جلسه دویست و چهل و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

عدم آگاهی پیامبر «ص» به آیات قرآن قبل از نزولش

نفی ادعای برخی از علمای مسیحی درباره قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

[…] امروز که ظاهراً‌ آخرین روز بحث است عرض می‏کنیم. البته قسمت‏هایی را به‌طور مشروح عرض کرده‏ایم، اما به‌طور فهرست‏‏‌وار. کسی که ادعای بالاترین مقام بشریت را که بشر از تحصیل آن مقام عاجز است می‏کند؛ یعنی ادعای رسالت و بالاتر نبوت و بالاتر ولایت عزم و بالاتر رسالت الی الرسل که رسالت ختمیه محمدیه (ص) باشد، بر خلاف عقل عادی است تا چه رسد بر خلاف عقل کل که مطالبی را در کتاب دعوت خودش به‌طور واضح و روشن و متعدد بیاورد که نقض کند دعوت او را و نقض ادعای او را. همین که بعضی از مطالب که مورد بحث است و مورد انتقاد و سؤال و جواب است نسبت به کیان و مقام رسالت آن بزرگوار آمده است، این خود می‏تواند دلیل باشد بر الهی بودن این دعوت. چون نسبت به انبیاء خدا (ص) سه گونه نظر است، از میان کسانی که خودشان اهل کتابند یا غیر اهل کتاب هستند. یک نظر، نظر افراطی است که آنها را به مرحله الوهیت می‏رسانند و بالاتر از الوهیت، چنانکه در میان مسیحیین است. و یک مرحله آنها را از بشر عادی عادل مؤمن عالی هم پایین‏تر می‏برند، چنانکه ما در تورات بسیار و در انجیل هم تأییداتی می‏بینیم که نسبت به انبیاء بزرگوار الهی با درجات گوناگونی که دارند، نسبت‏هایی بسیار زشت و بسیار بد داده شده است. آن نظر افراطی و این نظر تفریطی است. بعضی‏ها جمع بین نظرین می‏کنند؛ افراط می‏کنند در مراحلی و تفریط می‏کنند در مراحل دیگر. نمونه بسیار روشنش مبشرین مسیحی هستند. از طرفی افراط می‏کنند نسبت به مسیح (ع) که مقام ایشان را مقام ابن الله و مقام الله و از این مقامات خاصه ربوبیت معرفی می‏کنند و از طرف دیگر هم بر حسب توافق نصوص عهد عتیق و جدید، ابن الزنا و ملعون و شراب‌خور و شراب‌خوراننده که جمع بین افراط و تفریط است. این دو مرحله و یا سه مرحله، دو مرحله که یک مرحله افراط است و دیگر مرحله تفریط است. سه مرحله که بعضی جمع بین افراط و تفریط کرده‏اند که اینها هم کم نیستند. اما مرحله وسط و مرحله صحیحه عبارت است از لسان وحی، لسان حقیقی تحریف نشده وحی، انبیاء الهی را معرفی می‏کند نه به حد افراط و نه به حد تفریط. «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ»[1] الی آخر که بعد مفصل بحث می‌کنیم.

در قرآن شریف که آخرین پیام وحی است و کامل‏ترین و شامل‏ترین پیام وحی است، پیغمبر بزرگوار معرفی شده است. در جنب ایجابی معرفی شده است و در جنب سلبی هم معرفی شده است. در جنب ایجابی معرفی شده است که «اول العابدین» است، «اول المسلمین» است، «رسولٌ الی الرسل» است، «نبی الانبیاء» است، «شهید الشهداء» است. در مقام معرفت، در مقام عبودیت، در مقام عصمت، رسالت، نبوت، ولایت عزم، امامت بر کل انبیای پروردگار عالم، مقام یگانه و بی‌نظیر را قرآن شریف معرفی کرده است که تکرار نمی‏کنیم. اگر سال‌ آینده زنده ماندیم، مقامات ایجابی را باز مقداری باید بحث کنیم. در مقام سلبی هم از رسول‌الله مقام الوهیت، ربوبیت در بُعد تکوین و در بعد تشریع سلب شده است، نه مکون است و نه مشرع «إِنَّما أَنَا رَسُولُ»،[2] إنما انت رسول، «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ»،[3] «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ»[4] در جنبه جسم مانند سایر بشرها هستند «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ»[5] تمام کارهایی که بشر من حیث البشریه -جنبه شرش را عرض نمی‏کنیم- بشر به مقتضای جسمانیت و دارا بودن بدن بشری و شهوت بشری و نیازمندی‏های منفی و مثبت بشری، این پیغمبر بزرگوار دارد. بلکه در بعضی از ابعاد قوی‏تر هم دارد. امتیازی که نسبت به این بزرگوار است «يُوحى‏ إِلَيَّ» است. جزء دوم کیان رسول‌الله (ص) مقام تلقی وحی است که بالاترین وحی را پیغمبر بزرگوار از محضر مقدس رب‌العالمین تلقی کرده است. و اگر خطاهایی در جنبه جسمانی بشری اتفاق بیفتد و نیز خطاهایی در جنبه فطری و عقلانی و فکری و قلبی و سایر جهات اتفاق بیفتد، این هر دو گونه خطا به وسیله وحی رب‌العالمین جبران می‏شود و جلوگیری می‏گردد. این هم یک رشته.

