پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-توضیحاتی مختصر حول ماده و ۴ ویژگی آن که عبارتند از : ترکب- حرکت- تغییر-زمان ۲-اشاره به صدق نکردن زمان بر خدا (مجرد) و صدق کردن آن بر ماده ۳-اشاره به نسبی بودن زمان برای اثبات عدم تناقض میان آیه ی ۳۶ توبه که خلقت آسمانها و زمین در یک یوم و آیات دیگر که خلقت آنها در ۶ یوم دانسته است.

جلسه دویست و شصت و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

مدت زمان خلقت آسمان ها و زمین

بحثی در واژه یوم در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در اولین بحث موضوعی که دو سال گذشته و مقداری سال گذشته هم ادامه داشت که بحث توحید بود در ابعاد گوناگونش بر محور آیات مقدسات توحیدیه و ادله عقلیه، به مناسباتی راجع به زمان صحبت‌هایی شد و تکرار نمی‌شود. دیروز که عرض کردیم اشاراتی بود که مقداری هم از این اشارات ادامه دارد. اصولاً زمان نسبت به موجود زمانی ملازم است، اما موجود غیر زمانی یعنی چه زمان داشته باشد، مبدأ زمان چیست تا بفهمیم که زمان برای کیست؟ وقتی‌که مبدأ زمان برای حق سبحانه و تعالی محال است، پس زمانی بودن خدا یعنی چه؟ این یک بحث و بحث‌های دیگر هم در این زمینه هست تا این دو اشکالی که یا دو سؤالی که درباره «یوم» و «ستة ایام» و «اربعة ایام» است، ما مقداری صحبت کنیم. مثالی که از برای موجود لازمان و موجود زمانی می‌توانیم بزنیم که تقریب به ذهن کند. اصولاً مثال که جدید نیست، مثال برای تقریب به ذهن است، اینکه آیات مقدساتی در قرآن شریف «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»[1] به این معنا نیست که خداوند با مثل زدن، مثال آوردن می‌خواهد حقیقتی را ثابت کند، نخیر. حقیقتی را بیان می‌کند، ولکن چون همگان رسایی ندارند از برای دریافت و فهم این حقیقت، مثال می‌آورد که مثال کمک کند.

اینجا هم مثال باید بیاوریم، مثلاً از قم تا تهران 140 کیلومتر است، می‌شود گفت که از قم تا تهران 135 کیلومتر و پنج گرم است؟ گرم چه ارتباطی به متر دارد؟ 135 کیلومتر و پنج درجه حرارت است؟ حرارت چه‌کار دارد با متر؟ متر و زمان و مکان و وزن و حرارت و… همه مادی است، اما آیا می‌شود مادی‌ها را قاطی کرد؟ می‌شود ضمیمه کرد بعضی از جریانات مادی را با جریانات دیگری که با هم تناسب ندارند، با اینکه هر دو مادی هستند، هر دو زمانی هستند، هر دو حرکت دارند، هر دو حدوث دارند، هر دو تغیر دارند، اما نمی‌شود قاطی کرد. حوض ما مثلاً فرض کنید که هزار لیتر آب دارد، هزار لیتر آب و پنج متر، لیتر با متر ارتباطی ندارد، ارتباط حاضر ندارد، هزار لیتر آب دارد و فرض کنید که پنج درجه حرارت، پنج درجه حرارت نه به هزار لیتر اضافه می‌کند نه کم می‌کند، بود و نبودش فرقی برای هزار لیتر آب ندارد.

موجودی که مبدأ زمان در آن هرگز وجود ندارد و محال است که برای او مبدأ زمان باشد، پس زمانی نیست. خداوند یک میلیارد سال بعد و یک میلیارد سال قبل عمرش نه زیاد و نه کم می‌شود، چون خدا زمانی نیست، نه در زمان است، حاکم بر زمان است، خودش خلق کرده است، زمان و زمانی‌ها را خودش خلق کرده است و قبل از اینکه خداوند کائنی را در عالم خلق کند «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ».[2] البته برخلاف آنچه فلاسفه فرمودند. «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ» خدا بود نه در زمان، نه در مکان، نه محدود و نه خصوصیات دیگر مخلوقات و زمان نداشت، بعد هم که خداوند موجودات را خلق کرد و زمان موازی با موجودات و ضمناً مخلوق خالق هستند، خداوند نه بر زمان شد و نه در زمان شد و نه تصرم زمانی بر خداوند متعال حاکم است.

