تفسیر آیاتی از سوره نوح
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
راجع به ذنوبی که در اثر نفهمیدن معانی آیاتی که در اینباره نسبت به نوح (ع) داده شده است، در این موضوع مقداری صحبت میکنیم. از جمله اعتراضاتی که کتاب الهدایة که مربوط به جمعیة المرسلین الأمریکن هست، این است که «دعا ما لا یجوز» نفرین کردن نسبت به عدهای که خداوند آنها را هلاک کند و نابود کند، این لایجوز است.
عرض میکنیم دُعاءِ علیه احیاناً یجوز است، احیاناً لا یجوز است. مردم یعنی مکلفین از چند دسته خارج نیستند؛ یا مکلفینی هستند که مؤمن هستند، چه از نسل آنها مؤمن بیاید یا کافر بیاید یا هم مؤمن بیاید و هم کافر بیاید، نسبت به این مؤمنین رجالاً ونساءً دُعاءِ عَلیه غلط است که خداوندا جان این مؤمنین را بگیر، غلط است. نسبت به مؤمنین باید دعا کرد که خداوندا به اینها عمرهای بیشتری عنایت بفرما که بهتر بتوانند تبلور ایمانی پیدا کنند و در بُعد دوم وسیعتر بتوانند دعوت إلی الله کنند و جبران کمبودها و نقصانهای دیگران را در جهت عقیدتی و عملی و فکریِ ایمانی بکنند. این از ضروریات است و شکی نیست. این در صورتی است که این گروه که نسبت به آنها میخواهد دعا بشود، شخص مؤمن میخواهد دعا کند، مخصوصاً شخص رسول که عهدهدار دعوت آنهاست إلی الله، اینها مؤمن باشند ولو درجات ایمانشان هم پایین باشد، مؤمنِ فاسق باشند.
- قوم نوح هیچ مؤمنی نداشتند؟
- یک چندتایی. حالا ما کلاً داریم بحث میکنیم. هندسه دعا، یک مربعی دارد. ضلع اول هندسه دُعا له یا علیه عبارت است از اینکه کسانی که مورد دعا باشند، مؤمن باشند. ولو در أدنی درجات ایمان باشند. اگر مؤمن باشند ولو در أدنی درجات ایمان، چه نسل آنها کافر باشد کلاً، چه نسل آنها مؤمن باشد کلاً، چه بعضی مؤمن باشند و بعضی کافر باشند، دعاء علیه غلط است، حرام است، بلکه دعاء له واجب است. مؤمنین نسبت به یکدیگر باید دعای خیر کنند، اگر ایمانش کم است بالاتر رود، اگر فاسق است فسق برطرف شود، اگر عادل است عادلتر گردد و همچنین. این یک بُعد. قوم نوح که اینطور نبودند تا اینکه نوح (ع) به نفع آنها دعا کند.
دسته دوم: دسته دوم دسته مقابل صددرصد هستند. اگر گروهی هستند که کافرند و معاندند به تعبیر قرآن شریف «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ» (بقره، آیه 6) خدا خبر داد به پیغمبر بزرگوار که این گروه خاصِ از کفار فرق نمیکند انذار کنید یا انذار نکنید، ایمان نمیآورند و با کفر و عناد از دنیا میروند. اینها خودشان و همچنین نسلهایشان الی یوم الدین اگر کافر باشند، ظال باشند، مظل باشند، کَفّار و کُفار باشند، نسبت به اینها باید دعا کرد؟ یا باید نفرین کرد؟ قوم نوح اینطور بودند. این دو.
سوم: اینکه کفاری هستند که کافر هم میمیرند و عناد در کفر دارند اما از نسل آنها مؤمنینی کم و یا زیاد متولد خواهد شد. اینجا نه به حساب خودِ این کفار که سواءٌ علیهم هستند و کافر و معاند میمیرند، بلکه به حساب نسلهای اینها که در میان آنها مؤمنینی هست، شخص مکلف و شخص مؤمن، باید برای حفاظت ایمان و حفاظت مؤمنین دعا کند. اگر پدر و مادری خود کافر هستند اما انسان میبیند که در نسل آنها مؤمنینی خواهند بود، باید دعا کند نسبت به آن نسل آینده، اما نسبت به این پدر و مادرهایی که فعلاً هستند و معاندند و کافرند و کافر و معاند میمیرند، نباید نفرین کند که خدایا اینها را نابود کن.
نمیخواهیم بگوییم که باید دعا کند که خداوندا اینها را نگه دار. نه، اینجا حرام است که نفرین کند که اینها از بین بروند؛ چون این نفرین دو بُعد دارد: یک بُعد، که اصل از بین برود که خوب برود. اما بُعد دیگر فرع است، که نسلهای اینها که مؤمناند مشمول این دعا خواهند بود که با از بین رفتن اصل، نسل هم از بین برود، این بُعد سوم.
