به قرآن ظلم کردیم، کما اینکه یهودیها نسبت به تورات ظلم کردند، منتها یهودیها یک نوع ظلم کردند، ما یک نوع دیگر، یهودیها الفاظی را به صورت کلی برداشتند و الفاظ دیگری گذاشتند، ما نتوانستیم الفاظ را برداریم، هست، «عَصَی» را برنداشتیم، «تَرَکَ الأولی» بگذاریم، ولی «عَصَی» را میگوییم «تَرَکَ الأولی». یهودی نه، مثال عرض میکنم یهودی «عَصَی» را برداشته است و به جای آن «تَرَکَ الأولی» گذاشته است. زنا در تورات شریف معاذ الله نسبت به نوح داده شده است، نسبت به لوط داده شده است، بتپرستی، ساختن معبد، برای زنان سلیمان در تورات، هست و هست و هست. این اصل را برداشته و فرع گذاشته است. ما چه کاری کردیم؟ نمیشد ما اصل را برداریم، اصل را یا میگوییم ظنی الدلالة است، همه باید فرار کنند، یا نخیر «عصی» یعنی «تَرَکَ الأولی»، «حُرِّمَ» یعنی مرجوح است و غیره.
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ» (بقره، آیه 183) این «کُتِبَ» یعنی رجحان دارد. «إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ» (بقره، آیه 180) این «کُتِبَ»، در اینجا ما بدتر از یهودیها کار میکنیم. یهودی این را برمیدارد چیز دیگری میگذارد، میگوید این است، این است که این است، غلط گفتند. اما ما دو غلط کردیم، لفظ در جای خود هست اما ما لغت را اولاً خراب میکنیم، بعد بر خلاف نص لغت و قرآن شریف که قویترین لغتها و قویترین ادبیات است، این را برمیداریم و معنا را عوض میکنیم. این بین الهلالین بود که عرض کردم، توجه کنید ببینید من چه چیزی عرض میکنم.
ببینید ما مقایسه میکنیم بین تورات و قرآن راجع به آدم. شهپر در چشم این آقایان است، چشم را سوراخ کرده است، کور کرده است، نمیبینند، اما یک خاری از جلوی چشم مسلمانها رد شود، میگویند: ها! ببینید. در تورات نسبتهای وقیح جهالتِ بدتر از شرک نسبت به آدم داده است و نسبتهای بسیار وقیحِ بدتر از جنون به خداوند در قبال آدم و غیر آدم داده است، اینها یادشان نیست، اما میگویند که در قرآن «عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» خب معنا میکنیم، عصی قبل از رسالت است، بحث است. یا اینکه آن آیه مبارکه سوره اعراف که میگویند بله، آدم و حوا مشرک شدند، میگوییم: خیر، شما غلط خواندید، آیه چند وجه دارد، وجه أوجهش این است که این شرک اصلاً مربوط به آدم و حوا نیست، هیچ ربطی به آدم و حوا ندارد، تازه اگر احتمال بدهید «القرآن یفسّر بعضه بعضاً». (بحارالأنوار، ج 29، ص 353)
ما جلد تکوین تورات را باز میکنیم، تکوین، أصحاح ثانی، این قدیمیترین تورات چاپشده است که کاری که اینها کردند ما هرگز نکردیم، در حاشیه ملاحظه کنید، این را در کلیسای انجیلی تهران، در سی و چند سال پیش که ما داشتیم بحث میکردیم دادند، و المقارنات هم بر همان مبنا نوشته شد. این را به ما دادند البته پیدا نمیشود. هر آیهای را ذکر میکند، مشابهات آن را در حاشیه در کل 59 کتاب آسمانی ذکر کرده است. این صحیحترین تورات و انجیل است از نظر عرض میشود که یهود و نصاری، در أصحاح ثانی. البته اینجا چیزی است که همه آنها قبول دارند، ما در بشارات است که اختلاف داریم.
