جلسه دویست و شصت و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

قیام لله تنها موعظه ی الهی

تفسیر آیه 46 از سوره سبأ

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به تقسیم ایام ستّه نسبت به خلق سماء و سماوات و ارض و ارضین ما فعلاً دیگر عرضی نداریم. چون بحث، بحث استطرادی بود و مقصود تبیین این مطلب بود که این ایام سته چطور تقسیم شد. تفصیلش را آقایان به خود تفسیر مراجعه بفرمایند. تتمه‌هایی درباره اینکه گمان می‌شود بین بعضی از آیات مقدسات قرآن تضادهایی و تناقضاتی هست، یکی دوتا را عرض می‌کنم، بقیه باز در تفسیر مفصل بحث شده و در بحوث توحید مخصوصاً، و نبوت مرحله دوم، این‌ها بحث شده است و تنافی‌هایی که احیاناً به نظر می‌آید در بحوث موت و برزخ و معاد و جنت و نوع این حرف‌ها است که در بحث از امروز الی فردا و بعد خواهد بود که بحث معاد را شروع می‌کنیم.

تتمه‌هایی که عرض می‌کنم، یکی این آیه مبارکه در سوره 34 (سبأ) آیه 46: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ» مطلبی که تا اندازه‌ای تلخ است و باید گفت و مکرراً هم باید گفت، آن سنی‌ها و ما شیعه‌ها در تبیین مطالب و حقایق، حقایق اصلیه یا حقایق احکامیه فرعیه، سلباً و ایجاباً دچار افراط و تفریط شد‌ه‌ایم. سنی‌ها برای خلفای ثلاثه روایاتی جعل کردند و به رخ مسلمانان کشیدند که اینها چنین و چنان بودند. حتی روایاتی از رسول‌الله (ص) و از صاحب خلافت کبرای اسلامیه امیرالمؤمنین (ع) نقل کردند که مقام خلفای ثلاثه، تثبیت شده است. یک چیزهایی جعل کردند که خیلی عجیب است. قسمت‌هایی را در علیٌ و الحاکمون ذکر کردیم. الخلفاء بین الکتاب و السنة. شیعه‌ها هر چه دستشان رسیده است، یا شأن نزول آیات، یا مراد از آیات، یا تحریف شده، آیه‌ای راجع به ولایت افتاده و جعل کردند، یا روایاتی را نسبت به مقامات ائمه (ع)، رسول نه، فقط مقامات اهل‌بیت (ع) ذکر کردند که اصلاً هیچ ارتباطی ندارد، بلکه مناقض است و مضاد با آیات است.

از جمله یک حدیث مفصلی را صاحب تفسیر البرهان که تفسیر خبری است، نقل می‌کند از امیرالمؤمنین (ع) که با یک زندیقی ایشان بحث می‌کردند، و آن زندیق اعتراض کرد: اگر این کتاب الله است، پس فلان آیه، فلان آیه، فلان آیه، فلان آیه اصلاً تضاد دارد، تناقض دارد، با آیه کجا و آیه کجا، بحث زیاد کرد. از جمله می‌رسد آن زندیق به همین آیه‌ای که مورد بحث امروز ما است. آیه 46 سوره مبارکه سبأ «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، زندیق سؤال می‌کند، زندیق می‌گوید: مگر موعظه‌های خدا، موعظه واحده است؟ خداوند در اصول معارف موعظه دارد، در احکام موعظه دارد، در اعمال، در عقاید، در علوم، در اخلاق، در چه، موعظه‌های رب‌العالمین زیاد است و اینکه «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، این صریحاً منافات دارد با موارد موعظه‌های رب‌العالمین که در کتاب‌های آسمانی و مخصوصاً در قرآن شریف وجود دارد. این اعتراض را این شخص زندیق به امیرالمؤمنین (ع) کرده است. راوی حدیث از امیرالمؤمنین اینطور جواب نقل کرده است که خداوند از همه چیز صحبت کرد. در قرآن شریف، از توحید ونبوت و معاد و اخلاق و عقاید و علوم و اعمال و ظاهر و باطن همه چیز را گفت. بعد زندیق گفت: پس یا امیرالمؤمنین چرا خدا راجع به ولایت صحبت نکرده است؟ سؤالی که زندیق کرده است. زندیق مثل اینکه خیلی ولایی بوده است. سؤال کرد: چرا خداوند نسبت به همه چیز صحبت کرده است، اما نسبت به ولایت در قرآن شریف صحبت نکرده است؟ حضرت اعوذاً بالله اینطور جواب داده باشند که «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، مثل اینکه حضرت اصلاً قرآن نخوانده بوده است. دنباله آیه را ملاحظه کنید. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ» این حضرت را می‌گویم، امیرالمؤمنین که ما خاک پایش هستیم. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»، واحده این است. آیا «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» این ولایت است؟ قیام لله بُعد اولش توحید است، بعد نبوت است، بعد معاد است، بعد احکام است، بعد، بعد… برای حفظ این مراحل ولایت معصومین (ع) که حفظ می‌کند مقام توحید را با بیان رسولی و رسالی و حفظ می‌کند مقام رسالت و احکام را. مثل اینکه این شخصی که منقول عنه است و اسمش را امیرالمؤمنین (ع) گذاشتند، بدترین اهانت را به ایشان کردند. یعنی ایشان یک بار هم به قرآن مراجعه نکرده و این شیعه این حدیث را جعل کرده، برایش خوشمزه آمده است.

