تدبر صحیح در قرآن بهترین راه دستیابی به حقایق
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرین».
راجع به عصمت مقام رسالت، راجع به انبیاء اولوالعزم سال گذشته تحصیلی بحث کردیم و بعضی از انبیاء غیر اولوالعزم را مانند سلیمان و داود (ع) و هارون (ع) و بعضی دیگر نیز، امسال هم راجع به یوسف و یونس (ع) بحثهایی داشتیم. ظاهراً انبیاء جزئی که مورد تهمت و افترا هستند، دیگر کسی از آنها نماند که ما بحث نکرده باشیم، الّا قلیلاً که در بحثهای کلی […] فعلاً تکمله بحث راجع به خاتمالنبیین (ص) است. راجع به مقام کلی عصمت و مقام ممتاز عصمت آن بزرگوار سال گذشته بحث کردیم، سلباً و ایجاباً یک بحثهایی بود و راجع به قرآن شریف که لازمه عصمت رسالت خاتمیه، عصمت قرآن شریف است در بُعد دعوت خالده إلی یوم الدین، مباحثی به صورت متفرقه قبلاً داشتهایم و فعلاً آیاتی که در موارد گوناگون تکوینی و تشریعی و اخباری و غیر احیاناً به نظر میرسد که تناقض و تضادی دارد مورد بحث قرار میگیرد.
یکی از مطالبی که برای ما در قرآن شریف روشن و ثابت است، معجزه کامله خالده وحیده خاتمالنبیین (ص) است، چنانکه در آیاتی تصریح به این مطلب شده است که «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ».[1] اینکه خداوند شاهد است مشرکین یا اهل کتاب احیاناً که بهعنوان ملائکه یا هر که شاهد میخواستند، میفرماید خود خدا گواه است. اگر خود خدا گواهی بدهد بر رسالت خاتمالنبیین (ص) و بر اینکه این قرآن کتاب او است، این اقوی است یا فرشتهای بیاید شهادت بدهد که استحالههای در بُعد حکمت داشته است؟
خداوند خودش گواه است در آیات خارقه و این گواهی دو نوع است: یک گواهی در زمان معیّن است که در معجزات کل نبیین است. معجزات و یا به تعبیر صحیحتر خوارق عاداتی که انبیاء (ع) داشتهاند، خداوند گواه بر رسالت است و بر نبوت است در این خوارق عادات. چون این خوارق عادات نشانگر این مطلب است که این از طرف خدا است و غیر خدا نمیتواند انجام بدهد. کاری که غیر خدا نمیتواند انجام بدهد، اگر به دست بشری انجام شد و به دست دیگران انجام نشد و نتواند بشود، دلیل است بر اینکه این آیت فقط از خداست و شخصی که صاحب این آیت است و صاحب این خارق عادت است، این مرسل من عندالله است بنابراین دعوات او دعوات ربانیه است، اما کلاً قبل از خاتمالنبیین (ص) اینها موقت بوده است و وقت خاصی بوده است.
- [سؤال]
- بله، آن شهادت است. عصای موسی اژدها میشود، ولی هیچ عصایی به دست هیچکس اژدها نمیشود. ما به آن معجزه نمیگوییم، اصلاً تعبیر معجزه غلط است، آیت. این نشانه صددرصد ربانی بودن این عمل است به دست موسی، پس موسی ربانی است، پس شریعت موسی (ع) شریعت ربانیه است و از جای دیگر نیست. اما شهادت خداوند در رسالت ختمیه شهادت آکد و شهادت اقوی، شهادت علمی حتی شهادت لفظی در قرآن شریف شده است. آیات بسیاری در قرآن شریف است که خود قرآن را آیت وحیده قطعیه خالده از طرف پروردگار میداند. «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً»[2] آیا شاهدی قویتر و بزرگتر و قانعکنندهتر از خدا وجود دارد؟ نه. دو نوع شهادت برای خدا تصور میشود؛ یکی محال است، یکی واجب. شهادت محال این است که خود خداوند خود را به این منکرین نشان بدهد که منِ خدا میگویم این محمد پیغمبر است، این محال است. خدا غیر ممکن است مرئی باشد. این محال بالذات است. محال فی الحکمه هم این است خداوند به ابولهب، به ابوجهل، به ابوکذا وحی کند که این محمد رسول من است. این هم در بُعد حکمت مستحیل است. هر کدام مباحث خاصی دارد.
سوم شهادتی که شهادت واجبه حتمیه است، این است که خداوند در کتاب رسالت اخیرهای که فرستاده است، نقشی در این کتاب بدهد لفظاً و معناً که این نقش نتواند نقش غیر الهی شود، صددرصد نقش الهی است حتی از نظر لفظ. از نظر لفظ که در بالاترین قله اعجاز فصاحتی و بلاغتی است و از نظر معنا و از هر نظری که قرآن شریف روی آن بحث کرده است، این در بالاترین قله کارها و آیات ربانیهای است که در طول خط رسالات از طرف خداوند بوده است. «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً» جواب: «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ» بین پیغمبر و بین کسانی که شاهد میخواهند، دلیل میخواهند «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ» الله در چه؟ «أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ» آیه این است، و همچنین آیات دیگر. «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ». ربط «أُوحِيَ» با «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ» چیست؟ در صورتی «أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» ربط دارد با «قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ» که شهادت خداوند صددرصد برای اثبات این رسالت، آورنده آن محمد (ص) و کتاب او که قرآن است در این متمثل و روشن باشد.
