پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-توضیحاتی حول تفسیر به رای و بیان انواع تفسیر به رای ۲-شرح مفصل آیات ۳۶ و ۳۷ سوره ی احزاب که بیانگر جریان ازدواج پیامبر (ص) با همسر پسرخوانده اش زینب بنت جحش ۳-اشاره به جایز نبودن طلاق دادن بلا دلیل زن توسط مرد. ۴-اثبات اینکه آیه ی ۳۷ احزاب «... وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ...» در بیان مذمت رسول اکرم (ص) نمی باشد.

جلسه دویست و سی و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

علت ترس پیامبر«ص» از مردم در ازدواجشان با زینب

تفسیر آیاتی از سوره احزاب درباره ازدواج پیغمبر با زینب بنت جحش

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

سنگ‌پرانی‌هایی که از طرف مبشرین مسیحی به‌عنوان اعتراض وارد علیه قرآن می‌کنند از طرفی و نادانی‌هایی که احیاناً مسلمان‌ها در جواب بعضی از شبهات نسبت به آیات دارند، از طرف دیگری، این دو با هم شرکت دارند در اینکه عوامل درونی و یا برونی و یا هر دو تأثیر کرده است که مطالبی را بر قرآن شریف تحمیل کرده‌اند که تفسیر به رأی است. چون تفسیر سه گونه است؛ یک تفسیر قرآن به قرآن است با خالی کردن ذهن از عوامل درونی و برونی، این همان تفسیری است که خداوند می‌خواهد، کتاب و سنت دستور داده است. یک تفسیر این است که مطلبی در ذهن انسان درست تلقی شده است و مورد تصدیق قرار گرفته است و به آیه‌ای که ناظر به این بحث است، وقتی توجه می‌کند، بدون توجه به دلالت آیه نصاً یا ظهوراً مستقراً، مطلب خود را بر آیه تحمیل می‌کند، که بر خلاف نص آیه است یا بر خلاف ظاهر مستقر آیه است و این تفسیر به رأی است. بیّن است. قسمت سوم این است که مطلبی که انسان پیش خود به هر طرزی از راه‌های مختلف ساخته است، این مطلب را تحمیل بر آیه‌ای می‌کند که آن آیه نه موافق است و نه مخالف است، اصلاً از زمینه این بحث خارج است. این هم تفسیر به رأی است. تفسیر به رأی‌هایی از طرف مبشرین مسیحی شده است و اعتراضاتی بر قرآن و نبی قرآن و انبیاء قرآن و اله قرآن و شریعت قرآن وارد کرده‌اند که جوابش را از خود آیات ما به دست می‌آوریم.

اشتباهاتی هم مفسرین قرآن شیعتاً و سنتاً کرده‌اند و به حساب طرفداری و دفاع از ساحت مقدس قرآن توجیه‌ها و تأویل‌ها و مطالبی گفته‌اند که بر خلاف عبارت‌های فصیح عادی است، تا چه رسد آیات مقدسات قرآن که در بالاترین قله فصاحت و بلاغت است. حتی ما که طلاب علوم قرآن هستیم قبل از اینکه وارد عمق بحث گردیم، احتمالاتی که بعضی داده‌اند و در بعضی از روایات هم موجود است، طرفداران زیاد و یا کمی دارد، همان مطلب در ذهن ما نقش بسته است و آیه را آنگونه خیال می‌کنیم. ولو از باب احتمال، محتمل است چنین باشد، و حال آنکه اصلاً محتمل نیست. اگر روی آیه درست دقت شود اصلاً بعضی از احتمالات راه ندارد.

اینجا احتمالات یا اعتراضاتی که شده است، ما با یک سیر از آیه 36 تا آیه 40 مورد نظر قرار می‌دهیم، بعد وقتی در خود این آیات بدون توجه به روایات، بدون توجه به اقوال، در خود آیات با نظره مجرده، به‌طور عمیق، نه آنچه را من می‌خواهم، چه به‌عنوان هاله قدسیه باشد، چه به‌عنوان -معاذالله- اعتراض باشد که از طرف مبشرین مسیحی است. از خود آیات جواب اعترضات و یا احتمالات داده می‌شود. نیازمند به توجیه و تأویل اصلاً نیستیم و این غلط است. مقدمه مطلب در جریان ازدواج رسول‌الله (ص) با زینب بنت جحش دخترعمه آن حضرت، مقدمه مطلب این است: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»[1] البته در اینجا «رَسُولُهُ» فرد است و اینطور به نظر می‌رسد که فقط رسول‌الله مراد است. بلی، رسول‌الله (ص) در این زمینه که مورد بحث است مراد است، اما رسول کل رسالات ربانیه را از آغاز رسالت‌ها شامل است. چنانکه «ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ» در ابتدا به نظر می‌رسد که مراد از مؤمن و مؤمنه فقط مسلمان‌ها هستند. اما کسانی که ایمان به شرایع سابقه داشته‌اند نه، خیر، شامل آنها هم هست، منتها اینجا یک محور اوّلی است که موضوع بحث است که تا آیه 40 راجع به آن بحث است که محمد (ص) است و زینب بنت جحش است و زید است و… یکی هم در حاشیه، اما مشمول اطلاق و عموم آیه مبارکه است.

«ما كانَ» با «لم یکن» فرق می‌کند، با تعبیرات دیگر فرق می‌کند. «ما كانَ» به اعمق اعماق ماضی می‌زند. هر چه در گذشته نظر کنیم در بُعد رسل، رسالات الهی، مؤمنین به رسالات الهیه کلاً چنین بوده است. چون پروردگار عالم یک سنت‌های احکامیه دارد که اینها عوض نمی‌شود، ممکن است قوی بشود، تبلور پیدا کند، اما عوض نمی‌شود. واجب بوده است حرام شده است. حرام بوده است و واجب شده است. مباح بوده و مستحب شده است. نه، اینها نیست. از جمله این سنت‌ها این است که خداوند وقتی دستوری داد، نه این است که در شریعت اسلام تخلفش درست نیست. بلکه در کل شرایع الهیه تخلف از دستور خداوند درست نیست و همچنین اگر رسولی الهی که به‌عنوان رسالت و وحی الهی سخن می‌گوید پیشنهادی کرد، تخلف از او درست نیست.

