پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به لزوم تفکر در قرآن کریم و محکومیت عدم تفکر در قرآن و انتخاب راه تحمیل و تفسیر به رای نسبت قرآن کریم ۲-اشاره به اینکه جامع قرآن کریم خود خدا بوده است با محوریت آیه ی « ان علینا جمعه و قرآنه » ۳-شرح آیه ی «وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ...» که حول برگزیده شدن حضرت یوسف و یاد دادن تاویل حوادث به ایشان است. ۴-اشاره به اینکه تعلیم بر تزکیه مقدم است اما تزکیه اصل و تعلیم فرع است. ۵-بیان اینکه (تاویل) به معنای تفسیر بر خلاف ظاهر نیست بلکه از کلمه ی (عود) به معنای ارجاع می باشد . ۶-بیان اینکه چرا حضرت یعقوب یوسف را بیشتر از دیگر فرزندانش دوست می داشت

جلسه دویست و چهل و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

مقام حضرت یوسف

تفسیر آیاتی از سوره یوسف

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«سورة یوسف هی سورة الوحیدة فی الذکر الحکیم لأن جمیعها تتحدث عن قصة یوسف (ع) و لا نجد أیة سورة اخری فی القرآن هکذا. لأهمیة الموقف عقیدیاً، اخلاقیاً، عملیاً، نفسیاً، فردیاً، اجتماعیاً، اقتصادیاً و سیاسیاً و من کل النواحی». شما همه جای قرآن را بگردید، یک سوره‌ای که تمام آن قصه باشد نیست، فقط سوره یوسف است که در اختصاص یوسف (ع) است. تورات جریان یوسف را ذکر کرده، اما تناقضات و تضادات و نواقص زیاد دارد، ولی متأسفانه در بعضی از روایات شیعه و سنی از تورات محرّف بدتر، نسبت‌های غلطی را به ساحت مقدس یوسف (ع) داده‌اند که دیروز خدمت برادران عرض کردیم، روایات آن را خواندیم.

«افضل من ان نستمع الی اقوال و اقاویل و تفاسیر و روایات و انظار الآخرین بالنسبة لساحة یوسف الصدیق (ع) احسن من الکل، بل هو حسن و غیره سیّئ أن ننظر الی آی الذکر الحکیم التی تبحث عن محتد یوسف (ع). لذلک ندرس الآیات فی سورة یوسف حول یوسف من بدایة السورة. و هنا مرحلتان اثنتان؛ مرحلة الاولی مرحلة عامة. ما هی الحالة العامة من شأن الاصطفاء و العصمة و الطهارة و النزاهة و الادب بالنسبة لیوسف بصورة عامة، تحلّق علی کل السلبیات و الایجابیات». جهت عمومی. عموماً از نظر قاعده عمومی حضرت یوسف چه کسی بود؟ اخلاقش، عقیده‌اش، وضعش، عملش، برخوردش چه بود؟

«و الجهة الخاصة هی المواجهات الخاصة من یوسف أمام زلیخا، أمام نسوة فی المدینة، أمام الملک، أمام السجینین معه و أمام و أمام» جهت دوم، برخوردهای خصوصی که جناب یوسف (ع) با اول کسانی که او را بردند به چاه انداختند -برادران- بعداً کسی که از چاه درآورد، بعداً کسی که خرید، بعداً با زنی که بود، بعداً زن‌های مدینه و بعداً آن دو زندانی و بعداً ملک و بعداً تا خود او وزیر دارایی یا ملک شد. «فهنا واجهتان عامة و خاصة تقضیان علی کل الواجهات السیئة التی ابتلی بها یوسف الصدیق (ع). جعلت روایات بنکایات و نظرات و قولات یوسف الصدیق یوسفا کذّیبا و أعوذاً بالله تعالی». و این بلاست. یا به قرآن مراجعه نکنید، تفسیر قرآن نگویید، تفسیر قرآن ننویسید، بحث از آیات نکنید، چنانکه همیشه اینطور است، یا اگر تفسیر می‌کنید و فکر می‌کنید، درست باشد.

«إما ان لا تذهب الی بیت المرجع الذی تقلده او اذا ذهبت الی بیته لا تعدی بالبیت، لا تقتل صاحب البیت». مرحله سوم این است که ما با نظر صحیح به آیات مقدسات قرآن نظر کنیم. «نظرة غیر حاملة و غیر خاملة، نظرة الوسطی». ما سه نوع نظر می‌توانیم داشته باشیم؛ گاه با خود افکار این و آن را حمل می‌کنیم و تطبیق می‌کنیم و بر آیات تحمیل می‌کنیم. این غلط است، تفسیر به رأی است. «اخذت فکرة فی اصول الفقه او فی الفقه او فی الفلسفة او فی العرفان او فی الخرفان او فی الکذا، فی الکذا، ثم لمّا ارید أن اتوجه الی الآیة، اوجّه الآیة حسب ما حملتموا افکار هذا و ذاک و ایاک». این تفسیر به رأی است. قرآن را تفسیر نکردند. مثل اینکه کسی بخواهد برف را ببیند، عینک سبز بزند، قرمز بزند، سیاه بزند، آبی بزند، برف نمی‌بیند و این غلط است. عینک را باید زد که انسان بهتر ببیند نه خراب‌تر.

