سرگذشت حضرت یوسف (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
روز اول بحث تفسیر موضوعی امسال است و دو جریان با هم امروز توأم است. جریان سیاسی اسلامی و جریان اصلی اسلامی. و بعد از میلاد رسولالله (ص) که دو سه روز قبل بوده، جریان اسلامی محض اصیل که قرآن است که «نحن عنه غافلون» و جریان سیاسی، سالگرد هفده شهریور است که البته ما به اصلش افتخار میکنیم، به شرط اینکه فرعش را مانند اصل انجام بدهیم. و همان راهی که بنا بود قدم برداریم، گامهای صحیحی را در تأسیس سیاست جمهوری اسلامی انشاءالله برداریم. و دو بُعدی کار کنیم؛ سلباً و ایجاباً. سلب کردن ظلم از کسانی که به مقام انقلابی ظلم میکنند و به نام اسلام ظلم میکنند و ایجاب عدل که عدل اسلامی را بعد از قرون متمادی که حکومت دست مسلمانها و روحانیون نبوده است، ما حکومت اسلامی را تحقق بدهیم انشاءالله که زمینهای از برای ظهور ولی امر (عج) باشد.
دو سه روز قبل سالروز میلاد رسولالله (ص) و میلاد امامصادق (ع) بود. میلاد رسولالله (ص) که میلاد سرور است و میلاد نور است، میلاد اسلام است، میلاد آخرین کتاب وحی است که «خَتَمَ بِهِ الْوَحْي»[1] از برای سرورآمیز و افتخارآمیز است در بُعد اصلش، ظلمات افکار و انحرافات، ضلالتها، زلتها، کجرویها که به وسیله قرآن محمد و محمد قرآن برطرف شد و باید برطرف بشود، موجب سرور ماست. این در بُعد ایجابی است. و در بعد سلبی که «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[2] بهعنوان صغرای این قضیه و «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً»[3] بهعنوان کبرای قضیه که در نتیجه رسولالله (ص) از حوزههای ما مسلمانها بیزار است، به ما نفرین میکند. باید ما وضع حوزههای خودمان را و درسهای به اصطلاح اسلامی خودمان را بر محور آنچه که رسولالله محور قرار داده بود و محور رسالتش بود که قرآن است، قرار بدهیم. پس ما هم مسروریم و هم محزونیم. مسروریم که این پرچم معرفت و عقیدت صحیح، اخلاق صحیح، معرفت صحیحه به وسیله رسولالله (ص) که آغازگر آخرین پیام ربانی بود شده است. و محزونیم که چرا اینطور نشده است و حوزههای ما سنتاً و شیعتاً و شیعتاً و سنتاً هر کدام در ابعادی از ابعاد گوناگون از قرآن شریف بعید هستند.
بحث ما راجع به نبوات بود، راجع به پنج پیغمبر اولوالعزم (ص) بحث کردیم. البته بر محور آیات مقدساتی که راجع به آنها بحث دارد. بحث ما هم دارای سلبی بود و هم جنبه ایجابی. جنبه سلبی؛ سلبِ تهمتهایی که بر انبیای بزرگوار الهی زدهاند بر دو مبنا: یک مبنا روایاتی که باید گفت اسرائیلیات و مسیحیات و وثنیات هستند، دشمنان اسلام و یا مسلمانهای نادان و نافهمی بودند که بر مبنای اینگونه روایات جعلی ساحات مقدسه انبیای بزرگوار الهی را لکهدار کردند. نه تنها انبیای جزء، نه تنها رسل که مادون نبوت بودهاند، بلکه حتی خاتمالنبیین (ص) را بر مبنای بعضی از روایات شیعه یا سنی و همچنین اولوالعزم قبلی را مانند عیسی بن مریم (ع)، موسی بن عمران (ع) و همچنین ابراهیم (ع) و نوح (ع) نسبتهای ناروایی که حتی به فساق عادی هم داده نمیشود، به آنها دادهاند و اغراض چه بوده است، قبلاً عرض کردیم.
این جنبه سلبی را ما بحث کردیم که اینها دروغ بود. در این جنبه سلبی اینها دو مستند دارند؛ یک مستند همان روایات و افکار و مطالبی که در میان مردم گفته و نوشته و معتقد احیاناً هست. و یک جنبه متأسفانه به آیاتی از قرآن شریف استدلال میکنند، جهالی و منحرفینی و معاندینی و نادانانی و قاصرهایی و مقصرهایی که به قرآن کار ندارند از برای اثبات وحیاش و و از برای استناد به آیاتش، اگر هم احیاناً کاری دارند برای نقض است. به آیاتی استدلال میکنند سنیها و احیاناً شیعهها، تحریفاتی و تأویلاتی که رسولالله (ص) معصوم نبوده، منتها سنیها صریحاً میگویند معصوم نبوده و اگر از شیعهها سؤال کنیم «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[4] این ذنب را میگویند ذنب امتک. آنها از آنطرف اینها از اینطرف. اینها از آنطرف خلاف نصوص آیاتی که عصمت رسولالله (ص) را ثابت میکند، اینها میگویند که لزوم ندارد که معصوم باشد، حتی در بُعد رسالتی و در بعد اعمال رسالتی. اینها میگویند معصوم، حرف درست است، ولکن آیاتی که دشمنان به آن آیات استدلال میکنند بر عدم عصمت خاتمالنبیین، آن آیات را طوری معنی میکنند که حتی اشخاص دیوانه خندهشان میگیرد که ذنب را گناه معنی میکند، گناه، عصیان ولکن «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» یعنی ذنب امتک. از این حرفها، این جنبه سلبی.
