تفسیر آیات نهم تا دوازدهم سوره فصلت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
اینکه در یکی از خطب نهجالبلاغه منسوب به امیرالمؤمنین (ع) راجع به اوصاف قرآن دارد که «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ»[1] روی این حساب است که در دلالات بر مرادات ظاهریه اولیه، قرآن روشنترین و فصیحترین و بلیغترین دلالات را دارد، اما معنای «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ» این نیست که فکر لازم ندارد. قرآن روزنامه نیست. قرآن هم فهم ظاهرش فکر لازم دارد و هم فهم باطنهای قرآن، چه اشارات باشد و چه لطائف باشد و چه حقایق باشد که مربوط به مقام عصمت است، تمام اینها فکر لازم دارد، فکر متسلسل. اینطور نیست که خداوند عبارات و آیات مقدسات قرآن را طوری نازل فرموده است که مانند روزنامه فکر نمیخواهد. نخیر، هم در معنای سطحی تحتاللفظی فکر لازم دارد در سه بُعد و هم در معانی اشاره و لطائف و حقائق که مربوط به معصومین است.
بعضی از اشخاص که میگویند قرآن ظنیالدلاله است دلیل میآورند، میگویند: چون به آیات مقدسات قرآن مفسرین استدلالات متضاد و متناقض دارند و هر کدام هم استناد به نصوص و ظواهر مستقره و یا غیر مستقره آیات میکنند، این نظرات گوناگون دلیل است بر اینکه قرآن قطعی الدلاله نیست. این غلط است. آیا ادلهای که وجود خدا را ثابت میکند قطعیة الدلاله است یا نه؟ بله، اما در وجود خدا اختلاف است. مگر اختلاف در یک جریانی اثبات میکند و یا ملازمه دارد بر اینکه ادله آن قطعیه نیست؟ کسانی هستند که دنبال دلیل قطعی نمیروند، فکر نمیکنند، دقت نمیکنند، چشم بر هم مینهند، معارضه دارند، توجه نمیکنند. اگر این خورشید که روشن است و روشنی خورشید را هر کس چشم باز کند میبیند، آیا اگر دو نفر اختلاف کردند، سه نفر اختلاف کردند در اینکه خورشید روشن است یا نه، یک نفر چشم باز میکند و چشم او هم میبیند، خورشید را روشن میبیند، او میگوید روشن است، استدلال به چیست؟ به چیزی که بدیهی است و قابل انکار نیست. دیگری چشم را بر هم مینهد، میگوید شاید روشن باشد شاید نه. دیگری کور است میگوید تاریک است. حالا تقصیر چه کسی است؟ آیا خورشید ظاهرة النور نیست؟ ظاهرة النور است اما کسانی که برخورد با خورشید دارند، این برخوردها بین قاصرٍ و مقصرٍ و عادل است. آن که صاف مینگرد و با چشم بینا مینگرد، خورشید را روشن میبیند و آن که کج مینگرد خورشید را کمی تاریک میبیند یا نه، آن که چشم ندارد خورشید را تاریک میبیند.
آیات مقدسات قرآن در قطعیة الدلاله بودن آن که اصلاً شکی نیست. ما دیروز در بحث تفسیر عربی چهارده دلیل ذکر کردیم و مطالبی را برای برادران عرض کردیم و باز هم در ضمن مطالب عرض میکنیم. قرآن شریف که ابلغ و افصح و اوضح و الیق حجج ربانیه است، حتی اثبات رسالت رسولالله (ص) با حجت قرآن است، چطور میشود در بُعد لفظی ظنیالدلاله باشد؟ ما در بعد اعماق معانی که برای همگان نیست و درجات در دریافت اعماق معانی مختلف است که فعلاً بحث نمیکنیم. بحث در عبارات است، یعنی تعبیری که نصوص آیات و ظواهر مستقره آیات از معانی مراده صددرصد میکند، در این بحث میکنیم. اگر قرآن در این بُعد ظنی باشد، پس حجت بالغه نیست و معجزه نیست. معجزه باید روشن باشد. معجزه باید روشن باشد و روشنکننده. روشن باشد که ربانیه است و روشنکننده است که آورنده آن مرسل من عند الله است.
این مقدمه را برای این عرض کردم که این آیات سهگانه از 9 تا 12 سوره فصلت مورد معرکه آراء قرار گرفته است. اینکه مورد معرکه آراء است که چهار رأی در اینجاست، دو رأی من عرض میکنم، یک رأی شیخ طوسی و رفقای ایشان، یک رأی استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبایی (ره). این آراء مختلف است. بسیاری از آیات همینطور است. بسیاری از آیات است که آراء مختلف است، اما این آراء مختلف را یا میشود جمع کرد یا اگر نشود جمع کرد، وقتی به خود آیه درست دقت میکنیم، با آیات قبل و بعد در مرحله دوم و با کل آیاتی که در این زمینه است در مرحله سوم، مطلب را به روشنی میفهمیم. اگر با خودمان حمل معنای فلسفی بشری نکنیم، فلسفه قرآن را درست میفهمیم. اگر با خودمان معانی اجماعات و شهرتهای فقهی را بار نکنیم و بر قرآن تحمیل نکنیم، ما معنی حکم فقهی قرآن را میفهمیم.