«هذه نظرة حمقاء اولی أن یحمل الانسان الذی یرید أن ینظر الی آیٍ من الذکر الحکیم، ینظر نظرة حمقاء، حاملة نظرات ضلالات، زلّات، غوایات و ما هو آت من هذا. و اما النظرة الخاملة، مو الحاملة». انسان مثل روزنامه به قرآن نگاه می‌کند، دقت نمی‌کند، فکر نمی‌کند، ولو نظر این و آن را نیاورد، اما فکر نمی‌کند، مثل یک شخص یک چیزهایی می‌نویسد […] می‌گوید: روی قرآن باید مثل روزنامه فکر کرد. «و النظرة الاولی نظرة حاملة مفتریة علی کتاب الله تعالی». این دو وجه دارد، دو جهت دارد؛ تفسیر به رأی اول و تفسیر به رأی دوم. «التفسیر بالرأی یعنی انت ترتعی رأیاً و تحمّله علی آیة تضاد» این تفسیر به رأی است. تفسیر به رأی ثانی «ان تحمل معک رأیاً تحمّله علی آیة لا توافق و لا تخالف». نه آیه موافقت دارد، نه مخالفت دارد؛ به آیه تحمیل می‌کنیم. این هم تفسیر به رأی است. «هاتان نظرتان، نظرتان حاملتان. و أن النظرة الخاملة». نه خود در آیات فکر می‌کنیم و نه افکار دیگران را. افکار دیگران را نمی‌آوری که تفسیر به رأی به آن معنا بشود، خودت هم فکر نمی‌کنی.

«القرآن کتاب تفکیر و لیس کتاباً بسیطاً ببساطة الجرائد و المجلات و کذا و کذا. کتاب عمیق، ظاهره انیق و باطنه عمیق، لا تبلی سرائره. قیل للامام الرضا (ع) انت تختم القرآن فی ثلاثة ایام؟» سه روزه قرآن را تمام می‌کنید، یک روزه هم می‌شود. «قال: اننی افکّر فی کل آیة آیة لأن القرآن هو الثقل الاکبر و الثقل الاصغر لابد یستفید من القرآن. کما الله تعالی لا حدّ له و لا نهایة، کذلک القرآن لا حدّ لحقائقه و لا نهایة. و رسول الهدی فی البرزخ کذلک یفکّر فی القیامة کذلک یفکّر کما یعبد «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً»[1] لا فی عالم الدنیا فقط، فی البرزخ کذلک متواصل». خیال می‌کنیم پیغمبر در برزخ همین‌طور نشسته نگاه می‌کند، در حالی که به معشوق بهتر رسیده، برای اینکه حجب بیشتر از بین رفته بهتر عبادت می‌کند، بهتر معرفت دارد، خلوت بیشتر است، جلوت زیادتر است و در برزخ هم این قضیه بالاتر است.

«و النظرة الحاملة فی آی الذکر الحکیم نظرة خاطئة و النظرة الخاملة کذلک». خامل یعنی خاموش، خواب، با چشم خواب، بدون توجه به آیات مقدسات قرآن نگریستن، از این چیز درستی به دست نمی‌آید. «و النظرة الثالثة نظرة حادقة حاذقة مفکره دقیقة. «أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ»[2] «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[3] «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى‏»[4] للّذین یشعرون، للّذین یعقلون، للّذین یفکّرون، «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»[5] نعم اقفالها و إغفالها و أغفالها». اگر ما معتقد هستیم که کتاب، کتاب رب است، آخرین نامه وحی آسمانی است. آنچه را خدا بنا بوده است به مکلفان بفرماید و می‌شده است بفرماید، در این کتاب فرموده، کم نیست. «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ»[6] «أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ»[7] کافی نیست؟ پیغمبر را هم قرآن معرفی می‌کند، مبیّنین قرآن را قرآن معرفی می‌کند. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[8] قرآن می‌گوید. روایات را ما قبول می‌کنیم، چون قرآن فرموده است. اگر قرآن رسول را تصدیق نفرموده بود، ما فرمایشات رسول را -معاذ الله-. قبول نمی‌کردیم. اگر قرآن فرمایشات «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» را تصدیق نمی‌فرمود، ما که قبول نمی‌کردیم، اما «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[9] «الله فی کتابه و الرسول فی سنته الجامعة غیر المفرعة، لأن الرسول حامل سنة الله تعالی المبینة للقرآن الذی لیس فی القرآن بخصوصه، بصورة عامة موجودة طبعاً «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» الذین ولّوا امر الدعوة الربانیة بصورة معصومة من قبل الله خلافة للرسول». ما معتقدیم مرحوم استاد اعظم آیت‌الله‌العظمی بروجردی (قدس) در جامع الاحادیث این بحث را مفصل دارند «ان الائمة رواة عن النبی (ص)» از خود چیزی ندارند «کما ان النبی راویٍ عن الله» از خود چیزی ندارد. «عقلیة محمّد (ص) فوق العقلیات، فوق جبرئیل و میکائیل و کذا و کذا و کذا فوق کل النبیین، مع ذلک «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»[10] لا هوی النفس و لا هوی العقل و لا هوی الشوری، کلّها، «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[11] تنطقات الرسول کالرسول، تنطقات الرسالیة بالوحی، اما وحیاً اصیلاً هو القرآن و امّا وحیاً فرعیاً هو السنة الجامعة غیر المفرعة». چون پیغمبر حق ندارد از نزد خود چیزی بگوید، ما علما حق داریم؟ چطور شد؟ می‌شود «الحمد لله الذی قدّم المفضول علی الفاضل».

