جلسه دویست و هشتاد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خواب

بقاء روح بعد الموت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

نخستین قدمی که ما درباره بقاء روح بعد الموت برمی‌داریم، جریان خواب است. و چنانکه مفصلاً عرض کردیم و مختصراً اشاره می‌کنیم، انسان در وضع حیات دنیا و حالت بیداری، دارای دو روح و دو بدن است. یک روح انسانی و بدن انسانی که جایگاه روح انسانی، در مراحل فطرت و عقل و صدر و قلب است با درجات آن‌ها. و روح حیوانی انسان، در جایگاه احساس و اراده و ادراک حیوانی است. روح انسانی انسان که دارای این مراحل و جایگاه‌های فرماندهی فطری و عقلانی است، این دارای دو بدن است. یک بدن، بدن انسانی است که با او در خواب و همچنین عمیق‌تر در برزخ همراه است، و همان‌گونه که روح انسان نامرئی است به‌طور مطلق، همچنین بدن این روح انسان، که بدن انسانی انسان است، که از او تعبیر به بدن برزخی یا «قَالَبٍ كَقَالَبِه‏»[1] یا «فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ»[2] یا «صُورَةٍ كَصُورَتِهِ»[3] که این چهار تعبیر در روایات ما و یک تعبیر که بدن برزخی است و عالم برزخ است، در بعضی آیات قرآن شریف است، این بدن در حال یقظه نامرئی است، و اما در حال نوم مرئی است. هم از برای خود انسان که خواب می‌بیند، و هم از برای دیگران که او را در خواب می‌بینند، او را در بدن برزخی، با روحی که با این بدن پرواز کرده است، در خارج این بدن نائم، مشاهده می‌کنند.

در حالت خواب چه بسیار اندک باشد که مراتب آن را عرض می‌کنیم. بسیار اندک که یک ثانیه خواب باشد مثلاً، چه خواب بسیار کم باشد و چه خواب متوسط باشد و یا زیاد باشد، آن که و آن چه از بدن انسان خارج می‌شود، عبارت از روح انسانی است و بدن انسانی است. و آنچه باقی می‌ماند طبعاً محسوس است، بدن حیوانی این بدن ظاهر، و روح حیوانی که نمو و احساس و ادراکات حیوانی که مادون انسانی است، مربوط به او است. بعد به نوم می‌رسیم. مرحله دیگر بحث در انفصال روح انسانی با بدن انسانی از این بدن، این است که آیا روح حیوانی انسان که در این بدن می‌ماند، در حالت انفصال روح انسانی و بدن انسانی از بدن بیدار است یا خواب است؟ دوم؛ روح انسانی انسان که از بدن به‌طور موقت، در حالت خواب خارج می‌گردد، آیا این روح در خارج از بدن خواب است یا بیدار است، یا در حالت غشوه است؟ این احتمالاتی است که داده می‌شود.

جواب: نسبت به سؤال اول که روح حیوانی انسان که در حالت خواب در بدن انسان، این بدنی که خواب است متمرکز است، این روح خواب است. چرا؟ چون اگر روح حیوانی انسان در حالت خواب بیدار باشد، بدن حرکت دارد، حرکت حیوانی دارد، بالارادة، نمو که مربوط به نباتیت است. اگر روح حیوانی انسان در حالت خواب بیدار باشد و خواب نباشد، این روح حرکت دارد. احساس دارد، و حال آنکه انسان در حالت خواب حرکت ارادی و حیوانی ندارد، انسانی که معلوم، احساس حیوانی ندارد. اگر دستی را سرد یا گرم یا هر طور به بدن این انسان بگذارند، مادامی که خواب است، ادراک ندارد. پس ادراک احساسی حیوانی انسان در حالت خواب، خواب است. نه اینکه به‌طور کلی معطل است. زیرا اگر احساس حیوانی انسان در حالت خواب به کلی از بین برود، این میت است. مرگ مطلق است. روح حیوانی انسان تعلقش بقا دارد به این بدن در حالت خواب، خواب هرچه باشد و این روح مطلقاً خواب است، اصلاً بیدار نیست.