همچنین در بحثهای علمی، در بحثهای منطقی، در بحثهای ادبی، در بحثهای اقتصادی، در کل بحثها اگر ما با چشم باز «مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ» نباشیم. «أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[2] با صورت نباید راه رفت، با صورت باید چشم را باز کرد و دید. گروه بسیاری هستند که قاصراً یا مقصراً «مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ» به قرآن مینگرند. در افکار خود مطالبی را ثابت کردهاند یا راجح کردهاند، با این عینک ثابت شدن مطلبی یا راجح شدن مطلبی در ذهن، میآیند سراغ آیه «حرّم» و آن را «احلّ» میبینند، «کتب» را «لم یکتب» میبینند یا «کتب» را سست میبینند. اینطور نه، بین قصورٍ و تقصیر. اما اگر نه قصور در کار باشد نه تقصیر در کار باشدف آیات قرآن نه قصور دلالی دارند نه تقصیر. اگر بگوییم آیات مبارکات قرآنیه در دلالت کوتاه هستند، پس خداوند کوتاهبیان است. اگر تقصیری در دلالت است خداوند در بیان آن مقصر است. نه کوتاهی ذاتی دارند و نه کوتاهی غیری دارند، کوتاهی از ما است. ما باید آن عوارض را و حجب را و موانع را و چیزهایی که جعل کردیم، چیزهایی که از دیگران گرفتیم و در قلب ما رجحان پیدا کرده است، اگر اینها را ما کنار بزنیم و با نظر صاف بر مبنای لغت صحیح قرآن و بر مبنای ادب قرآن و بر مبنای سه بُعدی که در توضیح آیات و تفهم آیات باید در نظر بگیریم، خود آیه، آیات اطراف آن، چون ترتیب الهی است، تألیف الهی است، و کل آیاتی که در قرآن شریف است.
در این سه آیه در سؤال دومی که در بحث یوم ما کردیم، این بود که چطور است خداوند در هفت آیه قرآن میفرماید: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ»[3] اما در اینجا «ثمانیة» است، بیشتر از «ثمانیة» هم هست. حالا آن اشکال را یک مقداری تا آنجا که امکان دارد بالاتر میکنیم تا وقتی که جواب داده شده «یخرّ علیهم السقف من فوقهم». سوره فصلت: «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ»[4] «زمانین» دو مرحله، دو دوران این خلقت زمین است. در زمینشناسیها و کوهشناسیها و دریاشناسیها و نباتشناسیها و غیره بحث دوران است. دوران یوم است. چنانکه قبلاً بحث آن را عرض کردیم. «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ». ارض، ارض نبود. ارض شدن کره زمین ما از انفجار اول ماده اولیه دو دوران داشت. دوران اول چند میلیون سال بود؟ چه عرض کنیم. دوران دوم چند میلیون؟ چه عرض کنیم. برابر بود؟ چه کسی میگوید؟ برابر بود، نابرابر بود، چقدر بود، اینها را نمیدانیم، دو دوران بود. کما اینکه دورانهای کوه در آغاز درست شدن و بعد کوهها جبال راسیه شدن دو دوران است. «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»[5] اول صخور نبوده است. «قیل لعلی (ع): مم خلقت الجبال؟ قال: من الامواج». خیلی لطیف است. امواج، امواج آب نیست. آب که کوه درست نمیکند. زمین شل بود، ماده شلی بود، در اثر حرکت قسمتی رفت بالا، قسمتی رفت پایین، قسمت بالا کوه، قسمت پایین دره و… این «من الامواج» امواج از ماده ذائب ارضیه بود.
«يَوْمَيْنِ» در اینجا دو شبانهروز که نیست، چون شبانهروز 24 ساعت بعد از آن است که خلقت ارض کامل شده است و زمین دور خود میگردد و دور خورشید هم میگردد. این گردشها موجب شد که ظاهره زمان 24 ساعت در افقهای معمولی برای ما حاصل شد. پس یومین معلوم است که 24 ساعت و این حرفها نیست. یوم الکترونی هم نیست. یوم ماده اولیه هم نیست. یومین دو زمان است. چون خداوند در زمان خلق کرده است، در این زمان که خداوند خلق کرده است «يَوْمَيْنِ» در دو دوران «تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ»[6] بعد دیگر چه کار کرد؟ «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ»[7] «علیها» نیست، «فیها». راسیه با جبل فرق دارد. «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ» کار دومی که در رابطه با زمین شد. کار اول چه بود؟ کار اول «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ». ما یک «خَلَقَ» داریم یک «جَعَلَ». ساختمان را معمار ساخت. ساخت ساختمان یعنی بنیه ساختمان. بعد اشکوبها گذاشتند، چهها گذاشتند، در گذاشتند. اینها «جَعَلَ» است، «خَلَقَ» نیست. «خَلَقَ» اصل بنیه ارض است. اصل بنیه کره زمین کره زمین بودن دو دوران گرفته است. با آن جهتی که در خود آیات ما میفهمیم حرف شیخ طوسی (رض) و بعد هم حرف علامه بزرگوار طباطبایی، حرف شیخ طوسی خیلی عجیب است، حرف علامه طباطبایی یک مقدار عجیب است که ضمن مطلب خواهم گفت.
اول «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ». خلق زمین، ایجاد زمین، نه ایجاد ماده اولیه. صحبت از ایجاد ماده اولیه زمین نیست. خداوند یک ماده اولیهای را خلق کرده است بر حسب آیه هفتم سوره هود: «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ». قبل از اینکه در شش دوران خداوند سماوات و ارض خلق کند، چیز دیگر هم بود، اسم آن ماء است و بنای خلقت جهان بر این ماده اولیه که اسم آن ماء است. البته آن یک بحث دیگری دارد که بهعنوان اصل موضوع داریم بحث میکنیم.