همان‌طور که سنی‌ها احیاناً احادیث را جعل می‌کنند که مقام خلفا را بالا ببرند و بدتر می‌شود، کما اینکه در بعضی روایات دارد که عده‌ای از زن‌ها -معاذ الله- در علیٌ و الحاکمون مفصل نقل کردیم. عده‌ای زن‌ها مشغول خواندن و آواز خواندن و تار و تنبور بودند، یک مرتبه صدا آمد. پیغمبر فرمود: ساکت باشید، ساکت باشید. کسی آمد که این دوست ندارد این‌ها را، این کارها را دوست ندارد؛ یعنی عمر، یعنی جناب عمر از پیغمبر بالاتر است. پیغمبر کار حرام را می‌کند، کاری که خدا دوست ندارد طبق این حدیث می‌کند، ولکن عمر دوست ندارد دستگاه را جمع کرد. و از این‌گونه جریانات، مثلاً راجع به زهد عمر در بعضی از روایات نقل می‌کنند که عمر دید که شب چراغ در خانه‌اش ندارد. در بیت‌المال، در همسایگی چراغ روشن است. این در را بست و پرده کشید که سیاه بشود، نور نیاید، برای اینکه این نور غصب است. نور همسایه در اتاق بیفتد غصب است، و این بیت‌المال است. یا فرض کنید جناب عمر (رضی الله عنا جمیعاً) ایشان یک مقداری مشک آهوی ختن که عطر خوبی است، این در بیت‌المال بود تقسیم کرد. بعد دستش بو گرفت. رفت دستش را خاک مال کرد، مالید و مالید تا دستش زخمی شد، برای اینکه این بو که متعلق به بیت‌المال است به دستش نماند. یا پسرش محکوم به حکمی بود که حکم اعدام نبود، یک کم تأدیب بود. آنقدر زد که پسرش کشت. از این‌گونه حرف‌ها. مطالبی را سنی‌ها برای خلفایشان عرض می‌کنند و مطالبی را هم شیعه‌ها برای ائمه و هر دو خلاف عقل است و خلاف اسلام است و خلاف فطرت و کتاب است.

در اینجا این حدیثی که چندین صفحه در برهان مراجعه کنید. فقط این یک دانه حدیث است. چندین صفحه بزرگ این حدیث، عن فلان عن فلان عن امیرالمؤمنین (ع) که در جواب اعتراضات زندیق چنین فرمودند، از جمله اینجا، تکرار نمی‌کنم سؤالش را که چرا خداوند در کل مطالب موعظه‌ها دارد، اما در ولایت ندارد؟ این زندیق ولایی بود. حضرت جواب داده باشند که دارد، «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» کجاست؟ آقا اگر اشارات می‌گویید، اینقدر آیات ما داریم که اشاره به خلافت رسول است، اشاره به استمرار رسالت رسول است که در دوازده امام است، منحصر به این نیست. اگر بنا بود خدا فرموده باشد «انما اعظکم بولایة عهد الرسول (ص) فی علی و الائمة المعصومین» مثلاً یا یکی را بگوید. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، کدام واحده است؟ آن‌وقت آن شخص که اعتراض کرده بود که واحده نیست. برای اینکه خداوند موعظه‌اش موعظه واحده نیست، مواعظ زیاد است. می‌گوید خیر آن که مانده، واحده است. تمام موعظه‌ها را خداوند کرده است، آنی که مانده است و نگفته است واحده است. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ».

این چند اشکال دارد. یکی اینکه إنما حصر کلی است. پس موعظه‌های رب‌العالمین را منحصر می‌کند «فی موعظة واحدة»، دیگر قبل دارد، بعد دارد و این حرف‌ها نیست. إنما حصر است. می‌خواهید بگویید حصر نسبی است؟! یعنی قبلاً خداوند فرموده‌ها را فرموده است و موعظه‌ها را بیان فرموده است، فقط یکی مانده که اینجا در جواب زندیق مثلاً حضرت فرمودند. این اولاً، ثانیاً خدا خودش واحده را اینجا معنا می‌کند. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، چیست؟ «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»، واقعاً همین‌طور است. مرحله اول «ایمان بالله و الیوم الآخر و الرسول و الاحکام» و الی آخر، این این مرحله اولی است. ولی مرحله اولی کافی است؟ خیر، «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» بعد از مرحله اولی. یا نه، از اول «واحدة»، آنچه محور است در ایمان بالله و ایمان به آنچه لازم است ایمان بیاوریم، قیام لله است. ما باید در کل ابعاد قیام لله کنیم. قیام فردی، قیام اجتماعی، قیام درونی، قیام برونی، قیام فکری، قیام فطری، قیام عقلی، قیام علمی، اخلاقی، عقیدتی، عملی، اصلاً اسلام یعنی قیام، اسلام و ایمان بالله یعنی حرکت، اینکه انسان ایمان بیاورد و حرکت نداشته باشد، بلکه عقب بیفتد، این ایمان نیست. اسلام یعنی کلاً حرکت، کما اینکه در باب مال که یکی از نوامیس پنج‌گانه است «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً»[1] این مال برای قیام است. تبلور دادن به حیات ایمانی است. همچنین نفس انسان، عقل انسان، عقیده انسان، ناموس انسان و مال انسان، این پنج ناموس که مکرراً بحث کردیم در بُعد سوم ما مأموریت داریم که این را ترقی بدهیم. ترقی بر مبنای خود ناموس فطرت و ناموس عقل و ترقی بر مبنای ناموس شریعت، ما باید در این دو بُعد تبلور بدهیم به این مراتب پنج‌گانه ناموس، هم جهت فردی، هم جهت اجتماعی که لبریز شود و برای ترقی دادن و تکمیل دیگران.

