جلسه دویست و پنجاه و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیات به ظاهر متناقض و بی ربط

تفسیر آیاتی از سوره نساء؛ برقراری عدالت بین زنان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بر حسب درجات دوران امر بین مهم و اهم، آیا دفاع از کتاب الله اهم است یا دفاع از حامل کتاب الله؟ رسول‌الله تمام حیثیت رسالتی و نبوتی و ولایت عزمی و رسولٌ الی النبیین بودنش بر محور قرآن شریف است. عمده بحثی که ما در انبیاء و نبوات داشتیم، دفاع از ساحات مقدسه انبیاء و رسل (ع) بود و دفاع آن‌ها دفاع از وحی بود و وحی عبارت است از کتب آسمانی و حفظ وحی و دفاع از وحدت و مماثلت و صحت و صدق وحی، دفاع از خداست. همان‌طور که کسانی که ملحد هستند و یا مشرک هستند، چه شرک جلی و چه شرک خفی، اشخاصی که موحد هستند بر محور توحید و معرفة الله، باید این افترائات را از حق سبحانه و تعالی دفاع کنند، مرحله بعد هم که تنزل وحی است، از منازل وحی باید دفاع کنند برای خود وحی و از خود وحی باید دفاع کنند چون کلام‌الله است.

ما نسبت به رسل و انبیاءالله (ع) ماه‌هایی بحث کردیم بر محور آیات مقدسات قرآن که این‌ها در بُعد رسولی و رسالتی و دعوت الی الله هرگز نه قصوراً و نه تقصیراً خطایی نداشتند. نسبت‌هایی که به آن بزرگواران داده می‌شود قسمتی در کتب محرفه تورات و انجیل است و قسمتی مزخرفاتی که به نام اسلام و «قال رسول ‌الله» و «قال الصادق» و «قال الباقر» جعل شده است و قسمتی کوته‌فهمی و یا نفهمی درباره آیاتی که راجع به این بزرگواران سخن می‌گوید. اما بعد از دفاع از حضرت اقدس ربوبیت در ابعاد توحید و صفات و افعال، مرحله دوم قویمه دفاع، دفاع از اصل وحی است؛ وحی نسبت به کل رسل و انبیاء و مخصوصاً وحی آخرین که وحی قرآن است. اگر نسبت به قرآن شریف خیالاتی به‌عنوان تناقضات و یا تضاداتی شد، یا ما می‌توانیم به‌وسیله خود نصوص قرآن جوابگو باشیم و یا نمی‌توانیم و نمی‌فهمیم. اگر نمی‌توانیم و یا نمی‌فهمیم، حق نداریم سؤالی را نزد خودمان مطرح کنیم که این آیه با فلان آیه تناقض دارد یا صدر این آیه با ذیل این آیه تناقض دارد و اکتفاء کنیم که سؤال کردیم کأنه جواب ندارد، خیر. اگر ما مسلمانیم و محور و رکن رکین اسلام ما قرآن شریف است و «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[1] اگر ما مطمئن هستیم که قرآن کلاً وحی رب‌العالمین است و همان‌طور که تنزیل از خدا است، ترتیب هم از خدا است، هم در کلمات تنزیلیه و هم در آیات ترتیبیه و تألیفیه هیچ‌گونه اختلافی و تضادی و یا بالاتر تناقضی نباید باشد.

اگر ما اهل تخصص هستیم در معرفت قرآن شریف که مهم‌ترین تخصص بر مبنای اسلام صحیح و صادق است، باید روی آیات دقت کنیم، در فکر خود نیاوریم که عیاشی از چه کسی نقل کرده است که ثلث قرآن جا افتاده است، عقل خود او افتاده است، سه ثلث عقل او افتاده است، عقل ندارد، عقل اسلامی ندارد، یا قاصر است و یا مقصر. در خود آیات دقت کنیم. برادران ملاحظه فرمودید روز چهارشنبه بدون هیچ‌گونه تحمیلی ما سرراست از خود آیات با دقت در آیات مطالبی را درمی‌آوریم، منتها دقت سه بُعدی. در خود آیه مورد بحث که «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى»[2]‏ و در آیات قبل و بعد که مربوط به یتامی است و در آیه 127 سوره مبارکه نساء که باز مربوط به «يَتامَى النِّساءِ» است، با این توجه و بدون اینکه عینک زرد و سرخ بزنیم و حرف‌های دیگران را بازگو کنیم، به خوبی ما از این آیه استفاده می‌کنیم که اگر آیه غیر از این بود، غلط بود. آن‌ها خیال می‌کنند که این «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا» ارتباط ندارد و حال آنکه کمال ارتباط را دارد. حالا یک مراجعه دیگر که تکمله بحث است، بعد بحث دوم و سومی که راجع به این آیات مربوط به نساء است.