در اینجا میگوید: «و اخذ الربّ الإله آدم و وضعه فی جنة عدنٍ» دروغ اول، جنت عدن کدام است؟ جنت عدن جنت بقاء است. ما سه جنت داریم: جنت دنیا داریم، جنت برزخ داریم، جنت آخرت. جنت دنیا که عدن نیست، مقام ندارد، جنت برزخ هم عدن نیست، جنت آخرت عدن است، لفظ عدن، این عدن را از ما گرفتند و اینجا آوردند یا حواس آنها جمع نبوده است عدن اضافه کردند. اگر آن جنتی که آدم بود جنت عدن بود، اولاً و ثانیاً: اولاً جنت عدن که خروج ندارد، طبق نصوص آیات توراتاً و قرآناً و انجیلاً، اگر کسی وارد جنت عدن شود که جنت آخرت است، دیگر خروج ندارد. البته اگر کسی وارد نار بشود بعضی وقتها خروج دارد، مقداری عذاب استحقاق خود را میبینند، بعضی البته، بعضی بیشتر میمانند، بعضی زیادتر میمانند، بعضی تا وقتی نار، نار است میمانند، بعد «فلا نار و لا أهل نار» (البلاغ فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ص 98) آن مطلب دیگری است، اما جنت این طور نیست، در جنت عدن که جنت آخرت است کسی که وارد شود دیگر خروج ندارد اولاً، ثانیاً در جنت تکلیف است؟ جنت تکلیف ندارد. ثالثاً مگر آدم مرده بود و برزخ را طی کرده بود تا به جنت عدن که آخرت است، برسد؟ آدم، آدم اول است، هنوز به دنیا درست وارد نشده است تا چه رسد برزخ که بعدالموت اول است و به آخرت که بعدالموت ثانی است. این لفظ عدن در اینجا هفت، هشت، ده اشکال دارد. اگر ما بخواهیم اشکالگیری کنیم چند برابر خود این میشود.
«و أخذ الرّبّ الإله آدم و وضعه في جنّة عدن ليعلمها و يحفظها» جنت را بداند و جنت را حفظ کند، مگر آدم به جنت میرود که جنت را بداند؟ جنت را حفظ کند؟ نخیر، جنت میرود برای جزا، دانستن جنت از قبل است، حفظ ورود انسان که اهل جنت است در جنت، از قبل است، نه در جنت برود که جنت را بداند و جنت را حفظ کند. خدا خودش حافظ جنت است، خدا خودش حافظ ما است.
«و أوصى الرّب الإله آدم قائلاً من جميع شجر الجنّة تأكل أكلاً. و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» اینجا دیگر واویلا است. اگر ما وارد بشویم با یهودیها قشنگ میتوانیم صحبت کنیم، و اگر مقایسه با قرآن بکنیم.
خدا فرمود که از تمام درختهای جنت بخور «و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» چه شد؟ این شجره خیر و شر چه بوده است؟ یعنی این یک درختی بوده است که اگر آدم میخورد، خیر و شر را تمییز میداد، قبل از اینکه بخورد خیر و شر را تمییز نمیداد، اینطور میشود دیگر؟ یک مرتبه، شجره مزید المعرفة است، بحث نداریم، شجره اصل المعرفه است، یعنی خداوند آدم را خلق کرد و در جنت عدن گذاشت، آدم را بیعقل خلق کرد، حتی بیتمییز خلق کرد، آخر فقط عقل نیست، بچه ممیز بین خیر و شر تا اندازهای تمییز میدهد یا نه؟ بله، کسی که بین خیر و شر تمییز نمیدهد، بچه غیر ممیز است، بچه یک ساله است، دو ساله است، او هم مقداری تمییز میدهد، حالا کاری به این نداریم. یعنی خداوند برای آدم عقلی خلق نفرمود که بین خیر و شر تمییز بدهد، بین عصیان و طاعت تمیز بدهد، بین شیطان و رحمن تمیز بدهد، بین خوب و بد تمیز بدهد، چون نمیدانست خیر و شر را، و لذا از این درخت خورد؛ چون نمیدانست، اگر میدانست نمیخورد. اینجا میگوید که «و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل» بعضی وقتها آنقدر مطلب غلط است، آدم گیج میشود از کجای آن بگیرد.