بُعد دیگر این است که، کسانی هستند که نه مانند گروه اول هستند که مؤمناند و مؤمنزا، و نه مانند گروه دومند که کافرند و کافرزا، و نه مانند گروه سوماند که کافرند و مؤمنزا، بلکه مؤمناند و کافرزا کلاً. در این چهار بُعد، بُعدِ قوم نوح کدام بود؟ قوم نوح بر حسب نص آیاتی از قرآن، چه کلام خدا و چه دعای نوح اینطور بودند که هم خود کافر بودند و هم نسلشان الی یوم الدین کافر بودند. کما اینکه خداوند به نوح (ع) این إخبار را در آخرالأمر کرد. نوح (ع) در آغاز دعوتش که «قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً» (نوح، آیات 5 تا 7) این دارد میگوید که گزارش میدهد. خدایا اینطور است و نفرین هم میکرد که در قرآن ندارد البته، نفرین میکرد، دعا میکرد، دعا میکرد، دعا میکرد خدایا یا اینها درست شوند یا نابود شوند که هیچ کدام هم نمیشد و لذا 950 سال طول کشید.
دعایی که نوح (ع) میکند دعا بر چه مبناست؟ در جهت سلبیاش نفرین است بر گروهی که نوح اطمینان دارد که اینها مؤمن نخواهند شد، ولکن این اطمینان نوح که اینها مؤمن نخواهند شد، بلکه با کفر و عناد زندگی میکنند در ضلالت و در اضلال میگذرانند تا وقتی بمیرند، هم خود بر ضلالت میمانند و هم دیگران را اضلال میکنند. این برای نوح (ع) در مرحله ظاهر روشن بود و در مرحله ظاهر حق دارد که نفرین کند. خدایا اینها را نابود کن؛ زیرا اینها آنقدر سختاند، آنقدر کفر عناد دارند که «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً» (نمل، آیه 14) زیر بار هرگز نمیروند، اما این دعا اجابت نمیشد، نمیشد، نشد، نشد، تا آخر کار، آخر کار دو مطلب حاصل شد. چون دعا اگر روی اخلاص است و روی بینش است و روی دریافت صحیح است، اما احتمال این است که شخص دعاکننده اشتباه کرده باشد، نباید با ضرس قاطع دعا کنیم.
من در ظاهر میبینم که اگر چنین و چنان داشته باشم خوب است. تمام شرایط دعا را هم من انجام میدهم. در جهت دعای من نقصانی در بُعد التماس و در بُعد عبودیت نیست، اما حتماً خدا هم باید اجابت کند؟ در صورتی خداوند اجابت میکند که مصلحت باشد، اما اگر استجابت این دعا بالفعل مصلحت نباشد و من نمیدانم، خدا باید روی نادانی من صحّه بگذارد؟ و این دعای من را اجابت کند؟ گرچه من نوحم؟ گرچه از پیغمبران اولوالعزم است اما علمش صددرصد به واقعیات نیست، وحی بله. اما آیا این گروهی که مدتی نوح (ع) زحمت و مرارت کشید و جز عناد و «وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ» و فرار و چه و چه، ندید، آیا واقعاً اینها تا بمیرند، ایمان نخواهند آورد؟
دوم: اگر هم تا بمیرند ایمان نخواهند آورد، واقعاً از نسل اینها مؤمنی وجود نخواهد آمد؟ سه چیز است در اینجا. یک چیز است که نوح آن را میبیند و برمبنای آن دعای اگری میکند. دعای حتمی نیست. خداوندا اینها که کافرند از بین ببر. دعا اگری است؛ چون اگر انسان بُعد دوم و بُعد سوم را نمیداند و فقط بُعد اول را میداند حتمیت در دعا غلط است.
«وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» (غافر، آیه 60) از یک بُعد در سوره فرقان و در سوره بقره «وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (بقره، آیه 186) ببینید تأکید است. در آیه اول که در سوره مبارکه فرقان است «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ» (فرقان، آیه 77) تهدید است، فقط ترغیب نیست. در آیه بقره ترغیب است؛ ایجابی و در آیه فرقان تهدید است. اگر شما درخواست از من نکنید به شما اعتنایی ندارم «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ». اینجا دعاؤکم دو معنا دارد، هر دو هم صحیح است یک معنا «دعاؤکم ربکم توحیدیاً» معلوم است. اگر شما خدا را نخواهید و نخوانید بهعنوان خدای واحد و خدای رب و خدایی که همه کار از اوست، رحمتهای رحمانیه و رحیمیه از اوست «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي» این بُعد اول. خدا اعتنا ندارد، به مشرک اعتنا ندارد، به ملحد اعتنا ندارد، کسی که به توحید و رب توجه ندارد، این دعای اول است که دعای توحیدی است.
دوم: احتمال دوم که هم مراد است به اطلاق کلمه دیگر که هر دو مراد است، احتمال دوم این است کسی که مؤمن است اما از خدا درخواست نمیکند، در حوائج و ضرورات از خدا درخواست نمیکند، اینجا تهدید است «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي» هرگز خداوند اعتنا نمیکند به شما اگر از خداوند در مورد حاجت درخواست نکنید. حاجتها چند نوع است. بعضی از حاجتها است که درخواست نمیخواهد، گرسنهام، نان میخورم سیر میشوم، دیگر درخواست نمیخواهد.