آیه دوم همین سوره نساء راجع به یتامی است. «وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ». اموال یتامی باید در وقت خود به آن‌ها تحویل داده بشود و وقت آن از آیه ششم استفاده می‌شود که «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ». پس ما مبتلا به ولایت و نگهبانی نسبت به یتیمان هستیم، اما این ابتلاء پیامدها و گرفتاری‌ها و سختی‌هایی دارد، مخصوصاً نسبت به زنان یتیمه. پسران یتیم یا دختران کوچک که قابل ازدواج نیستند و یتیم هستند، گرفتاری نگهبانی آن‌ها و مخلوط شدن اموال اولیاء با اموال آن‌ها گرفتاری هست و انسان می‌تواند این گرفتاری را برطرف کند، اما در آنجایی که شهوت غلبه کند و شهوت انسان، انسان را نابینا کند، احیاناً می‌گوید این دختری که پدر ندارد، چون پدر ندارد بنابراین مهر کمتر، وضع کمتر، نفقه کمتر، کمتر از آن دخترانی که پدر دارند، می‌شود با او رفتار کرد. پس قاعده این است که در اینجا سفارش خاصی نسبت به «يَتامَى النِّساءِ» شود. و لذا بعداً در آیه سوم فرمود: «وَ إِنْ خِفْتُمْ»، جای خود، ما باید نسبت به یتامی قسط کنیم نه عدل. در کل آیاتی که نسبت به یتامی است، قسط است و احسان. احسان واجب و قسط هم واجب. احسان و قسط هر دو فوق العدل است، مخصوصاً قسط.

خوف پیش می‌آید. این خوف چطور پیش می‌آید؟ بر حسب آیه 127 سوره مبارکه نساء: «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ» خدا فتوا می‌دهد. «وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ»، «ما تلی» نفرمود، «ما يُتْلى». علی طول الخط در قرآن شریف مخصوصاً آیات زیادی در سوره نساء و آیاتی هم در سوره‌های دیگر نسبت به زنان سفارشات بسیار بسیار زیاد شده است، چون جاهلیت عرب و جاهلیت گذشته و جاهلیت موجود هم افراطاً و تفریطاً نسبت به زنان تقصیرهایی انجام داده‌اند. بنابراین «وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ» الکتاب در اصل قرآن است و ما مورد دعوت و تکلیف قرآنی هستیم، در چه؟ «في‏ يَتامَى النِّساءِ اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ». آنچه خدا واجب کرده است؛ مهر آن‌ها، نفقه آن‌ها و آنچه نسبت به آن‌ها لازم است چه مهر، چه نفقه، چه قَسم، چه زناشویی، عمل زناشویی، هر چه، این نباید از دخترانی که پدر دارند نباید کمتر باشد، بلکه باید بالاتر باشد، چون قسط است. نسبت به آن‌ها عدل است، نسبت به این‌ها قسط.

«في‏ يَتامَى النِّساءِ اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ». خدا چه کار کرده؟ در کل قرآن بگردید، هیچ آیه‌ای که مکتوب الهی در اینجا آدرس داده شده پیدا نمی‌کنید مگر همین آیه مورد بحث، «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى». خداوند جبران کرده، چه کار کرده؟ این «الیَتامی» سه بُعد است؛ یا زنان یتیم، حالا دختر باشد شوهر نکرده یا شوهر کرده، شوهرش او را طلاق داده، یا شوهرش مرده است، در هر صورت زن «اُنثی» در صورتی که شوهر ندارد و پدر هم ندارد، چه شوهر کرده است و مرده یا شوهر کرده و طلاق داده یا شوهر نکرده، این در منطق قرآن بر حسب آیه 127 سوره نساء یتیم است.

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» شما می‌ترسید که رغبت دارید با این دختران یتیم ازدواج کنید، جای این خوف هم هست، چون اگر پدر باشد، پدر جلو را می‌گیرد. پدر دختر نمی‌دهد، جلو را می‌گیرد، مهر درست، نفقه درست، زندگی درست، ولکن چون مدافع ندارد، پدر ندارد، بنابراین شما به نفع خود بدانید، رغبت دارید که با این‌ها ازدواج کنید «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» می‌ترسید، چه کار کنید؟ این جبران دارد. یک‌مرتبه است اصلاً لزومی ندارد شما زن بگیرید. زن دارید بیشتر لازم نیست، زن ندارید اصلاً زن گرفتن لازم نیست، ولی «تَرْغَبُونَ» نمی‌آید. بحث سر «تَرْغَبُونَ» است. آیه 127 نساء می‌گوید: «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» شما رغبت نکاح دارید. این رغبت نکاح باید در جایی پیاده شود که خوف تخلف از احکام الهی نباشد. در اینجا خوف تخلف از حکم خدا است که وجوب قسط نسبت به یتامی است. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏» لزومی ندارد از یتامی زن بگیرید. لزومی ندارد شما دختر یتیم را بگیرید که می‌ترسید مهر او را کم بدهید یا مهر ندهید یا نفقه او را کم بدهید، لزومی ندارد.