جنبه ایجابی؛ باز استناد میکنند به روایاتی که بعضی از این روایات بعضی مقام رسولالله را بالاتر از رسالت میبرد، به حد الوهیت میرساند، الوهیت تدبیر، الوهیت تشریع، الوهیت تکوین، نه تنها رسولالله (ص) را، بلکه ائمه (ع) را نیز. اینها جعلیاتی است از غالیان بین مفرّطٍ و مفرط. و احیاناً استناد به آیاتی هم میکنند که از آیات هم میخواهند، چنانکه در جنب سلبی، در جنب ایجابی به آیاتی استدلال میکنند که مقام رسولالله (ص) در حد مقام ربوبیت است یا از این قبیل. این بحثها را ما کردیم. دو بحث مانده است که بعداً منتقل به بحث معاد بشویم که یکی از این دو بحث مماس با بحث نبوت است بهطور جامع و دیگری مماس است با بحث نبوت بهعنوان وحی قرآن. آنچه مماس است با وحی نبوت بهطور جامع، عبارت است از انبیای غیر اولیالعزم که ما راجع به آنها بحث نکردیم، مگر نسبت به آدم (ع) که اول بحث کردیم که آغاز رسالت است، ایشان نبیء بودند، بعد رسول، نبی نبودند تا چه رسد از اولیالعزم من الرسل باشند. چون پایه اول وحی نبوئت است که از خبر است، ممکن است مرسل باشد یا نه. و پایه دوم رسالت است، ممکن است رسول عالیقدر باشد یا نه. پایه سوم نبوت است که نَبوت و رفعت در مقام رسالت است. پایه چهارم ولایت عزم است و در میان اولیالعزم هم پایه پنجم خاتمالنبیین (ص) است که رسول الرسل و نبی الانبیاء. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری که بحثهایی در این زمینه ما کردیم.
در میان انبیای بزرگوار الهی که دارای نبوتاند، نه رسالت، یعنی دارای رفعت در مقام رسالتاند، حضرت یوسف (ع) هستند. نسبت به ایشان افترائاتی شده، متأسفانه در تفاسیر، نه فقط در روایات. در روایات شیعه و سنی، شیعه از طرفی، در المنثور از طرف دیگر، جامع البیان از طرف دیگر، تفاسیر روایتی و غیر روایتی سنیها و تفاسیر روایتی و غیر روایتی شیعهها اتهاماتی به ساحت مقدس یوسف (ع) زدند و این در مغزها و در اذهان پر شده که حتی اگر بر خلاف آنها کسی حرف بزند، اینها متحیرند. ما در خدمت قرآن هستیم و سوره یوسف را که باز میکنیم، این تنها سورهای است که تقریباً یا تحقیقاً میشود گفت نود و چند درصدش قصه یوسف (ع) است. در این قصه یوسف من مواضعی را از آیات یادداشت کردم که تهمت زدهاند به یوسف (ع)، هم به استناد به روایاتی شیعه و سنی و هم متأسفانه به استناد به آیاتی. نه در روایات تحقیق کردند که آیا موافق است با کتاب الله یا نه، همینطور نقل کردند و نه در آیاتی که بر مبنای این آیات نسبت به یوسف (ع) اهانتها کردند.
مواردی که مورد تهمت واقع شده است یوسف (ع)، از جمله این آیه: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»[5] دوم آیه 31: «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»، بعد هم آیه 42 سوره یوسف: «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ» این آیه سوم. چهارمین آیه، آیه 55 سوره یوسف: «قالَ اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ» آیه دیگر: «جَعَلَ السِّقايَةَ في رَحْلِ أَخيهِ» بعدش هم «أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» این آیه 70 بود. بعد آیه 71: «قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ». بعد آیه 75: «كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمينَ» البته آیات را میخوانم، بعد بحث میکنیم. بعد آیه 77: «قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» بعد آیه 99: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ» بعد از چند جمله: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»[6] این آیاتی است که در سوره مبارکه یوسف روایتاً و متأسفانه آیتاً بدون توجه به این آیات بدترین نسبتهای غلط را به یوسف صدیق (ع) زدند. و حال اینکه در بعضی موارد نصوص آیات در هفت بُعد این تهمتها را طرد میکند.