- [سؤال]
- بله، همین را عرض میکنم. بعضی از حاجتها است که من به تنهایی نمیتوانم، خودکفا نیستم، تأیید الهی باید باشد، عنایت و توفیق ربانی باید باشد تا اینکه این جریان به اراده الهی انجام بشود. اکثر کارهای غیر معمولی اینطور است. انسان که به بازار میرود که استفاده کند، انسان که درس میخواند که عالم ربانی گردد، انسان که سفر میرود که چه کند و… جریاناتی که آیندهاش بلکه احیاناً حالت فعلیاش بر انسان غائب است و مخفی است، اینجا جای دعاست. از تو حرکت از خدا برکت. من حرکت میکنم آنگونه که پروردگار اجازه فرموده است، اما حرکت من صددرصد مرا به مقصد نمیرساند. در آن حرکتهایی که حرکت مرا صددرصد به مقصد نمیرساند، چارهای جز «دُعَاؤُكُمْ» نیست «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لَا دُعَاؤُكُمْ» اما اگر دعا باشد چرا.
در احتمال دوم؛ یا توجه به حق و توکل بر حق داریم، ما یک تکلان داریم، یک توکل. تکلان غلط است. معنی تکلان این است که من هیچ کار نکنم خدا همه کارها را بکند. مثل یهودیها که امر شدند که داخل بیتالمقدس بشوید در حال رکوع، در حال خضوع، یا اینکه داخل بیتالمقدس بشوید، وقتی که داخل شدید شما غالب میشوید، جواب آمد که نخیر «فَاذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» (مائده، آیه 24) این تکلان است، تو با خدا بروید جنگ کنید، اینها را بیرون کنید بعد ما میرویم داخل، ما اینجا نشستیم فعلاً. این تکلان است، تکلان به معنی اینکه انسان کاری را که باید انجام بدهد، انجام ندهد و بر خدا تکلان کند که خداوندا خودت اگر میخواهی انجام بده و الا نه. مثل اون تنبلهای ناصرالدین شاه که تنبلها را جمع کردند، بردند داخل حمام، حمام را داغ کردند و داغ کردند، تنبلها یکی یکی فرار کردند. یکی آخر سر ماند، دو نفر آخر سر ماند، یکی از آنها ساکت بود، دیگری میگفت: آی سوختم، بیرون هم نمیرفتند تنبل بودند دیگر. به آن تنبل ساکت گفتند تو چرا ساکتی؟ گفت: آی سوختم هم از من برنمیآید. حالا اینطوری تکلان است.
انسان کاری را که باید و شاید انجام بدهد، انجام ندهد و تکلان بر حق کند این غلط است. یک توکل داریم، «با توکل زانوی اشتر ببند» این مثال خوبی است. در کارهایی که خداوند به عهده ما محول فرموده است که باید از راه صحیحی که مورد امر است و مورد تجویز و راهنمایی است عمل کنیم، فکر باشد، نوشتن باشد، کار کردن باشد، هرچه باشد، اینجا باید توکل بر خدا کرد، این بُعد دوم آیه فرقان است.
«قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ» درخواست اگر نکنید این یعنی چه؟ میدانید معنی درخواست نکردن چیست؟ یعنی خدایا تو نمیتوانی حوائج من را برآورده کنی پس نمیخواهم. مثل یک فقیری که از یک غنی اصلاً بهطور کلی مایوس است، بگوید و نگوید نمیدهد. اگر این است که با ایمان مناسب نیست.
دو: طرف خودش، یک: طرف حق. من که در حال اضطرار و بدبختی و سختی و بیچارگی هستم و کارهایی که من باید انجام بدهم، انجام دادم، اگر از خدا نخواهم، التماس نکنم، تقاضا نکنم، دو معنا دارد: یک معنا طرف حق: نمیداند، نمیتواند، رحیم نیست، رئوف نیست، نخواهد کرد، همه غلط. یکی طرف من، که نه من خودم بینیازم از همه کس، حتی از خدا هم، که یک بُعدش بعد کفر است ولی در ضعف ایمان، ضعفای ایمان چنین هستند. من خود خودکار هستم، خودکفا هستم، کاری به دیگری ندارم، ولو دیگری خدا باشد، من خودم این کار را انجام میدهم. یعنی چه؟ یعنی بنده غنی علیالاطلاق هستم، من نیازمند به احدی حتی الله نیستم. پس در بُعد دوم که مرحله کفر و کفران را و مرحله بیایمانی و کمایمانی را در خود جمع دارد قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ» ببینید «کذّبتم» بُعد اول است، بُعد دوم هم هست. بُعد اول «فَقَدْ كَذَّبْتُمْ» اگر شما خدا را به توحید نخوانید و نخواهید، تکذیب کردهاید توحید حق را، مرحله اولی.
