جلسه دویست و چهل و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

مقام حضرت یوسف

تفسیر آیاتی از سوره یوسف؛ سرگذشت یوسف (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در طول تاریخ تکلیف -نسبت به انسان‌ها فعلاً صحبت می‌کنیم- حق نوعاً مسجون است؛ مسجون جهالت‌ها و شهوت‌ها و خودخواهی‌ها و خودراهی‌ها. و کسانی که حامل حق هستند «حملة الحق بوحی من الله سبحانه و تعالی هم مسجونون اکثر ممن سواهم». لذلک وقتی که ما تاریخ انبیاء بزرگوار الهی را هر قدر مقامشان عالی‌تر و والاتر باشد، در قرآن شریف که اصل کل اصل است مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم بلایای انبیاء از همه اهل بلا بیشتر است، چون همیشه جهالت‌ها و شهوت‌ها و نادانی‌ها، عنادها و کفرها غلبه دارند.

«و من هؤلاء الاکرمین الطّیبین یوسف الصدیق (ع). هو سجین منذ عنفوان شبابه. سجین و سجین و سجین و سجین بین صدیق و عدو». نه تنها دشمنان ایشان را در زندان کردند، دشمنان حسد که برادران یوسف هستند و دشمنان شهوت که عزیز مصر و زلیخا است و دشمنان دیگر که ملک مصر است و نسوه مصر و زنان مصر، نه تنها دشمنان یوسف را در برهه زیادی از زمان در زندان کردند، بلکه دوستان هم «فرقة من المفسرین سجنوا یوسف (ع) فی سجن النسیان، فی سجن المراودة، تهمة الخیانة و خیانة التهمة، تهمة المراودة و مراودة التهمة» تهمت مراودت اول، بعد «مراودة التهمة علی طول الخط» تا وقتی که ایشان به حد وزیر دارایی مصر رسیدند.

«و یوسف الصدیق (ع) سجین و مضروب من طرفی العدو و الصدیق». صدیق کیست؟ گروهی از مفسرین که اینطور خطا کردند و با عدم توجه به آیات سوره مبارکه یوسف، نسبت‌های بسیار ناروا به یوسف دادند بین قصورٍ و تقصیر. مقدار زیادی از روایات هم که «عن فلان، عن فلان، عن فلان، لا سمح الله عن الرسول» یا «عن الامام» خیانت کردند و زندان کردند یوسف صدیق (ع) را در تهمت‌ها و «أَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ»[1] و غیره. گروه سومی هم از مسلمان‌ها شیعتاً و سنتاً بر مبنای آنگونه تفسیرها و آنگونه روایات و آنگونه حرف‌ها، یوسف صدیق را در زندان تهمت قرار دادند. «فهو سجین بین العدو و الصدیق. و علینا نحن اذا کنا من اصدقاء یوسف (ع) و من اصدقاء النبیین، ان نذود کافة التهم اللاصقة به، غیر اللائقة به، ان نذود کافة التهم بنصوص القرآن نفسه». ما از بیرون نمی‌آوریم، توجیه نمی‌کنیم. قرآن وجیه است. وجیه نیازمند به توجیه نیست. هر قدر ما به قرآن وجاهت بدهیم، ما دادیم، قرآن بیشتر از این حرف‌ها است. وجاهت قرآن فوق وجاهت‌ها است، مثل اینکه ما بخواهیم خدا را توجیه کنیم، اعمال خدا را توجیه کنیم؛ غلط است، این تقلید است. و مراحلی که یوسف (ع) سجین واقع شد که سجن روح، سجن جسم، سجن عفاف، سجن علم، مراحل مختلفی که سجین واقع شد را من برای شما بر حسب آیات مبارکات سوره یوسف می‌شمارم.

«السجن الاول سجن الحسد. حسدته اخوته و تطلّبته من ابیه». از پدر دزدیدند. نص آیه: «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ»[2] الی آخر، بعد «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ»[3] «سجنوا یعقوب فی ضلال مبین لأن یوسف و اخوه احب الی ابینا منا». حب را هم عرض کردیم، حب طفولت نیست، حب زیبایی نیست، حب مال نیست، حب جمال نیست، حب درخشش مقام کرامت و نبوت است در یوسف (ع) که از اول فرمود: «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ»[4] الی آخر. «سجن الحسد» این سجن اول.

