موارد حصول انطلاق
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
یک جملهای که خلاف مشهور و یا اجماع و یا ضرورت فقهی بین الشیعة و السنة است تکرار میکنیم، بعد بر مبنای این جمله که جهت ایجابی در باب نکاح دارد، جهات سلبی را که طلاق است بر محور این آیاتی که مورد بحث است صحبت میکنیم و محور اصلی در این آیات که آیه مادر است، «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[1] تا آخر.
همه میگویند که عقد نکاح در اصل از عقود لازمه است. همانطور که عقد بیع و عقد اجاره و عقد مضاربه و عقد مزارعه و از این قبیل، اینها از عقود لازمه است و مادامی که حق خیاری و یا دلیل بطلانی در کار نباشد احد طرفین نمیتوانند عقد را بر هم بزنند، در باب نکاح احق و اولی است. هنگامی که در باب خرید و فروش و در باب اجاره و در باب مضاربه و مزارعه و غیره که تناقل مالی است، عقد لازم است و بهعنوان ضابطه و اصل احد طرفین نمیتوانند به هم بزنند، به طریق اولی در باب معاوضه نفسی است. در باب نکاح مبادله و معامله نفسی است و تجارت نفسی است که این زن ملک شما نیست، اما زن شما است و نمیتواند ارتباط جنسی و زنانگی و سایر جهاتی که مربوط به جو زناشویی است با دیگران داشته باشد. لزومی ندارد ما دلیل دیگر بیاوریم برای اینکه عقد نکاح عقد لازم است. همگان قبول دارند و از آیات هم ما این مطلب را میفهمیم.
اشکال بزرگ که بر خلاف شهرت یا اجماع و یا ظاهراً ضرورت بین الفریقین است، این است که آقایان مفتیان فتوا دادهاند که مرد میتواند بدون هیچ علتی زنش را طلاق بدهد. زن راضی نیست، داد و فریاد و فغان میکند، سازش دارد، با بودن این زن خطر از بین رفتن حدودی از حدود الهی نیست، «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ»[2] نیست «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً»[3] نیست، «وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ»[4] نیست. این زن سازش دارد و علتی در کار نیست که جدایی بین این زن و مرد حاصل شود، اگر از فقاهت سنی و شیعه ما سؤال کنیم که آیا جایز است که این مرد این زن را طلاق بدهد میگویند «علی مرجوحیة». ما سؤال میکنیم که این تناقض است و این سؤال را از فقهای بزرگی که هستند بپرسید. البته با اینها نمیشود صحبت کرد چون خیلی پیر هستند. با فقهای دیگر هم صحبت کنید، بالاخره این سؤال را از کل حوزههای فقهی بکنید که اگر عقد لازم است، لازمه لزوم عقد بر هم نخوردن است. همانطور که زن نمیتواند عقد نکاح را بر هم زند، همچنین مرد هم نمیتواند عقد نکاح را بر هم زند. البته استثنائاتی وجود دارد. ما که راجع به استثنائات بحث نمیکنیم، این بحث بعدی است. استثنائاتی هست که در بعضی موارد این عقدی که شده است بلاطلاق از بین میرود. هفت مورد داریم که عرض میکنیم.
عقد شده، زنی را گرفتهاید که در اصل جایز نیست طلاق بدهید و بالاتر جایز نیست که انفصال بدون طلاق حاصل شود. و اما بهطور استثناء چندین مورد است که من هفت مورد را اینجا یادداشت کردم، چندین مورد است که بلاطلاق انطلاق حاصل میشود. زن بخواهی و یا نخواهی از شما بدون طلاق جدا میشود. این استثناء است. یا در صورتی که شما در باب نکاح خیار داشته باشید، اگر تخلف شرطی از شروط مبینه یا مبتنیٰ علیه باشد، چون بعضی شروط مبینه است، میگوید به این شرط من زن شما میشوم، به این شرط من شما را میگیرم. گاه مبتنیٰ علیه است. کسی که زن میگیرد، این زن باید زنیت داشته باشد یا نه؟ ولو ذکر نشده، ولی اگر زن گرفت و زنیت نداشت، این مبتنی علیه است. آن شرطی که اصیل است چه طرفین یا احد الطرفین ذکر کنند یا ذکر نکنند اما بنای عقد بر آن است. بنده میروم عبا میخرم شرط نمیکنم سوراخ نداشته باشد، خریدم آمدم دیدم سوراخ دارد، این امر درست است؟ این معامله درست است؟ نه، چون بنای در خریدن جنس این است که سالم باشد. شما که میروید شیر میخرید بنا بر این است که شیر بریده نباشد، اما اگر شیر بریده به شما داد، این معامله اصلاً باطل است.
یا وحدت مطلوب است و یا تعدد مطلوب. در وحدت مطلوب چه اجاره باشد چه بیع باشد چه نکاح باشد، هر عقدی از عقود لازمه که داریم بحث میکنیم باشد، اگر تخلف از شرط شد انطلاق است، انفصال است، انفساخ است. محتاج به این نیست که آن شخصی که بر خلاف شرط او عمل شده بیاید فسخ کند، انفساخ است، چون بر مبنای اینکه این دختر بیست ساله است و چنین است و چنان است ازدواج کرده که اگر نه، نمیخواهد ازدواج کند. پس اگر نه درآمد، این ازدواج باطل است، نه اینکه این مرد اختیار فسخ دارد، خیر، اصلاً منفسخ است، انطلاق در اینجا حاصل میشود. گاهی اوقات نه، تعدد مطلوب است. مطلوب متعدد است. میگوید من زن میخواهم بگیرم در اصل، لازم دارم و شرط میکند بیست ساله باشد که اگر بیست ساله هم نباشد بینابین است. در اصل میخواهم، اما آن شرطی که نیست به من اختیار فسخ میدهد. در اینجا انطلاق نیست، بلکه اختیار الطلاق است.