این بحثی است که قبلاً هم با تعابیر گوناگون یا تفصیلاً یا مختصراً حضور برادران عرض کردیم. بنابراین اگر ما بخواهیم بفهمیم این قرآن کتاب الهی است، قبل از پیغمبر، قبل از امام، قبل از حرف علما، قبل از چه، اگر ما لغت قرآن را بدانیم، خود مطالعه این قرآن با دقت بهترین راهنما است، حتی برای اینکه خدایی وجود دارد و خدا واحد است و پیغمبرانی وجود دارند و آورنده آن پیغمبر است. این قرآن بر تمام واجبات ربانیه شاهد است.
ما بر این مطلب آیاتی در قرآن شریف داریم. البته آیات تذکر، آیات تعقل و غیره ما در قرآن شریف زیاد داریم. در سوره مبارکه رعد، آیه 19: «أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ». در برابر قرآن دو جبهه است: یک جبهه موافق و یک جبهه مخالف. جبهه موافق بصیر است و جبهه مخالف اعمی است. چطور؟ «أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» نه «حقٌ». یک «حقٌ» داریم حقی است، یک «الْحَقُّ» داریم که کل حق است. کل حق و کل حقایقی را که میشده است و لازم بوده است خداوند برای مکلفان در برهه اخیر ختم رسالت إلی یوم الدین بیان کند، در قرآن شریف بیان کرده است. «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ»[3] «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»[4] و از این قبیل. «أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ». کسی که میداند، از کجا بداند؟ اگر کسی بخواهد بداند که این قرآن شریف کلاً کل حق است و از طرف پروردگار است از کجا بداند؟ آن مراتبی که عرض کردم. خدا بیاید بگوید؟ محال است، خدا به او وحی کند؟ نمیشود.
«أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» کسی که میداند «كَمَنْ هُوَ أَعْمى». پس مردم دو دسته هستند؛ یک دسته بصیر هستند و یک دسته اعمی. اعمی چه کسی است؟ اعمی کسی است که نمیداند این قرآن از طرف خدا است. دید معرفتی و دید عقلی را به سوی قرآن باز نکرده است. مثل کسانی که در برابر خورشید هستند. کسانی که میدانند خورشید روشنایی دارد و روز را ایجاد کرده است، چشم دارند و میبینند و کسانی که نمیدانند یا چشم ندارند یا چشم را بر هم نهادهاند، کور هستند؛ یا کوری واقعی که چشم ندارند یا چشم را بر هم نهادهاند.
کسانی که در برابر قرآن قرار میگیرند یا واقعاً کور هستند، دیوانه هستند یا خود را به کوری میزنند. «يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ»[5] یا اینکه «وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ»[6] یک کاری میکنند که آیات قرآن را نشنوند، نبینند، توجه نکنند. یا تقصیراً یا قصوراً بصیرت آنها متوجه به قرآن نمیشود. اینها اعمی هستند؛ یا اعمای قاصر مثل مجانین یا اعمای مقصر مثل کفاری که «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ».[7] اما دسته دوم که هداة هستند، مهدیین هستند «يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» از کجا میدانند؟ خداوند خودش میآید میگوید وحی از طرف من است؟ محال است. خداوند به مؤمنین وحی کرده است که این قرآن از طرف من است؟ محال در حکمت است. پیغمبر گفته است؟ خود پیغمبر از کجا معلوم است؟ اصل رسالت پیغمبر با قرآن ثابت است و معجزه پیغمبر هم قرآن است. پس مرحله رابعه است؛ قرآن. به قرآن توجه میکنند. با توجه به قرآن بر مبنای معرفت لغت قرآن و تدبر و دقت در قرآن صددرصد بمراتبهم و درجاتهم میفهمند که این قرآن «أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ».
چند نکته وجود دارد. یکی «أُنْزِلَ» از خود پیغمبر نیست، با اینکه عقل کل است. از طرف خدا است. دوم: «مِنْ رَبِّكَ»، «من رب العالمین» نیست. «مِنْ رَبِّكَ» یعنی آن ربوبیتی که تمام ربوبیتهای ربالعالمین در او از نظر هدایت و دعوت و علم و معرفت مجسم است، این در «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» ممثل شده است. «الْحَقُّ» نه «حقٌ». تمام این مراتب را با توجه به قرآن، با بصیرت و لذلک در قرآن شریف از نظر بصیرت ما آیاتی داریم. «وْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ»[8] و همچنین…
اینها یک مقدمه مختصرهای بود که مجموعاً این مطلب را ثابت میکند که ما برای معرفت حقایق اسلامیه هیچ راهی جز مراجعه به قرآن نداریم. خدا را از قرآن میفهمیم، پیغمبر را از قرآن میفهمیم «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[9] قسم نیست، قسم به دلیل است؛ یعنی اگر انسان به حکمت قرآن توجه کند، به قرآن بهعنوان اینکه قرآن حکمت است و حکیم است و مو لای درز آن نمیرود، تمام آن صددرصد با هم موافق است و ربانی است، میفهمد که آورنده آن بنابراین رسول است. ما همه چیز را از قرآن شریف… نه به کتاب فلسفه بشری برای اثبات خدا احتیاج داریم، نه به شهادت این و آن احتیاج داریم، خود قرآنی که آفتاب آمد دلیل آفتاب، کما اینکه در مردم چنین است. شما میخواهید پشت سر آقا نماز بخوانید از دیگری سؤال میکنید، دیگری کیست؟ دیگری هم از دیگری، بعد کیست؟ باید احوال و وضع خود این آقا را شما توجه داشته باشید. اگر از احوال و وضع این آقا عناد و خلاف شرع و فسق به دست آمد، نماز نمیخوانید، اگر درنیامد یا مقابل آن درآمد نماز میخوانید. اما اگر میخواهید پشت سر آقا نماز بخوانید آقای فلان، حجتالاسلام، آیتالله ایشان چطور هستند؟ او چه میداند چطور است، مگر او کیست؟ او هم از دیگری سؤال کند، این تسلسل است.