– این زمین از آن ماده اولیه است دیگر؟
– بله.
– از وقتی که ماده اولیه تبدیل به زمین شده، آن «یومین» میشود.
– چرا؟ نه. ماده اولیه تبدیل نشده، این کاری به «یومین» ندارد، ولی آن هنگامی که ماده اولیه تبدیل شد بخشی به زمین بخشی به آسمانها، آنجا نسبت به بخش زمین دو دوران دارد. این را دارد میگوید، قبل را اصلاً کاری ندارد.
– همین بخشی که زمین میخواهد بشود تا زمین شد دو دوره است.
– بله. کره زمین شدن این دارای دو دوران است. «وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ * وَ جَعَلَ فيها» در چه؟ در ارض. پس این «وَ جَعَلَ» از «سِتَّةِ أَيَّامٍ» بخشی که ندارد. معمار خانه ما را شش ماه ساخت. بعد در و پنجرهساز آمد، بعد فلانی آمد، بعد فلانی آمد. این بعدها جزء شش ماه ساختمان منزل نیست. یک ساختمان است که اصل بنا است و یک چیزهایی است که داخل بنا قرار میگیرد. خرج این دوتا با هم جدا است. خداوند در زمین سه کار کرده است، بعد از دو دوران که خداوند زمین را زمین کرد. اول: «وَ جَعَلَ فیها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها». «مِنْ فَوْقِها» هم بحثهایی دارد که آقایان مراجعه بفرمایید. ما بهطور اجمال داریم بحث میکنیم.
– تفاوت رواسی با جبال چیست؟
– ما یک جبال داریم یک رواسی. رواسی بعض از جبال است، چون یک کوههایی سطحالارضی است بلند هم نیستند، یک کوههایی است که مانند میخ در اعماق زمین فرو رفته و روی زمین هم خیلی بالا است. به اینها میگویند رواسی؛ جبال رواسی. به تعبیر دیگر ما سه نوع جبال میتوانیم داشته باشیم؛ یکی کوههایی است که کوتاه است و سطحالارض است. یکی کوههایی است که کوتاه است، مقداری از آن در زمین است. دیگری کوههایی است که بلند است و اینها هم عمقی در زمین دارد و هم به آسمان. اما اگر ما کوههای بلندی داشته باشیم که –البته نداریم- در عمق زمین نرفته و به آسمان نرفته، باز راسیه نیست. راسیه از رسب و میخکوبی است. «جَعَلَ فيها رَواسِي»: «جبالاً ارسیت فی اعماق الارض و علت فی الجو» این رواسی است. این مرحله اولی. کار اوّلی که خداوند با این زمین کرد رواسی است. کما اینکه در قرآن هم زیاد دارد، البته در نهجالبلاغه هم دارد «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»[8] یعنی کوهها کاره است. یکی از کارهایی که ایفا میکند با این میدان زمین و این دَوَران زمین، اگر کوهها نبود زمین منهدم میشد.
«وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها» این «مِنْ فَوْقِها» دو بُعدی است. «مِنْ فَوْقِها» رواسی که آمده است، از موادی سماوی ممکن است قسمتی آمده باشد و موادی هم از زیر زمین با هم التقاء کردند، شده است رواسی. دوم: «وَ بارَكَ فيها». زمین که آب نداشت، نباتات نبود، حیوانات نبود، انسانها نبودند و… از مهمترین برکاتی که خداوند در درجه اول برای این زمین خشک عطشان مقرر کرد آب بود. «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها»[9]
– [سؤال]
– آنها را ما بحث نمیکنیم. ما اینها را از «مِنْ فَوْقِها» استشعار کردیم. البته بحث مفصل برای مطالعه خود کتاب است. ما چون در این بخش داریم صحبت میکنیم که این «ایام» چیست. «وَ بارَكَ فيها» مرحله دوم. وقتی که «بارَكَ فيها» که برکت عظیم زمین این بود که زمینی که محترق بود «هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً»[10] «ذلول» از «ذِلّ» است، از «ذُلّ» نیست؛ رام، راهوار. قبلاً چموش بود. زمین چموش بود، هم حرکات آن حرکاتی بود که نمیشد روی آن زندگی کنید و هم شل بود، میسوزاند، هر چیزی را بین میبرد، آب هم نداشت، چموش بود. خداوند چموشی زمین را به دو یا سه جریان برطرف کرد. یک جریان این است که «عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا» به حسب تعبیرات امیرالمؤمنین (ع). «وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِ مِنْ صَيَاخِيدِهَا»[11] «فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِيخَ بِحِمْلِهَا»[12] «عَلَى حَرَكَتِهَا» حرکت را خداوند معتدل کرده است. حرکت جنونآمیز بود، حرکت را معتدل کرد طوری که ما نمیتوانیم بفهمیم که حرکت دارد. تا مدتهای زیادی خیال میکردیم که حرکت ندارد. پس یک چموشی زمین از بین رفت که حرکات معتدل شد. حرکات که معتدل شد، این داغی زمین که خیلی داغ است، اصلاً نه نباتی است تا چه رسد انسان و حیوانی، این داغی هم معتدل شد. سوم: آمادگی پیدا کرد از برای نزول ماء و ماء ارض بر حسب آیات متعدده قرآن شریف از سماء است که دارد که خداوند آب بر زمین فرستاد. «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ»[13] زمین یک بخشی از آب آسمان داشت که خدا به آن داد، نه کم میشود نه زیاد میشود که این هم خودش بحث است. این هم برکات.