پس بعضی وقتها شما عقد نکاح که کردید در اصل که معلوم است، در اصل نکاح لازم است -حالا در دائم بحث میکنیم- و احد الطرفین بهعنوان ضابط به اصل نمیتوانند به هم بزنند. اما بهعنوان استثناء مواردی است که انطلاق حاصل میشود، مواردی است که اختیار طلاق حاصل میشود، مواردی است که لازم است طلاق داد، لازم است، تا شما طلاق ندهید طلاق داده نمیشود، ولی واجب است طلاق بدهید. «أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» باید شما طلاق بدهید، برای اینکه اگر شما طلاق ندهید این ترک حدود الله در این زندگی زناشویی خواهد بود. پس بعضی وقتها انطلاق است، بعضی وقتها اختیار طلاق است، بعضی وقتها وجوب طلاق است.
اما اگر این بعض اول یا دوم یا سوم در کار نباشد، شما به صرف اینکه مثلاً این زن پیر شده یا میخواهید زن دیگری بگیرید یا چنین و چنان، حق ندارید این زن را طلاق بدهید، مگر خود او راضی باشد. اگر زن راضی است مرد نه، مرد راضی است زن نه، یا هر دو راضی نیستند به طریق اولی، قابل طلاق نیست. باید طرفین توافق کنند بهعنوان ضابطه تا طلاق در اینجا حاصل بشود و توافق طرفین بهعنوان ضابطه آن اسثنائات را نمیخواهد که «إِلاَّ أَنْ يَخافا» نمیخواهد، خوف نشوز هم نمیخواهد، طرفین توافق میکنند. مثل معاملهای است که شما کردید، خانهای است که شما فروختید، بعد بایع و مشتری با هم توافق میکنند که این معامله برگردد.
بُعد اول در باب انطلاق. همه اینها اختلافی است، اما بر محور قرآن صاف میتوانیم نظر بدهیم. اول: «فی الزنا دون توبة من احدهما» استمراری است. «الزَّاني لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[5] مثل «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ».[6] «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» دو بُعد دارد. کسی قبل از اسلام دو خواهر را گرفته، حالا مسلمان شده است، باید طلاق بدهد یا نه؟ اختین دیگر زن او نخواهند بود، انطلاق حاصل میشود، منتها انطلاق احدهما، اختیار با او است که یکی را در نظر بگیرد. اگر در زمان اسلام بخواهد این کار را بکند، ابتدائاً حرام است، اگر قبلاً این کار را کرده فرض کنید قبلاً حلال بوده، با فرض اینکه قبلاً حلال بوده الآن که مسلمان شده است، این استمرار جمع بین الاختین در نکاح حرام است. در باب زنا هم همینطور. اگر زن زانیه است و تائبه نیست و مرد عفیف است، یا مرد زانی است و تائب نیست و زن عفیفه است، اینجا انطلاق حاصل میشود. مرد بخواهد طلاق بدهد یا نخواهد، زن بخواهد طلاق بگیرد یا نخواهد، انطلاق حاصل میشود، این اختیاری نیست. این قسم اول از اقسام هفتگانه یا بیشتر است که انطلاق حاصل میشود. مگر در جدا شدن زن از مرد حتماً باید طلاق حاصل شود؟ خیر، ما مواردی داریم. بعضی موارد مسلم است و بعضی موارد نزد آقایان مسلم نیست، ولی بر محور قرآن مسلم است.
این «لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» حرام است زن زانیه غیر تائبه تحت نکاح مرد عفیف باشد، هم ابتدائاً و هم انتهائاً، چون حرام است. حرام حرام است، چه ابتدائاً چه انتهائاً و بالعکس. این خود بحث مستقل موضوعی است که البته بر خلاف شهرت مطلقه علمای اسلام که میگویند مکروه است اگر زن زانیه باشد و غیر تائبه. نخیر، قرآن میگوید: «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ». این بُعد اول که انطلاق است. «أو کفر الزوج».
– اینها از کجا کراهت را به دست آوردند؟
– آقایان نظر به بعضی از روایات کردند و جمع بین روایات کردند و خیال کردند کراهت است و حال اینکه اگر روایاتی هم باشد که کراهت باشد بر خلاف نص قرآن است و قابل قبول نیست. «حُرِّمَ ذلِكَ» را که نمیشود کاری کرد. این را یک نکته عرض کردم، عبور میکنیم، برای اینکه بحث مفصل آن را آقایان میتوانید در سوره نور مراجعه بفرمایید، مفصل چند صفحه در الفرقان بحث کردم.
