جلسه دویست و پنجاه و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیات به ظاهر متناقض و بی ربط

نفی تحریف قرآن و لزوم تدبر صحیح در آیات

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث در دنباله آنچه راجع به خاتم‌النبیین (ص) اثباتاً در بالاترین مراحل عصمت و سلباً در هرگونه تقصیر بحث کردیم، در دنباله آن چون سند اول و اخیر رسالت و رسولیت رسول‌الله (ص) قرآن است، اگر رسول را ثابت کردیم که سالم بوده و معصوم بوده است، خطای در احکام نمی‌کرده است، اما قرآن را که متکئ رسول است و محور رسالت رسول است و آیت عظمای خالده رسول است، اگر راجع به قرآن این بحث را نکنیم، طبعاً رسالت رسول‌الله (ص) ناقص خواهد بود. راجع به انبیاء دیگر، چهار ولی عزم قبل از رسول خاتم (ص) را بحث کردیم از نظر قرآن که دارای مراتب عالیه عصمت هستند و نسبت‌های غلط، غلط‌فهمی و جعل است. اما از نظر تورات و انجیل که تناقضاتی و تضاداتی و افترائاتی نسبت به انبیاء تورات و انجیل (ع) دارد، عرض کردیم خود این تضاد دلیل بر تحریف است، اما قرآن که این‌طور نیست. اگر معاذالله در قرآن تناقضی یا تضادی و خلاف عقلی و خلاف فطرتی و خلاف علمی و خلاف حسی حقاً وجود داشت، این خود دلیل بر تحریف قرآن بود که من غیر عند الله است یا بعضی من عند الله و بعضی عند غیر الله است. پس ما روی خود قرآن باید تفکرات صحیح و سالمی داشته باشیم تا بتوانیم بر محور دلالات باهرات قرآنیه تمام اسلامیات و تمام دینیات و تمام شرایع را، مخصوصاً شریعت ختمیه را درست دریافت کنیم که قطعاً من الله است.

یک مقدمه مختصری عرض کنم در بحثی که امروز داریم راجع به سه آیه نساء «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ»[1] إلی آخر که آن بحث مختصری است. اگر کلامی محققاً از یک محقق صددرصد معصومی که نه تقصیر می‌کند، نه قصور می‌کند و نه خطا می‌کند و بیانش بهترین بیان است به ما رسید، از چند حال خارج نیست: یا ما در این کلام فکر می‌کنیم و تناقض می‌بینیم که محال است؛ زیرا کسی که معصوم است که تناقض نمی‌کند؛ نه قولش، نه فعلش، نه فکرش تناقض ندارد. این کنار رفت. یا محققاً می‌بینیم که صحیح است که راهش هم همین است. قرآن صراط مستقیمی من المکلفین إلی الله است که آن راه‌هایی را که خداوند مقرر کرده است به‌عنوان معرفت و عبودیت علماً و عقیدتاً و عملاً به‌طور مستقیم بیان می‌کند و این راه دوم، درست مقابل راه اول است. یا ارتباط را نمی‌فهمیم. اگر در یک آیه صدر و ذیلش، بعضی از جملاتش که مسلم در مسلم است که از طرف حق سبحانه و تعالی است، با این دیدگاه نظر کنیم، مسلم در مسلم است که «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[2] اگر ما در آیه‌ای ارتباط صدر و ذیل را نفهمیدیم یا ارتباط این آیه‌ای که مورد نظر است با قبلش، با بعدش یا با هر دو را نفهمیدیم، چه باید بگوییم؟ باید بگوییم خداوند متعال اینجا ترتیب را مراعات نفرموده است و معاذ الله نامناسب فرموده است؟ بلد نبوده است تناسبات را در یک آیه و در آیاتی در نظر بگیرد؟ اینکه کفر است، اینکه نقض آنچه را است که ما تصدیق داریم من عند الله است. «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[3].

یا نه، بگوییم من نمی‌فهمم. خدا نمی‌فهمد یا من نمی‌فهمم؟ خدا که می‌فهمد، خدا که خالق است، پس من نمی‌فهمم. این راه دوم است، اما راه سوم را طی کنیم؛ بگوییم این کلام، کلام خداست و صددرصد کلام خداوند است، اما صدر و ذیل این آیه با هم نامربوط هستند، این حرف بسیار نامربوط است. یا این ترتیب و تألیف قرآن که مسلم از خداوند است برحسب آیاتی از جمله «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ»[4] در سوره قیامت، بگوییم حالا که من نمی‌فهمم پس ارتباط ندارد. همانند همین آیه مورد بحث ما «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» آمدند نگاه کردند، البته بنا نبوده این آقایان بزرگوار در آیات دقت کنند. خلاف حوزه است، خلاف علم است، خلاف تحقیق است که در آیات دقت کنند.