آیا رسولالله (ص) را که عدهای میخواهد بپذیرند باید از خاخامها سؤال کنند؟ از کسانی که احیاناً عالم هستند سؤال کند؟ آنها چه کسانی هستند؟ باید راجع به آنها هم سؤال کنند. محور اصلی سؤال و نقطه اولایی که از سؤال جواب میدهند، نگاه کردن به خود وضع این آدم است. اگر من بخواهم بفهمم خورشید روشن است و چشم دارم، خودم به خورشید نگاه میکنم، دیگر از این آقا و آن آقا سؤال نمیکنم، به خصوص از کورها. از کورها سؤال میکنم خورشید روشن است؟ کور است، نمیفهمد. از کسانی که چشم خود را هم گذاشتند، خودش هم نمیفهمد. من خود چشم دارم، به اندازه نور چشم خودم میفهمم که خورشید روشنایی دارد. بنابراین خیلی از کارهای ما غلط است. بسیاری از کارهای ما باطل است، مگر در آن جایی که خود ما […] نداریم، مثل باب تقلید میماند.
- [سؤال]
– آنها فرع مطلب است. خیر. «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً»[10] اصل چیست؟ «كانَ عَلى بَيِّنَةٍ» است. قبل هم هست، بعد هم هست، ولی «کانَ». این «كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ»، «مِنْ» یک بینه متصلهای است و یک بینه منفصلهای است. البته به این معنا منفصله. بینه منفصله قرآن است و بینه متصله خود رسولالله است. تازه بینه رسولالله را هم از بینه قرآن باید فهمید. رسولالله منهای قرآن از کجا رسول است؟ کما اینکه انبیاء دیگر، جناب موسی منهای عصا و ید و بیضا از کجا میفهمیم رسول است؟ به ما که وحی نمیشود. باید اعمال الهی صددرصد ربانی باشد تا بفهمیم.
در سوره مبارکه نساء، آیه 82 و آیاتی دیگر ما مأمور به تدبر در قرآن هستیم. یعنی مقدماتی که برای تناقضاتی که خیال میشود و تضادهایی که خیال میشود باید بحث کنیم. امر شدیم به تدبر در قرآن. یکمرتبه انسان حساب میکند که قرآن یک روزنامهای است، همینطور بخوان و برو. خیر، اینطور نیست. خداوند با سادهترین بیان از نظر لفظی تمام حقایقی که امکان داشته است برای مکلفان إلی یوم الدین گفته است. بنابراین روزنامه نیست. بله، از ظاهر قرآن مطلب ظاهرش و با دقت مطلب بیشتر، دقت بیشتر مطلب بیشتر، بیشتر و بیشتر استفاده میشود، ولکن در بُعد ظاهر فعلاً بحث میکنیم.
اگر من بخواهم ظاهر «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ»[11] را خوب بفهمم، باید به آیات دیگر مراجعه کنم، ایام یعنی چه؟ سته یعنی چه؟ آیاتی که در این آیات انسان ابهام پیدا میکند که آیا مراد از این مطلب چیست؟ «و القرآن یفسر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعض» در قرآن شریف ما سه نوع تدبر داریم. این آیه چه میفرماید؟ «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[12] این توبیخ است، «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ» استحاله، «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» بحثی است که لازم است عرض کنم. البته مفصل آن مربوط به تفسیر الفرقان است و جای دیگر. «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ» محال است این قرآن «مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ» باشد، این قدم اول. این قرآن ممکن نیست، محال است صددرصد که از طرف غیر خدا باشد، غیر خدا هر کس باشد، ولو تمام عالم عقل خاتمالنبیین منهای نبوت را داشته باشند، عقل جبرئیل و میکائیل و تمام ملائکه را منهای وحی داشته باشند. اگر اتصال به وحی بدهیم «من عند الله» است. یک «مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ» است بدون اتصال به وحی، یک «من عند الله» است با وحی. ما دومی را بحث نمیکنیم، «مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ».
اگر این قرآن به وحی الله نبود، وحی فطرت نیست، وحی عقل نیست، وحی علم نیست، وحی تفکر نیست، وحی شور نیست. تمام عقلای طول و عرض جهان زماناً و مکاناً جمع گردند، در هیچ بُعدی از ابعاد ظاهری و باطنی قرآن امکان ندارد چنین کاری را بکنند. آیه اینطور میگوید: «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ» چه چیز آن؟ یک سوره، ده سوره، پنج سوره آن؟ تمام آن اینطور است که در آیات مختلف به تعابیر مختلف «سورة» داریم، «عشر سور» داریم، «القرآن کلّه» داریم، تمام آن.