دوم: شرط است در شوهر زن مسلمان که مسلمان باشد. حالا شیعه باشد یا سنی مطلبی نیست، شیعه بهتر است. اما یک مردی بخواهد با زن مسلمان ازدواج کند، از اول ازدواج باطل است و اگر یک مرد مسلمانی زن مسلمانی گرفت بعد کافر شد، چه کفر ارتداد الی الالحاد باشد یا الی الشرک باشد یا الی الدین الکتابی باشد، از اسلام مرتد شد، همان آن زن بدون طلاق منطلق میشود. منتها آقایان میفرمایند که منطلق شده عده وفات باید نگه دارد، ما عرض میکنیم خیر، عده طلاق باید نگه دارد. در بعضی موارد نه عده وفات دارد نه طلاق که در جای خودش بحث شده که اگر این مرد با این زن چند ماهی همبستر نشدند، این قاعده کلی است، چند ماهی که همبستر نشدند و بعد انطلاق حاصل شد یا طلاق، این زن اصلاً عده ندارد. «إِنَّمَا الْعِدَّةُ مِنَ الْمَاءِ»[7] اینکه عرض میکنیم استطرادی است. پس اگر چنانچه شوهر مرتد عن الاسلام شد، دیگر طلاق دادن معنا ندارد؛ نه خود شوهر و نه حاکم شرع، طلاق گرفتن ندارد، خیر، اینجا انطلاق حاصل میشود.
– [سؤال]
– فایده ندارد. الآن انطلاق حاصل شده یا نه؟ چون آقایان میگویند اگر امید برگشتن باشد و بین کتابی و بین غیر کتابی فرق میگذارند. میگوییم امید برگشتن است. برگشتن است، ولی الآن چطور است؟ جدا شد یا نه؟ این انطلاق است. انطلاق چرا رجعی باشد؟ ما در طلاق رجعی داریم. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ»[8] آنجا رجعی است، اینجا رجعی نیست. تازه با آن قیدی که ما عرض میکنیم که اگر چنانچه اصلاً صاحبة العده نیست، با هم نبودند و نطفهای در کار نیست، آنجا که هیچ. یقین برگشتن باشد هم اینجا انطلاق حاصل شده و رجوعی در کار نیست. سوم: «الملاعنة». این را همه قبول دارند. اگر مردی به زنش نسبت زنا داد، البته بالمعاینه نه اینکه شنیده، بالمعاینه دید که این زن زنا کرده…
– [سؤال]
– نه، چرا؟ برای اینکه صرف ارتداد چه کار میکند؟ زوجیت را حرام میکند، نمیکند؟ صرف ارتداد. اینها با هم مشابه است. صرف اینکه این مرد مرتد شد، دیگر این مرد، مردِ این زن نیست ولو یک دقیقه باشد. این شوهرش نیست. چون حرام است ولو در یک آن شوهر غیر مسلمان باشد، چون زن مسلمان است طبق نصوص آیات سوره حجرات و سوره بقره و چیزهایی که در جای خود باید مفصلاً بحث شود.
– در آنجایی که انطلاق حاصل میشود و نطفه هم وجود دارد، چطور؟
– اگر نطفه باشد اینجا عده است، بله، این را که حرفی نداریم، ولکن در عین حال چرا عده رجعیه باشد؟ عده رجعیه برای طلاق است، اینجا انطلاق است. ما که نمیتوانیم حمل کنیم. این مورد دوم.
سوم: «الملاعنة». این را فهرستوار عرض میکنیم که موارد را عرض کنیم، تفاصیل آن را آقایان بخواهید مراجعه بفرمایید. در باب ملاعنه، آیات مبارکات سوره نور در باب اینکه «وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ»[9] چهار مرتبه یک نوع گواهی، مرتبه پنجم یک نوع گواهی. «وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»[10] وقتی که مرد دید که کسی با زنش زنا میکند و طبعاً شهودی در کار نیست «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» اینجا به جای چهار شاهد، چهار شهادت خودش در یک بُعد و یک شهادت که شهادت پنجم است «وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ»[11] اول، دوم: «أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ»[12]. برای مرد «لَعْنَتَ اللَّهِ»، برای زن نسبت به مرد «غَضَبَ اللَّهِ»، این پنج شهادت به جای چهار شاهد را میگیرد.
اگر زن چیزی نگفت، ثابت میشود که این زن زنا داده است و حکم حد در اینجا اجرا خواهد شد. و اما اگر نه «وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» زن میتواند حد را از خود برطرف کند که شهادات را به عکس کند. وقتی شهادات را به عکس کرد، عذاب حد از زن برطرف میشود و این زن بدون طلاق انطلاق پیدا میکند. انطلاق بدون طلاق، طلاق لازم نیست. مرد بخواهد نخواهد، زن بخواهد نخواهد، حالا در اولادشان مطلبی است که باید در جایی مفصل بحث شود. در خود این زن این انطلاق است و طلاق نیست.
چهارم: «افضاء». اگر مردی با دختری ازدواج کرد و او را افضاء کرد که مخرج بول و غائط را یکی کرد چه عمداً چه غیر عمداً، این دیگر زنش نیست، هیچوقت هم نمیتواند با این ازدواج کند، اینجا انطلاق حاصل شده است. شوهر دیگری بکند، مطلبی نیست.
– [سؤال]
– نه دیگر. افضاء چه قبل از نه سال باشد چه بعد از نه سال، منتها نوع افضاء قبل از نه سال است، آن هم دختران عرب، دختران فارس که نه سال باید عروسکبازی کنند، اصلاً به درد این حرفها نمیخورند.