میگوییم: اولاً اگر خیر و شر، اولاً خیر و شر شجره ندارد، خداوند انسان را که خلق میکند «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم، آیه 30) مرحلهی أولی است، بعد مرحله عقل است، خداوند انسان را با فطرت انسانی و بعداً با عقل انسانی و بعداًً مراحل تکلیف، خدا انسان را مجنون خلق نکرده است، کلاً بیعقل خلق نکرده است، کلاً بیفطرت خلق نکرده است، این اولاً. ثانیاً فرض کنید خداوند انسان را کلاً بیعقل و بیفطرت و بیمعرفت و اینها خلق کرده است، آیا این انسان اگر جدیت کند و برود معرفت پیدا کند، بد است؟ یک انسانی مالی ندارد، اگر جدیت کند و مالی از طریق حلال پیدا کند، این اشکال دارد؟
اصولاً در بُعد شرایع ربانیه عقل داشتن و مزید عقل، معرفت داشتن و مزید معرفت، این اشکال دارد؟ پس انبیاء چرا آمدند؟ چرا خداوند انبیاء مقرر کرد؟ چرا انبیاء آمدند؟ آمدند برای اینکه این فطرتها و عقلهای متحجر را تبلور بدهند، منبعث کنند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره، آیه 44) «أ فلا تشعرون»، «أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ» (انعام، آیه 50) این عقلهای موجود را حرکت بدهند، بیشتر تعقل کنند و بیشتر بفهمند.
پس به دست آوردن معرفت خیر و شرّ بیشتر، بهتر انسان خیر را بفهمد که به سوی او برود و بهتر شر را بفهمد که از او فرار کند، این واجب است، یا حداقل راجح است. شما آن راحرام کردید و نسبت به خدا میدهید که خداوند میگوید این شجره معرفت خیر و شر را نخور، چرا نخور؟ چرای آن بدتر است، حتی بد اندر بدتر. ببینید، شجره معرفت خیر و شر را نخور، و اگر خوردی چه میشود؟ یکی از ما خواهید شد، یعنی خدا چندتا است. دو خدا اضافه میشود، یک خدای نر یکی خدای ماده، ملاحظه کنید، عجیب است تحریف اینطوری.
«و أخذ الرّبّ الإله آدم و وضعه» این آیه پانزدهم از سفر تکوین فصل دو است، این را بعداً به تورات فارسی -اگر باشد- یا عربی مراجعه کنید.
«في جنّة عدنً ليعلمها و يحفظها. و أوصى الرّب الإله آدم قائلاً من جميع شجر الجنّة تأكل أكلاً. و أمّا شجرة معرفة الخير و الشّرّ فلا تأكل منها» حالا با همه غلطهای آن «لأنّک» خدا با آدم دارد حرف میزند؟ بله، این خدایی که با آدم حرف میزند اصلاً این آدم خیر و شر را میفهمد؟ نه، اگر میفهمید که از شجره نخور یعنی چه؟ اینکه نمیفهمد، به بچه یک ماهه که هیچ چیزی نمیفهمد، بگویی این کار را بکن، آن کار را بکن، اگر کردی چنین، انگار با سنگ حرف میزنی. اگر آدم معرفت خیر و شر ندارد، چرا خدا با او حرف میزند که این کار را بکن، این کار را نکن؟ که اگر این کار را کردی، مثل یکی از ما میشوی «لانّک یوم تأکل منها موتاً تموت» این یکی، این دروغ اول «و اما شجرة معرفة الخیر و الشر فلا تأکل منها لانّک یوم تأکل منها موتاً تموت» این یکی، این دروغ اول، «و قال الرب الإله» دروغ دوم.
