جلسه صد و هشتاد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت نوح)

بحث پایانی در سرگذشت نوح (ع) و قومش

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

تتمه جریان نوح (ع) مانده است که ظاهراً امروز راجع به حضرت نوح (ع) مطلب تمام است. البته راجع به این موضوعات ما صحبت کرده­ایم. اما صحبت مفصل عمیق نشده است. از جمله «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ». (هود، آیه 46)

اهلیت دو اهلیت است: یک اهلیت نسبی و قومی و اقلیمی و لغوی و از این قبیل است که سرجمعِ این اهلیت­ها عبارت از اهلیت در بُعد ظاهری، در رنگ ظاهری و زندگی دنیوی. اهلیت دوم مربوط است به روح انسان؛ عقیده انسان؛ علم انسان؛ اخلاق انسان و آنچه مربوط به درون وجودی انسان است. اصولاً اهل بودن یعنی از خود بودن و این خود دو خود است. یا خود ظاهری است که فرزند انسان؛ برادر انسان؛ پدر و مادر انسان؛ که اهلیت نَسَبی است یا همکار انسان، هموطن انسان، هم‌زبان و هم‌لغت انسان و از این قبیل که تمام اینها مربوط به اهلیت و نزدیک بودن ظاهری است و این اهلیت­های ظاهری تحت‌الشعاع اهلیت‌های معنوی و روحی هستند.

اهلیت دوم که محور اهلیت­ها از نظر دین است؛ اهلیت درونی است. نوح (ع) چنانکه قبلاً صحبت شد؛ بعد از آنکه کشتی بالا رفت و روی اقیانوس مواج طوفان قرار گرفت و اکنون که می­خواهد بر جبل جودی فرو بنشیند؛ «وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» (هود، آیه 45) سؤالاتی که بود جواب داده شد؛ دیگر تکرار نمی­کنیم. این اهلیت از نظر اهلیت ظاهری ثابت است. و مراد هم به‌طور عام اهلیت ظاهری است. برای اینکه خداوند فرمود: «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ» (عنکبوت، آیه 33) یا «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ» (هود، آیه 40) پس «وَ مَنْ آمَنَ» اهلیت معنوی و اهلیت عقیده­ای را اراده کرده است. در مقابل اهلیت عقیده­ای؛ اهلیت ظاهری و نسبی و قرابتی است و خداوند متعال وعده­ای که به نوح (ع) داده این است که «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» که زن نوح بود؛ «وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ». اهلیتی که در اینجا استثناء شده است و بر نوح مخفی بوده است و به گمان نوح اهلیت معنوی هم، ولو تا اندازه بسیار کمی از برای فرزندش بوده است، این اهلیت را خداوند نفی می­کند «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» چرا؟ «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» ما چند نکته از این عبارت استفاده می­کنیم.

1- اصل اهلیت و پیوند بودن کسی با انسان؛ پیوند ظاهری و جسمانی و شغلی و وطنی و لغوی و رنگ و غیره که ابعاد ظاهری ارتباط و قرابت و نزدیکی انسان است، نیست. همان‌طور که محور وجود انسان­ها ارواح انسان­ها است و نه اجسام انسان­ها؛ محور ارتباطات انسان­ها نیز ارتباطات روحی و معنوی است. که اگر از نظر روح نورانی و مؤمن باشند، اهلیت به حق دارند که اهلیت ایمانی است. و اگر از نظر روح و باطن کافرند و تاریکی دارند، اهلیت به ناحق دارند که باز در بُعد روحی است. همان‌طور که محور وجودی انسان عبارت از روح انسان است، اهلیت­هایی هم که بین انسان مطرح است، مخصوصاً از نظر شریعت مقدسه الهیه عبارت از اهلیت معنوی است. اینجا اهلیت معنوی ربانی و ایمانی مراد است و در اهلیت ربانی و ایمانی، در بعد نجات یافتن از غرق که شامل کافران است. اسلامٌ مّا و ایمانٌ مّا کافی است. لزومی ندارد که درجه عالیه ایمان باشد. مانند نوح یا مقداری کمتر از نوح، صرف اینکه به شریعت نوح (ع) ایمان داشته باشد. این اهلیت نجات را ایجاد می­کند.

همان‌طور که اهلیت روحی از نظر ظلالت و کفر و عناد دارای درکات است، یک مرحله­ای نیست. اهلیت معنوی عالیه تقوا و ایمان نیز دارای درجاتی است و یک مرحله­ای نیست. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» آن اهلی که مراد من بود، خدا فرمود: آن اهلی که مراد من بود، اهل دو بُعدی بود. یک بُعد اهل قرابت و یک بُعد اهلیت ایمان و دلیل بر این مطلب «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ الْقَوْلُ‏ وَ مَنْ آمَنَ» «وَ مَنْ آمَنَ» اهلیت محوری است که اهلیت ایمان است که مربوط به درون است، و راجع به اهل که زن و بچه انسان و انسباء و اقرباء انسان هستند، آنچه در آغاز به نظر می­رسد اهلیت ظاهری است. با استثنای «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» ولکن راجع به فرزندش، چون جریان برای نوح (ع) مشکوک بود، این است که سؤال خواست بکند. سؤال نکرد، بلکه عرض حال کرد که «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» حالا اینجا احتمالاتی هست، و احیاناً روایاتی هست که راجع به اهلیت این فرزند صحبت است.