– [سؤال]
– این اختلافی است. عرض کردم ما رئوس مطالب را عرض میکنیم. مواردی که انطلاق حاصل میشود. یکی از مواردی هم که باز اختلاف است «نکاح بنت الزوجة» «وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ».[13] امهات نساء کلاً حرام است چه با این زن دخول شده باشد چه نشده باشد. «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ»[14] چه میفهمیم؟ این حرفی که اینجا ما داریم و از آیه استفاده میکنیم هم بر خلاف تقریباً اجماع آقایان است. مادر زن کلاً حرام است، یک دقیقه هم حرام است، استمرار آن حرام است، ابتداء آن حرام است، مثل جمع بین اختین است، این حرام است.
اما «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» دختر زن هم حرام است ازدواج کنید، در صورتی که به مادرش عمل جنسی انجام شده، اما «فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ» اگر چنانچه به مادر دختر زن عمل جنسی نشده «فَلا جُناحَ». «فَلا جُناحَ» چیست؟ مگر نفی جنس نیست؟ مگر استغراق نیست؟ بهطور کلی بدون هیچ شرطی اطلاقاً، نه کتاباً نه سنتاً. در سنت هم نیست. ما در روایت هم اصلاً نداریم، اگر هم داشتیم قبول نمیکردیم، چون برخلاف «فَلا جُناحَ» است. «فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ» این «فَلا جُناحَ» دو بُعد دارد؛ 1- مادر این دختر را دارد، دختر زن موجود است. با مادر این دختر کاری انجام داده است، نمیتواند با دختر این ازدواج کند، چه زمانی؟ حالا؟ حالا که مادرش را دارد! نه، اگر مادر را طلاق داد یا مادر مرد با این دختر نمیتواند ازدواج کند، چرا؟ چون دختر زن مدخولٌ بها است. این یک قسم «فَلا جُناحَ».
– حلالاً باشد حراماً باشد فرقی نمیکند؟
– حلال و حرام چیست؟
– با مادرش زنا کرده است.
– ما که زنا را عرض نکردیم، ما نکاح را عرض کردیم. بحث سر نکاح است، زنا کرده نخیر. «وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ» با زنی که زنا کرده «نِسائِكُمْ» است؟ آقایان میگویند، اما ما قبول نداریم، چون قرآن «نِسائِكُمْ» میگوید. نفرمود «أمّهات نساءٍ»، «وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ».
شق دوم «فَلا جُناحَ» این است که این زن را که دارد، با او همخواب نشده است، حالا میخواهد با این دختر ازدواج کند، آیا باید این مادر را طلاق بدهد، بعد با دختر ازدواج کند؟ میگوییم چرا؟ خیر، اینجا «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ» یعنی دختر را بدون هیچ شرطی میتوانید شما به عقد خود در بیاورید. مادر چه؟ کسانی که میگویند که جمع بین دختر و مادر حرام است […] نسبت به اختین «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنَ» است، نسبت به مادر و دختر جمعش که حرام نیست، مادرزن حرام است. مادامی که این دختر را، این ربیبه را شما نگرفتهاید، این زن که مادرزن نیست، و با این زن عمل جنسی هم انجام ندادید، ولکن با اینکه این زن هنوز زن شما است و عمل جنسی انجام ندادید، اگر با دختر ازدواج کردید «لما تمّ الازدواج تحقّق» که این زن شما مادرزن شد. تا مادرزن شد چه میشود؟ انطلاق حاصل میشود، طلاق ندارد.
– [سؤال]
– چرا نشود؟
– [سؤال]
– هنوز نشده. مادامی که این دختر را نگرفته که زنش مادرزن نیست. این زن با زن غریبه چه فرقی دارد؟ این زنی که الآن زن شما است و با او عمل جنسی انجام ندادید، دختری هم از غیر دارد، چه این زن شما باشد و عمل جنسی انجام ندادید، چه زن شما نباشد، دختر این برای شما حلال است یا نه؟ بله. اینکه این زن شما است، دختر را حرام میکند؟ نه. این زن اگر مادرزن شد، آنوقت دختر حرام میشود. حالا مادرزن است؟ حالا مادرزن که نیست، هنوز دختر را نگرفتید.
– منظورم این است که مادر عقد شده است.
– نه، دختر را عرض میکنم. این زنی که شما گرفتید زن است یا مادرزن است؟
– زن است.
– مادرزن که نیست؟
– نه.
– پس بنابراین گرفتن این دخترش مادامی که این زن را طلاق ندادید چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. پس این شخص میتواند با این دختر ازدواج کند، ازدواج که تمام شد، آن آنِ آخر که ازدواج تمام شد، این زن میشود چه؟ میشود مادرزن، انطلاق حاصل میشود. آقایان قبول ندارند، چرا؟ از خودشان سؤال کنید. من با آقای خمینی در نجف صحبت کردم، یک مقدار هم سر و صدا کردیم، بعد ایشان فرمودند شهرت چنین میگوید، گفتم شهرت بیجا میگوید، نص قرآن است، شهرت چیست؟! این هم یک مورد که انطلاق حاصل میشود.
ششم: «او اشتراء امک الامة» این مربوط به سابق است. مادر کسی امه کسی است، مادرش را میخرد. وقتی که خرید آناً تا مالک شد، فوری انطلاق حاصل میشود، چون مادر ملک انسان نمیشود. این مطلبی است برای گذشته.
