بحث در انبیاء اولوالعزم؛ پیامبری خاتمالنبیین (ص)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بعد از چهار نفر از انبیای اولوالعزم بحث ما فعلاً راجع به خاتمالنبیین (ص) است. در هر بحثی باحث باید نزدیک شود به مبحوث عنه تا درست بتواند برداشت کند و دریافت کند. همانطور که در اجناسی که ردوبدل میشود، هر قدر جنس مورد معامله عالیتر و گرانبهاتر باشد، دقت زیادتری را باید طرفین بایع و مشتری بکنند، همانطور هم اگر راجع به مقامی، شخصی، شخصیتی مطلبی بسیار بزرگ انسان بخواهد بحث و کاوش و بررسی کند، دقت زیادتری لازم دارد. و نه تنها دقت زیادتر، بلکه آمادگی، قابلیت، استعداد، فاعلیت بیشتری لازم است. اگر کسی میخواهد راجع به مثل آیتاللهالعظمی بروجردی (ره) نفی و اثبات بکند، باید نزدیک به آن مرحله باشد. نمیشود کسانی که سواد ندارند و معرفت ندارند نسبت به چنین شخصیتی نفی و اثبات کنند. و این یک قاعده کلی است که انسان عاقل و هر موجود عاقلی اگر بخواهد راجع به شخصی، شخصیتی، مقامی، چیز بسیار بزرگی، حکم بسیار مهمی، بحث و کاوش و دقت کند، چند شرط لازم دارد. یک شرط این است که آمادگی و لیاقت و استعداد در او باشد. اگر من استعداد و لیاقت بالفعل یا بالشأن ندارم که در فلان جریان نفیاً و اثباتاً دخالت کنم حق ندارم. این مرحله اولی است.
مرحله دوم این است که هر قدر مقام مورد بحث بالاتر باشد، انسان باید دقت و بررسی زیادتری از آن عروة الوثقی و مبدأ اصلی داشته باشد. راجع به توحید که ما بحث میکردیم، برادران توجه داشتید، زیاد فکر میکردیم و بیشتر دقت میکردیم. قضایای توحید و نبوت و امامت و معاد و شرعیات و اسلامیات، قضایای سایر علوم نیست. در سایر علوم فقط جدّیت کردن و قابلیت، شرط است. هر قدر انسان بیشتر جدّیت کند، فیزیکدان بهتری خواهد شد. انیشتین و بالاتر میشود. ولو کافر باشد، بتپرست باشد، هر چه میخواهد باشد. این در غیر شرعیات است. اما در شرعیات اضافه بر قابلیت و فعالیت بُعد سومی هم لازم است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» (بقره، آیه 282) اگر انسان بخواهد به منظر نور بنگرد، باید نورانی باشد. اگر انسان نورانیت و تقوا نداشته باشد و دارای بصیرت نباشد، چگونه میتواند راجع به شرعیات و الهیات بررسی درست کند و فهم درست به دست بیاورد.
ما در مبدأ کلّی تکلیف که بحث نداریم. ما نسبت به شرعمداران سخن میگوییم. شرعمداران و فقیهان، کسانی که باید مطالب اصلی و فرعی شریعت را از مبدأ فیاض شریعت که کتاب است و بعد سنّت است، بگیرند و به دیگران تحویل بدهند. اما دیگران حد ادنای تکلیف آنها هم تکلیف است، و حد اعلای تکلیف آنها نیز تکلیف است. اگر ما بخواهیم راجع به خداوند، ذات او، و صفات او و افعال او و شرایع او بحث و کاوش و بررسی کنیم، سه شرط لازم است. علوم دنیوی و علوم مادی نیست که فقط دو ضلع از مثلث برای آن کافی باشد که یکی قابلیت انیشتین شدن و یکی کار کردن که انیشتین بشود، سوم ندارد. اما عالم ربانی شدن و شرعمدار صحیح شدن که تبعیت از آن مورد رضای صاحب شرع است، این شرط سوم هم دارد. حتی اگر شرط سوم را انسان عامی به دست بیاورد، عامی که پیر پارهدوز معروف است. پیر پارهدوز و پیر پینهدوز در مشهد که الآن مزار دارد، معروف است. نه مجتهد بود، نه فقیه بود، اینها نبود. اما آنطوری که وظیفه تقلیدی او بود، تا آنجا که امکان داشت عمل میکرد. بر مبنای عمل و بر مبنای تقوا آنقدر روشن شد، آن در دیده بصیرت او باز شد که او و مانند او کسانی که ما دیدهاید یا ندیدهایم، میتوانستند به باطن شما نظر کنند. چون نور است. حقایق دینیه نور است. غیر از حقایق مادیه و علوم مادیه است که ظلمت و نور مخلوط است. حتی اگر نور باشد نور مادی میخواهد. اما حقایق معرفتی و حقایق دینیه اضافه بر دو ضلع اول از مثلث برخورد با مبانی اصلی و عروة الوثقی اصلی، تقوا هم لازم است. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً». (انفال، آیه 29)