بنابراین بر خلاف آنچه که در ظهور بدوی قبل از توجه به نظر می‌رسد که مراد از مؤمن و مؤمنه مسمان‌ها هستند و مراد از «رَسُولُهُ» فقط رسول خاتم است. خیر، محور اینها هستند، اما اطلاق این آیه، اولاً و ثانیاً «ما کانَ» که «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ»[2] این کلیت دارد، و همچنین «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ»[3] این «ما کانَ» به چه کسی خورد؟ این نبی است؟ خیر، «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ» این نبی فعلاً مراد است. «وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ * وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ»[4] ابراهیم که پیغمبر آخر نیست. چرا ابراهیم بیرون آمد؟ برای اینکه رسول در اینجا کل رسل را شامل است. نبی هم کل انبیاء را شامل است. «ما کانَ» به اعمق اعماق ماضی می‌زند و تمام انبیاء و حاملین وحی را شامل است. منتها محور اصلی در آنجا رسول‌الله (ص) است، اما بقیه انبیاء را «ما کانَ» شامل نیست.

در اینجا هم «ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ» مؤمن و مؤمنه در اینجا مصداق حاضرش، مؤمن زید بن حارثه است که دعی رسول‌الله (ص) قبل از اسلام است، مؤمنه زینب بنت جحش است. پیشنهاد شد که زینب با ایشان ازدواج کند، به او هم پیشنهاد شد که ازدواج کند. البته او زودتر قبول می‌کند. چون زن به این زیبایی، شریفه بنی‌هاشم، شریفه قریش… و این آدم سیاه، پسرخواند و عبد، ولو رسول‌الله (ص) آزاد کرده بود. «ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» خیرة سه بُعد دارد. تفصیلی که من در تفسیر دارم اشاره می‌کنم. خیرة سه بُعد دارد:

اول: وقتی که منجز شد خداوند نسبت به من حکمی فرمود، تحریماً یا ایجاباً یا هر چه، دیگر من هیچ نباید فکر کنم که آیا چنین و آیا چنان، چون آیا چنین، آیا چنان، برای به دست آوردن صحت و سقم این حکم است. خدا که حکم سقیم ندارد. بنابراین مرحله‌ای است که این مراد است که اصلاً «أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» بُعد اول «خیرة» این است؛ اختیار دارم بعد از حکم خدا و رسول که فکری کنم؟ ولو قبول کنم، خیر، فکر برای چیست؟ چون فکر کردن در یک امری است که زمینه تحیر دارد و زمینه تحیر در حکم خداوند و رسول نیست. بله، اگر تحیر داریم که خدا فرموده و رسول فرموده است، مطلبی است. اما وقتی که ثابت است از زبان رسول‌الله حکم الله است که زینب باید با زید ازدواج کند. اینجا دیگر اصلاً زمینه فکر وجود ندارد. این مرحله اولی است.

مرحله ثانیه، مرحله ثانیه اینکه فکر کنم، فکر کنم، از قضا فکرم موافق امر خدا بیاید، این هم غلط است. چرا فکر کنیم؟ مگر محاده‌ای در کار است؟ خدا حکمی و من حکمی، احیاناً موافق، احیاناً مخالف، که در اینجا من فکر کردم و مشورت کردم، دقت کردم، بررسی کردم، بعد معلوم شد که این زینب اگر به جهاتی زن زید بشود، مناسب است. آن‌وقت قضای خدا را قبول کردم. این هم درست نیست. مرحله سوم این است که خود فکر کند و مشورت کند. بعد معلوم بشود که مصلحت نیست. زیر حکم خدا و رسول بزند. هر سه غلط است. منتها این درکات ثلاث دارد؛ بعضی اغلط است، بعضی غلط است. این «ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» امر: کارشان، امر: وضعشان، آن کاری که، آن وضعی که، آن جریانی که مورد قضاء الله و رسول است و اینها می‌دانند که خداوند حکم فرموده است. اینجا دیگر خِیَرة معنی ندارد. اختیار در تفکر، ولو موافق باشد. تا چه رسد اختیار در تفکر یا مشورت که مخالف باشد. در مرحله اولی بدون هیچ تأمل، آناً، چنانکه ابراهیم خلیل‌الرحمن که «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»[5] نگفت خدایا چگونه اسماعیل را… نه، این حرف‌ها نیست. این نهایت تسلیم را می‌رساند و مؤمنین کلاً بر مبنای ایمان بالله باید در برابر احکام خداوند تسلیم باشند.

بعد: تهدید «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[6] «یعص الله الوهیةً و یعص الرسول رسالةً» چون رسول‌الله اوامر فرماندهی داشت. اوامر فرماندهی و حاکمیت داشت، گرچه اوامر فرماندهی و حاکمیت رسول‌الله هم به‌طور مُخَوّل نبوده است. بلکه «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ»[7] یک اراده‌ای است در نص قرآن است؛ الله، یک اراده‌ای است در سنت است؛ رسول. رسول رسالتاً که حامل سنت است در کتاب، نیست و کتاب‌الله هم که اصل ماده رسالت است. دوئیت اینجا نیست، که ممکن است عصیان خدا باشد و رسول نه، عصیان رسول باشد و خدا نه. خیر، هر کس عصیان خدا کرد، عصیان رسول کرد، هر کس طاعت خدا کرد، طاعت رسول کرد. به عکس، هر کس عصیان رسول کرد، عصیان خدا کرد، طاعت رسول، طاعت خدا. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[8] منتها، الله در بُعد الوهیت که ماده اولی عبارت از کتاب الله است و رسول در بُعد حمل رسالت است، که «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[9] همین را می‌خواهد بگوید. «أَطيعُوا اللَّهَ» بر حسب تفسیر امیرالمؤمنین (ع) در نهج یعنی: «الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ‏». «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»[10] یعنی: «الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ». و «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» روات معصومین از رسول‌الله (ص) هستند.

«وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً» گاه ضلال مخفی است. گاه ضلال بیّن است. گاه ضلال مبین است. اینجا ثالوث است، سومی است. اگر کسی با قضاء رب‌العالمین و قضاء رسول عصیان و معارضه کند، «فَقَدْ ضَلَّ» اما ضلال اول که گمراهی مخفی است، نیست، یا گمراهی که خود بیّن است و مبین نیست، نیست، بلکه گمراهی مبین است. یعنی نشان می‌دهد که خدا یک طرف، من یک طرف، معنی «يَعْصِ اللَّهَ» این است. «وَ إِذْ تَقُولُ»[11] ربطش چیست؟ «وَ إِذْ تَقُولُ» مربوط به همین است دیگر، پس خداوند یک قضایی فرموده است. رسول هم به‌عنوان رسالت و حاکمیت رسالتی حکمی فرموده است، حکم در چه جریانی؟ در جریان ازدواج، بین که و که؟ بین زید و دخترعمه رسول‌الله زینب، چون اینها در اینجا محور بحث هستند.

«وَ إِذْ تَقُولُ» عطف است. «إِذْ تَقُولُ» «إِذْ تَقُولُ» «وَ إِذْ تَقُولُ» تفاصیلش را با مراجعه به تفسیر مشاهده خواهید کرد. «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» پروردگار عالم مطالبی را که وحیاً نسبت به رسول وارد شده است، از رسول رسالتاً صادر شده است. از رسول تکلیفاً صادر شده است. تمام را برملا می‌کند و بیان می‌کند که چیزی از وحی الله به رسول به‌طور کلی مخفی نماند و از اعمال و کارهایی که رسول انجام می‌دهد، و معنای بلوغ حجت ربانیه و اختتام رسالت ربانیه هم همین است. «إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» کیست؟ زید بن حارثه، خداوند به او نعمت داد. «وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» تو هم نعمت دادی. خداوند نعمت داد الوهیتاً که این را تو بلد نبودی، تو نعمت دادی که تکلیف تو است. خداوند الوهیتاً نعمت داد. این زید بن حارثه ایمان آورد. ایمان آوردن او نعمتی از طرف خدا است. چون رسول‌الله (ص) دال است، این دال الی الطریق است.

«إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[12] ایصال الی مطلوب الحق، به اراده الهی است. رسول هیچ‌وقت نمی‌تواند توفیق بدهد. نه توفیق الی الحق و نه دور کردن از باطل، فقط این دال است. «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ»؛ «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» آنچه کار خدا است و تو رسول نمی‌توانی آن را انجام بدهی. خداوند به او نعمت داد. که چه؟ چند چیز: 1- ایمان آورد. 2- خدا به دل رسول انداخت تو را آزاد کرد. این دوگانه می‌شود. مطلب اول یگانه است. بعد: «وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» تو به او نعمت دادی، از او پرستاری کردی، بزرگش کردی، در خانه خود نگه داشتی، او را پسر خود خواندی، قبل از اینکه تبنی حرام بشود، البته ملحقات تبنی همین‌طور است. پسر خود خواندی و… کسی که از طرف الله و رسول ذونعمتین است، پیغمبر با او دارد صحبت می‌کند که چه؟ «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» معلوم شد ازدواج شده است. ازدواج هم قدر اقلش بر خلاف میل زوجه بوده است، زوج که البته مایل است. حداقلش بر خلاف میل زوجه بوده است. «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ».

این یک سؤال، بحث دقیق فقهی است که ما در باب طلاق هم گفته‌ایم و قبلاً هم در باب‌های دیگر اشاره کرده‌ایم. مگر نکاح عقد لازم نیست؟ چرا، اگر طرفین نکاح را به هم زدند، بدون خیار فسخ، بدون عامل فسخ، بدون عیب و غیره، اگر این به لزوم باقی مانده است و خیاری در کار نیست، اگر هر دو به هم زدند و مقابل است، مطلبی نیست. آن را هم بحث داریم. اما آیا می‌توانند احدهما بدون مجوز شرعی، بدون مرجح شرعی، بدون موجب شرعی، طلاق ایجاد کنند؟ نه زن و نه مرد، اگر مرد بدون اینکه حرجی و بدون اینکه خطری و ضرری در کار باشد، بخواهد این زن را طلاق بدهد و زن راضی نیست، این طلاق اصلاً واقع نمی‌شود، چون مقتضای لزوم عقد این است.

از جمله ادله ما اینجا است: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» چرا «أَمْسِكْ»؟ می‌خواهم طلاق بدهم. با هم نمی‌سازیم، با اینکه قاعده‌اش این است که این زیدی که این زن به این زیبایی و شریفی بنی‌هاشم به دستش آمده است، این زن را باید نگه دارد. به هر طریقی هست باید قربان صدقه… ولی با هم نمی‌سازند، بنا نیست که بسازند، اینها یک حساب الهی دارد. چون این ازدواج یک بُعد دوم دارد. بعد دوم این است که طلاق بدهد و بعداً رسول‌الله ازدواج کند. برای اینکه دو جریان در کار است؛ جریان اول اینکه فوارق از بین برود، این شریفه بنی‌هاشم است و این غلام سیاه است و این حرف‌ها نیست. کفو ایمانی شرط است. ازاله فوراق عملاً.