– انعتاق باید باشد.
– انعتاق بله. جدایی. جدایی چه جدایی انطلاق زوجیت باشد، چه جدایی انطلاق غیر زوجیت باشد.
هفتم: «او تخلف عن شرط فی وحدة المطلوب» که اول عرض کردیم. تخلف در شرطی که وحدت مطلوب است که اگر شرطی در باب ازدواج از طرف زوج یا زوجه شده یا هر دو، و این وحدت مطلوب و تخلفاتی شد، این عقد دیگر خیار در کار نیست، انطلاق حاصل میشود. بعضاً یک خیاراتی است که این خیارات عند تخلف شرطی است که در اینجا تعدد مطلوب است. هفت مورد راجع به احد الزوجین ذکر شده و چهار، پنج مورد هم راجع به احد الزوجین ذکر شده که تفاصیل آن مربوط به جای خودش است که اینجا خیار است.
پس بنابراین آنجایی که انطلاق است، مواردی است که عرض کردیم. انطلاق یا انفساخ؟ انفساخ هم همان انطلاق است. انفساخ عقد نکاح اگر مثلاً شرط اصلی در کار نباشد. یا فرض کنید از اول با یک زنی به خیال اینکه این زن زانیه نیست ازدواج کرد، بعد معلوم شد این زن زانیه غیر تائبه است، اینجا اصلاً عقد واقع نشده، اینجا انطلاق نمیگویند، اصلاً عقد واقع نشده است. یا مثل موارد دیگر؛ با یک زنی ازدواج کرد و معلوم شد خواهر اوست، اتفاق افتاده است، معلوم شد مادرش است، اتفاق افتاده است. در اینجا انطلاق هم نیست، انفساخ هم نیست، در اینجا از اول است.
بحث دیگر که مربوط به همین است، در باب نکاح، نکاح یا واجب است یا راجح است یا حرام است، اما طلاق دوتا بیشتر نداریم؛ طلاق یا حرام است و یا واجب. طلاق بهعنوان ضابطی حرام است، چرا؟ برای اینکه چون ضابطه در باب نکاح این است که عقد لازم است و عقد لازم به هیچ وجهی از وجوه بهعنوان ضابطی به هم نمیخورد، در باب طلاق هم کسی حق ندارد طلاق بدهد، زن فقط یا مرد فقط حق ندارند طلاق بخواهند یا طلاق بدهند، مگر اینکه یک ملزِمی در کار باشد.
ملزماتی که در باب طلاق است در آیاتی که مورد بحث است، مثلاً در بُعد اول: مرد چطور باید با زن معاشرت داشته باشد؟ سوره نساء، آیه 19. در سوره نساء، آیه 19 این مطلب برای ما روشن است که معاشرت بالمعروف با زنان از واجبات است. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» چه کسانی را میگوید؟ آن زنهایی که انسان آنها را دوست ندارد، میخواهد اینها را اذیت کند، میخواهد بعض مالشان را بگیرد، اینها را دارد میگوید، تا چه رسد به زنی که انسان با او اختلافی ندارد. بعد «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» نفرمود که «تعاشروا بالمعروف» نفرمود «اعشروا بالمعروف»؛ «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ». «ضارب زیدٌ عمراً» یعنی زید شروع کرد و عمرو بعداً جواب داد، اما «تضارب زید و عمرو» یعنی با هم شروع کردند. در اینجا هم اگر میفرمود که «تعاشروا بالمعروف» یعنی هر دو یکسان با هم همسان بالمعروف باید معاشرت کنید، مادامی که جریان زوجیت در کار است. ولکن «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» آغاز عشرت به معروف از مرد است و تبعیت و دنبالهروی در عشرت به معروف با زن است، چرا؟ معلوم است دیگر، قدرت مرد بیشتر است، عقل او بیشتر است، فکر او زیادتر است، صمود او، استقامت او بیشتر است، دارایی مال و غیر مال در او نوعاً بیشتر است، بنابراین باید عطف از مرد شروع شود. وقتی که از مرد شروع شد، زن هم تبعیت کند. و لذلک در بعضی روایات دارد که «هن ریحانة و لست بقهرمانة». اینها ریحان هستند، قهرمان نیستند که با اینها بوکس بازی کنید، داد و قال و لگد و کتک و این حرفها نیست. شما اگر بخواهید بوته ریحان را صاف کنید خیلی آرام، خیلی ملایم، یک مقدار تکان بدهید میشکند و از بین میرود. «هن ریحانة و لست بقهرمانة» اینطور نیست که با خشونت و صعوبت با زنها برخورد کنید.
«عاشِرُوهُنَّ» آغاز از مرد است، پایان از زن است. پس چه کسی باید بیشتر معروف را رعایت کند آقایان!؟ مرد، بعد زن. چرا شما برعکس کردید؟ چرا روایت از رسولالله (ص) نقل میکنید که حضرت با آن جریان مفصل به آن زن فرموده شده باشند که شوهرش به مسافرت رفته بود، خبر دادند پدرت مریض شده عیادت نرفت، چون شوهر نبوده، خبر دادند خیلی سخت است عیادت نرفت، مرد، تشییع نرفت، بعد که شوهر آمد، شوهر خیلی خوشحال بود که نرفته است و بعد به پیغمبر اکرم عرض کرد، حضرت فرمود: کار خوبی کردی مثلاً –معاذ الله- بعد سؤال کرد که زن چقدر نسبت به مرد حق دارد؟ اینقدر، اینقدر، فرمود: «و لا واحد بالمائة» یک صدم مرد هم حق ندارد. خلاف نص آیه است، «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» بالمعروف، زندگی شایسته، زندگی ملایم، زندگی بااخلاق، با برخورد صحیح، با برخورد مؤدبانه در هر بُعدی از ابعاد درونی و برونی آغازگر آن مرد است و دنبالهرو جریان زن است. چطور شما میگویید که حق مرد بیشتر از صد برابر نسبت به زن است؟ آنوقت بر این مبنا میگویید که زن در کل غیر واجبات و محرمات باید تحت امر مرد باشد که دیروز عرض کردیم این درست نیست.
«وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ» اگر نمیخواهید، نمیشود. «كَرِهْتُمُوهُنَّ» در چه حد؟ این «كَرِهْتُمُوهُنَّ» دو بُعد دارد؛ یک «كَرِهْتُمُوهُنَّ» است که خوف ترک حدود الله در کار نیست، بدتان میآید، ولی این زن به شما بدی نمیکند، تخلفی نمیکند، نشوز مخیف ندارد که در بحث آیه نساء است، شما این را دوست ندارید، میتوانید طلاق دهید؟ نخیر. اینجا موعظه است. «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً». میخواهید عوض کنید «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً»[15] «أَرَدْتُمُ» کجا است؟ اگر مرد اراده کرد این زنی را که دوست ندارد طلاق بدهد و زن دیگری بگیرد یا به زن دیگر که دارد اکتفا کند، این «أَرَدْتُمُ» مطلق است؟ نخیر، این «أَرَدْتُمُ» در چند بُعد مهار میشود؛ یک بعد اینکه چون ازدواج عقد دائم است این از بین رفتنی نیست مگر به استثنائات. آیا این هم جزء استثنائات است که دوست نداری؟ نخیر. پس من یک خانهای از شما خریدم بعد دوستش ندارم پس بدهم، یعنی چه؟! این خیار فسخ که نیست. دوست ندارم عقد دائم و لازم را از بین نمیبرد.
این دوست ندارم مراحلی دارد. مراحلی که این دوست ندارم دارد که طلاق دادن آن واجب است و نه آنکه…. چون طلاق فقط بین واجب و حرام است. طلاق حرام است طبق ضابطه کلیه که عرض کردیم و واجب است در بعضی موارد که بودن و استمرار زندگی با این زن یک محرمات بالاتری دارد، از جمله «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» که در سوره بقره، آیه 229 است.
– [سؤال]
– اگر میخواهید که این زن را عوض کنید، زن دیگر بیاورید، او را طلاق بدهید. معنی استبدال زوج این است. آیه 229، سوره بقره: «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» تا میرسد به اینجا «وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً» حق ندارید صنار از آنچه به زن دادهاید بگیرید و این سه بُعدی است. یکی نفقه است که هیچ، یکی مهر است که هیچ، یکی هم هدایایی است که به زن دادید، نفقه نیست، این دنباله مهر است. آنچه مسلم است که طلاق بدهید در هیچ حال نباید بگیرید، فاحشه مبینه باشد، هر چه باشد، آن نفقات است. نفقات سر جای خود است، ولکن «مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً» که مهر باشد و هدایایی که به او دادید، طلایی دادید و هر چه حق ندارید بگیرید «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» هر دو میترسند که در این استمرار زوجیت حدود الله پایمال بشود و اگر بخواهد طلاق بدهد و زن پول خود را بخواهد، باز حدود الله پایمال بشود. چیزی که حل میکند، این است که طلاق خلع یا طلاق مبارات -که دیروز داشتیم- داده شود. در طلاق خلع، کل مهر را میتواند بگیرد و در طلاق مبارات بعض مهر را که این را بهطور اشارهای عرض میکنم. سوره بقره، آیه 229.
«إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ» اگر استمرار این زوجیت یا طلاقِ مشروط به اینکه مهر را بدهد و اگر مهر ندهد طلاق ندهید، هر دو استمرار زوجیت است. اگر استمرار زوجیت به همان وضعی که بوده یا اگر طلاق مقید به این است که اگر زن مهر را میخواهد و مرد نمیخواهد مهر را بدهد و در هر صورت، در این زمینه که سلب زوجیت است و معارکه و اختلاف است در اینکه پول را بگیرد یا نه، در اینجا «إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ» که اینجا تفصیل دارد در باب طلاق باید بحث کنیم. «إِلاَّ أَنْ يَخافا» یا خوف اصلی هر دو است، هم مرد میترسد که حدود الله پایمال بشود، هم زن میترسد مستقلاً. این طلاق چیست؟ طلاق مبارات است. یک مرتبه است که خیر، فقط زن است که نمیخواهد با این مرد باشد و زن میترسد که حدود الله در اینجا از بین برود، اگر زن میترسد که حدود الله از بین برود، ولی مرد میل ندارد طلاق بدهد، در اینجا ترس زن که حدود الله از بین برود، این به مرد انتشاء پیدا میکند.