«و من وراء و من جرّاء سجن الحسد، سجن غیابت الجبّ». این‌ها به جای اینکه حسد نکنند و غبطه بخورند، مقام روحانی و معنوی را که یوسف به دست آورد، این‌ها هم به دست بیاورند، چرا حسودی کنند، حسودی به جایی رسید که «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ»[5] «هذا رأی الاول. الرأی الاول اقتلوا المقصود حتی یزول المقصود، حتی یخل لکم وجه ابیکم حتی یتوجه الیکم وراء یتوجه الی یوسف و اخیه. اقتلوا یوسف. رأی الثانی: «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»» در یک زمینی بیندازید که حیوانات بیایند بخورند از بین برود، این بچه است دیگر. «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ» «هذا هو السجن الثانی. اوّلاً السجن الحسد و الثانی سجن غیابت الجبّ».

مرحلة أخری: «قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ * قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ * قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ»[6] دوران امر بین امرین بود. پدر ما نیرومندیم، برادران بزرگ یوسف هستیم، مقتضای برادر بودن و برادر بزرگ و قوی بودن این است که برادر کوچک را حفظ کند، اگر چنانچه گرگ او را بخورد با اینکه ما قوی هستیم، پس ما هیچ نیستیم. این در حقیقت تهدیدی است. «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ». «خاسرون کوننا عصبة. فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ» غیابت وسط چاه است، «مکان وسطانی فی البئر یمکن ان یجلس فیه الانسان، لا یدخل فی قعر البئر حتّی یغرق، لا. و هذا رأی اخوهم اکبر. فلما ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ». المرحلة الاولی من المراحل العدة من الادلة علی ان یوسف (ع) کان نبیاً من انبیاء الله تعالی «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ»، متی؟ قبل ان یلقی فیه و یلقی فی غیابت الجبّ». «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»[7]

سؤال: دیروز هم این سؤال شد. «یمکن ان یکون هذا الوحی الی یوسف مو وحی الرسالی، و لا وحی النبوة، وحی الالهام کما «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»[8] یمکن ان یقال هکذا، ان هذا الوحی لیس وحی الرسالة، النبوة، وحی الاحکام الرسالیة، و انما وحی الالهام، تبییناً بموضوع من الموضوعات الصالحة». جواب: «صحیح، من ناحیة الاطلاق کما تقولون «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ» الی یوسف «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ» الاخوة «بِأَمْرِهِمْ هذا» حیث صمموا ان یفنوه «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» حال انهم لا یشعرون انک انت یوسف حتی عرفت بنفسک انی انا یوسف، ولکن نرجع الی ما قبل. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ» وحی الالهام، «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ» وحی الالهام، «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» وحی الالهام، «وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ»». انبیاء بنی‌اسرائیل که انبیاء بودند، آل یعقوب که همه یعقوبی‌ها نیستند که بگوییم تمام فرزندان یعقوب هستند. این ده نفر برادر یوسف و بنیامین هم از فرزندان یعقوب هستند، ولکن پدرشان یعقوب را گفتند «من الضالین». این‌ها اتمام نعمت، اصلاً اصل نعمت را ندارند، اصل نعمت ایمان را این‌ها واجد نیستند تا اینکه تمام نعمت را داشته باشند. بنابراین «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ» «و علی ضوء هذا الاجتباء و التعلیم و اتمام النعمة، یقول ربنا سبحانه و تعالی فی نقطة بدائیة تنصّ علی الوحی الی یوسف (ع) «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»»

– [سؤال]

– این هم آینده است، آینده نیست؟ این اولین آینده است. «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» حامل دو بُعد است؛ یک بعد موضوعی و یک بعد حکمی است. بعد موضوعی که آنچه را آن‌ها نمی‌دانند الآن داریم به تو یاد می‌دهیم که به آن‌ها بگو. بُعد حکمی این است که خداوند بر تو سیطره حکمی و مقام عالی داده است که آن‌ها را تحت محاکمه خواهی کشید. وانگهی در مرحله سوم، اول که مثلاً من به شما پولی خواهم داد، بعد ده تومان بدهید، جزء این هست یا نه؟ اینکه گفت من قبلاً به شما پولی خواهم داد بعد ده تومان داد، این نقطه اولی است. در اینجا هم اول که «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ» و الی آخر الی آخر، این اجتباء رسالت است و بالاتر از رسالت نبوت است که «يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ»، بعد در مرحله اولی که نقطه اولی از اجتباء حساب می‌شود «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ». این سجن سوم. زندان اول زندان حسد و زندان دوم اینکه از پدر دزدیدند و بردند. کسی که دزدیده شد در زندان دزدی است. و زندان سوم عبارت است از چاه «غَيابَتِ الْجُبِّ»[9].

