تفسیر واژه ذنب نسبت به پیغمبر (ص)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در دو بُعد روی جهالت، بررسی نکردن و یا عناد با رسولالله (ص) نسبت عصیان به آن حضرت داده شده است. یک بُعد اجمالی که نام عصیان ذکر نشده است و یک بُعد تفصیلی. ما هر دو بُعد را مقداری آیاتش را دیروز خواندیم، امروز بحث میکنیم. بُعد اجمالی آیات ذنب است که «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» (محمد، آیه 19)، «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» (فتح، آیه 2) و از این قبیل آیات که در قرآن شریف چهارتا است که بحث میکنیم. بُعد دوم که بُعد تفصیلی است، مثل «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» (تحریم، آیه 1) قضیه نکاح است. یا فرض کنید که «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» (احزاب، آیه 37) که خیال بشود که خداوند دارد مذمت میکند رسولالله (ص) را، این هم بُعد خاص در باب نکاح است. و همچنین «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (توبه، آیه 43) نسبت به منافقینی که در زمینه و زمان جنگ استیذان کردند از رسولالله (ص) که نروند، حضرت هم اذن داد. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» و همچنین «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ» (کهف، آیات 23 و 24) از این قبیل موارد خاصه.
ما اول راجع به موارد عامه بحث میکنیم. بعد راجع به موارد خاصه بحث میکنیم. استغفار احیاناً از عصیان است و احیاناً از ذنب است، از خطا است، از اثم است و تعبیرات گوناگونی که در قرآن شریف داریم. آنچه در قرآن شریف راجع به رسولالله (ص) وارد شده است، استغفار از ذنب است. یا استغفار مطلق مثل سوره مبارکه نصر: بسم الله الرحمن الرحیم «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ» در این چهارتا یکی «لَکَ» ندارد، بقیه «لَکَ» دارد. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»، اگر این «اسْتَغْفِرْهُ» از گناه، از عصیان، از اثم هم بود اینطور نبود که راجع به رسولالله (ص) باشد، خیر «وَ اسْتَغْفِرْهُ». مثل اینکه بنده به شما عرض میکنم «استغفر ربه» برای چه کسی؟ برای خودت؟ نه، برای من، برای دیگران. این نص در این نیست که برای خودت. آن سه آیه دیگر «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»، «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»، «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ». (غافر، آیه 55)
ما اولاً در مفردات استغفار و ذنب باید بحث کنیم. مادامی که ما مفردات را که لغات است ندانیم و بعداً جریان ادبی را ندانیم، چطور میتوانیم حکم نفی و اثبات کنیم؟ اگر چنانچه نسخهای را به زبان لاتینی یا انگلیسی یا هر زبانی نوشتهاند، ما چطور میتوانیم مدح کنیم این پزشک را، یا قدح کنیم؟ کسی رفته است نزد پزشکی، به او نسخهای داده است. دیگری میخواهد نظر بدهد که آیا این نسخه خوب است یا بد است. اگر لغت این نسخه را نداند، که این لغت لاتینی است، یا هر لغتی است نداند، میتواند این پزشک را مدح کند که خوب دارو داده است یا قدح کند این پزشک را که بد دارو داده است؟ چه مدح او و چه قدح او جاهلانه است. حتی مدح او را قبول نداریم. چرا؟ چون نمیداند چیست. همچنین راجع به این آیات مبارکات که «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»، «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ»، «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» غفر را باید از نظر لغت بفهمیم و ذنب را هم بفهمیم. آیا ذنب، عصیان است؟ غفر هم غفر عصیان است؟ استغفار همیشه استغفار از گناه است؟ البته در اذهان مردم چنین است، ولکن ما مرید اذهان مردم نیستیم. مقلد اذهان مردم و حتی شرعمداران و مفسران و نویسندگان و… نیستیم. لغت قرآن استقلال دارد و از خود لغت قرآن معانی آن را کاملاً به دست میآوریم. اینطور نیست که قرآن گدای این و آن باشد. نه در لغات خود، نه در ادب خود، نه در فقه خود، نه در معارف خود، نه در فلسفه خود گدای این و آن نیست که ما مقادیری جیبهای خود را پر کنیم، مغزمان را پر کنیم از افکار این و آن، نفی و اثبات این و آن، بعد برویم روی آیات قرآنیهای که به این مناسبتها است، یا به این مناسبتها نیست، نفی و اثبات کنیم و تحمیل است. این تفسیر به رأی است.