اگر ما دارای پرهیز باشیم، پرهیز در بُعد فطرت، در بُعد عقل، در بُعد علم، در بُعد فکر، اخلاق، عقیده، عمل، نفی و اثبات، در تمام مراحل تک بُعدی باشیم. فقط راه خدا را قدم بگذاریم. فقط رضای خدا را آنگونه که میخواسته است و ما توانستهایم در نظر بگیریم، نه رضای دیگران را. واقع مطلب این است که اگر دست روی شانه هر کس بگذاری خودش دیوانه است، عاقل خیلی کم است، چرا؟ برای اینکه زندگی انسان از دو حال خارج نیست. انسانی که معتقد به خدا است، از دو حال زندگی او خارج نیست. یا صددرصد رضای خدا را محور قرار میدهد، محور علم و عمل و کار و فکر و نفی و اثبات و پول و نبود و زنده بودن و مردن و کشته شدن، این تکمحوری است. فقط رضای خدا را در نظر میگیرد و از راهی که خدا خواسته است و شخص مکلف هم توانسته است، قدم برمیدارد. این معلوم است، عاقل است، این فوق کل عقلا است. درجات دارند و مراتب دارند. اما بقیه واقعاً دیوانه هستند، چرا؟ کسی که راه را میداند، در چاه قدم بگذارد؟ کسی که در شب نور را میبیند، به ظلمت برود؟ کسی که پول حلال خوب دارد، برود گند و کثافت حرام بخورد؟ این دیوانه است، دیوانه هم این کارها را نمیکند.
گروه بسیاری از ما از جنون هم پستتر هستیم. در بُعد معرفتی عرض میکنم. و الا جنونی که ازاله تکلیف کند نیست. گروه بسیاری و درصد بسیاری از مکلفین حالتشان از حالت جنون هم پستتر است. چرا؟ من بهگونهای فکر کنم، بهگونهای درس بخوانم، بهگونهای درس بگویم، بهگونهای بنویسم، طوری تجارت کنم، طوری رفتار کنم که مردم خشنود گردند، خدا مطلبی نیست. در اینجا دو غلط است. همان غلط اولش کافی است. محال است. محال است انسان بتواند بین سلیقههای متضاد و متناقض جمع کند، این محال است. اگر این محال را پشت سر گذاشتیم، شد، اگر هم شد انسان بین سلیقههای مختلف جمع کند، چرا رضای خدا را عقب بیندازد و رضای بندگان خاطئ خدا را که برخلاف رضای خدا است مقدم بدارد. این هر دو جنون است و جمع بین هر دو، جنونِ بدتری است.
بحث مقدمهای بود از برای کاوش و بررسی آیات مقدسات قرآن نسبت به رسولالله (ص) و مقدمه این بود که مختصراً عرض میکنیم. وقتی ما راجع به خدا میخواهیم صحبت کنیم باید خدایی شویم، ربانی شویم، نورانی گردیم، حداقل در آن زمانی که میخواهیم راجع به خدا چیز بفهمیم و برداشت کنیم، حداقل در آن زمان تقوای درونی و برونی پیدا کنیم. تقوای علمی پیدا کنیم، حرفهای دیگران را قاطی نکنیم. فلسفههای حاجی و ملاحاجی و ملاصدرا و ابوعلی سینا و غیر اینها را قاطی نکنیم، این عینکهای سبز و زرد و سرخ را نزنیم، بخواهیم سفید ببینیم. تقوای علمی، تقوای بینشی، تقوای فکری، تقوای تعقلی، تقوای عملی، اخلاقی، در کل مراحل «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» درست است بر منها و ماها وحی نمیشود، اما الهام میشود. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (فصلت، آیه 30) ملائکه نازل میشود، بر چه کسی؟ فقط انبیا؟ انبیا که الآن نیستند. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» بعضی زدند به آخرت، نه «فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»، «أَوْلِياؤُكُمْ» در چه؟ در «تَتَنَزَّلُ» که نازل میگردد به وفور و کثرت از طرف پروردگار ملائکه بر کسانی که «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» در این زمینه، ملائکه در کثافتگاهها نمیروند. در قلبها و فکرهایی که پر از آشغال آراء است، پر از خرافات است. پر از گفتههای این و آن است. پر از جنجال است. پر از شک است. پر از انحراف است، به آنجا اصلاً نمیروند، بروند چه کار کنند؟! ملائکه جهنمی نیستند.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» این «قالُوا»، مربوط به زبان است که بلندگوی انسان است. اما این بلندگو در صورتی که صادق باشد. «ثُمَّ اسْتَقامُوا»، «اسْتَقامُوا» در تمام مراحل دریافت برونی و درونی و فردی و اجتماعی. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»، بعضی از شما آقایان بعضی وقتها احساس فرمودید، در یک فکری هستید، در مطلب علمی قرآنی فکر دارید میکنید، ولی چون حالت تقوا و نورانیت دارید، بدون گشتن، بدون این طرف و آن طرف رفتن، فوری به شما القاء میشود. مگر برای برادران اتفاق نیفتاده است؟ کسانی که با قرآن، با بزرگترین کتاب وحی الهی و آخرین پیام ربالعالمین برای کل مکلفین الی یوم الدین برخورد درست دارند، برخورد متنی و عمیق و اصلی دارند، بارها شده است و خواهد شد که بدون اینکه این طرف و آن طرف و فکر و بالا و پایین، آناً یک برقی به دل آنها میخورد و مطلب برایشان روشن میشود. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»، بعد: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ».