محور زمان چیست؟ خصوصیات ضروریه‌ای که تمام مواد عالم، از ماده اولیه و ماده‌های دیگر و هر چه ماده است دارد، یک خصوصیات ضروریه‌ای دارد که ما در کتاب حوار بین الالهیین و المادیین چهار خصوصیت رکنی و متنی را بحث کردیم. منتها این‌ها درجات دارند، خصوصیت اول که لابد منها است از برای هر ماده‌ای ترکب است، ماده بدون ترکب یعنی چه؟ فرق بین ماده و غیر ماده، ماده بقولٍ مطلق را عرض می‌کنیم. ماده نیرو را هم می‌گیرد، نیروی مادی، این ماده گاه محسوس و ملموس است، گاه ملموس و محسوس نیست. ماده و نیروی مادی که روح هم نیروی مادی است، روح مجرد نیست. ماده اولین گامی را که در وجود دارد و آخرین گامی را که دارد، بعد عدم صرف در آن تصور هست، چنانکه اول هم نبوده است، عبارت است از ترکب، ترکب هرچه هست. حداقل فیزیک یا حداقل هندسی یا هر چه حداقل. حداقلی که اگر از آن پایین‌تر برود، نیست. یا جزئین یا ثلاثة اجزاء، این را رجوع کنید به کتاب حوار، آنجا مفصل بحث کردیم.

این جزئین یا ثلاثة اجزاء که تردید می‌کنم به حساب تردد در اصل مطلب است، اگر این جزئین یا ثلاثة اجزاء که اولین مرز ترکب ماده است و آخرین مرز ترکب ماده در تکه تکه کردن. آنجا قدرت بشری که تعلق نمی‌گیرد، چون قدرت رب‌العالمین لازم است، قدرت رب‌العالمین که این ماده را در اولین مرز ایجاد کرد که مرکباً ایجاد کرد و نمی‌شود مجرداً ایجاد کند، چون مجرد نیازمند به موجد نیست، اگر هم نیازمند به موجد باشد، مجرد با ماده تناقض دارد، مجرد ماده نمی‌شود، ماده هم مجرد نمی‌شود. برخلاف آنچه حکیم شیرازی (ملاصدرا) در اسفار می‌فرماید که روح جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء. تناقض است. جسمانیة الحدوث قبول است که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[3] به آیه استدلال نمی‌کنیم، ولی مجبوریم بگوییم. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» وقتی بدن تکمیل شد، جنین تکمیل شد از نظر جسمی، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ»، «أنشأنا له» نیست. یعنی از خود این بدن، از خود ماده این بدن، ماده رقیقه‌ای که غیر مرئیه است و غیر ملموسه است و غیر محسوسه است، «خَلْقاً آخَرَ» که روح از آن درست شد. این جسمانیة الحدوث. بعد می‌گوید: روحانیة البقاء. یعنی چه؟ یعنی وقتی‌که این جسم است و روح نیرویی است از ماده، این نیرویی از ماده که مادی است، اگر جمع بشود مرئی خواهد شد و ماده اگر پخش شود نامرئی خواهد شد. چطور امکان دارد که این موجود مادی غیر مادی شود، یا این موجود مادی از بین برود و چیز دیگری درست شود. پس این او نشد، او نیست که تحول پیدا می‌کند یا نخیر، همین بخواهد تبدیل به نقیض بشود، محال است و اجتماع نقیضین است.

بحث ما قبلاً مفصل در این جریان بوده است و اشاره داریم می‌کنیم. اولین مرحله موجودیت ماده یا موجویت جهان خلقت که کلاً ماده است یا مادی است، آن اولین مرز وجود که قرآن شریف تعبیر «ماء» می‌کند در آیه هفتم سوره هود که «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عبارت است از ماده بسیار بسیار بسیطه، هنوز روی آن کاری نشده است، نه اولاً، نه ثانیاً، نه ثالثاً که مولکول‌ها و عنصرها و حتی اتم‌ها که مرحله اولی است بر حسب آنچه علم می‌فهمد. حتی اتم‌ها، حتی اجزاء اتم‌ها، حتی الکترون‌ها، پروتون‌ها، پوزیترون‌ها، نوترون‌ها، این‌ها را که بشر تازه توانسته است بفهمد. هیچ، این یک ماده بسیط، آنچه دارد ترکب است، اگر ترکب را از ماده بگیریم، ماده را از ماده گرفتیم، پس عدم صرف است.

بنابراین اولین مرز وجودی ماده عبارت است از ترکب. در دنباله ترکب، چون کمال مطلق نیست، در حال تغیر باید باشد. البته عرض کردم بحث تفصیلی من نمی‌کنم دارم اشاره می‌کنم که مطلب آنجا روشن شود. اولین مرز وجودی ماده عبارت است از ترکبٌ مّا که «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»[4] از مهم‌ترین آیات قرآن است در اثبات خالق، مفسرین هم توجه نفرموده‌اند. مهم‌ترین آیات قرآن، درجه اول در اثبات وجود خالق و اینکه عالم مخلوق است. به ذاریات مراجعه کنید و در حوار هم این بحث هست. مرحله اول وجود ماده که لازمه ذاتی ماده است، لازمه خِلقی ماده است، لازمه کونی ماده است، بدون آن ماده اصلاً نیست، ترکب است.