پس نظره سوم: «نظرة حادقة حاذقة دقیقة رقیقة انیقة مفکرة مدبّرة فی آی الذکر الحکیم من جهات ثلاث کما فصلنا فی المجلد الاول فی التفسیر الفرقان». سه مرحله؛ مرحله اول خود آیات را نظر کنیم، لغاتش را، جملاتش را. این مرحله اولی. از خود آیه ما چه می‌فهمیم. چه کسی چه گفته را کاری نداریم. مرحله دوم: آیات قبل و بعد چه می‌گویند. «لأن تألیف القرآن من الله کما ان تنزیله من الله. اذکر انی کنت فی المسجد الحرام خلال السنتین التین کنت فی مکة المکرمة فراراً من شرّ الشاه (علیه لعنة الله) سألونی مین ألّف القرآن؟ قلت: لا علی و لا عمر و لا عثمان و لا غیر و لا غیر. الله تعالی […] بدلیل قوله تعالی فی سورة القیامة «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ»[12] «نا» کیست؟ خدا است. «نا جمعیة الصفات لا جمعیة الذات، و لا اضافة بذوات الی ذات الله تعالی. «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ». قالوا هذه قولة اولی لم یسبق لها مثیل؟ قلت: نعم، سبق لها مثیل و هو قول الله تعالی: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ». الجمع لیس الا بعض الافراد» آیات که بر پیغمبر بزرگوار نازل می‌شد «نجوماً عدّة» به مناسبات و با ظروف مختلفه آیات که نازل می‌شد، این مرحله نزول است. مرحله تألیف، کدام آیه کجا باید باشد؟ چون این قرآن برای آن زمان که فقط نیست، الی یوم القیامة است. اگر فقط برای آن زمان است حاجات روز را آیات بیان می‌کند، ولی این قرآن باید تألیف بشود. «کما التنزیل من قبل الله تعالی کذلک التألیف فی روایات عدة أن رسول الهدی (ص) لمّا کان تنزل علیه الآیة کان یقول کتّاب الوحی اجعلوا هذه الآیة وراء الآیة الفلانیة فی البقرة، قبل الآیة الفلانیة فی البقرة» یعنی سور، اسماء سور وحی است. سور معیّن است، 114 سوره است. ولکن این آیاتی که بر حسب احتیاجات و زمینه‌های گوناگون می‌آید، این‌طور نیست که پیغمبر آیات را هر جا خودش می‌خواهد بگذارد، خیر، تا چه رسد عثمان و فلان و فلان.

«کما کانت نصوص الآیات فی الذکر الحکیم وحیاً من ربنا سبحانه و تعالی لفظیاً و معنویاً کذلک التألیف و الترتیب، خلافاً لما یقوله الشیعة و السنة. حسب الظاهر طبعاً. السنة تقول عثمان او کذا او کذا و الشیعة تقول علی. لا علی و لا عثمان و لا عمر و لا محمّد الا بنص الوحی». وحی مزدوج بود در حقیقت، وحی وحدت نبود.

– [سؤال]