«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ» اینجا «طابَ» در مقابل «خَبُثَ» است. از نظر ایمانی بر شما رکیک است، بد است که دختران یتیم را بگیرید و چند برابر خلاف شرع شود؛ 1-مهرشان از حد معمول کمتر و نفقه کمتر. 2- نسبت به «يَتامَى النِّساءِ» و کل یتامی قسط لازم است، یعنی فوق العدل است. شما نه فوق العدل انجام می‌دهید، نه خود عدل را انجام می‌دهید. پس در اینجا شما دو برابر خوف دارید که به گناه بیفتید، منتها خدا یک جهت آن را فرموده «إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا»، ولی صحبت عدم قسط فقط نبوده است. عدم قسط مرحله بالا است، مرحله پایین‌تر: «أَلاَّ تَعْدِلُوا». «أَلاَّ تَعْدِلُوا» را از کجا می‌فهمیم؟ از آیه 127 نساء: «اللاَّتي‏ لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» خداوند چیزی را واجب کرده، به آن‌ها نمی‌دهید، کمتر از عدل «وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ».

در اینجا «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» زن‌های دیگر. زن‌های دیگر را بروید بگیرید، چرا این زن یتیم را که می‌ترسید قسط نکنید و یا می‌ترسید حتی عدل نکنید، چون طرفدار ندارد و پدر ندارد؟! دوتا دوتا، سه‌تا سه‌تا، چهارتا چهارتا. اینجا هم «ثنتین و ثلاثة و اربعة» نیست، چون خطاب به کل مسلمین است، یعنی کل کسانی که رغبت ازدواج دارند. ندارید یکی، دارید دوتا دوتا، بیشتر می‌خواهید سه‌تا سه‌تا، بیشتر می‌خواهید تا چهارتا ختم می‌شود. دوتا دوتا یعنی دوتا شما، دوتا شما، دوتا شما. بعضی‌ها خیال کردند که مثنی یعنی دو دوتا چهارتا، ثلاث سه سه‌تا نه‌تا، رباع چهار چهارتا شانزده‌تا، جمع کردند. این‌قدر این‌ها عاقلند و فهم دارند! دوتا دوتا، سه‌تا سه‌تا، چهارتا چهارتا این است که شما ده نفر هستید و صد خیار اینجا است، می‌گوید دوتا دوتا، سه‌تا سه‌تا، نه اینکه شما دو دوتا چهارتا بردارید، بعد با سه سه‌تا نه‌تا، جمع کنید. نه، هر کدامتان دوتا، هر کدامتان سه‌تا، هر کدامتان چهارتا. «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ».

نسبت به زن‌های غیر یتیمه مگر عدل لازم نیست؟ بله، دیگر عدل لازم است. می‌گوید: «فَإِنْ خِفْتُمْ» در اینجا هم که رغبت خود را انجام دادید، «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً». «لاَّ تَعْدِلُوا» چهار بُعد داشت، 1- اگر می‌ترسید در تعدد ازدواج عدل از دست برود، یا نسبت به خودتان، خودتان را به این‌طرف و آن‌طرف بزنید که چیزی دربیاورید بدهید و خود شما هم گرسنه هستید، برای یک زن هم نمی‌توانید. این «لاَّ تَعْدِلُوا» نسبت به خود شماست. 2- نسبت به زنان، 3- نسبت به اجتماع که عرض کردم، 4- «فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ». از «واحدة» به «ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» می‌رسد. اگر نسبت به یکی هم نمی‌توانید عدل کنید، یا نسبت به خود و یا نسبت به آن زن نمی‌توانید عدل کنید، می‌ترسید که عدل نکنید، در قسمش، چه نفقه چه غیر نفقه، «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» آنچه از دست شما می‌آید، یعنی چه؟ آنچه نیرو دارید مصرف کنید که عدل انجام بشود.

در اینجا یک بُعد مثبت دارد یک بعد منفی. بعد منفی که اصلاً زن نمی‌توانید بگیرید، ماست بخورید، خودتان را تقویت نکنید، زن نگیرید. این بعد منفی. بُعد مثبت این است که شما درجه سوم و چهارم بگیرید. سوم و چهارمش اگر اماء هست اماء، خیلی تکلیفش کمتر است، یا اینکه یک زنی را صیغه کنید یک ساعت دو ساعت، یک روز دو روز، پنج روز شش روز صیغه کنید، بعد آن شبق جنسی از بین می‌رود، بعد دیگر نه خود را به زحمت می‌اندازید نه دیگران را.

– این صیغه را شامل می‌شود؟

– بله، «مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» نیست؟ آیا أیمان مسلمان‌ها شرعاً مملوک آن‌ها هست که زن منقطع بگیرند یا نه؟ به دلیل آیه دیگر نساء بله، «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ».[3] «مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» بعضی‌ها خیال می‌کنند فقط ملک یمین اماء است. خیر، آنچه دست شما می‌رسد، آنچه از دستتان می‌آید در محور شرع و در حدود شرع، برای اینکه رغبت جنسی شما، شما را به خطا نیندازد انجام بدهید. اگر سلبی می‌شود سلبی، اگر سلبی نمی‌شود به کم اکتفا کنید. حتی یک زن عقدی حق ندارید بگیرید. «ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا» این نزدیک‌تر است به اینکه بار به دوش شما نیفتد، باری که یا عسر است یا حرج است که مبتلا به عدم عدل می‌شوید. این در بُعد نساء غیر یتیمات.