– اگر این مرحله رسالت باشد، آن «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»[10]

– آن مرحله بالاتر رسالت است. ما یک مرحله نبوئت داریم، یک رسالت داریم، یک نبوت داریم، یک ولایت عزم. این مرحله بالاتر است. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» این مرحله بالاتر است، ولی در اینجا بُعدی از علم که علم رسالت است، داده شده است. ولکن مراتب دارد، کما اینکه ابراهیم (ع) مراحلی را طی کرد؛ اول مرحله نبوئت، بعد رسالت، بعد نبوت، بعد امامت علی النبیین، کما اینکه در آیات «إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ»[11] هست. این «الْجُبِّ: السجن الثالث».

«وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا»[12] ما داریم سوره را سیر می‌کنیم، می‌خواهیم ببینیم یوسف از نظر سوره یوسف کیست. دیروز عرض کردیم که ما از این آیات دو مقام را برای یوسف می‌فهمیم، «النقطة الاولی نقطة عامة انّ یوسف (ع) مین هو عند الله سبحانه و تعالی، من هو عند الله؟ معصومٌ مجتبی یوحی الیه کذا و کذا و کذا، بصورة عامة. من الصور العامة الآیات التی تدل علی عصم النبیین. بصورة خاصة المواجهات الخاصة التی کانت لیوسف (ع) مع ابویه، مع اخیه، مع عزیز، مع امرأة العزیز، مع کذا، مع کذا. هذه المعیات المواجهات الخاصة». ما در هر دو بُعد می‌بینیم که یوسف همیشه طاهر است، همیشه معصوم است، خیال معصیت نکرده است، فکر معصیت اصلاً نکرده است که این دو بُعد عام و خاص بع‌طور کلی این تهم را از بین می‌برد. حالا داریم در این جهت سیر می‌کنیم.

«وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» خیال کرده غلام زرخرید است «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً». این سجن رابع؛ «أَسَرُّوهُ» پنهان کردند کسی نبرد، کسی نگیرد، صاحب این بچه نیاید بگیرد. «أَسَرُّوهُ بِضاعَةً لا ابناً، لا نفّاحاً، لا رحمة؛ بضاعة». به‌عنوان یک مال، یک جنسی که می‌شود این را فروخت. «أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ * وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ». یعنی زاهد شدند، پول نمی‌خواهیم، هر چه می‌خواهی بده. یوسف با آن عظمت، با آن مقام، برادرها چنین کردند، وقتی که فروختند «كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ» اول که می‌خواستند بکشند یا در یک زمینی بیندازند، بعد که برادر بزرگ گفت: «لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ»[13] در غیابت الجب انداختند و بعد «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ». ما به سرعت رد می‌شویم چون یک نقطه را در نظر داریم و الّا سوره یوسف را باید یک ماه بحث کنیم و آقایان به تفسیر سوره یوسف در الفرقان مراجعه بفرمایند، این‌ها را به‌طور مفصل عرض کردیم. ولی اینجا ما یک نکته درخشنده را در نظر داریم، نقطه عصمت و نقطه مخلص بودن یوسف (ع) که خیال گناه هم نکرده که این نسبتی که «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»[14] لولا را فراموش می‌کنند، می‌گویند «هَمَّ بِها». و همچنین راجع به «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ»[15] می‌گویند «انساه» یعنی یوسف، و این از نظر ادبی غلط است و از نظر معنوی هم که بحث کردیم و بحث می‌کنیم که غلط است.

«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ»[16] عزیز مصر خرید، «لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ» «مثوی غیر المکان؛ مکانه و مکانته. لیس عبداً کسائر العبید، لیس غلاماً خادماً کسائر الخدام، لا، اکرمی مثواه، مکانه و مکانته «عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا» مکانةً و مکاناً، «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» مکاناً و مکانةً «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا»». چه کسی به دل عزیز مصر انداخت که سفارش یوسف را به زلیخا بکند؟ خدا. «وَكَذلِكَ مَكَّنَّا» ما به یوسف تمکین دادیم. «هل إن ربنا سبحانه و تعالی یمکن فی ارض الدعوة و التکلیف و فی ارض الدعوة و الدعایة یمکّن انسان ان یراود امرأة لها زوج؟ یمکن انسان ان ینسیه الشیطان ذکر ربه؟ یمکن انسان ان یخترم ابویه بعد ان یخترمهما؟» غلط است، کما اینکه اجتباء اینطور است، اصطفاء، اجتباء، انتخاب، انتصاب، تمکین از طریق رب. رب که خودش در دعوت مواجهه ندارد، به وحی است. کسانی که حامل وحی هستند، این‌ها مربوب رب‌العالمین هستند در بُعد خاص تربیتی که این‌ها خطای در احکام ندارند، در اعمال شخصی که دعوت رسالتی است، خطا ندارند، همه وجوشان وحی است. «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[17] رسول در کل ابعاد رسالتی «وَحْيٌ یُوحی» است، نه فکر خودش، نه عقل خودش که عقل کل است، نه شورا، اینها نیست.

