تفسیر آیاتی از سوره احزاب؛ خشیت پیامبر (ص) از خداوند
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
یکی از موارد محوری اشکال بر مقام قدسی رسولالله (ص) همین آیه مبارکه است که «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»[1] که دیروز بحث کردیم. عرض کردیم که چند آیه بعد که «الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسيباً»[2] این آیه دلیل بر است اینکه خشیت کل رسل الهی یک بُعدی است؛ فقط خشیت نسبت به الله دارند. این خشیت یک بعدی دارای دو مرحله است: یک مرحله، اگر موانعی در پیش نباشد، عوائقی در پیش نباشد. فقط خشیت متجه به الله است بدون واسطه که این خشیت صرف است. و گاهی اوقات خشیت فی الله است. یک خشیت الله است، «یخشی الله» و یک خشیت فی الله است. خشیت الله، در مرحله درونی بیّن است، که فطرت و عقل و صدر و قلب و فؤاد و لبّ رسولالله و علم رسولالله و معرفت رسولالله (ص) یک بُعدی است؛ فقط خشیت نسبت به الله است. دیگر در درون موانعی معنا ندارد. و یک اعمال خشیتآمیزی است که اعمال ظاهره رسولالله نسبت به شخص خود و یا نسبت به اجتماع است، این هم اگر چنانکه موانعی در درون در کار نیست، در برون نیز در کار نباشد، دیگر خشیتِ الله است، نه خشیت فی الله. ولکن احیاناً موانعی و عوائقی وجود دارد. کسانی هستند که اگر رسولالله (ص) بدون ملاحظه وضع معارضه آنها این کار الهی را انجام بدهد، رسالت الهیه لکهدار میشود. در اینجا خشیت بالواسطه است. چون آنچه در تمام دورانهای حیات رسالتی رسولالله (ص) اهم است، این است که دلباخته حق است و این دلباختگی حق که در درون موانعی ندارد، در برون هم اگر موانعی نداشته باشد که مطلبی نیست.
اما اگر موانعی در کار داشته باشد مثل اینجا، اگر پیغمبر بزرگوار از آن هنگامی که زینب را به ازدواج زید داد، ابراز میکرد که این مقدمه است که زید او را طلاق بدهد و من با او ازدواج کنم، این قال و غوغایی علیه رسولالله در میان مردم ایجاد میکرد. مردمی که جدید العهد به اسلام هستند، حتی در فکر آنها این مطلب ادغام شده است و تلحیم شده است که حلائل ادعیاء حرام است. پیغمبر بزرگوار بالاخره این جریان را که ضد افکار جاهلین است عملاً تحقق میبخشد. تحقق میدهد شکی ندارد، تقیه در اصل جریان ندارد. اگر در اصل جریان ازدواج با زینب بنت جحش ایشان تقیه میکرد بر خلاف رسالت بود. در اصلش تقیه ندارد. در زمانش مطلب محقق میشود و شد و تحقق پیدا کرد و رسالت عملی رسولالله در اینجا انجام شد.
اما قبلش، قبلش که چند ماه معطلی دارد که زینب بنت جحش را به ازدواج زید دربیاورد، بعد زید با او زندگی کند. بعد با هم دعوا و معارضه داشته باشند، بعد منجر به طلاق گردد و بعد از طلاق چند ماهی فاصله بشود. این مدتِ مقدماتی را پیغمبر ضرورت ندارد بگوید چنین است. به عکس؛ اگر پیغمبر جریان را بفرماید قبل از انجام اصل جریان عملی، این به رسالت رسولالله صدمه میزند. پس اینجا «یخشی الناس فی الله» عیب ندارد. و نمیداند و اینطور هم بود و نمیداند که اگر چنانچه بدون مهابا و بدون ملاحظه قبل از تحقق جریان مطلب را برملا کند، خدا به اعجاز جلوگیری خواهد کرد. و قبلاً هم چیزی نبود که خداوند به اعجاز جلوگیری کند. نگفته بود، پس این «تَخْشَى النَّاسَ» در عمق جریان و در بُعد اصلی جریان بر مؤمنین عادی واجب بوده است، تا چه رسد بر رسولالله (ص) که از طریق ملاحظۀ الناس، خشیة الله حاصل گردد.
