رفع تهمتهای متعدد از یوسف (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمه بحث نبوات نسبت به انبیای غیر اولیالعزم بود. دیروز راجع به حضرت یوسف (ع) بحثی بود عمده سلباً، نه اثباتاً. از نظر اثبات که یوسف (ع) بر حسب نصوصی از همین سوره خصوصاً و عمومات و مطلقاتی از سایر سور، کل انبیاء معصوماند، اما نظر سلبی که محور بحث است تهمتهایی که به انبیاء بزرگوار الهی زده شده است یا قصوراً و یا تقصیراً، این تهمتها را بر محور خود آیات ما برطرف میکنیم. «نحن علینا کمؤمنین بالرسالات الربانیة أن نذود عن ساحة النبیین (ع) کل الوسمات الطارئة من قبل الکاذبین و المکذبین القاصرین و المقصرین و الا ما کنا مؤمنین بهم (ع)». معنا دارد که من به شما ارادت صددرصد دارم از نظر علمی و عقیدتی و عملی، اما پشت سر شما یا جلوی روی شما اتهاماتی بزنند و من ساکت باشم. «الساكت عن الحق شيطان أخرس. نحن لا نرید أن نکون من الشیاطین الذین هم من المصادیق الأخرس» متأسفانه روایاتی سنتاً و شیعتاً برخلاف نصوصی از آیات مقدسات قرآن جعل شده است، یا قاصر بودهاند یا مقصر بودهاند یا متظاهر به اسلام بودهاند، در اصل یهودی بودند یا مسیحی بودند یا وثنی بودند یا هر چه بودند، روایاتی علیه مسلمات قرآنیه جعل شده از جمله راجع به یوسف صدیق (ع).
بحثی قبلاً گذشت که تکرار نمیکنیم راجع به این آیه مبارکه «الآیة الرابع و العشرون بحثنا عنه: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ»[1] بحث شد و تکرار نمیکنیم. آقایانی که میل دارند هم نوار را گوش میدهند و هم به تفسیر مراجعه میکنند. بحثی که امروز داریم راجع به یوسف تهمت دیگری است که به یوسف (ع) زدهاند. «الآیة الثانیة و الاربعون من سورة یوسف «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ»[2] هنا خطأ فی تفسیر الآیة خلافاً لنصها و أخطاءٌ اخری فی روایات مختلقة من قبل السنة و من قبل الشیعة» جریان سه بُعدی است: بعد اول اینطور خیال کردهاند راجع به آیه «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» اولاً «ظَنَّ» را به یوسف زدهاند. «یوسف ظن، یوسف قاطع یوسف عالم، یوسف (ع) انما اول الرّؤیّة بعلمٍ و بوحی من الله سبحانه و تعالی و کما قال «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ»[3] فی الآیه السابقة «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ» این بتی است، ظنی نیست. «بتاً، تأویلٌ للرؤیة بتاً قطعیاً «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ» لما یقول یوسف قُضِیَ یعنی الله قَضی، قضاء الله مظنون أو مقطوع؟» این اشتباه اول است که اینجا کردند و ما در تفسیر تفصیلاً رد کردیم، ضمناً اگر باشد مطالب دیگری که در تفسیر مراجعه کنید. این حرف که اول این خیلی مهم نیست.
«وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» یوسف به آن یکی از دو نفر که بنا بود نجات پیدا کند و از زندان بیرون برود، گفت مرا یاد کن نزد ملک، «اذکرنی عند ربک لا تنسنی عند ربک، ربک لا رب العالمین لا ربی و ربک، لا ربنا، ربک» خود ربک حساب است، اهانت است. وقتی که فرعون مصر خود را ربالعالمین میداند «أنا رب العالمین» و جناب یوسف در زندان این «رب العالمین» است، به این شخصی که بناست نجات پیدا کند میگوید: «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» نمیگوید «عند الرب» نمیگوید «عند الملک». «عِنْدَ رَبِّكَ» آیا خود ربک دلیل بر این نیست که قبول ندارد ربوبیت او را؟ این مقامی که او ادعا دارد این قبول ندارد؟ حالا این را نمیخواهیم بحث کنیم. بحث سلبی را فعلاً میکنیم.