آیات ذنب در قرآن سه گونه است. یک قسمت آیات ذنبی است که مراد از ذنب واقعاً گناه است. قسمت دیگر آیاتی است که واقعاً ثواب است. قسمت سوم آیاتی است که هم گناه را میگیرد، هم ثواب را. قسمت چهارمی هم داریم: «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (شعراء، آیه 14) اینکه جناب موسی (ع) در مقاتله قبطی و اسرائیلی مشتی زد و قبطی را کشت، این نه ثواب است، نه گناه است. ثواب نیست، گناه هم نیست. در این بُعد خاص عرض میکنیم و الا اگر رسالت موسی (ع) تأخیر نمیشد. «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ» (شعراء، آیه 21) پیش نمیآمد، این ثواب بود و واجب بود، دوبله هم واجب بود. چرا؟ 1- این مشرک است، این شخصی که با اسرائیلی موحد میجنگد. 2- مقاتل است. اما یک مطلب دیگرِ خفیای است که موسی توجه نداشت، «فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ» (قصص، آیه 15) با مشت زد، مشت موسی محکم بود، این را کشت. حتی اگر میخواست بکشد مطلبی نبود، ولی نمیخواست بکشد. «فقتلوه» نیست، قبلاً بحث کردیم. «فَوَكَزَهُ» موسی زد محکم و مرد. وکز مشت محکم است. «فَوَكَزَهُ مُوسى»، موسی با مشت محکم زد، قصد قتل او را نداشت، اگر هم داشت مطلبی نبود. ولکن قصد قتل او را نداشت و نمیدانست با این وکز کشته میشود، گرچه میدانست اگر با این وکز کشته شود، این کار را نمیکرد، نه این کار را نمیکرد، چون طرف مستحق قتل نبود. بلکه قتل یک فرد قبطی موجب بود که ایشان فرار کند و از فرعون و فرعونیان گریزان بشود. محیط رسالت را رها کند و رسالت تأخیر بیفتد. این مرحله چهارم است. «رَبِّ اغْفِرْ لي»، در اینجا «اغْفِرْ لي» چیست؟ برای چه؟ ذنب، این ذنب چیست؟ نه واجب است، نه حرام است، نه ثواب است، عمل مباحی است که کرده است که لولا ترس از فرعون این عمل واجب بود. ولکن ترس از اینکه فرعون او را دنبال کند، تعقیب کند، چه کار کند، این مطلب موجب بود که این کار مرجوح باشد. موضوع است، حکم که نیست. ولکن موسی بدون توجه به اینکه این وکز موجب قتل است، «فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ».
پس ما چهار نوع استغفار و چهار نوع ذنب داریم. در قرآن شریف مراجعه بفرمایید. این چهار نوع هست. بعضی در گناه ممحض است. چون در خود آیه داریم. بعضیها ممحض است در اینکه گناه نیست، شبیه اینجا و جای دیگر، بعضیها اعم است از اینکه گناه باشد، یا گناه نباشد، مثل آیات دیگری، این یک بحث است. بحث دوم: ذنب چیست؟ و غفر چیست؟ ذنب از ذَنَب است، ذَنَب دُم است، ذَنْب دنباله است، کاری که دنباله دارد. گاه انسان کار خوبی میکند، یا کار بدی میکند که دنباله ندارد. از نظر تقسیم عرض میکنیم. و الا اخروی آن دنباله دارد. کار خوب از نظر اخروی دنباله دارد؛ خوب، و بد از نظر اخروی دنباله دارد. در دنیا عرض میکنیم. اگر کسی کار خوبی را کرد و همین جا تمام شد، دنباله ندارد. این ذَنَب ندارد. اگر کسی کار بدی کرد و دنباله ندارد، همین جا دفع شد، این ذَنَب ندارد و ذنب نیست. پس ذنب کجا است؟ ذنب کاری است که دنباله دارد. دنباله دو نوع است: یک مرتبه است دنباله دنیوی دارد و یک مرتبه است دنباله اخروی دارد. در تعبیر عربی میگویند خلفیات. این کاری که دنباله دارد، ادامه دارد، نتیجهاش با خودش، این را میگویند ذنب. پس ذنب صفت است، خود فعل نیست. خود فعل عصیان است. اثم است، خطا است، تخلف است، خود فعل، اما ذنب خود فعل نیست، ذنب صفت فعل است. آن فعلی که دنباله دارد. دنباله دنیوی دارد، یا دنباله اخروی دارد. بعضی از فعلها است که هم دنباله دنیوی دارد و هم دنباله اخروی دارد، دنباله دنیوی آن خطرناک است، دنباله اخروی آن خیلی عالی. چیست؟ دعوات رسالیه، دعوت انبیا، انبیا (ع) که در موج حیوانیتها و شهوات و خودخواهیها و خودراهیها و خودبینیها، این خودیها را میخواهند کنار بزنند، شهوات را کنار بزنند و مهار کنند، به مهار عقل متشرع، اعمالشان دنباله دنیوی دارد، دنباله اخروی هم دارد. دنباله اخروی این اعمال «تقرب عند الله» است. «جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» (آلعمران، آیه 15) هر قدر انسان جهاد کند در راه خداوند، کتک زیادتر دارد، فحش زیادتر دارد، فرار کردن زیادتر دارد.
