تفسیر آیات مربوط به مدت زمان خلقت آسمان و زمین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمه بحث گذشته راجع به «یوم» و «سِتَّةِ أَيَّامٍ» و «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» که بر مبنای آیاتی از جمله آیات سوره فصلت بود، دو بحث اینجا داریم. یک بحث عبارت از اینکه این اعمال ثانویهای که بهعنوان تکامل اوّلی ارضی بوده است سوره فصلت ذکر میکند که با آیه 29 از سوره بقره تأیید هم میشود. مطلب دیگر این است که در سوره مبارکه نازعات آیاتی است که انسان گمان میکند با جریان تکامل ارضی قبل از خلق سماء اختلاف دارد. این دو بحث امروز است. بنده مقدمهای را ترتیب دادم، عرض میکنم که یک عشرهای است در برخوردهایی که با قرآن شریف وجود دارد. این برخوردها یا برخورد سلبی اصلی است یا برخورد سلبی بعد از مراجعه است و یا برخورد ایجابی است. چه برخورد سلبی و چه برخورد ایجابی یا برخورد شایسته و مفلح است و یا برخورد غلط که در بُعد کفر و ارتداد باشد یا تردید، یا در بُعد ایمان باشد چون ایمان ناقص است. این برخوردها دهتا است.
برخورد اول: کفار که معاند با وحی قرآن هستند، چه این کفار ملحد باشند و یا مشرک باشند و یا اهل کتاب، گروهی از آنها برخورد سلبی بتّی بهعنوان انکار با قرآن دارند. این یک نوع برخورد است، برخورد سلبی مطلق. این برخورد را ایجابی هم میشود گفت؛ با قرآن برخورد میکند ولی مصلوب میشود، ایمان به قرآن نمیآورد، بلکه «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً».[1]
برخورد دوم که برخورد مفلح و صالح است این است که چه ملحد باشد و چه مشرک و چه کتابی، به آیات مقدسات قرآن گوش و هوش فرا میدارد و ایمان میآورد، این مؤمن است. این مرحله دوم است. و این مؤمن دارای مراحلی است، چون خود ایمان هم دارای درجاتی است. یک مرحله اصلاً ایمان آورده است، اما کاری به قرآن در طول زندگی ندارد. عامی باشد، عالم باشد، فاضل باشد، مجتهد باشد، فیلسوف باشد، عارف باشد، فقیه باشد، اصولی باشد، منطقی باشد، ادیب باشد، مرجع باشد، راجع باشد، کاری به قرآن ندارد. چنانکه علامه بزرگوار طباطبای (رض) در سوره مائده این مطلب را فرمودهاند، ما هم چند جای فرقان عرض کردیم، اصلاً کاری ندارد، فقط ایمان دارد. این مرحله سوم.
چهارم: نخیر، برخورد دارد، توجه دارد، ولیکن نتیجه این توجه دور شدن خود و دیگران است از قرآن که «يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ»[2] نتیجه این برخورد غلطی که در آغاز با قرآن کرده است، مؤمن است، مسلمان است، صاحب معالم است، صاحب قوانین است، میرزای بزرگ آشتیانی است که حاشیه بر رسائل نوشته است، اینطوری است، ولکن این برخورد که میکند به جای آنکه توجه کند، میگوید که این ظنی است. چون ظنیالدلاله است، بنابراین به ظنی ما چرا مراجعه کنیم؟ به روایات که قطعیالدلاله است ما مراجعه میکنیم. قرآن ظنیالدلاله و قطعیالسند است و روایت قطعیالدلاله و ظنیالسند است. برعکس فکر کردند و بنابراین این برخورد چهارم را میکنند، اصلاً به سراغ آن نمیروند.
پنجم: پنجم این حرفها را نمیزند، مؤمن است، میرود سراغ آن، اما قسمتهایی را نمیفهمد میگوید نمیفهمم. بارک الله تو که نمیفهمی میگویی نمیفهمم، نه اینکه نمیفهمی بیایی ادعا کنی که من میفهمم، بعد خود و دیگران را گیر بیندازی. «لا نفهم» نمیفهمم. خود «لا ادری» احیاناً نصف العلم است. در بعضی موارد است که باید بدانیم. یک بایدهایی است که این ندانستن از مکلف مسموع نیست. باید شخصی که میخواهد مسلمان بشود و یا مسلمان است بداند این کتاب، کتاب آسمانی است و این باید از کجا استفاده میشود؟ از گفته این و آن؟ از حرفهای سابقین و موجودین الآن؟ نه، باید مراجعهای مقدارٌ مّا به قرآن داشته باشد که برای او کفایت کند که این کتاب الهی است و این کتاب غیر الهی نیست. اما همه قرآن را؟ نه. مگر همه قرآن را همه مسلمانان میتوانند بفهمند؟ نه، آن مقداری را که کافی است از برای اینکه این کتاب، کتاب آسمانی است، کما اینکه مشرکین و غیر مشرکین از کفار که آیات قرآن را میشنیدند و لغت عربی هم بلد بودند عرب بودند، اینها بر محور تفکرٌ مّا در آیاتی از آیات قرآن، آیاتٌ مّا، ایمان میآوردند، به این معنا نیست که اینها همه قرآن را فهمیده باشند. اما این «لا نفهم» که مرحله پنجم است کجا است؟ ما مثلاً این آیات سوره نازعات را نمیفهمیم، آیات سوره فصلت را نمیفهمیم. خوب بود شیخ طوسی هم بفرماید نمیفهمیم، چرا اینطور کرد که قضیه خراب بشود؟ این مرحله پنجم.