اگر راجع به الهیات میخواهیم بحث کنیم، چرا درِ خانه ابوعلی سینا و ملاصدرا و حاجی ملا که همهشان فقیر هستند، همهشان اشتباه کردند، همهشان بیعقلی کردند در راه شناخت خدا و شناساندن خدا، چرا اینجاها برویم؟ سراغ رسولالله برویم، آیا دریافت رسولالله بر مبنای وحی کتاب و سنت عالیتر است و هیچ اشتباهی ندارد، یا دریافت دیگران که از فلسفه شرق و غرب و افلاطون و ارسطاطالیس و غیر و غیر که مکتب التقاطی درست کردند، ما اصلاً با التقاط کار نداریم. مکتب ما مکتب تفکیک به تمام معنی الکلمه است. آنچه نوشتند بد نیست، ولکن تفکیک به تمام معنی الکلمه سلب است، ایجاب است.
این در مرحله شناخت حق، ما الآن در مرحله دوم هستیم. مرحله دوم میخواهیم شخص دوم عالم هستی را علی الاطلاق بشناسیم. آن حضرت اقدس رسولالله محمد بن عبدالله (ص) را بشناسیم. بشناسیم که از چه کسی باید تبعیت کنیم؟ بشناسند همه مکلفین الی یوم الدین که از که باید تبعیت کنند؟ بشناسیم کسی را که قرآن میگوید متبوع کل انبیا و مقربین و سابقین است. متبوع لاحقین و کسانی که زمان خودشان بودند نه، بر حسب آیاتی مقدسات از قرآن شریف، پیغمبر بزرگوار (ص) با اینکه وجود ولادتی ایشان و وجود ظاهر رسالتی ایشان متأخر از کل انبیاء است، با این حال «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» (مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص 214) روایت، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي» (عوالی اللئالی، ج 4، ص 99) روایت، «أَوَلُّ مَا خَلَقَ اللَّهُ رُوحِي» (بحار الأنوار، ج 54، ص 309) روایت، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» (عوالی اللئالی، ج 4، ص 99) روایت، «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءُ» (بحار الأنوار، ج 54، 312) روایت، همهاش معنا دارد. در سوره هود آیه هفتم «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» این را بحث کردیم. و همچنین «اول العابدین» در قرآن، «اول المسلمین» در قرآن، «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف، آیه 81) «قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام، آیه 14) نبی النبیین و مرسل الی النبیین آیه آل عمران، «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ» (آلعمران، آیه 81) النبیین، نه مرسلین، آنها که صاحب کتاب هستند، بزرگهایشان که از صدتا، چهارتا را آوردیم. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ»، «کُم» همه، تمام نبیین، آدم اینجا به حساب نیست. «النبیین» صاحب کتابها. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ» این چیست؟ «جاءَكُمْ»، که بعد متولد شده، بعد رسول شده است. «ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ» این را میخواهیم بشناسیم. عادی نیست. موسیشناسی، عیسیشناسی، ابراهیمشناسی، نوحشناسی، الیاسشناسی، شناختن هر کدام از اینها در حد خودش برخورد بسیار قوی و نیرومند و دقیق لازم دارد. اما مرتبه خاتمالنبیین (ص) از کل مقربین و سابقین و معصومین، گذشتگان و فعلاً ولی امر و بعداً کسی نخواهد آمد. در تمام عوالم وجود، در میدان افضل فضائل و بالاترین مراتب عصمت یکهتاز است. میخواهیم این را بشناسیم.