در اینجا که خداوند میفرماید: «وَ تَخْشَى النَّاسَ» در آیه 37، «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» که دیروز بحث کردیم. «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» که همچنین «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» احق چیست؟ آیا در جایی که بین خشیة الناس و خشیة الله معارضه بشود، خشیة الله مقدم است؟ معلوم است مقدم است، مخصوصاً برای رسل. پس چطور در اینجا میفرماید: «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»؟ دو چیز حق است. هر دو حق است. اینکه رسولالله دلباخته حق سبحانه و تعالی باشد در تمام جلوات و مجالات و وضعیات زندگی خودش، این معلوم است. ولکن، آن بعدی که «یخشی الله سبحانه و تعالی» بدون موانع و بدون جریانات، این یک بُعدی است. اما اگر خشیة الله باشد از طریقی که مردم جنجال نکنند. عوامی مردم، قرب عهد آنها به جاهلیت، موجب سر و صدا علیه رسول و رسالت نشود. این هم حق است. هر دو خشیت حق است. خشیت یک بُعدی حق، حق است. خشیت دو بُعدی که از طریق الناس، خشیة الله حاصل شود حق است. هر دو حق است. اما در واقع چیست؟ در واقعی که پیغمبر نمیداند و به پیغمبر وحی نشده است، این است که اگر اصلاً ملاحظه مردم را هیچ نمیکرد و همان خشیت یک بُعدی را داشت و از همان اول میگفت: من میخواهم این دخترعمه خودم را به ازدواج زید دربیاورم به فلان دلیل، و او طلاق بدهد به فلان دلیل، من ازدواج کنم به فلان دلیل. اینها که موضوع است، پیغمبر مطلع نبود که اگر چنین و چنان کند، خداوند جلوی این جریان را به اعجاز خواهد گرفت. مثل قضیه «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»[3].
در اینجا در مقارنه واقعی «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» هر دو حق است. هم «تخشی الله» بدون توجه به ناس، هم «تخشی الله» با توجه ناس. ولکن، «تخشی الله» یک بُعدی احق است، اما پیغمبر نمیتواند. وظیفه پیغمبر چیست؟ قبل از اینکه پیغمبر بداند، اگر از اول خیلی بهطور برملا و روشن مطلب را به مردم بفهماند، رسالت ضایع نمیشود و تبلیغات ضد نمیشود و خداوند جلوگیری میکند، کما اینکه از عایشه و حفصه جلوگیری کرد، در آن جریان معرکه ای که در مدینه راه انداخته بودند. هر دو حق است، ولکن در بُعد تکلیفی، در بعد تکلیف ظاهری «تخشی الله عن طریق الناس» همین کار را هم کرد. ولکن در بُعد واقع که پیغمبر مکلف نبود و الآن خدا دارد بیان میکند. «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ».
دراینجا ما به «المعجم» که مراجعه میکنیم، آیاتی که درباره خشیت است چند بُعد است. یک قسمت «خشیة الناس» است که اگر خشیة الناس و خشیة الله با هم معارضه کردند، طبعاً خشیة الله مقدم است. کسانی که خشیة الناس را بر خشیة الله مقدم میدارند، یا مشرک هستند یا ایمانشان بسیار ضعیف است. این کنار رفت. دو بُعد دیگر خشیة الله که واقعاً خشیة الله است، ولیکن یا خشیة الله یک بُعدی است که ناسی در کار نیست. چنانکه خشیت درونی است، یا خشیتهای برونی که موانعی ندارد، موانعی در کار نیست.
یک بُعد دیگر که خشیة الله است فی الناس. خشیة فی الله از طریق ناس است. از طریق ناس خشیة فی الله است. مثلاً تقیهای که ما داریم چیست؟ امامصادق (ع) که میفرماید اگر در برابر سنیها قرار گرفتید و برای شما وضوی شیعی گرفتن خطر داشت، وضوی سنی بگیرید، این چیست؟ این خشیة فی الله است یا نه؟ خشیة فی الله به مزاحمت ناس است. درست است که ناس غلط میکنند. اشتباه میکنند. اینها چوب و چماق بمیدارند. البته حالا تقیه خیلی کم است. چوب و چماق بر میدارند، اذیت میکنند، چنین میکنند. غلط میکنند. ولکن انسان برای حفظ صلاتش با طهارت، این طهارتی را که این ناس نسناس قائلاند، مانند آنچه که آنها قائلاند انسان انجام بدهد، این خشیة الله نیست؟ بله. ولکن، اگر همینجا خدا تضمین کند، به وحی بر رسولالله (ص) تضمین کند، به الهام تضمین کند که بله، من وضو را وضوی شیعه درست میگیرم و اینها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. اگر اینطور باشد تقیه معنا ندارد. پس تقیه برای حفظ اهم و از بین رفتن مهم است. اما این تقیه برای پیغمبر هم نیست. پیغمبر بزرگوار نمیشود که با زینب بنت جحش مزاوجه نکند، ازدواج نکند. نمیشود، تقیهبردار نیست. چرا؟ مقدمه بله، مقدمهاش تقیهبردار بود که خداوند فرمود: نه، تقیه نکن، اما اصل جریان تقیهبردار نیست، چنانکه خداوند در قرآن تقیه نمیکند که خوف ندارد. پیغمبر هم که خوف دارد، وظیفه رسول این است، چون همانطور که نص قرآن و ظاهر مستقر قرآن حجت است، نص و یا ظاهر مستقر سنت قطعی رسولالله نیز حجت است، که اگر در قرآن مطلبی جزئی را نیافتیم، سنت قطعی رسولالله، آنچه از پیغمبر بزرگوار (ص) صادر است، حجت است. اگر بنا بود تقیهای در کار باشد، فایده ندارد.