رشته دیگر غلو‏هایی که بعضی‏ها و بسیاری‏ها نسبت به پیغمبران بزرگوار الهی دارند، این غلوها را رد کرد. از جمله تخیلاتی که ماها هم مخصوصاً شیعه‏ها نوعاً دارند و تحت سؤال می‏آورند گروهی را نسبت به این مطالب، آیا فلان شخص حیض می‏شود یا نه، پیغمبر خواب دارد یا نه، بول و غائطش نجس است یا نه، در موضوعات اشتباه می‏کند یا نه. قرآن شریف در بُعد بشریت «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» و در بُعد احکام و فقط احکام و نه موضوعات «يُوحى‏ إِلَيَّ» اما در موضوعات، موضوعات احیاناً موضوعات احکامیه است، در موضوعات احکامیه که خود مانند احکام است، اشتباه در آنها و سهو در آنها مانند سهو در خود احکام است که بحثش را قبلاً مفصل کردیم.

– [سؤال]

– قسمتی بله، ما در موضوعات احکامی عرض می‌کنیم به‌طور کلی اشتباه آنها غلط است. مثلاً شرابی جلوی پیغمبر باشد، حضرت خیال کند آبلیمو است بخورد، این را ما داریم می‏گوییم، موضوعات احکامی. اما در موضوعات غیر احکامی چطور؟ فلان کس چند لقمه سال پیش غذا خورده، این چطور؟ سر فلان کس چندتا مو دارد، مثلاً این چطور؟ چند قطره آب در اقیانوس اطلس است چطور؟ این موضوعات غیر احکامی نه. «و بینهما» بعضی از موضوعات است که بین احکامی و غیر احکامی است، از جمله «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»[6] که بحث کردیم و مانند اینها.

– [سؤال]

– این شاهد است بر این مطلب که «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»[7] در چه؟ در رسالت.

– [سؤال]

– استثنائی است، این استثنائی است. حالا عرض می‏کنیم. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ».

– [سؤال]

– بله هست. «إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» مقتضای علم رسول علم رسالتی است، علم رسالتی در باید و نباید است، احکام است و یا موضوعات احکامی.

– [سؤال]

– آنها معجزات است. در اقتراحات ما آیاتی داریم، اگر اقتراحات، اقتراحات جاهلانه باشد «أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ»،[8] «أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ»[9] کذا کذا، اینها را اعتنا نمی‌کند. چرا؟ برای اینکه اینها یک معجزاتی می‌خواهند که اینها دلالت ندارد، اگر هم دلالت داشته باشد، ادل از این معجزات را خداوند برای این پیغمبر و سایر پیغمبران مقرر کرده است. البته بعضی از معجزات این‌طور است، ما می‏خواهیم قاعده کلی عرض کنیم. قاعده کلیه نسبت به رسل الهی این نیست که تمام موضوعات را بدانند، حتی آن موضوعاتی که مورد اقتراح قرار می‏گیرد، همه را بدانند، بله بعضی خدا انجام می‏دهد، بعضی را نه. مثلاً «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ»[10] سوره اسراء «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها» الی آخر، قاعده این نیست که هر چیزی را به‌عنوان معجزه، معاندین و مکذبین طلب کنند و خدا فوری انجام بدهد، نخیر، بعضی‏ها را انجام می‏دهد، مصلحت است و بسیاری را انجام نمی‏دهد، مصلحت نیست.

ما در موضوعات غیر احکامیه و موضوعاتی که اثبات رسالت نمی‏خواهد بکند، موضوعاتی که ماده اثبات رسالت است به اراده الهی […] موضوعاتی که، موادی که مواد احکامی است، صددرصد است، اما موادی که نه اثبات رسالت می‏کند، نه مواد احکامی است نه موضوعات احکامی است، اینها هیچ لزوم ندارد که بدانند و لا سیما بدانند بوجه کلی و بوجهٍ مطلق. این را می‏خواستم عرض کنم که خداوند متعال بعضی از اشتباهات موضوعی را نقل می‏کند از پیغمبرهای بزرگ خودش برای نفی و اثباتی. نفی اینکه اینها مطلق نیستند، مگر خدا کمک کند. اثبات اینکه اینها بشرند و بشر رسول هستند. بشر رسول در حد رسول بودن، نه در حد رب بودن و اله بودن. الا اینکه اگر دیگران در موضوعاتی خطا بکنند که احکام نیست، موضوعات مثبته رسالت نیست، موضوعات احکام نیست، اگر در بعضی از موضوعات خطا بکنند قصوراً، فرق‏شان با دیگران این است که خداوند نشان می‏دهد که اینجا اشتباه کردی برگرد. یا اصلاً اشتباه نبوده، مقتضای حکم تکلیفی پیغمبر بزرگوار قبل از اینکه خداوند تأمین کند این بوده است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» قبل از اینکه خداوند تأمین کند که جلوی عایشه و حفصه را بگیرد، وظیفه پیغمبر در دوران امر بین اهم و مهم این است که تحریم کند بر شخص خودش مدتی رفتن به سراغ ماریه قبطیه را. بعد که خداوند تأمین کرد، البته اینجا نقض آن یمین را هم کرد و اداء آنچه را که باید بکند کرد و رفت جریان را ادامه داد.

