جلسه دویست و پنجاه و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیات به ظاهر متناقض و بی ربط

تفسیر آیه سوم سوره نساء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

برداشت مرادات الهی از قرآن شریف درجاتی دارد؛ شخصی، اجتماعی، اجتماعی‌تر و همچنین. کما اینکه ایمان دارای درجات است، تفکر و تعقل و تفهم هم دارای درجاتی است. اعمال خیر هم دارای درجاتی است و اعمال شر هم دارای درکاتی است، یکسان نیستند. بنابراین و فوق ذلک، قرآن شریف که از برای تمام مکلفان زمین و آسمان در طول زمان و عرض زمین الی یوم القیامة نازل شده است، اینگونه نیست که فهم تمام درجات آن برای همه باشد. البته یک درجه اولایی دارد که کافی است از برای تصدیق و اعتراف به اسلام و کل اسلامیات، احیاناً یک آیه، احیاناً دو آیه، احیاناً پنج آیه، حتی یک آیه در قرآن کریم ما زیاد داریم که کافی است برای اینکه طرف حتی اگر هم ملحد باشد، تا چه رسد به مشرک یا کتابی، این مسلمان بشود. از لفظ آیه بدون مراجعه به آیات دیگر. این ثابت است، چون قرآن «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[1] است، «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[2] است، نور است و دیگر تکرار نباید کرد که از نظر روشن‌بیانی در بالاترین قله روشن‌بیانی است.

کسانی که لغت عربی را بدانند، با شرط اتقان علم لغت عربی لغتاً و ادباً، اگر در آیات مقدسات قرآن تا مقداری که می‌توانند توجه و تعمقی بکنند و حتی کمتر هم تعمق کنند، می‌توانند به‌وسیله این مراجعه بفهمند که این کتاب، کتاب الله است. این مرحله اولی است. «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ»[3] ولکن قرآن مراتبی دارد که تخصص می‌خواهد. ما یک تخصصاتی در قرآن شریف داریم و یک جهت عامه‌ای داریم. جهت عامه قرآن شریف برای کل عوام مسلمان است بر حسب تعبیر امیرالمؤمنین (ع) که «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ» عبارت لفظ که نیست. لفظ به‌عنوان تعبیر و نشان‌دهی معنای تحت‌اللفظی است. این مرحله اولی است. «اللهم اجعلنا علی العوام».

مرحله دوم پشت دیوار معنا است در بُعد اول که اشاره است. «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ» اختصاصی است. مرحله سوم پشت دیوار اشاره است که لطائف است. البته خود عبارت درجات دارد، اشاره درجات دارد، لطائف درجات دارد. این شکی ندارد. این تقسیم‌بندی اول است. و مرحله چهارم: «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» که انبیاء رسول‌الله (ص) در درجه اول است، معصومین که هر آنچه را رسول‌الله به وحی گرفته است، از پیغمبر گرفته‌اند درجه دوم هستند، و در درجه سوم مانند عیسی (ع) که هنوز زنده است و مانند خضر که هنوز زنده است و این‌ها مکلف به شریعت قرآن هستند، باید به شریعت قرآن عمل کنند. «لِلْأَنْبِيَاءِ» این سه بُعد را دارد.

نمی‌خواهم مطلبی را تکرار کنم، ولی تماس صددرصد واقعی با بحث امروز ما راجع به آیه مبارکه نساء دارد که «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ».[4] آیا این از کدام آیات است؟ از آیاتی است که هر کس لغت عربی بداند ارتباط صدر و ذیل را می‌فهمد؟ نه، و لذا فهمنده‌هایی که بحث و کاوش و دقت آن‌ها در قرآن نبوده است، بلکه در اصول و فقه و چیزهای دیگر بوده است، مثل مرحوم آشتیانی بزرگ صاحب حاشیه رسائل و بعضی از محشین سابق کفایه و دیگران و دیگران یا حاجی نوری در فصل الخطاب نوشتند بله، اینجا ثلث قرآن یا دو ثلث قرآن از وسط آیه افتاده است. از عوام هم پایین‌تر دارند می‌گویند. آیا مثل این آیه را یا بعضی از آیاتی که عمق فکری لازم دارد، عمق منطقی، عمق علمی، عمق فلسفی، تقوا لازم دارد که این تقوا هم زیربنای تفهم آیات مقدسات قرآن است، برای هر مسلمانی است؟ ولو یک مسلمانی ابله باشد، اما مکلف است، ولو عرب باشد. نخیر، مراتب دارد.

این آیه که مورد بحث است، آیه سوم سوره نساء است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ». سؤال این است، آن‌ها که سؤال می‌کنند یا خود را مطلق می‌دانند، می‌گوید حالا اینکه سؤال است و جوابش را هم ما نداریم، بنابراین آن روایتی هست که تصریح می‌کند در وسط این آیه ثلث قرآن یا دو ثلث قرآن افتاده و حال آنکه ثلث عقلشان یا دو ثلث عقل یا سه ثلث عقل آن‌ها افتاده است. یا نه، می‌روند سراغ کسی که می‌فهمد و تخصص دارد. اگر خود نمی‌فهمند بگذارند، بروند سراغ کسی که تخصص دارد یا خودشان در قرآن بگردند که آیا آیاتی که مفسر این آیه است وجود دارد یا نه. اگر ما از خود یک آیه‌ای جواب سؤالی را دریافت نکردیم، باید بگوییم غلط است؟ این آیه تحریف‌شده است؟ از آن افتاده یا به آن افزوده شده، یا نه، قرآن آیات دیگری هم در این زمینه دارد. چون قرآن آیات دیگری در این زمینه دارد، پس با آیات دیگر مراجعه کنید، اگر اصول و فقه به شما وقت می‌دهد یا ساکت شوید یا مراجعه کنید به کسانی که در تفسیر آیات به آیات تخصص دارند.