– [سؤال]

– آن روح انسانی است.

– بعد خود تعبیر خواب را ما نسبت به روح انسانی می‌دهیم.

– نه، عرض می‌کنیم. تقسیمات آن را عرض می‌کنم، بعد استفاده می‌کنیم.

این مرحله اولی. پاسخ از سؤال دوم. آیا به همین‌گونه است؟ روح انسانی انسان که با بدن انسانی‌اش به نام بدن برزخی از بدن خارج می‌شود، آن روح در بیرون بدن هم خواب است یا بیدار است؟ این مسئله‌ای است که بحث نکردیم. وقتی من می‌خوابم، شما می‌خوابید، که تحقق پیدا می‌کند -در روح را بحث می‌کنیم- انفصال روح انسانی انسان از بدن حیوانی و از روح حیوانی، از هر دو انفصال پیدا می‌کند، آیا چنانکه روح حیوانی انسان در بدن حیوانی انسان خواب است، آیا روح انسانی انسان هم در خارج از بدن خواب است و یا بیدار است؟

جواب: برای کسانی که وقتی می‌خوابند، اصلاً خواب نمی‌بینند، روح انسانی خواب است. نمی‌شود روح انسان بیدار باشد، هیچ چیزی نبیند. می‌شود؟ روح انسان بیدار باشد، در هر جایی از جاها، داخل این بدن، خارج بدن، روح انسانی انسان بیدار باشد، با بدن انسانی که بدن برزخی است نبیند، نشنود، نخورد، نیاشامد، راه نرود. نمی‌شود. پس کسانی که در حالت خواب، خواب نمی‌بینند، خواب هر چه باشد، خواب دروغ، خواب راست، چون خواب مراحل دارد، درجات و درکات دارد. اگر در حالت خواب روح انسانی انسان که از این بدنی که در رختخواب افتاده است، فاصله گرفته است. اگر آن هم بیدار است، پس چرا چیزی در برزخ نمی‌بیند؟ این که نمی‌بیند، در عالم خارج از بدن نمی‌بیند و نمی‌شنود و نمی‌گوید و نمی‌فهمد و نمی‌خورد و… پس این خواب مطلق است. ما با اینجا فعلاً کاری نداریم. بحث، سر رؤیا است، رؤیا که جمعش در لغت عربی رؤی است، رؤی جمع رؤیا است. یک خواب داریم و یک خواب دیدن. وقتی انسان می‌خوابد، این حالت خواب ظرف است. ظرف است از برای دیدن در خواب، آنچه که انسان می‌بیند، می‌شنود، احساس می‌کند، می‌فهمد، عمل می‌کند، سلب و ایجاب است در خواب با اراده روح انسانی، این رؤیا است.

ما در خواب باید بحث کنیم. نسبت به روح حیوانی انسان که در بدن حیوانی انسان مانده است، مطلقاً خواب است، بحثی نیست. آیا روح حیوانی انسان در بدن خواب می‌بیند؟ این دلیل می‌خواهد. روح حیوانات به طریق اولی آن مطلبی است که از ما خارج است. آنچه محور بحث ما است و مرکز بحث ما است، راجع به حیاةٌ مّای برزخی، برزخ در نوم که برزخ اول است و برزخ دوم موت است و مرحله سوم قیامت است، ما در برزخ نخستین صحبت می‌کنیم که این روح انسانی انسان با تعلق و همراهی با بدن برزخی، از این بدن جسمانی ظاهری و روح حیوانی خارج است. این بیدار، بیداری دو نوع است. گاهی اوقات وقتی می‌خوابد، از آنی که می‌خوابد، تا وقتی بیدار می‌شود، روح انسانی انسان بیدار است، یعنی خواب می‌بیند. کما اینکه در حالت یقظه و بیداری انسان بیدار است، می‌بیند. مادامی که بیدار است، می‌بیند، می‌شنود، آن خصوصیاتی که از برای موجود زنده بیدار است، برای او هست. در خواب هم گاه انسان بیدار است، گاه خواب است. اگر در خواب، خواب باشد، خواب دوبله می‌شود. خواب، انفصال از بدن، خواب، در انفصال از بدن، که روح انسانی انسان هم نسبت به این بدن خواب است، چون فاصله گرفته، و هم نسبت به ادراکات خارج از بدن که آنجا هم خواب است. آن را کار نداریم و بحث نمی‌کنیم. آن یک برزخی است که برزخ کور است، برزخی است که نمی‌شنود، نمی‌بیند و غیره، ولو روح حی است.