بعضی مراحل مانده است که ما یک مقداری روی آنها صحبت می‏کنیم و آخرین روز است و بحث هم در اینجا تمام می‏شود نسبت به مراحل نفی‏ای. ما یک مراحل نفی‏ای داریم، یک مراحل اثباتی داریم. این را عرض کنم که هر قدر مقام رسول بالاتر باشد، نفی اتهامات نسبت به او و اثبات مقامات نسبت به او عالی‏تر است. تا چه رسد به خاتم‌النبیین (ص) نفی افترائات و اتهامات نسبت به آن حضرت قوی‏تر است، چون مقام عالی‏تر است و اثبات مقامات عبودیتی و معرفتی و عصمت نسبت به او قوی‏تر است، یعنی آنچه را نیکان همه دارند تو تنها داری. اگر نفی موانع عدالت و نبوت از سایر پیغمبران می‏شود تمام اینها با اضافه از پیغمبر ما نفی می‏شود. و اگر اثبات مقامات عبودیت و معرفت و رسالت و نبوت برای سایر پیغمبران می‏شود، برای پیغمبر همه آنها با اضافه، چون آنچه نیکان همه دارند تو تنها داری. و لذا قرآن شریف متکفل این معنا است که فقط نفی، بلکه مهیمن است بر سایر کتب آسمانی که موسی‏ها و عیسی‏ها و ابراهیم‏ها و نوح‏ها و سلیمان‏ها و داود‏ها و لوط‏ها و اینها هم در جنبه نفی و اثبات تبرئه کرده از نسبت‏هایی که منحرفان به این بزرگواران داده‏اند.

اینجا یکی از حرف‏هایی که مانده و ما از مقارنات نقل می‏کنیم، قضیه «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»[11] است که ضمناً عرض کردیم، ولی باید صحبت کنیم. «و أما قصة جهله (ص) بالكتاب و الإيمان كما في آيات فهي تثبت أميَّته كما قدمنا القول الفصل فيه‏ و أنها لا ترجع بالخزي و العار عليه، و لا تمس من كرامته، و إنما تزيده حجة على حججه الرسالية أن كيف أصبح أُمِّي لا يكتب و لا يقرأ، أصبح معلم العالم». سوره 29 (عنکبوت) آیه 48، اینجا یکی از جریان‏های سلبی است نسبت به رسول‌الله (ص) «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» این یک آیه. بعد هم سوره 11 (هود) آیه 49: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ». آیه دیگر سوره 42 آیه 40. اولین آیه، ما از آیه 47 شروع می‏کنیم، سوره عنکبوت: «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ» «کذلک» اشاره به بعید است، «کَ» هم که خود رسول‌الله (ص) است که مورد خطاب وحی اول است. «وَ كَذلِكَ» این‌گونه بلندبالا و بسیار بزرگ و بسیار عظیم که دست دیگران نمی‏رسد، نه دیگران غیر پیغمبر، بلکه موسی‏ها و عیسی‏ها و نوح‏ها و ابراهیم‏ها نیز دست‏شان به این مقام عالی وحی نمی‏رسد «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ» «هذا الکتاب» نمی‏گوید، «الکتاب». ما که در اسلامیا‏ت‏ خودمان داریم کتاب و سنت، چرا نمی‏گوییم قرآن و سنت؟ کتاب زیاد است، ولکن در مقام کتاب بودن قرآن کتاب‏های دیگر کتاب نیست. کما اینکه راجع به رسالت خاتم‌النبیین (ص) و وحی‏اش، وقتی که وحی نسبت به سایر انبیاء ذکر می‏شود و وحی به پیغمبر، بقیه را می‏گوید: «وصینا، أوصینا» اینها در مقابل وحی پیغمبر وحی نیست، وصیت است، سفارش است.

و همچنین رسالت، در قرآن شریف «رسولی» به صیغه إفراد، مربوط به خاتم‌النبیین (ص) است. در حقیقت رسل زیادند، اما در مقابل این رسالت عالیه بقیه رسالت‏ها کأنه لفظ رسالت هم برایش نیست، مگر اینکه بوجه عام ذکر شود. کتاب هم همین‌طور است. «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ» لام الکتاب چند بُعد دارد: یکی «الکتاب» جنس کتاب، جنس کتاب وحی همه اینجا. دوم: الف و لام استغراق،‏ کل کتاب‏های وحی در اینجا جمع است. سوم: این الف و لام […] الف و لام تعریف، آن کتاب، مثل آن پیغمبر، آن کتاب. اسم بردن در اینجا لازم نیست، چون مقام کتابیت وحی در قرآن شریف به قدری جامع و کامل و عالی است که کتاب‏های دیگر در ابعاد نسبتِ به او کتاب نیستند. در بُعد اول که تحریف نشده، نسبت به قرآن چیزی نیستند، در بعد دوم که تحریف شده باز چیزی نیستند، به طریق اولی چیزی نیستند.

«وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» «الکتاب» دوم غیر از «الکتاب» اول است. کتاب دوم کتاب قبل از قرآن است، هر کتابی قبل از قرآن آمده است، کتاب نوح، ابراهیم، موسی، عیسی هرچه، این سه کتاب «يُؤْمِنُونَ بِهِ» چرا؟ کسانی که آشنا هستند به علم هندسه، شخصی که مهندس درجه اول است و کتاب را نوشته، آنها بهتر می‏توانند کتابش را قبول کنند.

– [سؤال]

– آنهایی که هستند، کسانی که کتاب به آنها داده شده است. «فَالَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ» ایتاء چند نوع است؛ یک ایتاء برانی است که نمی‏توانند بخوانند «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ»[12] که هیچ. یک ایتائی است که می‏تواند بخواند، اما درست نمی‏فهمد یا تحریف می‏کند. یک ایتائی است که ایتاء واقعی است، آنهایی که ایتاء واقعی کتاب دارند و کتاب واقعاً در قلب اینها وارد شده است و کتاب را دریافت کرده‏اند بدون بالا و پایین کردن، اینها وزن وحی تورات را می‏فهمند. وقتی که وزن وحی تورات را فهمیدند، به قرآن که مراجعه کنند بدون تعصبات می‏فهمند که این قدر مسلم وحی بالاتر است، نه وحی عادی، این وحی بالاتر است. «فَالَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ‏» «وَ مِنْ هؤُلاءِ» یعنی از مشرکین. دو قاعده است؛ یک قاعده در اهل کتاب. اهل کتاب اگر مراجعه به قرآن بکنند بیشتر می‏توانند بفهمند که وحی است یا مشرکین؟ اهل کتاب، چرا؟ برای اینکه آشنا با وحی‏اند. «وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ» سه بُعدی است.

– [سؤال]

– «يُؤْمِنُ» یعنی در راه ایمان آوردن، نه اینکه «آمَنَ بِهِ». اینجا سه دسته‏اند در مقابل قرآن: یک دسته «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ». «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ» بطبیعة الحال روال مطالعه کتاب و آشنا بودن با وحی، اینها را وادار می‏کند که «يُؤْمِنُونَ بِهِ»، نه «آمَنَ بِهِ»، «يُؤْمِنُونَ» در راه ایمان.

– از حالا ایمان دارند.

– خیر، «يُؤْمِنُونَ» نه اینکه حالا ایمان دارند. «يُؤْمِنُونَ بِهِ» اگر قبلاً ایمان نداشتند، بعد ایمان می‏آورند، اگر قبلاً ایمان داشتند استمرار است. «يُؤْمِنُونَ» استقبال است، یعنی از حالا به بعد همین‌طور است. «وَ مِنْ هؤُلاءِ» هؤلاء غیر از «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ» است. چون دو دسته‏اند. «وَ مِنْ هؤُلاءِ» […] «مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ». اکثر کسانی که ایمان آوردند به خاتم‌النبیین (ص)، چه کسانی بودند؟ در مکه مکرمه مشرکین بودند، در مدینه منوره اهل کتاب بودند، یهود بودند و مقداری هم نصارا. طبیعة الحال و قاعده اولیه این است که ایمان به قرآن را مشرکینی که برانی از وحی‏اند زودتر و بهتر می‌آورند یا کسانی که آشنای با وحی‏اند؟ ولذا تعبیر فرق کرد. «فَالَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ‏»، «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ» کأنه همه‏شان، قاعده این است که همه‏شان، ولی «وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ» از کسانی که مشرک‏اند گروهی هستند که ایمان می‏آورند. بعد قاعده کلی؛ دسته مقابل اهل کتابی که ایمان نمی‏آورند و مشرکینی که ایمان نمی‏آورند، چه هستند؟ «وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ» به آیات ما کسی منکر نمی‏شود مگر کافر باشد،‌ چه کتابی باشد چه مشرک. اگر کتابی باشد به کتاب خودش هم ایمان ندارد. اهل توراتی که به تورات خود ایمان دارد، اگر درست مطالعه کند به طریق اولی و اعلی به قرآن ایمان می‏آورد. پس این خواننده این تورات و فهمنده تورات که با وحی تورات آشناست، اگر قرآن را مطالعه کند و ایمان نیاورد، پس کافر است یعنی به تورات هم ایمان ندارد. این یک تعصبی است، تعصب خشکی است که جلوی ایمان او را می‏گیرد. نسبت به اهل کتاب قوی‏تر است، نسبت به مشرکین؛ مشرکین که کمتر ایمان می‏آورند، ولکن این مشرک اگر لغت قرآن را بداند و بفهمد و مطالعه کند، طبعاً‌ باید بفهمد که این کلام، کلام انسان و کلام بشر نیست، کلام الهی است. پس اگر ایمان نیاورد کافر است. ولکن اکفر کدام است؟ اکفر اهل کتاب‏اند؛ چون آشنایی دارند.