اول: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» آیه 24 سوره یوسف، البته در تفسیر مطالعه خواهید فرمود. آیه 24: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» این در جریانی است که شدیدترین مراحل شهوت و غلبه و انگیزه شهوت از زلیخا نسبت به یوسف (ع) حاصل شد. بر حسب روایات 1- شوهر زلیخا که عزیز مصر بود، کار مردی از او نمیآمد. 2- زلیخا بسیار جوان و زیبا بود. 3- مشرکه بود، بنابراین قضیه زنا و این حرفها برای او مطرح نبود. 4- یک جوان بسیار بسیار زیبا که «إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ»[7] گفتند زنان درجه اول مصر و خود زلیخا هم شیفته او شده بود و هر چه میکرد یوسف زیر بار نمیرفت. این مرحله بعدی است. مقدماتی طوری فراهم شده که قدرت بشری منهای عصمت اینجا کند است. چون معاصی فرق میکند، زمان معصیت، مکان معصیت، زمینه معصیت، حال عاصی، حال عصیان، اینها با هم فرق میکنند. اگر انسان در مکه مکرمه و در مسجدالحرام نماز واجب نخواند، این گناهش بیشتر است تا اینکه در جای دیگر در پاریس نخواند، معلوم است دیگر. زمان تأثیر دارد، زمینه تأثیر دارد، حالت شخص تأثیر دارد، احتیاجات شخص تأثیر دارد.
آنچه را ما از آیات استفاده میکنیم در سوره یوسف، به قدری فوران شهوت در اینجا در طرفین قوی بود که حداقل این بود که یوسف صدیق (ع) اگر عنایت خاصه عصمت ربانیه نبود، همّ این جریان را میکرد، نه اینکه عملی، همّ؛ یک فکری یک خیالی در ذهن یوسف (ع) میآمد. ولکن نسبت به زلیخا خیر، فقط همّ نبود، بلکه «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ»،[8] «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» دلیل است بر اینکه برید یقه یوسف را گرفت که چنین، یوسف فرار کرد، در حال فرار به طرف دری که مفر باشد «وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ»[9] پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد، یعنی گلاویز شد، آنقدر گلاویزی زلیخا مهم بود که اولاً یوسف مبتلا به فرار شد و ثانیاً پیراهن یوسف از پشت پاره شد. پس همّ زلیخا هم خیالی و هم تصمیمی نبود. «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» همّ تصمیم است، اگر چیزی جلوی تصمیمی را نگیرد، چه میشود؟ عمل دیگر، چون هر عملی که انسان میکند، باید تصمیم بگیرد. اگر انسان تصمیمش صددرصد نباشد دنبالش عمل صددرصد نمیآید. هم تعبیر از تصمیم صددرصد است، یعنی مقدمات آن عملی که میخواهد شخص هام -تصمیمگیرنده- انجام بدهد، تمام مقدمات فراهم است. قصر خالی است، شهوت قوی است، این جوان بسیار زیباست و… این زن هم مشرکه است، بنابراین تصمیم این زن صددرصد است. اضافه بر آنکه این پسر، یوسف (ع) تحت کنترل این زن است، بهعنوان غلام مثلاً آوردند، بهعنوان زرخرید خریدند و آوردند، درهای قصر هم بسته است. بنابراین همّ این زن در کل ابعاد درونی و برونی حاصل است. و این همّ عبارت است از تصمیم صددرصد. وقتی تصمیم صددرصد بود، اگر مانعی در برابر این تصمیم صددرصد نباشد، این تصمیم باید عملی بشود. مانعی باشد، طبعاً آن مانع جلوگیری میکند. هر مقدار مانع قویتر باشد، درصد عمل تصمیمی کمتر خواهد شد.
بنابراین از طرف زلیخا همّ فقط تصمیم نیست که تصمیم گرفت و بعد منصرف شد، نخیر، از طرف زلیخا تصمیم صددرصد بود «وَ لَقَدْ» لام یک تأکید، «قد» تأکید دوم، «هَمَّتْ» خود «هَمَّتْ» هم سوم. برای اینکه همّ تصمیم صددرصد است. صددرصد حتماً و حتماً زلیخا اهتمام کرد به یوسف (ع). کما اینکه در آیات بعدی این مطلب درخشانتر و روشنتر است. نه تنها در خلوت، بلکه در جلوت در برابر زنان هوسباز مصر هم این مطلب عملی شد. این «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» آقایان چه میگویند؟ میگویند «وَ هَمَّ بِها»، دیگر «لَوْ لا» را توجه نمیکنند. آن وقت اینجا شیعه و سنی با هم فرق دارند، سنیها اصلاً غفلت میکنند از «لَوْ لا» میگویند «هَمَّ». شیعهها در تفاسیر نوعاًَ اینطور میگویند، میگویند که زلیخا تصمیم گرفت که یوسف را به فحشاء بکشاند، اما «وَ هَمَّ بِها» یوسف تصمیم دیگری گرفت، تصمیم گرفت زلیخا را بکشد. این حرف از کجا درمیآید؟ «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» دو نفر با هم دعوا میکنند، این اهتمام کرد در دعوا، آن هم اهتمام کرد. یعنی اوّلی اهتمام کرد او را بزند و دومی اهتمام کرد فرار کند، این نیست. اهتمام بر یک محور است. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» در زمینه گلاویز شدن و انجام عمل فحشاء و جریان جنسی «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» در مورد زلیخا، مبرم. آن وقت در مورد یوسف سنیها میگویند: بله، ایشان اهتمام کرد، دیگر «لَوْ لا» را توجه نمیکنند. و این عجیب است. وقتی هم که با آنها بحث میکنیم، میگوییم «لَوْ لا»، تأمل داشتند. چون تقلیداً این مطلب در ذهنشان آمده بود که بله «هَمَّ بِها».