این پیغمبری که قرآن شریف وقتی چهار پیغمبر ولیّ عزم دیگر را ذکر میکند، وحی نمیگوید. وصیت میگوید. سوره شوری: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» (شوری، آیه 13) «وَصَّی» وحی است. «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ» (نساء، آیه 163) زیاد، «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» «ما» شد «الذی»، «وَصَّی» شد «أَوْحَيْنا». «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ» الی آخر. چنین پیغمبری را میخواهیم بشناسیم. پیغمبری که عیسی بن مریم بر حسب نقل برنابای حواری و املای مسیح (ع) عرض میکند: ای محمد! عیسی طاقت ندارد ما طاقت داریم؟ ای محمد! خدا با تو باد و مرا لایق آن نمایاد که دوال نعل تو را باز کنم. […] عیسی اینچنین است. عیسی که در میان چهار پیغمبر اولوالعزم قبل از خاتمالنبیین چه مقامات عالیهای دارد که بر حسب آیه مبارکه بقره «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» (بقره، آیه 106) اینجا «بِخَيْرٍ مِنْها» است، «أَوْ مِثْلِها» نیست. اگر مماثلت است در اصل ولایت عزم است. در اصل نبوت است. «نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها»، خیر نسبی. بعد خیر مطلق در عالم امکان در بُعد نبوات و عصمتها و معرفتها و علمها و تقواها و طهارتها، خاتمالنبیین (ص) است. ای محمد خدا با تو باد و مرا لایق آن را نمایاد که دوال نعل تو را باز کنم. ما نسبت به چنین کسی میخواهیم بحث کنیم.
این بحث نفیای دارد و اثباتی دارد. کما اینکه در مرحله الوهیت «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» (محمد، آیه 19) از آیاتی که ایراد کردند بعد میخوانیم. که پیغمبر «فَاعْلَمْ» حالا این «لا اله الا الله»، اول نفی است، بعد اثبات است. چرا اول نفی است؟ البته بعضی وقتها اول اثبات است به حساب دیگری. چرا اول نفی است؟ یعنی همه ما خراب هستیم. تمام مکلفین منهای وحی خراب هستند. آبادی آنها کم است. خیلی هم جدیت کنند، فکر کنند، دقت کنند، پاک باشند، آبادی به این معنا دارند که تقصیر نیست، اما قصور هست. کوتاهبینی، کوتاهفهمی، کوتاهنگری، کوتاهعملی، کوتاه برخورد کردن، منهای وحی اینطور است. منهای وحی ربانی، مرحله عصمت مطلب دیگری است. منهای وحی خالص ربانی همه کوتاه هستند و کوتاهنگر هستند و پیاده هستند و در راه اشتباه هستند. گرچه مراحل دارد. اول نفی است، دوم اثبات است. میدانید خدا میخواهد ما را آدم کند. مطلب یادم میرود، چرا؟ برای اینکه نکند یک وقت خودم را گم کنم. خدایا من همان هیچم که بودم و خواهم بود.
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اول نفی کرد. چرا نفی کرد؟ اول باید نفی بشود. حوضی که در آن پر از لجن است، پر از کرم است، پر از سوسک است، پر از خاکشیر است، پر از کثافت است، داخل این که نمیشود آب ریخت، شما هر چه آب بریزید گند آن بیشتر میشود. اول نفی است. اول باید هر چه هست، خوبهایش را هم دور بریزید، نه خوب و نه بدش را. یک موقع به یکی از مراجع بزرگوار که فوت کرد میگفتم: وضع منبرها طوری شده که من هم منبر میروم، من بر مبنای قرآن صحبت میکنم. من حاضرم با کل منبریها نابود شوم، چرا؟ گفت چطور؟ گفتم: برای اینکه اجتماع ما مانند استخری است که یک سانتیمتر مکعب آب صاف هفتهای یک ساعت، اما صدها متر مکعب لجن هفتهای هر ساعت. پس تمامش رها بشود بهتر است. اگر مردم را از این خطابه و صحبتها رها کنیم، مردم خیلی نزدیکتر به حق هستند و دورتر از باطل هستند. تا اینقدر مزخرفات و خرافات در مغز مردم بکنیم به نام دین. متحیر شد. متحیر بودن ندارد.
اول «لا»، کسانی که مبتلای به خودپرستی، بتپرستی، شیطانپرستی، گاوپرستی، خرپرستی، سگپرستی، عورتپرستی، بعضی عورت میپرستند، بعضی عورت مرد، بعضی عورت زن، همهچیزپرستیف خداپرستی در کار نیست منهای وحی، به علاوه وحی هم تازه کم است. به علاوه وحی انبیا چهره خداپرستی است، باطن طور دیگر است. و مخلصین بسیار کم هستند و لذا از اول میگوییم: لا اله، از ریشه معبود هستیم. خر ما از کرگی دم نداشت، دم میخواهد چه کار؟ دمی که هزار نوع بند و بیل با آن درست میکنند. بند شیطان درست میکنند. «لا اله الا الله»، آن که محور اصلی است.