پس سه نوع برکت بر زمین وارد شد که زمینه «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» است. چه زمانی زمین قوت میدهد؟ چه موقع زمین آب آشامیدنی و نبات و حیوان و زراعت و اینها را میدهد؟ در صورتی که این سه برکت بهطور توأم در زمین شده باشد که با جمله «وَ بارَكَ فيها» زمین را که نامبارک بود، قابل زندگی نبود، عطشان بود، داغ بود، حرکات آن جنونآمیز بود، این سه مرحله را خداوند از بین برد، بعد: «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها». قوتخورهای زمین، چه جانوران زیرزمینی، چه روی زمینی، چه هوای زمین، چه دریایی، چه جوی، چه برّی، اینها نیازمند به قوت هستند. خاک قوت نمیخواهد، سنگ قوت نمیخواهد، گرچه از نظر دقت زمینشناسی قوت میخواهد، ولی آن موجوداتی که ما میفهمیم اینها قوت لازم دارند، جاندار هستند یا جان نباتی یا حیوانی یا انسانی، اینها قوت میخواهند. زمین دارای قوت نبود. بعد از آنکه خداوند زمین را با «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» معتدل کرد و بعد از آنکه «بارَكَ فيها» آب و آن حرارت از بین رفت، «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ». سه کار در چهار دوران. تقسیم آن را توانستیم توانستیم، نتوانستیم نتوانستیم. البته ما یک بحث مفصلی کردیم هم در ستارگان و عمیقتر آن در همین سوره فصلت، آقایان مراجعه میفرمایند.
آنچه ما میخواهیم بفهمیم؛ راجع به این «في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» اولاً و ثانیاً. اولاً: این «في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» ایام خلق سماوات و ارض است؟ نه. شیخ طوسی اینجا اشتباه فرمودند، دقت نفرمودند. شیخ طوسی میفرماید: «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» یعنی «فی تتمة اربعة أيام». خلقت زمین چهار روز داشته است، دو روز اول را فرمود، بعد اینجا به جای اینکه بفرماید «فی یومین» کما اینکه قبلاً فرمود «يَوْمَيْنِ»، «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ»[14] اگر خلق دوم هم نسبت به ارض است، آن هم «يَوْمَيْنِ» است، چرا به جای «يَوْمَيْنِ» فرمود «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ»؟ ایشان شدرسنا فرمودند، میگوید «في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» که توجه ندارند خلق ارض است، جزء خلق نیست. میگویند «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» با آن «یومین» شش دوران، بعد از آن هم خداوند دو دوران ذکر میفرماید «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ»[15] شد هشتتا. تازه یکی دیگر را هم غافل هستند برای اینکه «سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ» درست شد، این هشتتا. آیا اصل دخان سماوی زمان نمیخواهد؟ زمان میخواهد دیگر. این شد نهتا و دهتا و…
ایشان با عدم توجه به این جریان که خلق ارض «في يَوْمَيْنِ» است، نه اینکه خلق ارض «فی اربعة ایام» است، «يَوْمَيْنِ» اول فرمود و «يَوْمَيْنِ» هم بعد فرمود، به جای اینکه بعداً بفرماید که «في يَوْمَيْنِ»، فرمود «في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» یعنی «فی تتمة». بعد مثال میزند، میگوید: «سرت من البصرة الی الکوفة فی یومین و الی بغداد فی اربعة» معنی این چیست، بفرمایید. دو روز و چهار روز شش روز است، ایشان میگوید: نخیر، «سرت من البصرة الی الکوفة فی یومین و من الکوفة الی بغداد فی اربعة ایام» یعنی این «اربعة ایام» تتمه کل سفر است. نخیر، اینطور نیست. این اکل از قفا است، درست نیست. شخص عادی اینطور حرف نمیزند تا چه رسد قرآن که در بالاترین مرحله فصاحت و بلاغت است. پس اگر شما شیخ بزرگوار توجه نمیفرمایید بگذارید برای دیگران یا توجه بفرمایید. ایشان اینطور معنا کرده است که «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» یعنی «فی تتمة اربعة ایام»، شد چه؟ شد چهار یوم. چهار دوران مخصوص زمین، دو دوران هم کل آسمانها است. خیلی جالب است، مثل اینکه در چهار روز یک حوض کوچک ساختند و در دو روز هم قصر ساختند. این خیلی جالب است.
– [سؤال]
– قطع میشود؟
– میگویم که یا میشود یا نه؟
– قطع بشود ولیکن اربعه اثنین و تتمه چهار روز نیست.
– اگر قطع شود میشود همان شش روز دیگر.
– من به شما دو تومان دادم، بعد هم چهار تومان دادم، یعنی چهار تومان دادم یا شش تومان؟
– دو تومان با چهار تومان میشود شش تومان.
– ایشان میگویند نخیر، چهار تومان؛ یعنی «فی تتمة اربعة ایام»
– [سؤال]
– بله. تتمه دو روزی که بنا است چهار روز بشود. این خیلی جالب است.