– [سؤال]
– قرآن دارد نقل میکند، چون قرآن دارد نقل میکند، قرآن اگر غلط نقل شده، باید رد کند، رد که نکرده است. «اذا نقل الرب سبحانه و تعالی عن الشیطان امراً، امراً غلطاً، امراً باطلاً لابد أن یرده فی نص القرآن» و الا کتاب هدایت یعنی چه؟ «قضیة کون القرآن کتاب هدایة لا کتاب ضلالة أن الله لمّا ینقل عن الکافر عن الشیطان امراً کاذباً لابد أن یکذبه. الساكت عن الحق شيطان أخرس» «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» اینجا میگویند که چرا یوسف در زندان به رفیقش که از زندان نجات پیدا میکند، گفت مرا نزد پادشاه یاد کن، آیا توسل به غیر خدا نیست؟ «خطوة اولی غالطة، هذه توسل و توصل بغیر الله، بالمشرک، بالمشرک سجیناً یتخلص و بالمشرک ملکاً یدعی الربوبیة» این اشکال اول آنها. «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» «کل المفسرین فیما أعلم الا نزر الا قلیل یقولون فأنساه یعنی ضمیر غائب مفرد راجع الی یوسف «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» یعنی الله سبحانه و تعالی هنا تحولت عصمته و تصدیقه عن یوسف و خلا یوسف بلا تصدیق و بلا عصمة و خلا الجو للشیطان «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» یعنی شیطان أنسی یوسف (ع) ان یذکر ربه فذکر غیر ربه بدیل أن یذکر الله سبحانه و تعالی و یبقی فی السجن مادام یرید الله تعالی بدیل هذا «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ» جزاء وفاقاً هکذا یقولون» چرا در زندان هفت سال ماند؟ خدا عذابش کرد، گفت یوسف در زندان بمان چون توسل به غیر من کردی. این حرف آقایان. «کلمة واحدة بین الکثیرین الکثیرین من المفسرین و الکاتبین و المورخین و الخطباء و الکذا و الکذا و الکذا یقولون و یغولون و یؤکدون و یستندون الی الآیة «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» لماذا توسل إلی غیر الله بالمشرک بالله «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» الشیطان انسی یوسف (ع) ذکر ربه فنسی ربه فذکر غیر ربه فتوسل بمشرک الی مشرک حتی ینجو من السجن».
روایت هم نقل میکنند متأسفانه، این روایات را من برایتان میگویم شما توجه کنید روایاتی که در این باب است تا معلوم بشود وضع روایات چیست. ما که با قول رسولالله (ص) و اقوال ائمه (ع) که نمیتوانیم دشمن باشیم و الا دشمن خدا خواهیم بود. ما با جعلیاتی که کردهاند، اکاذیبی که درست کردهاند بهعنوان قال الرسول قال الباقر قال فلان قال فلان از معصومین و اینها ضد کتاب الله است، با اینها مخالفیم. «کما علینا أن نذود عن کرامة الذکر الحکیم لا یدخل فیه شیء غیره و لا یتدخل فیه کذلک علینا أن نذود عن السنة القدسیة المحمدیة (ص). نذود وسمة العار و وسمة الکذب و وسمة الکفر و وسمة خلاف کتاب الله عمن هم کانوا یعیشون تحت ظل کتاب الله» «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ»[4] «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[5] ما دو مسلّم داریم، سومی ندارد، مسلم اول کتاب الله است، یک نقطهای، یک زبری یک زیری کم نشده، زیاد نشده جلو نرفته عقب نرفته، این مسلم اول است. این مسلم اصلی است. مسلم اصلی است در دو بُعد: بعد اول من الله است، بعد دوم تحریف نشده است. و مسلم ثانی سنت رسولالله (ص)، ولی این در یک بُعد است آن هم بعد فرعی. یک بعد سنت از رسولالله یعنی آنچه را رسول الله قطعاً فرمودهاند روی چشم است، فرعی است، علی ضوء کتاب الله است. ولکن در بُعد دوم روایاتی که از رسولالله (ص) نقل میکنند و از ائمه روات از رسولالله نقل میکنند، این روایات صددرصد نیست. آنقدر جعل شده، آنقدر کذب قصوراً تقصیراً عناداً علیه ساحت مقدس رسولالله و ائمه (ع) نقل شده است که ما باید اصالة الکذب جاری کنیم، اگر بخواهیم بدانیم، هیچ حق نداریم ما روایتی یا عقیدتی را یا تاریخی یا حکمی را، سلبی را، ایجابی را، هر چه را نقل میکند، حق نداریم روایت کنیم و قبول بکنیم و بقبولانیم، مگر اینکه موافق کتاب الله باشد. و این در صورتی است که کتاب الله را ما بفهمیم و میفهمیم. «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[6] است. اینها که میگویند نمیفهمیم نسناساند، اینهایی که میگویند ظنی الدلاله نسناساند، ناس نیستند. حالا یا قصوراً یا تقصراً.