اما ما اثبات می‌کنیم که آن روح در حالتی که خواب است حی است. با مرحله دوم روح انسانی انسان که از بدن خارج است، این روح اگر خواب ببیند. این خواب دیدن چند نوع است. چهار نوع است. یکی از آنی که می‌خوابد، خواب می‌بیند تا وقتی بیدار بشود. من نوعاً این‌طوری هستم، آقایان هم بعضی وقت‌ها شاید این‌طور بشوند. از آنی که انسان می‌خوابد، بین النوم و الیقظه است، تا چشم هم می‌رود خواب می‌بیند، بعضی وقت‌ها هم طوری است که خواب را دارد می‌بیند، بعد احساس می‌کند که دارد بیدار می‌شود. زور می‌زند که خودش را در خواب نگه دارد که خواب را ببیند. چون خواب‌های خیلی خوبی است. بعضی وقت‌ها خواب این‌گونه است که از آنی که می‌خوابد، خواب می‌بیند و می‌بیند، همین‌طور متراکم می‌بیند، ممکن است در پنج ساعت خواب پنجاه ساعت خواب ببیند. چون زمان برزخی با زمان دنیایی فرق دارد. اشاره‌ای کردیم و صحبت می‌کنیم.

این بیداری مطلق، بیداری در خواب، این یک نوع است. نوع دیگر این است که یک آن می‌خوابد، بعد بیدار می‌شود. این حداقل است، یک آن می‌خوابد، بعد بیدار می‌شود و در این آن خواب ببیند یا نبیند. ما جایی که خواب می‌بیند، بحث می‌کنیم. یک آن خوابید، خواب دید و ندید، بالاخره یک آن خوابید. و طرف مقابل خوابی است که نه ساعاتی، نه شبانه روزهایی، نه ماه‌هایی، 309 سال خواب اصحاب کهف طول می‌کشد. بیشتر از این نداریم. آنچه قرآن برای ما نقل می‌کند. خواب اصحاب کهف «وَ لَبِثُوا في‏ كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»[4] حساب دارد، دو خواب بوده است. یکی سیصد سال، بعد بیدار شدند، بعد خواهش کردند خدایا باز هم بخوابیم. نه سال دیگر خوابیدند، بعد از آنکه خواب دوم را کردند، بعد خداوند آن‌ها را میراند و تمام شد. البته بحثش در جای خودش است. «و بینهما متوسطات»، بین خواب یک لحظه که اختیاری و غیر اختیاری بودنش را عرض می‌کنم. من این را درست زیاد فکر کردم و حضور شما عرض می‌کنم. آقایان هم فکر بفرمایید. چیزی نیست که از جایی نقل بکنیم. تنظیم می‌کنیم بر حسب آنچه تعقل می‌کنیم و احساس می‌کنیم و بر محور کتاب و سنت است که ادله آن را هم اضافه بر این که هست عرض می‌کنیم.