– این دو روز همان اصل خلقت بوده تا…
– بله، جوابش این است. پس از شش روز چند روز اینجا ذکر شد؟ دو روز. از شش روز دو روز ذکر شد و الا اگر تمام ایام تکامل ارضی بخواهد ذکر بشود، باید که تمام دورانهایی که بعد از خلقت بر زمین گذشته است همه ذکر بشود، میشود صد یوم، خیلی زیاد میشود. نه، اینجا بنا بر این است که در مرحله اولی زمان دورانهای خلقت زمین ذکر شود. دورانهای خلقت زمین دو دوران است و دورانهای دخان آسمان و آسمانها و انجم چهار دوران است. اینطور هم نیست که این دو دوران مساوی باشند و اینطور هم نیست که هر دورانی با دوران دیگر مساوی باشد. ممکن است دو دوران زمین جمعاً… اینکه دو دوران است چون دو وضع است. دو دوران زمین جمعاً ممکن است به اندازه یک صدم، یک هزارم، یک میلیاردم یک دوران از چهار دوران آسمانها باشد، کما اینکه مقتضای وسعت خلقت اینطور است. این حرف شیخ طوسی.
علامه بزرگوار در تفسیر اینطور میفرمایند، من در الفرقان اشاره کردم، ولو اسم هیچ تفسیری را من نمیبرم و نقل هم نمیکنم، اما احتمالات را. البته بر حسب روایتی که در اینجا وارد شده است. روایت هم هست، ولی اینطور نیست که ایشان به حساب روایت فقط تفسیر کنند. نخیر، خیلی از روایات را ایشان رد میکنند، چنانکه ما خیلی زیادتر را رد میکنیم. ایشان اینطور میفرمایند: «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» میگوید: «اربعة» فقط به آخری میخورد. «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» «اربعة ایام» یعنی «اربعة فصول». تقدیر اقوات زمین در چهار فصل است؛ تابستان و زمستان و پاییز و بهار، اینها با هم در تقدیر اقوات کمک دارند. اگر یکی از این فصول نباشد، تقدیر اقوات غلط است، دوتا نباشد همینطور، سه تا نباشد… این چهار فصل باید باشد تا اینکه تقدیر اقوات بشود.
ما میگوییم: اولاً و ثانیاً و ثالثاً. نمیخواهیم تعداد زیاد کنیم، میگوییم اولاً: قرآنی که افصح بیان است چرا «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» را بعد از «قَدَّرَ فيها» فقط آورده است؟ اگر میخواهد «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ»، «اربعة فصول» بگوید، اینطور بگوید: «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ و جعل فیها رواسی من فوقها وَ بارَكَ فيها» تا مطلب روشن و واضح بشود. ثانیاً: چرا از چهار فصل به چهار «یوم» تعبیر کرده است؟ «اربعة فصول» دیگر، آنچه همه میفهمند چهار فصل است. بله، یوم مطلق زمان است، دوران است، اما چهار فصل سال را چهار روز هیچ جا نمیگویند. در هیچ لغتی به چهار فصل سال چهار روز نمیگویند.
سوم: اگر یک خصوصیتی بعد از چند جمله آمد، اصولیین در باب استثناء بحث میکنند، اگر مستثنی منه چندتا بود، استثناء یکی بود، آیا این استثناء به هر چندتا میخورد یا به آخری؟ به هر چندتا میخورد، مگر اینکه دلیل قاطع داشته باشیم، چرا؟ برای اینکه اگر این استثناء فقط برای اوّلی است، باید اوّلی با استثناء ذکر شود بعد دومی و سومی، اگر برای دومی است باید که مستثنی منه ذکر شود بعد استثناء، باید جدا شود. آن مستثنی منهی که استثناء دارد خودش جدا باشد و آن مستثنی منهی که استثناء ندارد خودش جدا بشود تا مطلب واضح بشود. خدا که نخواسته ما را گیج کند. خداوند خواسته است که ما مطالب سطحی عبارتی قرآن را از خود الفاظ قرآن اگر دقت کنیم بفهمیم. این هم مطلب دیگر.
پس بنابراین «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» «اربعة فصول» نیست، چنانکه علامه بزرگوار (ره) میفرمایند و «تتمة اربعة ایام» هم نیست، بلکه چهار دوران بر تکامل زمین گذشته است. شما به تاریخ ارضی مراجعه کنید، دورانهایی که مقرر میکنند درست تطابق دارد، نداشته باشد هم اصل این است. اصل نظرات علما که نیست. دورانهای درست شدن کوه، دورانهای دریا، دورانهای فلان. چهار دوران سه عمل. یعنی خداوند سهتا کار کرده است و این سهتا کار بهعنوان تداخل در چهار دوران انجام گرفته است. تفصیل آن را باز مراجعه کنید به تفسیر و در ستارگان مختصرتر آمده است. «سَواءً لِلسَّائِلينَ». «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ»[16]
– دوران تکامل زمین واقعاً رو به اتمام گذاشته و تمام شده است؟
– بله. تکامل ما نه، تکامل زمین بله. تکامل زمین در چهار دوران خداوند سه کار کرده است. «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» دوران میخواهد، «بارَكَ فيها» دوران میخواهد، «قَدَّرَ فيها» دوران میخواهد، منتها این سه کار بهطور تداخل در چهار دوران است. تداخل است. این سه کار بهطور تداخل در چهار دوران است که تداخلی است. مثلاً کما اینکه دیروز راجع به زمان بحث کردیم، زمان دنیا با زمان برزخ تداخل دارند یا نه؟ ولی زمان دنیا بیشتر است برای اینکه آدم اول قبل از اینکه کسانی بمیرند، وقتی که خداوند اینها را خلق کرد، هنوز برزخی نبوده، چون کسی نبوده است. نسبت به این نسل داریم عرض میکنیم. اینجا هم سه جریان تکاملی اصلی برای زمین است، کما اینکه خلقت اصلی در یومین است، تکاملی اصلی هم در چهار دوران است و سه عمل. سه عمل در چهار دوران.