بعد: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ». «ما كُنْتَ»؛ نفرمود که «ما تلوت من قبلک»، «ما كُنْتَ» کینونت تو محمد به‌عنوان محمدیت و بشریت، فکر کنید درس بخوانید دقت کنید همه اجماع کنند شور کنند چه کنند نمی‏توانستید که این قرآن را درست کنید. این کینونت غیر الهی کینونتی است که با تمام عرض و طولش، با تمام افکارش، با تمام شورها و دقت‏ها نمی‏شود، «ما كُنْتَ» به این حساب است. نه اینکه «ما تلوت». ممکن است کسی نخوانده، ولی کسی هم که خوانده بفهمد. «ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ» نه اینکه قرآن را، اصلاً‌ هیچ نوشته‏ای را. این محمد (ص) که هیچ نوشته‏ای را در طول چهل سال نخوانده است، نه تورات نه انجیل و به طریق اولی نه قرآن «وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ» نوشتن هم در کار نبوده، نه خواندن بوده، نه نوشتن «إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ» اگر چنانچه ایشان می‏خواند و می‏نوشت، می‏گفت من از نوشته‏ها و خوانده‏ها جمع کردم. «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ».[13]

– [سؤال]

– «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ» این قرآن آیات بینات است در صدور کسانی که علم به آنها داده شده، یعنی وحی شده است.

– در حین اینکه «ما كُنْتَ تَتْلُوا» یا بعد است؟

– در حین که نمی‏شود باشد، در آن حین، یعنی در حینی که پیغمبر قرآن بلد نبود، دیگران بلد بودند؟

– مسیحی‌ها می‌توانند از او سؤال کنند.

– قرآن که وارد نشده بود.

– ترجمه آن است.

– هنوز که قرآن وارد نشده، اینها قرآن بلد بودند؟

– «بَلْ هُوَ» در مقابل آن است دیگر.

– «بَلْ هُوَ» «هُوَ» چیست؟ قرآن است، این کتاب. کتاب اصلی که اینجا مورد بحث است این «آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، می‏خواهد بگوید که این تحصیل بشری نیست،‌ با مطالعه نیست، با قرائت نیست، بلکه

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت               به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد

 این «الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» که خداوند ایتاء علم کرد، منتها ایتاء علم در نقطه اولی خود رسول‌الله (ص) است، بعد هم کسانی که تلقی از رسول‌الله کردند بالالهام و بالتعلیم و بعداً مرحله بعدی هم که امت اسلامی است با مراحلی که دارند. این یک قسمت که آیه 48 سوره 29 بود.

بعد: سوره 11 (هود) آیه 49: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ» این همان روال را دارد. «ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ» نه تو و نه قومت، اصلاً‌ این کینونت برایتان نبود که بتوانید.‌ قبلش قضیه نوح است، از نوح که اولین پیغمبر اولی‌العزم است به آخرین پیغمبر اولی‌العزم می‌رسد که «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ» آنچه که راجع به نوح و دیگران گفتیم، اینها من انباء ‌الغیب است، و انباء جمع نبأ است. «نبأ: خبر ذو فائدة عظیمة». «نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا» قبل از اینکه ما بر تو وحی بکنیم، تو نمی‏دانستی. «فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ» صبر در ابعادی، از جمله چون قرآن به‌طور پشت سر هم و کم‌کم نازل می‏شود، نسبت به آنچه نازل شده است که می‏دانی، نسبت به آنچه نازل نشده است صبر کن. یعنی تمام کلام تو و تمام بیان تو و تمام فکر تو باید بُعد رسالت وحی داشته باشد و از خود چیزی مایه نگذاری.

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» این آیه محوری در بحث ماست. سوره 42 (شوری) آیه 52: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» این روحی که که از امر خداست. چون ارواح گوناگون است، بعضی از ارواح‏ صدورش من الله است و ما کاره‏ای در تحصیل آن ارواح نیستیم. بعضی‏ها ما کاره‏ای در تحصیل آن ارواح هستیم، هر قدر بیشتر فعالیت کنیم، بیشتر می‏توانیم به دست بیاوریم. روح العقل، عقل زیادتر بشود، روح العلم، علم بیاید زیادتر بشود، روح صنعت،‌ روح اختراع، روح هر چه، این ارواحی که در اختیار ماست. اما روح عصمت، خیر، روح وحی، روح‌القدس. روح‌القدس بر ما نازل گردد، ما هر چه فعالیت کنیم همه عالم جمع شوند، اهلیت نداریم و نمی‏شود. دارای مقام عصمت ربانیه بشویم، نمی‏شود. عصمت بشری ممکن است، دارای مقام عصمت ربانی که مطلق بگردیم در احکام باید و نباید این غیر ممکن است. اینجا هم «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا».