در همین سوره مبارکه نساء آیه‌ای است که در کل قرآن در ارتباط اثنینی به این دو آیه منحصر به فرد است. در کل قرآن ما آیه دومی نداریم که به‌طور مماس این آیه سوم سوره نساء را تفسیر کند. در همین سوره مبارکه نساء، آیه 127: «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ» این آیه مفسر آن است. دنبال مفسر آن از خود قرآن نگشتی، همینطور حرف می‌زنی، روایت جعلی را قبول می‌کنی؟! «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ» از تو درباره نساء طلب فتوا می‌کنند. یک مقدار در «يَسْتَفْتُونَكَ» صبر کنید. از پیغمبر استفتاء می‌کنند. پیامبر فتوا می‌داده؟ نه، فتوا که برای پیغمبر نیست. «الفتوی عبارة عن الرأی الفتی» بهترین رأی. بهترین رأی را پیغمبر نمی‌تواند بدهد. پیغمبر به‌عنوان محمد بن عبدالله نمی‌تواند رأی بهترین را درباره احکام بدهد، برای خدا است. پیغمبر رسول است. رسول به‌عنوان رسالت اگر بر او وحی شد، نقل فتوای خدا را می‌کند، و لذا «قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ» نمی‌فرماید که «قل افتهم». نخیر، تو حق نداری فتوا بدهی. مجتهدین فتوا نمی‌توانند بدهند. مجتهدین باید فتوای خدا را نقل کنند و فتوای خداوند در قرآن به‌طور محوری و در سنت قطعیه به‌طور حاشیه‌ای موجود است. نه روایت، سنت قطعیه.

قرآن ما را اینطور ادب می‌کند: «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ». عقل این‌ها نمی‌رسد، توجه ندارند، خیال می‌کنند تو می‌توانی رأی بدهی. «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ»[5] پیغمبر خودش رأی ندارد. پیغمبر در کل ابعاد احکامی، چه احکام اصلیه و چه احکام فرعیه خودش مطلبی ندارد. اگر هم بگوید منهای وحی باشد، منهای وحی، مطلق نیست. «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ». درباره زنان استفتاء می‌کنند، احکام زنان، برخورد با زنان، واجبات و محرمات زنان و غیره، در کل مراحل. «قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ» خدا فتوا می‌دهد، تو فتوا نمی‌دهی. تو حق نقل فتوا را داری، حق فتوا دادن نداری. وانگهی، خود فتوا دادن بر حسب اصطلاح موجود یعنی اجتهاد کنیم و نظر بدهیم. اگر ما اجتهاد می‌کنیم نظر چه کسی را می‌دهیم؟ می‌گوییم ما از کتاب خدا و سنت این را فهمیدیم که خدا فتوا داده است، ما که فتوا نمی‌دهیم. «قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ» در زنان.

«قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ» این وجه مطلق است، در کل آیاتی که در سوره مبارکه نساء و غیر نساء –در نساء بیشتر- راجع به زنان، حقوق زنان نفیاً و اثباتاً وجود دارد، بحث اینجا است: «قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ» یعنی «قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيما یتلی علیکم فی الکتاب» فتوایی است که خداوند به وجه عام می‌دهد نسبت به زنان که در کل قرآن مخصوصاً آیات مبارکات سوره نساء موجود است، ولکن یک فتوای خاص است که اشاره می‌کند به آیه سوم همین سوره نساء. «وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ». خداوند فتوا می‌دهد راجع به زنان در آنچه در الکتاب –در القرآن- بر شما خوانده می‌شود. الکتاب قرآن است دیگر. قرآن که می‌گوید الکتاب، الکتاب قرآن است، تورات و انجیل و اینها نیست.

«في‏ يَتامَى النِّساءِ» فتوایی که خداوند در «يَتامَى النِّساءِ» داده است. «يَتامَى النِّساءِ» را معنی می‌کنیم، دو وجه دارد. «في‏ يَتامَى النِّساءِ اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» زنان یتیمه‌ای که چون پدر ندارند و طبعاً شوهر هم ندارند، و لذا می‌شود ازدواج کرد. از این آیه می‌فهمیم که زن اگر نه شوهر دارد و نه پدر، یتیمه است، اگر پدر دارد یتیمه نیست، اگر شوهر دارد یتیمه نیست، اگر هم شوهر دارد و هم پدر دارد، مسلماً یتیمه نیست، ولکن اگر پدر ندارد و شوهر هم ندارد یتیمه است، اگر پدر ندارد و شوهر دارد یتیمه نیست. پس یکی از این دو باید در کار باشند؛ یا پدر یا شوهر.

– «يَتامَى النِّساءِ» اضافه است؟

– می‌خواهیم معنی کنیم. می‌خواهیم روی این مقدمه بحث کنیم، ببینیم چیست. من عرض می‌کنم، بعد شما نظر بدهید. «وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في‏ يَتامَى النِّساءِ اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ». پس «يَتامَى النِّساءِ» که شما می‌خواهید با آن‌ها ازدواج کنید، یعنی بچه‌های آن‌ها یا خود آن‌ها؟

– [سؤال]

– می‌خواهیم بگوییم. یعنی «النساء الیتامی». «يَتامَى النِّساءِ» به این معنی می‌شود «النساء الیتامی». «يَتامَى النِّساءِ» یعنی نساء دو دسته‌اند؛ یک «یتامی النساء» است، یک «غیر یتامی النساء». نسائی که شوهر دارند یا پدر دارند «یتامی النساء» نیستند. اگر شوهر دارند که «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» معنا ندارد، اگر هم پدر دارند که «يَتامَى النِّساءِ» یعنی چه؟ پس این «يَتامَى النِّساءِ» دو قسم دارد می‌کند. نساء دو دسته هستند؛ «يَتامَى النِّساءِ» و غیر «يَتامَى النِّساءِ». دو دسته‌اند و تأیید این مطلب اینجا است: «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» شما رغبت دارید که با «يَتامَى النِّساءِ» ازدواج کنید.