«و قال الربّ الإله لیس جیداً أن یکون آدم وحده» خوب نیست آدم تنها باشد، این درست نیست، «فأصنع له معیناً نظیره» بعداً من یک معینی، کمکی که نظیر او است درست میکنم. «و جعل الربّ الإله من الارض کل حیوانات البرّیة و کل طیور السماء فأحضرها إلی آدم لیری ماذا یدعوها» خداوند از ارض، کل حیوانات بریه و کل طیور السماء را به سوی آدم احضار کرد «لیری ما یدعوها» «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» (بقره، آیه 31) را اینطوری کرده است؛ اسم خر، اسم سگ، اسم الاغ، اسم مورچه. این حماقت را باز اینها در تورات کردند و حال آنکه اسماء که الفاظ نیست. الفاظ را شیطان از همه بهتر بلد است، بلد نبود که به سراغ صاحب الفاظ نمیرفت. «و کلّ ما دعا به آدم ذات نفسٍ حیةٍ فهو اسمها، فدعا آدم بأسماء جمیع البهائم و طیور السماء و جمیع حیوانات البریة و أما لنفسه فلم یَجد معیناً نظیره» پرندگان، چرندگان، خزندگان، دید نه، معین ندارد، اسم همه آنها را دانست، اسم خودش را هم دانست، دید معین ندارد «فأوقع الربّ الإله سباتاً علی آدم فنام» آدم را خواباند «فأخذ واحدةً» مثل اینکه در حالت خواب اگر دست آدم را بکنند نمیفهمد؛ ظاهراً به حسب تورات. اگر در خواب به آدم اشاره کنند میفهمد، بعضی خوابشان طوری است که نفس تند بکشی میفهمند، ولی آدم چه خوابی داشته است که ضلع او را خدا کنده است و جراحی کرده است و او نفهمیده است «فأخذ واحدةً من أضلاعه و ملأ مکانها لحماً» روایتی که در میان ما است که خداوند ضلع چپ آدم را کند، حوا را درست کرد، از همینجا درست شده است، ضلع چپ را کند، یعنی چه؟ بنابراین آدم ضلع چپ ندارد، ما همه بیضلع هستیم.
– صحت ندارد؟
– نخیر.
– اتفاقاً استدلال هم میکنند، میگویند دندههای مردها یکی کم است.
– هم باید خندید و هم باید گریه کرد.
– [سؤال]
– «منها» یعنی «من ضلعها»؟
– نه، یعنی از خود.
– بسم الله، آن هم یک حرفی است. «من ضلعها» که نیست، «من ترابها» بود، اگر تراب بود، بعد که درست شد، اینها بحثی است که باید بکنیم.
«فأخذ واحدةً من اضلاعه و ملأ مکانها لحماً و بنی الربّ الإله الضلع التی أخذها من آدم امرأةً و أحضرها» با ضلع چپ، زن درست کرد و او را حاضر کرد و گفت: بفرما، بسم الله.
«فقال آدم هذه الآن عظمٌ من عظامی و لحمٌ من لحمی، هذه تُدعی امرأة» معلوم میشود آدم لغت بلد بوده است، لغت او هم عربی بوده است «هذه تدعی امرأة لانّها من إمرء»، آقا إمرأة و إمرء عربی است، زبان آدم سریانی بوده است، در سریانی إمرأة و إمرء ما نداریم «أُخذت لذلک یترک الرجل أباه و أمّه و یلتصق بإمراته و یکونان جسداً واحداً» باز نفهمیدیم، آدم میتواند پدرش را طلاق بدهد، مادرش را، خواهرش را، برادرش را، ولی زنش را طلاق میدهد، پس کدام به انسان وصلتر هستند؟ البته وصل جسدی قبول است، ولکن وصل غیر جسدی مطلب کدام است؟ «و کانا کلاهما عریانین» این هم دروغ بعدی، قرآن دارد که «وَطَفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» (اعراف، آیه 22) چه زمانی؟ بعد از اینکه عصیان کردند، قبل از عصیان اینها لباس جنت داشتند «لِيرِيهُمَا سَوْآتِهِمَا». (اعراف، آیه 27)
– [سؤال]
– خیر، آیهای که میگوید: اینها قبل از عصیان، لباس جنت به تن داشتند، لباس جنت به تن داشتند، بعد از عصیان عاری شدند، اینجا به عکس میگوید: «و کانا کلاهما عریانین».
– «يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما». (اعراف، آیه 27)
– این درست است. لباس جنت داشتند «ينْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيرِيهُمَا سَوْآتِهِمَا» الی آخر، اینها سه مرحله داشتند: اول لباس جنت، بعد عصیان کردند عریان شدند، بعد «وَطَفِقَا يخْصِفَانِ عَلَيهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» تورات میگوید «و کانا کلاهما عریانین آدم و امرأته و هما لا یخجلان» چرا «لا یخجلان»؟ چون معرفت خیر و شر نداشتند، هنوز نخوردند. بعد از آن پیدا کردند.