شیعهها چه کار میکنند؟ نوعاً از آن طرف میافتند. میگویند «هَمَّ بِها» یعنی «همّ بها أن یقتلها» چرا «یقتلها»؟ اگر زنی با انسان گلاویز شد و خواست کاری انجام بدهد، انسان باید فرار کند و نگذارد، چرا بکشد؟ موجب قتل که نیست. اگر بهعنوان اشراک است، مگر هر مشرکی را میشود کشت؟ وانگهی مگر میتواند یوسفی که غلام زرخرید منزل زلیخاست، در قصر کسی نیست، اهتمام کند و بکشد زلیخا را؟ مگر امکان دارد چنین چیزی؟ اگر به متن آیه ما توجه کنیم، مطلب چیز دیگر است. اینها چه میگویند؟ سنیها از آنطرف اینطور، شیعه از اینطرف اینطور. قرآن چیز دیگر میگوید، قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» این مسلم و محقق. «وَ هَمَّ بِها» اینجا «لقد» ندارد، دومی «لقد» ندارد. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها». «هَمَّ بِها» دیگر «لقد» ندارد، آن بدون «لقد» است. فقط یک بُعد است «هَمَّتْ بِهِ» برای زلیخا سه بُعدی است، «همّ» تصمیم قطعی است. «لَـ» یک تأکید، «قد» تأکید دوم. ولکن «وَ هَمَّ بِها» واو عطف است به «هَمَّ». «هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» قبل دیگر عطف نمیشود. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها».
این «هَمَّ بِها» را همین جا قبل از «لَوْ لا» بحث میکنیم. بشر تا مقداری میتواند جلوی شهواتش را با قدرت بشری بگیرد. داریم، ولکن بعضی وقتها از درون و از برون و زمان و مکان و خود شهوت و اینها طوری است که قدرت بشریِ این بشر قدرت کند است از اینکه جلو بگیرد، حداقل این است که میلی پیدا کند، میل فقط، نه اینکه عمل خارجی. یوسف که دارای آن مقام طهارت و نزاهت و آن مقام عالی است، منهای عصمت ربانی داریم بحث میکنیم که «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» این برهان ربه عصمت ربانیه است و عصمت ربانیه هم دارای چند بُعد است، یک عصمت ربانیه است که از طرف خداوند به جناب یوسف داده شده است، ولی کافی نیست؛ عصمت ربانیه درونی. عصمت ربانی دوم این است که در جاهایی که نه عصمت بشری و نه عصمت ربانیه متصله کافی از برای جلوگیری از گناه نیست، عصمت ربانیه منفصله متوجه میشود و نمونه زیاد داریم. مثلاً راجع به رسولالله (ص) «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً»[10] «ثَبَّتَ» تثبیت دوم است، تثیبت اول، مقام عصمتی است که خداوند مقام روحالقدس و عصمت را به خاتمالنبیین داده است، از اول تا آخر. این کافی نیست. بعضی وقتها آنقدر مطلب بالا میرود، آنقدر جریان عمق پیدا میکند و اوج میگیرد که نه تنها عصمت ربانیه متصله کافی نیست، عصمت بشری که معلوم است، عصمت بشری کافی نیست، عصمت ربانیه متصله هم کافی نیست. اینجا باید «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ» اگر ما تثبیت نمیکردیم و محکم نمیکردیم جایگاه رسالت تو را «لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً» هم «كِدْتَ» هم «شَيْئاً قَليلاً». اگر این محمد (ص) دارای عصمت ربانیه متصله نبود، «لَـ» نبود، «قد» نبود، «كِدْتَ» هم نبود. اما اینجا «لَـ» آمد، «قد» آمد، «كِدْتَ» آمد. در صورتی که این محمد (ص) دارای مقام ممتاز نبود، میگفت برای اینکه این مشرکین ایمان بیاورند، یک مقداری به آنها متمایل میشویم و یک مقداری سازش میکنیم، برای چه؟ برای اینکه اینها را به اسلام و توحید توجه بدهیم. ولکن «لَوْ لا» در اینجا نسبت به یوسف (ع) و نسبت به رسولالله؛ «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً»، «كِدْتَ» نزدیک میشدی، نه اینکه واقع میشدی، «شَيْئاً قَليلاً». این «كِدْتَ» و این «شَيْئاً قَليلاً» برای دیگران نیست، برای این مقام عالی است. ولکن تثبیت ربانی که عصمت فوق العصمة است، پیغمبر را نگه داشت که حتی «شَيْئاً قَليلاً» هم رکون پیدا نکند. نه رکونی که مشرک بشود، نه، اعتماد کند به حرف این مشرکین که اگر پیغمبر یک مقداری مهلت بدهد، این مشرکین ایمان بیاورند.