در حدیثی که احیاناً مرسل است و ضعیف است، وجوهی و دقت‌هایی و اقوالی و إن قلت و قلت‌هایی و آخر هیچ؛ ولکن در آیات توجه و دقت نیست. با عدم توجه و دقت در آیه فوراً می‌پذیرند روایاتی را که جعل شده است که ثلث قرآن در وسط این آیه افتاده است. عرض کردم یکی از آن‌ها مرحوم آشتیانی صاحب شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری (ره) است، می‌گوید ثلث قرآن در وسط این آیه افتاده است، چون صدر و ذیل این آیه با هم ارتباط ندارد. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى» اگر ترسیدید که قسط در یتامی انجام ندهید، پس بروید زن بگیرید، چه ربطی دارد؟ این دقت نکردن است. بنابراین فوری می‌پذیرد این روایتی را که به امیرالمؤمنین (ع) تهمت زده است که قسمت زیادی از قرآن در وسط این آیه افتاده است و به تعبیر بعضی روایات ثلث قرآن افتاده است و در بعضی روایات دو ثلث قرآن افتاده است. این یعنی چه؟

یعنی اینکه خداوند می‌فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» این‌قدر بلد نبوده قرآن را حفظ کند که در وسط یک آیه ثلث قرآن بیفتد و هیچ‌کس نفهمد مگر این آقا که روایت کرده است. این همه که مسلمانان حفاظ قرآن بودند، یک نفر از حفاظ قرآن این حرف را نزده است. اکثر مسلمانان در زمان رسول‌الله (ص) و زمان بعد از رسول‌الله همچنین که کم‌کم با جنگ و این حرف‌ها کم شد، اکثر قریب به اتفاق حفاظ قرآن بودند و قرآن را «کما أنزل» و «کما رتّب» این‌ها حفظ کردند. بر حسب نقل سید مرتضی علم‌الهدی (ره) ایشان در أمالی می‌گوید: در زمان خود رسول‌الله (ص)، در آخر عهد وحی بر ایشان که دیگر چیزی نمانده بود که قرآن تمام بشود و آنچه تمام شد سوره مائده بود و سوره مائده آیاتش پشت سر هم است الا [مواردی]، می‌گوید عده‌ای از حفاظ قرآن بر رسول‌الله آیات را خواندند به ترتیبی که نازل شده است و به ترتیب تنزیل و به ترتیب تألیف و پیغمبر تصدیق فرمودند. با تمام این تشکیلات شما می‌گویید در این آیه از وسط، سه هزار آیه قرآن افتاده و هیچ‌کس نفهمیده است مگر شما. و این تأمل نکردن است. پس ما باید در این قرآن شریف که آخرین وحی و آخرین پیام رب‌العالمین برای کل مکلفین است، دقت کنیم. ما که می‌دانیم کلام خداوند است، پس اگر ما ارتباط را نفهمیم ما بی‌ربط هستیم. مگر بناست ما همه چیز را بفهمیم؟ تازه اگر هم مقداری دقت کنیم، می‌فهمیم.

حالا آن دو روایتی که من در تفسیر الفرقان نقل کردم را ملاحظه بفرمایید: نورالثقلین در صفحه 164 مجلد سادس؛ نورالثقلین جلد 1 صفحه 438. متأسفانه محدثین و مفسرین و محققین و فقها و فلاسفه و منطقیین ما اگر روایاتی نقل کردند، نه با قرآن آن را تطبیق کردند و نه با عقل و نه با حس و نه با حساب؛ خیلی عجیب است. همین‌طور مثل اینکه ثوابی است که همین‌طور روایت نقل کنند! عن فلان، عن فلان، عن فلان. یک دروغ شاخ‌داری را نسبت به اصحاب وحی می‌دهند که دیوانه‌ها هم این دروغ را قبول نمی‌کنند. دیوانه هم قبول دارد که چهارتا بیشتر از سه‌تاست، نه کمتر از سه‌تا و این را نقل می‌کنند و همه هم این مطلب را قبول می‌کنند. حالا در اینجا یک روایتی را نقل می‌کنند «عن كتاب الاحتجاج للطبرسي عن امير المؤمنين (ع) حديث طويل يقول فيه لبعض الزنادقة» بعضی از زنادقه تناقضاتی را و تضاداتی را از قرآن خیال کردند و به امیرالمؤمنین عرض کردند و حضرت جواب داد، منتها جواب‌ها گاهی اوقات شغلتنا است و گاهی اوقات شدرسنا است. معنی شغلتنا که غلط نیست!

از امیرالمؤمنینِ متهمِ مظلوم این‌طور نقل کردند: «و اما ظهورك على تناكر قوله «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» ليس يشبه القسط في اليتامى نكاح النساء» قسط در یتامی ایجاباً چه ارتباطی دارد و چه تفریعی دارد بر نکاح النساء؟ این را این زندیق سؤال کرده بود. «إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» این چه ارتباطی دارد که «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ»؟ اینجا «ليس يشبه القسط في اليتامى نكاح النساء و لا كل النساء يتامى» همه زنان که یتیم نیستند! «فهو ما قدمت ذكره من إسقاط المنافقين من القرآن» منافقین را از قرآن انداختند، اینجا در این آیه از وسطش انداختند، چقدر هم انداختند که ما بیاییم ارتباط را درست کنیم. «و هذا و ما أشبهه مما ظهرت حوادث المنافقين فيه لأهل النظر و التأمل و وجد المعطلون و اهل الملل المخالفة للإسلام مساغاً الى القدح في القرآن» چه کسی این کار را کرد؟ اگر خدا این‌قدر قرآن را سست نازل کرد و قرآن را حفظ نکرد و طوری حفظ نکرد که این‌طور غلط‌کاری در قرآن بشود، پس معاذ الله خداوند وسیله شد که کفار و منافقین بیایند قطع کنند.