راجع به خاتمالنبیین (ص) چنانکه راجع به آدم، حضرت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی اول سلبها را بحث کردیم مقادیری و مقادیر زیادی را محول کردیم به مراجعه برادران که راجع به مسیحیت بسیار بسیار ما صحبت داریم. آنقدر نکبت نسبت به مسیح بن مریم دادند. آنقدر غلط کردند نسبت به آن حضرت و آنقدر در اناجیل مزخرفات ایجاد کردند که انسان متحیر است. نسبت به هیچ لات آسمانجلی اینقدر مزخرف نگفتند که نسبت به ساحت مقدس مسیح (ع) گفتند. انجیل او را خراب کردند، مطالب را خراب کردند، حرفها را خراب کردند. نسبت به خاتمالنبیین اول سلب است. بعد ایجاب است. آن کسی که اینقدر دارای ایجاب است که آنچه را تمام نیکان دارند او دارد با اضافه، هر مقدار عصمتی که کل معصومین از ملائکه و نبیین دارند، او دارد و اضافه، هر چه طهارت و پاکی همگان دارند او دارد و اضافه که «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» (بحار الأنوار، ج 16، ص 406) حساب دارد. «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»، البته این هم معنا دارد. کسی که اثباتش اینقدر عالی است و خدا نسبت به او میگوید آنقدر بالاست. یک مرتبه بنده صحبت میکند فلانی اینطور است، خوب به اندازه من است. خدا میگوید: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (قلم، آیه 4) «إنّ، لَـ، علی، عظیم»، چهار پنج تأکید است.
پس بنابراین اخلاق رسولالله اخلاق عادی نیست. حتی اخلاق ابراهیمی و موسی و عیسی و اینها نیست. «لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» و این در کل کتب وحی و الهام تک آیه است. نسبت به هیچ پیغمبری خداوند… همه اخلاق عظیم دارند، ولکن إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ». بدبختی نیست، انحراف نیست، حماقت نیست، لامذهبی نیست، جهالت نیست؟ ما در سوره مبارکه فتح که خدا توفیق داد در مکه که بودم، آنجا تفسیر سوره فتح را نوشتیم، جلد 26، 27 که طلابمان پنج دسته بودند، از پنج مذهب بودند. ملاحظه خواهید فرمود. در سوره فتح ما و سنیها بیاییم حرفهای چرند بزنیم. «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ» (فتح، آیات 1 و 2) اینطور گیج بشویم. یکی بگوید «لِيَغْفِرَ لَكَ» یعنی «لیغفر أمتک»، «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی «ما تقدم من ذنب امتک» یکی اینطور بگوید، یکی آنطور بگوید. مسیحی بگوید: پیغمبر شما مذنب است، اینقدر گناهش بزرگ است، سراسر عمر او را این ذنب گرفته است. ما اینطور برخورد کنیم؟! این پیغمبر بزرگوار که اینقدر اثباتات او قوی است به نص قرآن که بالاترین اثباتات برای تمام مثبَتین و معصومین و سابقین و مقربین در کل تاریخ گذشته و فعلی و آینده بوده و هست و خواهد بود، در این بزرگوار جمع است. آن وقت این آدم گناهکار باشد؟ این آدم از شریعت الهی تخلف کند؟ که نسبت به آن حضرت دادهاند.
و ما متحیریم از حماقت بعضی از علمای نصارا و مبشّرین که اینها یک شهپر در چشمشان است، یک تیر رفته در چشمش و او را کور کرده، اما یک نقطه ریز در چشم ما میبیند، غلط هم میبیند، میگوید: ببین… با اینکه بدبخت خودش کور است، خودش هزاران عیب دارد، هزاران نکبت بر مسیحش بار کردند در انجیل که اصلاً قابل توجیه نیست. اما نسبت به خاتمالنبیین مثلاً میآید اعتراض میکند. از جمله دکتر فندر آلمانی در کتابش میزان الحق، قسیس فندر آلمانی در کتاب میزان الحق، ایشان در صفحه 385 از میزان الحق خود و همچنین یوحنا فی الباکورة الشتیة، کتاب را دارم. هر دو را دارم. قدیس یوحنا فی الباکورة الشتیة. هر دو در این مطلب همسخن هستند. میگویند: «لا الكتاب المقدس يذكر محمدكم بذكريات و لا أن القرآن يصفه كما يحق لنبي معصوم» (عقائدنا، ص 492) این چه پیغمبری است شما مسلمانان دارید؟ نه کتاب مقدس که الآن 59 کتاب است که تورات، اسفار خمسه تورات و ملحقات آن، اقسام اربعه اناجیل و ملحقات و مقارنات آن 59تا است الآن موجود است. ایشان ادعا میکند میگوید: «لا الكتاب المقدس يذكر محمدكم بذكريات و لا أن القرآن يصفه كما يحق لنبي معصوم، و نحن نجد» حرف اینها است: «و نحن نجد وفيراً من آيه» آیات «تذكره بأخطاء و ذنوب فكيف يؤهل رسولًا من اللَّه و شافعاً للذنوب من لم يتخلص عن الذنوب» خودتان که بدتر هستید!