– بله، ولی جمع نه. جمع در صدور حفّاظ بوده است. ما در صدور حفاظ بحث می‌کنیم. «فی زمن الرسول (ص) قرؤوا علی رسول الهدی القرآن کلّه الا ما تلقی من وحیه و الرسول کان یمضی». وحی دو بُعد دارد. وقتی که آیه نازل می‌شود خود آیه نازل می‌شود، با نزول آیه، یا محمد، کجا قرار بده این آیه را. هم خود نص آیه و هم در کجا. ««إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ» و لیس الجمع الا بعد متفرقات الاطراف». شما برادران منازل مختلف دارید، جاهای مختلف، بلاد مختلف، هستید ولی مختلفید. «جمعناهم فی حوزة التفسیر یعنی خلقناکم، اوجدناکم؟ کنتم موجودین فی اماکن عدة، بیوت عدة، بلاد عدة، جمعناکم کذلک. ربنا سبحانه و تعالی نزّل الآیات البینات حسب الظروف و الحاجات و الأسئلة و مع ذلک و مع التنزیل التألیف، التألیف مع التنزیل و التنزیل مع التألیف. ما فی فصل بیناتهم». این مرحله ثانیه که ما از آیات قبل و بعد برای فهم این آیه کمک می‌گیریم. «الثالث: ننظر الی کل الآیات المذکورة فی القرآن التی تناسب هذه الآیة التی نرید ان نستفسرها و نتفقهها لان القرآن یفسر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعض». البته این بحث در جلد اول هست، من دارم اشاره می‌کنم تا بعضی برادران بنویسند. گرچه برای کسانی که جدید نیستند تکرار رحمت، رحمت مکرره است طبعاً.

راجع به یوسف (ع) افترائاتی زدند، ما چند روز بحث کردیم. افتراء زدند اول، دوم، سوم، مثلاً: «وَ راوَدَتْهُ الَّتي‏ هُوَ في‏ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»[13] تا «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»[14] لولا را فراموش کردند و خیال کردند که یوسف «هَمَّ بِها»، خیر، «هَمَّ بِها» نیست، غلط است. و همچنین دیروز بحث بود «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ»[15] «اخذوا علی یوسف (ع) هذا المأخذ لماذا توسل بغیر الله تعالی؟ هذه شرک خفی بالله سبحانه و تعالی. هناک حوالی عشرة مواضیع من الآیات فی سورة یوسف تدل بصورة خاصة علی أن هذه القضیة کانت واجبة علی یوسف» بر یوسف واجب است بگوید. اگر شخص مؤمنی را به تهمت زنا به زندان بردند و به زور بردند، او نباید فعالیت کند که تهمت را از خود دفع کند و باید ساکت بشود؟ باید از خودش دفع کند. به هر وسیله‌ای از وسایل حلال باید تهمت را از خودش دفع کند. به یوسف صدیق در ابتدای رسالت تهمت زدند، از اول می‌خواهند رسالت یوسف را در نطفه خفه کنند. در ابتدای رسالت که هنوز بروز پیدا نکرده است، می‌خواهند یوسف را زانی و «هَمَّ بِها» یا اینکه یوسف را مشرک یا شبیه به مشرک معرفی کنند. خداوند متعال در کل آیاتی که مربوط می‌شود دفع کرده است. 27 آیه در قرآن راجع به یوسف داریم. «ذکر یوسف فی القرآن سبعة و عشرین مرة، خمسة و عشرین فی سورة یوسف و آیتان اخریتان فی سورتین اخریتین». قبلاً اشاره کردیم.

«حالیاً بدیء ان نذکر بعض الآیات التی تذود عن کرامة یوسف (ع) ندرس سورة یوسف، لا ظاهریاً، دقیقاً، رقیقاً، عمیقاً، منبّهاً، متنبهاً من اول السورة الی آخر السورة. افتحوا القرآن! مین هو یوسف؟» چه کسی است؟ یوسف کیست؟ یک مرتبه فلان و بهمان یوسف را معرفی می‌کنند. فلان و بهمان چه کاره هستند؟ خودش خود را معرفی می‌کند، هنوز که نمی‌دانیم چیست، خدا معرفی می‌کند. «اذا عرّف الله سبحانه و تعالی عبداً من عباده انه من المصطفین، من عباده المخلصین و من کذا و من کذا و من کذا، هل یجوز ان یتهم علی هذا العبد المخلص انه انساه الشیطان ذکر ربه، او همّ بها، او هتک ابویه، او کذا و کذا؟» این جهت عام است. ما هر دو جهت را در اینجا بحث می‌کنیم، هم جهت عمومی…

«من بدایة سورة یوسف (ع)» البته آن آیاتی که مربوط به بحث ما است. «الآیة سادسة» ششم «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ»[16] یعنی یوسف. اجتباء چیست؟ اجتباء انتخاب است، انتخاب چه کسی؟ خدا. اگر من انتخاب می‌کنم اشتباه می‌کنم. حتی موسی انتخاب کرد و اشتباه کرد. «موسی الرسول باستثناء الوحی انتخب، انتجب سبعین رجلاً لمیقاتنا. موسی کموسی لا کرسول». بعضی وقت‌ها خدا این کار را می‌کند که معلوم بشود موسای منهای وحی بهتر از دیگران حتی اشتباه هم می‌کند. «کما یحتج الحجة صاحب الامر (عج) بهذه الآیة المبارکة». موسی هفتاد مرد را انتخاب کرد «لِمِیقاتِنا» برای میقات. از میان هفتصد هزار نفر، هفتاد نفر را انتخاب کرد. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا»[17] موسی اشتباه کرد، هفتاد نفر بد درآمدند، گفتند ما باید خدا را ببینیم. پس معلوم شد موسای منهای وحی خطا هم می‌کند، اما خدا که خطا نمی‌کند.