در اینجا «وَ كَذلِكَ البعید البعید المحتد و المنزلة» از نظر مکان که نزدیک است، همینجا فرمود. «وَ كَذلِكَ البعید» این ذلک اشاره به بعید از نظر مکانت و مقام است. «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» کدام ارض؟ ارض دعوت. یک‌مرتبه ارض مصر است، یک‌مرتبه ارض دعوت است. «الارض الممکّنة لرسول من رسل الله لیس ارض الوطن، انما ارض الدعوة، کما ان ارض الدعوة المحمدیة (ص) کان کل المکلفین فی السموات و الارضین. اراضی الدعوات الرسالیة طبعاً تختلف قصراً و طولاً، زماناً و مکاناً». «فی الارض» در اینجا ما خیال می‌کنیم که ارض مصر، خیر، ارض مصر چرا؟ ارض کنعان هم، ارض جای دیگر هم. تا آنجایی که شعاع دعوت یوسف (ع) از نظر رسالتی خواهد رسید. «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ» که عرض کردیم تأویل چیست، دیگر تکرار نمی‌کنیم. «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ».

«و السجن الخامس: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» شداً فی العقل و شداً فی الجسم و شداً فی استقامته علی سوئه» قبلاً مفصل بحث کردیم. «أشُدّ» حداقل سه شدّ بود. «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» اکثر من الوحی الذی کان، اکثر مما سبق. «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ». مو کل المحسنین، المحسنین لهذه الدرجة، المحسنین لدرجة التقبّل الوحی، لباقة و لیاقة لاقبل الوحی من الله سبحانه و تعالی». السجن الخامس. «وَ راوَدَتْهُ الَّتي‏ هُوَ في‏ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ»[18] یک‌مرتبه می‌گوییم «تراودا»، «تراودا زید و عمرو» هر دو خاطرخواه همدیگر شدند، یک‌مرتبه می‌گوییم: «راودها» یا «راودته» این فرق دارد. اگر گفتیم «تضارب زید و عمرو یعنی مع بعض أخذ یضرب واحد آخر، بدایة من کلیهما، و لکن اذا قلنا ضارب زید عمراً یعنی ضرب ابتداء من زید ثم انتهی الی عمرو، ثم عمرو دافع عن نفسه. هنا لم یقل و تراودا، «وَ راوَدَتْهُ»». این بُعد اول.

به مراعات اینکه گروهی از برادران نبودند، ما این را اشارتاً تکرار می‌کنیم، تفصیل را در تفسیر ملاحظه کنید. «وَ راوَدَتْهُ» این سجن است. یوسف در یک جایی قرار بگیرد که مورد مراوده زن صاحب بیت قرار بگیرد. این سجن روح است. می‌خواهد او را دعوت کند به فحشاء، دعوت کند به منکر، دعوت کند به شهوت و غیره. این خود سجن است و «سجن الروح اسجن من سجن الجسم. احیاناً انسان یسجن فی جسمه لیتخلص عن سجن الروح».

«وَ راوَدَتْهُ» یعنی همه فعالیت از زن بود. قاعده معمولی چیست؟ قاعده معمولی زن دنبال مرد می‌رود یا مرد می‌رود دنبال زن؟ مرد می‌رود دنبال زن، زن که نمی‌رود. اینجا مرد دنبال زن نرفته، زن دنبال مرد رفته است. «وَ راوَدَتْهُ الَّتي‏ هُوَ في‏ بَيْتِها» این نقطه دوم. در خانه مرد نبود، در خانه خود زن بود و خود زن مراوده حاصل کرد. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» «ابواب العذر و ابواب الغدر و ابواب الابواب؛ ابواب القصر». همه راه‌های فرار را بست. «یعنی هی حاولت أن تسکّر کافة الابواب التی بالامکان ان یفلّ و یفرّ منها یوسف حتّی یتخلص من الزنا» همه را بست. معلوم است که قدرت این ملکه چقدر است. قدرت ملکه قدرت زن‌های عادی نیست. با تمام قوا، با قنجش، با لفظش، با حرفش، با دویدنش، با در بستنش، با غذا دادنش «توسّلت بکافة الوسائل الوصائل حتّی تصل الی یوسف و یوصل یوسف الی نفسها و یتجه معه». تمام نیروها را مصرف کرد. اینجا بواعث درونی و بواعث برونی صددرصد می‌کند که حداقل یوسف به شهوت اهتمام کند، یک نگاهی کند، دلش بخواهد، ولکن به اندازه‌ای این دل نورانی است و ربانی است «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ»[19] حتی دلش هم نخواست. نخواست که دلش بخواهد، چرا؟ «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ».