اگر مراد از «يَتامَى النِّساءِ» فرزندان زنان باشد که شوهر آن‌ها مرده و این فرزندان یتیم هستند، مگر با فرزندان زنان که پدر این فرزندان مرده می‌شود ازدواج کرد؟ اگر دختر باشند مطلبی است، پسر باشند چه؟ چون یتامی هم پسر است هم دختر. پس در اینجا «يَتامَى النِّساءِ» خود زن‌های یتیمه هستند، چون «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» و مطلب این بود که از طرفی مسلمان‌ها مأموریت داشتند نسبت به یتیم‌ها و یتیمه‌ها نه تنها عدالت کنند، بلکه بالاتر از عدالت در کل آیاتی که در قرآن شریف راجع به یتامی است، چه یتامای مذکر و چه یتامای مؤنث، در آنجا فوق عدل لازم است، چنانچه دیروز ما مفصلاً بحث کردیم. «القسط»، «الإقساط». در 25 آیه در قرآن شریف «القسط» و «الإقساط» است، فقط یک جای آن به آن معنای دیگر است که با قرینه دیروز صحبت کردیم.

قسط و إقساط بالاتر از عدل است، مخصوصاً در جایی که قسط یا إقساط در مقابل عدل ذکر شود. در آیه نساء اینطور است. در آیه سوم نساء مگر إقساط در مقابل عدل ذکر نشده است؟ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» لا تقسطوا نیست. قسط در مقابل عدل. اگر قسط در مقابل عدل باشد، فوق العدل است. اگر قسط بوجهٍ عام باشد هم عدل را شامل است، هم بالاتر از عدل را شامل است.

نسبت به یتیمات و ایتام قرآن شریف دستور داده است که حتماً باید نسبت به آن‌ها إقساط شود، یعنی اضافه بر آنچه به نحو عدالت حق دارند با آن‌ها عمل شود. اگر شما یک یتیمی را آوردید که روزی صد تومان مزد عملگی فلان است، هزار تومان مزد عملگی معمولی است، اگر یک یتیم را آوردید شما خواستید مزد بدهید هزار تومان نمی‌توانید بدهید، بیشتر. إقساط است، اقساط بیشتر است. اگر جنابعالی از برای پسر فلان شخص که صغیر است ولی پدر دارد، کاری بکنید هر مقدار که مقتضی عدل است شما می‌توانید مزد بگیرید، اما اگر چنانچه ولیّ یتیم برای یتیم کارهایی که مقتضای ولایت است انجام بدهد، حق مزد گرفتن ندارد، این را می‌گویند إقساط. نه اینکه مزد به اندازه عدالت بگیرد، نخیر. این ولایتی که نسبت به یتیم انجام می‌دهد، «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ»[6] این ولیّ یتیم باید وقتی را مصرف کند، یتیم را آزمایش کند، کم‌کم بال و پر بگیرد تا اینکه خودپا و خودکفا شود «حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا». این کاری که می‌کند، مگر کار در اسلام مجانی است؟ نه، اینجا مجانی است، اما اگر پسر یتیم نبود و کسی برای او کاری انجام داد، مزد عادلانه می‌گیرد. می‌گوید در اینجا مزد نه عادلانه، نه صنار، فلذا در خود این آیه تصریح می‌کند: «وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ» حتماً واجب است خودداری کند، آن‌وقت «وَ مَنْ كانَ فَقيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ» نه اینکه مزد بگیرد. کسی که فقیر است مزد بخور و نمیر، آن ولیّ‌ای که فقیر است، حق ندارد مزد بگیرد.

پس قرآن شریف نسبت به «یتامی» این دستور اختصاصی را داده است که باید فوق العدل با این‌ها معامله شود. در کل ابعاد اجتماعی باید فوق العدل باشد، مالی و غیر مالی فوق العدل با این‌ها معامله شود، اضافه باید داده شود. اگر شما یک جنسی که هزار تومان می‌ارزد به یک یتیم می‌فروشید، یتیم به شرط اینکه البته بتواند جنس بخرد، اگر هزار تومان می‌ارزد شما باید کمتر از هزار تومان بدهید، برای اینکه چه؟ طبق نصوص مکرره قرآن نسبت به این‌ها نمی‌شود عدل انجام داد، فوق العدل که این فرض باید باشد.

مسلمان‌ها در دو جریان دچار مشکل شده بودند؛ یکی ازدواج کردن. «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ»[7] قبل از اسلام تا ده‌تا می‌گرفتند، بیشتر می‌گرفتند، اسلام کنترل کرد در نکاح دائم؛ چهارتا، بسم الله. این یک بعد که مردها رغبت دارند…

– این مقدار هم نسبت به نساء یتامی است دیگر تا چهارتا.

– خیر، حالا بحث می‌کنیم. دیروز عرض کردم حالا داریم شرح می‌دهیم. دیروز احتمالات سه‌گانه را عرض کردم، حالا می‌خواهیم توضیح بدهیم. من توضیح می‌دهم آقایان هر چه نظر شماست بفرمایید ما استفاده می‌کنیم. در دو محور است؛ یک محور که طبعاً مرد می‌خواهد زن بگیرد، یکی، دوتا، سه‌تا، چهارتا، تا آنجایی که خدا اجازه می‌دهد. مطلب دیگر؛ خداوند نسبت به زنانه یتیمه و پسران یتیم خیلی خیلی دستورهای شدید داده است که نسبت به این‌ها احسان بشود و فوق العدل بشود و… دخترانی که پدرانشان مرده‌اند و طبعاً شوهر هم ندارند و آمادگی برای ازدواج دارند، یعنی از نظر ازدواج بالغ هستند، از نظر ازدواج بالغ هستند، ولکن از نظر پدر نداشتن و شوهر نداشتن یتیم هستند. اینکه می‌فرماید «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» کدام‌ها را؟ آن که هفت سال، هشت سال، پنج سال دارد؟ کسی رغبت ندارد. چه کسی رغبت دارد بچه چهار پنج ساله را نکاح کند؟