– [سؤال]

– «مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ».

– «مَلَكَتْ» یعنی مالک شده است.

– آنچه قدرت دارد. «مَلَكَتْ» یعنی چه؟ مالکیت شده یعنی چه؟ یعنی می‌تواند. شما مالک اجاره‌خانه هستید مستأجر هستید یا نه؟ مالک که مال خود خانه نیست. شما مالک این هستید… «لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسي‏ وَ أَخي‏»[4] یعنی چه؟ شما مالک این هستید، یعنی می‌توانید این کار را کنید. شما آن کاری که می‌توانید منهای زن عقدی گرفتن انجام بدهید در بُعد «تَرْغَبُونَ»، که چیست؟ این دو بُعد دارد، یکی اماء است که یک امه‌ای را انسان مثلاً بتواند بخرد. اگر آن هم مشکل است، انسان یک زن منقطع صیغه کند. «ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا». این یک بُعد که این یک بعد برای فهم آیه کافی است. دو بعد دیگر هم دارد. دو بعد دیگر در حاشیه است. یکی از این دو بُعد «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ». شما بین یتیم‌هایی که سرپرستی می‌کنید، آن که برای شما طیب دارد و دیگر خوف عدم قسط نیست، اگر خوف عدم قسط هم باشد، شما با این دختر یتیمه ازدواج کنید بعد وجوب قسط از بین می‌رود. وجوب قسط که از بین رفت، عدل می‌آید. انجام دادن عدل مثل سایر زنان برای شما آسان‌تر است از اینکه شما دختر یتیمه پدرنداری را بگیرید، تازه دوبلهر بیشتر از دیگران هم نفقه، بیشتر از دیگران هم مهر.

پس این زن یتیمه از خود یتیم‌ها را هم می‌گیرد، منتها این زن یتیمه دو بُعد دارد؛ یا زن یتیمه فرزندانی دارد که صغار هستند یا ندارد. اگر فرزندانی ندارد که صغار هستند، این زن یتیمه که ازدواج کردید از یتم بیرون می‌رود، عدل می‌آید، پس بار سبک‌تر می‌شود. اگر اولاد صغاری دارد این کار شما دوبله می‌شود، یعنی هم نسبت به این زن یتیمه از یتم بیرون می‌رود کلاً و هم نسبت به این اولاد صغار یک مقداری بالا و پایین بشود، مطلبی نیست، در صورتی که شما دقت داشته باشید در اینکه «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً».[5]

مطلب دیگر، در اینجا این را عرض کردم، حالا به‌طور پایه‌ای. «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا» پس قسط واجب است، برای چه کسانی؟ برای ایتام. اگر می‌ترسید که قسط نشود یا موضوع را موضوعی کنید که قسط واجب نباشد، مثل اینکه از همین زن‌های یتیمه بگیرید که بدون قسط جلو برود، یا نه، اگر نمی‌توانید موضوع را برطرف کنید که از قسط به عدل برسد، حتی عدل هم نسبت به دختران یتیمه نمی‌توانید انجام دهید، چون «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» آن وقت از بین زنان دیگر شما می‌توانید ازدواج کنید.

ما نمی‌خواهیم راجع به تعدد ازدواج بحث کنیم. آنچه را لازمه بحث است تتمه مطلب است. در آیه 127 سوره نساء ما بحث کردیم. یک بحث دیگری که بود این است که خداوند تعدد زواج را یا از یتیمات یا از غیر یتیمات تجویز فرموده است. «فَإِنْ خِفْتُمْ» زمینه بارز آن است. در چه زمینه‌ای انسان می‌تواند تعدد زواج داشته باشد؟ در زمینه‌ای که اگر تعدد نباشد، انسان بترسد به حرام بیفتد. اگر انسان بترسد به حرام بیفتد یکی که معلوم است، اگر به یکی هم کافی نیست و می‌ترسد به حرام بیفتد، دوتا، نه، سه‌تا، نه، چهارتا. اما اگر چنانچه خوف عدم عدل دارد، اینجا دوران امر بین اهم و مهم موجب است که یا اصلاً زن نگیرد یا زنی بگیرد که این عیلوله و بار سنگین او کمتر باشد. پس بنابراین اصل مسلم این است که تجویز شده که انسان دو یا سه یا چهار زن بگیرد با شرط عدل.

سؤال: آیا امکان دارد انسان بین این زنان عدالت کند یا امکان ندارد؟ اگر امکان ندارد پس «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» یعنی چه؟ چیزی که ممکن نیست، خدا انسان را به محال هل می‌دهد؟ چیزی که امکان ندارد انسان انجام بدهد، اگر عدالت محال است، پس چطور «مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ»؟ اگر امکان دارد چرا در این آیه 129: «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ» معلقه یعنی نه شوهر دارد و نه بی‌شوهر است. شوهر ندارد، چون شوهر با او کاری ندارد، شوهر هم دارد نمی‌تواند شوهر کند. پس این بنده خدا بین زمین و آسمان گیر کرده است. «فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً». این سؤال.