در اینجا «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها»، «وَ هَمَّ بِها» یعنی به طبع بشری شهوت است، غرور جوانی است در یوسف، کسی هم در خانه نیست، زن زیباست، جوان است، کاری از شوهرش برنمیآید و غیره. تمام مؤیدات درونی و برونیِ اهتمام به جریان جنسی در اینجا هست. اما راجع به زلیخا «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» محقق بود، اگر مانعی نبود. ولیکن راجع به یوسف «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» لو امتناعیه است. محال بود که خداوند اینجا یوسف را کمک نکند. در اینجا عصمت بشریه کند بود، عصمت ربانیه در نقطه اولی که کافی نیست، کند بود. عصمت بشریه درصدی دارد در مرحله علیا، ممکن است در بعضی موارد عصمت بشریه… مثل عدالت، عدالتی که عدول دارند، این عصمت بشریه است، این عدالت بر کل معاصی نمیتواند باشد. بعضی وقتها معصیت طوری است که این غرق میشود. عصمت بشریه درصدی از جلوگیری را دارد. عصمت ربانیه درونی هم درصدی دارد، صددرصد نیست. البته در بعضی معاصی صددرصد است. ولکن در بعضی از شهوات و معاصی که هجوم معاصی است از درون و برون و مؤیدات، اینجا عصمت بشریه اولاً و عصمت ربانیه که صددرصد نیست ثانیاً، این کند است. باید عصمت ربانیه بعداً در مرحله دوم کمک کند که این عصمت صددرصد بشود. در اینجا هم نسبت به یوسف اینطور است.
«لَوْ لا أَنْ رَأى» بر فرض محال اگر رؤیت حاصل نبود. رؤیت چیست؟ رؤیت با چشم است؟ که در بعضی روایات دارد که دید عکس یعقوب بالای اتاق است و دارد انگشت به دندان یوسف را نگاه میکند. این چه حرفی است شما دارید میزنید؟ در بعضی از روایات شیعه و سنی وارد است که «بُرْهانَ رَبِّهِ» یعقوب است، عکس یعقوب را دید، یعنی یوسف آنقدر خیالباف بود؟ یعنی ایمان به رب، مقام عصمت درونی، اینها برهان رب نیست، برهان رب عکس است! آدمهای عادی از عکس کسی اباء ندارند، عکس مطلبی نیست. این دید که عکس جناب یعقوب آن بالا متصور شد و انگشت به دندان دارد میگزد که ای یوسف تو داری «هَمَّ بِها» میکنی! این حرفها شدرسنا است. برهان رب چیست؟ اولاً ربوبیت ربالعالمین نسبت به انبیاء چیست؟ ربوبیت ربالعالمین نسبت به بشرهای دیگر این است که رحمت، توفیق، شرع و غیره. ولکن ربوبیت نسبت به انبیاء در درجه نبوت است، هر قدر درجه نبوت بالاتر باشد، ربوبیت حق نسبت به آنها بالاتر است. «بُرْهانَ رَبِّهِ» که نبی دارد، یوسف برهان فطری، برهان عقلی، برهان رسالتی، برهان نبوتی دارد «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ»[11] همه اینها گذشته است. این جریان در چاه بود، در چاه که انداختند. پس به کدام برهان رب احتیاج دارد؟ یعنی بعد از برهان فطری، بعد از برهان عقلی، بعد از برهان وحی رسالتی، بعد از برهان وحی نبوتی که یوسف مخلَص شده است، حالا احتیاج دارد که جناب یعقوب دست گاز بگیرد. نه، برهان رب در اینجا عصمت ربانیه منفصله است که «ادرکته العصمة الربانیة» در اینجایی که نزدیک بود اهتمام پیدا کند، نزدیک بود که صددرصد تصمیم پیدا کند و عزم پیدا کند.