بعد: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» استواء الی السماء چیست؟ استواء استیلا است دیگر. استیلا دو بُعد دارد؛ یک استیلای علمی و قدرتی است. خداوند بر تمام خلایق استیلای علمی و قدرتی دارد «ثُمَّ» ندارد. نه، این نیست. دوم: استیلایی است که بر مبنای علم به مستولی علیه و قدرت بر مستولی علیه، خداوند میخواهد آن را طور دیگری کند. پس این استواء دوم شد. استواء اول عبارت است از سیطره بسیار عادلانه حکیمانه و این دو مرحله دارد. یک مرحله سیطره عادلانه حکیمانه بر خلق موجود که همیشه دارد. یک مرتبه خیر، سیطره عادلانه حکیمانه بر خلق موجود که او را موجود دیگر کند. اینجا دومی است، چطور؟ «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ». هنوز سمائی نیست.
از «وَ هِيَ دُخانٌ» مطلبی استفاده میکنیم. دخان چیست؟ دخان را هم بعضی وقتها بد معنی کردیم، خیال میکنیم دخان یعنی دود، همین دود سیگار و دود هیزم. «الدخان» در مفردات راغب اصفهانی دارد که خیلی هم زیبا معنی میکند. یعنی معانی که در زمان نزول قرآن برای لغات بوده است، آن را جدیت کرده به دست بیاورد. بعضیها هم قصوری است که باید خودمان مراجعه کنیم. «الدخان هو المستصحب مع اللهیب». این دخان است. آنچه با آتش زبانهدار همراه است این دخان است. حالا لهیب فرق میکند. یک مرتبه لهیب سیگار است، لهیب کاغذ است، لهیب کاه و یونجه است، لهیب هیزم است، لهیب اکسیژن است. همه لهیب دارند دیگر. چطور مستصحب لهیبهای عادی دخان است، اما شعلهای که از قدرت اکسیژن بالا میرود و انسان نمیتواند با چشم عادی ببیند، مستصحب با آن گاز است.
قویترین گازها هم دخان است. خورشید که از گازهای بسیار بسیار نیرومند درست شده است و تشکل زیاد آن از همین است دخان است و اینجا «وَ هِيَ دُخانٌ» این مطلب را میرساند که خمیرمایه آسمان دخان بوده است، پس لهیبی باید باشد. اگر لهیبی و آتشسوزی و انفجاری نباشد دخان یعنی چه؟ آنوقت آتشسوزی یک مادهای دارد و دو فرزند، یک اصل دارد و دو فرزند. موجودی که آتش میگیرد، این موجود باید باشد که آتشزا باشد، بشود آتش بگیرد، وقتی که آتش گرفت دو بخش میشود، یک بخش صعود میکند، یک بخش میماند. بخشی که میماند خاکستر است، بخشی که صعود میکند دود است.
اینجا با ضمیمه به آیه مبارکه 7 سوره هود: «هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» یک سماوات و ارض است، سماء آن «کان دخان» ارض آن هر چه و قبلش ماء است. پس این ماء که ماده اولیه است باید انفجاری در این ایجاد شود که مرحله اولی است و بعد از این انفجار دو بخش بیرون بیاید، یک بخش بماند و یک بخش صعود کند، منتها بخش صعودکننده بسیار بسیار زیادتر بوده است. بعضی وقتها بخشی که خاکستر است و میماند بیشتر است، بعضی وقتها بخشی که صعود میکند، بعضی وقتها هم برابر هستند. اینجا بخشی که در فضا صعود کرده است، میلیاردها برابر این بخشی است که در این مرحله رکود کرده است، منتها ارض هم فقط ارض ما نیست، بلکه «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[17] هفت ارض است که آن هم خودش بحثی دارد. حالا ما در این ارض داریم بحث میکنیم.
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» استیلای خِلقی است در مرحله دوم، «إِلَى السَّماءِ» سماء که نیست «وَ هِيَ دُخانٌ». دو مرحله دارد، زید که الآن زید است و زید وقتی که نطفه بود، آن هم زید است، منتها آن زید به حساب آینده است، این زید به حساب فعلاً. «نطفتک» دو معنا دارد. «نطفتک» یک نطفهای که از تو خارج میشود، یک مرتبه نه، تو که نطفه بودی. هر دو «نطفتک» است. در اینجا هم «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» سماء نیست، بنا است بشود، چرا؟ «وَ هِيَ دُخانٌ». دخان چیست؟ «المستصحب من اللهیب» یعنی انفجاری ایجاد شد در آغاز خلقت آسمانها و زمین که انفجار آغازین از مادهای که بر حسب آیه 7 سوره هود اسمش ماء است. اگر آن آب بود، آب که انفجار ندارد. آب غل میزند. آب بخار دارد. بخار را که نمیگویند دخان. بخار در هیچ لغتی از لغات دخان نیست. پس از این دخانِ اینجا معلوم میشود که این ماء یک چیزی بوده است که لهیب داشته و از لهیب هم گاز تولید شده و این گاز تولیدشده جو سمائی و کل تشکیلات سمائی و مملکت آسمان را در شش بُعد و بعد اول که «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ»[18] کل ستارگانی که با چشم مسلح و غیر مسلح میلیونها میلیونها جزائر آسمانی دیده میشود، تمام در سماء اولی است. ما از اولای آن خبر نداریم تا چه رسد به ثانیه و ثالثه و رابعه و خامسه و سادسه و سابعه.