مرحله دوم: اگر شما ایمان دارید و مع ذلک در ضرورتها و حاجات از خداوند نخواهید، تکذیب کردهاید غنای حق را، تکذیب کردهاید علم حق را، تکذیب کردهاید رحمت حق را، تکذیب کردهاید وعده حق را، در بُعد حق. در بعُد خود تکذیب کردهاید فقر خود را، تکذیب کردهاید اینکه خودکفا نیستید، تکذیب عبودیت خود و ربوبیت حق است ولو در بُعد اول کفر است، اما در بُعد دوم کم ایمانی و کفران است. «قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا…»
- بعضی از عبّاد نه دعا میکنند و نه نفرین.
- زاهد نیستند. زاهدتر از امیرالمؤمنین هستند؟ زاهدتر از امام سجادند؟
- امامحسین هم که نفرین نکرد.
- بله؛ چرا نفرین نکرد؟ برای اینکه اینها از نسلشان مؤمن بیرون میآید. بله، چون ما مواردی را عرض میکنیم که از نسل هم مؤمن بیرون نیاید، ما هنوز به آنجا نرسیدیم. حالا داریم در دعا مقداری بحث میکنیم. بحث در دعا بسیار مهم است.
پس این آیه سوره فرقان است. ظاهراً آیه آخر فرقان باشد «قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِکُم رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يكُونُ لِزَامًا» «سَوْفَ يكُونُ لِزَامًا» این سوف سه مرحلهای است. مرحله بعد از این حالت خبیثه، که به خدا توجه نداری، از خدا نمیخواهی، مرحله تکلیف. مرحله دوم مرحله برزخ است، جزاء موقت. مرحله سوم قیامت است، جزاء کامل. در مثلثِ از مراحل، لازمه وجودِ شما خواهد شد این تکذیب. تکذیب یوم الدنیا، عالم تکلیف. این نقش منتقل به برزخ خواهد شد به وضع برزخی و منتقل به قیامت خواهد شد به وضع قیامتی، این جهت سلبی. جهت ایجابی: در سوره مبارکه بقره «وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي» (بقره، آیه 186) ای پیغمبر بزرگوار (ص)؛ هنگامی که بپرسند بندگان من از من، در چهباره؟ درباره اینکه ما اگر از خداوند درخواست کنیم، خداوند اجابت میفرماید؟ نمیفرماید؟ چطور درخواست کنیم؟ چطور اجابت میشود؟ 1- «وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ»؛ 2- «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» 3- «إذا دَعانِ» سه مرحله است.
مرحله اولی: اگر از کسی چیزی درخواست کردید و نزدیک شما نبود علماً، قدرتاً، عاطفتاً، لطفاً، از شما دور نبود. اجابت یعنی چه؟ اجابت در صورتی است که طرف بشنود و بداند و بتواند و بخواهد. اگر نداند، بتواند کافی نیست. اگر بداند و نتواند کافی نیست. اگر بداند و بتواند و نخواهد، چون رحمت ندارد کافی نیست. ولی هر سه اینجا جمع است «فَإِنِّي قَرِيبٌ» قریب چیست؟ «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ» (حدید، آیه 4) «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق، آیه 16) حبل ورید جان است، رگ حیات است، یعنی؛
یار نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از وی دورم
از منِ من، به من نزدیکتر است. البته دعاها فرق دارد همانطور که اشاره کردم، آن زاهد نه. دعاها برخی به زبان میآیند، برخی به زبان نمیآیند، «عِلْمُهُ بِحَالِي حَسْبِي وَ كَفَانِي» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 3، ص 260) آن به حساب دیگری است، خودش دعاست. اما دعا از درخواست است، ذاتش درخواست است، قلبش درخواست است، فکرش درخواست است، حقیقتش درخواست است «وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» قریبٌ علماً، قریبٌ قدرةً، قریبٌ رحمةً، قریبٌ رحمانیةً، از همه جهت. دوری در کار نیست. اگر از کسی چیزی خواستید و اجابت نکرد، یک دوری باید باشد، یا علماً یا قدرتاً یا رحمتاً، عطفاً، لطفاً، مانع بخل، مانع چه و چه، مانع درونی، مانع برونی.
«وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» «قریبٌ بکافة مراحل قرب لا قرباً جسدانیّاً لیس له جسدٌ لا قرباً مکانیّاً لیس لله مکان لا قرباً زمانیّاً لیس له زمان، إنما قرب علمیٌّ قیومیٌّ رحیمیٌّ حبیٌّ ودیٌّ من ربنا سبحانه تعالی و هو اقرب الینا من حبل الورید». «فَإِنِّي قَرِيبٌ» نتیجه قرب چیست؟ «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» اجابت میکنم درخواست درخواستکنندگان را. یعنی همینطوری؟ «دعوة الداء أحیاناً دعوةٌ لفظیّة و لیست دعوة قلبیة الدعوة اللفظیة هباءٌ منثورٌ فی خواء.» «إِذا دَعانِ» احیاناً لفظ با خداست قلب با شیطان است، لفظ با خداست عمل با شیطان است، لفظ با خداست فکر با شیطان است، بسم الله الرحمن الرحیم میگوید و دزدی میکند، بسم الله الرحمن الرحیم میگوید و غیبت میکند و تهمت میزند و آدم میکشد و مال مردم میخورد، این «دَعانِ» نیست. رب اغفرلی میگوید اما عمل خلاف انجام میدهد، لفظ رب اغفرلی را میگوید اما عملش عمل دیگری است. لفظ در زیر خیمه حق، اما عمل، اما عقیده، اما قلب، اما فکر، اما تصمیم در زیر خیمه شیطان.
«فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» (نحل، آیه 98) «ماذا یعنی؟ یعنی قل اعوذ بالله؟ لا «فاستعذ» الإستعاذة عملیٌ. «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» لو کان المعنی من قوله تعالی «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» قول «اعوذ بالله» لکان من الواجب فرضاً أن نبتدأ فی قرأت القرآن بالاستعاذة کما علینا أن نبتدأ بالبسم الله، لا، «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» أطلب العوذ بالله ان لا یفصل الشیطان بینک و بین ربک، أن لا تفصل الشیطنات اللغویة و الشیطنات الأدبیة و الشیطنات الفقیهة و الأصولیة و الشیطنات الفلسفیة و العرفانیة و الخرفانیة بینک و بین کلام ربک».
حاجز برود کنار. حواجز کنار برود. وقتی که قرآن مطالعه میکنید باید از خدا بخواهید خودتان محاوله کنید، جدیت کنید که حواجز، موانع، شیطنتها، گمراهیها، ظلمتها، گیر و دارها از بین برود فواصل از بین برود «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» وقتی که حواجز از بین رفت «لا اله» که تحقق پیدا کرد بعد «إلا الله» میآید.
«الخطوة الأولی فی سلوکنا الی الله، لا اله سلبیاً و الخطوة الثانیة الا الله ایجابیاً. القرآن رحمة ایجابیة من ربنا سبحانه و تعالی و لا بد من الحصول علی هذه الرحمة الإیجابیة من الجهة السلبیة فاستعذ بالله».
«فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» ایجابی است، قرأت که فقط قرائت زبان نیست. قرائت زبان است و قرائت چشم است و قرائت فکر است و قرائت قلب است و قرائت سرّ است. تمام وجود انسان قارئ القرآن گردد «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (نحل، آیات 98 و 99) چرا «فَاسْتَعِذْ»؟ لفظ؟ لفظ نیست. 1- «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا»؛ 2- «وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون» سلطه شیطانی از بین برود، این با لفظ نیست. برگردیم.
«وَ إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» نتیجه: «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» دعوة الداع، دو بُعد دارد: گاه دعوة الداع لفظیاً، اما قلبیاً و عملیاً نیست، این دعوة الداع نیست، این دروغ میگوید. مثل اینکه به کچل بگویند زلفعلی، کچل اسمش زلفعلی باشد، زلف ندارد. «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» تمام شد؟ «فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» «واجبٌ علی عبادی ان یستجیبوا لی، ان یتقبلوا دعوتی ان یتقبلوا رحمتی، ان یتقبلوا أنهم علیهم ان یدعونی فی ضروراتهم و خطوراتهم و خطراتهم فلیستجیبوا لی» امر، پس دعا واجب است. دعا واجب است، امر وجوب است.
همانطور که واجب است عقیده به توحید حق، همانطور واجب است التماس. تمام زندگی ما «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات، آیه 50) باشد «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ» حالت قرار غلط است، حالت فرار عن الله أغلط است، حالت فرار الی الله واجب است. از خود و از خودیها و از دیگران، همه فقیرند، همه ناچیزند، همه بیچیزند «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ» این امر است.
در اینجا نه فقط توحید حق است، صلاة للحق است، صوم للحق است، زکات و حج للحق است، جهاد و امر و نهی للحق است، نخیر. بلکه «فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» یک «وَ لْيُؤْمِنُوا بِي»، «فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» یعنی «یدعوننی رغباً و رهباً و خوفاً و طمعاً». باب دعا شرایط دارد که باید بحث کنیم؛ چون باب دعاست اینجا.
«أدعُوا ربکم خوفاً و طمعاً، خوفاً رغباً رهباً»، صددرصد بر خدا الزام است که باید خدایا حتماً؟ خیر، شاید چیزی بر من مخفی است. ممکن است من چیزی را میخواهم، واقعاً هم میخواهم، ایمانم هم دارم و دعا میکنم شرایط هست، اما واقعاتی بر من مکشوف نیست، مخفی است، خداوند دعای من را اجابت نمیکند، حالا بعد، بعد، 950 سال بعد راجع به نوح، بعد از مرگ در برزخ، در برزخ نه، در قیامت، و همینطور اجابت دعا.