«و لو شرحت لك كلّما أسقط و حرّف و بدل ما يجري هذا المجرى لطال و ظهر ما يحظر التقية إظهاره من مناقب الأولياء و مثالب الأعداء» این‌ها خیال می‌کنند –در روایات دیگر هم هست- که عمر و ابوبکر و عثمان اسمشان در قرآن بوده است و حذف شده است. امیرالمؤمنین (ع) و دیگرانی بوده‌اند و این‌ها حذف شده است. حتی در بعضی از روایات دارد که سوره ابولهب در قرآن جعل شده است و خواستند پیغمبر را اذیت کنند و اسم عمویش را آوردند. پیغمبر با این عموی ابولهب چه کار دارد و چه رفاقتی دارد که می‌گویند برای اذیت کردن پیغمبر سوره «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ»[5] را مثلاً در قرآن شریف جعل کنند. این یک روایت. باز در خود نورالثقلین.

– [سؤال]

– اگر هم آیات را نقل کنند، آیات آن‌قدر مفتضح است که فارس‌ها می‌فهمند عربی نیست، تا چه برسد به عرب‌ها! من نوزده مورد آن را در مقدمه الفرقان نقل کردم که چیزهایی که می‌گویند از قرآن افتاده یا اضافه شده است، آنهایی که افتاده، زبانیه تسعة عشر، من در مقدمه تفسیر الفرقان از حاجی نوری نقل کردم که این نوزده‌تا اصلاً عبارات عربی نیست. عبارت اصلاً از نظر ادبی و معنوی غلط است؛ آن هم که می‌خواهند بیاورند این‌طوری است.

– این روایت به لحاظ سند چگونه است؟

– سندش، اگر تمام سلمان‌ها و تمام ابوذرها این روایت را نقل کنند و سند قطعی باشد، از قرآن که قطعی‌تر نیست. سند آن است که موافق قرآن باشد ولو عمر آن را نقل کند، ‌بی‌سند آن است که مخالف قرآن باشد، ولی سلسله سند ابوذر و امثالها باشند. حدیث دوم، باز در نورالثقلین: «في تفسير علي بن ابراهيم قوله «وَ إِنْ خِفْتُمْ» قال: نزلت مع قوله «وَ يَسْتَفْتُونَكَ»»[6] صد آیه فاصله است. اینها با هم در یک آیه نازل شده‌اند، «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ»[7] «ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ» همین آیه نساء است که اول نساء است «فنصف الآية و ذلك انهم كانوا لا يستحلون ان يتزوجوا يتيمة قد ربوها فسألوا رسول اللّه (ص) عن ذلك فأنزل اللّه «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ -الى قوله- مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»».

حالا روی خود آیه فکر کنیم. قرآن را باز می‌کنیم که اشتباهی نکنیم؛ چون حفظ آیات اگر به صورت کامل صورت نگیرد، خودش بلا می‌شود و اشتباه می‌شود. سوره مبارکه نساء آیه سوم می‌فرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا» کسانی خیال کردند و یا آنها را به خیالاندند یا اشخاص یا روایاتی از این قبیل که نقل کردیم که وسط این آیه افتاده است. یک روایت هم دارد دو ثلث قرآن افتاده است، یکی دارد ثلث قرآن افتاده است. اگر ثلث قرآن باشد، باید سه هزار آیه از وسط افتاده باشد و هیچ‌کس نفهمیده است، مگر این آقا! سؤال مهمی اینجا وجود دارد و آن این است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ…»

– این سه هزار آیه که افتاده، مربوط به خود سوره نساء است؟

– اینطور می‌شود دیگر! آخوندی در لبنان برای من نقل می‌کرد، می‌گفت: یک روایتی در فلان‌جاست که می‌گوید قرآن چند برابر وضع موجود است. من حساب کردم دیدم می‌شود پنج میلیون آیه، گفتم: من شما را شکل انسان می‌بینیم، مگر شما انسان نیستید که این حرف را می‌زنید؟ این روایت را نقل می‌کنید. پنج میلیون آیه! گفت: شش‌هزار و شصت و چند آیه مانده، بقیه را خوردند. گفتم: لابد تو آیات را خوردی!

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» اول باید در قسط صحبت کنیم، سپس در عدل صحبت کنیم، […] می‌گوید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا» «لا تقسطوا» نیست. بنابراین بعضی وقت‌ها قسط و اقساط واجب است و بعضی وقت‌ها عدل واجب است. قسط راجع به یتامی است و راجع به بعضی دیگر، ما در قرآن شریف لفظ قسط داریم که ثلاثی مجرد است. إقساط داریم «تُقْسِطُوا»، «أَقْسِطُوا»[8] و غیره. قسط و اقساط فوق العدل است و قسط در ظلم فقط یک مرتبه آمده است، بین 25 مرتبه که لفظ قسط و اقساط داریم. در سراسر قرآن «أَقْسِطُوا» و «الْقِسْطَ» که به معنای فوق العدل است، 25 مرتبه آمده است. فقط یک مرتبه قسط -نه اقساط- به معنای ظلم آمده، اما چطور؟ اینجا توضیحی نیاز دارد.