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» در حالی که دخان است. حالا ما فعلاً دو چیز داریم؛ یکی ارض «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ» منتها «الْأَرْضَ» انحصار به این زمین که ندارد. هفت ارض است و چرا هفت؟ مگر همه کرات ارض نیستند؟ نخیر. آن هم یک بحث دیگر است، چون میخواهیم بحث کلی بکنیم. «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» ماده دو ایجاد برای آسمان موجود است، اما ماده زمین گذشته است، ماده زمینی را خداوند تبدیل به زمین کرد «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ». خلق ارض «فی یومین» و استواء «إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» و خلق سماء سبع و خلق انجم در طبقه اول همه مربوط است به سماوات و ارض و این سماوات و ارض حتماً باید از انفجار ماده اولیه درست شده باشد تا دخان درست شود. وقتی که دخان درست شد که سماوات است، پس «ازبد زبداً» بر حسب روایات «ازبد زبداً فکانت ارضاً»، منتها این «ازبد زبداً»، بر این «زبد» دو دوران گذشت تا ارض شد.
«و صعد دخان» که این گاز باشد، هر چه بوده است چه عرض کنیم، و این گاز که قرآن از آن تعبیر به دخان میکند «وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها» خدا حرف زد؛ یعنی کلمه لفظی مثلاً؟ خدا با زمینی که درست کرده که الآن دو دوره هم گذشته است و با دخان سماوی دارد صحبت میکند که دخان، تو چه بشو! این حرفها نیست. «قَوْلَهُ فِعْلُهُ» بر حسب تعبیر امامباقر (ع). تعبیر بسیار جالب است «قَوْلَهُ فِعْلُهُ». این «فَقالَ لَها» که میفرماید به همین حساب است، یعنی میگویند فلانی لب تر کرد و شد. اینکه میگویند لب تر کرد و شد، یعنی فعالیتی نمیخواهد، کاری نمیخواهد، زمانی نمیخواهد، مقدماتی، کمکی نمیخواهد. اینجا میخواهد اراده نافذه الهیه را بدون هیچ کمکی و هیچ مقدماتی و هیچ چیزی در اینجا بیان کند.
«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ». «لها» به چه کسی؟ «لَها» به دخان میخورد؟ نه، به سماء. سماء به اعتبار چه؟ به اعتبار آینده. سماء به اعتبار آینده است دیگر، الآن که سماء نیست. «فَقالَ لَها» یعنی «للدخان السماوی الذی یصبح سماءً» منتها «لَها» را به سماء برمیگرداند، چرا؟ برای اینکه این قول میخواهد چه کار کند؟ قول میخواهد تبدل دخانی به سماوات سبع درست کند. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ» که قبلاً «فی یومین» خلق شده است «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً». «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» چه را میخواهد برساند؟ اگر زمین و آسمان اراده داشتند باید اطاعت کنند و حالا که اراده هم ندارند، اطاعت تکوینی است. این اطاعت تکوینی در اینجا منجّز است، چه اینها اراده داشته باشند چه نداشته باشند. موجودی که دارای اراده است اگر تکویناً با قدرت زیاد او را به کاری وادار بخواهند بکنند، دیگر اراده او کارهای نیست. موجودی هم که اراده ندارد دیگر هیچ. چه اراده داشته باشد چه نداشته باشد «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا» «قالَتا» چیست؟ «قالَتا» آن تأثرپذیری است. تأثرپذیری در این دو کائن «أَتَيْنا طائِعينَ». این «طائِعينَ» هم باز معنا دارد. این «طائِعينَ» اشاره است به یکی از اشارات آیه مبارکه سوره اسراء: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[19] این تسبیح تکوینی نیست. یک جایی تسبیح تکوینی است، تمام موجودات را ما واجب است نظر کنیم و از نظر به موجودات بفهمیم که خالق دارند و حادث هستند. اینکه واجب است، پس چرا «لا تَفْقَهُونَ»؟ «لا تَفْقَهُونَ» یعنی تمام موجودات بر حسب خود فهم دارند، تمام موجودات مسبح هستند. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» آن هم تسبیح بالحمد، تسبیح کامل. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً».
این «قالَتا» یعنی اینها با آن زبانی که ما نمیفهمیم و خدا میفهمد، میگویند: نخیر، ما مطیع هستیم. «فَقَضاهُنَّ» «فَقَضاهُنَّ» باز ضمیر به آینده برمیگردد، هنوز نشده است. همانطور که «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» دخان است و سماء نشده است، بعداً خداوند دخان را سماء کرد، بعداً سماء را سبع کرد، بعداً در طبقه اولی انجم را خلق کرد. پس سه روز دیگر هم داریم، اضافه بر هشت میشود یازده روز. شیخ طوسی آن سه روز دیگر را چه کار میکنند؟ «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ»[20] دو دوران گذشت تا خداوند دخان سماوی را تبدیل به هفت بخش کرد.