من یادم است یک کاردینال یا بزرگتر از کاردینال بود در نجف با رفیقش آمد سراغ ما، بعد بیروت با هم صحبت کردیم، خیلی عوض شد. یکی از سؤالات او این بود، میگفت: پیغمبر شما دزدی کرده است. اول خیلی خراب بود، گفتم: ما جایی نداریم دزدی کرده باشد. خلاصه انسان وقتی میخواهد بحث کند باید آرام باشد، و الا داد و قال و نجس و… با اینها نمیشود، طرف مقابل فراری میشود. آخر سر درست شد. نامهاش را دارم، موجود است، شما در کتاب فلان و فلان چه نوشتید و حق است. گفت دزدی کرده است. گفتم ما نه در تورات داریم، نه در انجیل، نه در قرآن، نه حتی در روایاتی که چرندیات زیاد دارند، ندارد دزدی کرده است. اما یک مطلبی داریم من خجالت میکشم به شما بگویم. گفت چه؟ حالا یادم نیست کدام انجیل، بعد بحث میکنیم. در انجیل فلان فصل فلان، آیه فلان دارد که جناب مسیح با یوحنا که بچه زیبایی هم بود، داشتند راه میرفتند، سر گذرگاهی رسیدند، کسی سوار الاغ بود، او را از الاغ پایین آورد، سوار الاغ شد و رفت. پس ایشان طبق نص انجیل الاغدزد است. رنگ و رویش پرید. گفتم نپرد. شما مطلبی گفتید، ما هم از شما داریم نقل میکنیم. ولی شما چیزی گفتید که ما اصلاً نداریم. نه تورات دارد، نه انجیل دارد، نه قرآن دارد، نه روایات دارد، نه مزخرفاتی که جعل کردند دارد. اصلاً ندارد! اما من مطلبی را از کتاب شما نقل میکنم که قبول هم ندارم. من میگویم جناب مسیح (ع) از پاکترین پیامبران قبل از رسول اسلام (ص) بوده است. اما انجیل خود را درست کنید. شما میآیید از این طرف حرف میزنید، بیخودی، شما که عوام نیستید. گفتم یکی از ادلهای که میشود کسی بر این مطلب بیاورد این است که سر کلیساهای شما، کنیسهها و خانههای شما، یک نعل الاغ است، میدانید چرا؟ نعل الاغ دارند، این رسمشان است. هم صلیب برای اینها رسم است، هم نعل الاغ، خود را الاغ که نمیگذارند، خودشان الاغ هستند. هم صلیب رسم است، هم نعل الاغ. این نعل الاغ که بالای کلیسا میزنید، میدانید چیست؟ این نعل همان الاغی است که بر حسب انجیل جناب عیسی دزدیده بود. شما برای دزدی ینقدر مقام قائل هستید. گفت: معذرت میخواهم جسارت کردم. گفتم نه، اینها انبیاء هستند، باید تحقیق کرد و دید قضیه چیست. شما نباید روی تعصب این حرف را بزنید.
در اینجا آن انحرافاتی که خدا شدن، پسر خدا شدن، معاذ الله ابن الزنا بودن، شراب خوردن، شراب خوراندن، شرایع الهی را از بین بردن و غیره که هیچ لاتی در کل روزگار الواط این کار را نکرده است، هیچ دشمنی از دشمنان خدا و انبیا چنین کاری که اناجیل و اقوال علمای مسیحی به مسیح نسبت میدهند، نکرده است، اناجیل شما، نوشتههای شما، حرفهای شما، علمای شما، شرعمداران شما، به مسیح نسبت میدهند. این را لا سبیل گذاشتید. دکتر فندر آلمانی و دیگران، استاد حداد بیروتی رئیس کاردینالهای بیروت، جونیه. بعد میگویید پیغمبر شما گناهکار بود، چرا؟ چون در قرآن دارد که «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» ذنب را بفهم یعنی چه؟ یکی از گیرهای کار ما این است. که بارها عرض کردم حضور برادران، قرآنفهمی شرایط دارد. شرایط ظاهری را لااقل عمل کنید. شرایط باطنی قرآنفهمی که نور است، این است که انسان منور باشد. نمیشود ظلمت و نور در یک جا جمع بشود، ظلمت و نور معنوی.