رسول خدا (ص): «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ» (مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 247) ما که هستیم؟ خاک پای ایشان هم نیستیم! اگر قرآن بر پیغمبر بزرگوار نازل شد، دیگر محمد امین از بین رفت، بلکه محمد مجنون ساحر کاهن، فرار کن، بزن، کتک بزن، ما هم اگر دنبالهرو رسولالله باشیم بعد از چهارده قرن، صددرصد روی قرآن، هر چه میخواهند بگویند مطلبی نیست. فحش بدهند، بد بگویند، بکشند، در خانه را بمباران کنند، سنگباران کنند، مطلبی نیست، خیلی ساده است. امامحسین که به طرف کربلا میرود در مقابل یزید میرود. یزید که بارک الله نمیگوید، ناز نمیکند، دست نمیبوسد. یزید میزند، میکشد، زن و فرزند را آواره میکند، چادرها را آتش میزند، خیمهها را آتش میزند، سر بالای نیزه میکند، امامحسین میداند دارد میرود. روی این حساب است که مقام حسین بالا است.
یا مکن با پیلبانان دوستی یا بنا کن خانهای در خورد پیل
ما نجف که بودیم مرکز ضد شاه بود. برادران سیصد چهارصدتا بودند، همیشه تکرار میکردم میگفتم برادران ما اصالة الضرر را باید در نظر بگیریم. حوزه با ما مخالف است، عدهای با شاه موافق هستند. با ما حوزه مخالف است، عدهای با قرآن مخالف هستند. با ما سیاست مخالف است، چون مخالف شاه هستیم، در چندین بُعد به ما هجوم میکنند. پس شما همیشه آماده کتک خوردن، فحش شنیدن، زندان رفتن، فرار کردن، اگر کسی به شما رسید سلام نکرد، کتک هم نزد، بگویید عجیب، چرا چنین شد؟ اگر کسی در راه قرآن قدم برمیدارد، این قرآنی که راهش مسدود است و در حوزهها اجازه ندارد و اگر کسی آیهای میخواند، میگویند تو بیسواد هستی، کتک میزنند، بد میگویند، فحش میدهند، اگر شهریه هم قطع کنند، اگر بیرون کنند، هر چه کنند مطلبی نیست. این ذنب است. این ذنب یک بُعد اخروی دارد، و یک بُعد دنیوی دارد. بُعد اخروی آن، هر قدر جهاد فی سبیل الله بالاتر باشد. «بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» (توبه، آیه 41) مالهایمان فدا، جانمان فدا، احترام ما فدا، زندگی ما فدا، آواره میشویم ولی در راه خدا. این ذنب است. ذنب است؛ بهترین دنباله خیر را دارد، یوم القیامة الکبری و سختترین دنباله شر را دارد یوم الدنیا. چرا؟ برای اینکه حاکم در دنیا غیر از حاکم در آخرت است. حاکم در آخرت روی عدل و روی فضل حکم میکند. و کسانی که در راه او قدم برداشتند، قلم برداشتند، فکر کردند، کار کردند، زنده بودند، مردند، کشته شدند در راه او، معلوم است که «جَنَّاتٌ تَجْري»، «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» (الرحمن، آیه 46) هر دو جنت است؛ هم جنت معنا است، هم جنت جسم است. […] ولی در دنیا چطور؟ در دنیا که اکثرهم فاسقون، جاهلون، کافرون و… وقتی در محیط جهل و فسق و انحراف و حیوانیت و شهوت، انبیاء پرچم توحید را بلند میکنند و دعوت الی الله میکنند، فحش دارد، کتک دارد، مخالفت دارد، کشته شدن دارد، انبیائی را سر بریدند؛ یحیی را، انبیائی را به دو طرف بستند و پاره کردند؛ زکریا را، چه کردند با انبیای بزرگوار الهی؟ ما انتظار داریم دستمان را ببوسند؟! اگر میخواهیم دستمان را ببوسند، باید بازی کنیم، دکان درست کنیم. اما اگر راست و حسینی و صددرصد در راه خدا قدم برمیداریم، دست گاز گرفتن دارد، زدن دارد، فحش دادن دارد، بیادبی کردن دارد، تهمت زدن دارد. تهمت، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب، آیه 21) ای کاش یکی از این آیات را عمل میکردیم. همین یک دانه را، «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» اسوه حسنه این است که سهم امام بخورم؟ دست من را ببوسند و سلام کنند؟ جریان پیغمبر این بود؟ «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً». ما که این رجاء را نداریم، با الله کاری نداریم، من خودم هستم. چهارشنبه است این حرفها را بزنیم بهتر است. روز آخر است. آخر هفته، آخر عمر ما معلوم نیست، شاید باشد شاید نباشد. اگر باشد باید خودمان را مهیا کنیم، مهیا کنیم که بدهکار نباشیم.