مرحله ششم میگوید: نه، ما که میفهمیم. به خود حق میدهد که بفهمد، میگوید تحریف شده است، چون میگوید ما به این کتاب ایمان داریم. چون این مراحل، مراحل ایمان است. چون مرحله اول مرحله کفر بود، مراحل بعد بعدالایمان است. حالا که ایمان آورده است، ایمانٌ مّا، این دارای نه مرحله است. مرحله پنجم از این نه مرحله که پنجم یا ششم از مراحل دهگانه باشد این است که «حُرِّفَ». مثل حاجی نوری. حاجی نوری که مؤمن است و محدث است و بهمان و فلان، ایشان وقتی به قرآن مراجعه کرده و مراجعه درست نبوده، گفته محرّف شده است. نوزدهتا را من در تفسیر الفرقان در جلد اول ذکر کردم، به عدد زبانیه تسعة عشر. نوزده آیه را در قرآن به استناد به روایاتی آورده است که بچه عرب اگر مراجعه کند، میگوید این اصلاً عربی نیست. اینکه شما میگویید از قرآن افتاده، عربی نیست. میگویید تحریف به نقیص است اصلاً عربی نیست. اصلاً عبارت غلط است. این میگوید «حرّف» تحریف شده است. این مرحله ششم از کل مراحل و مرحله پنجم از مراحل کسانی که ایمانٌ مّایی به قرآن آوردهاند.
مرحله هفتم: نه، تحریف نشده، توجیه میکنیم، شدرسنا میکنیم. قرآن وجیه است، توجیه نمیخواهد. شما از لغت خود، از بلاغت خود، از فصاحت خود، از قرائنی که در ذهن و جیب خود گذاشتی به قرآن میچسبانی، میگویی: بله، اینکه فرموده «حُرِّمَ» یعنی محرومیت، محرومیت هم ابعادی دارد، یکی مرجوحیت است، یکی حتمیت سلب است. ما به روایات و به شهرتها استناد میکنیم که میگوید: نکاح با زانیه غیر تائبه محرومیت دارد بهعنوان کراهیت، مرجوحیت، توجیه. این مرحله هفتم از کل مراحل.
مرحله هشتم: مراجعه میکند به آیاتی. البته تمام این ابحاث در آیاتی است که اینها توجه نمیکنند و معنای درست آن را نمیفهمند و یا نمیخواهند بفهمند و دقت نمیکنند، در این آیات داریم بحث میکنیم و الا در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» که این حرفها نیست. ظاهر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» را همه کسانی که لغت عربی میدانند متوجه میشوند. مرحله هشتم از مراحل دهگانه «کتردد». تردید میکنیم آیا این آیات متناقضات است، پس این قرآن تحریف شده، پس کتاب الهی نیست، یا متناقضات و متضادات نیست، من نمیفهمم؟! پس ایمانش چه شد؟ دچار تردد شد، ایمان سست شد.
نهم: اصلاً مرتد میشود، مثل بعضیها که مرتد شدند مثل ابوالفضل گلپایگانی که متأسفانه از فضلای طلاب بود، بعد رفت بهایی شد و کتاب نوشت بر رد اسلام و اثبات بهائیت، مرتد شد. حالا ارتداد یا ارتداد فکری است یا ارتداد مالی است، بالاخره مرتد شد. ما ارتداد فکری را عرض میکنیم. مرتد میشود، میگوید: مطمئناً این آیات با هم تضاد دارند، تناقض دارند، پس الهی نیستند، پس از ایمان خارج میشود. قبلاً که مؤمن شده بود چون پدر و مادر مسلمان بودند یا اگر مراجعه به قرآن کرده است بر مبنای مراجعه به قرآن اسلامٌ مّا و ایمانٌ مّا حاصل شده است، به این آیات برخورد نکرده است، حالا که برخورد کرد به این آیات ادعا میکند من میفهمم و بر مبنای این ادعا میگوید که پس این تناقض است و تضاد است، مرتد میشود.