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً». سؤال: مفهومش این نیست که اگر از خدا باشد ممکن است اختلاف قلیل داشته باشد؟ اگر از طرف خدا باشد، چرا اختلاف داشته باشد؟! اگر از طرف خدا است، اختلاف هیچ ندارد، یک در کل. از طرف غیر خدا قلیل دارد، کثیر دارد، بین دارد و… پس چرا اینجا «اخْتِلافاً كَثيراً» آمده؟ جواب: این «كَثيراً» در اینجا به چند دلیل مفهوم ندارد. نمیشود گفت حالا که از طرف خدا است ممکن است اختلاف قلیل داشته باشد، خیر، مثل «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»[13] زمینه آن «أَضْعافاً مُضاعَفَةً» است. در اینجا اگر چنانچه قرآن از طرف غیر خدا بود، اختلاف قلیل داشت؟ خیر، کثیر داشت، قلیل ندارد. یا اصلاً اختلاف نیست یا اختلاف هست و کثیر است، سوم ندارد که اختلاف قلیل باشد. محال است اختلاف قلیل از طرف خدا باشد، چون خدا جاهل نیست؛ محال ذاتی؛ و محال است از نظر وقوع –خارجیت- که اختلاف قلیل از طرف غیر الله باشد، چون از طرف غیر الله اختلاف قلیل نخواهد بود، کثیر است، چطور؟
ابعاد اختلاف: ابعادی که در اختلاف کلامی که تمام جوانب را بحث کرده است و در تمام جوانب احتیاج مکلفین روشنگری کرده است، این چند بُعد است دیگر، اتفاق هم چند بعد است. 1- از نظر یکسان بودن الفاظ در بُعد اعلای فصاحت و بلاغت. 2- از نظر موافق بودن آیات با یکدیگر در کل ابعادی که بحث کرده است. 3- از نظر موافق بودن با فطرت و عقل در کل آیاتی که بحث کرده است. اصلاً یکی از اسماء قرآن ذکر است. متذکر میکند ما را بر مبنای این تفصیل، به آن اجمالی که در فطرت است، در عقل است، در فکر است. اینطور نیست که قرآن آمده چیزی آورده است که فطرت نمیتواند بپذیرد، خیر، فطرت طالب است، عقل طالب این معارف است بهطور اجمال، اما تفصیل این معارف را قرآن شریف بیان کرده است. و لذا این قرآن مفصل، تفصیل همان مختصر و مجملی است که در لیلة القدر بر رسولالله (ص) نازل شده است، مگر اینطور نیست؟ اما تمام آن تفاصیل اینجا نیست، اجمال است، منتها این اجمال بالوحی است، تفصیل هم بالوحی است، وحی الهی، وحی ربانی، وحی تشریعی، ولکن وحی فطرت و وحی عقل بهگونهای است که در عمق فطرت سلیمه و در عمق عقل سلیم این مطلب پایهگذاری شده است که تکوین فطرت و تکوین عقل با تشریع آیات مقدس قرآنی تلاؤم دارد و لذا مذکر است قرآن که «أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ»[14] «لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ»[15]. بنابراین اگر از طرف غیر خدا باشد و ارتباط به وحی که صددرصد علم است و صددرصد صدق است، نداشته باشد، اختلاف در لفظ هست، اختلاف در معنا هست، اختلاف با خارج هست، اختلاف با فطرت هست، اختلاف کثیر است، قلیل نیست. این مطلب اول.
مطلب ثانی، مفهوم کثیراً را الوهیت نزول و ربوبیت نزول برطرف میکند. چون در صورتی اصلاً اختلاف امکان دارد، ولو یکی که طرف جهالت و بخلی داشته باشد. اما اگر خداوند که علم مطلق است، قدرت مطلقه است، رحمت مطلقه است، پس اختلاف ولو قلیل چه معنا دارد؟ که اگر چنانچه این دو جهت نبود، باز مطالب دیگری در کار بود که اصل اختلاف را از قرآن میزداید.
بنابراین «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» اختلافاتی که در هر بُعدی از ابعاد است. مثلاً حتی در لفظ، یک آدمی که ادیب است، مینویسد، 23 سال پیش نوشت، حالا با 23 سال پیش فرقی ندارد؟ تبلور دارد، چون طبع غیر خدا ترقی است. غیر خدا که در راه خدا ترقی است بحث میکنیم، نه کسی که جامد است. غیر خدا که در راه ترقی است، طبع غیر خدا بودن صددرصد نبودن است، وقتی که صددرصد نباشد، در راه ترقی باشد، وسیله ترقی هم در کار باشد ترقی میکند. این در صورتی است که عالم باشد، اما اگر عالم نباشد چطور؟ پیغمبر بزرگوار امی بود. «فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[16] نه میتوانست بنویسد، نه بخواند، نه درس خوانده، نه مکتب دیده، هیچ. بعداً شروع شد. شروع شد عباراتی را گفت که از نظر لفظی هم کل فصحا و بلغای عرب عاجز بودند. مرحله اول مطلب دیگری است.
مرحله دوم، اگر پیغمبر بزرگوار بزرگترین ادبای عالم هم بود منهای وحی، اگر منهای وحی بزرگترین ادبای عالم بود، چطور در اولین جمله بهعنوان قرآن «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»[17] طوری بیان کرده است از نظر فصاحت و بلاغت و علم که آخرین هم مانند او است؟ اینها با هم برابر هستند، طوری نیست که مثل کوه و دره باشد. من یک کتاب دیدم مثل کوه و دره است. حرفهایی این تفسیر از مفسرین نقل میکند نمیگوید از چه کسی، بعضی مواقع میبینید مثل روی کوه است و بعضی مواقع در دره است. بعضی مواقع از […] نقل میکند، خیلی ادب آن بالا است، بعضی وقتها کس دیگری است که خیلی پایین است. نقل هم نمیکند، عین کوه و دره است. اما اگر کسی مطلبی را یکسان از اول تا آخر در طول 23 بیان میکند، نه یک سال نه یک ماه، ممکن است فرض کنید یک ماه و چند روز. در طول 23 سال اضافه بر اینکه در مکه دائماً مورد اذیت، در صلح، در جنگ، در راحتی، در ناراحتی، در فرار، در تبعید، در مدینه در تمام احوال متضاد یکسان است، اینطور نمیشود.