سوره مبارکه جن (72) آیه 14: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ» قاسط در مقابل مسلم است. پس قسط در اینجا به معنای عدل نیست؛ زیرا اسلام عدل است. اجنه وقتی که دارند به وضع خودشان اعتراف می‌کنند، می‌گویند: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ» تا «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»[9] کسی حطب جهنم است که از رئوس ضلالت باشد. چون اشخاصی که به جهنم می‌روند بعضی‌ها «وقود النار» هستند، یعنی گیرانه آتش هستند، چون گیرانه و رئوس ضلالت هستند، بعضی‌ها هم به آتش آن‌ها می‌سوزند. کما اینکه در دنیا بعضی‌ها مشعل‌دار ضلالت هستند و بعضی‌ها دنبال این مشعل ضلالت می‌روند؛ هر دو اهل جهنم هستند، اما این کجا و آن کجا. اینجا می‌فرماید: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» فهمیدیم قاسطون که عادلون نیستند، ظالمون هم نیستند. مگر هر ظالمی حطب جهنم است؟ «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا» ما از خود آیه حتی لغت را می‌فهمیم، نه فقط مطلب آیه را. خود لغات آیه را از وضع خود آیه می‌فهمیم.

قسط که در 25 جای قرآن یا لازماً یا متعدیاً به معنای فوق العدل آمده است که بعد توضیح داریم، فقط در یک جا به معنای بدترین ظلم آمده است، نه ظلم عادی. «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» از اول تا آخر این‌ها حصب جهنم هستند، وقودالنار هستند، حطب جهنم هستند. در قرآن سه تعبیر داریم: «حطب» داریم، «حصب» داریم، «وقود» داریم. کسانی که «وَقُودُ النَّارِ»[10] هستند «وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً» یعنی جهنم را آتش می‌زنند، گیرانه آتش جهنم هستند. «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً»[11]. از کسانی که فسق عملشان خیلی خیلی بالاست، این‌ها هستند که اموال یتامی را ظلماً می‌خورند، در بطنشان آتش می‌کنند و آتش جهنم را روشن می‌کنند. منتها این دارای هفت دَرْک است، درک اول، درک ثانی و درک ثالث که این دَرَکات و این دَرْک‌ها با هم فرق می‌کنند.

مطلبی که می‌خواستیم بفهمیم این است: «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ» این قاسطون سه احتمال دارد؛ اول: عادل‌ها. اینکه نیست. برای اینکه عادل‌ها به جهنم نمی‌روند تا چه رسد حطب جهنم باشند. وانگهی قبلاً فرمود: «وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ». «كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً»[12] از هم جدا هستیم. دسته‌ای از اجنه مسلم هستند و دسته‌ای قاسط هستند. قسط‌ها و ظلم‌ها فرق می‌کند؛ درکات است و اسلام‌ها و تسلیم‌های در برابر حق هم درجات است. یک درجه نیستند. در میان جن مسلم، انبیاء هم قبلاً بودند که الآن نیستند، بعد از خاتم‌النبیین. و در میان ظالمان جن هم شیطان و شیاطین جن هستند، دیگرانی هم هستند که فسقشان زیاد است و درکات مختلف فسق را دارند.

پس احتمال اول که قاسط در این آیه به معنای عادل باشد، تا چه رسد فوق العدل، در اینجا وجود ندارد. احتمال دوم اینکه قسط در اینجا صرف الظلم باشد. در این‌صورت اینجا دو اشکال هست؛ 1- اگر قسط صرف الظلم است، چرا در 24 آیه به معنای فوق العدل آمد و در اینجا به معنای ظلم آمد؟ اگر مراد از قسط ظلم عادی است، چرا نفرمود: «و أنا منا المسلمون و منا الظالمون»؟ چرا گفت: «مِنَّا الْقاسِطُونَ»؟ بنابراین احتمال سوم را می‌گیریم. احتمال سوم این است که این بدترین ظلمی است که از نظر عقیدتی و از نظر عملی تصور می‌شود؛ چطور؟ نمی‌خواهیم لغت را به لغت برگردانیم.

اصولاً معنای عدل چیست؟ عدل میانه‌روی است؛ نه زیادی و نه کم، بلکه شما حق را بدهید و حق را بگیرید. اما اگر شما زیادی از آنچه طرف حق دارد به او بدهید یا او زیادی از حق به شما بدهد، این قسط و إقساط است. اصولاً قسط یعنی چه؟ قسط یعنی تقسیم. مثلاً می‌گویند فلانی فرش قسطی خرید، یعنی تقسیم؛ تقسیم می‌کند و یکجا نمی‌پردازد. قسط یعنی تقسیم و تقسیم دو نوع است: یک تقسیمِ «عندنا» و یک تقسیم «بیننا و بین ربنا» است. تقسیم عندنا به معنای این است که من تقسیم می‌کنم آنچه را حق من است، خود [بردارم] و آنچه را که حق دیگری است به او بدهم. منتها این تقسیم یا تقسیم برابر است که عدل است، یا تقسیم فوق عدل است که قسط است. این لغت که لفظ قسط و إقساط باشد، چه لازم و چه متعدی، به معنای تقسیم کردن فوق العدل است. بنابراین قسط تقسیم است، إقساط تقسیم است، منتها در قرآن شریف قسط و إقساط را در 24 آیه به معنای تقسیم فوق العدل حساب کرده است. من صد تومان به شما می‌دهم، اما جنس نود تومانی می‌گیرم. این قسط است؛ یعنی فوق العدل است. اما صد تومان بدهم و جنس صد تومانی بگیرم، این عدل است و کمتر از آن ظلم است.