 مطلب دوم که هنوز نشده است و نسبت به اوّلی مطلب اصیل است و اوّلی مقدم است، این است که حلائل ادعیاء را خداوند حلال کرده است. پیغمبر گفت، قبول نکردند، پس عملاً خودش انجام بدهد. نه بگوید سلمان انجام بدهد، خیر، خودش، خودش که مبدأ اصلی رسالت است، خود باید در میدان قرار بگیرد. اگر کسی رییس کل قوا است، باید اول خود پیشقدم باشد. اگر کسی یک مطلبی که بر خلاف سلیقه‌ها و خلاف شهوات و عرف است، نباید به زبان اکتفا کند. این بُعد اول، نباید بگوید که شما انجام بدهید، نه، خود که انجام بدهد، دیگر تمام آب‌ها از آسیاب‌ها می‌ریزد و مطلب به‌عنوان حجت بالغه الهی تمام می‌شود.

– [سؤال]

– نه، از لزوم عقد نیست، خود عقد است. اینجا از «أَمْسِكْ» لزوم را می‌فهمیم، درست است، ولکن لزوم عقد بوجهٍ کلی را داریم بحث می‌کنیم.

– «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً»[13]

– آن هم یک مورد است. البته ما چند دلیل داریم.

– [سؤال]

– می‌خواهم همین را عرض کنم. «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» اگر زوج نخواهد نگه دارد، می‌خواهد طلاق بدهد. «وَ اتَّقِ اللَّهَ» تقوی‌الله واجب نیست؟ پس طلاق دادن این زن حرام است. مگر اینکه «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ»[14] که طلاق خلع است، طلاق مبارات از طرف زن است یا طلاق نه خلع است، نه مبارات است، حتی رجعی هم نیست. چون مرد خائف است و مرد نمی‌تواند با این زن زندگی کند. دیگر چهارم نداریم، مگر حرجی. حرج؛ نه خوف است، نه زن، نه مرد، نه هر دو، ولکن حرج است. «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[15] موجب است که این طلاق جایز باشد. این مطلبی است. چرا؟ لزوم را چه به هم زد؟ وجوبیت استمراری را چه به هم زد؟ حرج، در کل معاملات این‌طور است. معامله‌ای که لازم است و خیاری در کار نیست، فسقی بطبیعة الحال در کار نیست. این معامله در صورت استدامش اگر حرج باشد و حرج از متعاملین نباشد، حرج خود آمده و این پیامدی است که بدون اختیار شده است. در اینجا جایز است که این معامله به هم بخورد، هر چه می‌خواهد باشد. وقف باشد، اگر وقف باشد، اگر عقد باشد، اگر نکاح باشد، اگر هر چه می‌خواهد باشد.

– [سؤال]

– چه فرقی می‌کند؟ حرج است.

– بعد از مدت‌ها که این مال در اختیار من بوده، در اختیار او بوده، بعد من می‌آیم…

– آن را در باب خودش باید بحث کرد. در اینجا می‌گویند قاچ زین را بگیر اسب‌سواری پیشکش. حالا قاچ زین را می‌خواهیم بگیریم. «وَ اتَّقِ اللَّهَ». سؤال: یا رسول‌الله «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» تو در دل آنچه را خدا آشکارا می‌کند، پنهان می‌کنی.

– [سؤال]

– اینها هست، اینها در متن واقع است. نه، جریان چیست؟ «تُخْفي» چند احتمال دارد. «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ» چند احتمال دارد: 1- پیغمبر در نفسش اخفاء می‌کند آنچه را خدا آشکار می‌کند. یک احتمال این است که وظیفه پیغمبر نیست که امر کند «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» چرا؟ برای اینکه این طلاق باید انجام بشود. ما این را قبول نداریم. چرا؟ برای اینکه مگر ممکن است پیغمبر حکمی را بر خلاف حکم خدا بگوید؟ اگر حکم خدا این است که این زن را باید زید طلاق بدهد و بعد «زَوَّجْناكَها»، چطور می‌شود پیغمبر بر خلاف صریح حکم خدا حکم بدهد؟ اول هم می‌فرماید: «ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ».

2- که بعضی از مسیحیان احتمال دادند، در روایات ما هم احیاناً هست که بله، چشم پیغمبر –معاذالله- به زینب افتاد، دید خیلی زیبا است. خیلی خوشحال شد. خوشش آمد، دلش می‌خواست که کاش از اول من گرفته بودم، حالا که این گرفته، دلش می‌خواست که طلاق بدهد. طلاق که داد من بگیرم، چون چشمش افتاد و خوشش آمد. این هم یک دروغی است که مبشرین مسیحی درست کرده‌اند و در بعضی روایات هست. خود آیه دروغ را رد می‌کند، چرا؟ «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» خدا چه را ابداء کرد؟ خدا ابداء کرد که ضرورت دارد که این زن زید بعد از قضاء وطر با تو ازدواج کند و خداوند خودش متکفل این ازدواج شد. این را ابداء کرد. این مخفی بود.

– [سؤال]

– بله، این مخفی بود. چرا؟ پیغمبر ظاهراً… «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» یعنی چه؟ یعنی پیغمبر اراده ازدواج ندارد. چون اگر پیغمبر اراده ازدواج با زن زید را ابراز می‌کرد. در میان مردم تازه مسلمان و غیرمسلمان، می‌گفتند محمد زن پسرخوانده‌اش را طمع کرده است. دو اشکال دارد: یک اشکال این است که زن پسرخوانده است و حرام است. اشکال دیگر اینکه شما این‌همه زن داری حالا زن پسرخوانده‌ات را می‌خواهی؟ این را اخفاء می‌کرد. منتها اخفاء می‌کرد برای چه؟ برای اینکه ساحت قدسی رسالت مکدر نگردد. برای این جهت بود که این را بحث می‌کنیم. پس آنچه که پیغمبر مخفی می‌کرد، از خود آیه درمی‌آید: «مَا اللَّهُ مُبْديهِ» خدا چرا این کار را کرد؟ اظهار کرد. «فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ».