دهم: «نتفهم معناه بإمعان النظر». این فکر کنم آخری باشد. اگر «لا نتفهم» است، اگر ما نمیتوانیم معنای این آیاتی که زنادقه اعتراض کردند، کتابیین اعتراض کرده است، دیگری اعتراض کرده است، تناقضاتی را و تضاداتی را در آیات مقدسات قرآن در اصول ثلاثه و در فروع اینها جمع کردند و خواستند قرآن را رد کنند که این قرآن کتاب وحی نیست، آن قسمت از آیات که اینگونه است، اگر ما حالت تخصصی معرفت قرآنی داریم، اگر حالت تخصصی معرفت قرآنی داریم و از راه شایستهای که خداوند مقرر کرده است؛ درونی و برونیاش و لغتش و ادبش و فکرش و تدبرش و دقتش و… اگر میتوانیم از این آیاتی که از نظر ظاهر متضاد یا متناقض به نظر میرسد، ما تضاد و تناقض خیالی را برطرف کنیم و طوری ملائمت بین این آیات را بفهمیم که اگر غیر این بود غلط بود، خیلی خوب. کسانی که کارشان با قرآن بوده است و صحیح بوده است و نه نقال بودند و نه اینکه حرفهای دیگران را نشخوار کنند، نخیر، خودشان بر مبنای صحیح فکر کنند، بسم الله. اما اگر به این حد نرسیده است، علامه طباطبایی نشده است، اگر نمیفهمید بروید از کسی که میفهمد سؤال کنید، بگویید نمیفهمیم. چرا شما اگر نمیفهمید میآیید خود را به فهم میزنید میگویید توجیه کنیم، تحریف شده، ظنیالدلاله است یا اینکه تناقض است، تضاد است.
این مراحل عشرهای است که در برخورد با قرآن شریف وجود دارد. در این بحثی که ما داریم میکنیم و از مهمترین بحثهای تکوینی قرآن است، یک قسمت یا دو قسمت را باید در تتمه بحث کنیم. سوره مبارکه فصلت، آیه 9 تا 12. اول چیزی که ما فهمیدیم «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ» برای خلق است «وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ * وَ جَعَلَ فيها»[3] خلق نیست. آیات هفتگانه میفرماید «خَلَقَ السَّماواتِ»، «جَعَلَ» نیست. جعل، جعل مرکب است. ما یک جعل بسیط داریم که خلق است، یک جعل مرکب. «جعل زیداً عالماً» «جعل الحطب رماداً» یک وقت میگوید نخیر «جعل الحطب» یعنی «خلق الحطب». ما دو جعل داریم. آن جعلی که بسیط است، از آن تعبیر «خَلْق» میشود، چه بسیط از ماده اولیه، چه ماده اولیه. ولکن وقتی جعل گفتند جعل بعد الخلق است. بنابراین آیات هفتگانهای که راجع به خلقت سماوات و ارض «في سِتَّةِ أَيَّامٍ» یعنی در شش دوران بحث میکند صحبت خلق است، صحبت جعل نیست و زمین و آسمان، حالا زمین، دارای سه مرحله است. سه مرحله ربانی تکوینی است. مرحله اولای ربانیه زمین «خَلَقَ الْأَرْضَ» است. مرحله ثانیه آماده ساختن زمین است. مرحله ثالثه فعلیت برداشت دواب، حیوانات و انسانها از زمین است.
کدام مرحله را این آیه میگوید؟ دو مرحله دارد. فقط در دو مرحله دارد بحث میکند. مرحله اول: «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ» مرحله دوم: «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ». این «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» دو احتمال دارد؛ یکی اینکه «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» یعنی بالفعل کوههایی که از زمین به اعماق زمین رفته و از آسمان هم بالا رفته است. این یک معنای «جَعَلَ فيها رَواسِيَ». یک معنا این است که کوههایی را بر گرده زمین نهاد، بعد کمکم اینها را راسیه کرد، از بالا بلند و از پایین میخکوب به زمین. این احتمال هم وجود دارد. فرض کنید این دو احتمال که وجود دارد، احتمال دوم مسجل نشد –البته مسجل است- مسجل نشد و چون «القرآن یفسر بعضه بعضاً» آیات نازعات این را معنا میکند. آیات سوره نازعات این معنا را تبیین میکند که «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» مرحله اولی است، مثل اینکه بگویند آقا چه کاشتی؟ بگوید: زردآلو کاشتم. شما تخم زردآلو کاشتید، زردآلو نکاشتید. زردآلو کاشتم درست هم هست، این زردآلو است، ولکن زردآلوی آمادهباش این است که بروید بعد گل بدهد، بعد زردآلو بدهد.
در اینجا آیا خداوند خود رواسی را در اولین مرحله بعد الخلق، بعد از دو دوران که زمین را خدا آفرید، بعداً بلافاصله «جَعَلَ فيها رَواسِيَ»؟ نمیشود چون رواسی مقدمات دارد. «مِمَّ خُلِقَتِ الْجِبَالُ قَالَ مِنَ الْأَمْوَاجِ»[4] این مراحل دارد. رواسی دو مرحله دارد در حد کوه. حد اول کوه است. شما اول توانایی دارید یک اتاق میسازید، بعد اضافه میکنید. اینجا صحبت توانایی داشتن خدا نیست. مثال دارم میزنم، خداوند «جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها»، در نازعات میگوید: «وَ الْجِبالَ أَرْساها»[5] فعلیت است، بعداً میخوانیم. «وَ الْجِبالَ» کدام جبال؟ آن جبالی را که… الف و لام عهد است دیگر، کدام جبال را؟ آن جبالی را که قبلاً آفریدیم و از پایین آن در زمین میخکوب کردیم و از بالای آن به بالا. آن جبال چیست؟ در هیچ جای قرآن ما این جبال را که خدا آدرس داده است نداریم مگر اینجا «وَ جَعَلَ فيها» چون آغاز است. آغاز تکامل اول است بعد از خلقت زمین در دو دوران. «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها» حالا راسیه نیست، حالا جبال است، چون جبالی است که بنا است راسیه بشوند.