«وَ راوَدَتْهُ الَّتي‏ هُوَ في‏ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» «واهاً علیک، آهاً علیک، الست رجلاً، الیست لک شهوة، هل هنا احد؟ الابواب مغلقة، کل الوسائل حاضرة، جاهزة، مرقّبة» «هَيْتَ لَكَ». یوسف هم مدام فرار می‌کند، اینجا می‌رود، فرار می‌کند، آنجا می‌رود فرار می‌کند. از نظر بحث فرار می‌کند، از نظر عقیده فرار می‌کند، از نظر اخلاق فرار می‌کند، از نظر صحبت فرار می‌کند، از هر جهت. «وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ». «مَعاذَ اللَّهِ» چیست؟ این «هَیْتَ لَکَ» می‌گوید تو توجه نمی‌کنی، رغبت نمی‌کنی، نمی‌آیی، نگاه نمی‌کنی، دست نمی‌دهی. «قالَ مَعاذَ اللَّهِ» این طرد کل مراحل است. تمام جوانب درونی و برونی شهوت را معاذ الله برطرف کرد. آیا معاذ الله نیمه کاره است؟ معاذ الله با تو کاری نمی‌کنم، ولی نگاهت می‌کنم، دست می‌زنم، می‌بوسم. اینکه نیست، «مَعاذَ اللَّهِ». «مَعاذَ اللَّهِ» صددرصد است.

«قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي» «الله ربّانی، مو رب العالمین، ربّی؛ ربّی بربوبیة خاصة رحیمیة ما بیّناه. ربوبیة احیاناً رحمانیة تشمل الکل، رحیمیة تشمل المؤمنین، رحیمیة خاصة تشمل الانبیاء و هذا هو المراد الثالث. «قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي» ربّانی «أَحْسَنَ مَثْوايَ» مکانتی، مکانتی فی العصمة، فی الطهارة، فی الاجتباء فی الانتخاب، فی المواجهة، فی الدعوة «أَحْسَنَ مَثْوايَ». هل الله أحسن مثوای و انا اطارده و اعارضه ان تسیء مثوای؟!» «إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ»[20] لام تأکید، قد تأکید. «هَمَّتْ بِهِ»، چطور «هَمَّتْ بِهِ»؟ «هَمَّتْ» با «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ، راوَدَتهُ، هُوَ في‏ بَيْتِها، غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ، قالَتْ هَيْتَ لَكَ» در مقابل «قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» زلیخا سرجمع تمام نیروهای خود را مصرف کرد «هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» دوبُعدی است؛ بعد اول اهتمام نفسی صددرصد، لفظی، دست زدن، دویدن… همه کارها را کرد تا اینکه دنبال او هم تا جلوی در دوید، پیراهن او را هم پاره کرد، یوسف هم در را باز کرد. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» ولکن «لَوْ لا» دنباله دارد. «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» «ولکن أین همّ من همّ!» حالا «برهان الرّب» را در نظر نگیریم، عصمت کنار، اگر عصمت رب‌العالمین نبود، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» که در ذیل آیه است نبود، همّ یوسف با همّ زلیخا فرق دارد. همّ زلیخا «راوَدَتْهُ» است، او شروع کرده است، «هُوَ في‏ بَيْتِها» است، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» همه از او است، تمام بازی‌ها را زلیخا درآورده است، یوسف هم همینطور مانده، در این سجن مانده و در این زندان بسیار سخت مانده، ولکن این زندان‌ها مقدمه نجات است که بعد عرض خواهیم کرد.