پس این «تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» تثبیت می‌کند که این بلوغ حد ازدواج هست. بالغ در حد ازدواج است و در حد حج هم باشد و در حد روزه هم باشد و در حد هرچه هم باشد، ولکن باز یتیم است، چرا؟ چون شوهر که ندارد، می‌خواهید با او ازدواج کنید، پدر هم ندارد. چون این دو را ندارد بنابراین یتیم است. قرآن می‌گوید: «في‏ يَتامَى النِّساءِ» حالا بُعد دوم را عرض می‌کنم. بُعد اول این است: «يَتامَى النِّساءِ» یعنی «النساء الیتیمات» زن است، اما یتیم است، می‌خواهید با این زن ازدواج کنید. این مشکل دوم بود که این‌ها می‌گفتند ما که می‌خواهیم زن بگیریم، اگر زن پدردار بگیریم، بعد مهر چقدر و نفقه چقدر و خانه چطور و… چون پدر مراقب است و لازم است کسانی که ولایت پدر را قبول دارند -که ما قبول نداریم- حالا قبول هم نداشته باشند، بالاخره پدر در جریان ازدواج دختر دخالت دارد. اما اگر دختری پدر ندارد، پس نان‌آوری هم ندارد، سرپرستی ندارد، بنابراین با این دختر زود می‌شود ازدواج کرد. مهرش کم، نفقه‌اش کم، خانه‌اش چنین. این را به نفع خود می‌دانستند و استفاده می‌کردند از یُتم این دختر که قابلیت ازدواج دارد که با یک ثمن بخس و مبلغ کمی با این دختر ازدواج کنند. قرآن چه می‌گوید؟ می‌فرماید: «وَ يَسْتَفْتُونَكَ» تا اینجا «وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في‏ يَتامَى النِّساءِ اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ». خداوند چند چیز را نسبت به زنان واجب کرده است، یکی: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً»[8]، دوم: انفاق. انفاق و مستمری مادامی که زن شماست و مهر. این «كُتِبَ لَهُنَّ».

آنچه خداوند واجب کرده است به آن‌ها بدهید از نظر مهر یا نفقه نمی‌دهید، کمتر می‌دهید، چون پدر ندارد، سرپرست ندارد، و در مقابل «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» می‌خواهید با آن‌ها ازدواج کنید. از همین‌جا به اول سوره نساء برگردیم. «وَ إِنْ خِفْتُمْ» شما می‌ترسید که اگر این دخترهای یتیمه را بگیرید -بالغه هستند- قسط انجام ندهید و حال آنکه نسبت به یتیم قسط لازم است، یعنی چه؟ یعنی اگر این دختر با خصوصیاتی که دارد، جمال و کمال و شکل و هر چه که دارد، وضعی که دارد، وضع خانوادگی، اگر این دختر پدر دارد مهریه او مثلاً صدهزار تومان است، پدر ندارد قرآن می‌گوید بیشتر، چون یتیم است. چون این دختر یتیم است و می‌خواهید با او ازدواج کنید، نه اینکه کمتر، بیشتر، چرا؟ برای اینکه نسبت به یتامی باید قسط و إقساط انجام داد. البته بعد از آنکه با مهریه بیشتر از مهریه معمول، یعنی بیشتر از مهریه دختری که پدر دارد ازدواج کردید، یتم او از بین می‌رود. در نفقه قسط دیگر نیست. در مهر قسط است، ولکن در نفقه قسط نیست، چون در نفقه این دختر از حال یتم بیرون رفت، برای اینکه شوهر کرده است.

اینجا واقعاً جای خوف مضاعف است، چرا؟ برای اینکه این‌ها حساب می‌کردند که این دختر یتیمه است، پس مهر کمتر، نفقه کمتر. نخیر، بلکه مهر بیشتر، چرا؟ برای اینکه نسبت به او باید قسط انجام شود. بله، نفقه برابر سایر دخترانی که به این وضع هستند. حالا ببینید آیه را خوب می‌فهمیم. «وَ إِنْ خِفْتُمْ» ببینید قبل از آن هم آیه یتامی است؛ «وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ»، چه زمانی؟ به یتامی می‌خواهیم اموالشان را بدهیم چه زمانی بدهیم؟ این زمان دو بُعد دارد؛ یکی اینکه هنوز یتیم است. هنوز یتیم است که مال را نباید به او داد. در آیه بعدی «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى». از «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى» که آیه ششم است می‌فهمیم که حق نداریم به یتیم مالش را بدهیم، حتی وقتی که بلوغ نکاح شد. «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ». پس این «آتُوا» وجه کلی است، می‌گوید در زمانش، در وقتش.