ما در صفحه 313 این‌طور یادداشت کردیم: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» اینجا سؤالاتی پیش می­آید «ترى و كيف يصبح الإنسان نفسه عملا غير صالح؟» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 313) انسان عمل نیست. انسان موجود است. جوابش روشن است. آن جواب اصلی که داده می­شود این است که، این به‌عنوان مبالغه است. مثل «زیدٌ عدلٌ» گاه زید عادل است، احیاناً اشتباه و تخلفی هم دارد و گاه زید ظالم است. احیاناً راه درستی هم دارد. گاه صد­در­صد ظاهراً و باطناً، جسماً، روحاً، علماً، عقیدتاً، اخلاقاً، تصرفاً، همه‌اش ظلمات است و همه‌اش انحراف است. پس در این وجود از نظر ادراکی و از نظر تکلیفی، از نظر برونی و درونی، هیچ جز ظلمت و ظلم وجود ندارد. پس اینجا می­شود گفت که «زیدٌ ظلمٌ» «زیدٌ کفرٌ».

در اینجا «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» کسانی که آیه را بر حسب بعضی از روایات این‌طور خوانده­اند: «إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صالِحٍ» غلط است. هم از نظر لفظی و هم از نظر معنوی غلط است، از نظر لفظی که نص قرآن «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» نه «عَمِلَ غَيْرَ صالِحٍ» اینکه نیست. از نظر معنوی هم اگر کسی عمل ناشایسته­ای بکند، مستحق غرق است؟ پس همه فساق چنین­اند؟ اکثر مکلفین فساق­ هستند و عمل غیر صالح دارند و «عَمِلَ غَيْرَ صالِحٍ» نمی­گوید. «عَمِلَ کُلَّ الأَعمال غِیرِ صالِحة» که نیست. صرف اینکه عمل غیر صالح کردید، صرف اینکه اگر انسانی عمل غیر صالح و نامناسب با بیت نبوت و جو نبوت و جو ایمان کند، آیا شایسته غرق است؟ خیر، پس إنَّه…

– همان «لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ» (هود، آیه 42) کفایت می­کند در غرقش، همان عمل غیرصالح کفایت می‌کرد.

– آن کافی بود. ولی کفر نبود. اگر عمل غیر صالحٍ هم بود، همان است. یکی همان است ولی کفر نبود. این «مع الکافرین» است، نه «من الکافرین» بنابراین «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» کاری غیر صالح است، حالا این کار غیر صالح، کار دو نوع است: یک وقت است کار ولادت فرزند نوح است که به غیر صالح متولد شده است که معاذالله زنا است، غلط است. چون هم خدا می­فرماید فرزند تو است. منتها عمل غیر صالح است و هم خود نوح می­فرماید: «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏» پس انتساب این فرزند به نوح (ع) از نظر رب‌العالمین و از نظر نوح، این ثابت است. پس از زنا نمی­تواند باشد. که «عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» یعنی به وسیله کار غیر صالح که معاذالله زنا است. این فرزند متولد شده است. این اولاً، بله؟

– [سؤال]

– خیر، اگر کسی… چون فرق می­کند. سه بُعد است. گاهی اوقات کسی با زن کسی زنا کرده است و معلوم است این بچه متعلق به کیست، برای زنا است، پس این برای این شخص نیست. دوم، اگر معلوم است متعلق به این شخص است، متعلق به اوست. ولد الزنا نیست. اگر نه معلوم است متعلق به اوست، نه متعلق به این است، ولد الزنا نیست ولدالشبهه است. معلوم نیست، معلوم نیست که از پدر است یا از زنا است. اما اینجا که به‌طور حتم می­فرماید: «إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي» این فرزند من است. این فرزند اگر شبهه باشد، فرزند او نیست. اگر دیگری باشد فرزند او نیست. پس حتماً باید فرزند او باشد.

این اولاً، ثانیاً آیا صرف اینکه کسی ولدالزنا است مقصر است؟ این خودش بحثی است. آقایان که در ابواب مختلف فقهیه می‌گویند کسی که مولود زنا است امام جماعت نباشد. مرجع نباشد، قاضی نباشد. شاهد نباشد احیاناً، چرا نباشد؟ ما همین‌جا حرف داریم. آیا کسی که بدون اختیار خودش، در حالی که مکلف نبوده است. اصلاً حال وجودی نداشته است. نطفه از طریق حرام منقعد شده است. آیا این شخص مقصر است؟ ولدالزنا مقصر است؟ ولدالزنا کاری که دیگری انجام داده است و او از طریق غیر مشروع متولد شده است. این مقصر نیست. پس چرا این مستحق هلاک باشد؟ پس تمام ولدالزناها، ولو عالم و باتقوا و مؤمن و غیره، هر چه باشند، اینها مستحق عذاب و مستحق طوفان خواهند بود. این بُعد هم غلط است.