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏» اینجا چه می‌خواهد بگوید؟ «برهان الرّب فی درجات عدة: برهان الفطرة، برهان العقلیة الانسانیة، برهان الشرعة الرّبانیة، برهان العدالة و التقوی، برهان العصمة. خمسة براهین» هر کدام به جای خود از گناه جلوگیری می‌کنند، اینطور نیست؟ «ببرهان الفطرة الانسان یتّجه الی ربّه، ببرهان العقلیة یتّجه اکثر، ببرهان الشرعة الرّبانیة یتّجه اکثر، ببرهان العدالة یتّجه اکثر» هر قدر برهان؛ آنچه رب را به ما بیشتر معرفی کند و ما را به رب بیشتر نزدیک کند، معرفت ما و عبودیت ما بالاتر بشود، تقوای ما زیادتر است، گناه دورتر است، کار واجب نزدیک‌تر است، ولکن «یصل الانسان احیاناً الی حدّ لا تنجیه و لیس لتنجیه ایّة برهنة من البراهین، لا الفطرة و لا العقلیة الانسانیة و لا الشرعة الرّبانیة و لا العدالة یتفلّت من الانسان العصیان» بعضی از مواقع این‌گونه است. چون انسان باید قادر باشد و محیط باشد تا گناه را کنار بزند. اما اگر بواعث گناه صددرصد بود، درصد نبود، «مائة بالمائة بواعث العصیان، بواعث نسیان الرّب. کون یوسف شاباً و کونها امرأة جمیلة و فی القصر و کذا و کذا و کذا کلّ البواعث الداخلیة البشریة و الخارجیة البشریة اصبحت ملتحمة و […] مائة بالمائة» برای جلوگیری از آن کفاح لازم بود. اگر صد نفرند، نود نفر نمی‌شود که هم زورند، باید صد یا بیشتر باشد. در اینجا این براهین بشری کافی نیست، بلکه باید عصمت ربانی باشد و عصمت ربانی هم بود، چرا؟ «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» «السوء همَّ به، الفحشاء نار معها». سوء اول است، فحشاء بعد است. «کذلک العظیم فی هذا الموقف الحرج المرج «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ» همّ «لم یهمّ بها»» چون «صرفنا» «وَ الْفَحْشاءَ». این همّ بسیار زیاد، همّ زلیخا که آنطور درها را ببندد و چه کند و چه کند و دنبالش بدود و پیراهنش را پاره کند، این همّ ملاصق با عمل است، این همّ ملاصق با عمل خودش سوء است و خود عمل فحشاء است. زلیخا به سوء صددرصد رسید، به فحشاء نرسید، چون یوسف فرار کرد، ولکن «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ» چرا «لِنَصْرِفَ»؟ خود یوسف نقشی نداشت؟ چرا، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» مخلِصین نیست. مخلِص عصمت بشری است. مخلَص عصمت ربانی است. عصمت بشری صددرصد نیست، عصمت ربانی صددرصد است.

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[21]‏ خود شیطان دارد این حرف را می‌زند، تو شیطان‌تر از شیطان روایت جعل می‌کنی که یوسف «همَّ»! شیطان‌تر از شیطان هم ما داریم. «قال عن فلان، عن فلان، عن فلان». خود شیطان [گفته] و خدا هم او را تصدیق کرده که «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ» «و بدایة الاغواء اغواء القلب ان یغوی الشیطان قلب الانسان حتّی ینسی ربّه، حتّی یراود غیر محرم، حتّی کذا و حتّی کذا فی معاصی مختلفة».

– [سؤال]

– نه، آن نیست. جواب آن را دادیم. «هَمَّ بِها» همّ در بُعد جنس است. هر دو یکی است. «هَمَّتْ» که «بِهِ» صددرصد، لولا ندارد، ولی برای یوسف لولا دارد. «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» چرا؟ «و برهان الرب هنا مرحلة خامسة، العصمة. البرهان الاول فطرة، ثمّ عقلیة، ثم الشرعة الربانیة، ثم العدالة. ما کان یکفی العدالة» شخص عادل هم در چنین جایی خود را می‌بازد. چون عدالت حساب دارد. شخص عادل هم در اینجا خود را می‌بازد، نمی‌تواند خود را حفظ کند. اینجا برهان رب لازم است، البته با لیاقت، نه اینکه بدون لیاقت باشد. در اینجا «لَوْ لا» و لولا امتناعیه است. «لولا للامتناع یعنی کان من المستحیل ان لا یکون معصوماً، کان من المستحیل ان لا تدرکه العصمة الربانیة. فقط ادرکته العصمة الربانیة و ما همّ بها لا ما رکز ورائها، لا ما عمل معها، لا ما راود معها، لا، من المخلصین. مخلصین باطنیاً، مخلصین ظاهریاً» «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ»[22] سلطان، اول سلطه بر روح و قلب است و از قلب به خارج تجاوز می‌کند، کما یروی عن الامام الصادق (ع): «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ»[23] اول قلب را خراب می‌کند، بعد عمل را خراب می‌کند. وقتی که شیطان به قلب یوسف اصلاً نمی‌تواند توجه کند «أنساه» برای یوسف که نیست، مراوده برای یوسف نیست، یا اینکه «هَمَّ بِها» «همّ بها بشریاً لولا ان رأی برهان ربّه فی المرحلة الخامسة، العصمة الرّبانیة».