اما در میان ائمه تقیه در کار است. چرا؟ برای اینکه دو محور دارند: یک محور کتابالله است و یک محور سنت رسولالله است که خود ائمه به اصحابشان، به شاگردانشان و شیعهها میفرمودند که هر چه ما گفتیم، گمان نکنید حق است. احیاناً برای حفظ جان شماها، حفظ جان خودمان ما تقیه میکنیم و شما به کتابالله و سنت رسولالله (ص) بکنید. البته این تقیه هم کم است، زیاد نیست. این خشیت که در قرآن شریف ذکر شده است…
– تقیه خوف است یا خشیت؟
– خشیت خوف مشوب با عظمت است. اگر یک دشمنی فقط چاقو را میکشد و میزند و میکشد، این خوف است. اما اگر یک دشمنی این را دارد، ولکن یک عظمتی هم برای او درکار است در مجتمع، این خشیت است. مثلاً اگر چنانچه فقط خشیت یک بُعدی خشیت صحیح بود و خشیت دو بعدی صحیح نبود، پس چرا خداوند خشیت دو بعدی را موضوع احکامی قرار داده است؟
مثلاً، در سوره نساء «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ»[4] ازدواج نکاحی، نه اینکه فقط حلیه، ازدواج با إماء مرحله آخر است. کسی از مؤمنین جایز است که با إماء، زنهای زرخرید، زنهایی که أمه هستند ازدواج کند. «لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ» بترسد از عزوبت. عزوبت آنقدر شدید است که زن حره نمیتواند بگیرد. به هیچ وجه من الوجوه، زن أمه ارزان است، اگر زن أمه هم حرام باشد، این منفجر میشود و به حرام کشیده میشود. خشیت چیست؟ در چه راهی «خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ»؟ «فی الله» خشیت فی الله است. موانع در کار است. خشیت فی الله است. اگر حکم الله نبود که زنا حرام است. این چه خشیتی دارد؟ میرود زنا میکند. پس این خشیت الله است. و این خشیت الله موضوع است برای یک حکم که جواز ازدواج با إماء باشد. آنوقت خشیتی که بهطور مطلق است. سوره مبارکه یس «إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ»[5] رحیم نگفت، رحمن گفت. خشیت مقام اصل الوهیت است.
«إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ» نتیجه اتباع ذکر چیست؟ «وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» «الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» «خشیه بالغیب» مراحل مختلف. این «خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» مطلق است. گاه اوقات است که موانعی برای ما در کار نیست، نماز را، همان نماز شیعه میخوانیم. خدا که غیب است، من به حساب خشیت او نماز میخوانم. گاه اوقات است که در میان سنیها قرار گرفتهایم که خطر است. من دستبسته نماز میخوانم و به آنها هم اقتدا میکنم، این «خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» است. خشیت اول یک بُعدی است. یک موانعی در کار نیست، خشیت دوم دو بعدی است.
آیه دیگر، سوره «ق» آیه 33، «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنيبٍ» هر دو را میگیرد. آیات مطلقه خشیت رحمن تمام مراحل را میگیرد. خشیتی که مانع ندارد، خشیتی که مانع دارد. در دوران امر بین اهم و مهم که اهم و مهم؛ یکی حرام است و یکی حرمتش بیشتر است. چرا آنکه حرمتش کمتر است، حرمتش بهطور کلی از بین میرود؟ چون فی طریق الحق است. من خودم دوران را ایجاد نکردم و اینجا حالت اضطرار است. حرام از حرمت میافتد، واجب از وجوب میافتد، در آنجایی که دوران امر بین واجبین اهم و مهم است یا محرمین اهم و مهم است، در آنجا واجب است کوچکتر از وجوب میافتد، حرام کوچکتر از حرمت میافتد که واجب بزرگتر را در اول و حرام بزرگتر را در دوم ترک کنید، واجب را عمل کنید.