مرحله دوم حرکت، مرحله سوم نتیجه حرکت: تغیّر، مرحله چهارم نتیجه تغیر: زمان. پس زمان لازمه ماده است در مرحله چهارم. اول، مرحله اولی مرکب است، این مرکب دارای حرکت است، این حرکت درونی -به برونی‌اش کاری نداریم- که حتی خود الکترون‌ها حرکت درونی دارند، خود پروتون‌ها حرکت درونی دارند، بشر فقط توانسته است با ترقی علم، حرکت درونی بُعد دوم را بفهمد که الکترون به دور پروتون، اما خود الکترون حرکت درونی دارد، خود پروتون دارد، ما نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم. آن اصل حرکت که هیچ، کما اینکه اصل ترکب ماده را که هیچ، اصل وجود ماده را که هیچ، چون علم مطلق مساوی با قدرت مطلقه است. اگر ما علم مطلق پیدا کنیم که ماده چیست، صددرصد پس ایجاد ماده می‌توانیم بکنیم و خالق بشویم و این منحصر به رب‌العالمین است و برای هیچ‌کس غیر از خداوند و حتی برای انبیاء هم نیست.

پس سرجمع مطلب در این نقطه اولای بحث راجع به زمان این است که زمان در صف چهارم است، صف اول، دوم، سوم، چهارم همه برای ماده است، غیر ماده نه ترکب دارد، خدا ترکب ندارد، نه حرکت دارد، نه تغیر دارد، نه در نتیجه تغیر زمان دارد، پس خداوند زمانی نیست، چون مخلوق نیست و مخلوق ترکب دارد در بُعد اول و حرکت دارد در بعد دوم، حرکت طولی را عرض نمی‌کنیم. حرکت دارد در بعد دوم و تغیر دارد در بعد سوم و زمان دارد در بعد چهارم، مطلبی است که ما از کتاب و سنت می‌فهمیم و مطلبی است که علم هم در آخرین اوجش این مطلب را تصدیق کرده، ولو کلاً نتواند بفهمد. بنابراین زمان برای موجودات مخلوق است. بخش دیگر بحث این است، چاره‌ای نداریم مگر این لفظ را بگوییم، هنگامی بوده است -به حساب خودمان هنگامی، خدا که هنگام ندارد- که خداوند بوده است منهای زمان، «کان الله» کان منسلخ از زمان است.

 آن «کانَ»هایی که نسبت به اصل وجود خداست، زمان ندارد که «کان» و «یکون» و «کائنٌ» نسبت به اصل وجود خدا زمان ندارد. «عَلِمَ» و «یَعلَمُ» و «عالمٌ» نسبت به اصل وجود خدا زمان ندارد، منسلخ از زمان است، چون خدا خودش منسلخ از زمان است، نه منسلخ از زمان است، بلکه اصلاً زمان در او امکان ندارد، بنابراین افعالی که نسبت به اصل وجود خدا -نه افعال- نسبت داده می‌شود، «کان» و «یکون» و «کائنٌ» اصل وجود یا صفات ذات، قدرت، حیات، علم، که آن هم عین ذات است، نسبت به اصل ذات حق سبحانه و تعالی که با صفات هم ترکب نیست، نسبت به اصل ذات «کان» و «یکون» و «کائن» منسلخ از زمان است، همه‌اش کون است، کون مطلق. علم ذاتی، حیات که ذاتی است، قدرت که ذاتیه است، «کان قادراً» زمان ندارد، «یکون» زمان ندارد، «کائنٌ» در قدرت، «قادرٌ» زمان ندارد، البته در افعال چنین است. خداوند «خلق الکرة الارضیة» زمان دارد، این کره ارضیه زمانی است، ولی ذات خدا که زمانی نیست، کره ارضیه زمانی است، کل موجودات زمانی هستند، منتها اینجا بحث سوم می‌آید.

بحث سوم این است که قبل از اینکه خداوند موجوداتی بیافریند، زمان نبود، چون زمان لازمه آن چهار مرحله است که هیچ‌کدام در خداوند نیست، اما هنگامی که -به تعبیر ما هنگامی که- ماده اولیه را که نخستین مرز وجودی جهان است بوجهٍ عام ارواح و اجسام و اجساد و چه و چه، در آن هنگام زمان بود یا نه؟ می‌گوییم زمان از کجا بود؟ از خدا زمان باشد؛ خدا که زمانی نیست، از ماده اولیه خداوند خلق بکند که زمان باشد، ماده اولیه هنوز خلق نشده است. ماده اولیه قبل از اینکه خلق بشود زمان چیست؟ زمان تابع ماده است و خداوند متعال هم که زمانی نیست، پس اینجا خداوند در لازمان آفرید، “در” را هم ما می‌گوییم، خداوند آفرید ماده اولیه را در لازمان.