بنابراین برهان رب در اینجا عصمت ربانیه است. نه اینکه این «رَأى» را بگوییم که عکس را دید. آن «أبصَرَ» است. برهان رب با چشم دیدنی نیست، آن هم برای نبیای مانند جناب یوسف (ع). اگر انبیاء معجزاتی دارند، معجزات برای خودشان نیست، برای مردم است. اگر برهان حسی دارند، برهان محسوس دارند، عصا را موسی میاندازد اژدها میشود یا چه میشود، این برای خودش نیست، خودش نبوت دارد، برای دیگران است. جناب یوسف که در اینجا میخواهد برهان رب ببیند، اگر این معجزه است، معجزه برای چه؟ این معجزه نیست، میخواهد معجزه نشان بدهد که زلیخا مسلمان بشود؟ این حرفها نیست. نخیر، در اینجا عصمت ربانیه است که رؤیتش رؤیت قلبی است؛ یعنی قلب جناب یوسف (ع) به اضافه بر آن براهین فطری و عقلی و برهان عصمت درونی و عصمت متصله برهان […] میخواهد که برهان عصمت منفصله باشد که تأیید خاص ربانی باشد که حتی همّ نیز جناب یوسف (ع) نسبت به زلیخا نداشته باشد.
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ»، «کذلک» بعید است، بُعد مکانی نیست، بُعد زمانی نیست، بُعد مقامی است. با این عظمت، رب برهان خود را به یوسف ارائه میدهد در قلبش و در عمق فکرش «لِنَصْرِفَ» کار خداست، نه «لیصرف»، «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ»[12] اول سوء است، بعد فحشاء. سوء چیست؟ سوء همّ است، فحشاء خود عمل است. هم همّ را از بین برده و هم خود عمل را. ولکن زلیخا سوء را انجام داد، همّ؛ اطمینان صددرصد، فحشاء را هم زلیخا جلوگیر نشد، بلکه یوسف فرار کرد و خداوند یوسف را نجات داد که فحشاء در اینجا تحقق پیدا نکند.
«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» چرا؟ «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» یک مخلِص داریم یک مخلَص. یک مرتبه عبدی است مخلِص است؛ یعنی به اندازه قدرت و توان خود اخلاص دارد، ولی قدرت بشر کند است، صددرصد نیست. وقتی که اخلاص به مرحله عالیه رسید، در بعضی موارد خداوند او را مخلَص میکند که معصومش میکند یا پیغمبر یا غیر پیغمبر. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» «کان» قبلاً. قبل از اینکه «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ».
-«کان» ندارد «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا».
– «4 إِنَّهُ» محقق است. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» جناب یوسف محققاً از عباد مخلصین است، از چه زمانی؟ از آن وقتی که «هَمَّ بِها» دیگر، از وقتی که «هَمَّ بِها» «مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» است و قبلاً هم وقتی یوسف در چاه افتاد، در اینجا خداوند به او وحی رسالت داد. و قبلاً آیاتی دارد که جناب یوسف از عباد مخلصین پروردگار قرار گرفته است. یوسف که قبل از این همّ از عباد مخلصین پروردگار است، بنابراین این همّ منافات با آن مقام مخلصیت یوسف نباید داشته باشد. چرا؟ برای اینکه اگر عصمت بشری یوسف کند شد و اگر عصمت ربانیه درونی یوسف کند شد، اما «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» برهان رب آمد و عصمت درونی را عصمت محقق کرد و این همّ هرگز حاصل نشد.
در اینجا ما هفت شاهد داریم بر برائت ساحت قدس یوسف (ع) از اینکه ایشان اهتمام کرده باشد. چه اهتمام به قتل او که غلط است، ربطی ندارد و چه اهتمام به عمل فحشاء کرده باشد. خدا شاهد است، عزیز شاهد است، زلیخا شاهد است، شیطان شاهد است، خود شیطان شاهد است بر برائت یوسف که هفت شاهد است. آن کسی که «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»[13] شاهد است، زنهای مصر که جمع شدند همه شاهدند. هفت شاهد از نص قرآن داریم بر برائت یوسف (ع) که این مزخرفاتی که شما میگویید دروغ است، ولی شما بر حسب بعضی از روایات اسرائیلی و مسیحی و وثنی میگویید: بله، یوسف تصمیم گرفت، ولی مثلاً نشد. این هفت شاهد را شما بهطور مفصل در تفسیر مشاهده میفرمایید. ما اینجا اینطور نوشتیم: «و هنا مع كل الأسى نرى زمرة من المفسرين القدامى و الحدثاء، و آخرين من المحدثين ساروا في همّه (ع) وراء الإسرائيليات التي حتى التورات المحرفة منها براء»[14] در پاورقی نقل کردم. تورات هم این نسبت زشت را نمیدهد، این نسبت زشت را تورات هم به یوسف نداده، این تورات که تحریف شده، ولی اینها روایاتی که بدتر از تورات محرف است، اینها شیعتاً و سنتاً نقل کردند.