ذنب دو جنبه دارد: یک جنبه اخروی، کار خیر، هر چه خیریتِ کار خیر بالاتر باشد، هر قدر انفجار نور و انفجار دعوت و مجاهدت فی سبیل الله قویتر باشد که بالاترین بُعدش بُعد رسالت است، بَعد بُعد نبوت است، بَعد بُعد ولایت عزم است، بَعد بُعد محمدیت (ص) است، این بالاترین بُعد است. در بالاترین قله رسالت و نبوت و امامت بر نبیین و ولایت عزم و حامل آخرین پیام ربالعالمین که بعد از آن چیزی نیست، هرچه خواسته خدا بگوید این است، نه هر چه بلد بوده است. همه را به ما نگفته است. هر چه خواسته بگوید الی یوم الدین، بهوسیله این حامل وحی بیان فرموده است، این چیست؟ هر که بامش بیش، برفش بیشتر. مسئولیت سنگینتر، فعالیت بیشتر23 سال بیشتر نبود. اما 23 هزار سال صدمه دید و بیشتر. «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ». ذنب پیغمبر یکی بود؛ رسالتش، قرآنش، همه یکی است. دعوتش، مجاهدتش، مکهاش، مدینهاش، جنگهایش، حبس شدن او در حجر ابیطالب و… یکی است. در طول رسالت رسولالله همین یک ذنب است و لذا قرآن میگوید: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» (فتح، آیات 1 و 2) یک دانه است، خودش حساب دارد، ذنوبک نیست. «وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ» (اسراء، آیه 17) نه، «ذَنْبِكَ» یک دانه، چقدر این ذنب بزرگ است که کل زمان رسالت رسولالله را گرفته است. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی تَقَدَّمَ مِن فتح مکه «وَ ما تَأَخَّرَ»، تأخر تا پیغمبر زنده است. یک ذنب است.
– [سؤال]
– نص است، تأخیر نیست. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»، نص است. یک ذنب است. این بحث بعدی است. یک ذنب است. شیطان بلد است اینطور گناه کند؟ شیطان، شیطان میتواند در طول 23 سال یک گناه، مرتب یک گناه، دوتا نشود، سهتا نشود، شیطان بلد نیست، شما به پیغمبر نسبت میدهید؟! به این بشر نسبت میدهید که در خوابش، در بیداریاش… این بحث بعدی است که اشاره کردم. پس ذنب رسولالله یعنی رسالت رسولالله که در بالاترین قله رسالت و حمل وحی و دعوت است و مجاهدت است و جنگ است و… این در بالاترین مرحله مسئولیت و در بالاترین قله نورانیت و مخالفت با شهوات فردی و اجتماعی و درونی و برونی، سیاسی، اقتصادی، عقیدتی، اخلاقی، دنباله دارد. دنباله دنیوی آن خطرناکترین، کشندهترین، موذیترین و دنباله اخروی آن بالاترین مقام، که «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء، آیه 79) سوره اسراء. «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا» یا «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف، آیه 81) یا «إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام، آیه 14) و… که اشاره کردیم. با این عظمت و با این اهمیت که اول الخلق است به تمام معنی الکلمه و آخر الخلق است به تمام معنی الکلمه و کل الخلق است
ای حضرت ذو الجلال وجه هو از غیب برآ انا النبیون گو
تمام نبوتها در وجود اقدسش جمع است و بالاتر است. این آدم همه وجودش ذنب است، دنباله دارد. دنباله اخروی و دنیوی او متناقض است. دنباله اخروی او بالاترین مقام و منزلت و عظمت و دنباله اخروی او بدترین اذیت و ناراحتی، ذنب است. پس ذنب یک بُعدی نیست. ذنب اگر مطلق ذکر شود، دو بُعد احتمال است؛ یا این یا آن یا هر دو یا هر چه. پس ذنب عصیان نیست که شما بگویید «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» پیغمبر گناه کرد. «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» گناه کرد. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» گناه کرد. چرا شما از اول توجه نمیکنید به لغت قرآن؟ بعد میآیید حدیث جعل میکنید. حدیث جعل است، نمیشود گفت این حدیث درست است که بله، از امام معصوم سؤال کردند: شما که انبیا را معصوم میدانید پس «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی چه؟ گفت: «من ذنب امتک» چه شد؟ «من ذنب امتک»، مثل اینکه به نوح بگویند: ای مشرک. مشرک یعنی پسرت! نمیشود.