– از این روایت هم برمی‌آید که قصد پیغمبر هم نبوده که اظهار کند «مَا اللَّهُ مُبْديهِ» یعنی خود خدا می‌خواسته اظهار کند.

– حالا این را عرض می‌کنیم. آنچه را می‌توانیم از آیات دربیاوریم که کلاً جوابگوی اعتراضات و احتمالات غلطی است که دادند. پس در میان سه احتمال، این احتمال درست است. این درست نیست که روایت هم دارد و از شیعه و از سنی و مسیحی‌ها می‌گویند که بله پیغمبر… چون اینها خودشان مبتلا هستند که در تورات دارد جناب داود (ع) چشمش به زن اوریاه افتاد که فرمانده لشکرش بود و در پشت بام داشت غسل می‌کرد، برهنه او را دید و خوشش آمد، فرستاد او را آوردند و از این چرندیات. آن‌وقت این را می‌خواهند به پیغمبر نسبت بدهند، می‌خواهند آن را که نسبت به خودشان داده‌اند، به پیغمبر ما هم نسبت بدهند. یا لوط شراب خورد، می‌گویند پیغمبر شما هم خورد.

– [سؤال]

– می‌دانم اینها هم اسرائیلی است دیگر، آنها ساخته‌اند، از آنجا نشت کرده و متأسفانه طرف روایات ما آمده است.

پس «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ» این نیست که پیغمبر خوشش آمد، دلش می‌خواست، چون خوشش آمده است، چون دیده، پسندیده، طلاق می‌خواهد، خیر، آنچه خدا ابداء کرد چه بود؟ «زَوَّجْناكَها» اصل زواج است. اصل زواج بر چه مبنایی است؟ چند مبنا دارد. یک اصل زواج بر مبنای فقط شهوت است. یکی هم آنکه خدا دارد می‌گوید، خدا می‌فرماید: «فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ» برای این است، و إلا زن زیاد بود. «لِكَيْ لا» که سنت جاهلی دوم که ازدواج با حلائل ادعیاء است که حرام بود از بین می‌برد. «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» دو امر است: یک امر تشریعی است و یک امر تکوینی. امر تشریعی؛ باید رسول‌الله (ص) با زن زید بعد از طلاق و قضاء وطر ازدواج کند تا این سنت حرمت حلائل ادعیاء از بین برود. این تشریعی است. تکوینی؛ خدا هم کاری کرد که این دو نتوانند با هم بسازند، باید حتماً… و الا قاعده این است که حالا که چنین دمبه‌ای گیر این گربه آمده است، باید تا آخرین نفس حفظش کند. حالا این آدم سیاه سوخته‌ای که هیچ در بساط ندارد با شریفه بنی‌هاشم، او باید نوکری کند، چه کند، ولیکن، اینجا اراده تکوینی پروردگار به‌گونه‌ای است که نتوانند با هم بسازند. تا جایی که «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» به این حد، که طلاق واجب باشد.

بقیه هم مطلب را تأیید می‌کند. بقیه آیات تا آیه 40 این مطلب را تأیید می‌کند که این نکاح ضروری بوده و واجب بوده است. نکاح اول یک وجوب، نکاح دوم، وجوب دوم که باز این را اشاره خواهیم کرد. آن چیزی که ایراد می‌گیرند: «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» تو حکم خدا را در دل پنهان می‌کنی که خصوصاً برای تو است که با زن زید ازدواج کنی و این طلاق باید حاصل بشود. «مَا اللَّهُ مُبْديهِ» که خداوند ابداء کرد. این چیست؟ مذمت است؟ مذمت است. چرا آنچه را که خداوند اظهار می‌کند تو مخفی می‌کنی؟ این دو جواب دارد: یک جواب این است که اشاره کردم. ابداء کار خدا است. تحقق این ازدواج کار خدا است، تشریعاً و تکویناً. دوم، چرا پیغمبر اخفاء می‌کند؟ ابداء پیغمبر، اخفائش، همه چیزش فی سبیل‌الله است. اگر او اظهار می‌داشت ولو اشارتاً، اظهار هم نمی‌داشت، نفی نمی‌کرد. اگر پیغمبر بزرگوار این جریان را با این جمله که «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» اگر این قسمت را نمی‌گفت و حتی ساکت هم بود. در نظر مردم می‌آمد که بله، پیغمبر بزرگوار نسبت به زن زید طمعی دارد و این حرف‌ها.

پس اخفاء، اخفاء دوبله است. اخفاء دوبله به این معنا، نه این است که چیزی نفیاً و اثباتاً نگوید، بلکه نفیاً چیزی بگوید. چیزی را نفیاً گفتن هم حکم شرعی بود، چرا؟ برای اینکه کسی که با زنی هست، اختلاف دارند، وظیفه حاکم شرع نسبت به مختلفین چیست؟ تا آنجا که امکان دارد طلاق داده نشود. پیغمبر هم همین کار را دارد می‌کند. ولی پشت پرده تکویناً اراده رب‌العالمین است، بعد از اراده تشریعی که باید این‌طور بشود. ولکن، مثل قضیه خضر و موسی (ع) دیگر، البته این تشبیه است. خضر و موسی (ع) که خضر کاری انجام داد، موسی گفت بر خلاف شرع است. گفت صبر کن بعد به تو می‌گویم. اینجا هم، آنچه وظیفه رسول‌الله (ص) است، این است که مادامی که به جاهای بد نکشیده است و طلاق واجب نشده است. قبل از وجوب طلاق، طلاق چیست؟ حرام است، یا علی حرجٍ جائز است، یا حرام است، «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» پس پیغمبر بزرگوار وظیفه خود را در اینجا انجام داده است. که «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» مگر در آنجایی که استثناء است.

«وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» چه اشکال دارد؟ پیغمبر بزرگوار اخفاء کند، اینکه من باید زن زید را بعد از طلاقش بگیرم، این اخفاء برای حفظ رسالت باشد، چه اشکال دارد؟ این وظیفه شرعی است. وظیفه هر مؤمنی است تا چه رسد نسبت به رسول‌الله (ص) که برای حفظ قدسیت رسالت و مقام رسالت که هنوز پابرجا نشده است و هنوز آغاز جریان شوکت اسلام است و تأسیس دولت اسلام در مدینه است. پس این مذمت نیست. این بیان رحمت خاصه ربانیه است که بالاخره «مَا اللَّهُ مُبْديهِ» آنچه زیاد مورد سؤال است «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» دیروز تقسیماتی را عرض کردم.

– بالاخره پیغمبر اسلام اطلاع داشت که اراده خداوند بر این قرار گرفته است که این امر را انجام بدهد یا نه؟

– بله.

– اگر واقعاً از این مسئله اطلاع داشت، دیگر چرا حکمی داشته باشد که…

– جواب: پیغمبر اطلاع دارد که اراده خداوند بر این انجام گرفته است که بالاخره ازدواج حاصل شود. ولکن، قبل از اینکه ازدواج حاصل شود، اگر پیغمبر ابراز کند، سر و صدا علیه پیغمبر بشود، ساحت قدسی رسالت لکه پیدا کند، چطور است؟ اینجا اخفاء شده است.

– اگر واقعاً می‌دانست خدا مصلحت را در این دیده است، دیگر پیغمبر نباید شکی در این بکند…

– در زمان خودش، در جای خودش، دو بُعدی است. در زمان خودش که وقتی قضاء وطر شد. وقتی که عده تمام شد. آن‌وقت ازدواج بشود. آن هم خدا این ازدواج را درست کرد. در آن زمان بله، ولی قبلاً، قبلاً آیا مردم بدانند و یا ندانند فرقی ندارد؟ خیلی فرق دارد. چون خدا نفرمود که قبلاً این کار را نکن. فرق دارد و لذا رسول‌الله «تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» اخفاء کرده است، ولی خداوند در اصل قضیه و در متن قضیه جریان را اداره می‌کند و انجام می‌دهد. پیغمبر بزرگوار از نظر حکم شرعی مقام امام تا چه رسد به مقام رسالت، آیا نباید تا وقتی که انجام نشده است، فعلاً روی آن سرپوش بگذارد؟ در این مدت که مربوط به پیغمبر است. از وقتی که خداوند ازدواج را ایجاد کرد، خدا همه کارهایش را می‌کند، یعنی کار پیغمبر را، ولی قبل از اینکه خداوند این ازدواج را بعد از قضاء وطر تکویناً انجام بدهد، در این فتره که حالا چند روز یا چند ماه یا هر چه است، اگر پیغمبر ابراز بدارد و مقام رسالت صدمه ببیند، درباره تحقق دادن این حکم که هنوز وقتش نیست، آیا صدمه زدن به مقام رسالت شرعاً چطور است؟ این عین قضیه «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»[16] است.

مطلبی که در اینجا هست. «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» خشیت چند نوع است. یک مرتبه خشیت غیر الله است؛ ضد الله است. غیر الله است، اصلاً الله مطرح نیست. باز بحث داریم. خشیت الله است، بدون اینکه از هیچ چیزی بترسد. اصل این است. گاهی اوقات خیر، آدمی که، پیغمبری که، در میان چنین مردمی دارد زندگی می‌کند. خشیة ‌الله در بُعد تثبیت توحید و خشیة الله در بُعد استمرار رسالت این است که مردمی که وضعشان اینطور است، کاری نکند که این مردم شروع کنند به هجوم کردن، لگد زدن، فحش دادن، بد گفتن، خشیة ‌الله این است. خشیة ‌الله من طریق الناس. این‌طور نیست؟

– [سؤال]

– «تَخْشاهُ» دو بُعد است. «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» دو معنا دارد؛ «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» فقط «و لا تخشاه غیره» چیز دیگر، اینجا چه شد؟

– [سؤال]

– حالا عرض می‌کنم، احتمالات را داریم می‌گوییم. «والله احق ان تخشاه و لا تخشی غیره فی سبیله» این یک مورد است که از قضا همین است. یک مرتبه خیر، «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» یعنی اگر بین خشیة الناس و خشیة الله معارضه شد، خشیة الله مقدم است. این نیست. اوّلی درست است. چرا؟ برای اینکه پیغمبر بزرگوار در خشیة الله باید یکی از دو راه را طی کند، یک راهی که صاف است و شوسه است و مانعی نیست و فقط الله و فقط الله است. بسم الله «تخشی الله» یک مرتبه خیر، اگر خشیة الله بخواهد حاصل شود باید کاری کند که مقام الوهیت لکه‌دار نشود، مقام رسالت لکه‌دار نشود. و در این وضع فعلی مردم که تازه مسلمان شده‌اند و حلائل ادعیاء را حرام می‌دانند، ولو حکم خدا آمده است. ولی جیغ و سر و صدا و اذیت خواهد بود. پس «خشیة الله من طریق الناس» وظیفه‌اش چیست؟ «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ» باید مخفی کند. منتها نمی‌داند که چه خواهد شد. مگر پیغمبر بزرگوار قبل از این آیات می‌دانست چه خواهد شد؟ نه، خدا دارد می‌گوید، خدا دارد جریان «ما سبق» را بیان می‌کند که اینطور شد، اینطور بود، اینطور کردیم.