من روایات را در تفسیر نقل کردم. الجزء الثانی عشر و الثالث عشر من تفسیر الفرقان الروایات التی ننقلها صحیفة مائة و خمسة. اول از در المنثور، به چه علت ما روایات در المنثور که روایات سنی است مقدم میداریم؟ دو جهت دارد؛ یکی روایتی که از رسولالله نقل میکنند، چون ایشان بر ائمه مقدم هستند، دوم اینکه سنی وقتی کتاب را میبیند بداند از کتاب آنها نقل میکنیم، فرار نکند.
«الدر المنثور 4: 30 اخرج بعدة طرق عن رسول اللّه (ص) انه قال: رحم اللّه يوسف لو لم يقل اذكرني عند ربك ما لبث في السجن طول ما لبث او: لو لا ان يوسف استشفع على ربه ما لبث في السجن طول ما لبث» این یک دروغ. چون گفت: «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» و شیطان از یاد او برد خدا را و توسل به شیطان کرد، توسل به مشرک کرد «إلی مشرکٍ» خدا عذابش کرد، گفت حالا بمان در سجن هفت سال. این دروغ اول. حدیث دیگر: «لو لا ان يوسف استشفع على ربه» «استشفع بالشیطان ضد ربه و تنسب هذه الروایة الی رسول الهدی (ص)» «لو لا ان يوسف استشفع على ربه ما لبث في السجن طول ما لبث و لكن إنما عوقب باستشفاعه على ربه» عجیب است، بر ضد خدا قیام کرد و برای نجات یافتن از زندان به وسیله مشرکی به سوی مشرک دیگر. سوم: «لو لم يقل يوسف الكلمة التي قال ما لبث في السجن طول ما لبث حيث يبتغي الفرج من عند غير اللّه تعالى» این فرج را از خدا نخواسته بود، فرج را از غیر خدا خواسته بود، خدا گفت: حالا هفت سال بمان. این دروغهایی که از در المنثور از رسولالله (ص) نقل کردند. «کلها اکاذیب، اکاذیب ضد القرآن الکریم من نواحی عدة».
«[…] الثانیة من طرق اصحابنا الشیعة الامامیة فی نور الثقلین المجلد الثانی الصحیفة اربع مائة و سبع و عشرین» 427 «عن المجمع و قد روي عن النبي» همان روایت را میگوید «و قد روي عن النبي (ص) انه قال: عجبت من اخي يوسف كيف استغاث بالمخلوق دون الخالق» این استغاثه مخلوق غلط است، «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»[7] چیست؟ پس من هر موقع میخواهم غذا بخورم، بگویم خدایا یک سفره نان بفرست. نروم از نانوا نان بگیرم. اگر استغاثه به مخلوق دون الخالق کلاً حرام است، برویم بمیریم اصلاً و اگر نه، استغاثه به مخلوق ضد الخالق است، اینجا که ضد الخالق نیست. در اینجا «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» نحن نقول و نصدق علی هذا القول ان هذا کان واجباً ایمانیاً رسولیاً رسالیاً علی یوسف» واجب بود برای یوسف. این «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» واجب بود یوسف برای دفع تهمت و برای سه بُعد که هر کدام کافی است برای وجوب، واجب بود برای یوسف این کار را بکند. شما این واجب را حرام میکنید، میآیید أنا الرب میکنید، توبیخ دارد، هفت سال زندان و از این حرفها. این را بعداً عرض میکنیم. «و عن تفسير العياشي عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّه (ع) قال: قال اللّه ليوسف: ألست حببتك الى أبيك و فضلتك على الناس بالحسن» دل پدر را به تو نرم کردیم و تو را بر مردم به حُسن، حسن ظاهر و حسن باطن برتری دادیم. «او لست بعثت إليك السيارة و أنقذتك و أخرجتك من الجب؟» خدا میگوید من فرستادم کسی که تو را از چاه بیرون آورد. «او لست الذي صرفت عنك كيد النسوة؟» مکر زنها را از تو برطرف کردم. «فما حملك على ان ترفع رغبتك او تدعو مخلوقاً دوني فالبث لما قلت في السجن بضع سنين» چون تو این حرف غلط را زدی و این حرف عصیان بود، بنابراین هفت در زندان میمانی.