در اینجا هم «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»، همین‌طور است، یکی هم هست. «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»، تقوموا مراتب دارد. این «تَقُومُوا لِلَّهِ» در چه؟ «فیما یتوجب علیکم تجاه الله»، آنچه که بر شما واجب است به حساب ایمان بالله، در همه آن‌ها «تَقُومُوا لِلَّهِ»، قیام علمی، قیام فکری و الی آخر. قیام در بُعد رسالت، قیام در بُعد ولایت، قیام در بُعد معاد، قیام در بُعد برزخ. تمام این اصول و فروعی که ما داریم قیام در کل اصول و فروع است. قیام در دریافت کردن، قیام در تبلور دادن، قیام در تعلیم کردن، قیام در تحقق دادن، قیام برای خود، قیام برای دیگران، تمام زندگی مسلمان، زندگی ایمانی بر محور قیام و حرکت است که در این حرکت کل برکاتی که رب‌العالمین از ما خواسته است، هست.

«أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» اول مثنی، این در ما کم‌‌کم دارد مصداق پیدا می‌کند. اول مثنی، دوتا دوتا، اگر نشد فرادی، چون دوتاها احیاناً از هم جدا می‌شوند. وقتی دوتاها جدا شدند، بیشترها هم جدا می‌شوند. وقتی انسان ایمان بالله می‌آورد، ایمان بالله در لفظ و بعد هم در قلب خیلی مئونه و مایه‌ای ندارد. اما این ایمان بالله که انسان می‌آورد، قیام در ایمان بالله داشته باشد. تمام مقاصد خود را، تمام راحتی‌های خود را، تمام مرغوبات خود را، از برای قیام لله قعود دهد و این‌ها را مقدمه قرار دهد از برای قیام لله، جانش را برای جهان اسلام، مالش را برای مصلحت اسلام و و این‌ها را تفدیه کند و تضحیه کند، این تمام مراحل را می‌گیرد که ما کمترین قیام را داریم. در حوزه‌های ما قیام علمی لله نیست.

«أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏»، خدا خوب می‌داند چه خلق کرده است، دوتا دوتا، اگر نشد یکی یکی، یکی یکی‌ها ممکن است ضمیمه بشوند. اگر یکی یکی ما قیام لله کنیم، من خود را قائم لله کنم و دیگران را هم، شما هم خود را قائم لله کنید و دیگران را هم، فرد متصل به جماعت می‌شود و کم‌کم جماعت توحیدی درست می‌شود که این‌ها بر یک محور و بر یک هدف و روی یک نظر برای خدا زندگی خود را درست می‌کنند. «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى –اثنین اثنین-‏ وَ فُرادى» بعد چه؟ «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»، پس هندسه اسلام سه ضلع دارد؛ ضلع اول تقبل ایمان است، ضلع دوم قیام لله در ایمان است، ضلع سوم «تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» خطاب هم فقط به مؤمنین بالفعل و مؤمن کامل نیست، برای اینکه اگر کسی مؤمن بالفعل کامل الایمان باشد که شک ندارد که پیغمبر اکرم کل عقل است. دیگر «تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» چیست؟ منتها این مراحل دارد. همان‌طور که ایمان مراحل دارد. قیام لله هم درجات دارد، همان‌طور هم فکر این مطلب که «رسول‌الله فیه جنة» درکات دارد. مگر در مسلمانان کسانی نیستند که پیغمبر را یک کم دیوانه می‌دانند؟ ولو نگویند. کفار که منکر وحی و رسالت هستند، خوب رسول‌الله را دیوانه می‌دانند، از چه زمانی؟ از زمانی که قرآن آمد. قبل از اینکه قرآن نازل شود، دیوانه نبود. اعقل عقلا بود، امین بود، چه بود، چه بود. تا قرآن آمد برخلاف شهوات آن‌ها، در کل ابعاد درونی و برونی قرآن سخن می‌گوید، این سخنگویی برخلاف شهوات این‌ها موجب شد که آورنده این سخن الهی و وحی الهی دیوانه است، ساحر است، کاهن است، شاعر است، «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ‏»[2] او را کتک می‌زنند، فحش می‌زنند و غیره.