من خودم را حساب میکنم و دیگران را که بالاتر هستند. اگر فکر انسان آزاد باشد، دقیقتر فکر میکند و بهتر صحبت میکند، اما اگر فکر آزاد نباشد مقداری پایینتر میآید. این شکی ندارد، مگر اینکه یک روز باشد، یک روز است و در یک حال است. پیغمبر بزرگوار که از اول کتکخورده بود و ناراحتیهای گوناگون در مکه مکرمه مشاهده میکرد، بعد که به مدینه آمد و رئیس دولت اسلام شد که سطوت و سیطره او تا آنجایی که امکان دارد و صدا رسیده است، هیبتی داشته و رعد و برق عظیم داشته، عبارات یکی است، اخلاق یکی است، معاشرت یکی است، الفاظ در بُعد فصاحت و بلاغت یکی است، تربیت یکی است. پس این از یکی است. از کسی که در راه ترقی است و دائماً در حال تزاید معرفت است و در حال ترقی است، نمیتواند باشد. اگر این باشد، اختلاف نقص إلی الکمال، إلی الاکمل؛ قرآن ندارد. اختلاف غلط الی الصحیح، إلی الاصح ندارد. اختلافات فرق میکند. اول چیزی را بهعنوان نظریه علما گفتند، نظریه کانت و لاپلاس و بوفونِ آلمانی، ولی نظریه به جایی نرسید. بعد معلوم شد نه، همان که قرآن میگوید درست است. یعنی زمین از فرزندان خورشید نیست، محال است از فرزند خورشید باشد.
بعضی از نظریات به حالت قانون میرسد. قانون ناقص است بعد کامل میشود. علم اینطور است. علما که شب و روز در راه علوم تجربی فکر میکنند، از نظریه، از ناقص به کامل، به اکمل، به بالاتر، تازه مطلق نیستند، هر چه بالا بروند باز دنبال امام علم هستند که قرآن شریف است، تا چه رسد یک شخصی که امی باشد. ما داریم در علما بحث میکنیم. علمایی که در طریق ترقی هستند و ترقی آنها خیلی سریع است، آیا میشود افکار این علما را در عرض بیست سال یکسان باشد؟ عبارات آنها، افکار آنها، مطالب آنها؟ و اگر فرض کنید بر فرض محال یکسان باشد، آیا میتوانند صددرصد مطالب را بگویند که هر قدر علم و عقل بالا برود، هیچ ذرهای لکهای به حرف آنها وارد نشود. حتی اگر کامل است، مثلاً کاملتر نشود؟ امکان ندارد.
پس تمام این خصوصیات که اختلاف هرگز، نه در درون، نه در برون، نه در لفظ نه در مطلب، نه با فطرت نه با عقل، نه با علم نه با حس، با هیچ جا اختلاف در مثلث زمان، در گذشته و فعلی و آینده نبوده است و نیست و نخواهد بود، پس از طرف خدا است، چون از اختصاصات ربالعالمین اشتباه نکردن است، عاجز نبودن است، جاهل نبودن است، رحیم بودن است، علم مطلق، قدرت مطلقه، رحمت مطلقه مقتضایش این است که کتابی را که بهعنوان آخرین کتاب دعوت آسمانی میفرستد، در این کتاب اختلافی وجود ندارد. قرآن دارد اینطور میگوید.
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ»[18] تدبر چیست؟ این اختلافاتی که کم یا زیاد احیاناً از قرآن برداشت میکنند غیر مسلمین اولاً و مسلمین هم متأسفانه ثانیاً که میخواهند توجیه کنند، برای تدبر نکردن است، دقت نکردن است. چون ما یک ظاهر بدوی داریم و یک ظاهر مستقر داریم. ظاهر بدوی زیاد داریم. چون قبلاً انسان شنیده است و برداشت کرده است و چنین و چنان، یک ظاهری در این آیه «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»[19] میآید، به حساب آن سابقه بدوی است. این آیه دارد میگوید که مشرکان نجس هستند! اما دقت که شود، ظاهر مستقر میشود، نخیر، «الْمُشْرِكُونَ» موضوع است «نَجَسٌ» محمول است. مشرک جسم است یا روح یا هر دو؟ روح است، پس نجس روح است. پس جسم نیست. مضافاً الی چند دلیل دیگر از خود آیه، ظاهر بدوی، ظاهر مستقر.