– [سؤال]
– این جوابش است. حالا چطور خارج شد. «نحن نقول من عشرة مواضیع الموضع الاول من الناحیة الادبیة من الناحیة الادبیة لو کنت أنت عدیماً، أنت المعترض علی یوسف، لو کنت أنت عدیماً، من الناحیة الادبیة نقول هنا مرجع الضمیر غیر ما ترجعه «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ» اولاً» اولاً حرف اول ضمیر «ظَنَّ» به اقرب برمیگردد یا به ابعد؟ به اقرب، اقرب «الذی» است دیگر. «و قال یوسف للذی ظن» یعنی آن زندانی «ظَنَّ»، نه یوسف «ظَنَّ»، یوسف ظن نداشت. نه ظن داشت نه زن داشت! هیچ کدام را نداشت. برای اینکه قبلاً فرمود: «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ» و این تأویل الرّؤئی که جمع رؤیاست، این به وحی خداوند بود. وحی که خدا که ظن نیست و «قُضِيَ الْأَمْرُ» که ظن نیست؛ هم وحی است هم ظن. «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ» یعنی «الذی ظن»، نه «و قال للذی ظن یوسف […] لا و قال للذی ظن ادبیاً یرجع ضمیر الغائب المفرد فی ظن الی الذی و هو اقرب، لا الی ضمیر قال و هو اغرب، اغرب من ناحتین: اولاً ضمیر لا یرجع الی الضمیر، ثانیاً ضمیر قال ابعد»
– [سؤال]
– میخواهیم بگوییم. مهم دومی است، «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» اولاً ربک گفت، نگفت رب العالمین، نگفت ربنا، «رَبِّكَ» خود این اهانت است. «لو کان هذا القول توسلاً الی غیر الله لابد أن یحترم غیر الله و لا یخترم، هنا اخترم» اگر انسان بخواهد توسل کند به یک مشرکی -لا سمح الله- باید بگوید سرت چنین است، پایت چنین است، تو چنینی، اعلیحضرت قدرقدرت فلان، اینها را باید بگوید، دروغ هم باید بگوید. این را نگفت، به عکس «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» خدایت، یعنی خدای من نیست، مربی من نیست، مولای من نیست، بزرگ من نیست، نسبت به تو. نزد رب خودت که فراعین مصر را رب میدانستند، فرعون رامسس ششم که فرعون موسی است «انا رب العالمین» من ربالعالمینام یا رب الاربابم یا از این حرفهایی که زدند. «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» پس اینجا اهانت است، آدم جاهل، آدم دیوانه هم اگر توسل به کسی بکند، باید بگوید تو چنینی، تو چنانی، نه اینکه ای فلان فلان شده این کار را بکن! اینکه غلط است. اگر بخواهند به کسی توسل بکنند آن هم به غلط، البته راستش هم درست نیست، اگر به غلط به کسی بخواهند توسل کنند، باید بگویند تو چنینی، تو چنانی، آقای فلان چنین لطفی فرما. اینجا از اول قدم اول «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» خدایت. قبولش نداریم اصلاً.
بعد «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ» ضمیر به که برمیگردد؟ اینجا بین آقایان اختلاف است. اینها میگویند «فَأَنْساهُ» ضمیر برمیگردد به که؟ به یوسف، این را میگویند. «یقولون الضمیر المفرد الغائب راجع الی یوسف نقول لا و لا و لا لعدة امور، الامر الاول ادبیاً نقول اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ»» «فَأَنْساهُ» فاء تفریع است یا نه؟ مفرع علیه چیست؟ مفرع علیه باید مقدم باشد یا مؤخر؟ اگر چنانچه «فَأَنْساهُ» ضمیر به یوسف برمیگردد، باید اینطور باشد: «فأنساه الشیطان ذکر ربه فقال للذی ظن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک. انساء الشیطان سبّب أن یقول یوسف (ع) «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» کما تقولون اذا هکذا فلابد أن یتقدم انساء الشیطان» علت مقدم بر معلول است یا معلول مقدم است؟ اینجا اگر شیطان انساء کرده است ذکر رب را از خاطر یوسف، باید اینطور باشد: «فانسی یوسف الشیطان ذکر ربه و قال للذی ظن أنه ناج منهما اذکرنی عند ربک» قضیه به عکس است، «فَأَنْساهُ» بعد است یعنی «فانساه فیما بعد، فیما بعد ما قال یوسف (ع) للذی ظن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک هو ما ذکر یوسف عند ربه بل فانساه الشیطان ان یذکر یوسف عند ربه» به آنجا برگشت. انساء الشیطان که مربوط است به این بچه شیطان مشرک، شما به یوسف برگرداندید! عربی بلد نیستید؟ این روایاتی که شما جعل کردید و این حرفهایی که در تفاسیر زدید، کجا میروید؟ «فأین تفرون». و واقع مطلب این است که قرآن و نبی قرآن و انبیاء قرآن، انبیاء وحی کل اینها مظلوماند در تمام ادوار. در تورات چه به سر موسی آوردند، چه به سر لوط آوردند، چه به سر نوح آوردند، چه به سر هارون آوردند، چه به سر انبیاء آوردند. در انجیل چه به سر عیسی آوردند. در قرآن شریف که نتوانستند تحریف کنند «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».[8] نتوانستند تحریف کنند، تحریف معنوی میکنند. نص است، شما اگر اهل ادبیات عربی هستید، اهل هر ادبیاتی هستید؛ علت مقدم بر معلول است. «فانساه یعنی بعدما قال یوسف لهذا السجین المتخلص «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» بعد ذلک فانساه» یعنی یوسف معاذ الله کار شیطانی کرد، بعد شیطان یاد خدارا برد؟ نفهمیدیم!