در بعضی از روایات از ائمه (ع) سؤال شده، جواب دادند که مراد از این «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا» عدل در کل مراحل داخلی و خارجی است. یعنی در باطن میل و محبت انسان نسبت به این زنان یکسان باشد و در خارج هم یکسان. معلوم است محال است. راجع به فرزندان هم همین‌طور است. نسبت به دوستان هم همین‌طور است. دوستان شما که یکسان نیستند، فرزندان که یکسان نیستند، آنچه متعلق به شما است یکسان نیست، اگر شما یکسان محبت کنید اصلاً غلط است، این درست نیست، اصلاً حرام است. اگر احترامی را که شما نسبت به امام انجام می‌دهید، نسبت به یک شخص عادی هم همان مقدار احترام را انجام بدهید، این ظلم است. تسویه بین افضل و فاضل یا فاضل به مفضول غلط است، چه در باطن باشد چه در ظاهر باشد.

یک زنی است که بسیار زیبا است، بیست سال دارد، نمازشب‌خوان است، قرآن را حفظ است، یک پیرزنی هم هشتاد سال دارد، کر است، کور است، علیل است، معلول است، آبله‌رو است، هیچ چیز هم نمی‌فهمد، مدام هم فحش می‌دهد، مدام هم بد می‌گوید، حالا امکان دارد یا اصلاً جایز است که شما قلباً نسبت به این دو –حالا کاری به مسائل جنسی نداریم- قلباً نسبت به این دو زن برابر باشید؟ هیچ احمقی این کار را نمی‌کند. یعنی اگر آجر هم شعور داشته باشد، این کار را نمی‌کند. پس چطور می‌شود که عدل و تسویه در محبت نسبت به اشخاصی که درجات دارند، حتی آن‌هایی که خوب هستند، خوب داریم، خوب‌تر داریم، خوب‌ترتر داریم، بالاتر هم داریم. اگر نسبت به این‌ها محبت برابر باشد، غلط است برای اینکه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[6] هر قدر تقوا بالاتر باشد، باید بیشتر محبت داشته باشیم، محبت درونی؛ و از نظر برونی هم اگر برای آن آقا نیمه‌خیز بلند می‌شوی، برای دیگری که تقوای او بالاتر است تمام‌خیز بلند شو، برای آن دیگر تا جلوی در برو، برای دیگری تا جلوی در خانه‌اش برو. چون مراتب فضل و کمال فرق می‌کند، از یک جهت محبت درونی که نتیجه آن محبت برونی و عملی است باید بیشتر بشود.

– محبتی که اینجا است قهری است؟

– از نظر باطنی قهری است، از نظر ظاهری نه. از نظر ظاهری می‌شود عمل کرد.

– خود این محبت هم ما می‌توانیم بگوییم جهت پیدا می‌کند نسبت به دیدگاهی که خود فرد دارد، مثلاً اگر یک کسی خودش کافر باشد و یک زنش مؤمن باشد، یکی نباشد، ممکن است محبت او به زن کافر بیشتر باشد.

– شخص کافر که با زن مؤمن نمی‌تواند ازدواج کند.

– فرض می‌گویم، یعنی به‌عنوان مثال. پس این دیدگاه محبت هم…

– دیدگاه باید شرعی باشد. حالا در دیدگاه من یک تقسیمی کردم، ببینید چطور است. اولاً «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ» در چه چیزی؟ در باب جریانات ظاهری؟ می‌شود. در باب معاملات ظاهری امکان دارد، ولو بر خلاف رغبت است. امکان دارد از نظر جریانات ظاهری لباس و غذا و با هم خوابیدن و –حالا آن کار که واجب نیست. چهار ماه یک مرتبه لازم است- احترام کردن و خندیدن و بوسیدن و بوییدن و این حرف‌ها، امکان که دارد. من در کتاب حج نوشتم که در حال احرام انسان زنش را ببوسد حرام است، معلوم است، اما اگر زن او آن‌قدر بدترکیب است که بوسیدن او کفاره می‌خواهد، اینجا اصلاً ثواب دارد، مستحب است. از نظر ظاهری که امکان دارد انسان تسویه قائل شود، ولو از نظر باطنی خیلی ناراحت است.