شیخ طنطاوی میگوید: این هفت برای تغلیب است. اگر ما میلیونها کهکشان داریم و میلیاردها ستاره داریم، برای تغلیب است. میگوییم انشاءالله حالت خوب باشد، برای اینکه به میلیاردها که هفت نمیگویند. قرآن شریف در مقام بیان اینکه ما چند جو محیط بر کره زمین درست کردیم که همه آنها محیط بر کره زمین است، میگوید هفتتا، هشتتا نیست، ششتا هم نیست. «سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ». خود دخان سماوی میخواهد سماء بشود، گاز که جو نمیشود، گاز باید تبدیل بشود. این یک یوم، یک دوران. و سماء که بخواهد هفت بشود یک دوران. و در سماء اولی که «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ»[21] این هم بگویید یک دوران؛ سه دوران. سه دوران با آن هشتتا اگر همه آنها دوران است میشود یازده دوران. شیخ طوسی از هشت دوران ترسید، سه دوران اضافه شد. ببینیم باز هم میشود اینها را «فی تتمة» گفت! «فی تتمة» یک جایی است که «تتمة» نیست.
«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» وحی دو بُعدی است؛ وحی تکوین و وحی تشریع. همانطور که تکوین ربالعالمین در اصل و در تکمیل مربوط به کل کائنات است، وحی تشریع نیز چنین است، چنانکه در سوره مبارکه طلاق میفرماید: «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[22] این هفت ارض یک اختصاصی در میان کل کراتی که مکلف در آنهاست دارند که اینها تشابه با هم دارند. شریعت آنها، ارض آنها، جو آنها، فضای آنها و غیره که در سوره طلاق بحث شده است. «وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» بعد «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا». بعضیها قرآن را ترجمه کردند میگویند: و آسمان دنیا را زینت دادیم. در مقابل آخرت. نه آقا «السَّماءَ الدُّنْيا»، «سماء الدنیا» که نیست. «السَّماءَ الدُّنْيا» آسمان که موصوف است به اینکه نزدیکترین است. نزدیکترین جو محیط بر ما عبارت است از سماء دنیا.
– [سؤال]
– السماء؟ این هم استغراق است و هم جنس است، تمام سماء را میگیرد. این «السَّماءَ» یک سماء از هفت سماء است. این یک سماء از هفت سماء کدام است؟ سماء اول است، دوم است، هفتم است؟ نه. «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا» باید دقت کرد. من به یاد دارم ترجمه مرحوم الهی قمشهای، بهترین ترجمه است، ولی بعضی جاها ایشان مثل اینکه یک مقدار فرصت نداشته است. مثلاً «وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ»[23] ایشان نوشته است: و نمیگویم به کسی که زاری میکند چشم او. «تزدری» غیر از زاری است. […] به پسر ایشان گفتم در سی سال پیش، گفت تعجب میکنم، گفت به پدرم میگویم.
ما باید در آیات دقت کنیم آن اشتباهاتی که احیاناً از بزرگان درمیآید، این از بزرگتر بزرگان که قرآن است برطرف بشود. 1- «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ» 2- «وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ». پس اینجا قرآن هشت روز در خلقت نگفته است، یازده روز هم نگفته است، چهار روز فقط گفته است. دو یوم که دو دوران است برای خلقت ارض «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ» دو دوران برای هفت طبقه درست کردن دخان سماوی، بقیه را نگفته است. بقیه را اگر عقل ما رسید تقسیم میکنیم، نرسید نه، بقیه چیست؟ دو یوم دیگر از هفت یوم است که مربوط به خلقت کل سماوات و ارض است، دو یوم چیست؟ آیا یکی از دو یوم مربوط است به اینکه دخان سماء شد، احتمالاتی است، دخان سماء شد و دوران دیگر مربوط به اینکه در سماء اولی این کرات خلقت شد. احتمالات دیگر هم وجود دارد.
مطلبی که در تتمه عرض میکنم این است که
بر حسب نظریاتی که نظریه بوفون و کانت و لاپلاس باشد که به خیال آمده است، مخصوصاً
شیخ طنطاوی که این ثابت است و این حرفها، میگویند زمین از فرزندان خورشید است.
این دروغ است. هم قرآناً دروغ است و هم علماً دروغ است. علماً اخیراً یکی از
بزرگان علمای آسمانشناس و زمینشناس این مطلب را ثابت کرد، منتها به روی خود نیاورد
و قرآن هم اینطور است. برای اینکه اینها میگویند زمین از فرزندان خورشید است،
منفصل از خورشید است. نخیر، بر حسب نص این آیات سهگانه سوره فصلت، زمین قبل از
آسمان شدن آسمان، تا چه رسد هفت شدن آن، تا چه رسد «زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا».
این «زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ» یکی از مصابیح خورشید است. خورشید
سه دوران بعد از زمین خلق شده است. قبلاً زمین دیوانه بوده و چموش بوده و هر چه
بوده است. پس این زمین با این کوچکی خود سه دوران یعنی سه مرحله…
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 61.
[2]. ملک، آیه 22.
[3]. اعراف، آیه 54.
[4]. فصلت، آیه 9.
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 39.
[6]. فصلت، آیه 9.
[7]. همان، آیه 10.
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 39.
[9]. رعد، آیه 17.
[10]. ملک، آیه 15.
[11]. نهج البلاغة، ص 132.
[12]. همان، ص 328.
[13]. مؤمنون، آیه 18.
[14]. فصلت، آیه 9.
[15]. همان، آیه 12.
[16]. همان، آیه 11.
[17]. طلاق، آیه 12.
[18]. فصلت، آیه 12.
[19]. اسراء، آیه 44.
[20]. فصلت، آیه 12.
[21]. همان.
[22]. طلاق، آیه 12.
[23]. هود، آیه 31.