زمان آغازین چه وقتی بود؟ خلقت آغازین ماده اولیه به‌طور موازات، منتها موازات یک اصل است، یک فرع. اصل ایجاد ماده اولیه است، در زمان خلق شد؟ نه. در آن خلق شد؟ نه. آن و زمان و ساعت و روز و شب و چه و این حرف‌ها مربوط است به موجودات زمانی و خداوند که زمانی نیست. پس در لازمان چنانکه خداوند لازمان است و لا مکان است، در لازمان و در لامکان آفرید کل موجوداتی را که مکان و مکانی هستند و زمان و زمانی و همین‌طور استمرار دارد تا وقتی‌که خدا بخواهد، یک وقتی هم امکان دارد که نخواهد، امکان که دارد. اگر نازی کند از دم فرو ریزند قالب‌ها. اگر اراده استمرار وجودات جهان را خداوند از آن‌ها سلب کند، نمی‌میرند، نابود صرف‌اند. این‌طور نیست که اگر خداوند اراده را سلب کند، می‌افتند می‌میرند بعد آن‌وقت اعدام کنند، نخیر. مثلش مانند نور شمس است، اگر از روزنه نوری افتاد اینجا، آن آنی که ما جلو روزنه را بگیریم، نور هست و کم‌نور است، نور هست و دیده نمی‌شود، نور اصلاً نیست. چون اصل بنیه وجودی نور مربوط است به اشراق شمس، این مثالی است که در عالم ماده داریم.

خداوند متعال به صرف اراده، ایجاد فرمود و این اراده استمرار دارد، خالق شیء همین‌طور که در احداث خالق است، در استمرار هم خالق است. مثل: مانند نور، نور برق، آیا این نور برق همین‌طور که وصل کردیم، نور می‌دهد تا آخر تا وقتی‌که قطع نکرده‌ایم؟ نخیر. این تند تند پشت سر هم می‌آید. مثل حرکت آتش‌گردان که آدم خیال می‌کند دایره‌ای است، اما نخیر، دایره پشت دایره، منتها به سرعت است. اینجا هم نور پشت نور. نور پشت نور مجال به ظلمت وسط نمی‌دهد، به ظلمت‌هایی که اصل من دون نور است، مجال به ظلمت وسط نمی‌دهد، بلکه این نور به‌طور متابع است.

همچنین اراده حق سبحانه و تعالی که اراده ایجاد است، این اراده ایجاد در بُعد اول، در مرز اول که نخستین مرز است، ماده اولیه را ایجاد کرد، بعد استمرار ماده اولیه نیازمند است به استمرار اراده. اگر نازی کند از دم فرو ریزند قالب‌ها. آنی اراده خود را سلب کند، اعدام نمی‌خواهد. مثل کسی که او را با طناب از آن بالا آویزان کردند، وصل است، اگر آن آقا او را به زمین بیندازد، فقط می‌میرد یا نه، این طناب که قطع بشود؟ او فقط دستش را رها کند. لزومی ندارد دست را رها کند و ضربه‌ای به سر او بزند تا بمیرد یا به زمین بیفتد. خیر، همین‌قدر که این دست را رها کرد، طناب و متعلق به طناب زمین می‌افتد و کار تمام می‌شود. این مثال است.

خداوند متعال وقتی اراده فرمود و ماده اولیه را آفرید، این اراده خلق ماده اولیه استمرار دارد، چطور؟ یعنی باز خلق می‌کند؟ نه. استمرار یعنی نگه می‌دارد، قیوم است، نگه می‌دارد این موجودات را که کسی که این عالم را آفرید و احداث کرد، همان هم استمرار وجود به این عالم می‌دهد. مرحله سوم بحث این بود که وقتی‌که یا هنگامی که خداوند ماده اولیه را آفرید، قبل از آفریدن که زمان نبود، نه ماده بود، نه خدا زمانی است، پس در لازمان آفرید، اما لازمان متصل به زمان است در اینجا. لازمان هیچ‌گاه متصل به زمان نیست مگر در ماده اولیه. الآن که خدا خلق می‌کند در لازمان خلق می‌کند؟ نه. موادی که خلق می‌کند در زمان هستند؟ بله. در زمان خلق می‌کند، خودش زمانی نیست، در زمان خلق می‌کند و زمانی خلق می‌کند، اما آنجایی که لازمان و زمان در مرز یکدیگر هستند و فاصله‌ای وجود ندارد مگر ارادة الله، عبارت است از خلق ماده اولیه، هنگامی که خلق کرد، ایجاد کرد ماده اولیه را در لازمان و در اینجا زمان هم نمی‌خواهد. اصلاً زمان نمی‌خواهد و اگر هم بخواهد اینجا غلط است، محال است.