پس میل در اینجا «فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ» میل مربوط به باطن است. این میل در اصل مربوط است به باطن، منتها این باطن ظهور پیدا می‌کند. اگر شما علاقه به فلان شخص بیشتر دارید در ظاهر برای او احترام بیشتری قائل هستید، او را بیشتر تحویل می‌گیرید. پس میل دو مرحله‌ای است. مرحله اول معناً و لفظاً میل است واقعاً که توجه قلبی می‌شود. قلبی باشد، با مراحل قبلی و بعدی آن. مرحله دوم که این میل بروز کند، این میل در قلب انسان نماند. حال این میل که در قلب انسان است و در ظاهر است، چهار نوع است. به‌عنوان احتمال عرض می‌کنم. گاه صددرصد میل باطنی انسان نسبت به این زنانی که با هم فرق‌ها دارند برابر باشد، راحت است. به قول شما دست خود انسان نیست، مگر انسان خود را واقعاً از هر شعوری، از هر فکری کنار بگذارد، بشود جماد. جماد هم که چیزی نمی‌فهمد. این یک چیزی است اصلاً غیر قابل تخلف است که اتجاه قلب انسان بیشتر به کسی است که کمال زیادتر دارد و انسان به او علاقه بیشتر و محبت بیشتر دارد. این جزء محالات است. پس تسویه در میل قلبی است به کسانی که چه زنان باشند چه غیر زنان، این‌ها اختلاف دارند، مخصوصاً اختلاف فاحش باشد، مخصوصاً شما اختلاف را بدانید که دانستن شرط است، در اینجا برابری در میل قلبی اصلاً محال است و خداوند تکلیف محال که نمی‌کند. این یک نوع است.

وقتی که باطنش محال بود، ظاهرش هم به طریق اولی، چون ظاهر از باطن نشأت می‌گیرد. در قلب انسان باید میل داشته باشد تا در ظاهر این میل نمود پیدا کند. این محال است که اصلاً بحثی نیست، «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا» این معلوم است که محال است. گاهی اوقات نخیر، محال نیست، حرام است. می‌شود این کار را کرد. اگر دل انسان نسبت به آن زنی که مثلاً پست‌تر است بیشتر باشد، می‌شود نسبت به آن زنی که بالاتر است بدتر باشد. انحرافات ممکن است در انسان ایجاد شود، کما اینکه کفار کفر را بر ایمان ترجیح می‌دهند. امکان دارد که انسان در میل باطنی و واضح‌تر در میل ظاهری آن زن را بیشتر ترجیح بدهد. این زن چون پول دارد، ولو بدترکیب است، ولو دین ندارد، ولو نماز نمی‌خواند، چون پول دارد، باطناً که هیچ، ظاهراً میل انسان نسبت به او بیشتر شود. این تا اندازه‌ای امکان باطنی دارد، امکان ظاهری هم دارد، ولی حرام است. این هم «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا» است، منتها یک «لن» استحاله اصلی است و یک «لن» استحاله شرعی. هر دو را «لن» می‌گیرد یا نه؟ چون «تَسْتَطيعُوا» خطاب به مؤمنین است دیگر. شما مؤمنین محال است که بتوانید یکسان نسبت به این زنان گوناگون برخورد داشته باشید؛ چه برخورد باطنی، چه برخورد ظاهری محال است. یک محال است که محال واقعی است، اصلاً نشدنی است، یک محال، محال شرعی است.

– یعنی محال اوّلی محال عقلی است، محال دوم محال شرعی.

– بله. سوم اینکه اصلاً محال نیست، حرج است. یعنی انسان باید به اجبار همان‌طور که نسبت به این دختر بیست ساله زیبا نمازشب‌خوان همه چیزدار خوش‌اخلاق انجام می‌دهد، نسبت به آن چهل ساله چنین و چنان هم، واقعاً سخت است. می‌شود، ولی این حرج است. حرج چطور است؟ عمل حرجی واجب است؟ خیر. عمل حرجی مستحب است. یعنی از نظر ظاهر… در باطن شما چندین برابر آن زن را دوست دارید، ولی در ظاهر غذا یکسان، لباس یکسان، مکان یکسان و غیره، این‌ها را یکسان. قسمتی واجب است که یکسان باشد، قسمتی مستحب است. شما در واجب که از نظر خارجی شکی ندارد، باید انجام بدهید، از نظر مستحب، ما دو آیه در قرآن شریف راجع به اطاقه داریم. مثلاً راجع به صوم: «وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ»[7] اینجا «و من» است. «فمن» در جای دیگری است. «فمن» راجع به «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ»: «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً»[8] یکی «فمن» است یکی «و من». البته ممکن است به عکس باشد، بالاخره اشتباه می‌شود.

کسی که کار خیری را به زحمت انجام بدهد بهتر است. حرج زحمت است دیگر. در موضوع حرج حکم نمی‌آید، نه وجوباً اثباتاً، نه سلباً تحریماً. پس این مرحله سومِ علاقه‌ای است که انسان نشان می‌دهد که اگر شما می‌توانید، ولی اطاقه است و تمام نیرو را باید مصرف کنید که با این‌ها یکسان حرف بزنید، یکسان نگاه کنید -یکسان خوابیدن نه، آن مطلب دیگری است، آن چهار ماه یکبار بیشتر لازم نیست- یکسان در واجبات و مستحباتی که به‌عنوان قَسم لازم است با آن‌ها برخورد کنید، ولی واجب نیست. مرحله واجب چیست؟ مرحله واجب این است که غذا، لباس، مکان، مضاجعه فقط. مضاجعه نه اینکه یعنی عمل جنسی، مضاجعه. ممکن است با یک زن هر شب، با یک زن چهار ماه یک دفعه هم سخت باشد. یعنی مضاجعه لازم است.