بیرون آمدن از این جریان نفی، بعد به مرحله اثبات تدرج کردن و تکامل دادن «تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ» ما بمحمدٍ نیست، «بِصاحِبِكُمْ» کسی که با او زندگی کردید، این دو بُعد دارد. یک بُعد کسانی که با پیغمبر در زمان حیاتش زندگی کردند، دیدند چه بوده است و چه شده است و چه می‌گوید و چه می‌کند. یک دسته بعد از وفات رسول‌الله (ص) از آثار پیغمبر به دست می‌آورند که این پیغمبر چه بوده است. چه لمساً و حساً، چه سمعاً که قابل قبول است. این کسی که مصاحبت کرده است یا خودش بشخصه بدناً یا به روحش با شما مصاحبت کرده است. گاه مصاحبت با روح و جسم است، 23 سال پیغمبر بزرگوار در میان مردم بودند. گاه مصاحبت با روح است، کسانی که مطالبی که از رسول‌الله هست درمی‌آورند که این مطالبی که صددرصد از آن حضرت است، می‌فهماند که این حضرت چه بوده است. پس این مصاحبت با ما دارد. در افکار ما، در علوم ما، در عقول ما، در دریافت‌های ما، عقاید ما، پیغمبر بزرگوار اول باید جا بگیرد، وقتی جا گرفت، یک نفی است و یک اثبات. نفیش که هیچ گیری، اشکالی، تناقضی، تضادی، جهلی، قصوری، تقصیری، خلافی، اشتباهی، عصیانی ندارد.

بُعد دوم «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ»[3] تمام آنچه امکان داشته است خداوند الی یوم القیامة برای کل مکلفین بیان کند، در قلب این رسول‌الله بیان کرده است که قلبش عبارت از قرآن شریف است. ولی در میان مسلمانان هم هستند. کسانی هستند که روایت از پیغمبر نقل می‌کنند، روایت جنون‌آمیز است. فکر هم نمی‌کنند. پس این یک جِنّه‌ای، یک جنونی، یک اشتباهی؛ در حساب، در اقتصادیات و غیره، در کل احکام یا اعمالی که از رسول‌الله (ص) ما مسلمانان، ما قال الباقر گوها، ما قال الصادق گوها، ما عن فلان عن فلان‌ها، ما مفسرین، ما محدثین، ما فقها، ما سفها، ما نقل کردیم، آن مقداری که برخلاف حس است و برخلاف عقل است، برخلاف فطرت است، برخلاف علم است، این نسبت اتوماتیکی دادنِ جنون است به رسول‌الله. خطری که ما مسلمانان به رسول‌الله داریم، دیگران آن خطر را ندارند. خطری که ابوجهل و ابولهب برای پیغمبر دارند، کمتر از خطر امثال ما است. آن‌ها به‌عنوان منکر تهمت می‌زنند، افترا می‌زنند، درست‌ها را نادرست و نادرست‌ها را درست جلوه می‌دهند نسبت به پیغمبر بزرگوار. اما آن جنونی که، آن انحرافی که، آن بی‌عقلی که، آن اشتباهی که، آن تقصیر و قصوری که ما نسبت به افکار خام خودمان به رسول‌الله نسبت می‌دهیم، خیلی بیشتر است. کدام یهودی، مسیحی، خرپرست، بت‌پرست، آتش‌پرست جرأت داشته تاکنون بگوید که قرآن را نمی‌شود فهمید؟ ما داریم می‌گوییم. به قرآن نمی‌شود استدلال کرد؟ ما داریم می‌گوییم. قرآن در عمق علوم ما نیست، ما داریم این کار را می‌کنیم. بنابراین «بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ»، در میان ما بیشتر است. لفظش را نمی‌گوییم. یک کسی به طرفی احترام می‌کند، احترام می‌کند زباناً، چنین و چنان، بعد به او لگد می‌زند، سیلی می‌زند، می‌کشد. می‌گوید: ظاهر چیزی نیست، من قلباً به شما ارادت دارم، ظاهر مطلبی نیست.

ما صوفیان صفا از عالم دگریم                  عالم همه صورند ما واهب‌الصوریم

باطن باید خوب باشد، ظاهر چیست؟ او را بزند و بکشد. «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ»، سر حدیث خوب بریده شد، قرآن برید. ببینید چقدر افتضاح در میان احادیث ما است که با این احادیث، جنّه را، یعنی جنون را، انحراف را، اشتباه را، غلط را، باطل را، به گرده رسول‌الله و ائمه اهل‌بیت (ع) می‌نهیم.