آیات قبلش را ملاحظه بفرمایید. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»[14] این آیه منحصر به فرد در کل قرآن است که مراحل وحی را بیان می‏کند. «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ‏». «ما کان» اصلاً نفی کینونت می‏کند، نه اینکه نبوده، نمی‏شده که باشد. «ما کان» در اعماق ماضی می‏زند و اصل کینونت و شایستگی را در بُعد غیر الهی و ربوبی برمی‏دارد. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ» البته بشر فرموده است، نه به حساب اینکه ملائکه می‏توانند، جن می‏توانند، خیر، چون بشر در قله معارف است، این بشر که در قله معارف و استعدادات و قابلیت‌ها و فعالیت‌ها است، این نمی‏تواند و ملائکه و جن و سایرین و سایرین هم. «ما کان» البته تفصیل دارد در جای خودش.

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» چه نوع وحی‌ای؟ وحی بی‌واسطه داریم، وحی با واسطه داریم. این وحی بی‌واسطه است، چرا؟ «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»، «یکلمه من وراء حجاب» من وراء حجابِ لفظ، حجاب شجره، حجاب نوم، حجاب جبرئیل، اینها حجابند دیگر. وقتی که مستقیم با کسی صحبت کنیم، از وراء حجاب کلام است، اگر القاء کلام در یک نوشته‏ای بکنیم یا در جسمی در شجره‏ای، یا واسطه بفرستید این وحی به واسطه است. وحی خداوند دو مرحله است: یک وحی بدون هیچ واسطه‏ای، نه کلام است، نه خواب است، نه جبرئیل است، نه شجره است، نه طور است، هیچ چیزی نیست. این در لیله معراج تحقق پیدا کرد […] و همچنین در ارض، لیله قدر «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[15] اینجا هم هیچ حجابی در کار نبود، نه جبرئیل است، نه لفظ در کار است، هیچ چیزی در کار نیست. این در اختصاص رسول‌الله (ص) است و هیچ پیغمبری دارای وحی مجرد بی‌حجاب نبوده است.

«أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» حجاب واسطه‏ای در وحی می‏خورد، گاه رمز می‏کند بر قلب رسول بدون هیچ واسطه‏ای، حتی لفظ هم در کار نیست. لفظ خارجی و لفظ تصوری، اصلاً لفظ نیست، مجرد معنا به اشاره ربانی القاء‌ می‏شود بر قلب رسول که احیاناً هم برای پیغمبر ما بوده و بعداً هم اگر نبوده، برای مصلحت تماس با خلق بوده است. «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» یا حجاب شجره، حجاب نوم، حجاب کلام، حجاب جبرئیل.

سوم: «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» حجاب اول گذشت، حجاب دوم: پیغمبری بفرستد بر ما که آیات خدا را بخواند. اگر خداوند پیامبری نفرستد که بر ما آیات خدا را بخواند، ما آیات خدا را نمی‏فهمیم. پس این تکلم.

– رسول بشری مراد است؟

– دو بُعد دارد؛ یک بعدش رسول بشری است و یک بعد رسول غیر بشری. منتها برای بشر رسول بشری می‏آید، برای غیر بشر… رسول بشری برای بشر. بحث در این است. چون رسول ملائکه برای بشر می‏آید، قبول است، این حجاب است. اما این پیغمبری که بدون حجاب بر او وحی شده چطور؟ دیگر رسول ملائکی هم در کار نیست،‌ این بُعد اول است. مرحله سوم: «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» یعنی جبرئیل را بفرستد، به پیغمبران خداوند وحی بفرستد. «فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ * وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا». «کذلک» این «ذلک» تمام مراحل وحی را می‏گیرد، کل مراحل وحی، مرحله اولای وحی که وحی بدون حجاب است، در لیله معراج بود و در شب قدر. مرحله دوم؛ جبرئیل که حجاب برای وحی بود با لفظ. مرحله دیگر در خواب. در خواب وحی می‏شد، به وسیله جبرئیل وحی می‏شد، با کلام وحی می‏شد. «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» «مِنْ أَمْرِنا» وصف روح است. اصلاً روح در لغت یعنی ما به الحیاة، گاه حیات نباتی است، گاه حیوانی است، گاه انسانی است، گاه حیات وحی است. اینجا حیات وحی است.

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» که حیات وحی است. این روح «مِنْ أَمْرِنا» که «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» چند بُعد دارد: بعد اول عصمت ربانیه‏ای که به ایحاء پروردگار در قلب رسول قرار گرفت. بعد دوم، روح دوم است که جبرئیل واسطه وحی است «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»،[16] بُعد سوم، خود وحی است بدون هیچ حجابی که نقطه اولی است که در لیله معراج بود. پس تمام اینها «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» است. عصمت رسول‌الله که زمینه وحی است به نزول جبرئیل، مرحله اولی عصمت رسول‌الله که روح‌القدس است. روح‌‌القدس ذاتی واقعی. مرحله دوم جبرئیل است که وارد می‏شود، جبرئیل که وارد می‏شود، وارد و مورود بین‏شان وحی قرآن است. وحی قرآن عوان بین الامرین است. جبرئیل آورنده وحی، روح است، قلب پیغمبر که عصمت ربانیه در آن قرار گرفته، روح است. هم روح عصمت که در قلب پیغمبر قرار می‏گیرد، کار بشری است، ‌کار غیر الهی است، هم جبرئیل کار غیر الهی است، هم وحی‏ای را که جبرئیل حمل می‏کند به قلب پیغمبر، این کار غیر الهی است. این سه بُعد است.