«وَ الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ» (وسائلالشيعة، ج 7، ص 27) دعای واقعی، دعای واقعی این است که انسان حالت تدلّی پیدا میکند. از تمام وجود خود و از تمام نیروهای خود، تمام نیروهای متصل و منفصل خود، بهطور کلی مأیوس است، انقطاع الی الله پیدا میکند، مثل آدمی که آویزان است به یک چیزی، اگر آن قطع بشود میافتد و نابود میشود. تمام تعلقات درونی و برونی از انسان منصرف و منسلک گردد، در این صورت «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ، حقیقة العبادة» چون در نماز ممکن است اخلاص نباشد، در روزه نباشد، در حج نباشد، در جهاد نباشد، در دعای لفظی نباشد، اما جایی که همه چیز از انسان دور شده و انسان از همه چیز دور شده و در حال اضطرار و اضطراب قرار گرفته است، در این صورت اگر مشرک هم باشد «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ» (عنکبوت، آیه 65) حتی آن، آن هم نشان میدهد بعضی از وقتها؛ تا چه رسد به مؤمن.
کسی که مشرک است و کسی که ملحد است اگر تمام وسائل ظاهری که گمان میکرد نجاتدهنده اوست از بین رفت و نبود، قلبش به یک نقطه مجهولهای متعلق است و آن الله است، خدا خودش را نشان میدهد در حالت اضطرار و اضطراب، حتی به مشرک و بالاتر ملحد و مادی.
«فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي» اما «فَلْيَسْتَجِيبُوا» فقط؟ نه «وَ لْيُؤْمِنُوا بِي أننی أحقق وعدی، أننی قادٌر أننی عالمٌ اننی رحیمٌ عطوفٌ و أننی أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» سلوک الی الله اینگونه است، رشد اینگونه است، رشد عقلی و رشد معرفتی و رشد عبودیتی اینگونه است که انسان در سراسر وجود خود متعلق بالله باشد کما امر الله. یک مقدار در دعا صحبت کردیم برگردیم.
دعای جناب نوح (ع) سه بعدی است: اولاً بر حسب آیاتی از قرآن «وَ لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً» (نوح، آیه 27) خداوند اینطور میفرماید: به نوح خبر دادیم، که بر قوم خودت زیاد ناراحت نباش، چرا؟ برای اینکه اینها خودشان که کافرند و تولید نخواهند کرد الی یوم القیامة، تا هستند، مگر فاجر کَفار، پس صددرصد اینجطور است. قبلاً که نوح این را نمیدانست. قبلاً که نوح شروع به دعا کرد، وقتی که «رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً» (نوح، آیات 5 تا 7) همه اینها، شروع به نفرین کرد. اما این نفرین دو بُعدش مخفی است، یک بعدش ظاهر است. بعد ظاهر این است که اینها کافرند، اصرار بر کفر دارند، عناد در کفر دارند «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ» (بقره، آیه 6) کسانی که خود ایمان نخواهند آورد و عناد دارند، گمراهند و گمراه خواهند کرد این جمعیت بسیار کم مؤمن را «وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ» (هود، آیه 40) چند نفر درست شدند؟ در میان صدها هزار، هزارها نفر، چند نفر را نوح درست کرده است. این چند نفر باید حفظ شوند.
یکی از چیزهایی که مانع از حفظ ایمان اینهاست همین قوم کفارند، اکثریت، قدرت، مال، فعالیت و… با آنهاست. اینها اضلال میکنند، هم خود ضالّند عمداً و هم اضلال میکنند عمداً، آیا مستحق نفرین هستند یا نیستند؟ بله. اگر مسحقق نفرین نیستند، پس چرا ما مأموریت داریم؟ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ» (هود، آیه 18) خدا دستور داده، خودش لعنت میکند، به ما دستور داده که بر ظالمین باید لعنت کردو اما بر این ظالمین و این کافرین باید لعنت کرد، این از نظر اجابت ابعادی دارد. أحیاناً ما در بُعد ظاهر میبینیم که کافر است و معاند است و ضال است و مضل است، سواءٌ علیهم است، ما نفرین میکنیم، مأموریم، اما خدا باید اجابت کند؟ خیر. نوح نفرین میکند، اما خدا در طول این 950 سال باید اجابت کند؟ خیر. چرا؟ برای اینکه اجابت مصلحت نیست؛ چون در نسلهای اینها کسانی هستند که ایمان خواهند آورد و ملحق به مؤمنین میشوند. بنابراین در اینجا اجابت نمیشود، نه تقصیر از نوح است، قصور از نوح است، نوح نمیداند چنین نسلهایی خواهد آمد باید مدتی بگذرد. عرض کردم بر حسب روایت هم، گاه در دنیا، گاه در برزخ، گاه در قیامت دعایی که صحیح است و با شرایط انجام میشود، درست میشود.