«بینها متوسطات»، یا یک لحظه می‌خوابد، چه خواب ببیند چه نبیند. 309 سال می‌خوابد، نمی‌دانیم آنها خواب دیدند یا نه، حالا یا خواب می‌بینند یا نه، یا تمامش را یا بعضش را، یا کم یا زیاد. «و بینهما متوسطات»، منتها متوسطات از بیست ساعت و سی ساعت و این‌ها بالا نمی‌رود. یک کسی برای من نقل کرد، گفت من قمار می‌کردم، قمار کردیم و کردیم و کردیم، وقت نماز گذشت و صبح شد و فردا شد، قمار کردیم، من خوابم برد. گفتم توبه کردی؟ گفت: بله، چون توبه کردم می‌گویم. خوابم برد، اداری هم بود. می‌گفت از خواب که بیدار شدم فکر کردم امروز صبح شنبه است رفتم اداره، گفتند یکشنبه چرا آمدی؟ شنبه چه شد؟ لهو که کارهای عادی انسان را به‌طور کلی از بین می‌برد، این منحصر به برد و باخت مالی نیست، بزرگترش برد و باخت حالی است. معلوم شد که ایشان بیست و چند ساعت خواب فرمودند. این بینهما متوسطات خوابی است که بین یک آن است، چه اختیاری چه غیر اختیاری و بین 309 سال است.

این خوابِ یک آن با بیشتر از یک آن که به حد اعجاز و حد خرق عادت نمی‌رسد، این دو نوع است و مخصوصاً اوّلی. گاه خواب اختیاری است، گاه غیر اختیاری است. خواب اختیاری؛ انسان بدون اینکه خودش اراده کند، بدون اینکه بخواهد بخوابد، بدون اینکه دراز بکشد، بدون اینکه مقدمات خواب را ایجاد کند، از بس اعصاب خسته شد، از حال رفت، چشم رفت، گوش هم رفت. چون در خواب سه مرحله است. دو مرحله ظاهر است و یک مرحله باطن است. اول چیزی که از انسان به خواب می‌رود، چشم است. ولی گوش هنوز می‌شنود. دوم چیزی که به خواب می‌رود گوش است و بعد دنبال آن قلب هم می‌خوابد. وقتی قلب خوابید، آن‌گاه است که روح انسانی انسان از بدن خارج شده است. مادامی که قلب نخوابیده و این قلب انسان نسبت به این زندگی دنیوی ظاهری ادراک می‌کند، که گوش هم با آن است، چشم اگر خواب رفته، مطلبی نیست. و لذا در روایات فقهی ما راجع وضو آمده است: کسی که طاهر بوده و وضو گرفته است، سؤال می‌کند از امام‌صادق (ع) که اگر چشم من خواب آلود شد، آیا وضویم نقض می‌شود یا نه؟ فرمود خیر، برای اینکه گاه اوقات چشم انسان خواب است، ولکن گوش بیدار است، گوش می‌شنود، ولو درست نشنود، ولی مقداری می‌شنود. «يَا زُرَارَةُ قَدْ تَنَامُ الْعَيْنُ وَ لَا يَنَامُ الْقَلْبُ وَ الْأُذُنُ»[5] اینجا پس خواب محقق نیست. «و لکن اذا نام الاذن نام القلب»، چشم مرحله اولی است. وقتی که چشم خوابید، ممکن است گوش هم بخوابد، ممکن است نه. اگر من اشتباه کردم، من اشتباه کردم. فرض کنید صدایی نبود، چشم خوابید، صدایی نبود که بفهمم گوش شنید یا نه، پس شک دارم که خواب محقق شد یا نه، استصحاب است. امام فرمود: «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ»[6] «فَلَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً»[7] در کجاست؟ در آنجایی که چشم خوابیده، مسلم چشم خوابید. اما نمی‌دانم گوش خوابید یا نه، چون صدایی نیست که من بشنوم یا نشنوم، اینجا شک است، استصحاب می‌کنم. بعد: «اذا نام الاذن نام القلب»، اگر شما واقعاً توجه داشتید که صدا هست، بچه‌ها دارند بازی می‌کنند، صحبت است، ولی گوش هم نشنید. بعد از اینکه چشم خواب رفت، آن وقت «نام القلب».