ثالثاً: نمی­شود زن­های پیامبران انحراف جنسی داشته باشند. چون «الْخَبِيثاتُ‏ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ» (نور، آیه 26) «وَ يُحَرِّمُ‏ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ‏» (اعراف، آیه 157) آن خُبثی که اصلاً قابل تحمل نیست، این است که زن یک مؤمنی، تا چه رسد یک پیغمبری معاذالله زناکار باشد. و اگر در آن آیه مبارکه فرمود که «فَخانَتاهُما» (تحریم، آیه 10) خیانت در غیر بُعد جنسی است. بلکه در بعد معنوی است و در بعد عملی است و در بُعد ایمانی است. وانگهی، آیاتی صریح در قرآن شریف است که مؤمن حق ندارد که با زانیه ازدواج کند. «حُرِّمَ‏ ذلِكَ‏ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (نور، آیه 3) پس «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» همان معنای اول خواهد بود که، اصلاً هیچ صلاحیتی در این وجود ندارد. به حساب تخلف­های تکلیفی، از نظر عقیدتی از نظر عملی، از نظر اخلاقی، از هر نظر، چون تخلفاتی دارد، صرفاً این «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ‏ بَعْضٍ‏» (نور، آیه 40) است «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» «وَ لا تُخاطِبْنِي‏ فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (هود، آیه 37).

این یک بحث، البته این نکته را هم ما قبلاً عرض کردیم حضور برادران که اهل و ذریه به این دو اطلاق دارد. گاه گفته می­شود اهل و مراد کسی است که فرزند انسان، زن انسان، اهل نسبی انسان است. گاه گفته می­شود اهل و هر دو مراد است. چنانکه راجع به اهل… گاه گفته می­شود اهل و فقط اهلیت معنوی مراد است چه شامل اهل نسبی هم باشد، یا شامل اهل نسبی نباشد. شامل هر دو خواهد بود. این سومی را ما در قرآن داریم. دومی را هم داریم. اوّلی را هم داریم. و همچنین راجع به ذریه، ذریه انسان‌ به تعبیر فارسی ساده‌اش یعنی کسانی که از انسان منتشر شده­اند. گاه «ذریة الجسم» است. فرزندان انسان چنین هستند. گاه «ذریة الرّوح» است. کسانی که نقش روحی و نقش عقیدتی آنها نقش ایمانی است و شما آنها را دعوت إلی الله کرده­اید و مؤمن شده­اند و قدم در راه گذاشته­اند. آنها ذریه شما هستند.

در قرآن شریف راجع به نجات‌یافتگان در جریان طوفان نوح سه تعبیر است: تعبیر اول که عرض کردیم «وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ الْقَوْلُ‏ وَ مَنْ آمَنَ» این یک تعبیر، تعبیر دوم در سوره انبیاء آیه 76: «وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ‏ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ» پس «أهله» فقط زن و بچه انسان نیست. یعنی کسانی که اهلیت نجات دارند، چون ارتباط معنوی با بیت نبوت دارند. به هر مقداری که هست، آنها هم نجات پیدا کردند. پس بقیه نااهل هستند، حتی فرزندش نااهل است. اما کسانی که هیچ ارتباط نَسبی با او ندارند، اینها اهل­اند. «وَ نَصَرْناهُ‏ مِنَ الْقَوْمِ‏ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ» (انبیاء، آیه 77) «غیر أهله» این یک، دوم: ذریه، ذریه در سوره 37 (صافات) آیه 77: «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ‏ هُمُ الْباقِينَ» حصر است، فقط ذریه، پس این «ذریة الروح» است کما اینکه در آیه ذریه، ما آیه ذَر نمی­گوییم.

در آیه ذریه آنجا ذریه دو بُعد دارد: یک «ذریة الروح» است. و یک «ذریة الجسم» است و «ذریة الروح» مراد است. اصل روح انسان عبارت است از فطرت انسان و زیربنای کونی و کیانی روح انسان عبارت است از فطرت انسان، و لذا در آنجا گفتیم ذریه است. «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ‏ قالُوا بَلى‏» (اعراف، آیه 172) و غیره، این ذریه «ذر» نیست، این «ذریةُ الروح» است و نه «ذریةُ الجسم»، در اینجا مراد «ذریةُ الروح» است. «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ‏ هُمُ الْباقِينَ» روایت دارد در نورالثِقلین «فأعلم أنّه ليس‏ بين الله عز و جل و بين أحد قرابة» (تفسير نور الثقلين، ج ‏2، ص 368) اینکه­ معلوم است. این دو بُعد دارد: یکی اینکه خب خدا با کسی قرابت ندارد. چون سنخیت نسبی و این حرف­ها نیستند.