بعضی وقتها انسان طوری دعا میکند که دعا از ناله او فریاد دعایی دارد. در آن سعی صفا و مروه که -نمیخواهم خودم را نشان بدهم- در سال اول، چون بعضی وقتها انسان نمیتواند خودش کاری بکند ولی یک کاری خداوند میکند که این کار اتوماتیک انجام بشود. در سال اول که فرار از شاه بود در سی سال پیش. من چون حجم را رفته بودم، محرم شدم به نیابت از رسولالله (ص) در حج تمتع. به من گفتند شما چرا محرم شدید به نیابت از پیغمبر؟ گفتم من خودم که عرضه ندارم، چون کار مهمی است، کار مبارزه با شاه و دعوت جهانی کار مهمی است، من هم که کسی نیستم. در سی سال پیش که 35 سال بیش از عمرم نرفته بود، کسی نیستم، چیزی نیستم، پس میخواهم کاری بکنم که خداوند یک لطف خاصی بکند. من به نیابت از رسولالله محرم میشوم تا اینکه اگر بشود کاری انجام بشود، درستتر انجام شود. در بین حج عمره ما را زندان کردند و در زندان شرطة العاصمة که زندان مکه بود و زندان مخصوص بود، در آنجا چه گذشت و این حرفها، کاری نداریم. بعد در بین حج عمره در حال اسارت بودیم که چهار پاسبان آمدند، یادم است که در سعی بین صفا و مروه که برای حج انجام میدادیم، چون عمره تمام شده بود. یادم است که این دعاهای أربعة عشر امام زینالعابدین (ع) هر چهاردهتا را من خواندم، من هیچوقت عرضه نداشتم و ظاهراً نخواهم داشت که یکی از آن دعاها را با آن اخلاص بخوانم. ولی اینجا چون میگویند وقتی پایش گیر کرد، حیوان را میگویند، ما از حیوان بعضی وقتها پستتریم، دمش گیر کرد، آنوقت فریاد میزند. من که عرضه نداشتم این دعاهای امام زینالعابدین را زینالعابدینی بخوانم، اما چهارده دعا را در هفت شوط بین صفا و مروه آنجا بود که من احساس کردم دعا فریاد میکند، خود دعا فریاد میکند، خود دعا ناله و فریاد میکند.
نوح (ع) آن بُعد دوم و سوم را توجه نداشت قصوراً، نه تقصیراً؛ چون مقتضای نبوت و رسالت، حتی ولایت عزم این نیست که همه چیز را بداند. خیر، خود پیغمبر (ص) که در بالاترین قله رسالت و عبودیت و تقواست «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوءُ» (اعراف، آیه 188) همه را نمیداند، نوح هم دعای با ضرس قاطع که نمیکند، دعا میکند، دعا میکند در طول چند سال، آخر سر وقتش میرسد، وقتش میرسد که آن مصالحی که در کار است هست، و اگر مفاسدی بوده است، آن مفاسد نیست. در اینجا اولاً خدا به او خبر میدهد که «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ» (هود، آیه 36) درست شد؟ پس به وحی خداوند محال است که اینها ایمان بیاورند «فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ» این را که خداوند فرمود نوح فهمید که الآن وقت دعاست، دعا کرد که پروردگارا همه اینها را نابود کن. آیا این دعا طبق امر خدا بود یا نه؟ بله.
ثانیاً: اگر خداوند امر خاص نکند نسبت به دعا، به حساب امر عام، دعای نوح صحیح بود یا نه؟ بله. مگر ما که دعا میکنیم تمام مصالح دستمان است که دعا میکنیم؟ حتی انبیاء، مگر تمام مصالح دستشان است که دعا کنند همان آن انجام شود؟ مگر بعضی از انبیاء مثل خاتمالنبیین (ص) مسئله دیگری است، مطلب دیگری است. ولکن مثل جناب نوح (ع) که در اواسط مقام رسالت و نبوت است 950 سال دعا میکند، اما آخر سر، این نفرین که میکند اولاً به اجازه خداست که «وَ لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً كَفَّاراً» که حرف نوح است. تبع از وحی الهی است «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ».
– [سؤال]
– حالا میخواهیم این را جواب بدهیم. خداوند کاری را میکند، اما منافات با دعا و نفرین ندارد. مگر اگر ما نفرین نکنیم نسبت به شیطان، نسبت به یزید، نسبت به معاویه، خدا این کار را انجام نمیدهد؟ نه. ما نفرین میکنیم دارای دو بُعد است: یکی عذاب آنها بیشتر میشود، دوم تعلق ما بالله و توجه ما بالله زیادتر است. یعنی «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً» (فرقان، آیه 77) در اینجا تحقق بیشتری پیدا میکند.
پس دعای نوح (ع) دراینجا که نفرین کرد بر این قوم اولاً، ثانیاً، ثالثاً، اولاً: خداوند فرمود که اینها چنین هستند «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ» وقتی که «لن» اینها هرگز ایمان نخواهند آورد، بر کفر و عناد و ضلالت باقی میمانند و دیگران را اضلال میکنند، آیا این إخبار خداوند زمینه دعای حتمی علیهم هست یا نیست؟ چنانکه سنت ضروری کل دعاهاست در میان کل شرایع الهی، اولاً.
ثانیاً: اگر هم خداوند إخبار نفرموده بود که اینها ایمان نخواهند آورد. نوح دعا کرد علیهم، اگراین دعا علیهم نادرست بود، خدا باید میگفت نادرست است یا نه؟ حتی خداوند از شیطان مطلبی را در قرآن نقل میکند اگر درست نباشد، باید بگوید درست نیست؟ جایی که نگفته درست نیست، درست است؟ «وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ» (ابراهیم، آیه 22) الی آخر. اینجا نوح پیغمبر که مقام عظمت نوح (ع) از کل انبیاء قبل مهمتر است و انبیای بعد تا ابراهیم. اینجا نوح نفرین میکند، اگر این نفرین، بُعد اول را گفتیم که خدا اجازه داد، بعد دوم: اگر این نفرین درست نبود، جایز نبود، حتی اگر مرجوح بود، خداوند اشاره میفرمود، اشارهای هم که نفرمود.