– […] منتها اینکه میگویید علت بعد از معلول است، این در واقع خارجی است، نه در تعبیر لفظی.
– در تعبیر لفظی هم همینطور است و الا غلط درمیآید.
– [سؤال]
– در واقع بله، ولی اگر تعبیر میکنند، باید تعبیری بکنند که مقدم است، آن را که مقدم است مقدم ذکر کنند، آنکه مؤخر است، مؤخر. اگر به علت و معلول هم کاری نداشته باشیم «فَأَنْساهُ» آیا «انساء الشیطان یوسف ذکر ربه کان بعد ما قال اذکرنی عند ربک؟» باید قبل باشد، باید قبلاً شیطان ذکر رب را از قلب یوسف ببرد.
– این در واقع خارجی است، اما در تعبیر لازم نیست.
– در تعبیر هم باید خارج را تعبیر کند. «انما التعبیر، تعبیرٌ عن الخارج و لیس تعبیراً مارجاً و لیس تعبیراً فالجاً، تعبیر عن الخارج. زید جاء ثم عمرو اذا أقول عمرو جاء ثم زید، خارج معاکس، هذا غلط».
– در تعبیر بیشتر است، در قرآن برعکس است، یعنی علت مطلب را ذکر میکند…
– آن دلیل میخواهد. در اینجا برعکس است. ««فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» اولاً من الناحیة الادبیة ثم من الناحیة المعلولیة نفتح القرآن و نری انساء الشیطان […]» «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ»[9] نسیان رب، کلید کل معاصی است. احیاناً انسان زنا میکند، قصوراً افتاد در کار، ولی خدا را از یاد نمیبرد. «نسیان الله و لا سیما أن الشیطان ینسی ربک عن قلبک اذا انسی الشیطان ربک عن قلبک فقد انساک کل العبادات تطورت فی کل المحرمات و فی ترک الواجبات المفتاح الاول لکافة المعاصی و المآسی عبارة عن النسیان، نسیان ذکر الله» معصوم چرا معصوم است؟ یکی از ابعاد عصمت است «معصوم معصوم بما هو ذاکر الله تعالی مائة بالمائة تماماً دون نسیان» محال است انسان متوجه به حق باشد، در حال توجه به حق و اعتراف به حق و ایمان به حق، گناه کند. به نظرم چهل، پنجاه پیش با یک نفر در مسجد مروی تهران صحبت میکردیم، به من گفت مگر ممکن است گناه کردن؟ گفتم در بعضی مراحل نه، فهمیدم چه میگوید. مگر امکان دارد که پدر شما جایی نشسته، شما جلوی او برهنه بشوید؟ نه. گناه بزرگ هم نیست. مگر ممکن است انسان معترف به رب باشد، اکمل کمال، اعلم علم، اقدر قدرت و غیره، مع ذلک با توجه به حق و ذُکر رب و یاد خداوند دلش را گرفته است، عصیان کند؟ محال است. «انما العصیان من النسیان و نسیان احیاناً اصیل و احیاناً لیس اصیلاً. النسیان الاصیل أن ینسی الشیطان ذکر رب من قلب الانسان کلاً تماماً هذا یطورت فی المعاصی علی طول الخط. احیاناً لا، ینسی احیاناً لردح من الزمن» مبتلا به زناست، مبتلای به عرق، ولی آدم مؤمنی است، ولیکن «یتفلت منه احیاناً».