و لذا در قرآن می‌فرماید: «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ»[8] ما با برادران سنی به این آیه استدلال می‌کنیم. این‌ها می‌گویند مادامی که انسان نشسته و از خواب نیفتاده است، ولو چشم خواب است، گوش هم خواب است، این خواب نیست. می‌گوییم خیر «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً» تغشیة النعاس این است که خواب هر سه حس انسان را، هم حس برونی که چشم و گوش است بگیرد، و هم حس درونی که قلب است. این تغشیة النعاس است. تغشیة النعاس در صورتی است که تحقق نوم به‌طور کلی، چه نشسته‌اید، بعضی نشسته می‌خوابند. بعضی در حال خواب راه می‌روند. ولی نمی‌فهمند، آن مطلب دیگری است.

در حالی که انسان می‌خوابد و خواب می‌بیند، یا خواب نمی‌بیند، گاهی اوقات این خواب اختیاری است، گاه غیر اختیاری است. غیر اختیاری نوعی است که انسان خسته شده، اعصابش خسته شده، و این رحمت الهی است که اگر بنا بود انسان نخوابد، می‌گویند عبدالناصر از بی‌خوابی مرد. این حمله اسرائیل طوری او را بدبخت کرده بود و بیچاره کرده بود که اصلاً نخوابید و نخوابید تا سکته کرد و مُرد. نخوابیدن، این چه کار می‌کند؟ طوری اعصاب را تحلیل می‌برد که روح نمی‌تواند در این بدن بماند. باید این بدن استراحت کند چون این قالَب و آنچه در این قالَب هست باید با هم تناسب داشته باشند. روح تا حدی می‌تواند در بدن بماند، عقل تا حدی در مغز می‌تواند و… سایر جهات، اما اگر آن ظرف، ظرفیتش از بین رفت و قابلیت از برای بقای این جهت اشعه روحی نداشت، روح دیگر می‌رود کنار، می‌گوید: تو ظرف به درد من نمی‌خوری. این خواب که برای استراحت بدن است، برحسب آنچه در قرآن شریف ما مکرر داریم و در روایات که آن سختی‌ها و ناراحتی‌هایی که بر روح وارد می‌شود، بر بدن وارد می‌شود، یا بر بدن تنها یا بر روح تنها و بر هر دو وارد می‌شود، این سختی‌ها و تعب‌هایی که و کارهایی که در حال بیداری انسان دارد، این باید جبران بشود. جبرانش به وسیله خواب است. حالا این خواب یا اختیاری باشد، یا غیر اختیاری باشد.