– حدیثی است که مأمون از امامرضا سؤال میکند، حضرت میفرماید منظور از ذنب یعنی آنچه در نظر مردم ذنب بود، واقعاً رسالت پیغمبر بود.
– همین را میخواستم عرض کنم. یکی از احادیثی که این مطلب را میرساند، همین است که اشاره فرمودند. که «ذنب امتک» نیست، بلکه در نزد مشرکین بدترین گناهکار است. ولی این فرع است. اصل آن است که عرض میکنم. ما یک اصلی داریم در ذنب، یک فرعی. اصل لغوی در ذنب، آنچه دنباله دارد و دنبالۀ خیلی سخت دارد. دنباله سخت از نظر الله در دنیا نباید داشته باشد، از نظر مشرکین دارد. دنباله بسیار عالی از نظر الله یوم القیامة دارد، پس این بیان امامرضا (ع) که روز دوشنبه تولد ایشان است و ما هم موفق خواهیم شد اینجا در تولد حضرت مقداری با هم جمع بشویم، این بیان حضرت علی ضوء القرآن است که حضرت معنای ذنب را به ما میفهماند. ذنب گناه نیست. اگر گفته شود گناهکارترین افراد نزد مشرکین، این فرعی از فروع این معنا است. این راجع به ذنب.
غفر چیست؟ غفر از مِغفر است، مغفر کلاهخود است، کلاهخود را برای چه میگذارند؟ گذاشتن کلاهخود دو بُعد دارد: یک بُعد اصلی آن را ما فراموش میکنیم، یک بُعد فرعی است که گرفتیم. بُعد اصلی کلاهخود این است که شخص سرباز کلاه آهنی میگذارد که تیر به سرش نخورد. پس دفع است. این نفر چیست؟ دافع است، رافع نیست. اینطور نیست که بعد از اینکه تیر به سر خورد کلاهخود را بگذارد، خوب بشود، کلاهخود که مرهم نیست، بله میگذارند دوباره نخورد. میگذارند هوا نخورد. پس کلاهخود دارای دو بُعد است، مغفر: یک بُعد دافع است بُعد اصلی است. بُعد دوم رافع است. بُعد دافع یعنی اگر چیزی به سر خورد، به خود سر نخورد، به این کلاه آهنی بخورد، این مغفر دافع است، پوشش است. غفر پوشش است. پوشش از اینکه نیاید جلو، نه اینکه بعد از جلو آمدن، پوشش بگذاریم که دوباره نخورد، آن مطلب فرعی است. مطلب دومِ مغفر این است که اگر هم چیزی به این سر خورده، ما کلاهخود میگذاریم که دوباره نخورد، کلاهخود میگذاریم که هوا نخورد، این خوب بشود، در آنجا بماند. این مرحله دوم است.