سه قسم است: یا ظلم است که کمتر از تقسیم صحیح است، یا عدل است که تقسیم برابر و صحیح، یا فوق العدل است که قسط است؛ اضافه بر آنچه را او حق دارد به او می‌دهم. این کلاً قسط است. ولنک چرا در اینجا «أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» این بالاترین ظلم آمد؟ عرض کردم قسط دو بُعد دارد: یک‌مرتبه قسط بین خودمان که من حقی را می‌دهم و حقی را می‌گیرم، اما بالاتر از آنچه را طرف حق دارد، به او نصیب می‌دهم، بخش می‌دهم. قسط به معنای بخش است. بخش کردن اموالی که بین طرفین وجود دارد، اگر این بخش عادلانه باشد، عدل است. اما اگر این بخش بالاتر از عادلانه و فاضلانه باشد، قسط است؛ یعنی تقسیم کردنی که من اضافه می‌دهم و به این قسط می‌گویند. این در 24 آیه.

و اما یک آیه که «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» «بیننا و بین ربنا» ما باید خداوند را واحد بدانیم یا نه؟ بله، اما اگر الوهیت را تقسیم کردیم، پخش کردیم. خدای اسب، خدای خورشید، خدای زمین و خدای فلان، اینجا قسط کردیم و این بدترین ظلم شده است. بنابراین قسط در 24 آیه که در بین خود ماست و فوق العدل -نه دون العقل- ما بخش می‌کنیم، در بعضی جاها واجب و در بعضی جاها مستحب است، البته در یتامی واجب است. اما قسط در الوهیت که قسط‌بردار نیست؛ مال قسط‌بردار است، زندگی قسط‌بردار است. این مال که قسط‌بردار است و زندگی که قسط‌بردار است و ازدواج که قسط‌بردار است؛ یا ظلم است یا عدل است و یا بالاتر از آن است. اما خداوند که تقسیم‌بردار نیست، خداوند فقط واحد است و رسالت از طرف خداست و حکم از خداست. اما اگر بیاییم قسط کنیم، یعنی بگوییم خداوند راجع به احکام است، کما اینکه مسیحیان می‌گفتند. خداوند فقط احکام را بگوید، اما حکومت‌ها و سیاست‌ها و غیره برای دیگران است. این قسط است؛ یعنی بخش کنند، بگویند خداوند همه‌کاره نیست؛ یک بخشی از الوهیت و ربوبیت از آن خداوند است و یک بخش از الوهیت و ربوبیت هم برای اصنام است.

البته این قسط هم فرق می‌کند. یک مرتبه است با خداوند شریک قرار می‌دهند و الوهیت و ربوبیت را عادلانه در ظلم تقسیم می‌کنند، البته این ظلم است. پنجاه درصد خدا، پنجاه درصد اینها. یک‌مرتبه نخیر، اصلاً لفظاً می‌گویند خدا هم معبود، فقط لات و عزی را می‌پرستند. این دیگر رذل‌ترین بخش کردن ربوبیت و الوهیت است. اینجا می‌خواهد این را بگوید؛ «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً».

– تعبیر مشرکون که این معنا را می‌رساند، «و أما المسلمون و أما المشرکون».

– نه. چون مشرکون عقیدتی است، ولکن قاسطون أعم از عقیدتی و غیر عقیدتی است و هردو را می‌گیرد. نظیرش را بعد عرض می‌کنیم که مطلب روشن‌تر بشود. بنابراین این‌طور نیست که خداوند لغت قاسطون را در اینجا ذکر کرده است. در 24 جا قسط، فوق العدل است و در اینجا بدترین ظلم است. نخیر، این زمینه قسط فرق دارد. زمینه قسط بیننا بخش کردن فوق العدل است و زمینه قسط نسبت به ربوبیت و الوهیت حق، قابل بخش کردن و قسط کردن نیست. یک جای قرآن فقط هست و آن اینجاست. در عدل هم همین‌طور است.

– اینکه شما می‌فرمایید قسط در الوهیت، این را از کجا متوجه می‌شوید؟

– از «فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً». کسانی که حطب جهنم هستند، چه کسانی هستند؟ مشرکین هستند، ملحدین و امثال اینها هستند. و الا کسانی که مسلم یا یهود و یا نصاری هستند و کار خوب و کار بد دارند، کار بدشان زیاد است، کار خوبشان کمتر است، حطب نمی‌شوند؛ در جهنم می‌سوزند و تا آخر هم ممکن است بمانند، اما حطب نیستند؛ یعنی عذاب آنها کمتر است، فی الدرک الأسفل نیستند، حطب جهنم و وقودالنار نیستند.