دوم: اگر خداوند کسی را دور می­کند یا نزدیک می­کند، به حساب این نیست که دور از نظر نسبی از مؤمن یا نزدیک است. خیر، دور و نزدیکی نسبی و سایر ارتباطات جسمی موجب دور و نزدیکی از نظر ثواب و عقاب نیست. همچنین در آن روایت معروفه که «ان ولي محمد (ص) من والى الله و رسوله‏ و ان بعدت‏ لحمته‏ و ان عدو محمد من عادى الله و رسوله و ان قربت لحمته» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏16، ص 85) پس صحبت سید و شیخ نیست که اینقدر بادش کرده­اند. اگر کسی سید باشد، روایت جعل کردند از رسول‌الله (ص) که «الصَّالِحُونَ‏ لِلَّهِ‏ وَ الطَّالِحُونَ لِي» (جامع الأخبار، ص 140) پیغمبر با طالحون چه ارتباطی دارد؟ پس سید علی‌محمد باب مربوط به ایشان است و اما دیگران که شیخ­ هستند، مربوط به ایشان نیستند. آنچه مربوط به رسول است، کسانی هستند که دارای بُعد معنوی و رسالیت هستند. بله، کسانی که از فرزندان پیغمبر هستند، به حساب ارتباط جسمی با پیغمبر، اگر هم ارتباط معنوی دارند، اینها مجمع النورین­ هستند، به چه حساب مجمع النورین هستند؟ اگر صالح باشند، صلاحشان چند برابر حساب می­شود. یکی در بُعد خودشان که عمل صالح است. یکی خانه نبوت را اینها نورانی نکرده­اند، ولکن در نور خانه نبوت قدم برداشته­اند و موجب تشنیع خانه نبوت نشده‌اند و به عکس، اگر کسی ارتباط قرابتی و نسبی با رسول‌الله (ص) دارد، «مَنْ يَأْتِ‏ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً» (احزاب، آیه 30)

این در بُعد معنوی، در بعد مادی هم ما اصلاً در باب خمس حرف­هایی داشتیم که تکرار نمی­کنیم. که خمس فقط برای سادات است، یا نصفش برای سادات است یا سادات چه­کسانی هستند. که اینجا جای بحثش اصلاً نیست. مطلب دیگر «هل‏ إن‏ طوفان‏ نوح‏ (ع) عم الأرض كلّها بمن عليها من الكفار؟ أم خص أرض دعوته التي كان يدعو فيها، إن قضية الرسالة العالمية لنوح (ع) هي شمول دعوته كل سكنة الأرض» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 316) هر جا بودند. حالا زیاد بودند، کم بودند، در یک‌جا بودند، در چندجا بودند. و قاعده اینکه این طوفان تمام کره زمین را گرفت، معلوم می­شود که مکلفین، انسان­های مکلف در زمان نوح (ع) در کل زمین، آنجایی که جای سکونت است منتشر بودند. و الاّ اگر در یک جای خاصی اینها بودند و جاهای دیگر زمین نبود، همانجا طوفان می­آمد و همه آنها را از بین می­برد، چرا جاهای دیگر؟ و جهات دیگری هم دارد؛ اگر که این طوفان تمام زمین را نگرفته بود و بعضی را گرفته بود، پس چرا «قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍ‏ زَوْجَيْنِ‏ اثْنَيْنِ»؟ (هود، آیه 40) جاهای دیگر حیواناتی هستند، حیوانات در جاهای مخصوص که نیستند. جاهای دیگرِ زمین حیواناتی هستند. اگر آنجا را طوفان نمی­گرفت، پس نوح چرا زحمت بکشد که گاو و الاغ و شتر و غیره را داخل کشتی بکند؟ «مِنْ كُلٍ‏ زَوْجَيْنِ‏ اثْنَيْنِ».

این هم جهت دوم، چون دعوت نوح (ع) دعوت جهانی است که «وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً» (نوح، آیه 26) «أرض» که نوح می­گوید أرض دعوت است. خدا که «ارض» می­فرماید، هر جا که ارض صدق می­کند. أرضی هم که می­گوید نه أرض آن قریه خاص است، بلکه أرض دعوت است. أرض دعوت کل جهان تکلیفی است که انسان­ها در آن جا هستند، که فعلاً بحث راجع به انسان­ها است. «و قد استجابه‏ اللّه‏ كما دعي: «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ * وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى‏ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ» (قمر، آیات 11 و 12) و لا تعني الدعوة الرسولية أن يدعو الرسول بنفسه» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 316) که چند روز پیش عرض کردیم که اگر کسی ایراد بگیرد و سؤال کند که دعوت نوح چطور توانست همه عالم را بگیرد؟ عرض ­می­کنیم لزومی ندارد که خود نوح تشریف ببرد، نخیر، کسانی که در حاشیه رسالت نوح دُعاة إلی الله هستند، آنها مثلاً دعوت کنند. ولی اینجا یک سؤال می­آید. البته آن فرض است، اگر این فرض تحقق داشت. جناب نوح (ع) که یک فرد است و اولین پیغمبر اولوالعزم است، دعوت او طبعاً دعوت عالمی است، چون مقام ولایت عزم هم این است که دعوت عالمی باشد. بقیه را به وسیله چه کسانی دعوت کرد؟

– پیامبران جزء.