– یکی از موارد عقد ظاهری همین است.

– عمل که نیست، مضاجعه است، خود عمل که نیست. اصلاً نمی‌شود، یعنی اگر حاضر بشود هم می‌خوابد، نمی‌شود کاری انجام داد. بعضی‌ها را اصلاً باید کفاره داد. مثلاً می‌گویند نگاه کردن به زن حرام است، ولی هر زنی نه. بعضی از زن‌ها حرام است که انسان دچار شهوت می‌شود، بعضی‌ها حرام است، چون باید کفاره بدهی، نگاه کردن به او انسان را به غصه می‌اندازد، نمی‌تواند فکر کند، نمی‌تواند کار کند. بعضی وقت‌ها اینطور است.

حالا در این چهار نوع. «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ» صددرصد نمی‌شود. آیا می‌شود صددرصد بین نساء برابری قرار داد، ظاهراً، باطناً، قسم واجب، قسم غیر واجب صددرصد؟ نمی‌شود. صددرصد که کلاً محال است، منتها اینکه کلاً محال است، بعضی در کلیت محال بودن می‌ماند که قسم اول است عرض کردیم، بعضی محال نیست، اما حرام است که رفتار شما با آن زنی که مؤمن است عین زنی باشد که فاسقه باشد، زنی که بی‌حجاب بیرون می‌رود -حالا وجوب طلاق مطلب دیگری است که اگر به آن میزان نرسد- و نماز نمی‌خواند و… امر و نهی لازم است، ولی همان احترامی که به این مؤمن انجام می‌دهید، به او انجام دهید، اینکه حرام است. این هم «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا» در بُعد استحاله است.

مرحله سوم حرج است. واجب نیست که ما عمل حرجی را انجام بدهیم. مرحله چهارم واجب است. آنچه واجب است که ما عدل نسبت به نساء داشته باشیم، از نظر محبت باطنی است؟ نه، نمی‌شود. محبت باطنی برابر باشد، این غیرممکن است. درست است از نظر قسم واجب که نفقه و غذا و لباس و مکان و خود مضاجعه، حالا یا با عمل یا بدون عمل که عمل لازم نیست، این واجب است، اما این واجب از کجا نشأت می‌گیرد؟ از باطن. این کاری که انسان در ظاهر با زنان به‌طور یکسان انجام می‌دهد از باطن باید نشأت بگیرد. آیا در باطن هم این زنان برابرند که در ظاهر برابر نفقه، برابر لباس، برابر مکان؟ نه. پس آنچه واجب است که بُعد اول نیست که محال ذاتی است، بعد دوم نیست که محال شرعی است، بعد سوم نیست که رجحان به حرج است، بعد چهارم است که امکان دارد و حرج نیست و واجب است، این عبارت است از معامله ظاهری با زنان متعدد. این معامله ظاهری واجب با زنان متعدد، حتماً باید انجام بشود.

پس «وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا» صددرصد را می‌گیرد. «وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» لو هم می‌گوید، إن نیست، برای اینکه هر چه انسان جدیت کند اصلاً ممکن نیست که صددرصد بین نساء یا بین هر کس، رفیق‌های مختلف که دارای مراتب مختلف هستند، برابری ایجاد کند. اما چه کار باید کرد؟ «فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ» همه دل را به این زن ندهید که این زن اصلاً دل شما نباشد. وقتی که این زن دوم اصلاً در دل شما نباشد، اصلاً این زن شما نخواهد بود. پس یک مقداری از توجه دل را از برای آن زن دیگر که به او علاقه کمتر دارید قرار بدهید که آن مقدار توجه دل نقش در انجام واجبات زوجیت را داشته باشد که اینجا تفصیلی دارد که عرض می‌کنیم.

«فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ» اگر کل المیل در کار باشد، این زن «كَالْمُعَلَّقَةِ» است. چرا «كَالْمُعَلَّقَةِ»؟ چون «الْمُعَلَّقَةِ» یعنی آدمی را آویزان کنند، زن یا مرد، نه روی زمین است نه روی هوا، این معلق است، ولکن «كَالْمُعَلَّقَةِ» مثل یک زنی است که بین آسمان و زمین است. نه به زمین است، شوهر دارد، ولی شوهر برای او شوهری انجام نمی‌دهد، نه به آسمان است که آزاد باشد و برود شوهر کند. او را اینطور نکنید. سؤال: ما واجب است که بین النساء در آنچه مربوط به قَسم واجب است عدل قرار دهیم. البته این مربوط به آیات دیگر است که باید در جای خود بحث شود که در تفسیر الفرقان می‌آید، اینجا هم به مناسبت. اما آیا می‌شود انسان به یک زنی بگوید شما چند نفر هستید، شما شب خود را به من بفروشید، یا نه، من یا از شما جدا می‌شوم یا شما سهم خود را کمتر کنید؟ این امکان دارد یا نه؟ بله، این حق زن است. آیا طلاق یافتن این زن بدتر است یا طلاق نیابد، واجباتی از زوجیت از نظر قسم و نفقه و این حرف‌ها باشد، ولکن هم‌خوابگی مثلاً نباشد یا کمتر باشد؟ این حق او است. از بعضی از حقوق می‌شود صرف‌نظر کرد، اما می‌شود از کل حقوق صرف‌نظر کرد؟ «كَالْمُعَلَّقَةِ» می‌شود دیگر.