مال یتیم را بالاخره باید به او بدهید، چه زمانی؟ وقتی که به حد رشد رسید، صنار هم نباید کم کنید. «وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ». اینطور نباشد که شما مال خوب یتیم را که دست شما است و حالا ولایت دارید، این مال خوب را مصرف کنید یا اینکه نمی‌تواند بماند یا… بعد یک مال پست‌تر به او بدهید چون یتیم است، چون سرپرست ندارد. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ». اینجا ما با شیخ طوسی اختلاف داریم. ایشان می‌گوید «إلی» مع است برای اینکه آیه وضو را درست کند. نخیر، «إلی» الی است. چون یتیم دختر یا پسر را که می‌آورند به خانه خود، مال مخلوط بود دیگر، نمی‌شد برای او آبگوشت جدا درست کنند، برای خودشان جدا. نان و آبگوشت و غذا با هم، مقداری او مقداری من، ولکن این مقدارها با هم مخلوط می‌شد. اینطور فکر می‌کردند، می‌گفتند: خانه که مال ما است، زندگی هم مال ما است، مال آن‌ها هم ضمن است، ما مال آن‌ها را «الی اموالنا» می‌خوریم، همانطور که او از مال ما می‌خورد ما هم اموال آن‌ها را «الی اموالنا». الی به این معنا است که منتهی الغایه مال ما است که خانه ما است. آن که به این غایت توجه می‌کند که از یتم این‌ها سوء استفاده شود و سرپرستی ندارند، اموال یتامی را به حسابی می‌خورند که این هم در این خانه است و… در اینجا «إلی» است، «مع» نیست. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً» این یک وزر بسیار بسیار بزرگی است. «حُوباً كَبيراً» خود حوب وزر بزرگ است، کبیر که باشد، وزری است که چند برابر کبیر است.

– [سؤال]

– بعد باید صحبت کنیم. دیروز جواب دادم. اگر «مع» بیاوریم می‌دانید چه می‌شود؟ اینطور می‌شود «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ مع‏ أَمْوالِكُمْ» دوتا را با هم نخورید، جدا بخورید، عیب ندارد. مال یتیم را جدا بخوریم اشکال ندارد، دوتایی با هم نخوریم. مفهوم چنین است. خدا که بیهوده حرف نمی‌زند. اگر می‌خواهد بگوید مال یتیم نخورید می‌گوید «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ» الی دیگر نمی‌خواهد. مال یتیم نخور نه کم نه زیاد، نه با مال خودت نه جدا، چرا زیادی حرف زد؟ پس این «إِلى‏ أَمْوالِكُمْ» رمز این است، کما اینکه در باب قضیه مسیح هم این است. بعداً باید صحبت کنیم.

«وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً * وَ إِنْ خِفْتُمْ» جای خوف است. اموال یتامی که مخلوط نباید بشود، صنار از آن در مال ما نباید بیاید و بلکه قسط هم باید انجام بدهیم، إقساط باید انجام بدهیم، پس ما که رغبت داریم با این زنان یتیمه که پدر ندارند ازدواج کنیم، از یتم آن‌ها می‌خواهیم سوء استفاده کنیم قضیه بالاتر رفت، نه اینکه فقط عدالت! می‌گوید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى» ما آن زاویه اول از سه زاویه این مثلث یتامی را می‌گیریم که دیروز عرض کردم. زاویه اول: این زنان یتیمه که شما علاقه دارید با این‌ها ازدواج کنید و علاقه شما دوبله است، هم می‌خواهید زن بگیرید و هم ارزانتر باشد، چون پدر ندارند، می‌گوید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ» یعنی چه؟ برای شخص مؤمن طیب ندارد، لطفی ندارد که با یتیمه ازدواج کند، اولاً مهر زیادتر باشد و با این یتیمه باید مراعات بیشتر کند، تا چه رسد به اینکه می‌خواهند «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ»[9] پس این طیب نیست.

نسبت به گروهی از مسلمان‌ها این بسیار سخت است، مشکل است، مراقبت و احتیاط زیاد می‌خواهد و طیب ندارد با دختران یتیم ازدواج کردن، به چند بُعد طیب ندارد؛ پول بیشتر باید داد، پدر ندارد، مراقبت بیشتر باید کرد، می‌خواهی زن بگیری از جای دیگر زن بگیر! این جای دیگر زاویه اول است. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ» نه «ما لا یطیب لکم» این «لا یطیب» است، چون می‌ترسی. اصولاً اگر انسان از انجام یک عملی بترسد، تا چه رسد مسلماً وارد حرام بشود. اگر انسان مسلماً در جریانی وارد حرام بشود، باید ترک کند یا نه؟ این ترک دو نوع است؛ یا ترک «لا الی بدل» است یا ترک «الی بدل» نیست. ترک «لا الی بدل» این است که اگر عرق است، نخورد، ترک «الی بدل» شراب است، جای این شراب برود آبلیمو بخورد، آب میوه بخورد مثلاً. اینجا هم ترک «الی بدل» است، ترک «لا الی بدل» نیست، چرا؟ برای اینکه «لا الی بدل» نمی‌شود آدم زن نگیرد، باید زن بگیرد. حالا که باید زن بگیرد این زن را شما استغلال، ارزان برای خود دانستن نکنید که این زن‌های یتیمه را بگیرید که کمتر به آن‌ها بدهید. نه، «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ» نه «ما لایطیب لکم». «مِنَ النِّساءِ» یتیمات که نمی‌گوید، «النِّساءِ». این بُعد اول.