پیرمردی معمم بود که نابینا بود، یک جایی من ایشان را دیدم، گفتم شما معمولاً باید قرآن را حفظ باشید. گفت: بله حفظ بودم، یادم رفت. گفتم چرا؟ گفت: جلدهای کفایه را حفظ کردم. گفتم: بله، نور با ظلمت جمع نمیشود. قرآن فرار کرد. ایشان از دنیا رفتند. بنده جلدهای کفایه را حفظ کردم که قرآن را فراموش کردم. یکی از شرایط ظاهری در کل علوم اینطور است. شما که میخواهید شیمی بخوانید، باید لغت شیمی را بدانید. باید عبارتی را که شخص شیمیست و استاد شما میگوید بدانید. اگر ندانید این شیمی خواندن صد سال بخوانید فایده ندارد. اگر ما میخواهیم قرآن را بفهمیم، ولو در سطح ظاهری، باید لغت قرآن را بفهمیم. ادبیات قرآن، لغت قرآن، مصطلحات قرآن، نه اینکه بیاییم تحمیل کنیم بر آیات مقدس قرآن، چیزی که برخلاف قرآن است. یا قرآن نه نفی میکند، نه اثبات میکند. یکی از مهمترین کلیدهای فهم قرآن لغت است. لغت که به آن اهمیت داده نمیشود و معمول است بین آقایان که میگویند در لغت تقلید کنید، چرا تقلید کنیم؟ چرا در رجال تقلید نمیکنید؟ در رجال تقلید نمیکنید، حتماً باید بفهمیم فلان کس عمهاش که بوده، چندتا زاییده، چندتا سر زایمان رفته تا بفهمیم موثق است یا نیست. چطور شد در رجال تقلید نمیکنید، در لغت تقلید میکنید؟! تقلید در لغت غلط است. مخصوصاً لغت قرآن، این لغت مانند آبی است که از سرچشمه جریان پیدا میکند. آبی که برای خود سرچشمه است، صاف است، این که عیبی ندارد. ولی در جوی که میافتد، آشغال کثافت، ظرف میشویند، لباس میشویند، بعد میآیند میگویند این چشمه چقدر ناخالصی دارد. نه خودت قاطی داری، چشمه قاطی ندارد، برو از سرچشمه ببین چقدر آب صاف است. لغت همینطور است. مطالب همینطور است. مطلبی را کسی میگوید، بعد در ذهنهای خراب و فهمهای خراب قرار میگیرد، بالا میکنند، پایین میکنند، کم میکنند، زیاد میکنند، به آقا تهمت میزنند. فلانی در بین خیابان موتور به او زد، عبایش پاره شد، فردا در قم پخش شد که آقا را طلبهها با لنگه کفش میزدند. چه ربطی دارد؟ چقدر ما احمق هستیم.
در قرآن شریف ما روی لغت باید کار کنیم. ما باید دو تفحص کنیم، یا سه تفحص کنیم. تفحص اعمق که بالاترین تفحص است، ببینیم آیا این لغت ذنب در قرآن به چه معنا است. عصیان، خطا، ذنب، اثم، معنای همه اینها فرق میکند، یک معنا نیست. اثم، عصیان، خطا، ذنب، نفاق، کفر، اشراک و الی آخر، اینها هر کدام معنا دارد. ما این لغات را بر محور مواردی که قران ذکر کرده است، مگر لغویین این کار را نمیکنند؟ مگر فرض کنید صاحب تاج العروس که شرح قاموس است که مفصلترین لغت عربی است و مهمتر از آن لسان العرب که مفصلترین و مفصلترین لغت عربی است و بهترین، مگر چه کار کرده است؟ مگر خودش جعل معانی لغوی کرده است؟ نه، تفحص کرده است. تفحص میکند که آیا در لسان عرب این لغت به چند معنا استعمال میشود، کدام بیشتر است، کدام کمتر است، کدام چنین است، کدام چنان است. مگر غیر از این است؟ ما این کار را در قرآن بکنیم. اگر میخواهیم لغت قرآن را بفهمیم، باید در خود قرآن بنگریم. ذنب در چند جای قرآن آمده، یادداشت کردم و عرض میکنم. «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» ذنب چیست؟ عصیان، عصیان در کل قرآن یعنی حرام، شما میگویید «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» (طه، آیه 121) حرام نبوده است. عصیان هم در قرآن، هم در هر لغتی، در هر لغتی و در هر لقطی، هر جا میخواهند غلط بگویند، عصیان یعنی گناه. شما میگویید نسبت به آدم گناه نبوده است. چرا یک طرفی حرف میزنید، یک طرفی فکر میکنید، یا سراغ قرآن نمیآیید، یا اگر میآیید یک طرفی میآیید. اصلاً سراغ قرآن نیایید.