– بله. ولی این سؤال پیش می­آید که آن پیامبران جزء باید با نوح (ع) ارتباط داشته باشند تا در فاصله‌های دریایی دعوت کنند. این فاصله­های اقیانوسی و دریایی که وسیله اتصال هم در کار نبوده است. روی احتمال داریم عرض می­کنیم.

– به وسیله وحی.

– بله، وسیله وحی چطور؟ منتها وحی دوبُعدی است. وحی یک بعدش این است که همان‌طور که به هارون (ع) در زمان موسی (ع) وحی می­شد و دو وحی بود، یک وحی به هارون و یک وحی هم به هر دو ارتباط رسالتی دارند. همین­طور، چه لزومی دارد نوح (ع) انبیاء دیگر را در جاهای دیگر عالم تکلیف دیده باشد اصلاً؟ دیدن لازم نیست. به آنها وحی می شود چنانکه بر نوح وحی شده است و ارتباط وحی‌ای بین نوح و آنها وجود دارد. ما عرض می­کنیم روی احتمال، اگر این احتمالات بیاید طوری نیست که ما در جواب بمانیم. بلکه دعوت رسالتی نوح (ع) دعوت جهانی است، و لزومی ندارد که شخص خودش، دعوت را بشخصه انجام بدهد.

– [سؤال]

– هر مقدار بودند، ولی در تمام ارض بودند. چون اگر در تمام ارض نبودند، در جاهای مسکونی­ها، اگر در تمام خشکی زمین تقریباً نبودند، داعیه­ای بر اینکه این طوفان همه زمین را بگیرد نیست.

«ذلك و قد يكفينا هذا التخمين الأمين لتصديق ذلك الحدث الكوني الهائل الذي جاءنا نبأه من مصدر الوحي الوثيق عن ذلك العهد السحيق الذي لا يعرف عنه التاريخ شيئاً حيث يلحقه و لا يقارنه أو يسبقه» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 316) چون از ماقبل از تاریخ خبر می­دهد. خبرهای بعد از تاریخ به‌عنوان وحی صد­در­صد است تا چه رسد به خبرهای قبل از تاریخ که اصلاً تاریخی در کار نبوده و نوشته­ای هم از جریانات گذشته نبوده است. و زمان نوح زمانی نیست که تاریخ از آن زمان چیزی داشته باشد. مگر تاریخ وحی، که صحیح‌ترین تاریخ­های وحی قرآن شریف است.

«و هنا و في سواه أصدق تاريخ لمصدقي الوحي هو الوحي و سائر التاريخ أياً كان و من أي كان و أيان ليس يعتمد عليه كوثيقة قطعية» بعدش: ««الأرض» في «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً» (نوح، آیه 26) دليل باهر لا مرد له على أن المعني منها هو كلّ الأرض، حيث الأرض تعنيها كلها إلّا إذا قامت قرينة على تحديدها» یک مرتبه بنده و شما می­گوییم زمین ما، زمین قم است. یک خرده آن طرف­تر، چون ما در وضع خاص محدودیم، خدا که می­فرماید: «خَلَقَ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ» (انعام، آیه 1) نمی­شود بگوییم «بعض ارضه» «کل ارضه» چون خدای خالق محیط، علماً و قدرتاً و قیومیتاً و هیمنتاً بر کل عالم هستی، می­فرماید: «خَلَقَ‏ السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْض» پس همه سماوات و أرض مراد است. در اینجا هم اولاً، در بُعد دعوت رسالتی جهانی و ثانیاً، در بُعد اینکه خداوند «أرض» را در بُعد إهلاک تصدیق می­فرماید، معلوم می­شود کل «أرض» در اینجا مراد است. بعد: «وجود أصداف و حيوانات بحرية» از نظر علمی «وجود أصداف و حيوانات بحرية حجرية في قلل الجبال» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 317) بالای قله­های کوه که معنی ندارد که آثار دریایی باشد. آثار دریایی، بودن آثار دریایی در بالاها و قله­های کوه دلیل بر این است که اینجا یک موقعی دریا بوده است، ولو دریای موقت باشد. مطلبی نیست. ما راجع به سفینه نوح هم مقداری قبلاً صحبت کردیم، دیگر تکرار نداریم.