زنان دیگر؛ دوتا دوتا، سه‌تا سه‌تا، چهارتا چهارتا، نه إقساط در آنجا لازم است، نه یتیم هستند که مراعات زیاد لازم باشد، نه می‌توانی برای خودت ارزان بدانی، چون پدر بالای سرشان است. بنابراین خود را راحت کردید. «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»، تازه «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» اینجا عدل آمد، چرا؟ بحث عوض شد. در زاویه اول عرض می‌کنم. در زاویه اول که «ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» زنان غیر یتیمه هستند که از ازدواج با زنان یتیمه که تکالیف زیاد است و سوء استفاده احیاناً می‌شود، از این‌ها صرف‌نظر کنید، بروید زنی که پدر دارد بگیرید، دوتا دوتا، سه‌تا سه‌تا، چهارتا چهارتا، تازه اینجا هم کافی نیست. بله، اینجا عدل باید کرد، قسط لازم است. چون او یتیم است.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» این سه بُعدی است. نفرمود «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فی انفسکم» یا «فیهنّ» یا فی المجتمع. این مطلب بسیار دقیق است، بعداً بحث می‌کنیم. «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» اگر می‌ترسید در زمینه ازدواج مثنی و ثلاث و رباع عدل نکنید، پس یکی. یک زن بگیرید. حالا کافی است؟ حالا که من یک زن گرفتم، نسبت به یک زن هم نتوانستم عدالت کنم، می‌ترسم، نسبت به خودم و نسبت به زنم می‌ترسم، می‌گوید: «فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» از واحده هم منتقل شد به چه؟ به آنچه به دست شما می‌رسد. آنچه به دست شما می‌رسد یا سلبی است یا ایجابی. سلبی این است که اگر شبق ندارید، اصلاً زن نگیرید. شما که نمی‌توانید خود را اداره کنید تا چه رسد زن را، یا شما که نمی‌توانید نسبت به یک زن عدالت کنید، عدالتی که خدا مقرر کرده است، اصلاً زن نگیرید. این «ما مَلَكَتْ» سلبی است. «ما مَلَكَتْ» ایجابی، صیغه کنید. در آن زمان‌هایی است که امه است، امه بگیرید، کمتر است دیگر. «ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا» این حکم نزدیک‌تر است به اینکه خود را کلافه نکنید، باری به دوش نیندازید، باری را که انسان به دوش می‌اندازد اگر بتواند حمل کند بسم الله، اگر نتواند حمل کند و «إِنْ‏ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» می‌شود… آن‌وقت در اینجا این «أَلاَّ تَعْدِلُوا» سه بُعدی است که بعد شرح می‌دهیم، الآن اشاره می‌کنیم.

در نظرم هست به مرحوم آیت‌الله بزرگوار آقای کاشانی (رض) که از اول انقلاب نفت با ایشان بودم تا وقتی فوت کردند، مرتب نزد ایشان می‌رفتیم. برای ایشان یک نامه‌ای از میشیگان آمریکا آمد و در این نامه دو سؤال شده بود. ایشان فرمودند که شما این را جواب بدهید، شما اهل کتاب هستید. گفتم شما اهل کتاب نیستید؟ فرمودند حالا شما اهل کتاب هستید. دو سؤال بود. یک سؤال این بود که راجع به آیه سوره مبارکه مریم «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا * وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً»[10] این چیست؟ راجع به مسیح (ع) این آیه چه می‌خواهد بگوید؟ من یک جزوه‌ای در چهل صفحه نوشتم فرستادم. سؤال دوم که این از نظر فقاهت خیلی مهم است. سؤال دوم: قرآن که می‌فرماید که «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» بله، آنجایی که می‌شود هر مردی دوتا، سه‌تا، چهارتا، بسم الله، اما سؤال اینجا است که اگر در یک جایی زن و مرد برابر هستند، زن و مرد که برابر هستند، اگر هر مردی بتواند دوتا، سه‌تا، چهارتا زن بگیرد، بقیه چه کار کنند؟ گفتم جواب این از خود آیه است، چرا؟ برای اینکه خدا می‌فرماید: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا»، نفرمود «تَعْدِلُوا فیهن»، نه. اصولاً اگر انسان کاری را می‌کند، این کار مستحب است یا واجب است، اگر بترسد که مرتکب حرامی بشود که اقوی است، این کار از وجوب می‌افتد، تا چه رسد اگر استحباب داشته باشد یا جایز. اگر زن گرفتن انسان را به کار حرام بیندازد، بوجهٍ مطلق حرام است؛ یکی باشد، دوتا باشد، سه‌تا باشد، چهارتا باشد.

این حرمت سه بُعد دارد؛ 1- اگر من زن بگیرم خود مبتلا به حرام، مفت‌خوری، کلاهبرداری و غیره می‌شوم. این حرام است، عدم عدل نسبت به زن. 2- «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» در زنان متعدده. این میدان خیلی عظیمی است که انسان بتواند در زنان متعدده عدالت کند. یعنی این بزرگترین ورزشگاه عدالت است که بهترین عادل‌های امت اسلامی از این زمینه می‌توانند دربیایند. 3- «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» در یکی. با همان یکی هم شما نمی‌توانید با عدالت رفتار کنید. این هم نه. این سه درست است. این سه را همه می‌توانند قبول کنند، چهارمی مشکل است. 4- «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فی المجتمع»، جوابی که به نامه میشیگان دادم این است: اگر مجتمع مجتمعی است که زن و مرد برابرند، اگر من که توانایی دارم یا مالی و جنسی و… چند زن بگیرم، چند نفر دیگر باید بروند سماق بمکند، [بدون همسر] می‌مانند، پس ظلم به مجتمع است. «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً». همه را من جواب دادم.

در صورتی که صد خانه است و صد عائله هستند من حق ندارم دو خانه، سه خانه بگیرم، هیچ حق ندارم، برای اینکه دیگران هم در خیابان نباید بخوابند. در اموال و در ازدواج و در هر چه، باید تقسیم عادلانه بشود. در باب زن گرفتن که از خانه گرفتن و غذا خوردن و لباس پوشیدن هم مهم‌تر است. اشخاصی هستند که حاضرند برهنه باشند، خانه نداشته باشند، غذا نخورند، اما زن بگیرند. حالا که اینطور است، چطور است اگر تعداد زنان و مردان برابر بود یا احیاناً بعضی‌ وقت‌ها که خیلی کم اتفاق می‌افتد که تعداد زنان کمتر است، نمی‌گوییم شرکت، تعداد برابر است… در جایی که تعداد زنان و مردان برابر است، آقا چون میلیارد است یکی، دوتا، سه‌تا، چهارتا عقدی، پانصدتا هم صیغه، بقیه سماق بمکند، چه کار کنند؟ من این جواب را دادم. آقای کاشانی تعجب کردند و بعد به آقای حسینعلی راشد (ره) که اخلاق می‌گفتند، با ایشان بحث داشتیم، فرمودند شما چنین فتوایی می‌فرمایید؟ گفتند خدا چنین فتوایی فرموده است، برای اینکه «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا»، «فیهنّ» نگفته است. «لا تَعْدِلُوا فی انفسکم، لا تَعْدِلُوا فیهن، لا تَعْدِلُوا بالنسبة لها». آخر عدل نسبت به مجتمع که مهم‌تر است. آیا ظلم به فرد مهم‌تر است یا ظلم به مجتمع؟ ظلم به مجتمع مهم‌تر است. ظلم به فرد، فردی است، ظلم به مجتمع اجتماعی.