یا در سوره مبارکه بینه، آیه 8: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ» مطلق است. «إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي» سوره طه آیه 94. در جریان اینکه موسی (ع) برای اخذ الواح به طور رفتند و هارون را به جای خود گذاردند. سی روز گذشت، بعد از سی روز، اینجا سامری آمد و آن بازیها را درآورد و حالا موسی برگشته است. موسی برگشت. «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»[6] به آن حسابهایی که در جای خودش بحث میشود. «إِنِّي خَشيتُ» هارون میگوید که من ترسیدم «أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ» این خشیت فی الله است. موانعی ایجاد شد که در این موانع خشیت فی اللهِ با وجود این موانع موجب شد که حضرت هارون (ع) خیلی به دعوت خودش و تبلیغ خودش و صحبت خودش ادامه ندهد. چون اگر ادامه بدهد، موانعی، اشکالاتی در کار بود. یکی از اشکالات «فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ» اگر «فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ» در کار نبود، جناب هارون (ع) بیشتر دعوت میکرد. بیشتر داد میزد. بیشتر تبیلغ میکرد. بیشتر صحبت را میگفت. در مورد این پیغمبر بزرگوار، خشیت فی الله برای اتباع از رسولالله موسی موجب شد که آن کارهایی که اگر موانعی نبود میکرد، آن کارها را انجام نداد.
– [سؤال]
– این در جای خودش جواب داده میشود، مطلب دوم است. ولی اصل مطلب، چرا؟ «ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلاَّ تَتَّبِعَنِ»[7] چرا نیامدی؟ اقلاً چرا نیامدی؟ من ترسیدم که اگر بیایم «إِنِّي خَشيتُ. اصل خشیت را بحث میکنیم، چون همه مطلب را بخواهیم بگوییم، هر کدامش چند روز وقت میخواهد. و همچنین، در سوره مبارکه کهف آیه 80: «وَ أَمَّا الْغُلامُ» این قضیه خضر و موسی (ع). اینکه ما مدام آیات را میخوانیم، نمیخواهیم به زور مطلب را از قرآن دربیاوریم. نیر، میخواهیم آنچه که خداوند فرموده است با بیان خود قرآنی، این مطلب برای ما روشن بشود. تا روایات، اقوال، شهرتها، توجیهها، تأویلها، اینها کاملاً کنار برود و خود خدا بیان کند که مقصود من چیست؟ آیتاللّهی که مطلبی میگوید، خودش میگوید مقصود من این است. البته خود عبارت واضح و روشن بود، اما کوتاهی از ما بود که نفهمیدیم. خودش دارد بیان میکند که مطلب چیست.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً» اگر این خشیت نبود. چرا این بچه را بکشد؟ این بچه را جناب خضر کشت، موسی گفت «أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً»[8] یک کار بسیار مهمی است که یک بچهای را کشت، البته بچه مادون تکلیف نبوده است. یک جوانی را تو کشتی، چرا؟ میگوید که اینجا چیزی در کار بود. خشیت فی الله موجب بود که این غلام را بکشم. اگر چنانچه این غلام تصمیم نداشت که پدر و مادر را منحرف کند، ما این غلام را نمیکشتیم. پس کشتن این غلام در راه خشیة فی الله بود. چون اشکالی در کار بود.
همچنین در سوره مبارکه طه آیه 77: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى» اگر موسی با بنیاسرائیل از ترس فرعون و فرعونیان همینطور داخل دریا میرفت، همه غرق میشدند. جای خشیت هست یا نه؟ منافات دارد انسان از غرق بترسد، چون خشیت فی الله است؟ نه، مگر ما نباید نوامیس خودمان را حفظ کنیم؟ اگر وسط خیابان داریم راه میرویم ماشین دارد میآید. من میروم حالا هر چه خدا خواست. نخیر من هم تکلیف دارم. خشیة فی الله موجب است که من ملاحظه کنم. شما چرا دو بُعدی میترسید؟ هم از خدا میترسید و هم از ماشین؟ من از ماشین میترسم که مرا زیر کند که بر خلاف حکم خدا از بین بروم، پس این خشیتی است که واسطه دارد. «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى» این خشیت از چه بود؟ خشیت از امواج خروشان دریای نیل بود که موسی و بقیه را… ولی خدا این خشیت را برطرف کرد. راه را صاف کرد، خشیت یک بُعدی شد. اول خشیت دو بعدی بود، که نتیجه خشیت دو بعدی این بود که موسی داخل دریا نشود. ولکن خداوند از اول فرمود که عصا را بزن، راه باز شد. مثل کوه آبها اینطرف و آنطرف شدند. زمین هم خشک شد. نم هم ندارد. که پایش را روی آن بگذارد. «طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً» راه خشک.