«بشارات حول «الجودي»»، (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 319) این را آقایان مفصلاً ملاحظه بفرمایید. «إنه -حسب التحقيق- جبل «آرارات»» این هم در تورات است. هم در نوشته­های مستشرقین مسیحی است و چیزی نیست که فقط مسلمان­ها می­گویند، «و قد نقلنا عن مجلة «أنقاد نيزوپ» السوفيتية و غيرها نبأ اللوحة الخشبية من أنقاض سفينة نوح التي استوت على الجودي، أن عليها أسماء الخمسة الطاهرة المحمدية (ص) باللغة الآرامية، في هذا الفرقان» «فی هذا الفرقان» ما یک قسمتی را در اینجا عرض کردیم که آن روز هم اشاره شد.

– [سؤال]

– نه، اینجا هست. «هل لسفينة نوح (ع) من آثار كما يشير إليها القرآن‏» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 317) قرآن این طور می‌گوید: «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ * لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» (حاقه، آیات 11 و 12) پس این کشتی نوح که برای ما تذکره است، تذکره نقلی نیست، باید تذکره عینی و رؤیتی باشد، حسی باشد، و این هست.

«فقد ذكرنا على ضوء آية الحاقة هذه‏ ما تحقق‏ أخيرا من لوح خشبي من سفينته عليه أسماء الخمسة الطاهرة (ع) باللغة الآرامية و هي لغة نوح (ع) و من عجيب أمره أن هذه‏ الصفحات من الفرقان التي تحوي قصة هذه اللوحة كانت في مطبعة مسيحية بيروتية تحت الطباعة فاشتدت الحرب و أحرقت فيما أحرقت هذه المطبعة و أنا في مكة المكرمة لمّا هاجرت إليها في خضم الحرب اللبنانية» جنگ خیلی شدید شد، دیگر قابل ماندن نبود. در عمق جنگ لبنانی، «و لما راجعت المطبعة بعد أشهر للاطلاع على الجزء (29) هذا، و فتش صاحب المطبعة على يأسه البائس، فإذا هو بكامل هذا المجلد المصفوف تحت كل الأنقاض» که حروف چیده بود «فبقي حائراً متساءلاً فقلت له: إن الصورة الفتوغرافية من هذه اللوحة الخشبية هي من ضمن ذلك المجلّد، فتجلّد على تبلّده و أسلم» این هم یک قسمت.

«بشارات حول «الجودي»: إنه -حسب التحقيق- جبل «آرارات»» که عرض کردیم ««آرارات» هي أرفع الجبال في أرمينستان، و قد انقطعت عنها سلسلتان متجهتان إلى إيران، و السلسلة الأصلية تمضي من جنوبي (أرض روم) و تتصل بالمرتفعات الشمالية لآذربايجان، و سلسلة أخرى منها متجهة إلى الجنوب و هي واقعة بين آذربيجان الغربية و تركيا، و رأس الخط لهذه المرتفعات هو مقسم المياه الذي يربط القسم الشرقي من المياه إلى بحيرة أرومية» بحیرة ارومیة آن دریای ارومیه است که دریای شور است. من داخل آن دریاچه رفته‌ام که وزن مخصوصش طوری است که آدم روی آب قرار می­گیرد. اگرآدم اصرار ­هم کند زیر آب برود نمی­رود. روی آب قرار می­گیرد.

«كما يرسل مياه الجانب الغربي إلى بحيرة (وان) في تركيا. جبل «آرارات» موسومة بأسماء عدة» چندتا اسم دارد «ففي اللغة التركية (اگريداغ): المنحدر» به معنی «منحدر»، «و بالفارسية (كوه نوح)» در فارسی هم از اول به نام کوه نوح نامیده شده است. «جبل نوح، و في العربية (الجودي) و بالإرمينية (ماسيس) أو (مازيك) أو (ميزه زوزار)» که به لغت ترکی است. «أي: جبل السفينة» ببینید همه‌اش تطابق دارد، در ترکی، در فارسی، در ارمنی و غیره. «لآرارات مرتفعتان باسم: نوح الكبير و نوح الصغير، و ارتفاع الأولى (5156) متراً و الثانية (3914) متراً، و هما مستورتان دوماً من الثلج» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 319) کشتی آن بالا رفته، حالا اینکه چطور آمدند پایین…

– [سؤال]

– بله، 5156 ارتفاع اوّلی و دومی 3914، «و هما مستورتان دوماً من الثلج».

– آنکه منظور هست کدامش می­شود، آنکه کشتی روی آن قرار گرفته؟

– دو مرتفع است، هر دو جبل نوح نیست.

– الاخره کشتی روی یکی از اینها قرار داشته است؟

– بله، درست است. دو مرتفع دارد.

– آنکه پیدا کردند روی کدام یکی از اینها است؟

– «مرتفع النوح الكبير يسمى في المأخذ الإسلامي ب (جبل الحارث) و هو على شاكلة قبة بمحيط قدره 150- 200 قدما» که قدم نصف ذراع است. «و النوح الصغير يسمى ب (جبل الحويرث). منخفضات آرارات واقعة في تركيا، و هي تتشكل من مرتفعات و تلال بركانية صامتة لها منظر رعيب رغيب. آرارات من حيث موقعه الجغرافي الخاص، الواقع في حدود البلاد الثلاثة: إيران- تركيا- السوفيت» که شوروی سابق است. «إنه ذو أهمية حدودية سوق الجيشية». این مطالبی است که آقایان مراجعه می­فرمایید و ما خواندن در اینجا دیگر نداریم.