«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ»[24] چه کسی جلو می‌دوید و چه کسی عقب؟ یوسف جلو می‌دوید، زلیخا عقب، پس یوسف دارد فرار می‌کند، زلیخا دنبال او می‌دود و دلیل بیّن بر این مطلب این است که «قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ»[25] به عکس است. پس چه کسی جلو است؟ یوسف جلو است دارد فرار می‌کند. به‌گونه‌ای به شدت یوسف دارد فرار می‌کند، اگر یوسف در دلش یک همّی بود چرا فرار کند؟ اگر در دل مرد همی باشد، فرار نکند، بنشیند، کاری نداشته باشد، بنشیند، اما یوسف طوری فرار می‌کند که این «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»، آن دری که امکان باز شدن نبود، به شدت زد و در را باز کرد، یا شکست یا هر چه، «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ». «و لما غلقت الابواب فکل الابواب کانت مسکّرة کانت مسدودة بسد من ناحیة الملکة، سداً صداً قویاً غویاً و لکن احتمل أن باباً خاص من الابواب یمکن فتحها بقوة و دفع». «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ» زندان دیگر، یوسف بریء است، بریء است، بریء است، زلیخا چون به مقصود نرسید، او را زندانی کرد؛ زندان تهمت «سجن التهمة». «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليمٌ».

اینجا مطلبی است که تا وقت هست می‌خواستم حضور برادران کنم، در صلب مطلب. دنیا دار امتحان است. «دنیا دار بلاء و امتحان. امتحانات احیاناً صعبة، منطویة، احیاناً سهل. امتحان بخیر او بشرّ». به من زیاد مال بدهند امتحان است، گرسنه باشم امتحان است، خیلی زیر پر و بال من را بگیرند امتحان است، امتحان مهم‌تری هم هست، بر سر من بزنند امتحان است، قدرت داشته باشم امتحان است، ضعف داشته باشم، امتحان است. «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ»[26] همه را می‌گیرد، رزق العلم، رزق العقل، رزق القوة، رزق المال، رزق الاولاد، همه را می‌گیرد. «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ * كَلاَّ»[27] هر دو دروغ است. نه داشتن، نه نداشتن، هر دو امتحان است. «إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ» می‌گوید: من شایسته بودم و داد. «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ * كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ» الی آخر. این مقدمه بود برای عرضی که می‌خواستم بکنم.

انسان مؤمن بدون اختیار یا در خیر قرار می‌گیرد یا در شر. «انا ما اخترت خیراً دخلت فیه ما اخترت شراً دخلت فیه. غیر دخّلنی فی الخیر غیر دخّلنی فی الشر» این را داریم بحث می‌کنیم. «اذا انا دخّلت فی خیر او دخّلت فی شر ماذا اعمل؟ اذا کان الانسان مؤمناً بالله سبحانه و تعالی، متّکلاً علیه، اذا کان فی خیر یتزرّع الخیر علی خیر اکثر، اذا کان فی شرّ یخرج من الشر الی الخیر». این قاعده مهم است. اگر این انسانی که در راه خدا دارد کار می‌کند، بر سرش بزنند، بر سر او زدند، نمی‌تواند جواب بدهد، کار خودش را انجام می‌دهد، اگر هم تاج و عمامه سرش بگذارند، او را آقابالا کنند باز کار خودش را انجام می‌دهد، منتها امتحان خیر از امتحان شر بالاتر است، ولی بعضی وقت‌ها امتحان شر از امتحان خیر بالاتر است.

یک مربعی از حالات انسان در بُعد ابتلاء هست. «إمّا ان یدخل الانسان فی شرّ او یدخل الانسان فی خیر. ثمّ اذا ادخل الانسان فی شر إمّا ان یمضی من الشر الی الخیر بمحاولته او من الشر الی الشر. و اذا ادخل الانسان فی خیر امّا ان یمشی و یمضی من خیر الی خیر آخر او اخیر او الی شر. من هو المؤمن فی هذا البین؟ هو الّذی اذا کان فی شر یظلم، یهتک، یبعّد، ینفی، یقتل، و کذا و کذا و کذا، ینجو من کل الشّر الی الخیر مرضاة الله تعالی، هذا هو المؤمن حقّاً. و امّا الانسان الّذی اذا ادخل فی شر یدخل نفسه فی شر آخر او اذا ادخل فی خیر یخرج نفسه عن خیر الی شر او الی خیر اقل، هذا لیس مؤمناً».