هنگامی که خلق کرد «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[5] ما بُعد اول را داریم می‌گوییم. «کُن» این به قول امام‌باقر (ع) «قَوْلُهُ فِعْلَهُ» خداوند تعبیر به «کُن» می‌کند، برای اینکه ما بفهمیم، چون ساده‌ترین کار چیست؟ لفظاً بگوید انسان، مگر غیر از این است؟ کار کردن در خارج یا کار کردن در قلب مشکل است، ولی اینکه آسان‌ترین چیز را بگوید، گفتن خیلی ساده است، ولو عملی به دنبال آن نباشد. این را خداوند نسبت به اراده خودش تعبیر می‌کند «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ» هو وجود ندارد. در بُعد ماده اولیه، خالق و مخلوق «مخلوقٌ منه» که نیست، پس «لَهُ» در اینجا، هو وجود ندارد.

در ابعاد بعدی که از این ماده آن ماده را «أَنْ يَقُولَ لَهُ» اراده می‌خورد به این موجود، تغییر می‌دهد و موجود دیگر می‌شود. در هردو صورت، مخصوصاً در صورت اول، در صورت اولی که خداوند اراده می‌کند، خالقٌ، مخلوق، «ممّ خلق» ممّ ندارد. «خلق من شیء؟» نه، «خلق من لا شیء»؟ غلط است. «خلق لا من شیء» ماده ندارد، ماده از خودش است که «لَمْ يَلِدْ» از خارج است؟ خارجی هم وجود ندارد، دری هم وجود ندارد، هیچ جیزی هم وجود ندارد. بنابراین این مرحله دوم عبارت است از زمان، زمان آغازین عبارت است از انتهای لازمان، نه انتهای لازمان برای خدا، انتهای لازمان برای خلق، چون قبل از خلق، لازمان بوده است. این زمان آغاز شد. زمان آغاز شد از ایجاد ماده اولیه.

یک زمان مطلق داریم، چون زمان یعنی مرحله چهارم ماده که اول ترکب است و بعداً حرکت است و بعداً تغیر است، بعداً زمان، زمان چیست؟ «الزمان هو الفاصل بین الأکوان» این بود، آن شد. منتها این بود، آن شد را گاه می‌فهمیم گاه نمی‌فهمیم، آن را که نمی‌فهمیم زمان است. آن حالاتی که حاصل تغیرات است، آن حالات زمان است، قبل از ظهر، بعد از ظهر، ظهر، شب، نصف شب، بالا و پایین، این‌ها مربوط به خود ماده است، منتها آن زمانی که ما به آن احتیاج داریم و لازم داریم و به آن نیازمند هستیم، آن را می‌فهمیم، بقیه را نمی‌فهمیم. آقایانی که از نظر علم ترقی کردند، رسیدند به این حرف که الکترون دور پروتون در ثانیه پنجاه هزار بار می‌گردد و فاصله بین الکترون و پروتون ده هزار برابر فاصله زمین تا خورشید است. این‌ها را گفتند و فهمیدند و چه کردند. این‌ها را گفتند، ولکن این حرکتی که الکترون دور پروتون می‌کند، الکترون دور پروتون، در ثانیه پنجاه هزار بار می‌گردد، یعنی یک ثانیه الکترونی پنجاه هزار سال است. یک ثانیه الکترونی دور کره می‌گردد دیگر، الکترون یک دور، دور کره پروتون می‌گردد، این‌طور که علم می‌گوید. علم می‌گوید، ما با علم داریم صحبت می‌کنیم. نمی‌خواهیم با علم مطالب خودمان را ثابت کنیم، این الکترون که دور پروتون در ثانیه ارضی، در ثانیه ما، در ثانیه ساعت و دقیقه و فلان، در یک ثانیه پنجاه هزار بار دور پروتون می‌گردد، یعنی یک ثانیه ما پنجاه هزار سال الکترونی است. از آن هم باز زمان رقیق‌تر داریم که هیچ‌کس نمی‌داند مگر خدا.