لفظ ذنب را در قرآن وقتی انسان مراجعه میکند به خود قرآن، مطلب میفهمد. اولاً، ثانیاً. اگر اینقدر قدرت ندارد. اینقدر قدرت ندارد که حق ندارد شرعمدار قرآن بشود. مرحله دوم و پله دوم این است که به کتابهای لغتی که معانی اصلی لغات قرآن را که در زمان نزول قرآن معنا میداده است بگیرند. مفردات راغب این است. استاد بزرگوار ما آیتاللهالعظمی علی الاطلاق در زمان خودش، آقای علامه طباطبایی (رض) این جمله را میفرمودند و قابل تصدیق است، خیلی خوب است. این مفردات القرآن و غریب القرآن راغب اصفهانی که هزار و چند سال قبل نوشته است، این قریب به اعجاز است. نمیخواهیم بگوییم اعجاز است. واقعاً آنقدر زحمت کشیده و آنقدر دقت کرده، مع ذلک ما اشکال داریم، ولی نسبت به سایر لغات، نسبت به قرآن خیلی خیلی بالاتر است، خیلی معضلات را حل میکند. بسیار حل میکند. یکی از کلیدهای فهم قرآن است. این مرحله دوم است. مرحله سوم: اگر میخواهیم تفتیش کامل در لغت بکنیم، ما بگردیم که در زمان نزول قرآن و نزدیک به زمان نزول قرآن، این لغت دارای چه معنایی بوده است؟ چون خداوند این لغتی که در قرآن ذکر میکند، ذنب است، اثم است، عصیان است، هر چه هست، این تطور پیدا میکند، بالا و پایین میرود، زیاد و کم میشود، کدام یکی را باید در نظر بگیرد؟ زمان خودش را. آیا زمان خود نزول قرآن مردم باید از اثم چیز بفهمند یا نه؟ محور آنجا است، محور اوّلی آنجا است و محور بعدی الی یوم القیامة. پایه اوّلی که قرآن بر مبنای لغت میگذارد، در زمان نزول قرآن به معنای صحیح و به معنای فصیح و افصح و ابلغ چه معنایی از این لغت تلقی میشده، آن را در نظر بگیرد و همین معنا در سایه همین لفظ باید استمرار داشته باشد الی یوم الدین، استمرار و فهمش با ما است. ما باید بفهمیم یک شخص یونانی که گفته است الآب و قسیسها و کشیشها میگویند آب یعنی أب. خیر، آب یعنی خالص، آب، ابن، روحالقدس. گفتیم این لغت چقدر غلط ایجاد کرده در میان آنها و چقدر راه را برای ما نزدیک کرده است. ما لغات قرآن را، ادبیات قرآن را بر محور خود قرآن کوشش کنیم به دست بیاوریم و اگر نتوانستیم به دست بیاوریم یا به دست نیاوردیم، المنجد و این حرفها یعنی چه؟ با المنجد که نمیشود شما از قرآن تقلید کنید.
نفیهایی راجع به رسولالله (ص) اینها ذکر کردند که من اشاراتش عرض میکنم و روی آیات مستقلاً بحث میکنیم. ملاحظه بفرمایید.
1- در سوره 40 غافر (مؤمن) آیه 55: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» رسولالله (ص) مأمور است برای ذنب خودش استغفار کند.
2- سوره محمد (ص) سوره 47 آیه 19: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» «وَ اسْتَغْفِرْ» قبلی بعد از مطلب دیگری است، اینجا بعد از «لا اله الا الله» است.
3- «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً» سوره نصر آیه 3.
4- «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» سوره فتح آیه اول.
این چهارتا امر شده است به شخص رسولالله (ص) یا برای خودش یا برای خودش و مؤمنین «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ». استغفار کند و ذنب در اینجا هست، استغفار است. کسان سادهلوح ابتدایینگر بدون دقت میگویند خوب این «ذنبک» باید «ذنب امتک» باشد و این حرفها که شدرسنا کنند.
5- «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (توبه، آیه 43) چرا اذن دادی؟ بدون اجازه خدا اذن دادی که بعضی از این منافقین که میخواهند بروند و جنگ نیایند، در جنگ شرکت نکنند. «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» (ضحی، آیه 7) «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» (تحریم، آیه 1) تشریع. بعد: «وَ تُخْفي»، در قضیه زید و زن زید «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» (احزاب، آیه 37) بعد: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ» سوره کهف. «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ» (کهف، آیات 23 و 24) بعد: «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ» (یونس، آیه 94) بعد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ» (مائده، آیه 67) و آیات دیگر.
اول بحث محوری راجع به آیاتی است که مربوط به ذنب و استغفار از ذنب است. چهار آیه داریم، در این چهار آیه، آیه محوری اصلی که باید درست روی آن دقت و بحث بشود، آیه فتح است، در سوره فتح، من عرض میکنم فرقان ،چون تفسیرهای دیگر سنی و شیعه این کار را نکردند. نگاه کنید، این اختصاص نیست. اینکه معنای نسبت ذنب به رسولالله چیست؟ آقایان یک کارهای دیگر کردند. شما به سوره فتح مراجعه کنید. البته این آیه محوری است. آیاتی که قبلاً بحث میشود، آیه 55 سوره مؤمن است «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» و بعد: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» سوره محمد آیه 19 و بعد…