اما خواب اختیاری. ذکر خیری بکنیم از برادر عزیزمان مرحوم شهید چمران، در لبنان که بودیم به ایشان گفتم شما چه موقعی می‌خوابید؟ همیشه در جبهه هستید. مرتب در جبهه بود. مدرسه مهنیه را بمباران کردند که در صور بود، او آنجا بود. گفتم چه وقتی می‌خوابید؟ گفت شما که می‌دانید. گفتم می‌دانم ولی بفرمایید. گفت من به اختیار خودم دراز می‌کشم، چند ثانیه‌ای از تمام افکار خود را خالی می‌کنم، این خواب من است. بعد راحت می‌شوم. درست هم هست. شما هم می‌توانید این کار را بکنید. روح قدرت پیدا بکند، اگر روح دارای قدرت بشود، آنچه در حال بیداری است، دیدن‌ها، شنیدن‌ها، گفتن‌ها، فهمیدن‌ها، عمل کردن‌ها و سایر چیزهاست، خسته می‌کند. شما جبران این خستگی را چطور می‌توانید بکنید؟ کاری به زمان نداریم. جبران این خستگی این است که ولو در یک آنی شما از تمام افکاری که شما را مشغول کرده است. تمام کارهایی که کردید، از همه خود را به اختیار خارج کنید. به اختیار خارج بشوید از آنچه موجب ناراحتی اعصاب روح، یا اعصاب جسم است یا هر دو، این خواب تحقق پیدا می‌کند. نمونه آن در خود ما هست. مگر این‌طور نیست؟ اگر شما خوابتان می‌آید یک مقداری دراز بکشید و نخوابید، مقداری رفع خستگی می‌شود، ولو کان شما خواب نیستید. اما در خواب مطلق که هم بدن استراحت دارد و هم روح استراحت دارد، اگر روح انسان قوی باشد، آقای خمینی درست فرمودند که چمران از عرفاء بود، عارف بالله بود. در این بُعد ما با هم آشنا بودیم و رفت و آمد زیاد داشتیم، از عرفای بالله بود، و حال آنکه دکتر فیزیک بود. بهترین دکتر فیزیک در آمریکا بود که در آنجا استاد کرسی بود. ولی للّه آمد لبنان و بعد ایران و بعد چه. از این نمونه‌ها زیاد داریم. شما هم هستید با کم و زیاد یا بیشتر که با اراده انسان خود را از تمام افکار خسته‌کننده خالی کند، از تمام اعمال، اعمال که ساده است. و دراز بکشد، نه نشسته، چون خود نشستن کنترل می‌خواهد. ولی وقتی انسان دراز کشید و دیگر کنترلی برای دراز کشیدن نیست، برای ایستادن راه رفتن، شنیدن، حرف زدن، نشستن کنترل می‌خواهد. ولی تمام کنترل‌هایی که مربوط به حالت یقظه و بیداری است، کنار بزنید و دراز بکشید. و بعد کنترل دوم، کنترل اتجاهات روحی است که آنچه بر روح شما وارد شده است و فکر می‌کنید و چه می‌کنید، تمام را آناً از خود خارج کنید، خستگی شما برطرف می‌شود. من و شما احیاناً این کار را کردیم و می‌توانیم بکنیم. اگر قدرت روحی مصرف کنیم، می‌توانیم به جای هشت ساعت یک دقیقه بخوابیم. چند ثانیه می‌توانیم بخوابیم. این خواب اختیاری است. در این خواب اختیاری انسان خواب ببیند یا خواب نبیند.

آنچه سرجمع در اینجا استفاده می‌شود که «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ»[9] این است که وقتی قوای ظاهری جسم ظاهری و قوای ظاهری روح انسان با بدن برزخی، وقتی معطل شد که دیگر کار انسانی در ظاهر نیست و کار حیوانی هم در ظاهر نیست، مگر نوم روح حیوانی، در اینجا روح نمرده است. روح هست. این‌طور نیست که وقتی از خواب بیدار شدید، روح دوباره ایجاد می‌شود. خیر، روح هست. منتها روح سه بُعد دارد؛ یک بُعد اینکه در این بدن باشد که نیست، خواب است. یک بُعد اینکه از بین رفته باشد که بعضی‌ها گمان می‌کنند. اگر از بین برود، پس خداوند دوباره روح ایجاد می‌کند! بُعد سوم که ما بحث داریم که مربوط به برزخ است. این روح انسان هست، ولی خارج بدن است. چه خواب ببیند و چه خواب نبیند، این در حال استراحت است. این مرده نیست، این خواب است. بالاتر حالت غشوه که بحث کردیم و بحث خواهیم کرد.