«الأصحاح الثالث: و کانت الحیة أحیل» قرآن میگوید شیطان است، این میگوید مار، در بعضی از روایتها هم داریم مار، در بعضی از روایات داریم شیطان مخفیانه رفت در شکم مار، برای اینکه خدا نفهمد، برای اینکه خدا نفهمد، تورات هم همین را میگوید. چون خدا شیطان را در بهشت راه نمیداد، برای اینکه خدا نفهمد در تورات داریم و در بعضی روایات، منتها صریح تورات بیشتر است، شیطان رفت در شکم مار، مار که اشکال ندارد برود داخل جنت، مار رفت داخل جنت، شروع کرد به گمراه کردن آدم و حوا.
روایت مار هم خودش مار است، ما مار نداریم، شیطان است، قرآن میگوید شیطان است «و کانت الحیّة احیل جمیع الحیوانات البریة التی عملها الربّ الإله فقالت للمرأة» نه فقط خدا فرموده است که از این شجره خیر و شر نخورید، حالا شیطان رفت در شکم مار، و آمده است میخواهد اینها را گمراه کند. «فقالت حیّة للمرأة» حیّة زباندار بود، حیّة با مرأة صحبت کرد. «أحقّاً قال الله لا تأکلا من کل شجر الجنة؟» خدا حق گفته است؟ «فقالت المرأة للحیّة من ثمر شجرة الجنة نأكل و أما ثمر الشجرة التي في وسط الجنة فقال الله: لا تأكلا منه و لا تمساه لئلا تموتا» این جواب ایشان بود «فقالت الحیّة للمرأة لن تموتا» خدا دروغ گفته است، نخیر، شما نمیمیرید و نمردند. «بل الله عالم انّه» ببینید «بل الله عالم أنّه یوم تأکلان منه تنفتح أعینکما و تکونان کالله» قرآن هم چنین حرفی که ندارد. تورات میگوید که شیطان که رفته است در شکم مار، به آدم وحوا گفت: اینکه خدا گفته است اگر شما بخورید میمیرید، نمیمیرید، بلکه اگر بخورید مثل خدا خواهید شد. حالا بعد هم خدای تورات این را تصدیق میکند.
«عارفین الخیر و الشر» مثل خدا خیر و شر را میفهمید، پس شما که دنبال معرفت خیر و شر باید باشید طبعاً، پس بخورید که معرفت خیر و شر پیدا کنید. معلوم میشود که شیطان تورات از خدای تورات عاقلتر است. این طور میشود دیگر.
«فرأت المرأه أنّ الشجره جیّده للأکل و أنّها بهجةٌ للعیون، و أنّ الشجرة شهیةٌ للنظر» چشمها را هم باز میکند «فأخذت من ثمرها و أکلت، و أعطت رجلها أیضاً معها فأکل، فانفتحت أعینهما و علما أنّهما عریانان» مثل اینکه کور هم بودند، چون بچه که شلوار نداشته باشد، میفهمد شلوار ندارد، معلوم میشود بر حسب تورات آدم و حوا آنقدر بیمعرفت بودند، چون شجره خیر و شر نخوردند نمیدانستند عاری هستند، لخت هستند، یعنی آدم کور بود نمیدید و حوا هم نمیدید، هیچ کدام نمیدیدند، اصلاً خبر نداشتند.
– اگر اینها خیر و شر را نمیدانستند، پس از شجره خوردن هم نمیتوانست حرام باشد.
– خیلی اشکال است، یعنی آنقدر اشکال آن زیاد است که آدم گیج میشود.
– کسی نبود که لخت بودن اشکالی داشته باشد.
– آدم و حوا بودند.
– لخت بودن که اشکالی ندارد.
– خدا بود، چون اینجا
دارد که خدا داشت در باغ بهشت راه میرفت و به دنبال آدم و حوا میگشت.