– [سؤال]
– نهی نمیکند، نفی میکند. اینجا زمینه خشیت نیست. و همچنین در سوره مبارکه مائده آیه 44: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً» به مؤمنین خطاب میکند. آیا مؤمنین خشیة الناس را بر خشیت از الله مقدم میداشتند؟ نه، خداوند دارد اینجا طمأنینه میدهد، شما از این سر و صدا و تشکیلات و جریانات این قشون مخالف نترسید. اگر خداوند نمیفرمود نترسید، باید بترسند، چون آنها افرادشان زیادتر است. سلاحشان زیادتر است، باید بترسند، یا نروند جنگ، یا اینکه اگر میروند حواسشان جمع باشد. اما خداوند در اینجا موضوع خشیت را از بین میبرد. «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ». «وَ اخْشَوْنِ» نمیخواهد بگوید خشیت من لا شیء، خشیت یک بُعدی، یعنی اینهایی که هست، اینها را مانع نبینید. ما این موانع را از بین راه برداشتیم. و همچنین سوره توبه آیه 24: «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها» مگر بد است؟ اگر انسان تجارت کند و میترسد سقوط کند و سرمایه از بین برود، مگر بد است که بترسد؟ خیر، شما نترسید، هر کار میخواهید بکنید خدا حفظ میکند. خیر، خدا تعهد نکرده است که شما هر کاری که میخواهید بکنید، بدون اینکه تکلیف را انجام بدهید سرمایهتان، جانتان، مالتان و غیره حفظ بشود. پس ما باید از چیزهایی که جلوی راه ما را در خشیت فی الله میگیرد، خشیت داشته باشیم. مگر آن مواردی که خداوند تضمین کند.
پس در اینجا که «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» به کجا برخورد؟ و لا سیما جملات بعدی «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» چرا؟ «لِكَيْ لا يَكُونَ» این جواب از آن حرفهایی است که درآوردهاند که بله، پیغمبر وارد خانه زید شد و دید که زینب برهنه است و دارد غسل میکند. خوشش آمد و… این حرفها نیست، خدا میگوید: «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ» اصلاً قضیه بشری در کار نبود. بله، پیغمبر معلوم است شهوت جنسی داشت. ولی شهوت جنسی… شما تمام ازدواجهای رسولالله را حساب کنید. ازدواج اول پیغمبر که یک جوان 25 ساله زیبای درخشان، با یک زن چهل ساله که چندتا بچه هم از دو شوهر قبلی زاییده است. این حساب داشته است. حساب شهوانی فقط نبوده است. بله، حساب شهوانی که مرد شهوت جنسی دارد و باید زن بگیرد درست است، ولی اینها تحتالشعاع بوده است. آنچه در ازدواجهای رسولالله و در تمام کارهای رسولالله محوریت دارد، این است که رسالت الهی را درست بشود تحقق بدهد و نقش بدهد.
در اینجا هم «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» «لا لأنک کنت ترغبها» آن هم با آن وضعیت! «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ» حرج جریان دارد. ما در حرج اینجا بحث میکنیم. حرج چگونه است؟ یک حرجی است که من خودم درست کردم، اگر من خودم کاری کردم که واجب را باید حرجی انجام بدهم، اما من حرجی کردهام، واجب از وجوب نمیافتد. اگر من خودم مالی را که مال استطاعت بود از بین بردم و حالا خیلی خیلی سخت است به حج بروم که صددرصد نیرو باید مصرف کنم، البته به ضرر نه، صددرصد باید نیرو مصرف کنم. متسکعاً واجب است به حج بروم، چرا؟ چون حرج را خودم ایجاد کردهام. این یک صورت. اما اگر حرج را من ایجاد نکردهام، مردم ایجاد کردهاند. این بُعد دوم است. اگر اجتماع یک اجتماعی است که من در درون خود مانعی نمیبینم، اجتماع یک اجتماعی است که اگر من در راه قرآن فقط کار کنم، فکر کنم، بنویسم، تدریس کنم، بحث کنم، نظر بدهم فتوا بدهم، گاز است، لگد است، فحش است، تبعید است، دزدی است، حرج است. وجوب از بین میرود؟ خیر، وجوب از بین نمیرود، بلکه وجوب اقوی میشود. هر قدر مخالف طریق حق زیادتر باشند، مسئولیت پویندگان راه حق قویتر میشود. ولو جان از دست برود. برای پیغمبر اینطور است.
«ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»[9] برای نفی حکم موضوع را دارد نفی میکند. اجتماع پیغمبر را در حرج انداخته است که بالاتر از حرج است. که حرج اعم است از حرج بیضرر و حرج با ضرر. که اگر پیغمبر بزرگوار بدون تضمین و تأمین الهی رسماً وارد شود و بر خلاف این سنت احمقانه جاهلت زن زید را از اول بگیرد. آیا زن باکره گرفتن بهتر است یا اینکه ثیبه؟ آیا زن دستنخورده گرفتن بهتر است یا دستخورده؟ چرا پیغمبر با دست خود این زن را به غلامش داد، دستخورده شد و بعد او را گرفت؟ پس حرج به قدری قوی است در این اجتماع کثیف جهنمی جاهلی که حتی مسلمان شدهاند. آیا حالا که حرج است، «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[10]؟ نخیر، «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ» این حرجی نیست که حکم را از بین ببرد، خیر، این حرجی است که اجتماع جعل کرده است و بر خلاف جعلی که اجتماع حرج کرده است، چون جعل جاهلی است. جعلهای جاهلی را شریعت رسولالله باید از بین ببرد. چطور میشود با جهلهای جاهلی موافقت کند و إلا چون مردم چنیناند، پس من چنین هستم. صرفیین چنین کردند ما نیز چنین میکنیم. ره چنان رو… غلط کردند رهروان راه غلط را رفتند. من هم غلط راه بروم؟
استاد بزرگوار اخلاق ما مرحوم حاج آقا حسین فاطمی که هیچ کدام ایشان را ندیدید. در سی و چند سال پیش مرحوم شدند. تکه کلام خوبی داشت. میگفت: صرفیین چنین کردند ما نیز چنین، صرفیین غلط کردند! صرفیین مراد نبود. این غلط است که ره چنان رو که رهروان رفتند. ببین راه چیست؟ و إلا رهروان اکثر مشرک هستند. اکثر منحرف هستند. اکثر غلط میروند، بنابراین ما هم دنبال اکثر برویم؟ خیر، «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» علیه نیست. «لَهُ» در چند بُعد است؛ 1- ازدواج که برای پیغمبر بد نیست. 2- این ازدواجی که پیغمبر با زن دعی و پسرخواندهاش بکند، یک سنت عریق جاهلی را از بین میبرد و یک سنت عمیق اسلامی را تحقق میبخشد. «له لرسالته لمحمدٍ محمدیاً و لمحمدٍ رسولاً» هر دو، هم از نظر بشری ازدواج خوبی است، بد که نیست، و هم از نظر تحقق دادن رسالت. اینجا «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ» چیست؟ میخواهد بگوید حرج نیست؟ حرج بود. میگوید به این حرج توجه نکن. باید پا بر پشت بام وجود نهاد و بر خلاف تمام میول جهنمی و جاهلی این مردم، حکم خدا را باید تطبیق داد.
پس حرج سه بُعد است؛ حرجی که من خود ایجاد کردهام، این مانع حکم نیست. حرجی که مردم ایجاد کردهاند، برای پیغمبر مانع نیست. برای ما احیاناً در احکام جزئی مانع است. در مقابل سنی مثل سنی وضو نگرفتن، مثل شیعه گرفتن حرج است. میزند و میکشد، این برای ما مطلبی نیست. ولی برای پیغمبر که صادع شریعت است و نقطه اولای دعوت رسالتی است، نص این آیه میگوید: «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» حرجی است که اجتماع درست کرده است. حرجی که نه اجتماع درست کرده است و نه من، اجتماع حرج درست نکرده است. من هم درست نکردهام. واقعاً دوران است. اگر واقعاً نه تقصیر من است و نه تقصیر اجتماع است، واقعاً دوران امر بین اهم و مهم است. دختری است که داخل شط افتاده و غرق میشود، من هم با او محرم نیستم. هیچ محرم نیستم. جوان هم هستم. اگر دستم به او بخورد چه میشود، فلان میشود. در اینجا حرجی است که نه من درست کردهام و نه اجتماع درست کرده است. در اینجا حرمت دست خوردن به او و بیرون آوردن او از بین میرود. این حرمت تبدیل به وجوب میشود که اگر من این را بیرون نیاورم، در حقیقت در از بین رفتن و غرق شدن او شریک شدهام.
این مرحله سوم حرج است که از برای کل مؤمنین در اینجا در دوران بین اهم و مهم، اهم را باید مقدم داشت. اما حرج اول که من خود ایجاد کردهام، موضوع حکم نخواهد بود. اما حرجی که اجتماع ایجاد کرده است. اگر حرجی است که اجتماع ایجاد کرده است، میتوانم با این حرج برای تحقیق حکم خدا مقابله کنم، باید مقاله کنم. اگر نمیتوانم مطلب دیگری است. و این توان در غیبت صغری ولی امر (عج) برای شرعمداران هست، ولی توجه ندارند. یکی از مطالبی که کل رسالت رسولالله را معاذالله زیر پا گذاشته است و کل سؤالهای کفار را علیه اسلام زنده کرده است، این است که قرآن محوریت ندارد. پس اینجا حرج نیست. یعنی حتی اگر من و شما را بکشند، هر کاری میخواهند بکنند. اگر ما حتی لفظاً کتابتاً دعوتاً از دعوت قرآنی دست برداریم، تمام رسالات انبیاء را زیر پا گذاشتهایم. موسیها و عیسیها و محمد بن عبدالله (ص)، علیها و حسنها و حسینها، همه را زیر پا گذاشتهایم. چون چهارده قرن است که به این کتاب دارد ظلم میشود. چهارده قرن است که ما داریم به این کتاب ظلم میکنیم. یا اینکه علیه آن داریم کار میکنیم، یا اینکه سکوت میکنیم. اینجا است که «ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» آیا لصالح المسلمین است که قرآن محوریت داشته باشد یا لصالح الکفار است؟