بحث جناب نوح (ع) به جایی رسید و مطلبی که باید ما توجه داشته باشیم این است که از کتب انبیاء فقط ما تورات و انجیل و قرآن را داریم. تورات و انجیل هم با آن وضعی که آقایان مشاهده می­کنید، به طوری تحریف شده که در یکی از کتاب­هایی که گروه بسیاری از محققین مسیحی و مقداری یهودی نوشته­اند. هم به زبان فرانسوی و هم به زبان انگلیسی، صدهزار تا یک میلیون غلط در تورات و انجیل وجود دارد، و ضرورت تحریف شدن آنها این است که یک شریعتی بیاید که این شریعت تحریف نشود و بتواند هیمنه داشته باشند و سیطره داشته باشد و اغلاط آن­ها را بیان کند.

ما در کل رسالت­های ربانیه، کتاب­های اصلی که در دست داریم، یکی است یا دوتا است یا سه‌تا، دیگر چهار و پنج نیست. یکی است فقط قرآن، دوتا است قرآن و تورات، سه‌تا است قرآن و تورات و انجیل، ولی انجیل فرع تورات است. چون انجیل شامل احکام ناموس که احکام فرعیه باشد هرگز نیست، بلکه احکام ناموس منحصر به تورات است. اما قبل از تورات از جناب ابراهیم کتابی نیست. از جناب نوح (ع) هم کتابی در دست نیست. تاریخ هم برای ما نقل نمی­کند. بله «صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏» (اعلی، آیه 19) ابراهیم در اینجا هست. بله، انبیاء همه­شان دارای صحف وحی بوده­اند. این هم در آیات متعدده­ای وجود دارد. اما آنچه الآن در دست بشریت و در دست مکلفین است، عبارت از مجموع کتاب تورات و انجیل و قرآن است، که آنچه می­تواند محور باشد و مستند و مرجع صحیح باشد عبارت از قرآن است. البته راجع به صحف ابراهیم مطالبی هست. صحف ابراهیم این گاتهای منسوب به زرتشت، کتاب­هایی که منسوب به زرتشت است. یکی گاتها است که من دارم. به لغت پهلوی و ترجمه به لغت فارسی شده، ما هم در «رسول الاسلام» بشاراتی را به لغت عربی نقل کردیم. این گاتها و سایر کتاب­های پنج‌گانه یا بیشتر یا کمتر که منسوب به زرتشت است. حالا زرتشت یا شخص بوده، یا گروهی یا شخصیت یا هر چه بوده است، فعلاً نمی­خواهیم صحبت کنیم، در جای خودش ان شاءالله. این یک شریعت التقاطی است. گاه یک شریعتی است که جعل می­کنند، اصلاً ربطی به وحی ندارد. این هیچ، گاه یک شریعتی است که صد­درصد درست است. این شریعت قرآن است. گاه شریعتی است که درست است، التقاطی نیست. ولی تحریف شده است. گاه شریعتی است که التقاطی است، یعنی مقداری از صحف ابراهیم برداشتند و مقداری هم خودشان درست کرده­اند. این شریعت زرتشت شده است و شریعت زرتشت این‌طور است و لذا ما مخصوصاً در کتاب گاتهای زرتشت می­بینیم بشاراتی نسبت به خاتم‌النبیین (ص) وجود دارد. حتی نسبت به حضرت مهدی (عج) وجود دارد.

مطالبی در این کتاب وجود دارد که به جز از طریق وحی امکان ندارد که صادر بشود. مطالب صحیحی هم دارد که این مطالب استنقاذ از وحی است. و لذا در تاریخ الفکر و الحضارة که من در لبنان نوشتم، آنجا این مطلب را ثابت کردیم که از اول تاریخ تا زمان خاتم‌النبیین (ص) و تا کنون و تا بعد، سر­رشته و سرچشمه تمام تمدن­­های شایسته بشری از وحی است. این‌طور نیست که بشر بتواند حتی تمدن مادی شایسته­ای را، اصل تمدن مادی را ایجاد کند. بلکه تمام افکار صحیح بشری در کل ابعاد علوم و اختراعات و صنعت­ها و اکتشافات و اینها حتی از نظر مادی و ظاهری مربوط به وحی است.