ظاهر بدوی حتی اگر سابقه هم نداشته باشد کال است. اگر یک لواحق برونی و یک لواحق درونی در کار نباشد، بارهایی از افکار درونی به حساب جهات خصوصی و بارهایی از افکار برونی هم اگر نباشد، تازه نظر بدوی به آیه نظر کال است، باید دقت شود. مثلاً راجع به قضیه حیض که آقایان ننوشتند، راجع به طلاق ثالث، «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ»[20] نه سنی میگوید نه شیعه. چرا تدبر نکردند؟ تدبر میکردند که اختلاف نمیکردند. سنی میگوید نه، شیعه میگوید بله. سنی میگوید نه، آیه دلالت ندارد، شیعه میگوید روایت دلالت دارد. میگوییم خیر، آیه دلالت دارد و روایت هم بر مبنای آیه است، چون منطق معصومین (ع) که بر محور رسولالله است، بر منطق آیه است، چرا؟ «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً». معنی «نکحت زوجها» چیست؟ بگوییم «نکحت رجلاً»؟ یعنی ازدواج کردند. «نکحت زوجها» یعنی با شوهرش نکاح کرد، با شوهر نکاح کرد یعنی شوهر عقد کرد؟ نه، نکاح ثانی. نکاح اول نکاحی است که زن او میشود، نکاح دوم کار نکاح را انجام میدهد. پس «حَتَّى تَنْكِحَ» از خود «تنکح» درمیآید… این تدبر است.
قرآن اینطور نیست که مثل روزنامه باشد، مثل بعضیها که “جاری قرآن” نوشتند که قرآن مثل روزنامه است، این حرفها نیست. خیر، باید جریان در عمق فکر بکنیم، منتها این مطلب را منکر نیستیم، برای ثبوت و اثبات این مطلب که این کتاب الهی است، حتی کافی است اگر انسان تدبری هم نکند و افکاری از بیرون نیاید، به الفاظ این آیات در بُعد فصاحت و بلاغت نظر کند، میفهمد که این فصاحت و بلاغت الهی است، این بشری نیست و بمراتبهم. هر قدر علم بالاتر، عقل بالاتر، تفکر بالاتر، عبارت، اشارت، لطائف، حقایق بالاتر، ما بیشتر میتوانیم تثبیت کنیم که این کتاب ربانی است. و لذا علم هر قدر بیشتر پیشروی کند، عقل هر قدر پیشروی کند، دقت و تفکر و شور هر قدر پیشروی کنند، معرفت ایمانی ما پیشروی میکند به اینکه این کتاب، کتاب ربانی است. بر خلاف آن کتابی که کتاب بشری است، بر خلاف آن کتابی که ربانی مخلوط است مثل تورات و انجیل. این قرآن به خودی خود و با پیشرفت عقل و علم و فکر و تدبر اثبات میکند فوق الاثبات و فوق الاثبات که این ربانی بودن آن بیشتر روشن میشود و واضحتر میشود، کما اینکه از ابن عباس روایت است که میگوید: «إن للقرآن آیات متشابهات تفسرها الزمن»[21] ترقی عقل، ترقی علم، ترقی فکر. متشابهات علمی را، نه متشابهات… چون ما چند نوع متشابهات داریم. حالا تدبر چیست؟ تدبر سه بُعدی است. باید از خود قرآن دربیاوریم. تدبر تفعل است.
– نمیشود گفت که در مرور زمان مطالب آن […]
– نه، فهمیده میشود، یعنی اول آدم خیال میکرد که چنین است، چون بر خلاف مثلاً قول علما است، بعد علم ثابت میکند که خیر، مطلب اینطور است. در تدبر ما لغت تدبر را که فکر میکنیم تفعل است دیگر، از «دَبر» است. تدبر «القرآن». القرآن مجموعهای است. یکمرتبه فرد را دارد میگوید «تدبر الفرد». «تدبر الفرد» از لحاظ فرد که معنا ندارد. تدبر نسبت به قرآن که مجموعهای است یعنی «جعل آیة دَبر آیة أخری، جعل کلمة دَبر کلمة أخری» پشت هم قرار دادن. این حرف را حاجی بد نمیگوید: «الفکر حرکة من المبادی و من مبادی الی المراد».
اگر ما مقدمات را درست بچینیم، نتیجه درست خواهد بود. هر قدر مقدمات درستتر چیده شود نتیجه بهتر و حقانیتر خواهد بود. گاهی مقدمات خودش یک مقدار عیب دارد، فایده ندارد. هر چه هم مقدمات که عیب دارد درست کنیم به نتیجه درست نمیرسیم. یکمرتبه خیر، مقدمات صددرصد است. مقدمات دَبر و پشت هم قرار دادن، آیات قرآن است. آیات قرآن صددرصد است. این آیات قرآن که صددرصد است، مثلاً فرض کنید شما میخواهید که یک دست جواهرآلات زنانه بسازید، همه طلا. همه باید طلا باشد، نمیشود بعضیها برنز، بعضیها مس، بعضیها نقره. این نمیشود، همه طلا.
قرآن شریف تمام آیاتش وحی است و تمام تنظیماتش وحی است، تمام کلمات و جملاتش وحی است. پس ماده تدبر و ماده پشت هم چیدن و پشت هم قرار دادن از قرآن شریف موجود است. منتها کسی بیاید بگوید که ماده صددرصد است، اما بنده که بخواهم آیات را پشت هم قرار بدهم و مطلب را بفهمم، من شاید اشتباه کنم. میگوییم دوتا را خدا کرده معصوم است، یکی هم باز معصوم است. آن دو تای خدا چیست؟ یکی اینکه، یک آیه را در نظر میگیریم، میخواهیم معنی آن را بفهمیم. ترتیب کلمات این آیه با خدا هست یا نه؟ بله، خود کلمات با خدا هست یا نه؟ بله. پس «دبر کل کلمة قبل کلمة أخری او بعدها» این معصوم الهی است. این یک دبر، منتها باید به این توجه کنیم، خداوند این کار را کرده «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ»[22] اشکال از ما است «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» در خود قرآن اشکال نیست. این زمین آب دارد، صلاحیت دارد، تخم هست، چه هست، چه هست، شما باید درست بکارید. اگر شما درست نکارید، تقصیر زمین نیست. ارض معرفتی قرآن تمام مواد صالحه را با أشکالش، با خصوصیات دارد، راه هم برای ما صراط مستقیم مقرر شده است که از چه راهی ما برویم تا قرآن را آنطور که خداوند اراده فرموده است بفهمیم. این هم در قرآن شریف موجود است.