اگر زن از کل حقوق زوجیت و کل واجبات قسم صرف‌نظر کند، بگوید من حاضرم زن تو باشم، هیچ هیچ هیچ، اصلاً هیچ کأنه شوهر ندارم، این «كَالْمُعَلَّقَةِ» است و زن حق ندارد اینطور شوهر کند و مرد هم حق ندارد اینطور زن بگیرد. مرد زن می‌گیرد و هیچ چیزی از عناوین و شئون زوجیت در کار نباشد، این ازدواج نیست. و زن هم حق ندارد شوهر کند که هیچ یک از شئون ازدواج در کار نباشد، بگوید چون حق من است بخشیدم. خیر، اینطور نیست که حق زن است که تمام شئون زوجیت را ببخشد. مقداری از شئون زوجیت باید باقی باشد که «كَالْمُعَلَّقَةِ» نباشد.

«وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً» بعد بلافاصله: «وَ إِنْ يَتَفَرَّقا»[9] این جای «يَتَفَرَّقا» است، این یعنی چه؟ در صورتی انسان می‌تواند زن را نگه دارد که به‌طور صالح و شرعی باشد، اما اگر به‌طور فاسد باشد که دوبله است؛ 1- محبت نسبت به این زن ندارد، 2- این زن «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً»[10] اگر قضیه دوبله شد، مرحله اولای آن که جواز طلاق است یا اینکه وجوب طلاق است، چرا؟ برای اینکه بالاخره نمی‌تواند واجبات زوجیت را نسبت به این زن انجام بدهد، تقصیر هم از مرد است. این طلاق طلاق رجعی می‌شود، به تعبیر اصطلاح معمول فقهی آن. و اما اگر طرفِ زن است «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ»[11] اگر قضیه محبت و جسم و جنس و این حرف‌ها نیست، این دو امکان زندگی با هم ندارند و به هم گره نمی‌خورند و اگر ادامه پیدا کند، گرچه هر دو هم فرض کنید مؤمن باشند، می‌ترسند که بعضی از حقوق الهی در اینجا پایمال بشود. در اینجا هم جای طلاق است، منتها در مرحله دوم که خوف از نشوز است، اینجا چهار مرحله است.

در اول سوره مبارکه نساء ملاحظه فرمایید. «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً». «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ» در اینجا یک اشتباه عظیمی شده است در دو بُعد که من عرض کنم. آقایان نوعاً خیال کردند «وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ‌ نُشُوزَهُنَّ» یعنی زنانی که می‌ترسید ناشزه شوند، اینطور خیال کردند. می‌ترسد که این زن تخلفی از شئون زوجیت بکند. این که می‌ترسید بعداً ناشزه بشود، از حالا «فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ»، پس در همه خانه‌ها باید کتک‌کاری باشد، چون هر مردی می‌ترسد این زن یک موقعی تخلف کند، پس دائماً کتک بزند. آیه که این را نمی‌گوید. دیگری شدرسنا کرده است. خدا رحمت کند مرحوم آقای محققی که نماینده آقای بروجردی در هامبورگ بود، من وقتی که رفتم به بُن برای معالجه، جلسه‌ای بود زنان و غیر این‌ها جمع بودند و سؤالات می‌کردند، از جمله همین بود که چرا «وَ اضْرِبُوهُنَّ»؟ بعد یکی از آن‌ها که پیرتر بود و در زمان آقای محققی بود، گفت ایشان اینطور معنا کردند که «وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنی آن‌ها را سفر دهید، چطور؟ برای اینکه «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ»[12]! «وَ اضْرِبُوهُنَّ» با […] اینجا شدرسنا می‌شود، چرا؟ برای اینکه آقایی که در حوزه بوده، حالا نماینده شده رفته آنجا، این با قرآن کاری نداشته، لذا رفته خراب کرده، لغت را بد معنی کرده است. معنی «وَ اضْرِبُوهُنَّ» این نیست که کتک بزنید، بلکه این‌ها را سفر بدهید. اگر زنی را انسان می‌ترسد که نشوز داشته باشد که در سفر بدتر می‌شود. در خانه نمی‌توانی کنترل کنی، در سفر می‌توانی؟! سفر کنید، در قم برود مثلاً در صحن بگردد یا جای دیگر مثلاً. این بحثی دارد که بعداً باید عرض کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نساء، آیه 82.

[2]. همان، آیه 3.

[3]. نساء، آیه 24.

[4]. مائده، آیه 25.

[5]. نساء، آیه 2.

[6]. حجرات، آیه 13.

[7]. بقره، آیه 184.

[8]. همان، آیه 158.

[9]. نساء، آیه 130.

[10]. همان، آیه 34.

[11]. بقره، آیه 229.

[12]. نساء، آیه 101.