«لمّا یجتبی ربنا و یصطفی ربنا و ینتخب ربنا ماذا یعنی؟ یعنی ان ربنا سبحانه و تعالی من بین الخلیق المکلفة ینتصب و ینتجب و ینتخب و یصطفی واحداً هو یمثّل وحی ربه سبحانه و تعالی بلا خطأ، بلا خطل و لا ملل و لا اشتباه و لا انکثار» وحی است دیگر، اگر خدا اشتباه می‌کند، پس یوسف هم باید اشتباه کند. اگر خدا در قول خود، در عمل خود اشتباه می‌کند، پس یوسف هم اشتباه می‌کند. «وَ كَذلِكَ» ذلک اشاره به بعید مکانی که نیست، نزیک است. «کذلک البعید محتداً، منزلة، مقاماً، رتبة، درجة» «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ». این مرحله اولی.

– [سؤال]

– قبل از اجتباء نبوده، بعد بوده. این قضیه بعد بوده است. حالا آیاتش را می‌خوانیم. این اشکال شما درست است. «یستشکل شیخنا أنکه کذلک یجتبیک مستقبل، یمکن بعدما انساه […] لا، قبله. قبل بکثیر کما تدل الآیات الآتیة». «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ». ما ابتدای اجتباء را در چاه می‌دانیم. در چاه که یوسف افتاده، آنجا «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»[18] «اوحینا» چیست؟ وحی است دیگر. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ». «ربّک مو رب العالمین. ربوبیة الرب سبحانه و تعالی بالنسبة للعالمین ربوبیات ثلاث: ربوبیة رحمانیة، ربوبیة رحیمیة، ربوبیة رسالیة». ربوبیت رحمانیه به همه موجودات وجود داد. «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[19] خلق ربوبیت رحمانیه است، ربوبیت عامه است و همچنین ضروریاتی که هر خلقی دارند ربوبیت رحمانیه است. «و الربوبیة الرحیمیة عبارة عن الربوبیة الخاصة. فلان اعلم من فلان، فلان ایمانه اکثر، فلان مؤمن، فلان کافر، فلان ارجح من فلان». این افضلیت‌هایی که وجود دارد در بُعد عبادة الرب و معرفة الرب، ربوبیت رحیمیه است. ما ربوبیت رحیمیه داریم؟ بله، مسلمانیم، شیعه‌ایم. «ولکن ارحم من الربوبیة الرحیمیة الربوبیة الخاصة الراصة بالنسبة لاصحاب الوحی». اینجا ربک سومی را دارد می‌گوید. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ» «لا ربوبیة رحمانیة عامة» ربک نیست، رب‌العالمین است. «لا ربوبیة رحیمیة اخص ولکن عامة». دیگران هم با یوسف شرکت دارند. «بل ربوبیة رحیمیة خاصة فی حقل الوحی و الرسالة و کذلک البعید المحتد فی درجة عالیة غالیة «يَجْتَبيكَ رَبُّكَ»» بعد چه؟ «وَ يُعَلِّمُكَ».

اجتباء دو بُعد است. اجتباء بُعد تزکیه است و بُعد تعلیم است و تزکیه زیربنا است و تعلیم روبنا. «هنا آیات اربعة فی الذکر الحکیم تذکر التزکیة و التعلیم خلافاً لما یقولونه الخطباء؛ یقولون التزکیة علی طول الخط مقدمة علی التعلیم، لا. آیة واحدة عن لسان ابراهیم «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ»[20] آیة واحدة […] تعلیم مقدّم علی التزکیة و الطبیعة الحال کذا». اگر من ندانم، چطور پاک می‌شوم؟ باید بدانم که پاک بشوم. راه پاکی را باید بدانم، پاکی فطری، پاکی عقلی، پاکی مالی، پاکی در هر بُعدی از ابعاد زندگی را باید بدانم تا خود را پاک کنم. «و التعلیم قبل التزکیة اتوماتیکیة و لکن ایهما اقدم؟ ایهما اصل؟ التزکیة. لا یراد من التعلیم الا تزکیة علی ضوء التعلیم». اگر تزکیه نباشد «العالم بلا عمل، العلم بلا عمل کالشجر بلا ثمر الی غیر ذلک».

پس در یک آیه تعلیم بر تزکیه مقدم است، فرع مطلب است، تا علم نباشد طهارت نیست، ولی در سه آیه تزکیه مقدم بر تعلیم است، چرا؟ این سه بی‌دلیل نیست، آن یک هم بی‌دلیل نیست. آن یک برای رساندن این مطلب است که تا علم نباشد طهارت نیست، آن سه برای این است که بدانید ارزش تزکیه نسبت به تعلیم چند برابر است. تعلیم مقدمه است و تزکیه نتیجه و ذی‌المقدمه است. «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ» «آیات ثلاث» سه دسته آیه است. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ»[21] «یزکیهم، یزکیهم، یزکیهم ثلاث تدلیلاً علی ان التزکیة اصل القضیة، اصل التربیة. و الآیة الواحدة تقدم التعلیم تدلیلاً علی انه لولا العلم لما کان هنالک مجال و موقف للتزکیة».