«مصورين يوسف في هذه الحلقة الخطيرة هائج الغريزة» روایت میگوید شهوت یوسف آنقدر غلبه کرد و غلبه کرد و غلبه کرد که «هَمَّ بِها». «مائج الشهوة، فاللّه يدفعه ببرهان منه فلا يندفع» روایت میگوید! خداوند نشان داد برهان خودش را یا عکس یعقوب را یا هر چه، یوسف گفت: نه نمیشود، یوسف شهوت خود را باید انجام بدهد، روایت این را میگوید. «حتى أخرج شهوته من أنامله» خدا چارهای ندید جز اینکه شهوت یوسف را از نوک انگشت… شهوت از نوک انگشت بیرون نمیآید، از جای دیگری بیرون میآید! خدا دیگر زورش نرسید. یعنی خداوند که برهان خودش را نشان داد و با این برهان باید بهطور کلی همّ کنار برود، زورش نرسید. مثل قضیه مسیحیها که خدا زورش نرسید گناهان بندگان را ببخشد، خودش را تسلیم دار کرد، خود را ملعون کرد که آنها ملعون نشوند. «حتى أخرج شهوته من أنامله» چه شد؟ شهوت یوسف که از انگشتهایش بیرون آمد و دیگر همّ نکرد و کاری نکرد، آن وقت بعد روایت دارد: و لذا انبیاء از صلب یوسف نیامدند، از صلب آن چند برادر آمدند، یوسف محروم شد. در چند جهت محروم شد؛ یکی اینکه اینجا فوران شهوت بسیار قوی بود که حتی گوش به حرف خدا و برهان رب نداد و خدا شهوت او را از نوک انگشتانش درآورد. تهمتهای دیگر که جناب یوسف به پدر و مادر اهانت کرد، خودش بالای تخت بود، پدر و مادر پایین. قرآن میگوید: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ»[15] پدر و مادر را برد بالای تخت. یعنی روایاتی خلاف نص قرآن است متأسفانه، ما شیعهها و آن سنیها هر کدام به یک وضعی به روایات میچسبیم، ولی به قرآن توجه نداریم.
«و يرى هيئة أبيه يعقوب في سقف المخدع»[16] حالا متکا گذاشته که روی متکا بروند کاری انجام بدهند، سقف مخدع؛ آن بالای این متکا و بالش «عاضاً على إصبعه بفمه يندّد به». آخر عکس «يندّد به»؟ این صورتش را دید که انگشتش را دارد گاز میگیرد و میگوید: یوسف این کار را نکند. «و لوحات كتبت عليها آي من الذكر الحكيم» این هم یک برهان، مثل اینکه یوسف در قلبش وحی نبود، آیات خداوند در قلبش نبود که باید با چشم ببیند یک آیاتی نوشته که یوسف این کار را نکن. «تؤنّبه و تردعه فلا يرتدع» باز هم زیر بار نمیرود و لذا «حتى خرجت شهوته من أنامله» این مختصر روایاتی است که شیعه و سنی در این جریان نقل میکنند.
«و إلى أمثال هذه و تلك من الأسطورات النكراء المكراء بحق يوسف الصديق! و هنا شهود سبع على براءته بين صديق و عدو و عوان بينهما» همه شهادت میدهند علیه این حرفها. «فاللّه تعالى اوّل شاهد لبراءته: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ»» اینجا، کسی که مخلَص است، این چطور همّ به معصیت میکند؟ پس معلوم میشود خدا زورش نرسیده او را صاف کند، اگر مخلِص بود، مطلب دیگری است. ولی کسی که خداوند خالص کرده «أَخْلَصْناهُمْ»[17] خداوند که اخلاص کرده و خالص کرده از کل شهوات و فکر شهوات و همّ شهوات، آن وقت اینجا یوسف شانه میاندازد که خدا مجبور میشود از نوک انگشتانش شهوتش را بیرون بیاورد. «فاللّه تعالى اوّل شاهد لبراءته: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» بعد ما صرف عنه سوء الهمّ بها «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»» سوء همّ است، فحشاء عمل است، هر دو را خداوند با برهان که عصمت است. «و لا ريب أن هكذا همّ من أسوء السوء و هو من غواية الشيطان و سلطانه: «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (16: 99)» تا چه رسد به کسی که مخلص باشد. «و من أفضلهم المخلصون و يوسف منهم: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ»! و شاهد ثان «هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي»[18]» شما که میگویید که یوسف همّ به او کرد و برهان رب آمد گوش نکرد و به عکس یعقوب گوش نکرد و شانه بالا انداخت و از انگشتهایش خداوند شهوت را بیرون آورد، حتی زلیخا این حرف را نمیزند. زلیخا میگوید: «هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» این حرف زلیخا.
«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ * فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ»[19] زلیخا که هیچ، یک زن بود، تمام زنهای زیبای شهر قاهره جمع شدند، وقتی از یک زن فریب نمیخورد، ممکن است از چند زن فریب خورد. اگر یک زن است که دارد به خودش توجه میدهد، ممکن است در اینجا توجه نکند. ولیکن اگر همینطور هر چه زن زیبا است جمع بشود، اینجا شهوت بالاتر میرود. در اینجا یوسف میگوید «رَبِّ السِّجْنُ» چون تهدید کرد، زلیخا گفت یا بیا برویم یا زندان. «رَبِّ السِّجْنُ» زندان تن بهتر است از زندان روح، من حاضر نیستم… یوسفی که وضعش اینطور است، آن وقت در آنجا «هَمَّ بِها» و آن مطالبی که قبلاً نقل کردیم.