نظیر داریم؛ عدل، علم. علم در قرآن شریف یعنی دانستن و دو مفعول هم می‌گیرد. اما در یازده آیه قرآن «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ»[13] این از عِلم است یا از عَلم است؟ آقایان مفسرین همین‌طور گذشتند. این از عَلم است، از عِلم نیست. ما یک عِلم داریم که دو مفعول می‌گیرد، «وَ لِيَعْلَمَ» یعنی دانستن بعد از جهل. خداوند که دانستن بعد از جهل ندارد. یک عَلم داریم به معنای علامت گذاشتن. «عَلَمَ یَعلَمُ، عَلِمَ یَعلَمُ». «عَلَمَ یَعلَمُ عَلماً، عَلِمَ یَعلَمُ عِلماً» هر دو «یَعلَمُ» است. من احصاء کردم، در یازده جای قرآن این وجود دارد. در آیه تحویل قبله آمده: «وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ»[14] از عَلم است، از عِلم نیست. علامت بگذارید. کسانی که از رسول در برگشتن قبله تبعیت می‌کنند، خود این عمل علامت است و کسانی که تبعیت نمی‌کنند، خود این عمل علامت است. اوّلی علامت ایمان است و این علامت کفر است.

– رب‌العالمین هم از ماده عَلم است؟

– بله، از عَلم است، علامت است. عالِمین که نیست، عالَمین است. اینجا محتاج به این نیست که آدم این‌طرف و آن‌طرف بزند و بگوید مثلاً مثل مرحوم طباطبایی (رض) استاد عزیز ما که البته ایشان این جمله را گفته، دیگران این را هم نگفتند. یک پله روی این پله خراب [جلو] آمده است. می‌گوید: «لِيَعْلَمَ» یعنی «ليظهر معلومنا لغیرنا» این چه تأویلی است! تا بدانم، یعنی تا معلوم شود برای شما. آخر تا بدانم یعنی من نمی‌دانستم که بدانم. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» از عَلم است، از عِلم نیست به سه دلیل: 1- یعلَم هم از عَلم است و هم از عِلم است، چرا می‌گویید از عِلم؟ قضیه را سست می‌کنند. 2- «لِيَعْلَمَ» از عِلم دومفعول‌گیر است، ولکن از عَلم یک‌مفعول‌‌گیر است. در همه جای قرآن آنجایی که «لِيَعْلَمَ» نسبت به خداست، یک‌مفعول‌گیر است. «مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ» «مَن» مفرد است، موصول است. و همچنین جاهای دیگر. 3- «إنّ القرآن یفسر بعضه بعضاً» اگر هم برای متشابه شد که اینجا از عِلم است یا از عَلم است، آیاتی که می‌گوید: «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحيطٌ»[15] یا به هرچیزی آگاه است و عالم است. «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ»[16] «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏»[17] اخفای من السر، آنچه هنوز شما خیال نکردید و بعداً خیال خواهید کرد، خدا الآن می‌داند. آن آیات که محکمات است، می‌گوید: این نمی‌تواند از عِلم باشد، چون اگر از عِلم باشد، یعنی خدا «عَلِمَ بعد جهلٍ». خیر، از عَلم است. ولکن به آنجاها نمی‌رویم، بلکه از خود آیه این مطلب را استفاده می‌کنیم. لفظ علم «لِيَعْلَمَ».

یا فرض کنید لفظ عدل که معنای آن را می‌دانیم. عدل یعنی برابری انجام دادن. نه سیخ بسوزد نه کباب. ولکن در بعضی از آیات قرآن عدل آمده است، ولکن عدل از عدالت نیست، بلکه از عِدل است. ما یک «یَعدِلُ» داریم از «عِدل» و یک «یَعدِلُ» داریم از «عَدل». اگر یعدل از عَدل داشته باشیم، خوب است، اگر یعدل از عِدل داشته باشیم، بد است. مثلاً در حدیثی داریم: «كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً»[18] عادل مگر دروغ می‌گوید؟ نه. «كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ» یعنی «الذین عدلوا بالله غیر الله» کسانی که غیر خدا را با خداوند برابر قرار دادند. عَدَلَ برابری است، منتها براری بعضی ‌وقت‌ها واجب است و بعضی وقت‌ها حرام است.

– به معنای عدول کردن نیست؟ عدول کردن از یک چیزی.

– عِدل قرار دادن است. البته عدول هم باشد. بعد آیاتش را می‌خوانم. عِدل قرار دادن، اگر فرض کنید که ما عَدل می‌کنیم در اموال و در احوال و غیره، این واجب است، اما اگر یک آدم بی‌سوادی را عِدل مرجع تقلید قرار دادیم، این خوب است؟ اگر بت‌ها و اوثان را عِدل خداوند قرار دادیم، این خوب است؟ عَدل هم در یک معنا از عِدل است، منتها گاهی اوقات عِدل حق است و بعضی اوقات عِدل باطل است. اگر برابری را با برابر دیگر عِدل کردیم، عَدل کردیم. اما اگر نابرابری را با چیز دیگر برابر کردیم، اینجا عَدل نکردیم، بلکه ظلم کردیم. این مادون است.

و اما آیاتی که در این باب است. مثلاً سوره انعام آیه 1: «ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»؛ کافرها «بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ». این عَدل است یا عِدل است؟ «ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» یعنی «الذین کفروا بالله بربهم یعدلون غیر الله» برای خداوند عِدل قرار می‌دهند، نِد قرار می‌دهند، مثل قرار می‌دهند، رب قرار می‌دهند. یا در بُعد الوهیت و خالقیت یا در بُعد ربوبیت. «ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ». ما در چند جای قرآن لفظ صیغه «ع د ل» را داریم؟ در این چند جای قرآن که این صیغه را داریم که 27 جاست، بالایی که قسط است 25 جا بود، یک جا بدترین ظلم است. ولکن «ع د ل» در 27 جای قرآن است. در این 27 جای قرآن فقط سه آیه آن «ع  د ل» را به معنی عِدل ظالمانه که بدترین ظلم است، قرار داده است. یعنی با بالایی مساوی می‌شود؛ 24 و 24.

«ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» یعنی «كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ»، یعنی «یعدلون به غیره من العِدل، لا العَدل» اگر عَدل باشد «عَدَلَ فیه» نه «عَدَلَ به»، چون «عَدَلَ به» معنا ندارد، مثل «ضَرَبَ» و «أضرَبَ» که با هم فرق دارند. «ضَرَبَ» با «أضرَبَ» متقابلان هستند، ولو ماده یکی است. مثل قضی، «قضاه، قضی علیه، قضی له، قضی به، قضی منه، قضی فیه» فرق ندارد؟ معلوم است که فرق دارند. «قضی علیه» با «قضی له» فرق ندارد؟ متقابلین هستند. در اینجا هم «ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» اگر می‌فرمود «ثم الذین کفروا یعدلون» خوب تناقض بود، از عَدل است، ولکن فرمود: «بِرَبِّهِمْ» یعنی «يَعْدِلُونَ بِرَبِّهِمْ» و این یعنی به رب خودشان عِدل قرار می‌دهند. تازه به وسیله رب است، این خیلی عجیب است. رب را می‌شناسند که خالق کل موجودات است، ولکن بعضی از مخلوقات را با او عِدل قرار می‌دهند. لات و عزی و غیره.

آیه دیگر سوره انعام آیه 150: «وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» اینجا یک بُعد کفر را که انکار قیامت است، ذکر فرموده است. «وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ». آیه سوم: سوره نمل، آیه 60: «أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ» یعنی «یعدلون بالله». خود آیه مطلب را بیان می‌کند. «أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ» در مقابل مشرکین است. «بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ» یعنی «یعدلون بالله غیر الله». اینجا هم «یعدلون بربهم غیر ربهم» در آن دو آیه دیگر. بنابراین الفاظی که در قرآن وجود دارد، ولو ماده آن از نظر مفردات یکسان باشد، اما در موارد مختلف ما معانی گوناگون را می‌توانیم استفاده کنیم. در این آیه من این احتمال را عرض می‌کنم، آقایان فکر بفرمایید. البته در تفسیر مفصل بیان شده است.

ما از این آقایانی که می‌گویند فلان مقدار قرآن در وسط آیه افتاده سؤال می‌کنیم و می‌گوییم: مگر نه این است که قبلاً خداوند در آیه دوم نسبت به یتامی سفارشاتی فرمود؟ «وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ»[19] که بر خلاف فرمایش شیخ طوسی «مع» نیست، «إلی» است. اگر «مع» بود، ما اشکال داشتیم که اگر مالتان را با مال یتیم بخورید، اشکال ندارد، ولی تنها بخورید… اگر مالتان را با مال یتیم قاطی کنید و بخورید، مثل اینکه آبلیمو را با شراب قاطی کنید و بخورید، حرام است، ولی شراب به تنهایی حرام نیست. این‌طور می‌شود! «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ» شیخ طوسی برای اینکه «إلی» در [آیه] وضو را درست کند، می‌گوید «إلی» به معنای «مع» داریم، مثل اینجا. در دو جا آورده است. می‌گوییم اگر مع باشد، این‌طور می‌شود: «و لا تأکلوا أموالهم مع أموالکم» با هم نخورید، اما تنها اموالشان را بخورید، اشکالی ندارد. این در جای خودش باید بحث بشود.

«وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً» نسبت به یتامی در قرآن شریف، فضیلتی نسبت به یتامی بر غیر یتامی شده است. با غیر یتیم عدل واجب است، اما فوق العدل واجب است؟ نه، ولی با یتیم فوق العدل واجب است. راجع به یتیم داریم احسان نسبت به یتیم‌ها واجب است، إقساط واجب است. إقساط و قسط و احسان واجب است. کما اینکه به والدین هم إقساط و قسط و احسان واجب است. چون یتیم پدر خود را از دست داده، صرفاً این‌طور نیست که شما وقتی با او معامله می‌کنید، عَدلاً آنچه برابر است بدهید. خیر؛ باید اضافه به او بدهید. و لذا در اولیاء یتامی آیه بعدی دارد: «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏» کسی که ولیّ یتیم است و کارگردان کار یتیم است که خودش باید انجام بدهد، او حق ندارد مزد بگیرد که در آیه 6 نساء: «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ» واجب است کسی که غنی است مزد نگیرد از عمل ولایتی که برای یتیم انجام می‌دهد. و حال آنکه عمل مسلم محترم است و باید مزد گرفت، ولی در اینجا احترام یتیم لازم‌تر است، چون پدر خود را از دست داده است. و موارد دیگری هم داریم.