در زمان که مطلبش تا اندازه‌ای روشن شد. این زمان، یک زمان مطلق داریم و یک زمان‌های محدود داریم. زمان مطلق، از هنگامی‌که خداوند ماده اولیه را آفرید، دنیا که دار تکلیف است، گذشت، بعد عالم برزخ که با عالم تکلیف موازات دارد گذشت، بعد به عالم قیامت رسیدیم، فرض می‌کنیم که عالم قیامت هم گذشت، فرض است دیگر، فرض می‌کنیم که عالم قیامت هم تمام شد، و همان‌طور که «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ» هیچ چیز نبود جز خدا، همان‌طور هم خداوند اراده‌اش را از همه اینها سلب می‌کند و همه نابود نابود.

بنابراین زمان نه ازلی است و نه ابدی. ازلی که نمی‌شود باشد، زمان نمی‌تواند لااول باشد، چون لااولیت ذاتی است، ولکن لاآخریت غیری می‌تواند باشد. لااولیت ذاتی است، یعنی موجودی که هیچ آغاز ندارد، یعنی کسی او را نیافریده، بوده و بوده است و هیچ نبوده که نباشد. این زمان نمی‌تواند داشته باشد، چون زمان اجزاء است، اجزاء هر جزئی محدود است، لااول که محدود نیست، لاآخر می‌تواند باشد، منتها لاآخر به ارادة الله. چنانکه «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[6] به اراده خداوند بهشتی‌ها در بهشت می‌مانند، آخر ندارد، آخر ندارد نه چون طبع ذاتی و اراده ذاتی یا اعمال صالحه اهل جنت است، نه. این «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» است. البته در ضمن جواب بسیاری از اشکالات داده می‌شود.

بعد از مرحله سوم ما یک زمانی داریم که از هنگامی که ماده اولیه آفریده شد تا هنگامی که هست، فرض کنیم قیامت هم آخر داشته باشد، این یک زمان است، یک روز. تمام عالم وجود فقط یک روز است، روز، یوم البته، یک زمان است، یک زمان به حساب چه؟ به حساب اول و آخر و وسط و دنیا و برزخ و آخرت و آخر هم از بین می‌رود. این یک روز است. ولکن همین یک روز را می‌شود بخش کرد، سه روز است. چطور؟ یک مرتبه ما به عالم تکلیف می‌نگریم، در عالم تکلیف یا به‌طور اوسع عالم دنیا، نه برزخ، نه قیامت، عالم دنیا از هنگامی که ماده اولیه آفریده شد، میلیون‌ها میلیون‌ها سال و نسل‌ها و نسل‌ها تا به آدم جد اول ما رسید و تا مادامی که فرزندان آدم در عالم تکلیف موجودند، همه را یک جا می‌کنیم، همه را در یک زمان و یک روز جمع می‌کنیم. عالم وجود سه روز است، یعنی سه زمان، در بُعد دوم که داریم بحث می‌کنیم. زمان اول از هنگامی که خلق شد تا به برزخ نرفته‌، مکلفین. دوم؛ زمان دوم عبارت است از زمان برزخ، تداخل دارد، دیروز عرض کردم زمان برزخ تداخلٌ مّا دارد. سوم، زمان سوم، زمان یوم القیامة چه لانهایت است، چنانکه برای اهل جنت است و چه نهایت دارد چنانکه برای اهل نار است. پس سه زمان، این مرحله دوم.

مرحله سوم، زمان قبل البرزخ و قبل القیامة بخش‌هایی دارد، این زمان قبل البرزخ و قبل القیامة که بخش‌هایی دارد، بخش اولش یک یوم، «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ»[7]

امروز برای اینکه لطف الهی را عرض کنم، من صبح داشتم تلخیص الفرقان را تصحیح می‌کردم، یک مرتبه حالم به هم خورد و چشمم دیگر ندید، بعد گفتم خدایا، فعلاً ما در وسط کاریم، این تلخیص الفرقان تمام بشود، بعد هر کاری خواستی بکن! حالم خوب شد و حالا دارم درس می‌دهم. هر‌چند که درست هم دارم درس می‌دهم ظاهراً، اشتباه نمی‌کنم ان‌شاءالله. البته این لطف خاص الهی است که چون سه سال پیش هم که من سکته مغزی کردم، داشتم رساله را تصحیح می‌کردم، دیدم چشمم نمی‌بیند، بعد رفتم آلمان، ولی این دفعه خداوند… آن دفعه هم کمک کرد البته که زنده ماندم.