و همچنین «ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ»[20] مگر خیانت نیست که «هَمَّ بِها» داشته باشد؟ یوسف میگوید: «ذلِكَ لِيَعْلَمَ» یعنی عزیز «أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ» و «إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»[21] باز کلام یوسف. «و هو يعني نفسه و أخاه حين قال: «أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي»[22] و صاحبة القصة ثالثة» زلیخا. «لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ»[23] چه شد؟ «فَاسْتَعْصَمَ» میسازد با «هَمَّ بِها»؟ چگونه ممکن است؟ تناقض میشود. زلیخای مشرک کافر صاحب قصه، در مقابل زنهای زیبای مصر میگوید: «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ». این یک اعتراف. اعتراف دوم آیه 51: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ» یوسف میگوید من کاری نکردم، من فرار کردم، او دوید دنبال من. و زلیخا میگوید: خیر، ولی در اینجا زلیخا اعتراف میکند.
چهارم «و العزيز الراغب في تهمته هو الرابع» شوهر زلیخا که هر طوری هست، باید تهمت را به یوسف بچسباند که خودش مفتضح نشود، این اعتراف کرد. آیه 28: «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ» شما زنها که زلیخا هم جزء شماست، این مکر شماست. پس جناب یوسف مکر نداشته، کاری نداشته است. «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ * يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا»[24] یوسف رها کن اصلاً نگو، معلوم شد ثابت شد که یوسف گنهکار نبوده است. «وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ» تو زلیخا هم این گناهی که کردی، استغفار نزد خدا نیست، این گناه را بپوشان. چون ولو مشرک است، ولو هرچه هست، ولکن زن شاه بهعنوان یک فاحشه معرفی بشود، بد است دیگر. تو هم بپوشان این را، هم یوسف بپوشاند و هم زلیخا. «إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ».
پنجم: «و الشاهد من أهلها هو الخامس «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» چون در آن هیجان چشمها کور میشود، زلیخا از طرفی میخواهد خودش را تبرئه کند، عزیز از طرفی میخواهد حفظ بشود، یوسف هم همینطور مظلوم قرار گرفته است. بنابراین اینجا چشمها کور میشود، توجه نمیکنند که پیراهن چه کسی پاره شده، پیراهن زلیخا پاره شده یا پیراهن یوسف، از پشت یا از جلو. در اینجا «شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» که تفصیل دارد، بعد ملاحظه خواهید فرمود. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» اول آن را میگوید که اینها یک مرتبه جا نخورند، اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، زلیخا راست میگوید و یوسف دروغ میگوید. این را اول گفت برای اینکه اینها جا نخورند. «إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ * وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقينَ * فَلَمَّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ».
«و نسوة في المدينة هن السادس» شاهد ششم: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ»[25] در شهر پر شد: زن عزیز غلامش را به خودش میخواهد بکشد. «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» حب شغف بالاترین حب است. چون حب داریم، وُد داریم، هیمان داریم، شغف داریم. شغف آن حبی است که تمام قلب را گرفته است. در قلب زلیخا احدی نبود مگر یوسف که دیگر مثل اینکه اتوماتیکی به دنبال یوسف میرود. «قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ» این زنهای بدکاره زیبای مصر مشرک که همهشان اینچنین هستند، میگویند این گمراه است تا چه رسد… «إِنَّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ» آیه 30.
بعد:
«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ»[26]
وقتی که یوسف آمد و اینها دستهایشان را بریدند به جای اینکه میوه بخورند، با کارد
به جای بریدن میوه دستهایشان را بریدند، از بس این یوسف زیبا بود. «قُلْنَ ِ قُلْنَ
حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» هیچ بدی در این ندیدیم. اگر شما
زنها که همه جمعید و زلیخا هم هست، این هیچ به شما نظری ندارد، شما سوء از او
ندیدید، آنوقت…
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 191.
[2]. فرقان، آیه 30.
[3]. احزاب، آیه 57.
[4]. فتح، آیه 2.
[5]. یوسف، آیه 24.
[6]. همان، آیه 100.
[7]. همان، آیه 31.
[8]. همان، آیه 25.
[9]. همان.
[10]. اسراء، آیه 74.
[11]. یوسف، آیه 24.
[12]. همان.
[13]. همان، آیه 26.
[14]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 62.
[15]. یوسف، آیه 100.
[16]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 63.
[17]. ص، آیه 46.
[18]. یوسف، آیه 26.
[19]. همان، آیات 33 و 34.
[20]. همان، آیه 52.
[21]. همان، آیه 90.
[22]. همان.
[23]. همان، آیه 32.
[24]. همان، آیات 28 و 29.
[25]. همان، آیه 30.
[26]. همان، آیه 51.