– این مبنی بر این است که شما قبلاً عدل را بر این لحاظ بگیرید، یعنی معیّن کنید که هر زنی برای یک مردی است…

– این را که من نمی‌گویم، از خود آیه درمی‌آید. می‌گوید «فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ». «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً». اگر عدل بین النساء بود، «أَوْ ما مَلَكَتْ» دیگر چیست؟ پس عدل بین النساء نیست.

– باید عدل قبلاً مشخص شود که یک زن برای یک مرد، این عدل است.

– خیر، صحبت این نیست. می‌گوییم که اگر خوف عدم العدل است بوجهٍ عام، یکی.

– حالا یکی اشکال می‌کند، می‌گوید اگر سه‌تا زن بگیرد به آن یکی هم نرسد، باز هم عدل است.

– این عدل نیست. این ظلم است.

– [سؤال]

– برای اینکه «لا تَعْدِلُوا» فرموده است. مقابل «لا تَعْدِلُوا» چیست؟ ظلم است.

– زمینه اینکه خداوند می‌فرماید: «أَلاَّ تَعْدِلُوا» اینجا است که بشود دوتا، سه‌تا یا چهارتا بگیرد، نتواند عدالت کند. نه این پیش‌فرضی که شما می‌کنید که اصلاً نشود، مستطیع باشد.

– نه، می‌شود بگیرد، ولی ظلم می‌شود، یعنی می‌شود چهارتا زن بگیرد، ولی سه نفر مرد بی‌زن می‌مانند. می‌شود و می‌تواند. توانایی مالی، توانایی جنسی، توانایی حتی عدالت بین النساء را هم دارد. باید که چهار عدالت باشد، عدالت نسبت به خودش، «النساء»، زن واحده، مجتمع. این چهار عدالت محرز شد «لا تَعْدِلُوا» نیست، اما اگر پای یکی از این عدالت‌ها لنگ شد «لا تَعْدِلُوا» خواهد بود و نسبی است. احیاناً «لا تَعْدِلُوا» کلی است، هر چهارتا کنار می‌رود. احیاناً «لا تَعْدِلُوا» نسبی است، یعنی نسبت به این زنی که من می‌گیرم، ظلم به دیگران نشده، اما نسبت به خودم ظلم کردم. من باید این زن را اداره کنم، نمی‌توانم اداره کنم، نمی‌توانم واجباتی که نسبت به این زن است انجام بدهم، در هر بُعدی از ابعاد. البته این اشاره است و تفصیل این را باید بعداً عرض می‌کنم.

– […] این «أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»، خود «أَلاَّ تَعْدِلُوا» اصلاً دلیل بر این است که «ألاَّ تَعْدِلُوا فیهنّ»، چون «فَواحِدَةً» دارد.

– «أَوْ ما مَلَكَتْ» جواب آن است. شما «أَوْ ما مَلَكَتْ» را ببینید. مثل آقای خویی (ره)، به ایشان گفتم: «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[11] این را توجه نفرمودید. ایشان می‌گفتند: «الزَّاني‏ لا يَنْكِحُ»، «لا يَنْكِحُ» خبر است و خبر که… من گفتم انشاء است. بالاخره بحث کردیم، بعد گفتم: با «حُرِّمَ» چه کار می‌کنید؟ ایشان گفتند: این را توجه نکرده بودم. حالا شما بقیه را توجه کنید. «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» این به کجا می‌خورد؟ یعنی از یکی هم می‌رود جای دیگر، پس یکی هم نه. پس عدل در یکی هم باید باشد. «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» یعنی چه؟ یعنی «بین النساء»، «بین المجتمع»، نسبت به خودتان.

اگر همه آن‌ها عدل شد. اگر «بین النساء» عدل نشد «فَواحِدَةً»، اما اگر نسبت به واحده هم عدل نشد «أَوْ»

«خيّر أبح قسّم بأو و أبهم                و اشكك و إضراب بها أيضا نمي‏»

 در اینجا هم مرحله دومِ اضراب است دیگر، یعنی اگر در واحده هم نتوانستید عدل کنید «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا» بارتان را کم کنید. بار روی دوش انسان بیاید و حدود الله ترک شود، برای یک عمل مثلاً مستحب یا راجح. این بحث را به‌طور استطرادی عرض کردم، برمی‌گردیم. پس «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا» ضلع اولش این است که این مندوحه دارد. با این یتیم‌ها که می‌خواهید ازدواج کنید، رغبت دارید، این همه شروط دارد و زحمت دارد، بروید از جای دیگری زن بگیرید. این یک بُعد.