در اینجا «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» این کفرآور است نسبت به این جریان اضافه بر مطالبی که عرض میکنیم. مثلاً سوره طه آیه 126: «قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى». «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[10] اعرض عن ذکری شیطان یسبب بعراض عن ذکر الله «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى» کذلک «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْري»[11] کذلک «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[12] انما بامکان الشیطان ان ینسی ذکر الله عن قلب انسان أن استحوذ علیه» احاطه دارد، چرا؟ برای اینکه قلب برحسب روایات شریفه کافی از امامصادق (ع) «القلوب أئمة العقول و العقول أئمة الأفكار و الأفكار أئمة الحواس و الحواس أئمة الأعضاء»[13] قلب امام الائمه است. این اندرونیِ وجود انسان است. آن اعمق اعماق روح انسان، قلب و روح است. اگر قلب مؤمن است حس مؤمن است، عقل مؤمن است، فطرت ظاهر ایمانی دارد، حواس ظاهر ایمان دارد، همه چیز دارد. «القلوب أئمة العقول و العقول أئمة الأفكار و الأفكار أئمة الحواس و الحواس أئمة الأعضاء».
««اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» کذلک سورة الحشر «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[14] و کذلک «وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ»[15] الی آخر» نسیان ذکر الله، کلید و مفتاح کل معاصی است، یا کلاً «اذا استحوذ» یا بعضاً در بعضی موارد «نتسائل هل ان کون یوسف (ع) فی السجن کان ینسی ربه و قد دخل السجن بدعائه: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ»[16]» این مهمتر است یا اینکه وقتی که تمام بواعث شهوت بر یوسف با زلیخا هجوم کرد، در آنجا خدا را فراموش نکرد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»[17] در اخطأ مواقف که هیچ قدرتی، هیچ برهانی، برهان فطری، برهان عقلی، برهان متشرع بودن، برهان عدالت، برهان عدالت هم کافی نیست که جلوگیری از همّ شهوانی به این زن بشود، در اینجا برهان اخیر که برهان عصمت است، جلوگیری کرد. چطور در آنجا شیطان زورش نرسید، در اینجا که پایینتر است زورش رسید؟ در سجنی که به تقاضای یوسف خداوند او را وارد سجن کرد، هم ورود در سجن به اراده الهی بود به تقاضای یوسف، هم خروج از سجن. «أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ»[18] یا اینکه «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ»[19] فاستجاب له ربه فی دعائه «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ» مگر کسی بگوید خدا اهم و مهم بلد نیست. قرآن اهم و مهم بلد نیست. همیشه اهم بر مهم مقدم است. اگر بنا بود که شیطان قدرت داشت که بر یوسف سیطره پیدا کند، این قدرت را در آنجا مصرف میکرد که نتوانست. در آنجا که شیطان نتوانست بر یوسف غلبه کند، در اینجا که پایینتر است غلبه میکند؟
«وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ» بعد شواهد ادبی را داریم. «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ»[20] قرآن را باز کنید. «وَ قالَ لِلَّذي»، میرسیم به آیه بعدی 44: «وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ». «ماذا ادکر؟» متذکر شد، چه چیزی را؟ چیزی را که یادش رفته بود، چه کسی یادش رفته بود؟ همین. این شیطان، نه یوسف! «وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» «یعنی نسی ان یذکر یوسف عند ربه الا بعد طائل من الزمن بعد سبع سنین» تقصیر با که بود که او هفت سال در زندان ماند؟ تقصیر با او بود، تقصیر با یوسف نبود، عقوبت نبود. «وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ * يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» الی آخر.
اینجا اولاً ما ادلهای داریم بر اینکه جناب یوسف مورد انساء شیطان قرار نگرفت، مقادیری را قبلاً عرض کردیم. ««إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» دلیل قاطع لا مرد له أن انساه الشیطان لا یعنی أن شیطان انسی یوسف «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ»[21] «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[22] من اغوی الاغواء أن ینسی الشیطان ذکر الله عن قلب انسان مؤمن و لا سیما اذا کان نبیاً» آنقدر ادله زیاد است که اگر بخواهیم بگوییم یک هفته باید بحث کنیم. شما تفصیلش را به تفسیر مراجعه کنید. و چه کسی ما را به زحمت انداخت؟ این احمقها، احمقهایی که این روایات را جعل کردند، نقل کردند، قبول کردند و در تفسیر نوشتند، در کتاب نوشتند که ساحت مقدس یوسف را اینطور لکهدار کردند کما اینکه راجع به آن «وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»[23] تا «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» روایت دارد، «فی روایة: أن الله تعالی قلّع شهوة یوسف من انامله حتی لا یصله نسله لماذا؟ لأنه همّ بها» خلاف نص قرآن است «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ».