ما چه کار کردیم؟ ما خیال کردیم که «اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ»، «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» اگر هم ذنب گناه بود. «اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» اگر ذنب گناه بود، خیال میکردیم بله، استغفار فقط رفع است، دفع نیست. نه، اول دفع است، بعد رفع است. اما عامل دفع کم است، عامل رفع زیاد است. گناهکاران من دون المعصومین زیاد هستند، استغفار آنها رفع است، خوب دفع هم دارد. بنده و شما که استغفار کنیم، این هم دفع است، هم رفع است. دفع است نسبت به گناهانی که به ما هجوم میکند، جوّی که میخواهد بر ما تحمیل کند گناهانی را، شهواتی که میخواهد به ما توجه کند. دفع است، خدایا جلویش را بگیر. کما اینکه یوسف (ع) عرض کرد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» (یوسف، آیه 53) «رَحِمَ رَبِّي» دفع شد، «بِالسُّوءِ» اصلاً… «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) همّ، همّ اهتمام است، بعد از اهتمام عمل است. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ»، آن تمام شد. «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا»، لولا مربوط به یوسف است. «لَوْ لا أَنْ رَأى»، رأیا نیست، اینجا آقایان بیلطفی کردند، مدام سؤال میکنند پس یوسف «هَمَّ»، خیر. کما اینکه «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» (اسراء، آیه 74) «لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ»؛ ولکن ثبّتناک. پس «شَيْئاً قَليلاً» هم «تَرْكَنُ» در اینجا […]
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»، برهان ربه عصمت است. عصمت مفاضه بر یوسف اضافه بر عصمت بشری و اضافه بر عصمت ربانی، عصمت سوم که عصمتی است که دائماً باید متوجه به نبی بشود تا از قصور هم کلاً نجات پیدا کند، این عصمت ثانی الهی که عصمت ثالث کلی است، که همیشه بهطور متواصل و متواتر از طرف حق متوجه به معصوم میگردد، این «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» دفع کرد، این رفع نکرد. حمل نکرد، کار دیگر هم نکرد. اگر گفتند انسان، اکثر انسانها انسانیت دارند یا نه؟ خوب نه، ولی نمیشود گفت که وقتی ما میگوییم انسان، چون اکثر انسانها انسانیت ندارند، پس انسان یعنی آن که انسانیت ندارد. نه! اکثراً غلط است، اما انسان صحیح آن است که انسانیت دارد. در غفر هم همینطور است. چون اکثر غفرها و پوششها نسبت به کسانی است که اینها گناه کردند، پس غفر آنها پوشش و محو کردن گناه است و جلوگیری از اینکه گناه تکرار نشود، میشود گفت آن اقلی هم که گناه نمیکنند، بلکه دفع است، بلکه جلوگیری است، بلکه سپر است، سپری از خود دارند در درون که عصمت بشری است، و سپری از خدا دارند که عصمت ربانیه اولی است. بعد سپر دوم از خداوند که «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» «لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً».
پس رفع و استغفار و پوشش از دفع است در مرحله اولی و رفع است مرحله ثانیه. پس اگر پیغمبر بزرگوار بگوید: «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً» (مستدرک الوسائل، ج 5، ص 320) یعنی صد گناه میکند؟! هیچ لاتی بلد است صدتا گناه در یک روز بکند که شما نسبت به پیغمبر بدهید؟ شما لاتها را جمع کنید، گود زنبورکخانه، گود کجا، یک لات صد گناه، خیلی مشکل است. آن وقت پیغمبر صد گناه میکند که «إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً» یا «مِائَةَ مَرَّةٍ» (جامع الأخبار، ص 57) قبلش را بخوانید «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي»، چرا؟ برای اینکه وضع اتوماتیکی و ناخودآگاه در برخورد با مشرکین و فاسدین، یک مقدار کدورت و غبار روی قلب میآورد. اما کار واجب را دارد میکند. پیغمبر در دعوت الی الله مگر کار واجب نمیکند؟ ولکن، این کار واجب که دعوت الی الله است با هر مربوط و نامربوطی، با هر فاسدی، با هر گناهکاری، با هر خرفت و جفنگی، پیغمبر باید برخورد کند، درست است در بُعد اول یلی الربی دعوت الی الله است، واجب است و اوجب واجبات است. ولکن در بُعد دوم مصاحبت با ابولهب و ابوجهل و غیره، کشنده است. اگر شما وظیفه دارید با یک نفر شرعمدار و فقیه و عالم، بحث کنید که او را متوجه به قرآن کنید و برگشت به شما گفت: قرآن که دلالت ندارد، قرآن را که نمیشود فهمید، قرآن که برای بیسوادها است، شما که دلیل ندارید به قرآن دلالت میکنید. این قلب انسان را کدر میکند. نمیکند؟ کدر میکند. خدایا این کدورت را از قلب من ببر، تقصیر ندارم، من در دعوت الی الله اینطور قلبم کدر شد.