«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ» یک یوم. چطور؟ این سماوات و ارض که خداوند خلق کرده است، اول ماده اولیه است کما اینکه در آیه هفتم سوره هود می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» ماء ماده اولیه است، ماده اولیه که خداوند خلق کرد، این خودش یک یوم است، آن یک یوم را امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: میلیاردها سال است، به حساب سال‌های ما. در پاورقی تفسیر و همچنین در حوار موجود است. آن یوم اول. ولکن این «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» به یوم اول کار دارد؟ نه. یوم اول خلقت عبارت است از آن مدت زمانی که چقدر سال است به حساب سال‌های ما که خداوند ماده اولیه را خلق کرده و همین‌طور گذاشته است، نه سمائی نه ارضی، نه انسانی، نه جنی، نه ملائکه‌ای، هیچ چیز. این یوم اول را ما فعلاً بحث نمی‌کنیم، چون بحث ما در ستة ایام خلق السماوات و الارض است. «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» از چه؟ از ماده اولیه. ماده اولیه را خداوند منفجر کرد و در اثر انفجاری که به اراده الهی طبق حساب تقدیری حق، این ماده اولیه منفجر شد، بخشی زمین و زمین‌ها شد و بخشی هم دخان آسمان و آسمان‌ها شد.

– [سؤال]

– نخیر. انفجاری که نابودش نکند، چون هر انفجاری نابود نمی‌کند، بعضی انفجارها تغییر می‌دهد. شما ستارگان را اگر پیدا کردید، مطالعه کنید، آنجا بحث مفصل کردیم، در تفسیر هم البته در سوره هود هست، من دارم به‌طور رمزی و اشاره‌ای عرض می‌کنم. ما می‌خواهیم زمان‌ها را تقسیم کنیم، پس این زمان اوّلی که با آن فعلاً کار نداریم که جزء زمان‌های خلقت بود و جزء یوم واحد خلقت بود، زمانی که بر ماده اولیه گذشت. بعد این ماده اولیه که خداوند تغییر داد و از این ماده اولیه السماوات و الارض را آفرید، یک یوم حساب شد، چرا؟ چون سرجمع حساب کرده است. همان‌طور که از خلق ماده اولیه تا آخر عالم را می‌شود یک یوم حساب کرد که 24 ساعت نیست، یک زمان ممتد به حساب کل خلق و همان‌طور که می‌شود این زمان را سه بخش کرد، بخش دنیا و بخش برزخ و بخش قیامت، حالا در بخش دنیا هم بخش‌هایی است.

یک بخش از نظر خلقت سماوات و ارض که سرجمع حساب می‌شود، خدا در این آیه سرجمع حساب کرده است، سوره توبه، آیه 36: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ» یک یوم. یک یوم چرا؟ یعنی یک زمان، منتها یک زمان ممکن است که میلیاردها سال باشد، میلیون‌ها سال باشد. یک زمان به حساب جمعی حساب کرده است، این حساب اول، اشکال اول اینجا حل می‌شود. اشکال اول این بود که آیا «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» است چنانکه در هفت آیه داریم یا در یک یوم است، می‌گوییم هم «ستة ایام» است هم یک یوم. این یک یوم «ستة ایام» است. مثلاً «للانسان ایام ثلاث» یوم کوچک بودن، صبی بودن، یوم رشید شدن، یوم پیر بودن. سه یوم است، ولی هر یومی هم ایام است. جمعاً انسان یومی زندگی می‌کند، هر سه را می‌گیرد.

– یوم الدنیا.

– یوم العمر البته. یوم عمر یک یوم حساب می‌شود، ولی آن یوم عمر را ما تقسیم می‌کنیم، تقسیم، تقسیم، تقسیم، می‌رسد به اینکه هزارها میلیون یوم، اگر ثانیه‌ها و کمتر از ثانیه‌ها را ما حساب می‌کنیم. آنچه ما لازم داریم البته حساب می‌کنیم. پس این قضیه نسبی است، یوم نسبی است، یوم 24 ساعت نیست که بگوییم که اینجا گفت شش‌تا 24 ساعت، آنجا گفت یک 24 ساعت، آنجا گفت قیامت که آخر ندارد، آن هم بی‌نهایت 24 ساعت، نخیر. یوم یک امری است مثل ماده، ماده امر نسبی است، هر ماده‌ای این حالت را ندارد. بنابراین، جواب اشکال اول که «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» این «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» را در زمان‌های ممتد متتابعی خلق کرد، اول زمین را در یومین، بعد دخان سماء را در چقدر، بعد دخان سماء تبدیل به سماوات و ارض شد در چقدر، همه را جمع کرده؛ یوم واحد.

اما آیات «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» یعنی شش زمان، یک جا خلق نکرده است. خداوند ماده اولیه را یک جا خلق کرده است، اما سماوات و ارض را یک جا خلق نکرده است. در زمان خلق کرده است و در زمان ممتد خلق کرده است. اینکه خلق فرموده است در زمان ممتد، اول چه، بعد چه، بعد چه؟ شش یوم است، این شش یوم را خداوند در سوره فصلت تقسیم فرموده است، آیه 9: «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْنِ» خلق. آیات هفت‌گانه «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» خلق را می‌گوید، تکوین را که نمی‌گوید. یک‌مرتبه می‌گوییم خانه را ساختیم، یک‌مرتبه می‌گوییم که خانه را فرش کردیم، ساختن با فرش کردن فرق دارد. ساختن بنیه خانه کاری به فرش کردن و دکور درست کردن و کتابخانه درست کردن و این حرف‌ها ندارد.