جنابعالی حجتالاسلام هستید، میشود به شما گفت آیتالله، چون دارید کاری میکنید که بعداً آیتالله و مرجع تقلید شوید، اینکه مطلبی نیست. حتی بالاتر؛ انسانی که الآن پنجاه شصت سال عمر دارد به او بگوییم «نطفتک» دو معنا دارد، یک معنا نطفهای که از تو بیرون میآید «نطفة منک» یک معنا اضافه شیء به نفس است. خود تو در حالی که نطفه بودی. و نمونه در قرآن شریف در سوره یس ما داریم، در سورههای دیگر هم داریم که «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»[6] یعنی «حملناهم و هم ذریّة» به دلیل آیه دیگر «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ»[7] این «کُم» زمان پیغمبر در کشتی نوح چه کسانی بودند؟ «ذُرِّيَّتَهُمْ» بودند. البته این بحثی است باید در جای خود مطرح بشود. دو احتمال است؛ «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها» یک معنا این است که الآن در خلق آغازین کوهها رواسی است. احتمال دوم این است که نخیر، بنا است رواسی بشود. دوم را هم از خود آیه به دست میآوریم و هم از آیه نازعات: «وَ الْجِبالَ أَرْساها» تا بعدی که بحث خواهیم کرد. این تکامل اول از برای جبال است.
«وَ بارَكَ فيها»[8] «بارَکَ» چیست؟ بهترین برکت برای زمین چیست؟ آب. اگر آب نباشد نه هوای زمین ملایم میشود، نه تخم در زمین فایدهای دارد بگذارید، میسوزد، داغ است دیگر، و نه نبات درمیآید، نه بعد حیوان، نه بعد انسان، موجوداتی که «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ»[9] یکی، و دیگر آیاتی که استفاده موجوداتی که دارای حیات نباتی یا حیوانی یا انسانی و ما اشبه هستند، این بر محور ماء است. بنابراین مرکز اصلی برکات ربانیه بعد از اینکه جبالهایی، کوههایی روی زمین قرار داد که بخشهایی از خود زمین و بخشهایی از بعضی از دخانات آسمانی «وَ بارَكَ فيها». سوم: «وَ قَدَّرَ»، نه «قرّر» بعضی از برادران اشاره فرمودند. «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها»[10] الآن اقوات وجود نداشته باشد، آبهای زیر زمین هنوز درنیامده است، از آیات نازعات میفهمیم. از آیات نازعات این مطلب را میفهمیم.
– آب به ارض برمیگردد یعنی اقوات زمین…
– بله، میفهمم اقوات زمین، ولی اقوات زمین برای چه کسی است؟ برای ناس و حیوانات است. سوره نازعات را ملاحظه کنید. «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها * رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها»[11] آسمان یک درون دارد یک برون. درون آسمان جو کلی است، برون آسمان سقف است، سمک. سمک این است که مسموک است و یک مقداری سفتی دارد. «رَفَعَ سَمْكَها» دیگر آسمان را ساخته است، یعنی از حالت دخانی کنار رفت. «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ»[12] نه، از دخانی این کار را کرد «رَفَعَ سَمْكَها» بعد: «فَسَوَّاها» آن را ساخت. «وَ أَغْطَشَ لَيْلَها» شب آن را تاریک کرد «وَ أَخْرَجَ ضُحاها»[13] نور بیرون آورد «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها»[14] کسی بیاید بگوید که پس ارض بعداً خلق شد؟ نخیر، «دَحاها» حرکت ارض، چه حرکتی؟ حرکت معتدل.
ارض دارای حرکت چموش بود. «هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها»[15] دارای یک حرکت چموش بود که قابل زندگی نبود و یک دحو و حرکتی بود که رام و راهوار بود. «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها»[16] یعنی چه؟ بعد از ساختن آسمان. بعد از اینکه آسمان را ساخت، سقف آن را درست کرد، خودش را درست کرد -از جمله طبقات است دیگر- درست کرد، شب و روز آن را درست کرد «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها». بعد از «دَحاها» چه شد؟ «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها»[17] پس زمین دوتا آب دارد؛ یک آب قبل از آسمان، یک آب بعد از آسمان. تا کنون عرض نکرده بودم. اینطور نیست که تمام آبهای زمین از آسمان است. نخیر، یک آب قبل از آسمان، یک آب بعد از آسمان. از این جمله میفهمیم: «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها» آب زمین را بیرون زد.
– [سؤال]
– چون قبل از دحو چه فرمود؟ فرمود: «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها» «بارَكَ» چیست؟ غیر از آب چیزی نیست، برای اینکه زمین که خاک و سنگ است، «بارَكَ» چیست که آمادگی برای بعد است؟ آب است. این آب در خود زمین بود و آسمان هم هنوز نیامده بود. البته من فکر کردم، آقایان هم فکر کنید، بحث میکنیم. این آب که «بارَكَ فيها» این برکت زمین چیزی جز آب نمیتواند باشد، هر چه هست بعد از آب است. هر چه برکات و نباتات و حیوانات و انسانهای زمین است بعد از آب است. پس «بارَكَ فيها» فعلیت برکت است. این برکتی که خداوند «فيها»، نه «علیها»، «فیها» خداوند در اعماق زمین برکت مقرر کرد که آب است «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» تدبیر کردن و تقدیر کردن و اندازه را مقرر کردن، این مرحله اولای تکامل است.