شما ملاحظه کنید سالم‌ترین و بی­شائبه‌ترین تقریباً و با اخلاق­ترین و ملایم­ترین افراد غیر از مسلمان و ­یهودی ­و نصرانی عبارت از زرتشتیان هستند. زرتشتی­ها حتی بعضی­هایشان از مسلمان­ها هم که متعهد نیستند، از نظر اخلاقی بالاتر هستند. این­ها یک تربیتی دارند که تربیت ابراهیمی است و اگر هم گفته می‌شود آتش‌پرست هستند، اینها آتش‌پرست نیستند. بله، احترام زیادتری… اگر احترام زیادتر قائل بودن انسان را مشرک کند. پس بنابراین تمام شیعه­ها مشرکند. چون به امام‌زاده­ها و امام­ها و اما­م­زاده­های مشکوک هم احترام قائلند. احترام قائل شدن بیشتر از حد، افراطاً یا تفریطاً شرک نمی­آورد. آن در صورتی شرک است که آتش را عبادت کنند. اینها آتش را عبادت نمی­کنند. این­ها برحسب نصوص کتاب گاتها و کتاب­هایی که منسوب به زرتشت است و از نظر واقع خارجی که مشاهده می­کنیم. من یک موقع که در یزد بودم می­دیدم که آتش‌پرست­ها چه کار می­کنند. اینها آتش‌پرست نیستند.

ولذا در قرآن شریف به اینها می­گوید صابئین، صابئین چه هستند؟ صابئین یعنی «انتقل من شرعةٍ الی شرعةٍ أخری» این حالت انتقالی التقاطی است. یک انتقالی کلی است که اصلاً شریعت حق را کنار گذاشته و خودش یک شریعتی ایجاد کرده است، ولکن، یک حالت انتقادی بعضی است که حالت التقاطی است. اینها حالت التقاطی دارند. و لذا اینها موحد هستند، ولی اهل کتاب نیستند و هستند. هم اهل کتاب نیستند و هم هستند. اهل کتاب نیستند؛ برای اینکه کتاب خاص شریعت ابراهیم را اینها محور قرار نداده­اند. به این معنا اهل کتاب نیستند. و اهل کتاب هستند؛ چون مقدار زیادی از کتاب زرتشت خصوصاً در گاتها که من دارم، مقدار زیادی از آن از کتاب زرتشت درحقیقت التقاط شده و به دست آمده و خلط شده است. و لذا قرآن شریف در آیاتی که راجع به صابئین صحبت می­کند. اینها را نمی­گوید که کافر هستند، کافر مطلق و اهل دوزخ هستند و به‌طور کلی اهل عذاب هستند.

«إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره، آیه 62) «من آمن منهم» هم تازه نیست «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا» مسلمین، «وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى» بعد: «وَ الصَّابِئينَ» صابئین همین‌ها هستند «من صبأ من دینٍ إلی دین» که حالت التقاطی دارد، یعنی زرتشتیان. بعد «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» یعنی این چهارتا را گفتیم، و هر کس ایمان بالله و الیوم الآخر دارد. «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» البته ایمان و عمل صالح. درست است قصور دارد، قصور به تنهایی کافی نیست. درست تقصیر دارد، ولکن تقصیر دو نوع است: یک مرتبه تقصیر به حساب عناد است. مقصر است و معاند است و محارب است و مکذب آیات‌الله، یک مرتبه نه، بی‌حالی می­کند، تقصیر به معنی بی‌حالی، بی‌حالی می­کند و دنبال حق نمی­رود؛ چون حق برای او صددرصد روشن نیست و این مقدار همت ندارد که تفتیش کند و برود حق را مثلاً بیابد. اگر یهودی است به شریعت تورات عمل کند، مسیحی است به شریعت انجیل عمل کند، صابئی و زرتشتی است به شریعت توحیدی خودش عمل کند و ایمان بالله و الیوم الآخر محفوظ باشد و تقصیرش پررنگ نباشد و بلکه تقصیر و قصور با هم باشد. «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».

از فردا ان­شاءالله به حضرت ابراهیم (ع) منتقل می­شویم، آیاتی که مربوط به حضرت ابراهیم (ع) است. که ایشان بر حسب تعبیراتی که ما در روایات داریم شیخ الانبیاء است. مقام و موقعیت ایشان در میان انبیاء گذشته که نوح و انبیاء آینده که موسی و عیسی و خاتم‌النبیین (ص) است، چگونه است؟ این را ما در دو بُعد بحث داریم که البته مقادیری قبلاً صحبت شده و مطالعه می­کنیم. یک بُعد، بُعدِ ایجابی است، و بُعد دوم بُعد سلبی است. بعد ایجابی: آیا مقام ولایت عزم حضرت ابراهیم (ع) در چه بعدی است و در چه حدی است؟ و بُعد سلبی: بعضی از خطاهایی که نسبت به آن حضرت داده­اند. در دعاهایی که مثلاً حضرت داشته است، در خطاب­هایی که خداوند به آن حضرت داشته است. «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ‏ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» (بقره، آیه 124) الی آخر، آن خطاهایی که احیاناً خیال شده است. ببینیم از قرآن خطا استفاده می­شود یا به عکس، آنچه که گمان می‌کنند خطا است، از قرآن شریف استفاده می­شود که در عبودیت و در مقام نبوت این مقام بسیار بسیار عالی است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».