در این آیات همینطور که ما میخوانیم، این مطلب کاملاً برای ما بیّن میشود. فعلاً استدلالی که در اینجا من در تفسیر نقل کردم. الصحیفه مائة و ثلاثة، نقول: ««فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» و ترى من هذا الذي أنساه الشيطان ذكر ربه؟ هل هو يوسف الصديق؟ و هنا شهادات سبع -كما هناك- في «همّ بها» على برائته، و أن الشيطان إنما أنسى الناجي منهما أن يذكره عند الملك. الأول: «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ» شاهد أوّل على برائته حيث الإنساء هنا مفرّع على «قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا» و لو كان الإنساء ليوسف لكان «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ»»[24] تقلیباً للعبارة.
2- «و شاهد ثان «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» بعد آيتين هنا، و بعد مضي بضع سنين، و المدّكر هو الناجي» یوسف چیزی را فراموش نکرده بود. «و ليس الادكار إلّا بعد النسيان، فليكن إنساء الشيطان له حتى «ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» دون يوسف المظلوم الصدّيق الذي ظلمه العدو و الصّديق» تفسیر مینویسند، کتاب مینویسند، روایت مینویسند به خیال دوستی.
3- «و شاهد ثالث «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ»[25]» وقتی که «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» «وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ» «ادکر تذکر یوسف فی السجن و أول الرؤیا و صدق التأویل «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ»[26] الی قوله تعالی «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» لما تنبه الملک أن فی السجن یوسف یوسف المتهم بالهمّ الی امرأة العزیز. تنبه فتذکر «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» لو أن یوسف (ع) توسل الی هذا السجین الی الملک حتی ینجیه من السجن و کان مقصوده نجاة من السجن لماذا لم یتجه بالملک؟ «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ» ما اراد یوسف بهذا التوسل أن ینجو عن سجن البدن انما عن سجن التهمة» از زندان که برود، میخواهد این تهمت نماند. «و هذه من واجبات النبیین و واجبات المؤمنین اذا اتهم مؤمن واجب أن یذود عن نفسه بکل الوسائل المحللة لو سکت یوسف (ع) «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني» لکان خطأً لکان حظراً لرسالته حظراً لنبوته لکان تثبیتاً لهذه التهمة الوقحة» پس این واجب بوده، آقایان میگویند حرام بوده شرک بوده، به شرک رساندند. آقایان در روایت این را به شرک رساندند، ولکن این یک عمل واجب است که در سه بُعد واجب است که ابعادش را عرض میکنیم.
پس این «ائْتُوني بِهِ» اینجا ما یک حاشیهای داریم «و شاهد ثالث «وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ» فلو كان «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» توسلاً منه إلى غير اللّه، و نسياناً لذكر اللّه، لكان يستجيب الملك فور وصول الرسول، و هذا مما يدل أن «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» كان منه ذريعة إلى برائته عن سجن التهمة، و ذلك قضية الإيمان» مقتضای ایمان «و ذكر الرب، دون نسيان لذكر الرب»[27] در اینجا مطلبی را من یادداشت کردم و اشاره کردنش طوری نیست.
«لما […] بالمرة الاولی فی السجن ابن السعود فی مکة المکرمة قبل حوالی ثلاثین سنة. کتبت مکتوب الی الملک سعود ابن عبد العزیز أنا اقول کذا و کذا و کذا و سجنت فی حرم الله سبحانه و تعالی لا لذنب اقترفت الا معارضة الشاه الظالم فی ایران و لا اقول اخرجنی من السجن، لا اقول الا ما قال اخی الاکبر یوسف الصدیق «ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ»[28] ارسل الیه [..] حتی یثبت خطأه […] لأننی غیر مخطئ». این مرحله ثالثه. رابعه:
«و شاهد رابع «ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ»[29] فما قولي للناجي «اذكرني» إلّا لهذه الغاية» من گفتم: «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» غایتی داشت سه غایت است که چند دقیقه وقت داریم، عرض میکنیم. «هنا غایات ثلاث لقول یوسف (ع) لهذا السجین المتخلص «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ» الغایة الاولی دفع التهمة عن نفسه. دخل فی السجن بهذه التهمة الوقحة لابد ان یخرج بزوال هذه التهمة الوقحة». ایشان در سجن وارد شد «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ» به تقاضای خودش، خدایا یک کاری کن من زندان بروم زندان تن بهتر است از زندان روح. ولکن رفتن در زندان تن برای بُعد از زندان زنا خوب، اما ماندن در زندان تن باز این تهمت را تثیبت میکند. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ» معلوم، ولکن در اینجا «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» 1- واجب اول دفع تهمت است. 2- «یوسف الصدیق النبی یزال فی السجن متهماً، این نبوته؟ این رسالته؟ […] و کذب» رسالت باید تحقق پیدا کند، کسی که داعیه حق دارد باید بشناساند به عالم، بفهماند من دارای حقم، حق این است، بفهمید. نه اینکه گوشه صندوقخانه بخوابد، او را زندانی کنند و همانجا بماند. باید فریاد کند در زندان که من گناهکار نیستم، گناهی که به من نسبت دادند دروغ است. تا وقتی که ثابت شد گناه دروغ است، غلط است، از زندان بیرون بیاید و دعوت الی الله ا ادامه بدهد.