وقتی که زن میترسد در حدود اللّه تخلف شود، پس برای مرد هم در اینجا این ترس حاصل میشود، چرا؟ برای اینکه اگر بقاء زوجیت این مرد با این زن موجب شود که حدود الله ترک شود پس خوف برای مرد هم میآید. منتها خوف برای مرد دو نوع است؛ یا خوف برای مرد میآید که زن در اثر بقای زوجیت این حدود الله را زیر پا بگذارد، مرد خوف دارد، یا نه، خود مرد هم به ترک بعضی از حدود الله مبتلا شود در ضمن خوف زن که سه نوع است. یک نوع این است که هر دو خائف هستند اصلاً، اینجا مبارات است. یکی اینکه زن خائف است اصلاً و ضمناً مرد، در اینجا خلع است. یکی اینکه نخیر، فقط مرد. فقط مرد است که این زن را نمیخواهد. این مرد که این زن را نمیخواهد، اگر دوام زوجیت برای مرد خوف ایجاد میکند اصلاً که برای زن هم فرعاً، برای مرد اصلاً، اصالتاً خوف ایجاد میکند که در بقاء با زوجیت این زن حدود الله ترک شود، قَسم از بین برود، نفقه از بین برود و… بعضی قال و جنجالهای خلاف شرع، در اینجا هم واجب است که این مرد این زن را طلاق بدهد، ولو اسم آن را طلاق رجعی بگذارند، اما در رجوع شرایطی است که در سوره بقره باز وجود دارد. این یک مورد.
حالا سؤال. منتقل میشویم به آیهای که دیروز مورد بحث بود، اول سوره مبارکه نساء، آیه 34: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» اینجا باید این سؤال را بکنیم، اگر زن اصلاً و مرد فرعاً، مرد اصلاً و زن فرعاً، مرد و زن اصلاً در بقاء این زوجیت میترسند که حدود الله زیر پا برود، یعنی چه؟ یعنی یا نشوز مخیف از زن است یا نشوز مخیف از مرد است یا از هر دو است، در این صورت طلاق بدهد؟ نخیر، علاج دارد. علاج آن هم نسبت به زن در این آیه و هم نسبت به مرد در آیه دیگر است. آیه دیگر: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ»[16] نشوز مرد است. در این آیه هم نشوز زن است، منتها چقدر ادیبانه و ترتیب عمیق و دقیقی را خداوند از برای از بین بردن آن مقرر فرموده است.
مرحله اولایی که مرحله ضابطی است «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ». «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» واجب، اما نشد، نمیشود، سازگار نیستند، یا از طرف زن یا از طرف مرد یا از طرف هر دو، «یخافان الا یقیما حدود الله» در استمرار این زوجیت. سؤال: میشود این خوف برطرف شود یا نه؟ اگر بشود خوف ترک حدود الله برطرف شود، باز طلاق؟ نه. اگر بشود که خوف حدود الله برطرف شود، اگر خوف از مرد است زن برطرف کند، اگر از زن است مرد برطرف کند، اگر از هر دو است، هر دو با هم. «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»[17] اگر هر دو منکر انجام میدهند یا میترسند، همدیگر را نهی کنند. اگر هر دو معروف را ترک میکنند، همدیگر را امر کنند. در اینجا هم همینطور است. شقوق زیاد دارد حالا ما یک به یک بحث میکنیم.
پس پله اول که پله ضابطی است «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ». پله دوم خوف در کار است. در استمرار این زوجیت خوفِ ترک حدود الله است. مگر بقای این ازدواج واجب است؟ نه. مگر اصل آن واجب بود؟ نه. حتی اگر اصل واجب بود، اصل واجب برای جنسی و مزاجی واجب، اما اگر انجام جنسی و مزاجی و تشکیل خانواده احکامی را و حدودی را از حدود الهی ترک کند، در دوران امر بین اهم و مهم چیست؟ حدود الهی باید محفوظ بماند. در اینجا این خوف حدود الله که پله دوم است، کراهت بالا رفته است «كَرِهْتُمُوهُنَّ». اینکه «كَرِهْتُمُوهُنَّ» اعم است. زن مرد را، مرد زن را، هر دو همدیگر را دوست ندارند، ولی خوفی در کار نیست. در اینجا «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً» این بُعد دوم است.
سوم: اگر کراهت به حد خوف رسید، به حد خوف رسید یا از هر دو یا از یکی از این دو، اینجا طلاق؟ نخیر، اینجا هم طلاق نیست. در اینجا هم اگر نشوز از طرف مرد است علاج دارد، نشوز از طرف زن است علاج دارد، اگر علاج نشد، تازه «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما»[18] اگر خوف شقاق است که به هیچوجه درونی و برونی و حکمین اصلاً نشد که خوف ترک حدود الله هست و شقاق است، در اینجا طلاق است.
در اینجا تتمهای که لازم بود عرض کنم و ظاهراً فرصت نیست اشارتاً عرض میکنم. «وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ» عرض کردیم نشوز هست، ولی نشوز مخیف است نه نشوزی که بعداً میآید، بعداً میآید که «نُشُوزَهُنَّ» نیست. کسانی که میترسید نشوز آنها را، چون «خاف» متعدی بنفس است دیگر. زنانی که میترسید نشوز آنها را، یعنی نشوز مخیف است. در نشوز غیر مخیف نهی از منکر است. اگر شوهر یا زن خلاف شرعی کردند که مخیف نیست، تخلف از واجباتی کردند که مخیف نیست، اینجا صرف نهی از منکر است، مراحل نیست. مراحل در نشوز مخیف است. اگر چنانچه کسی یک منکر بزرگی را انجام میدهد و دستبردار نیست، در آنجا مراحل دارد و اما اگر کسی با موعظه کردن و نهی کردن دست برمیدارد، آنجا این مراحل را ندارد.