– مثل همان نیست که «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[17]؟

– چرا، از همان باب است. این «لِمَ تُحَرِّمُ» و «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ» تمام اینها را من اینجا ردیف کردم که همه مثل هم است که پیغمبر بزرگوار در آن جهاتی که دیروز عرض کردم، پیغمبر باید احکام را بداند، اولویت‌ها را باید بداند. اما در جایی که در مرحله ظاهر اولی است، خدا حکم نکرده است که محور اهم و مهم را از بین می‌برم، چون اعجاز است. از بین بردن محور اهم و مهم اعجاز است و بنای استمرار اعجاز برای رسول نیست. این استثنایی است. پیغمبر بزرگوار نمی‌داند این استثناء راجع به تحریم خواهد شد؟ راجع به این اخفاء خواهد شد؟ راجع به این «بَلِّغْ» خواهد شد؟ اینها را نمی‌داند. خداوند بیان می‌کند که بله، من پشت جریان هستم و به اراده من کار انجام خواهد شد.

بنابراین «وَ تَخْشَى النَّاسَ» در چه؟ آیه بعدی معنا کرده است. «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ»[18] که پیامد مطلب است. «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ» کل رسالات الله و کل رسل‌الله را می‌گیرد و در قله آنها رسول‌الله است. این آیه بیخود نیامده است. این آیه آمده است که همه زندگی و فکر و دقت و سلب و ایجاب و عمل و علم و همه چیز رسل‌الله این است که در طریق خشیة الله است. منتها، طریق خشیة الله گاه طریق وحید است که راهی، مانعی، چیزی در کار نیست. گاه نه، اگر بخواهد خشیة الله حاصل بشود لازم است که این موانع که ولو به غلط موجود است، موانعی که، این خرافاتی که در مغز مردم است، موانعی که در مغز مردم است و به غلط موجود است، این موانع از بین برود. خدا می‌گوید: خیر، این موانع مانع نیست. چنانکه در بسیاری از جاها این‌طور است.

اگر ما به علمای پاکستان بگوییم که چرا شما وظیفه شرعی خود را که مهم‌ترین وظیفه شرعی است، عمل نمی‌کنید که ازدواج زن علوی با غیر علوی حرام نیست. می‌گویند: بله، مردم از دین خارج می‌شوند، فایده این دین چیست؟ اینجا جای این نیست که… البته با رسول‌الله فاصله دارد. چون رسول‌الله وضع دیگری است. رسول‌الله که مبدأ شریعت ربانیه است، وضعش اینطور بود، ولی بعد شد. این را به‌عنوان مثال عرض کردم. تقیه بعضی‌جاها حرام است و بعضی جاها واجب است. برای رسول‌الله تقیه حرام است. در اصل مطلب، اینجا اصل مطلب نیست، مقدمات است. برای رسول‌الله اصل تقیه حرام است، برای ائمه جایز است. برای غیر جایز است. اما اگر در جایی انسان تقیه کند که حکم خدا پایمال بشود. دیگر نه، اگر انسان تقیه کند برای اینکه اگر تقیه نکند او را می‌کشند، حکم خدا است. یک مرتبه عمل به حکم خدا است، یک مرتبه حکم خداست. در اینجا میزان حکم خدا است که حکم حرمت ادعیاء به‌طور کلی از بین می‌رود، اگر پیغمبر به لفظ اکتفا کند.

پس «وَ تَخْشَى النَّاسَ» می‌ترسی مردم قال و غوغا کنند، سر و صدا کنند که محمد می‌خواهد چه کار کند. در این صورت هم الوهیت، هم نبوت، هم دین، لکه‌دار می‌شود، ولکن، منِ خدا صدمات مردم را نگهبانی خواهم کرد که از مردم نترسی. من خدا نگهبانی خواهم کرد و به قدرت ربانی خود تمام موانع را از بین می‌برم. این را پیغمبر نمی‌دانست. بنابراین «تَخْشَى النَّاسَ» باید حتماً در اینجا باشد.

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» در بُعد اینکه فقط خشیت یک بُعدی. از طریق مردم نه، چون مردم را هم متکفل است. اما اگر مردم متکفل نباشد چه؟ اگر مردم را متکفل نباشد، آیا وظیفه رسول بلکه ادنای مؤمنین این نیست که برای حفظ اهم مهم را فعلاً سرپوش بگذارند؟ سر پوش بگذارد، نه به‌طور کلی از بین ببرد.

– [سؤال]

– قصور که پیغمبر داشته است، در موضوعاتی داشته است.

– می‌گویند اشتباه است.

– اشتباه نبوده است، ولی قصور بوده است. اشتباه نیست، اما قصور است. اشتباه آنجایی است که حکم خدا چنین بوده و ایشان بر خلاف عمل کرده است. اینطور نیست. قصور آن‌طوری نیست. یک مرتبه ما قصور داریم که حکم خدا را عمل نکردیم، پیغمبر این قصور را ندارد. قصور در این است که پیغمبر موضوعاتی را که با اعجاز حل می‌شود، باید نداند. باید نداند و خداوند می‌خواهد این مطلب را تأکید کند. این محمد که مهم‌ترین افراد خلائق است، مع ذلک چنین جریانی حاصل می‌شود.

– «وَ تُخْفي‏ في‏ نَفْسِكَ» می‌دانسته قضیه چه می‌شود.

– چه می‌شود؟ نه.

– این ازدواج به خاطر چه انجام گرفته است.