در اینجا ما مطالبی را در کتاب داریم. مقداری با هم صحبت میکنیم. بعد به بحث دیگر منتقل میشویم که اعتراض دیگری بر رسولالله (ص) شده است. صفحه 139 جلد احزاب و فاطر: «ان تزويج زينب بنت جحش من زيد بن الحارثة و من ثم تزويجها من رسول اللّه (ص) يحمل بعدين عميقين من أبعاد التربية الاسلامية، فأول البعدين هو تحطيم الفوارق الطبقية و حتى بين الأحرار و العبيد»[11] فوارق همان فرقهاست. دختر خانواده چنین است، این پسر اصلاً چیزی ندارد. «فيزوج النبي (ص) مولاه زيداً» مولاه کیست؟ این بنده زرخرید است. این بنده زرخرید را بعد هم آزاد کرد و چون پدرش او را رها کرده بود، بهطور کلی طرد کرده بود. قبل از حرمت تبنی پیغمبر تبنی کرد، نه تبنی به آن معنا که عیب داشته باشد. خیر، در مقابل پدر زید که او را بهطور کلی طرد کرد و گفت اصلاً به سراغ من نیا، چون مسلمان شدهای، پیغمبر خواست او را آرام کند، گفت پسر من باش. پدر تو را قبول ندارد، پسر من باش. «مولاه زيداً من شريفة بني هاشم بنت عمته، ليسقط هذه الفوارق أولاً بنفسه و في أسرته، ثم يتزوجها هو ليحطّم عملياً سنة التبنيّ و حرمة الزواج بحليلة المتبنى، و لم يكن ليكتفي في تحطيم هذين الصرحين الجاهليين» این دو قصر جاهلیت را «بالقول فقط» حرف بعضی وقتها کافی نیست. «ام فعل من غيره» سلمان تو این کار را بکن. نخیر، خودش باید بکند، در این مثلث زاویه اول اثر نکرد. زاویه دوم سلمان، چه کسی گوش به حرف او میدهد؟ خود پیغمبر باید وارد در گود بشود. خودش باید این کار را بکند. اول کلنگ خودت را بزن، بعد دیگران.
«فليدخل هو بنفسه في الميدان ليؤتسى به في الامة الاسلامية مع الأبد ان اللّه يقضي امر الزواج بين زيد و زينب لتقرير مبدئين جديدين في الأمة، و لكن زينب يخلد في خلدها شيء من ذلك الزواج قائلة له» روایت: در المنثور، جلد 5 صفحه 200. «قائلة له بعد ما خطبها لزيد: «اوامر نفسي فانظر»» نمیدانست که بر حسب قرآن امر صادر شده است. «اوامر نفسي» بطبیعة الحال مؤمنه بود. ولی ببینم، فکر کنم. این درست است، درست نیست؟ باز خیلی احترام کرده گفته فکر کنم، از اول نگفت نه، نه، یا رسولالله، چرا این حرف را میزنی؟ […] این را نگفت. این مقدار احترام کرد که «اوامر نفسي فانظر».
آنوقت در اینجا: «فانزل: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»[12]» که سه بُعد داشت دیروز عرض کردم. ««مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً» هنا «قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»» این را بحث کردیم. «ما کانَ» را هم بحث کردیم. «ان قضاء اللّه كوحي خاص في تشريع يحمله رسول اللّه في بلاغ الشرعة ثم قضاءه كوحي عام قضاء لرسول اللّه كولي لأمر الأمة بما أراه اللّه، هو «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ»[13]»[14] فرض کنید آیهای در قرآن نازل نشده است. ولکن پیغمبر میگوید: باید شما زن زید بشوید، این حکم رسولالله است، حکم ولائی است و «ما اراه الله» است.
«هذا زيد بن حارثة «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» بالتربية المحمدية قبل الإسلام و بالايمان بعده و انكحه شريفة بني هاشم بنت عمة النبي (ص) «وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» في احضانه بتربية صالحة و عتقه و إنكاحه بنت عمك و هي ترغبك دونه!»[15] چندتا «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» است. «تقول له بعد منازعة مستمرة بينه و بينها «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ»». «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» را در صورتی به مرد میگویند که اختلاف باشد، اختلاف نباشد که امسک چیست؟ تحصیل حاصل است. اختلاف به قدری بین زید و زینب شدید بود که میخواست طلاق بدهد. آمد که یا رسولالله، میخواهم طلاق بدهم. فرمود که «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» مگر قاعده شرعی اینطور نیست؟ کسی که میخواهد طلاق بدهد، میگویند او را نگه دار. اگر به جاهای باریک رسید که اصلاً یک حرامهایی مثلاً در میان بود، در اینجا طلاق واجب میشود.