– آن آیه که میگوید: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» یعنی در زمین «بارَكَ فيها» آب قرار داده شده بود، «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» تمام روییدنیها هم روییده بود.
– نشد. مثل اینکه دیروز نبودید. صبر کنید من یاد شما بیاورم. چون بحث خیلی دقیق و رقیق است تکرار شود طوری نیست. «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» خداوند زمین را حرکت داد. دحوالارض هر طور بوده منتها حرکت، چطور حرکتی؟ حرکت حیاتبخش، حرکت زندگیبخش نه حرکت کشنده. حرکت قبلی کشنده بود، داغ بود، حرکت جنونآمیز داشت و چموش بود. «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» چه کار کرد «دَحاها»؟ در اثر دحو «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها» این زمین آب داشته است، آب آن را از زمین بیرون آورد، یعنی قبلاً این آب بیرون نبوده است، اگر این آب قبلاً بیرون بود نباتاتی بود و حیواناتی بود و انسانهایی بود و… چرا بیرون نمیآمده؟ برای اینکه کره زمین داغ بوده، اصلاً اکسیژن نمیپذیرفته است. سطح زمین مانند عمق زمین که بعضی از اعماق خیلی داغ است، بعضی از اعماق آب وجود دارد. الآن در زیر زمین هم آب یخ است، بیرون میآید آدم یخ میزند، تابستان نمیشود دست را پنج دقیقه درون آن کرد، ولی عمق پایینتر پایینتر خیلی داغ است و مذاب است.
پس زمین مراحل ثلاثهای دارد؛ سطح زمین، عمق زمین، وسط زمین. سطح زمین داغ بوده، عمق زمین هم داغ بوده، در وسط آب بوده «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها» بعد از آن: «وَ مَرْعاها». آب که بیرون آمد روییدنیها از کجا است؟ از روی زمین است یا درون زمین؟ همانطور که آب را از زیر زمین روی زمین آورد «وَ مَرْعاها» بنابراین شد که در اینجا چراگاههایی و درختانی و نباتاتی «وَ الْجِبالَ»[18] کدام جبال را؟ این «وَ الْجِبالَ أَرْساها» میگوید که فلانی را به خانه آوردم یعنی او را خلق کردم؟ نه، فلانی بود، به خانه آوردم. «وَ الْجِبالَ» آن جبالی را که فقط در یک آیه قرآن خداوند فرموده است، در میان کل قرآن فقط همین یک آیه است که سوره مبارکه فصلت که بعد از خلق ارض «فی یومین»، «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها» آن است، پس «مُرسیٰ» نبوده است. اگر هم از آن آیه ما مرحله «مرسیٰ» نبودن فعلی را نفهمیدیم، اینجا «وَ الْجِبالَ» همان جبال را «أَرْساها» در زمین در ناحیه عمق میخکوب کرد و از بالا هم چون معنی جبل راسی همین است، از پایین میخکوب در زمین و از بالا هم بالا میرود.
– این ارض موقعی که باید حرکت «دَحاها» داشته باشد، لازمهاش این است که جبال «أرسی» باشد.
– نخیر، لازمه این حرکت إرساء جبال است؛ یعنی این جبالی که در آن قرار گرفته و مواد گداخته است، این مواد گداخته در حالت گداختگی ارساء نمیتواند داشته باشد، هم پایین شل است هم بالا شل است، ولکن وقتی که حرکت، حرکت معتدل شد در اثر برخورد با جو این جبال قسمت رو سفت میشود، قسمت زیر هم سفت میشود و به جهات دیگری که از خود زمین و بعضی از کرات است، این بلند میشود و راسیه میشود.
– «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»[19]
– «أَوْتاداً» همین إرساء است. همه جبال اوتاد نیستند. وتد بودن جبال فرق میکند. آنهایی که درست در عمق زمین کوبیدهاند اینها جبال راسیه هستند. همه جبال اینطور نیستند. تپههایی هستند که میکنند زیر آنها خاک است. «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ»[20] اینجا چه میفهمیم؟ برگردیم به سوره فصلت. ما یا میتوانیم بفهمیم، توجیه نکنیم و از جیب خود نگذاریم. اگر بنا است از جیب خود بگذاریم اصلاً بگوییم خدایا معذرت میخواهم نمیفهمیم! ولی میفهمیم. احیاناً این ادعا را میشود کرد که غیر از حقایق قرآن که در مرتبه چهارم است و مربوط به مقام عصمت است، ما تمام عبارات و اشارات و لطائف را با دقت صحیح میفهمیم.