«فالبعد الاول ازالة التهمة عن نفسه البعد الثانی فسح المجال لتحقیق رسالته» بیرون زندان باید باشد. «البعد الثالث أن یکون علی خزائن الارض ملکاً أقوی من الملک حتی تتثبت دعوته» اگر انسان مقام دستش باشد، رسول اگر مقامی دستش باشد، سلطهای دستش باشد، کرسیای دستش باشد، بهتر میتواند کارش را انجام بدهد تا نباشد. یک نفر آدمی که نه قدرت ظاهری دارد، نه صدا دارد، حرف او در گلویش میماند. اما اگر دارای قدرت باشد، بتواند سلطهای پیدا کند از طریق حق «یتدرع بهذه السلطة البشریة لتحقیق الرسالة الربانیة لهذه الغایات الثلاث کل واحدة کافی لهذه الغایات الثلاث کان فرضاً علی یوسف (ع) ایمانیاً رسولیاً رسالیاً ملکیاً لتحقیق […] الرسالة الربانیة أن یتخلص من سجن» آیات دیگر هم بعد این مطلب را خیلی روشن میکند که جناب یوسف «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ».
اشکال
دیگر «التوسل لمخلوق لا یجوز، نقول کیف لا یجوز؟ «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»[30]
و قد ابتغی یوسف (ع) الی الله تعالی وسیلة کانت وصیلة» وسیلهای بود که او را به
مقصد رساند. ولذا «اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ»[31]
اینجا اعتراض دارند که چرا یوسف گفت من را ملک کن، من را وزیر دارایی کن. چرا گفت؟
چرا نگوید؟ برای چه نگوید؟ کسی که حقش است که سلطهای داشته باشد تا بر مبنای سلطه
بشری بتواند سلطه ربانی و حکم تشریعی خداوند را محقق کند. چون حکم خداوند دو قدرت
میخواهد؛ 1- قدرت اینکه حکم، حکم صحیح الهی باشد، 2- قدرت اجرائی. «قوة حکمیة و
قوة اجرائیة لولم تکن قوه اجرائیة فالقوة الحکمیة لا لون لها کثیراً لو لا القوة
الحکمیة، القوه الاجرائیة، قوة اجرائیة ابلیسیة، فلابد من التحام القوه الحکمیة
الشرعیة و القوة الاجرائیة» اگر من و شما بتوانیم یک…
[1]. یوسف، آیه 24.
[2]. همان، آیه 42.
[3]. همان، آیه 41.
[4]. انعام، آیه 50.
[5]. نساء، آیه 80.
[6]. آلعمران، آیه 138.
[7]. مائده، آیه 35.
[8]. حجر، آیه 9.
[9]. کهف، آیه 57.
[10]. طه، آیه 124.
[11]. مومنون، آیه 110.
[12]. مجادله، آیه 19.
[13]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 25، ص 170؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 96.
[14]. حشر، آیه 19.
[15]. انعام، آیه 68.
[16]. یوسف، آیه 33.
[17]. همان، آیه 24.
[18]. همان، آیه 100.
[19]. همان، آیه 34.
[20]. همان، آیه 45.
[21]. حجر، آیه 42.
[22]. ص، آیات 82 و 83.
[23]. یوسف، آیه 23.
[24]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 103.
[25]. یوسف، آیه 50.
[26]. همان، آیه 46.
[27]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 103.
[28]. یوسف، آیه 50.
[29]. همان، آیه 52.
[30]. مائده، آیه 35.
[31]. یوسف، آیه 55.