و از جمله، دو آیه در قرآن شریف است راجع به تقوا، یکی در سوره آل‌عمران آیه 102: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتقوی‌الله حَقَّ تُقاتِهِ» «حَقَّ تُقاتِهِ» را یک مقداری توجه کنید چیست؟ «حَقَّ تُقاتِهِ» من جانب الله محال است. حق عبودیت، چون تقات در کل ابعاد است. تقوای عبودیت، تقوای معرفت، تقوای عمل، تقوای همه چیز، در کل مراحل از آنچه خدا نمی‌خواهد و بد می‌داند و بر حذر داشته است، پرهیز کردن، سلب؛ کل واجباتی که درونی و برونی خدا خواسته است، عمل کردن، آن را ترک نکردن، پس تقوا هم بُعد سلبی است و هم بُعد ایجابی است. اینکه قرآن اینقدر تقوی‌الله دارد، امیرالمؤمنین (ع) همچنین، این تقوا دو بُعد دارد: پرهیز از بدی، محرمات را انسان عمل کند، بد است. واجبات هم ترک کند بد است. منتها اول سلب است، بعد ایجاب است. ولکن اینجا این سؤال پیش می‌آید. سؤال را بعضی از زنادقه کردند، ولی ما این سؤال را تا آنجا که امکان دارد بالا می‌بریم تا وقتی زمین خورد، خوب به زمین بخورد. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» همه، همه «الذین آمنوا بمراتبهم» همه، نه اینکه معصومین فقط، بگویند که خیر، این معصومین هستند که حق تقوی‌الله را دارند، کس دیگری ندارد. خیر، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»، اصلاً می‌شود گفت در بعضی مراحل «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» انبیا را نمی‌گیرد. آن‌ها محور ایمان هستند. حالا بگیرد، ولکن «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» کل مؤمنین بالله را شامل است.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتقوی‌الله حَقَّ تُقاتِهِ»، تحلیل کنید. 1- «حَقَّ تُقاتِهِ» در علم، در معرفت، در اخلاق، در عقیده، در عمل، در سلب و در ایجاب هست. از جانب خدا بخواهید حساب کنید، هیچ‌کس نیست، خود پیغمبر هم نیست. «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[4] مگر معرفت تقوا نیست؟ «وَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ». موسی عرض می‌کند: خدایا؛ من نمی‌توانم درست شکر تو را بکنم. برای اینکه اگر شکر هم بکنم بر نعمت، بر خود این شکر هم که نعمتی است باید شکری کنم. تسلسل پیدا می‌شود. بنابراین «حق تقاة الله» را یک جا ممکن است که یک خدای دیگری بر فرض محال باشد و تابع خدای این اصل باشد «وَ حَقَّ تُقاتِهِ» که یعنی محال فی محال. پس در این بُعد می‌خواهد باشد، این امر به محالی است که محال ذاتی است، اصلاً قابل تصور و قابل عمل نیست.

احتمال دوم؛ خیر، در جانب خدا نه، در جانب خلق، مخلوق تا آنجایی که امکان دارد تقوی‌الله داشته باشد، آن را داشته باشد. ممکنات فرق دارد. تقوی‌الله رسول‌الله غیر از تقوی‌الله موسی است، غیر از تقوی‌الله عیسی است، غیر از سلمان است، غیر از ما است. همه یکسان؟ این هم یک احتمال، نمی‌شود. تقوایی که از رسول‌الله انتظار است، از ما نمی‌شود انتظار باشد. برای اینکه هر کس قدرتش در معرفت بیشتر است، امکان او زیادتر است که بالاترین امکانات معرفتی و عبودیت را خداوند به رسول‌الله عنایت کرده است، مجاناً هم نیست، البته با حساب‌ها است، این می‌شود. پس این احتمال دوم هم درست درنمی‌آید. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»، احتمال سوم باشد برای آیه بعدی که آیه بعدی را معناکنیم.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» مگر مرگ دست ماست؟ نه، نمی‌گوید نمیرید، می‌گوید نمیرید مگر در حالی که تسلیم حق هستید. مردن در اختیار من نیست. اما تسلیم حق بودن و نبودن آن در اختیار ما هست. می‌خواهد چه بگوید؟ می‌خواهد بگوید آن‌طوری باید تقوا و معرفت در شما زیاد بشود و آن‌قدر باید تحکیم کرده باشید عقاید را که هر مانعی، درونی و برونی از اشخاص دیگر پیش بیاید، آن مانع نتواند از اسلام شما و از تقوای شما بکاهد، بلکه تبلور بیشتری هم احیاناً پیدا کنید، تا آخرش. بعد تا اینجا این دو احتمال، احتمال سوم را آیه دوم معنا می‌کند. «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»[5]

– [سؤال]

– این دنباله آن است. چون نتیجه سلب، ایجاب است. تسلیم در راه حق بودن، این نتیجه آن سلب است، یعنی وقتی که تقوا کامل شد. در بعضی آیات دارد: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا»[6] «ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا»[7] این یک آیه دارد، سه مرتبه ذکر کرده است. که تقوا مقدم بر ایمان بالاتر، باز تقوا ایمان بالاتر، تقوا ایمان بالاتر. در اینجا هم «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» این اسلام نتیجه این تقوا است، حالا تقوا هر کدام باشد، اگر تقوا در بُعد رب‌العالمین است که محال است. و در بُعد همه است در بالاترین مرحله، آن هم برای غیر کسانی که مقام اعلی دارند محال است. آن‌وقت آیه‌ای که معنا می‌کند آیه را، سوره 64 (تغابن) آیه 16: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». قبل از این آیه دارد: «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»، متأسفیم که سنی‌ها باید قرآن را حفظ کنند ولی ما حفظ نکنیم. البته موضوعی حفظ هستم، ولیکن رسمی نه. «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ» چه می‌خواهد بگوید؟ از آیه قبل درمی‌آید. می‌گوید اموال و اولاد شما فتنه است. یعنی آدم را گمراه می‌کند، آدم را به خودش جلب می‌کند، آدم را از خود بیخود می‌کند، آدم را مبتلا به نسیان می‌کند، مبتلا به تناسی می‌کند. «وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ». اجر عظیم نزد خداست. در اموال و اولاد شما اجر عظیم نیست، یا احیاناً اجر نیست و اگر اجر هست، اجر دنیویِ فانی است. اگر شما اجر عظیم باقی می‌خواهید، «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[8] شما به وسیله این اموال و به وسیله این اولاد به حق برسید، به اجر عظیم خدا برسید. کما اینکه در یکی از بیانات امیرالمؤمنین (ع) راجع به دنیا دارد: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ»[9] اگر مقصد از نگرش خودِ اوست، خود مال است، خود اولاد است، این خود چیزی نیست. و اما اگر مقصد از نگرش عمل کردن با مال، تحصیل مال، مصرف مال، داشتن مال و اولاد، اگر مصرف مرضات الله است، «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ»، این را می‌گوید.

«إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ» پس چه کنیم؟ «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» تا آنجایی که می‌توانید. تقوی‌الله دارای چند بُعد است؛ یک بُعد که محال است، خداوند که امر به محال نمی‌کند. آن تقوایی که شایسته خدا است، باید یک خدایی باشد که آن تقوا را داشته باشد، نمی‌شود. یک بُعد اینکه عسر است، تقوایی است که به انسان ضرر جانی، ضرر مالی، آن هم حرام است، البته احیاناً واجب است. جان دادن در راه خدا واجب است، مال دادن همین‌طور، ولیکن به‌عنوان ضابط اولیه «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[10] مگر تکالیفی که بر مبنای عسر است. آن تکالیفی که بر مبنای عسر است؛ مثل جهاد کردن و کشته شدن و این حرف‌ها، ولی به‌عنوان ضابطه، عسر نیست. سوم: حرج، حرج به‌عنوان ضابطه «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[11] در دین حرج نیست. حرج عبارت است از درخت‌هایی که سر در هم داده نمی‌شود وارد آنها شد، وارد هم بشوی دست و پایت زخمی می‌شود. این می‌شود حرج، حَرِج و حَرَج معنایش این است. یعنی تمام نیرو را مصرف کردن و نفس بند آمدن، نه مردن. به‌طوری که صددرصد نیرو را مصرف کنید که بیشتر از آن هیچ نیرویی شما ندارید. تمام نیرو را مصرف کنید که نماز بخوانید، که روزه بگیرید، که حج بروید و غیره. البته استثنائات را کار نداریم به‌عنوان ضابطه. این هم واجب نیست، بلکه راجح است. چون دو آیه در قرآن شریف داریم که «فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ»[12] اگر حج بر شما حرجی است، واجب نیست، اگر بروید کافی است. چون خدا را مدح می‌کنید. اگر روزه «وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‏»[13] اگر طوری است که روزه بگیرید، این عسر نیست، البته ضرر نیست، حرج است، یعنی تمام نیرو باید مصرف بشود. که بعداً انسان می‌افتد تا لقمه را بخورد. در این صورت واجب نیست، اما راجح است. به نص این آیه مبارکه و آن آیه قبلی که راجع به صفا و مروه است، این واجب است.

آنچه واجب است چیست؟ «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»، مرحله چهارم است. آنچه محال است که هیچ، آنچه ضرر است که هیچ، آنچه حرج است که هیچ، منتها آنچه محال است که نفی و اثبات ندارد. چون مستحیل است، اصلاً خود توجیه خطاب. آنچه ضرر است به‌عنوان قاعده حرام است. آنچه حرج است، به‌عنوان قاعده واجب نیست. پس آنچه قاعده کلی است در وجوب اعمال واجبه «مَا اسْتَطَعْتُمْ»، تقوی‌الله واجب است، «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

«مَا اسْتَطَعْتُمْ» آیه قبلی را معنا کرد که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» این دارای چند بُعد است. یکی تقوی‌اللهِ واجب است. تقوی‌الله واجب را اگر همانی که واجب است انسان انجام داد حَقَّ تُقاتِهِ» اگر کمش کرد این حق نیست، اگر ترک کرد باطل است. چون تقوی‌الله دارای سه مرحله از نظر مواجهه عملی است؛ یا انسان می‌تواند درست این کار واجب را انجام بدهد و نه حرج است و نه عسر است، بلکه این استطاعت دارد و می‌تواند، باید این کار را انجام بدهد، کم نگذارد، اگر کم بگذارد این «حَقَّ تُقاتِهِ» نیست، این باطل تقاته است. به بنده تعلق گرفته ده‌هزار تومان خمس، هر ده‌هزار تومان را باید بدهم، اگر پنج‌هزار تومان بدهم، تقوا است، ولی «حَقَّ تُقاتِهِ» نیست، اگر هیچ ندهم طغوی است، طغیان است.