در سوره فصلت چه به دست آمد؟ سوره فصلت فرمود: «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ» هنوز «أَرْساها» نیست، چون دوران اولِ تکامل است. «مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها» برکت غیر از آب نمیتواند باشد ولی «فیها» است، در عمق است، چرا؟ برای اینکه «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها» بعد از سماء. قبل از سماء نباید آب روی زمین باشد. نمیشود گفت قبل از اینکه خداوند سماوات را خلق کند، آب روی زمین بوده است و نمیشود هم گفت آب نداشته است. نخیر، آب داشته و «فیها» بوده است «وَ بارَكَ فيها». به دلیل هر دو آیه «یفسر بعضه بعضاً» در آیه نازعات «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها» آب داشته، آب ظاهر نبوده، از باطن آب را بیرون آورده، در نتیجه بیرون آوردن آب از باطن چه شد؟ «وَ مَرْعاها» و…
«وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها». در «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» دو مطلب دارد؛ یکی اینکه، تقدیر کرد. مثل اینکه کسی میخواهد برای یک خانه چندتا در درست کند، اندازهگیری کرد اما در را نگذاشته است، یعنی نمیشود باز و بسته کرد. تقدیر است، هنوز درست نشده است. «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» مقدمات اقوات زمین را طوری فراهم کرد که همه هست. جبال هست، راسیه نیست، آب هست زیر زمین است، بنابراین نبات بعد است، حیوان بعد است، انسان بعد است، تقدیر ثلاثی شده است. تقدیر ثلاثی اقوات ارض که اقوات ارض ثمرات است و میوهها است و مواد خوراکی و مواد پوشاکی. این مواد خوراکی و پوشاکی «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» این مرحله سوم از مرحله اولای تکامل تقدیری ارض است، منتها از این تقدیری دوتا موجود است اما کارهای نیست. «جَعَلَ فيها رَواسِيَ» برای دحو کافی نیست، چون اگر این راسیهها در عمق زمین نیاید، توطید نشود زمین میشکافد. در اثر قانون فرار از مرکز و در اثر دوران شدید این زمین از هم میشکافد. شما یک گلولهای درست کنید که محکم نباشد، اجزاء آن به هم وصل نباشد، این سرعت که پیدا کند از هم میشکافد و پخش میشود. ولکن هنوز دحو معتدل ارض که «وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا»[21] هنوز نشده است. حرکات داشته، حرکات آن معدَّل نبوده است. در اینجا «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها جبالاً ترسی بعد ذلک». «وَ الْجِبالَ أَرْساها».
«وَ بارَكَ فيها» آب دارد، چون مهمّ برکات آب است، ولکن بیرون نیامده است «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها». «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» اضلاع گوناگون و مقدمات گوناگون صاحب قوتها را آماده فرموده است، اما صاحب قوتهایی وجود ندارند. درختی نیست، حیوانی نیست، انسانی نیست، ولکن همانطور که خداوند در شیر پستان مادر غذای فرزند را قبلاً فراهم میکند، اینجا هم خداوند در شیر پستان زمین قبلاً معدات را فراهم کرده که بعداً یک مرحله دوم تکامل ارضی لازم است که در آیات نازعات میفرماید.
بین الهلالین مطلبی را با علامه بزرگوار طباطبایی عرض کنیم. در اینجا عرض کردیم که در «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» چهار احتمال است. احتمال شیخ طوسی که نه لفظاً و نه معناً اصلاً قابل قبول نبود. احتمال علامه بزرگوار طباطبایی خیلی بهتر است، ایشان شدرسنا نکردند، ولکن بر حسب روایت و بر حسب آنچه مرقوم فرمودند «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» این «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» فقط برای «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» است. ایشان اینطور توجیه کردند. «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» فقط برای «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» است که اقوات بالفعل زمین است. اقوات بالفعل زمین در چهار فصل است. میگوییم اولاً: اقوات بالفعل زمین در چهار فصل زمین، زمین بالفعل نشده است. تازه بعد «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها * وَ الْجِبالَ أَرْساها * مَتاعاً لَكُمْ» بعد. هنوز که نشده است. ثانیاً: اگر چنانچه «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» فقط برای «أَقْواتَها» بود باید فقط با خود این ذکر شود، بفرماید: «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ * وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها». باید اینطوری بگوید. پس با عبارت تناسب ندارد. پس فرمایش ایشان اگر فقط این باشد غلط است.
– یعنی در واقع این چیزی که اینجا اشاره فرمودند…
– در چهار دوران. این سه کار در چهار دوران. پس حرف سوم را باید زد. حرف سوم این است که «في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» یعنی در چهار دوران این سه کار. حرف چهارم این است که ما برادرانه دست به دست علامه بزرگوار میدهیم، میگوییم هم عرض من هم فرمایش شما هر دو با هم مراد است، چه؟ در اصل «وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» بالفعل در تکامل اولی ارضی که در چهار دوران سه کار. این در اصل، اما به اعتبار آینده «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها * أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها * وَ الْجِبالَ أَرْساها» برای بعد است. بعداً چه شد؟ بعداً چهار فصل درست شد، الآن که نشده است. الآن که «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» هنوز زمین، زمین نیست تا چه رسد به اینکه چهار فصل بشود. زمین در مرحله اولای تکامل است، آب آن بیرون نیامده است، جبال ارساء نشده است، اقوات بالفعل نشده است، پس چهار فصل چیست؟ این چهار فصل علامه بزرگوار طباطبایی با آن روایت برای بعد از آیات نازعات است «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها * أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها * وَ الْجِبالَ أَرْساها» این مرحله دوم تکمیل است.