دبر اول، دبر دوم، دبر سوم. دبر اول که پشت هم قرار گرفتن اول است، کلمات آیات پشت هم. دبر دوم: خود آیات، ترتیب آن به وحی است. این کلمه در این آیه قبل است، بعد است، این «دبر فی کل الآیة» است. این از خدا است. باید توجه کنیم. اگر توجه نکنیم قبل را بعد بگیریم، بعد را قبل بگیریم، تقصیر از ما است. قبل را بعد بگیریم، از نظر ادبی ما تخلف کنیم این تقصیر از ما است. دبر دوم این است که «کل آیة بعد آیة و قبل آیة» از چه کسی است؟ این ترتیبی که در قرآن شریف است، وحی است که بارها عرض کردیم «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ»[23] همانطور که الفاظ آیات از طرف پروردگار نازل شده است، جای آیات هم به وحی است. چرا این آیه اینجا است؟ خدا فرموده است. این آیه در سوره بقره ولو کان مکی است، آن آیه در سوره کجا ولو مدنی است. مدنی و مکی از نظر زمان است و از نظر مکان، اما چون این قرآن خلود دارد و الی یوم القیامة باید باشد، خداوند با تنزیل وحی تألیف هم به پیغمبر داده است. پس دبر دوم که این آیه که اینجاست با آیه قبل مربوط است، با آیه بعد مربوط است. اگر ربطش را نمیفهمید باید توجه کنید بفهمید. اگر توجه نمیکنید شما بیربط هستید، قرآن بیربط نیست. اگر نمیتوانید به دیگری مراجعه کنید. این دبر دوم.
دبر سوم: دبر سوم موجود است و غیر موجود. سوم اینکه ما برای فهمیدن معنی آیه به کل آیاتی که در سراسر قرآن راجع به این موضوع بحث کرده باید مراجعه کنیم. این هست یا نه؟ ولی پشت سر هم نیست. ما باید آن را پشت سر هم کنیم. ما باید این کار را بکنیم و میتوانیم. المعجم که الآن موجود است، قبلاً هم که حفاظ قرآن بودند. این کار را که میتوانیم. یک مطلبی که هست، اینطور نیست که قرآن شریف را طوری نازل کرده که هیچ محتاج به تفکر نیست. خدا نخواسته تنبل بار بیاورد. اگر فرض کنید یک زمینی را به فلاح دادند، زمین را بدهند، تخم را بدهند، خودشان فلاحی کنند، پس فلاح چه کاره است؟ باید زمینه را بدهند که این فلاح کار کند و از […] دربیاورد. خداوند که به ما زمین داده، آب داده، دریا داده، ماهی داده، بگوییم خود ماهیها بیایند ما سرخ کنیم بخوریم، خود درختها گلابی بدهند، بیندازند در دهان من تا بخورم. مثل تنبل ناصرالدین شاه. خیر، خداوند مواد اصلی را مقرر کرده، ما باید بر محور همان تکوین معصوم کار کنیم و در اینجا بر محور تشریع معصوم.
پس محور سوم که دِبر سوم است؛ روی کل آیاتی که مربوط به این بحث است نظر کنیم، هم نظر جمعی هم نظر فردی که تفسیر موضوعی این است. آنهایی که خیال میکنند تفسیر موضوعی از اول میشود نمیشود. تفسیر رسمی اول باید بشود، در هر آیهای دقیقاً بحث بشود با نظر به آیات دیگر، در آن آیه همینطور، در کل آیات دقیقاً بحث شود، آنوقت مطلب معصوم از قرآن شریف به دست میآید. اگر ما چیزی را به دست نیاوریم، آن برای حقایقی است که برای انبیاء است، احیاناً برای اشارات و لطائفی است که برای اهل الاشارة است و الطیفة است.
بنابراین بر محور تدبر در آیات مبارکات قرآن که بارها عرض کردم سه بُعد است و این سه بعد را از «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» درمیآوریم. القرآن، دو دبر است از طرف خدا است، دبر سوم در قرآن موجود است، ما باید ترتیب بدهیم. و لذا از رسولالله (ص) روایت است که «لا تنثر القرآن نثر الدغل»[24] مثل نخودچی کشمش و ریگ روی هم نریزید. در مورد بعضیها آدم خیال میکند که این همه آیات استدلال کرده، آیه، آیه، آیه، سوره، فلان، پس این مطلب درست است، خیر، اینطور نیست. روی هم ریختن که درست نیست. مثل یک آشپزی که روغن خام، برنج خام، سبزی خام را روی هم میریزد، گرم میکند میدهد بخوریم. این را خر هم به زور میتواند بخورد تا چه رسد به انسان! خیر، باید مناسبت آیات را با هم در نظر گرفت و «القرآن یفسّر بعضه بعضاً» به این معنا است، نه هر آیهای که ارتباط به این ندارد، شما پشت سر هم بیاورید و اشخاصی که جاهل هستند خیال کنند که بله، این خیلی آیات گفته، مطلب درست است. این خیلیهایی که به نظر عوام خیلیها گفتند، سن این آقا خیلی زیاد است، این هزار سال است مرده است، ریش این یک متر است، این سفید است، این فلان است. خیر اینها نیست، بلکه باید نظر کرد به اینکه چطور آیات مقدسات قرآن با هم ارتباط دارند و با هم تناسب دارند، آن وقت در نظر گرفت.