در اینجا «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ» «یجتبیک فی کل النواحی «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[22] علمیاً، معرفیاً، عقیدیاً، خلقیاً، عملیاً، فردیاً، اجتماعیاً و فی کل المراحل الحیویة سلبیة و ایجابیة». اجتباء این است دیگر و الا خداوند می‌خواست یوسف را پیغمبر کند، فقط علمش خوب است، تربیت نه، تربیتش خوب است علم نه، علم و تربیت هست، بلد نیست چطور اداره کند. خیر، از کل نواحی باید این فوق بر کل کسانی که دارای علم و تربیت هستند باشد. پس «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ» «هذا هو الاصل. اجتباء الرب اجتباء علی ضوء التربیة الربانیة تعلیماً و تعریفاً و تزکیة و ما الی ذلک مما یتوجد علی الداعیة» کسی بخواهد دعوت الی الله کند، تمام مراحل تربیتی را علی ضوء تربیت رب‌العالمین باید داشته باشد.

«وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ» «کفرع من فروع التعلیم» کل تعلیم نیست. «هل إن ربنا یعلم اصحاب الوحی بس تأویل الاحادیث؟ لا، فرع من فروع التعلیم و هنا ظرفه و حقله بالنسبة لیوسف (ع) و کذلک یجتبیک ربک و یعلمه یعنی من فرع من فروع التربیة، التربیة العلمیة. التربیة العلمیة الظاهرة فی تأویل الاحادیث. احادیث یعنی حوادث، حوادث فی الرؤی». رؤی جمع رؤیا، در خواب، خواب‌های درست کسانی که… البته خواب درست نه خواب بی‌معنی. «الرؤیا شعبة من الوحی» با شرایطی که دارد که بعد إن‌شاءالله بعد می‌کنیم. در سوره یوسف افتادیم باید درست اینجا بحث کنیم. و سابقه ندارد که ما سوره‌ یوسف را تدریس اینچنینی کرده باشیم مگر در نجف، ولی در قم که چهارده سال می‌گذرد، ما به سوره یوسف نرسیدیم که بخواهیم تدریس کنیم. حالا باید طوری بحث کنیم که آن افترائات و اتهاماتی که به یوسف صدیق زده‌اند به‌طور کلی نسیاً منسیا بشود.

«وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ» «احادیث اللفظیة، احادیث الرؤیا، احادیث المعنویة، احادیث العملیة. و من الاحادیث الطعام الذی کانا یرزقانه». آن دو زندانی که آنجا بودند، غذای آن‌ها تأویل داشت. «من قبل ان یأتیکما طعام کنت عارف ما لا یأتیکم. من بعد ما آتاکم الطعام انا عارف ماذا یؤثر هذا الطعام فیه سم أو لا» تأویل طعام. تأویل برخلاف آنچه آقایان عادت کردند و می‌گویند «تأویل یعنی التفسیر علی خلاف الظاهر، هذا غلط. تفسیر علی خلاف الظاهر غلط. اذا کان ظاهراً صحیحاً متراصاً عمیقاً، تفسیر خلاف الظاهر هو غلط». بیهوده گفتند تأویل. «تأویل من الأوْل. أول ارجاع. ارجاع الی المبدأ، ارجاع الی النتیجة. […] ارجاع الطعام الذی ما جاء الی حد الآن الی المبدأ من أین یأتی و ماذا یأتی. ارجاع الی النتیجة» این غذایی که می‌خورید سم دارد، می‌خواهند شما را در زندان بکشند یا سم ندارد؟ تأویل این است.

پس احادیث اولاً لفظ نیست؛ علم است، عمل است، لفظ است، جسم است، تمام تأویل دارد، بدایت دارد و نهایت دارد. وضع موجودش را داریم می‌بینیم، تأویل نمی‌خواهد. این کتاب کتاب است، از کجا آمده؟ تأویلش است؛ چه کسی نوشته؟ تأویلش است؛ چه اثری خواهد کرد؟ تأویلش است؛ به کجا خواهد رسید؟ تأویلش است. خلاف ظاهر هم نیست، چون آنچه از این کتاب ظاهر است، خودش است. آنچه باطن است؛ از کجا آمده، آنچه معلوم نیست؛ به کجا خواهد رفت.

«وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ» یعنی «ارجاع الحوادث لفظیاً، عملیاً، معنویاً، جسمیاً، روحیاً، نفسیاً، ایّاً کان. ارجاعاً الی البدایة، ارجاعاً الی النتیجة، بدایة ربانیة، بدایة خلقیة، نتیجة بشریة، نتیجة فی الدنیا، نتیجة فی البرزخ، نتیجة فی القیامة» «وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ»[23] راجع به قرآن چیست؟ هنوز تأویل قرآن نیامده، یعنی اخباری که قرآن داده است که قیامت چگونه است، هنوز قیامت را ندیدیم. تأویل قیامت دیدن خود قیامت است، نتایجی که حساب خواهد داشت. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ».

سؤال: «اذا ربنا سبحانه و تعالی من ناحیة الربوبیة الثالثة، الرحیمیة الخاصة برجالات الوحی، اذا اتم هذه الربوبیة بالنسبة لیوسف، فیوسف مثل النبی محمّد (ص)». اگر اتمام نعمت، اگر نعمت تربیتی رب‌العالمین در یوسف تمام است، پس انبیاء اولوالعزم بر او اضافه‌ای ندارند، پس خاتم‌النبیین که بر تمام نبیین مقدم است بر آن‌ها اضافه‌ای ندارد. جواب: «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» «فی ردح رسالی لیوسف». معلم کلاس اول خیلی عالی است، تمام است در تعلیم. ولی کلاس اول، نه دوم، نه لیسانس، نه دکترا، کما اینکه «وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمينَ»[24] یعنی همه عالمین در مثلث زمان؟ خیر، این دلیل می‌خواهد.

در اینجا هم «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ» «النعمة الرسالیة و النعمة التربویة و النعمة التعلیمیة فی قطّ رسالی من الزمن». یک مدتی یوسف بود و رسالتش بود و بعداً دیگر رسول دیگر که آمد، یعنی رسول اولوالعزم، بعد از یوسف (ع) که از ایشان از انبیاء بنی‌اسرائیل هستند، بعداً نوبت شریعت چه کسی خواهد بود؟ شریعت موسی. یوسف قبل از موسی بود. نوبت شریعت موسی، بعد شریعت عیسی، بعد شریعت خاتم‌النبیین، این‌ها هر کدام از نظر نعمت وحی و رسالت، اتم از دیگری هستند. «وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ»[25] بعد می‌رویم به آیات دیگر.

– [سؤال]

– «مو عاشت، عاشت رسالته».

– [سؤال]

– «طبعاً، لا شک»

– [سؤال]

– «ولکن کل فی زمنه اتم الله تعالی نعمته علیه».

– «یعنی یوسف افضل من عیسی؟»

– «لا، من اولی العزم لا. نتحدث حول غیر اولی العزم. اولو العزم هم حسب المراتب الخمسة افضل من کل النبیین غیر اولی العزم. هذا شیء ثابت»

– […] به اندازه ظرفیت خودشان است، نه نسبت به زمان.

– البته آن هم در زمان است. یعنی در این زمان چقدر باید یوسف تمام نعمت داشته باشد، این مقدار به او دادند. چه ظرفیت خودش، چه ظرفیت زمان که به حد زمان رسالتش محدود است. «و قال الذی الآیة الواحدة و العشرون». یوسف را در چاه انداختند، «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ * وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ‏»[26] عزیز «لاِمْرَأَتِهِ» زلیخا «أَكْرِمي‏ مَثْواهُ» «إن کان ظاهر علی وجه یوسف، علی هیبته، علی حالته، علی عمله، علی مواجهته کان ظاهر الکرامة. الکرامة من کل النواحی کان ظاهر».

– […] حضرت یعقوب حضرت یوسف را بیشتر از پسران دیگرش دوست داشت، یا به اندازه مساوی؟

– نخیر، بیشتر. این هم یک بحث است. سؤال: «لماذا یعقوب (ع) کان یحب یوسف و اخاه من الابوین، اکثر من العشرة الباقیة؟ هم اثنا عشر» دوازده نفر بودند. چطور در بین این دوازده نفر که بقیه هم بزرگتر بودند، آن ده‌تا «نَحْنُ عُصْبَةٌ»[27] همه بزرگ بودند، ولکن یوسف را با بنیامین مقدم می‌داشت؟ «التقدیم تقدیمان. تقدیم ابن لک علی سائر ابنائک له مرحلتان اثنتان. مرحلة صحیحة و مرحلة غیر صحیحة. و المرحلة الصحیحة مرحلتان کذلک. اما المرحلة غیر صحیحة». این بچه‌ها –بزرگ هم هستند- از نظر فضیلت، از نظر خدمت برابرند، چرا او را بیشتر از این دوست دارد؟ برابرند، این غلط است. و اما جهت دوم که می‌شود بعضی فرزندان را بر بعضی تفضیل داد؛ یک تفضیل از باب اینکه بچه است کوچک است، یک تفضیل چون نبوغ دارد و این دو جهت را یوسف داشت.