– همه را می‌دانسته است. ولکن، در مقدمات باید مخفی کند، برای اینکه اگر در مقدمات مخفی نکند چنین و چنان می‌شود. و خداوند هنوز نفرموده است من جلوی آن را می‌گیرم. بعد فرمود جلو آن را می‌گیرم. مثل همین قضیه تحریم دیگر، عین همان، «فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً»[19] قضاء وطر چیست؟ وطر چند بُعدی است؛ یک وطر متصل، یک وطر منفصل. وطر متصل یعنی زید دیگر نمی‌خواست با این زن از نظر زناشویی و جنسی باشد. ولو هر چه زیبا است، ولو هر چه محتاج است، ولی دید که نمی‌شود باشد. دوم: بعد از طلاق، اگر طلاق، طلاق رجعی باشد. حالا احتمال دارد رجعی بوده است یا نه. اگر طلاق، طلاق رجعی باشد. قضاء وطر بعد از ثلاثة قروء است. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»[20] اگر طلاق، طلاق بائن باشد. طلاق بائن داده‌ام، […] ولی زن می‌تواند برگردد. اگر هم زن برنگردد، بعداً که عده تمام شد، مرد می‌تواند این زن را بگیرد. اگر هم دو مرتبه طلاق داد، مرتبه سوم نتوانست، محلل می‌آید. اگر مرحله نهم رسید، بعد از مرحله نهم حرام خواهد بود. قضاء وطر این است که به‌ کلی، طوری بود که زید دیگر نمی‌تواند با این زن نه استمرار زناشویی داشته باشد، در بُعد ذاتی، در بعد متصل. و نه می‌تواند رجوع کند، اگر رجعی است. و نه می‌تواند عقد جدید کند، اگر از رجعی خارج است. قضاء وطر بوجهٍ کلی که پنج، شش مورد است که در تفسیر عرض کردیم.

«فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» پیغمبر خواستگاری هم نکرد. خودش هم عقد نخواند. ایجاب و قبول هم در کار نبود. ولکن «زَوَّجْناكَها»، از «زَوَّجْناكَها» دو مطلب درمی‌آوریم: 1- بر خلاف آنچه معمول است که ایجاب اول از زن است و ثانی قبول از مرد است. خیر، در شریعت قرآن ایجاب اول از مرد است و ثانی قبول از زن است. طبع مطلب هم همین است. چرا؟ برای اینکه زن پرروتر است یا مرد؟ مرد. زن خجل‌تر است یا مرد؟ زن. این نیست که بنابر این است که زن بگوید «انکحتک نفسی» بعد او بگوید قبول. چه شد؟ این بر خلاف فطرت زن و مرد است که خدا خلق کرده است. اولاً، ثانیاً، «زَوَّجْناكَها» اینجا «إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ»[21] مرد جلو است. در اینجا مرد جلو است، در اینجا هم «زَوَّجْناكَها» بنابراین نمی‌خواهیم بگوییم…

– [سؤال]

– نخیر. إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ» اوّلی چه کسی است؟ «ک» است، «إِحْدَى ابْنَتَيَّ» ثانی است. «أُنْكِحَكَ» نکاح دو بُعد دارد دیگر، بُعد زن و مرد، بعد مرد جلو است یا زن؟ مرد، «أُنْكِحَكَ إِحْدَى» نفرمود «إنی ارید أن انکح احدی ابنتی هاتین ایاک» نخیر، «أُنْكِحَكَ» هم در آنجا مرد جلو است، و هم در اینجا مرد جلو است. در یک عقدی بود یکی از آیت الله‌ها تشریف داشتند، از من خواستند ایجاب، گفتم باشد ایجاب، ولکن من ایجاب را از مرد می‌دانم، ایجاب از زن نیست. گفت چطور؟ گفتم دو آیه قرآن، گفت اینطور باشد چطور است؟ گفتم آنچه خدا فرموده بهتر است، نمی‌گویم باطل است. ما همان کار را کردیم، همان‌طور که خدا فرموده بود، ما ایجاب را از طرف مرد انجام دادیم و قبول را از طرف زن. گفتیم وفقاً لکتاب الله. ایشان گفت وفقاً به شهرت. گفتم شهرت مخالف قرآن باید برود جای دیگر.

«فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» این یک بُعد. بُعد دوم: خدا این کار را کرد. حتی خود پیغمبر پیشنهاد هم نکرد. عللی دارد. پیغمبر بگوید من در این جریان هیچ کاره‌ام، خداوند تزویج کرد و لذا در روایت دارد که وقتی تزویج شد و خداوند آیه را بر پیغمبر بزرگوار نازل کرد، پیغمبر بدون اطلاع به خانه زینب رفت و زینب هم بی‌حجاب بود. زینب گفت: طبعاً آیه‌ای رسیده است. گفت: بله. بدون مقدمات و بدون شهود. بعد در روایت دارد که «الله هو العاقد و الشاهد […]» شاهد نمی‌خواهد. ولی جریانی است که مرسوم است. «زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في‏ أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» بعد: «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ»[22] اینجا بحثی دارد که ان‌شاءالله برای فردا تتمه‌اش را عرض می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احزاب، آیه 36.

[2]. همان، آیه 53.

[3]. توبه، آیه 113.

[4]. همان، آیات 113 و 114.

[5]. صافات، آیه 102.

[6]. احزاب، آیه 36.

[7]. نساء، آیه 105.

[8]. همان، آیه 80.

[9]. همان، آیه 59.

[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 434.

[11]. احزاب، آیه 37.

[12]. قصص، آیه 56.

[13]. نساء، آیه 21.

[14]. بقره، آیه 229.

[15]. حج، آیه 78.

[16]. تحریم، آیه 1.

[17]. مائده، آیه 67.

[18]. احزاب، آیه 39.

[19]. همان، آیه 37.

[20]. بقره، آیه 228.

[21]. قصص، آیه 27.

[22]. احزاب، آیه 38.