اما یوسف «یوسف ادخل فی شرّ. شر الحسد فی البدایة، شر غیابت الجبّ مرحلة ثانیة، شر قصر الملکی و زلیخا ثانیاً و ثالثاً، شر التهمة الوقحة ما جزاء من یعمل بأهلک سوءاً، شر و شر، و شر تهمة الزّنا، و شر نسبة فی المدینة و الشر السجن و الشر و الشر، و لکن کل هذا الشرور التی القی یوسف (ع) فیها انقذ نفسها الی خیر، اصبح وزیر الاقتصاد الملکی فی مصر». تمام مطلب این است، یعنی از این شرها استفاده کرد. در زندان که بود آه و ناله نکرد، به آن رفقای زندانی که خواب دیده بودند، بگوید من خواب شما را بلدم تعبیر کنم، ولی تعبیر نمی‌کنم مگر اینکه اگر رفتید بیرون به ملک بگویید. این حرف‌ها نبود، خیر. قصد یوسف (ع) چه بود؟ این بود که از هر حالتی از حالات که دارد، چون رسول است، چون صاحب رسالت است، حامل رسالت است، از زندان تهمت، از زندان شهوت، از زندان تن، از زندان قصر، از این زندان‌ها بیرون بیاید و خود را برساند «قالَ اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ»[28] مقصد این بود. «ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ»[29] «ذلک» من که گفتم «اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ»[30] «ذلک لیعلم انّی لم اخنه بالغیب» «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ».

«و هنا احکام کثیرة موضوعیة، مثلاً صار دوران الامر بین واقع الزنا و بین التهمة بالزنا و لا ثالث» اینجا یوسف چه کار کند؟ یا اینکه به مبتلا به زنا بشود، به زور او را ببرند و زنان مصر و زلیخا… یا این یا خیر، به تهمت زنا داخل سجن شود. «ایّهما اقدم؟ الشر الاقل اقدم. اذا خیّر الانسان بین الامرین المحرّمین، احدهما اقوی حرمة و الثانی اقل، لابد ان یقترف الاقل اذا ما فیه طریقة ثالثة». این دوران امر در اینجا بین اهم و مهم است. «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ * فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»[31]

آدم تقاضا کند زندان برود، چرا؟! برای چه؟ بعد از جریان زن عزیز و بعد از جریان «نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ»[32] به وضعی رسید که این یا باید زندان برود، کما اینکه در خود سوره یوسف می‌فرماید: «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ»[33] بعد از اینکه نسوه مصر جمع شدند و دستشان را به جای میوه بریدند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»[34] الآن حق بسیار ظاهر شد و حق با جناب یوسف است. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ». بعد می‌گوید: «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» امر چیست؟ امر مراوده است که شد و یوسف زیر بار نرفت، «ما آمُرُهُ» آخر قضیه است؛ آخر قضیه که عمل جنسی فحشاء باشد. «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ» «لَيُسْجَنَنَّ» را مقدم داشت. یا زندان بدن یا زندان روح؛ ابتلاء به زنا. در دوران امر بین امرین «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ»[35] یوسفِ اینچنینی، آن‌وقت در زندان «وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ» او استشفاء می‌کند؟! «اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ» واجب بود. «کان من المفروض علی یوسف (ع) ایمانیاً، عدلاً، رسالیاً فی کافة المواقف الروحیة الرحیمیة کان فرضاً علیه أن یزیل عن نفسه تهمة الزنا»…


[1]. یوسف، آیه 42.

[2]. همان، آیه 4.

[3]. همان، آیه 8.

[4]. همان، آیه 6.

[5]. همان، آیه 9.

[6]. همان، آیات 11 تا 14.

[7]. همان، آیه 15.

[8]. قصص، آیه 7.

[9]. یوسف، آیه 15.

[10]. همان، آیه 22.

[11]. بقره، آیه 124.

[12]. یوسف، آیه 19.

[13]. همان، آیه 10.

[14]. همان، آیه 24.

[15]. همان، آیه 42.

[16]. همان، آیه 21.

[17]. نجم، آیه 4.

[18]. یوسف، آیه 24.

[19]. همان.

[20]. همان، آیه 24.

[21]. ص، آیات 82 و 83.

[22]. حجر، آیه 42.

[23]. بحار الأنوار، ج 1، ص 96.

[24]. یوسف، آیه 25.

[25]. همان.

[26]. فجر، آیات 15 تا 16.

[27]. همان، آیات 16 و 17.

[28]. یوسف، آیه 55.

[29]. همان، آیه 52.

[30]. همان، آیه 42.

[31]. همان، آیات 33 و 34.

[32]. همان، آیه 34.

[33]. همان، آیه 32.

[34]. همان، آیه 51.

[35]. همان، آیه 33.