در آیات قبل ملاحظه می‌فرمایید که «لَقَدْ كانَ في‏ يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلينَ * إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ»[28] این تأکید است. «یوسُفُ» نیست، «لَيُوسُفُ» است. اینجا حب یعقوب (ع) نسبت به یوسف و برادرش مضاعف است. «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» ضلال چرا؟ این‌ها نظر به ظاهر می‌کردند دیگر. از نظر ظاهر «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»[29] نظر به ظاهر می‌کنند، «نحن عصبة، نحن اقویاء، نحن نرزق عائلة، نحن نخدم، نحن نعمل، نحن نحن نحن. و ذلک یوسف یأکل و انه صغیر لا یقتدر کیف یفضل یوسف و اخاه علینا نحن؟ «إِنَّ أَبانا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» من الناحیة البشریة». از ناحیه رحمانی و الهی نیست. «من الناحیة البشریة».

سؤال: اگر یوسف کوچک‌تر است، مقتضای کوچک‌تر بودن عطوفت بیشتر از پدر و مادر هست یا نیست؟ پس چرا «في‏ ضَلالٍ مُبينٍ»؟ «لو کان یوسف اصغر من الکل و قضیة صغر بشریاً والدیاً و من ناحیة الوالدة یکون محبوب اکثر، الیس هکذا؟» شما به بچه یک ساله و دو ساله بیشتر اظهار محبت می‌کنید یا به پسر بیست ساله؟ این بچه روی پای خودش بند نیست، کوچک است، نیازمند است و کوچک است و به او ترحم بیشتر می‌کنید، اینکه «ضلال مبین» نیست، پس مراد این نبوده است. «یعقوب (ع) کان یحب یوسف و اخاه اکثر من سائر ابناء العشرة لا لولدنة یوسف» کوچک بوده، اصل این نیست، پس جهت دیگری دارد، یوسف بزرگ بود، نمی‌شود بگوییم کوچک بوده است. یوسف کوچک نبوده که به‌عنوان کوچکی احب باشد، چون اگر به‌عنوان کوچکتر بودن احب بود که «في‏ ضَلالٍ مُبينٍ» نیست. هر انسان عادی می‌فهمد که این «في‏ ضَلالٍ مُبينٍ» نیست و این حسد نمی‌آورد. اگر من نسبت به بچه کوچکم بیشتر محبت می‌کنم، بزرگتر اگر عاقل باشد یا نیمه‌عاقل هم باشد حسد نمی‌کند، چون این کوچک است، مقتضای کوچک بودن محبت زیادتر است. پس بحث دوم که به حرفی که قبلاً عرض کردیم کمک می‌کند که وقتی یوسف در خانه زلیخا بود، بچه نه ساله، ده ساله، دوازده ساله، پانزده ساله نبود، بزرگ بود، بیست ساله بود، از بیست ساله به بعد بود که بحث این گذشت.

پس مرحله سوم است. یعنی «کانوا هؤلاء العشرة یلاحظون ان یعقوب (ع) یحب یوسف و اخاه معنویاً، شرفیاً، کرامة اکثر من غیر و لکن اختلت عنده موازین کیف؟ اختلت عنده موازین لأنهم قالوا «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ»» عصبه دیگر چیست؟ چون زورت زیادتر است، او عقلش بیشتر است، او فهمش بیشتر است، عبادتش زیادتر است. آینده رسالت در او می‌بینم، «يَجْتَبيكَ رَبُّكَ‏» در او هست، فرزندی که منِ یعقوب دارم به وحی خداوند می‌بینم که این بعداً پیغمبر خواهد شد، الآن دارای کمالاتی که آن‌ها نیستند، کمالات تحصیلی و کمالاتی که خداوند به او داده «طبیعة الحال أن یعقوب علیه واجب رسولی و رسالی و شرفی و ادبی ان یحب یوسف و اخاه علی ضوء یوسف اکثر من غیره». این جواب جنابعالی.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ».


[1]. طه، آیه 114.

[2]. مؤمنون، آیه 68.

[3]. قمر، آیه 17.

[4]. طه، آیه 54.

[5]. محمد، آیه 24.

[6]. انعام، آیه 59.

[7]. عنکبوت، آیه 51.

[8]. نساء، آیه 80.

[9]. همان، آیه 59.

[10]. نجم، آیه 3.

[11]. همان، آیه 4.

[12]. قیامت، آیات 16 و 17.

[13]. یوسف، آیه 23.

[14]. همان، آیه 24.

[15]. همان، آیه 42.

[16]. همان، آیه 6.

[17]. اعراف، آیه 155.

[18]. یوسف، آیه 15.

[19]. طه، آیه 50.

[20]. بقره، آیه 129.

[21]. جمعه، آیه 2.

[22]. حجرات، آیه 13.

[23]. یونس، آیه 39.

[24]. آل‌عمران، آیه 42.

[25]. یوسف، آیه 6.

[26]. همان، آیات 20 و 21.

[27]. همان، آیه 8.

[28]. همان، آیات 7 و 8.

[29]. روم، آیه 7.