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» این مقام که بالاترین است. «ما كُنْتَ تَدْري». این «ما كُنْتَ تَدْري» جای خودش را پیدا می‏کند. از آیات متشابهات است، جای دیگر هم نمی‌رویم. به سراغ هیچ آیه‏ای از آیات که بخواهد نفی بعضی از شبهات بکند نمی‌رویم. «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ» اصلاً کینونت تو این‌گونه کینونتی نبود که بدانی «مَا الْكِتابُ» کدام کتاب؟ همین «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»، همین وحی‏ای که جبرئیل روح بر قلب تو که صاحب روح است وارد کرده، تو اینها را نمی‏دانستی. نه جبرئیل را می‏دانستی، نه قلبت دارای عصمت اصالتی بود و به طریق اولی این وحی قرآن که به وسیله روح اول در روح ثانی نازل می‏شد، نمی‏دانستی. این چه اشکالی دارد؟ «الکتاب» هیچ کتابی؟ هیچ چیزی از احکام خدا نمی‏دانستی، اصلاً بلد نبودی؟ نخیر، «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» این «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» پیغمبر قبل از پیغمبر شدن پیغمبر نبود، قبل از وحی، وحی نداشت، قبل از قرآن، قرآن بلد نبود. بعضی‌ها می‌گویند امیرالمؤمنین وقتی متولد شدند، سوره مؤمنون خواندند و تورات خواندند و انجیل خواندند و زبور خواندند. کاسه از آش داغ‏تر.

-این «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» کل کتب آسمانی است؟

– اینکه معلوم است، نه، من محور اصلی را عرض می‌کنم. بله، پیغمبر بزرگوار «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا» حالا «أَوْحَيْنا»، آنچه بر پیغمبر وحی شد و محور وحی است چیست؟ قرآن است. منتها قرآن مهیمن است نسبت به سایر کتب، مهمین است. آنچه محور است، «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» اصلاً کتاب نمی‏دانستی، هیچ کتاب وحی‌ای، نه تورات، نه انجیل، نه به طریق اولی قرآن. «وَ لاَ الْإيمانُ» کدام ایمان؟ هیچ ایمانی؟ نخیر، آن ایمانی که به وسیله «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» آمده، همان‌طور آن کتابی که به وسیله «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» آمده و الا پیغمبر بزرگوار قبل از اینکه پیغمبر بشود، به شریعت تورات عمل می‏کرد. منتها به شریعت تورات صحیح، به شریعت تورات بر مبنای انجیل صحیح یا انجیل بر مبنای تورات صحیح عمل می‏کرد بدون اشتباه البته، پس می‏دانست. اما آن کتابی را که و آن ایمانی را که نمی‏دانست عبارت بود از کتاب جدید و از ایمانی که بر مبنای کتاب جدید آمده است. این مطلب بعدی است. پس حداد و غیر حداد چه می‏خواهند بگویند؟ اینها خیال می‏کنند که «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» یعنی اصلاً هیچ کتابی نبود. «وَ لاَ الْإيمانُ» اصلاً ایمان نداشته، هیچ، نخیر نمی‏دانستی ایمان را، نه ایمان نداشتی. ایمان داشته، اما دانایی ایمان عالی که بر مبنای قرآن استفاده می‏شود، این در کار نبوده است.

– [سؤال]