بُعد دوم: بعد دوم که «مِنَ النِّساءِ» نساء که فقط نساء غیر یتیمات نیستند، نساء یتیمات را هم می‌گیرد. اگر کسی بتواند با نساء یتیمات ازدواج کند و آن قرض را هم انجام بدهد، یعنی مهرش بیشتر، احترام زیادتر، بتواند با نساء یتیمات ازدواج کند. با ازدواج کردن با نساء یتیمات بُعد اول که مهر زیادتر است، می‌دهد، بسم الله، اما بعد که این زن با او ازدواج کرد، دیگر اینجا فوق العدل لازم نیست، اینجا عدل لازم است. «مَثْنى» دوتا دختر یتیم، سه‌تا دختر یتیم، چهارتا، به شرط اینکه برای شما «طابَ» بشود. البته این «طابَ» برای نوع نیست، اما کسانی که این‌قدر حزم نفس دارند و این‌قدر قدرت نفسی دارند که می‌گوید بله، چون یتیم است من مهر زیادتر می‌کنم، احترام بیشتر می‌کنم، ولکن به این وسیله چه می‌شود؟ این زن از حال یتم خارج می‌شود. وقتی که با ازدواج از حال یتم خارج شد، درست است مهر او فوق العدل بود، اما نفقه او چیست؟ نفقه او عادلانه است و مانند دیگران. ولکن اگر بخواهد در نفقه چون دختر یتیم است کمتر از دیگران بدهد، نمی‌شود، چرا؟ برای اینکه کلاً در نفقه انسان باید عدل را مراعات کند، زن چه یتیمه باشد و چه غیر یتیمه. این بُعد دوم «مِنَ النِّساءِ».

سوم: اینکه این زنی که یتیم است و با او ازدواج می‌کنید، گاه فرزند دون تکلیف دارد، گاه فرزند ندارد. اگر فرزند دون تکلیف ندارد، در اینجا شما یتم این زن را با مراعات مهر زیادتر و مراعات بیشتر کردید و به عدل رسانید و محذور ندارید. اما اگر این زن یتیمه که با او ازدواج کردید بچه هم دارد، بچه مادون تکلیف دارد و این بچه‌ها هم با این زن و با شما خواهند بود، اگر با این زن ازدواج نکنید، این زن با بچه تحت مراقبت شما شود، دوبُعدی شما مشکل دارید، 1- این زن یتیم است، 2- بچه او یتیم است، بنابراین «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ»[12] اینجا اشکال پیدا می‌کند. اما شما یک یتم را کلاً می‌توانید از بین ببرید و یک یتم را کم کنید. یتمی که می‌توانید کلاً از بین ببرید؛ با مادر این بچه ازدواج کنید «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» یتم او از بین رفت. البته مهر او سر جای خود است. یتم دوم که این بچه‌ها است. مال این بچه‌ها دیگر صددرصد مال خودشان نیست، بلکه مال خودشان و مادرشان شرکت دارد، پس از آن خلط تخفیف می‌شود. از آن خلطی که قبلاً بود و ممکن بود یک مقداری از مال یتیم داخل مال شما شود، از آن خلط تخفیف خواهد شد. پس این سه بُعد را در آیه آورده است. با داشتن این سه بُعد از «مِنَ النِّساءِ» دیگر این حرف‌ها چیست که دو ثلث قرآن یا یک ثلث قرآن در اینجا افتاده است؟!

– با این بحثی که شما فرمودید، آیا اگر زن یتیمه با مردی ازدواج کند، مالش هم به مال مرد منتقل می‌شود؟

– نه، منتقل که نمی‌شود.

– مخلوط می‌شود.

– بله، مخلوط می‌شود. مال زن یتیمی که گرفته با مال مرد مخلوط می‌شود. پس اگر یک مقدار از مال این پسر این‌طرف و آن‌طرف شد، از مال زن هم هست، چون زن بزرگتر است و بالاخره مصرف او زیادتر است و لا سیما که در بعضی از آیات سوره بقره دارد که وقتی شوهر زن مرد -حالا در طلاق بحث نمی‌کنیم چون در طلاق این حرف نمی‌آید- وقتی شوهر زن مرد تا یک سال حق دارد در آن خانه شوهر با نفقه بر عهده ورثه بماند. «وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ»[13] که متأسفانه به این عمل نشده است. بحث دیگر این است که…

– در آیه «فَانْكِحُوا» تا کلمه «فَانْكِحُوا» هیچ صحبتی از نکاح در صدر آیه نیست، از کجا استفاده می‌کنیم که «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»…؟

– جواب شما را دیروز و امروز اوائل دادم که باید بعد صحبت کنیم، همانطور که اشاره فرمودید. مطلب دیگر که آقایان فکر بفرمایید این است: در قرآن که تناقض نیست. البته به الفرقان مراجعه بفرمایید، بحث آنجا خیلی مفصل است. من به یادم دارم وقتی که این را داشتم در بیروت کامپیوتر می‌کردم، یکی از این دخترهایی که کامپیوتر می‌کرد، آمد گفت شما راجع به زنان زیاد صحبت می‌کنید، گفتم خواستیم شما زیاد مظلوم نباشید. گفت راجع به متعه هم زیاد صحبت کنید، گفتم: پس بنابراین این زنانی که کسی آنها را نمی‌گیرد، باید سماق بمکند؟ باید متعه بشوند دیگر!

در اینجا این سؤال دوم پیش می‌آید که «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ». سؤال: آیه اواخر سوره نساء می‌گوید: «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ»[14] چه کار کنیم؟ استحاله است دیگر. «وَ لَنْ» برای استحاله است. آیه بعد از آیه‌ای که مورد بحث بود، آیه 129: «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ» محال است که بتوانید بین زنانی که با آن‌ها ازدواج می‌کنید عدل کنید، «وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» هر چه هم جدیت کنید. «فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ». اگر محال است، پس چرا «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»[15]؟ اگر محال نیست، چرا اینجا محال است؟

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. آل‌عمران، آیه 138.

[2]. نحل، آیه 89.

[3]. بحار الأنوار، ج 75، ص 278.

[4]. نساء، آیه 3.

[5]. انعام، آیه 50.

[6]. نساء، آیه 6.

[7]. نور، آیه 32.

[8]. نساء، آیه 4.

[9]. نساء، آیه 127.

[10]. مریم، آیات 30 و 31.

[11]. نور، آیه 3.

[12]. نساء، آیه 2.

[13]. بقره، آیه 240.

[14]. نساء، آیه 129.

[15]. همان، آیه 3.