«و قضى اللّه إطلاقها لينكحك إياها هدماً لسنة جاهلية «وَ اتَّقِ اللَّهَ» و كان تقواه طلاقها في الواقع» واقع این است، ولی ظاهر چیست؟ «مهما كانت إمساكها في الظاهر «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ» من فرض زواجها» اینکه واجب است با او ازدواج کنی، این را پیغمبر اخفاء کرد و خداوند ابداء کرد. «بعده كما أبداه في اذاعة قرآنية» «فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً» این تنها ازدواجی است که خداوند متکفل است، البته صیغه نیست، متکفل جریان ازدواج شده است.
«و ليس مما أخفاه (ص) في نفسه انه عشقها رغبة الجنس»[16] کما اینکه در بعضی روایات دارد. این نیست. «لما لما رآها تغتسل كما اختلق عليه! و يشهد له «مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ»». خدا چه را اظهار کرد؟ اینکه چشمچرانی کردی اظهار کرد؟ خیر، اینکه میخواست بگیری و شهوت…؟ خیر. «و ما أبدى اللّه إلّا اصل الزواج «لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ»! «وَ تَخْشَى النَّاسَ» إن أبديت أمرك فيها أن يقولوا طمع في حليلة دعيّه» از این ترسیدی و نگفتی. «كما انطلقت ألسنة المنافقين: «تزوج حليلة ابنه»!» بعد از این جریان. البته نه مؤمنین، منافقین سر و صدا و داد و قال که با زن پسرش ازدواج کرد. ««وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» في تحقيق قضاءه، دون ان تخشى الناس في خشيته» این را نمیخواهد. اینجا «تخشى الناس في خشيته» شد. ولکن، ناس هم اینجا حساب دارد.
«فانما خشية بلا وسيط! أ ترى الرسول في هذه المعركة الصاخبة خشي الناس و لم يخشى اللّه؟ و هو أخشي اللّه من كل «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسيباً»[17] و هو ابلغ من «يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ» فأخشاهم للّه فانه «أَوَّلُ الْعابِدِينَ»؟ إن خشية اللّه خشيتان» کما اینکه عرض کردیم. «خشية عن طريق الناس و قد خشيه عنهم فأخفى في نفسه ما اللّه مبديه، لكيلا يمس من كرامة رسالته بما يتقوّله الناس، و كما خشيهم في بلاغ رسالة الولاية «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»[18]». آخرش، از مرحله سوم آیه قضیه این است که از مردم میترسی. «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». قبل از «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» آیا اصل رسالت مهمتر بود یا استمرارش؟ اصل رسالت. اگر این خلافت را اظهار کند، خلافت علوی را، اصل رسالت در آن وضع موجود لکهدار میشود. پس جریان دوران امر بین اهم و مهم حکم میکرد که پیغمبر نگوید. نه اینکه اصلاً نگوید، حالا نگوید. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» مرحله دوم، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ» «يَعْصِمُكَ» که آمد تمام شد. در مقابل کل کسانی که بودند، این مطلب را فرمود.
«و خشي أزواجه في قصة مارية فحرمها على نفسه خشية تظاهرهن عليه «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ»؟ فآمنه اللّه عما يخشاه: «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» في بلاغ الولاية «وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»[19] في مارية «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» في زينب».
ما به این مقدار از بحث در اینجا اکتفا میکنیم. نمیخواهیم بحث را بهطور مفصل به میان بیاوریم. این را آقایان به خود تفسیر مراجعه کنید. مراد این بود که با لسان خود قرآن از ساحت مقدس رسولالله (ص) این وسمه و این ایرادی که میگیرند، برطرف شود. برای بحث بعدی آقایان این چند آیه را مطالعه بفرمایید. یکی «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»[20] عفو از گناه، پس اذنی که رسولالله به گروهی از منافقین دادند که در جنگ شرکت نکنند، اینجا «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ». و دیگر: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ»[21] چطور میشود پیغمبر خدا را فراموش کند و انشاءالله نگوید، تا بعداً انشاءالله را تکرار کند. و از این قبیل، دو سهتا از آیات مانده است که باید مورد بحث قرار بگیرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. احزاب، آیه 37.
[2]. همان، آیه 39.
[3]. تحریم، آیه 1.
[4]. نساء، آیه 25.
[5]. یس، آیه 11.
[6]. اعراف، آیه 150.
[7]. طه، آیات 92 و 93.
[8]. کهف، آیه 74.
[9]. احزاب، آیه 38.
[10]. حج، آیه 78.
[11]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 24، ص 139.
[12]. احزاب، آیه 36.
[13]. نساء، آیه 105.
[14]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 24، ص 141.
[15]. همان، ص 142.
[16]. همان، ص 143.
[17]. احزاب، آیه 39.
[18]. مائده، آیه 67.
[19]. تحریم، آیه 4.
[20]. توبه، آیه 43.
[21]. کهف، آیات 23 و 24.