اما آن‌هایی که قابل انقسام است؛ من می‌توانم نماز ایستاده بخوانم و حرج هم نیست، عسر نیست، نماز را ایستاده می‌خوانم، ولو خسته می‌شوم. و قس علی ذلک و فعلل و تفعلل در احکام واجبی که بر انسان است. این «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» در احکام واجب است. دوم: اگر الآن برای من میسور نیست بروم حج، ولکن اگر یک مقداری بیشتر کار کنم بدون عسر، بدون حرج حتی، روزی یک ساعت بیشتر کار کنم، من در موقف می‌توانم به حج بروم، در اینجا حج برای من واجب است یا نه؟ «حَقَّ تُقاتِهِ» چون استطاعت یعنی چه؟ استطاعت به مقدمه، استطاعت به ذی‌المقدمه است و در تمام مسائل این مطلب می‌آید. بنده الآن وضو دارم. ظهر که شد آب هرگز نیست، می‌توانم وضو را نگه دارم، حرج هم نیست، عسر هم نیست. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» واجب است من وضو را نگه دارم تا وقتش نماز را بخوانم. و الی غیر ذلک. پس نه تنها ذی‌المقدمه «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» در ذی‌المقدمه خیر، مقدمه‌ای که برای من عسر نیست، محال نیست، حرج نیست، من این مقدمه را انجام بدهم که در وقتش، کسی نمی‌تواند بگوید وای وجوب تا نیاید ترشح نمی‌کند بر مقدمه، صحبت ترشح نیست. جنابعالی را آقای خمینی (ره) دعوت کردند سر ساعت دوازده بروید جماران، دعوت کردند. شما بگویید سر ظهر که شد می‌روم. نه آقا، سر ظهر باید آنجا باشید، قبلش باید مقدمات را فراهم کنید. خیر، هر وقت که ظهر شد، آن وقت وجوب ترشح کند. صحبت علت و معلول نیست. این یک مطلب عرفی است. به شما گفتند باید کاری در فلان ساعت انجام بدهید، مقدمات میسوره آن کار را باید قبلاً انجام بدهید، اینجا هم «حَقَّ تُقاتِهِ» است. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» بنده ماه رمضان با این وضعی که دارم نمی‌توانم روزه بگیرم. مزاجم درست نیست. اما می‌توانم مزاجم را درست کنم، بیماری‌ام برطرف بشود، صحیح المزاج بشوم و روزه بگیریم. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»، اینطور نیست که هر وقت رمضان آمد اگر سالم بودید روزه بگیرید، واجب است. خیر، از حالا بتوانید خود را سالم کنید، بدون عسر، بدون حرج «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» این هم مقدمه.

سوم: مستحبات. مگر ما تقوای مستحب نداریم؟ تقوا که همه‌اش واجب نیست. تقوای مستحب، پرهیز از ترک مستحبات، پرهیز از فعل مکروهات، انجام دادن مقدمات کار مستحب، ترک کردن مقدمات کار مرجوح، «تَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ»، پرش اینجا را هم می‌گیرد. چرا؟ برای اینکه امر درست است اصلاً برای وجوب است، اما در ضمن مستحبات و راجحات را نیز شامل است. تا اینجا تقریباً بحثی که نسبت به این تضادات و تناقضاتی که در آیات احیاناً دیده می‌شود.

ما تا اینجا این چند سال که بحث کردیم، سال سوم است، تفسیر موضوعی راجع به بحث توحید بود و بحث نبوت بود و ما بینهما که همه‌اش مربوط به عالم تکلیف است. بحث ما از این دقیقه راجع به بعد الدنیا است، یعنی بعد از عالم تکلیف است. ما در عالم تکلیف از نظر کونی و از نظر تشریعی چه داریم و چه باید داشته باشیم، بحث‌هایی شد. نسبت به بعد الدنیا بنود و ریشه‌های بحث را عرض می‌کنم، آقایان مطالعه کنید، بنده هم مطالعه می‌کنم فکر می‌کنیم، چون روی این مباحث ما نه درسی داریم، نه کتابی داریم، نه بحثی داریم. باید خودکفا باشیم و فکر کنیم و مطالب را از کتاب الله و سنت رسول‌الله (ص) به دست بیاوریم.

نقطه اولای بحث نقطه موت است. چون قیامت و برزخ طبعاً بعد الموت است. مقداری راجع به موت و حیات ما باید بحث اصلی داشته باشیم. در قرآن شریف تعداد آیاتی که راجع به موت است، دوازده مرتبه از تعداد آیاتی که راجع به حیات است بیشتر است. بیشتر بودنش هم بی‌حساب نیست. چون ما در طول وجودمان، چه در ماده اولیه بودیم، چه بعد، چه بعد، چه حالا، چه در برزخ، چه در قیامت، تا وقتی که هستیم، در طول وجودمان ما نه حیات مطلقه داریم و نه موت مطلقه داریم. بلکه مزجی است از موت و حیات. این مزجی که از حیات و موت است. آیا حیات غلبه دارد یا موت؟ موت غلبه دارد، موت بر حیات غلبه دارد و بی‌حساب نیست که در قرآن شریف لفظ موت با صیغ مختلفه از لفظ حیات بیشتر است. حیات 153 بار با صیغ مختلفه، حیات غیر خدا البته، حی القیوم را که بحث نمی‌کنیم، نمی‌خواهیم در آنچه که حاء و یاء است بحث کنیم، نه. حیاتی که نسبت به غیر الله است که موت ندارد طبعاً، 153 مرتبه با صیغ مختلفه ذکر شده است و نسبت به موت 165 مرتبه، یعنی دوازده مرتبه لفظ موت بیشتر از لفظ حیات است.