– چهار فصل هم نیاز به آفتاب دارد. آفتاب هم بعد از…
– بله همین دیگر. فرمایش ایشان اشکال زیاد دارد. البته نباید هم زیاد ایراد گرفت. من به یاد دارم یک موقعی یکی از بزرگان که تحصیل میفرمایند از برادران بسیار عزیز ما، یک نوشتهای مرقوم فرمودند، دادند به یکی اقوام ما که کتابفروش است که شما نسبت به علامه طباطبایی در بحث خلود اینچنین فرمودید. من هم در جواب گفتم: بله اینطور فرمودم، ولی اسم نبردم. ایشان خیال میکرد که این اهانت به علامه طباطبایی است که ایشان از آیهای از آیات استفاده خلود الی غیر النهایة کرده است. من نوشتم که معلوم میشود خلود در تفکر این آیه نفرمودهاند ظاهراً. اهانت به خدا بشود بهتر است؟! ما که اهانت به علامه طباطبایی نداریم. ولی مع ذلک من کوتاه میآیم، چون بهترین فردی که در کل تاریخ اسلام این طریق تفسیر قرآن به قرآن را احیاء کرد این بزرگوار بود. حالا دنباله آن به کجا میرسد چه عرض کنم!
«وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» این «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» دو بُعد است؛ یک بعد بالفعل در تکامل اول ارضی که در چهار دوران سه کار «جَعَلَ فيها رَواسِيَ»، «بارَكَ فيها» «قَدَّرَ فيها أَقْواتَها». یک بُعد بعدی. تا آنجا که امکان دارد آیه دلالت کند چه اشکال دارد؟ یک بُعد بعدی بعد از آنکه «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها * أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها * وَ الْجِبالَ أَرْساها * مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ» در آنجا که زمین تکامل دوم پیدا کرد، آن وقت چهار فصل درست شد. اگر هم روایت میگوید که مراد چهار فصل است، آن بُعد خفی را روایت گفته است. روایت را اینطور معنی میکنیم، چون روایت احیاناً بعد خفی را میگوید.
– «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» منافات ندارد با این…
– من که نگفتم منافات دارد. حالا به روایت مزبور را میرسیم. من که نگفتم منافات دارد. پس قول چهارم چه شد؟ قول چهارم جمع بین القولین، همانطور که در بسیاری از آیات قرآن اینطور است، مثلاً «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»[22] «مَثابَةً» را هر کسی آمده به لغت مراجعه کرده، میگوید «مَثابَةً» یعنی مرجع، آن میگوید ملجأ، متواتر، مستقی و غیره. پنج شش معنا گفتند، اما چهارده معنا دارد. اگر مفسرین اختلاف کردند، اختلاف اشتباه مصداق با مفهوم کردند. این «مَثابَةً» یک مفهومی دارد که این مفهوم دارای چهارده مصداق است و چهارده معنا برای «مَثابَةً» است. آقایی که میگویی «مَثابَةً» یعنی «متاب»، نخیر، «متاب» نیست، «متاب» یکی از آنها است. متاب، مستقی، متواتَر، مرجع و… چرا؟ چون قرآن نفرموده است که «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مرجَعاً، ملجأً، متواتراً، متاباً» نه، قرآن فرموده است: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً» با لغت «مَثابَةً» تمام چهارده معنا را اراده کرده و همه را هم نظر کرده است. قرآن این است.
یا «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»[23] این «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» هم حیض است، هم طهر است. آقای بزرگواری که مغز تو حیض شده میگویی آیه مجمل است! ما در کل قرآن همین یک آیه را داریم، میگویی این آیه مجمل است! مغز تو حیض شده، فهم تو حیض شده، اصلاً استحاضه کثیره شدی! شما میگویید که آیه را رها کن چون آیه نگفته است «ثلاثة هی». یک کسی آمده بود اینجا میگفت که اگر خدا میگفت حیض که بد بود. گفتم بیچاره تو الآن حیض شدی برای اینکه قرآن چندتا لفظ حیض دارد. «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»، «قروء» دو معنا دارد حیض و طهر؛ یعنی سهتا دوتا، شد ششتا. سه طهارت و سه حیض. طهارت اولی عبارت است از طهر غیر مواقعه. آن وقت آقایان به روایات مراجعه میکنند، اکثراً فتوا میدهند که بله، سه طهر است؛ طهر اول طهر غیر مواقعه است، ولی اولِ حیض سوم میتواند شوهر کند. نخیر، حیض سوم باید تمام شود. اگر تمام نشود «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» در اینجا نیست. و قس علی ذلک فعلل و تفعلل. در اینجا ما اینطور عرض کردیم.
بعد به آیات سوره مبارکه نازعات مراجعه بفرمایید، ببینید مرحله دوم از تکامل ارضی هست یا نه. تأیید نمیخواهد، ولکن از باب «یفسر بعضه بعضاً» آیه 29 سوره بقره را ملاحظه کنید. «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً» کدام یک؟ تکامل اول یا دوم؟ اول، بر حسب آیات سوره فصلت. «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ». از این آیه این مطلب را دقیقاً درمیآوریم که خداوند ارض و ما فی الارض را قبل از سماء و سماوات آفریده است، ولی «ما فِي الْأَرْضِ» اول. «ما فِي الْأَرْضِ» اول که تکامل اول است که «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها» اما مرحله دوم را مراجعه به آیات نازعات میکنیم.
«أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها»[24] بنای آسمان چیست؟ یک بنای آن مسلم است، دیگری را میتوانیم شک کنیم. آیا خداوند دخان را یکسره برداشت هفتتا کرد یا دخان را سماء کرد، بعد سماء را هفتتا کرد؟ آنچه مسلم است این است که بنای آسمان که بیّن است یعنی هفت آسمان «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»[25] در آیات دیگر، در اینجا هم «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها» چه کار کرد؟ «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها»[26] هنوز هفت طبقه نشده است «فَسَوَّاها». «وَ أَغْطَشَ لَيْلَها»[27] لیل و نهار در سماء در صورتی است که کرات درست شده باشد. اگر کرات درست نشده باشد و گاز ممتد است و سماء ممتد است، فرض کنید یک سماء ممتد است یا گاز ممتد است قبلاً یا گاز را خداوند سماء کرده است، هنوز سبع نکرده و هنوز انجم درست نکرده، لیل و نهار چیست؟ پس اینجا میفهمیم که این بنای سماء بنای «سَبْعَ سَماواتٍ» است. بنای «سَبْعَ سَماواتٍ» هم دو بُعدی است؛ یکی هفت کردن این گاز و این دخان و دیگر اینکه در سماء اولی «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ»[28] این را هم کرده است. بعد چه شد؟
«وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها * وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» آسمان را، دخان آن را، آسمان و بعد هفتتا و بعد آسمان اول، کرات درست کرد و… آن وقت بعد «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» قبلاً که بحث دحو نبود. قبلاً آیات فصلت دو بُعدی بحث کرد؛ بعد اول «خَلَقَ الْأَرْضَ في يَوْمَيْنِ»[29] دحو که نبود، صحبت حرکت دادن نبود. بُعد دوم، آن سه کاری را که در چهار دوران کرد، آنجا هم که صحبت دحو نبود. و دحو در اینجا کدام دحو است؟ ارض دو دحو دارد؛ یک دحو مخرب و ممیت است، یک دحو محیی. اینجا دحو محیی است، چرا؟ «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» یعنی «وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِ صَيَاخِيدِهَا»[30] «فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِيخَ بِحِمْلِهَا»[31] این دحو دوم است.
و لذا قرآن شریف وقتی که از زمین صحبت میکند بعضی از آیات لفظ «راجفة» برای زمین دارد. «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»[32] اصلاً زمین راجفه است. این زمین از آغاز خلقت حرکت داشته است، حرکت ممیت بوده است. بعد حرکت محیی داده است. حرکت محیی دحو دوم است که «فَسَكَنَتْ عَلَى حَرَكَتِهَا». بعد یوم القیامة رجفهای شامل این ارض میشود که همه زندگان میمیرند. بعد رجفه دیگری ایجاد میشود که این مردگان زنده میشوند. «رجفات و رجفات تلو بعض» که تفصیلش در آن آیه «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ» است. بعد از دحو چه کار کرد؟ «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها». در مرحله اولای تکمیل، آب در عمق زمین بود که برکات بود، حالا بیرون زد. «وَ مَرْعاها» دنبال بیرون آمدن آب…
بنابراین این مراحل را استفاده میکنیم. آن آیهای که میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ»[33] این چیست؟ این همه آب زمین است. بخشی از آبی که در زمین است از آسمان آمد، بخشی هم قبل از خلقت آسمان خداوند در زمین خلق کرد. این مطلبی است که ما جدیداً میفهمیم. «أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها * وَ الْجِبالَ أَرْساها» همان جبال را که چه؟ «مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. بقره، آیه 10.
[2]. انعام، آیه 26.
[3]. فصلت، آیات 9 و 10.
[4]. بحار الأنوار، ج 10، ص 76.
[5]. نازعات، آیه 32.
[6]. یس، آیه 41.
[7]. حاقه، آیه 11.
[8]. فصلت، آیه 10.
[9]. انبیاء، آیه 30.
[10]. فصلت، آیه 10.
[11]. نازعات، آیات 27 و 28.
[12]. فصلت، آیه 11.
[13]. نازعات، آیه 29.
[14]. همان، آیه 30.
[15]. ملک، آیه 15.
[16]. نازعات، آیه 30.
[17]. همان، آیه 31.
[18]. همان، آیه 32.
[19]. نبأ، آیه 7.
[20]. نازعات، آیه 33.
[21]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 132.
[22]. بقره، آیه 125.
[23]. همان، آیه 228.
[24]. نازعات، آیه 27.
[25]. بقره، آیه 29.
[26]. نازعات، آیه 28.
[27]. همان، آیه 29.
[28]. فصلت، آیه 12.
[29]. همان، آیه 9.
[30]. نهج البلاغة، ص 132.
[31]. همان، ص 328.
[32]. نازعات، آیه 6.
[33]. مؤمنون، آیه 18.