رسولالله که تمام نور است و نورٌ علی نور است در کل ابعاد بشری و ربانی نور است و این نور مبتلا شده است که برخورد با این ظلمتها بکند، یک مقداری این ظلمت، نه ظلمت تقصیر، تقصیر نیست، نه ظلمت قصورِ از خود رسولالله، بُعد سوم، یعنی بالاخره برخورد است. آدم وقتی میخواهد یک جا را تمیز کند، دستش را میمالد، دستش به کثافت آلوده میشود، باید تمیزش کند، بالاخره میآید. چون با دست کثافت را تمیز کرد. یعنی میخواهد کثیف بشود؟ باید تمیز کند. اول سلب است، بعد ایجاب است. پیغمبر بزرگوار که با آن عرب بیشعور که پایش را دراز میکند، میگوید: «حدثنی یا محمد» با این بیتربیتی، این مطلب شخصی است. یا در مقابله لاتپرستان و عزیپرستان و مناة ثالثة الاخری پرستان و این حرفها، به مقام مقدس الوهیت هتک میکنند، پیغمبر نگران نشود، ناراحت نشود؟ در حضور من و شمای عادی گناه میکنند، ما ناراحت نشویم؟ یا باید بگذاریم برویم یا نهی از منکر کنیم. «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي»، قلب من مقداری یک طوری میشود. آن نورانیت تمام معنی الکلمه که «لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ» (التوحيد (للصدوق)، ص 115) مقداری یک طوری میشود. و لذا در لیله معراج این جریان اتفاق میافتد. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» (نجم، آیات 8 و 9) چرا زمین نه؟ تقصیر نیست، قصور پیغمبر نیست. در زمین با زمینیها صحبت دارد، با زمینیها بحث دارد. ولکن در لیله معراج که پا بر فرق کل کائنات گذاشت که پیغمبر در جنة المأوی قرار گرفت. «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى» (نجم، آیات 13 تا 15) جسمش فوق کل جهان هستی، جسم ایشان و روح ایشان فوق کل جهان. جسم ایشان جایی رفت که جسم نورانی جبرئیل آنجا نمیتواند برود. در بین راه «يَا رَسُولَ اللَّهِ …لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ» (بحار الأنوار، ج 18، ص 382) جسم پیغمبر، چون بهشت که جسم و روح با هم میرود. آن جایی است که جای جبرئیلها هم نیست، جای میکائیلها هم نیست، از نظر مکان، تا چه رسد از نظر مکانت در آنجا «ثُمَّ دَنا» به چه کسی؟ به جبرئیل؟ جبرئیل که همانجا ماند. برای پیغمبر عظمت نیست که به جبرئیل نزدیک بشود. برای جبرئیل عظمت است به پیغمبر نزدیک بشود، خدمتش مشرف بشود، وحی بیاورد. «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ» (بحار الأنوار، ج 26، ص 265) صاغوره از صغر است. «ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ»، از شاگردان دسته دوم و سوم پیغمبر میشود. شاگرد اولش که امیرالمؤمنین بود. از شاگردان دسته دوم و سوم بود. او حامل وحی بود. «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» (الكافی، ج 1، ص 404) روایت است «فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ»، فرق میکند. این حامل فقه است. آقای بروجردی درس میدادند، وسائل دست یک طلبهای بود و میخواند. آیا او افضل از آقای بروجردی است؟ نه، او میخواند. ایشان اجتهاد میکند.