یک نقاطی را در بحث ما باید در نظر بگیریم و روی آنها دقت کنیم. بر محور کتاب و بر محو تأمل در آیات مقدسات کتاب، آیا موت فرقش با فوت چیست؟ فوت نابودی صرف است. بوده و از بین رفته است یا نیست، فائت است. اما موت اعم است. ممکن است این موجود در حالتی دیگر باشد، قبلاً انسان در حالت حیات دنیا بوده است، و بعداً که «ماتَ»، منتقل می‌شود روح از بدن جسمانی دنیوی به بدن برزخی و استمرار پیدا می‌کند، این موت است. موت در حقیقت موت نسبی است. کما اینکه حیات‌های ما نسبی است و مطلق نیست، کذلک موت ما هم نسبی است. آیا ما موت مطلق هم داریم؟ و حیات مطلق هم داریم؟ بله، حیات مطلق نه این حیات، نسبت به رب‌العالمین «الحی القیوم» از این حیات که نیست. حیات یعنی ذاتش حیات باشد. نه اینکه حیات صفتی است عارض بر ذات، چه ذاتی بگیرید، چه غیر ذاتی، چه موازی بگیرید چه بعداً، حیات همچون وجود که حیات عارض بر آن نیست. وجود الله عین حیات است، حیاتش عین علم است، علمش عین قدرت است، و در تعبیر تعدد است، در واقع واحد من جمیع الجهات و الحیثیات است. این حیات مطلقه، غیر خدا ندارد.

موت مطلق: موت مطلق به معنی اوسع البته، چون ما یک موتی داریم که قبلاً زنده بوده و بعد مرده است. یک موتی داریم که قبلاً مرده خلق شده، در قرآن دو آیه راجع به این مطلب اشاره می‌کند. مثلاً «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»[14] موتی که مخلوق است، کدام موت است؟ یعنی موجودی که خلق شده مثل جنین در رحم مادر قبل از اینکه روح در او ایجاد بشود، قبل از اینکه «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[15] بشود، قبل از این موت بوده یا نه؟ بله، موت عن الحیاة بوده؟ نه، تا اینجا همه‌اش موت است. پس این موت عن الحیاة نیست، این موت خلق نمی‌خواهد. این موت عدم الحیاة است. این یک معنی امر عدمی است که آقایان خیال کردند که در فلسفه که موت امر عدمی است کلاً، شر هم امر عدمی است. خیر، نه شر کلاً امر عدمی است و نه موت امر عدمی است کلاً. موتی که عن الحیاة باشد، امر وجودی است. موتی که عن الحیاة نباشد امر عدمی است. از آغاز که خداوند جنین را در رحم مادر آفرید هنوز روح انسانی به او نداده است، روح انسانی را عرض می‌کنیم نه روح حیوانی و نباتی، هنوز روح انسانی به او ایجاد نکرده است، این جنین در رحم مادر روح انسانی ندارد. حالا که روح انسانی ندارد، این میت است. این آیه دیگر دارد: سوره بقره، «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[16] «كُنْتُمْ أَمْواتاً» چه زمانی؟ «وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‏ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ»[17] ما که جنین بودیم در رحم‌های مادران و هنوز «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» نشده، میت بودیم. یعنی خداوند هم جنین را خلق کرد هم موتش را؟ موتش دیگر چیست؟ جنین را خلق کرد بلاحیات، پس یک امر عدمی است. موت در اینجا امری نیست، اصلاً هیچ چیزی نیست. اما «ثُمَّ يُميتُكُمْ» بعد که به شما حیات داد، ایجاد موت می‌کند. این امر وجودی است. یعنی امر ایجادی است، یعنی ایجاد می‌کند تفرقه بین روح و این بدن را. آیا ایجاد کردن تفرقه بین روح و بدن قدرت نمی‌خواهد، علم نمی‌خواهد؟ این امر ایجادی است. پس نگویید موت کلاً امر عدمی است. بعضی وقت‌ها موت امر عدمی است، اصلاً امر نیست؛ موت قبل الحیاة، بعضی وقت‌ها امر ایجادی است و لذا این آیه با آن آیه از این نظر معنای موت فرق دارد.

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً» عدمی است. «تُم» وجودی است؛ خودتان، جنین. ولی خداوند جنین را خلق کرد، در ضمن خلق جنین مرگ را هم خلق کرد. اصلاً حیات نبوده که مرگ باشد. ولکن راجع به آیه دیگر «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»، موت را هم جلو می‌اندازد، با اینکه موت بعد از حیات است. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»، چون بلوای موت از بلوای حیات بیشتر است. ابتلایی که انسان در حیات دارد، از ابتلایی که در موت دارد بیشتر است. انسان در حیات از چیزی نمی‌ترسد، ولی در موتی که بعداً می‌آید می‌ترسد. اگر حساب کند که بعداً هم چیزی هست، بنابراین «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». اگر موت نبود که حساب ما خیلی پاک‌تر بود. این موت و حیات با هم هست، متتابع دنبال یکدیگر، بنابراین این موت امر ایجادی است، امر وجودی به معنای امر ایجادی است. ولکن آن موت در «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً»…


[1]. نساء، آیه 5.

[2]. طور، آیه 30.

[3]. کهف، آیه 110.

[4]. عوالی اللئالی، ج ‏4، ص 132.

[5]. تغابن، آیه 16.

[6]. حدید، آیه 28.

[7]. مائده، آیه 93.

[8]. نحل، آیه 96.

[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[10]. بقره، آیه 185.

[11]. حج، آیه 78.

[12]. بقره، آیه 184.

[13]. همان.

[14]. ملک، آیه 2.

[15]. مؤمنون، آیه 14.

[16]. بقره، آیه 28.

[17]. نجم، آیه 32.