– […] آیا فقط اخلاق اسلامی را یا…؟
– ما این را دو بخش کردیم، یکی نشوز و تخلف از واجبات اسلامی است بوجهٍ عام، یکی نه، در بُعد زوجیت که آیه بحث میکند. یعنی زن وظایف کوچک و بزرگی در بعد زوجیت دارد، اگر از بعضی وظایف که بزرگ است تخلف کرد و این تخلف خوفآور است که شیرازه زندگی زناشویی بپاشد، در اینجا باید جلوگیری کند، چه کار کند؟ «فَعِظُوهُنَّ». خودش میتواند خودش، اگر مرد دهاتی نفهمی است که هیچ چیزی نمیداند، کسی را بیاورد او را موعظه کند. ولی باید سری باشد، جهار نباید باشد، چون مرحله اولی سر است. «فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» این در خانه است، این جریانی است که نباید دیگران بفهمند. مرحله اولای نهی از منکر چست؟ این است که به خود او نهی کند. اگر خود او نشد، در حضور جمع مؤثر بود در حضور جمع، فرق میکند. باید پله پله جلو رفت.
در اینجا «فَعِظُوهُنَّ» یک بُعد ایجابی دارد و دو بعد سلبی. از بین بردن نشوز مخیف سه پله دارد، پله اول پله ایجابی است، دو پله دیگر دو پله سلبی. پله ایجابی: «فَعِظُوهُنَّ» برای اینکه «ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»[19] «يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ».[20] اول بُعد ایجابی است، سازماندهی است. سازماندهی کنید در اخلاق و عقیده و فکر و عمل این زن که از نشوز مخیف کنار برود، یا کل نشوز از بین برود یا این نشوزی که خوف و ترس این است که سازمان زندگی زناشویی از بین برود.
این مرحله اولی، ولی اثر نکرد، اینقدر این زن مصر است بر این نشوز مخیف خود که رها نکرد، چه کار کنیم؟ در اینجا شخصیت زناشویی و شخصیت زن شدن او را خرد کنید، چطور؟ خرد کردن شخصیت زن بودن این است که در یک بستر بخوابید، اما فاصله بگیرید و پشت کنید. «وَ اهْجُرُوهُنَّ» این نیست که پشت هم به هم بچسبانید. خیر، پشت کنید، هَجر دو بُعدی است، هجر مکانی است و هجر مکانتی. هجر مکانی این است که «اهْجُرُوهُنَّ» فاصله بگیرید. هجر مکانتی این است که به این زن پشت کنید. آنوقت چون بهترین مرکز فرماندهی زن مخصوصاً جوان، زنی که جوان است بهترین مرکز فرماندهی او که بر شوهر مسلط میشود، قضیه مضجع است، میگوید در اینجا به جریان زناشویی در بستر شکست بدهید. سلب اول. فایده نکرد؟ اینجا از نظر زناشویی بود. زنی که انسان است و مسلمان است، بُعد اول که موعظه است اثر نکرد، بُعد دوم» «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» به او شکست بدهید، یکی بر سر زوجه خود بزنید که من تو را اصلاً حساب نمیکنم. اینجا باید اصلاح شود، نشد «وَ اضْرِبُوهُنَّ». «وَ اضْرِبُوهُنَّ» بُعد سوم است. بعد سوم که بعد دوم سلبی است یعنی من تو را انسان هم نمیدانم. اول زن مسلمان هستی، تو را موعظه میکنم، موعظه اثر نکرد انسان هستی. انسان هستی، این انسان در بُعد زوجیت در این مرکز فرماندهی خودش که بستر است، اینجا شکست خورد. این هم نیستی «وَ اضْرِبُوهُنَّ» اصلاً انسان نیستی که انسانیت او ضربه میخورد. پس اول زن بودن او ضربه میخورد در «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ» بعد انسانیت ضربه میخورد.
اصلاً کتک زدن در اسلام غیر انسان را کتک میزنند، انسان را که کتک نمیزنند. مراحل دارد. اگر مراحل دعوت و توجیه و غیره و همه کاری شد و اثر نکرد، این انسان نیست، نشان میدهد این آجر است. شما به آجر چوب میزنید. این الاغ است، الاغ را هر چه هُش کنید، کیش کنید، بالا و پایین… یک چوب بزنید میرود، اینجا هم اینگونه است. پس «وَ اضْرِبُوهُنَّ» مرحله اخیر است. «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نساء، آیه 34.
[2]. بقره، آیه 229.
[3]. نساء، آیه 128.
[4]. همان، آیه 34.
[5]. نور، آیه 3.
[6]. نساء، آیه 23.
[7]. الكافی، ج 6، ص 109.
[8]. بقره، آیه 228.
[9]. نور، آیه 6.
[10]. همان، آیه 8.
[11]. همان، آیه 7.
[12]. همان، آیه 9.
[13]. نساء، آیه 23.
[14]. همان.
[15]. نساء، آیه 20.
[16]. نساء، آیه 128.
[17]. مائده، آیه 79.
[18]. نساء، آیه 35.
[19]. مائده، آیه 125.
[20]. آلعمران، آیه 104.