این جبرئیل با آن عظمتش که بهترین وسیط وحی است نسبت به انبیا، آن هم نه کل انبیا، این جبرئیل در مقابل پیغمبر بزرگوار پر میریزد، نمیتواند به آن مکان برود، مکانت جای خودش «ثُمَّ دَنا» به جبرئیل؟ نه «ثم دنا الی الله» دنو جسمی نیست، دنو وصولی نیست، دنو حدی نیست، دنو معرفتی است، یعنی چه؟ همینجا وقتی از امامصادق (ع) سؤال میکنند، «ما تلك الغشية التي تعتري رسول اللّه (ص)» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 46) چه بود که پیغمبر غش میکرد؟ بیهوش میشد. فرمود: «ذلك هو الوحي»، وحی است. وقتی سوار اسب بود، اسب میخواست کمرش بشکند. جسم که نیست، هیبت وحی و عظمت وحی است. پیغمبر در صورت ظاهر غش میکرد، حالت غشوه، یعنی انمحاء پیدا میکرد از کل عوالم هستی و اتصال معرفتی بالله که بیان امامصادق (ع) این است: «ذلك هو الوحي، ذلك إذا لم يكن بينه و بين اللّه أحد». هیچ فاصله معرفتی بین او و حق نیست، اما خودش بود. چون اگر خودش نبود که وحی چطور تلقی میشد. خودش بیحال کلی بود. بیحال و غشوه از بُعد جهان امکان بود. اما در این غشوه از بُعد جهان امکان که سلب کل کائنات است، اتصال معرفتی به رب است که
از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش درچشم و چشمش در دلش بود
غفلت این بُعدی است. غفلت کلی که مرده است. تغافل این بُعدی است که تمام حجب کائنات را کلاً زیر پا و پشت سر نهاده است، همۀ توجه به حق است. «لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ»، از این بالاتر رفت در معراج، «ثُمَّ دَنا»، دنا «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ» است. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» یعنی چه؟ یعنی از مرحله دنو که «لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ» از آن هم بالاتر رفت، «فَتَدَلَّى». مثال: «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»، قاب قوسین چیست؟ این قوس، کمان. کمانهایی که بین عربها و جنگندهها در مقابل هم بود، از هم میترسیدند. ولکن اگر یک صاحب کمانی با صاحب کمانی میخواست بگوید ما با هم وحدت داریم، چنین میکرد. یک قاب نیست، «قابَ قَوْسَيْنِ» قابین نیست، اول قابین بود، قوسین بود، دو تیر بود. «قابَ قَوْسَيْنِ» یعنی من و تو با هم اختلاف نداریم، فاصله بین ما نیست.
«أَوْ أَدْنى» ادنی چیست؟ یعنی این کمانش را میکند در کمان او، میگوید اصلاً من کمان ندارم. این مثال است. بهترین مثال و زیباترین مثال است. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى»، تدلی چیست؟ «تدلی: التعلق بالله» یعنی از خود هم محو شد. فناء فی الله نیست، حرفهای صوفیها و اینها نیست. از خود هم محو شد، محو علمی، محو معرفتی. این چشم که پوشید از کل کائنات به جز رؤیت معرفتی رب، اینکه رؤیت معرفتی رب دارد، رائی خود را میبیند. «دَنا» و در مرحله دوم «فَتَدَلَّى» از خود هم فراموش کرد. این اعمق اعماق وحی است. اگر پیغمبر در این حال بماند، در حال تدلی، دیگر با مردم میتواند تماس داشته باشد و لذا موسی که این سؤال را کرد: «قالَ لَنْ تَراني» (اعراف، آیه 143) چه رؤیتی مراد بود؟ یک بُعد معرفتی آن، یعنی آن معرفتی که محمد بن عبدالله (ص) پیدا خواهد کرد، آن معرفت را در حال حیات دنیا به من بده، گفت نه؛ «وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني» (اعراف، آیه 143) اگر کوه قدرت دارد، تحمل این قدرتی که به او توجه میدهم بکند، موسی هم قدرت دارد. ولی «وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» کوه مندک شد، یعنی این قدرت را، تحمل این مقدار معرفتی که خاتمالنبیین پیدا خواهد کرد، این تحمل را ندارد. البته اینها بریدههای مطالبی است که در باب معراج است، من اینجا اشاره کردم.
رسولالله (ص) «لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي» این آیاتی که «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» چند ذنب است: 1- دفع است؛ 2- «لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي»؛ 3- ذنب رسالت که در دنیا چه بلاهایی را متوجه به رسولالله میکند. از خدا، خدا به او امر کرده دائماً از من بخواه که تو سالم باشی تا رسالت خود را درست ادا کنی، بعداً خداحافظ. خدا این را میخواهد. به پیغمبرش هم دستور داده که این کار را بکند، ما هم از خدا میخواهیم. خدایا بعد از چهارده قرن که ما نمیدانیم، این عنایت را بفرما که ما مقداری زنده باشیم که این قرآن کتک خورده لگدخورده فحششنیده اذیتشده از دیوانه پایینتر رفته را که میگویند قرآن ظنیالدلاله است، اما حرف دیوانه که میگوید آخ سرم، قطعیالدلاله است، اگر هم ما دفن بشویم در این راه و پاره پاره بشویم و قطعه قطعه بشویم، خداوندا نقشی پیدا کند این هدف رسول بزرگوار شما.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».