– خواندن نداشته، درایت خواندنی نبوده، ولکن درایت به جبرئیل حامل وحی منفصل بوده بر حسب آیاتی و آن خطبه نهج‌البلاغه که «كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ»[17] در اینجا آنچه محور قضیه است، «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ» «الکتاب» یعنی چه؟ همان کتابی بر او نازل شده، قرآن دیگر، ایمان، ایمان بر مبنای قرآن. «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ‏»[18] اینجا حداد را آمده بازی درآورده، بازی اول این است که می‌گوید: «لتَهدی» نیست، «لتُهدی، انک لتُهدی». تَهدی را کرد تُهدی. می‏گوید چون در بعضی از قرائات تُهدی است. «انک لتُهدی» هادی تو کیست؟ علمای اهل کتاب. علمای اهل کتاب که اینها مبدأ بودند برای تعلیم کتاب که تو ترجمه کردی قرآن را به لغت عربی از لغت عبری و یونانی و این حرف‏ها. «و انک لتُهدی» و این اختلاف قرائات یک مصیبت بسیار بزرگی است در میان ما مسلمان‏ها که در ایران هم نشو و نمو پیدا کرده، از رادیو و تلویزیون، آبراهیم، اُبراهام، اُبروهُم همین‌طور متکاً، متکئاً، مُتکاً، مِتکاً، اینها یعنی چه؟ این چه بازی است سر قرآن درمی‏آورید؟ شما که به معنای قرآن کاری ندارید، چرا الفاظش را خراب می‏کنید؟ حداقل الفاظ را خراب نکنید، شما هم که معنا را خراب می‏کنید هم الفاظ را. در الفاظی که اصلاً معنا فرق می‏کند این‏ها تصرف می‏کنند. قرائت فلان، این قرائت عاصم است! ما قرائت عاصم نداریم! این قرائت متواتره در کل قرون چهارده‏گانه اسلامی است در مخطوطات و مکتوبات و تفاسیر و غیر و غیر و غیر، یک حرفی هم فلانی زده، یک چیزی هم فلانی گفته. اولاً تواتر ندارد، ثانیاً اگر هم تواتر داشته باشد «أین التواتر من التواتر» تواتر پنجاه نفری بیست نفری کجا تواتر پانصد هزار میلیون نفری کجا؟ از اول اسلام تاکنون آنچه قرآن نوشته‏اند و چاپ کرده‏اند و در ضمن کتاب آوردند یا در تفاسیر این است. حالا این قرائات مختلف را ما همین‌طور بیاوریم و این خودش یکی از […] است. ‏این تقلید از سنی‏های بدبخت است که قرائت‏های مختلف دارند و همین تقلید موجب است که در تفسیر هم که انسان وارد شود، می‏گوید بله «یَطْهُرنَ»‌ داریم «یَطَّهَرنَ» هم داریم. «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»،[19] «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلِكُمْ» داریم، «أَرْجُلَكُمْ» هم داریم. آقایان فقهاء به ارجلِکم فتوا می‏دهند که یک قرائت بی‌‌اهمیت داریم، اما به «أَرْجُلَكُمْ» فتوا نمی‏دهند که نص قرآن است. و این یک بدبختی بسیار بزرگی است که شامل حال ماست؛ یا سراغ قرآن نمی‏رویم یا اگر برویم این‌طور.

و همچنین آیه 113 سوره نساء: «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً». و همچنین سوره یوسف آیه 3: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ». ما که این آیات را می‏خوانیم و بحث می‏کنیم و این مفاهیم را داریم و از قبل تکرار کردیم، بیشترش برای این نیست که شما بدانید، شما می‏دانید. ما این را برای این ترتیب می‏دهیم که این حماقت‏های عوامی که در میان ماست، پیغمبر قبل از اینکه متولد شود همه را می‏دانست. قبل از اینکه از صلب پدرش متولد گردد پیغمبر بود. البته ما روایاتی داریم که باید معنی کرد مثلاً «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[20] خدا رحمت کند آقای طباطبایی (ض) را، یکی از عللی که المیزان را ایشان نوشتند همین بود که یک شخصی به نام یوسف شعار در تبریز بود، کتابش را من دارم. کتابی نوشته و می‏گوید ما حدیث را هیچ قبول نداریم، همه احادیث می‏رود کنار. اگر افراط هم داریم، تفریط هم داریم. همه احادیث می‏رود کنار، فقط قرآن. این درست نیست، ولکن بدتر از این کیست؟ کسانی که قرآن را می‏گذارند کنار، احادیث را می‏گیرند، این بدتر است. حالا آن احادیث را کلاً کنار زده و قرآن را گرفته و بحث کرده و کرده است. آقای طباطبایی که اهل تبریز بودند و آشنا به این جریان بودند، چهار جلد تفسیر می‏نویسند که المیزان اول چهار جلد بود، بعد که تشریف آوردند قم و خدمت‏شان می‏رفتیم برای درس تفسیر قرآن، خواهش کردیم که تفصیلش بدهند و این بیست جلد شد.

ایشان کارش این بود که روایت را نقل می‏کردند، آن مقداری که موافق با قرآن می‏توانست باشد یا ظاهراً یا نصاً یا بیاناً، تفسیراً تدویناً می‏کردند، آن مقدار که نمی‏شد نه. حالا ما نه حالت افراط داریم، نه تفریط. نه فقط کتاب الله که اصلاً سنت بیکار بیکار است، نه فقط سنت که کتاب بیکار است، کتاب در اصل است و سنت در فرع است. منتها این سنت دارای دو بُعد است؛ یک سنت ثابته است که لفظ سنت بر آن اطلاق می‏شود و یک سنت غیر ثابته است که حدیث است. حدیثی است که قابل…


[1]. مائده، ‌آیه 77.

[2]. مریم، آیه 19.

[3]. آل‌عمران، آیه 128.

[4]. کهف، آیه 110.

[5]. فرقان، آیه 7.

[6]. تحریم، آیه 1.

[7]. جن، آیات 26 و 27.

[8]. اسراء، آیه 91.

[9]. همان،‌ آیه 93.

[10]. همان،‌ آیه 59.

[11]. شوری، آیه 52.

[12]. بقره،‌ آیه 78.

[13]. عنکبوت، آیه 49.

[14]. شوری، آیه 51.

[15]. قدر، آیه 1.

[16]. شعراء، آیات 193 و 194.

[17]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 300.

[18]. شوری، آیه 52.

[19]. مائده،‌ آیه 6.

[20]. بحار الأنوار، ج 16، ص 402.