سرجمع این است که نسبت به یتیمان بسیار بسیار موشکافی و دقت است. در اینجا روایات و آیاتی داریم که بعداً عرض می‌کنیم. چون مسلمان‌ها گفتند: حالا که اینطور شد، ما اصلاً به سراغ یتیم‌ها نمی‌رویم! یتیم را به خانه‌مان بیاوریم، دختر است یا پسر است، غذای او را جدا بگذاریم، غذای خودمان را یتیم بگذاریم. امکان ندارد، این حرج است! اگر مخلوط کنیم، ممکن است مقداری از مال یتیم با مال ما مخلوط بشود، آن‌وقت «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ» نقل می‌شود. [این شد که] یتیم‌ها را رها کردند. رها کردند و خداوند چاره‌ای درست کرد. فرمود: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» یتامی سه دسته هستند. اگر می‌فرمود یتیمات، یعنی فقط زنان. اگر می‌فرمود ایتام، یعنی فقط مذکرها. ولکن یتامی هر دو را می‌گیرد، هم پسران یتیم و هم دختران یتیم، هم زنان یتیم؛ چون خود زن هم یتیم می‌شود. در آیه سوره نساء که خواهیم خواند، «في‏ يَتامَى النِّساءِ»[20] داریم. زنی که نه پدر دارد و نه شوهر، اگر پنجاه ساله هم باشد یتیم است، بر حسب تعبیر قرآن و اصطلاح قرآنی که بعد عرض می‌کنیم.

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» اگر می‌ترسید که إقساط نکنید، عدل می‌توانید بکنید، حتی عدل هم مشکل است که صنار از این‌طرف و آن‌طرف قاطی نشود. اگر می‌ترسید که فوق العدل نسبت به اموال و احوال یتامی انجام ندهید، راه دارد و این قاعده کلی است. در دوران أمر بین أمرین چه باید کرد؟ اهم را بر مهم مقدم داشت. اینجا هم اهم است. اینجا آیا ما یتیمان را رها کنیم؟ نمی‌شود. با یتیمان باشیم و خوف عدم قسط وجود دارد؟ نمی‌شود. راه فرار در این میان است؛ «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ». نساء در اینجا چه کسانی هستند؟ احتمالات را بررسی می‌کنیم. اگر زنی یتیم است و شوهر ندارد یا فرض کنید که کوچک است یا فوق تکلیف است، از تکلیف هم بالاتر است، ولکن شوهر ندارد و پدرش هم مرده است، پس یتیم است. نسبت به این‌گونه زن‌ها، عرب‌ها در گذشته، در زمان وحی، الآن هم بعضی این‌طور هستند که  می‌گفتند این که یتیم است و پدر ندارد، پس نفقه کم می‌دهیم، مهر هم کم می‌دهیم و او را می‌گیریم. این خلاف عدل است، بر شما قسط واجب است، ولی این خلاف عدل شد. می‌گوید اگر شما می‌ترسید که قسط انجام ندهید خوب با او ازدواج کنید، با این دختری که یتیم است ازدواج کنید. هنگامی که با او ازدواج کنید از یُتم بیرون می‌آید و زمانی که از یتم بیرون آمد، دیگر قسط واجب نیست و عدل واجب است. عدل را انجام بدهید.

بُعد دوم این است که اگر این‌ها را نمی‌خواهید، شما می‌خواهید با این دخترها ازدواج کنید و می‌ترسید اگر ازدواج هم بکنید، همان حالت در شما باقی باشد که بگویید: چون یتیم است، حالا که ازدواج هم کردیم، درست است که از یُتم بیرون آمد، ولی پدر که ندارد، بنابراین کم می‌گذاریم. می‌گوید: نه، اصلاً ازدواج نکنید. «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» زن‌های دیگر را بگیرید. شما که می‌خواهید زن بگیرید، چرا این زن را می‌گیرید که به او ظلم کنید؟ چرا زن یتیم بی‌کس را می‌گیرید که حالا که از یتم بیرون آمده است، چون پدر ندارد و کس و کار درستی ندارد، نسبت به او حتی عدل هم انجام ندهید. آیه می‌گوید: زن‌های دیگر را بگیرید.

بُعد سوم: اگر یتیم پسر است و این پسر مادر دارد. این پسر که مادر دارد، پدرش که شوهر این زن است مرده است، در اینجا دو یتیم وجود دارد؛ یکی پسر و دیگری زنی که مادر اوست. شما اگر می‌ترسید که نسبت به این پسر که عهده‌داری به‌عنوان ولایت بر شما واجب است و می‌ترسید قسط نکنید، خوب مادرش را بگیرید. زمانی که مادر او را گرفتید مطلب حل می‌شود، زیرا مادر هم در مالی که شوهر و پدر گذشته، حق دارد. پس سه بُعد است. پس در اینجا «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» چه نساء یتیمان و چه نساء دیگر، چه نساء یتیمان نسبت به خودشان، چه نساء یتیمان نسبت به فرزندانشان که یتیم هستند، این احتمال را ما می‌دهیم. آیا با این سه احتمال کمال ربط در اینجا حاصل نمی‌شود؟ فکر کنید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نساء، آیه 3.

[2]. حجر، آیه 9.

[3]. نساء، آیه 82.

[4]. قیامت، آیه 17.

[5]. مسد، آیه 1.

[6]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏6، ص 164.

[7]. نساء، آیه 127.

[8]. حجرات، آیه 9.

[9]. جن، آیه 15.

[10]. آل‌عمران، آیه 10.

[11]. نساء، آیه 10.

[12]. جن، آیه 11.

[13]. حدید، آیه 25.

[14]. بقره، آیه 143.

[15]. فصلت، آیه 54.

[16]. غافر، آیه 19.

[17]. طه، آیه 7.

[18]. الكافی، ج ‏1، ص 350.

[19]. نساء، آیه 2.

[20]. همان، آیه 127.