 دو مرحله دارد: مرحله اول، خلق الارض است که صدق ارض بکند، این یومین است، اما تکاملش چه؟ اینجا شیخ طوسی به مشکل خوردند و بقیه، و بعضی از کسانی که بسیار بسیار بالغ‌ هستند در تفسیر، استاد علامه بزرگوار آقای طباطبایی، ایشان هم به چهار فصل زدند، آیه نه آن را می‌گوید نه این را. شیخ طوسی تداخل کرده است، می‌گوید: «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ * وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‏ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» شش‌تا شد. دو یوم هم بعد است. می‌گوید: نه «فی تتمة اربعة ایام» تتمه اضافه کرده است. یعنی چهار روز برای زمین شد، بعد دو روز هم برای اینکه دخان آسمان را کرد آسمان‌ها و شد شش روز. تتمه یعنی چه؟ مگر خدا بلد نیست حرف بزند و شما به او یاد می‌دهید؟! شیخ طوسی به ما هم نمی‌تواند یاد بدهد، چون ما هم بلد هستیم! نمی‌توانیم چشم‌مان را هم بگذاریم و نفهمیم و شما هر چه می‌فرمایید قبول کنیم، شما که معصوم نیستید. ایشان این‌طور معنا می‌کند، خیلی هم بالا و پایین می‌رود، خیلی هم می‌خواهد بچسباند، هر چه چسب دارد می‌آورد اینجا می‌چسباند، که «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْنِ» در دو روز تمام شد.

هشت روز می‌خواهد درست کند، چون آیه هشت روز دارد، دو روز زمین، چهار روز هم «بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‏ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» دو روز هم برای دخان سماء که «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في‏ يَوْمَيْنِ»[8] شد هشت‌تا. دوتای دیگر را چه کار کنیم؟ دوتای دیگر را می‌آورد اینجا، می‌خواهد معالجه کند. مثل اینکه کتاب خدا مریض است، مثلاً باید معالجه‌اش کرد، توجیحش کرد. نخیر، مطلب این نیست، شما بیشتر فکر بفرمایید، همه فکر شما در فقه بوده، فقه هم که چه عرض کنم، شما با قرآن که کاری نداشتید، بر خلاف نص قرآن شما خیلی فتوا داده‌اید. در هر صورت ایشان با اینکه تفسیر نوشته است، مع ذلک چه عرض کنم.

چون وقت ما دارد تمام می‌شود، من یک مطلبی را عرض کنم حضور برادران که بارها عرض کردم. ما که ادعایی نداریم، اما اگر کسی پنجاه سال پزشکی خوانده است، چشم‌پزشک است و خیلی درجه اول و خوب است. حالا یک سپور بیاید بگوید آقا این دوای شما غلط است. یک پزشک قلب درجه اول دنیا دکتر صادقی است در سوئیس، پزشک قلب درجه اول است، آیا این پزشک قلب درجه اول که قلب را عمل می‌کند، معالجه می‌کند، و در تمام کره زمین می‌گویند درجه اول است. آیا این می‌تواند اعتراض کند به پزشک چشم؟ قلب چه ربطی به چشم دارد؟ اگر یک کسی بواسیر را می‌تواند عمل کند و این دکتر بواسیر است، می‌تواند نسبت به چشم‌پزشک رأی بدهد؟

برادران بزرگوار، آخر از کفایه و از مکاسب و از اسفار و غیره، چه مطلبی درمی‌آید که شما حق دارید در قرآن نظر بدهید، نفی کنید، اثبات کنید بدون توجه. چطور است شما در مکاسب، کفایه و معالم و امثله باید دقت کنید، تأمل‌هایش را باید دقت کنید، سینه به حصیر بمالید و فکر کنید، اما در قرآن به خودتان حق نمی‌دهید که فکر کنید؟! چقدر این کتاب الله مظلوم است. می‌ترسم باز این جریان تکرار بشود.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. ابراهیم، آیه 25.

[2]. الفصول المهمة، ج ‏1، ص 154.

[3]. مؤمنون، آیه 14.

[4]. ذاریات، آیات 49 و 50.

[5]. یس، آیه 82.

[6]. هود، آیه 108.

[7]. توبه، آیه 36.

[8]. فصلت، آیات 11 و 12.