سوم: اگر دعا بیجا باشد آیا خداوند مجبور است اجابت کند؟ حتی دعاهای بجا را خداوند اینطور نیست که آناً اجابت کند. اگر دعا بیجا باشد، خداوند اجابت میکند؟ اگر کسی نفرین کرد در حق کسی که نفرین نباید بکند و درست نیست و شرعی نیست، خدا اجابت میکند؟ اگر نفرین نوح نسبت به قومش که خداوندا همه اینها را از بین ببر و خداوند از بین برد، اگر این نفرین بجا نبود، خداوند چرا حرف نوح را قبول کرد؟ مگر خداوند حرف غلط را، اشتباه را، خطا را، قبول میکند؟ حتی اگر دعا صحیح هم باشد، اگر مصلحت تامه عامه صددرصد در کار نباشد، خداوند آن دعا را اجابت نمیفرماید.
بعد میرسیم راجع به آیاتی که در دعاهای نوح (ع) است از جمله سوره هود آیه 36: «أَنَّهُ لَنْ يؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يفْعَلُونَ» «و هذا الوحي الأخير إخبار من اللَّه قاطع لا مرد له: أن هؤلاء الكفار الذين ثبتوا على الكفر طيلة القرون الرسالية لنوح (ع) أنهم محال أن يؤمنوا بعد ذلك» (عقائدنا، ص 334) استحالتاً بالإختیار دیگر.
««فسَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يؤْمِنُونَ» فقد كانوا يخاطبون نوحاً» از جمله ادله برای اینکه اینها صمود و عناد بر کفر دارند. «فقد كانوا يخاطبون نوحاً: «يا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» (هود، آیه 32)» «بِمَا تَعِدُنَا» نوح وعده داده بود که خدا هلاکتان میکند. چون دعا کرده بود، دعای پیغمبر هم که اجابت میشود، ولی این وعده اجابت نشد، نشد تا آخر، آخر سر شد «قَالَ إِنَّمَا يأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ» (هود، آیه 33) من کارهای نیستم، پیغمبر نمیتواند عذاب بیاورد، نه رحمت بیاورد، نه عذاب، اگر خدا هر وقت صلاح دانست میآورد «قالَ إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ * وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ» «و حينذاك فهلَّا يجوز لنوح أو يجب عليه أن يدعو على هؤلاء الكافرين الذين يضلون عباد اللَّه و لا يلدون إلا فاجراً كفاراً دفعاً للفساد و الإفساد» مؤمنون را دارند خراب میکنند، خودشان چنین هستند، ماندن اینها اصلاً درست نیست.
«و وفقاً لما قضى اللَّه عليهم من العذاب، وإذ ذاك فهل هذا ذنبه أن يقول: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ» یک «وَ لَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا» مجزوم به «إن» است. «وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً* رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ تَباراً» (71: 26- 28) و بعدئذ لو كان هذه الدعاء محظوراً لحظره ربه و ما استجاب له حال أن اللَّه وعدهم عذاب الإستئصال قبل دعائه و بعدها فلم يستجب دعوة نوح رغم مشيئته تعالى بل وفقها خير توفيق، و انّ أولياء اللَّه لا يلتمسون منه إلا وفق مشيئته، فرغم جمعية المرسلين الأمريكان الذين لا يرتضون أن يُدعى على الكافرين ليُدفع بأسهم و إضلالهم». نمیخواهند انسان بر کافر هم نفرین کند.
«فإن نوح القرآن مع ربه تعالى لا يرضيان حياةً للكافرين فيدعوا نوح عليهم إلى ربه تقرباً إليه و تحقيقاً لمرضاته و نحن لا نجد توجيها في فرية الجمعية الأمريكية هناك «أن نوحاً طلب ما لا يجوز»». این حرف آنها بود «إلا أنهم يهوون توفر الضالين الظالمين الذين لا تؤثر دعو الحق فيهم إلافراراً «رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً» (71: 5- 7). هذا و كذلك نوح في الإنجيل «كارزاً للبر إذ جلب طوفاناً على عالم الفجار»» در انجیل هم که دارد، شما مسیحیها که دارید در کتاب هدایه ما را رد میکنید، در خود انجیل دارد که «كارزاً للبر إذ جلب طوفاناً على عالم الفجار». «جلبه طوفاناً علی عالم الفجار بدعائه کان براً و کان کارزاً للبرّ، فکیف أنتم تعارضون القرآن و تعارضون الإنجیل؟ کذلک».
«فالجمعية الرسولية الأمريكية لا يرتأون ضد القرآن فحسب بل وضد إنجيلهم أيضاً فانه يعتبره كارزاً للبر بجلبه الطوفان…» (عقائدنا، ص 335)