– [سؤال]
– بله، تدبر مرحله بعدی است. چون مرحله اول تدبر مرحله لفظی است، ظاهر است. مرحله دوم اشاره است. بعد لطائف است و حقایق است، منتها حقایق را غیر معصوم با تدبر نمیتواند به دست بیاورد. این تدبر معصوم است. ما در قرآن شریف لفظ تدبر، تذکر، تعقل و اینها زیاد داریم که میرساند که این قرآن شریف کتابی است که با تفکر و تعقل و تدبر موادش و راهش را خدا نشان داده است. این راه را که بروید به جایی میرسید، ولو به حد صددرصد عصمت نیست، ولی گمراه نمیشوید. اگر از این راه شوسهای که صراط مستقیم است بروید، یک کیلومتر بروید درست رفتید، دو کیلومتر درست، صد کیلومتر، هزار کیلومتر درست. تمام آن جاده آهن است، راهآهن است و صاف میروید، اما اگر راه کج بروید یک متر هم بروید ممکن است گمراه بشوید.
در قرآن شریف هر قدر انسان وارد شود، افکار دیگران را از نظر برونی و درونی با خود حمل نکند، از طریق لغت صحیح و ادب صحیح و فصاحت صحیحه در این سه بُعد وارد شود، انسان میتواند قرآن شریف را خوب بفهمد، فقط آنجایی که به مشکل برخورد میکند، آن است که لفظ از آن کوتاه است. الم را با لغت نمیشود فهمید، یا حقایق قرآنی را که مربوط به خاتمالنبیین و معصومین است، با تعلیم آن حضرت ما میتوانیم از سنت قطعیه دریافت کنیم اگر بتوانیم.
بحثی که ما فردا خواهیم داشت و آقایان فکر کنند، بحث احکامی است، راجع به آنچه تناقض خیال میشود. سوره مبارکه نساء، یکی آیه 3، یکی آیه 129، یکی آیه 127. آیه 3 اولین آیهای است که مورد بحث قرار میگیرد که چه میخواهد بگوید، خیلی هم مورد بحث است. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» که این بحث شده، باز هم بشود خیلی خوب است که یک تبلوراتی هست، یک نکاتی هست که آقایان فکر کنید، ما هم فکر کنیم استفاده میکنیم که چه ربطی دارد این «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى» اگر میترسید که بین یتامی قسط نکنید، پس زن بگیرید. چه شد؟! مثل یخ و دروازه است، کسی که فکر نمیکند مثل یخ و دروازه است. کلنگ از آسمان افتاد و نشکست، وگرنه من همان خاکم که هستم. از این چرندیات هم میگویند.
روایت هم جعل کردند.
یک روایت از امیرالمؤمنین اول المظلومین بعد از رسولالله نقل کردند که ایشان
فرمودند: دو ثلث قرآن اینجا افتاده است. یا روایت دیگر که یک ثلث قرآن افتاده است.
اگر قرآن که شش هزار و ششصد و چند آیه است یک ثلث آن افتاده باشد یعنی نه هزار
آیه. پس سه هزار آیه بین وسط این آیه افتاده است. سه هزار آیه از وسط افتاده است!
تو اگر میخواهی بگویی این دو ربط ندارد، بگو یک آیه افتاده است، دو آیه افتاده
است. این ملالغتی میگوید سه هزار آیه که ثلث قرآن است، از این وسط افتاده است. میگوییم:
سه هزار آیه افتاده حفاظ قرآن نفهمیدند، ائمه نفهمیدند؟ حتی عربهای موشخور که
سابقاً موشخور بودند، عربهایی که سواد نداشتند، در پای منبر عمر فهمیدند که عمر
خواند: «مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ» واو را یا فراموش کرد انداخت
یا نه، عمداً گفت. میخواست بگوید انصار تابع من هستند، گفت: «مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ
الْأَنْصارِ الَّذينَ». واو دارد «وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ»[25] که مهاجرین و انصار
در یک ردیف هستند «وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ»…
[1]. انعام، آیه 19.
[2]. همان.
[3]. انعام، آیه 59.
[4]. نحل، آیه 89.
[5]. بقره، آیه 19.
[6]. نوح، آیه 7.
[7]. نمل، آیه 14.
[8]. ق، آیه 37.
[9]. یس، آیات 1 تا 4.
[10]. هود، آیه 17.
[11]. اعراف، آیه 54.
[12]. نساء، آیه 82.
[13]. آلعمران، آیه 130.
[14]. انعام، آیه 80.
[15]. ق، آیه 37.
[16]. یونس، آیه 16.
[17]. علق، آیه 1.
[18]. نساء، آیه 82.
[19]. توبه، آیه 28.
[20]. بقره، آیه 230.
[21]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 27، ص 380.
[22]. محمد، آیه 24.
[23]. قیامت، آیه 17.
[24]. فی النوادر، ص 30: «لَا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الْبَقْلِ».
[25]. توبه، 100.