خواب، یکی از براهین بر حیات برزخی حیاةٌ مّا که اصل حیات برزخی را از نظر امکان وقوعی اثبات می‌کند، خواب‌هایی است که انسان می‌بیند. در خواب چند بحث است. در خواب انسان خواب ببیند. ممکن است اصلاً خواب نبیند. اگر در خواب انسان خواب ببیند، جریان چیست؟ بعضی‌ها از مادیین و طبیعیین می‌گویند: اصلاً این خواب دیدن خیال است. انسان خیال می‌کند، چون خیال می‌کند یک چیزهایی که وجود ندارد، انسان موجود تصور می‌کند و می‌بیند. موجود تصور می‌کند و می‌شنود. شنیدن خیالی، دیدن خیالی، خوردن خیالی، حرف زدن خیالی و… ولکن خواب واقعیتی ندارد. در خواب انسان واقعیت‌هایی را مشاهده نمی‌کند. نه واقعیت صدای برزخی را می‌شنود، نه چهره‌های برزخی را می‌بیند. و نه در خواب سخن می‌گوید. بعضی‌ها این‌طور حساب کردند که به‌طور کلی منکر هستند از اینکه خواب یک ارتباط با واقعیتی است. در بیداری که مطلب این است. در بیداری که ما همدیگر را می‌بینیم، ارتباط رؤیتی با واقعیت است. صدای شما را می‌شنویم، ارتباط سمعی است. دست به دست هم می‌دهیم، ارتباط ملاسمه دست است. این واقعیت دارد. اینها می‌گویند در خواب این‌طور نیست. ما چه می‌گوییم؟ ما می‌گوییم یک واقعیت‌هایی هست، یک ملکوتی هست که در حالت بیداری به آن ملکوت عموماً ما نمی‌رسیم، به ظواهر می‌رسیم. آنچه صدای ظاهر است و صورت ظاهره است و غیره، آن را می‌شنویم و می‌بینیم و لمس می‌کنیم. اما یک ملکوتی است که در بطن این ظاهر وجود دارد، آن ملکوت را به‌طور عادی، نه صداهای ملکوتی را می‌شنویم و نه سیماهای ملکوتی را می‌بینیم و نه افکار ملکوتی را می‌فهمیم.

ملکوت، حقیقة الملک است. چون مُلک دارای دو مرحله است؛ یک مرحله ظاهر است که ظاهربینان و ظاهرشنوان و ظاهر لمس‌کنندگان تمام این مراحل را دارند، کافر باشد، مؤمن باشد. ولکن یک چهره دوم است که ملکوت است، حقیقة الملک است. آن حقیقتی که از برای این موجود است و مرئی نیست در حالت یقظه و این حقیقت هم مراتب دارد. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[10] یک ملکوت‌هایی است که ما باید بنگریم. درحال بیداری ملکوت‌هایی است که ما باید بنگریم و می‌توانیم بنگریم. ولی بعضی از ملکوت‌ها است که باید و راجح ما نمی‌توانیم مگر به وحی، این دوم. سوم، ملکوت‌هایی است که درِ وحی آن هم بسته است. آن حقیقت صددرصدی را از جهان آفرینش چه در تشریع و چه در تکوین، آن حقیقت صددرصد را فقط خدا می‌داند. «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ»[11] که دسته دومِ ملکوت است که وحی است.

پس ما مراحلی از برای هر موجود داریم. یک مرحله ظاهر است که همه بینندگان می‌بینند و صدای ظاهر است که همه شنوندگان می‌شوند. این دیگر ایمان نمی‌خواهد. با علم هم می‌شود بهتر دید، بهتر شنید. مرحله دوم است که ملکوت دسته اول است. ملکوت دسته اول کل موجودات را ما مأموریت داریم بنگریم. «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا»[12] این ملکوت است، «بَصَّرَتْهُ»، از دیدن این جهان پی ببرم که مبدئی هست، معادی هست. پشت این پرده ظاهر که دارای چهره ظاهری است، یک آفریدگار و نگهبانی هم هست. این ملکوت اول است. ملکوت اول که معرفت به آفریدگار است، و ربانیت رب‌العالمین است که پشت پرده ظاهر نخستین است، این را ما مأموریت داریم، و البته درجات دارد. بر حسب درجات معرفت‌ها، هر قدر نظر ما در ملکوت باطن و در ملکوت ظاهر بیشتر باشد، معرفت ما بالله زیادتر است. آن آیه مبارکه‌ای که می‌فرماید: «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[13] این آياتنا «سَنُريهِمْ». اگر آیات بصری است که داریم می‌بینیم. نه، ارائه ظاهری حیوانی نه، اسب هم می‌بیند، گوسفند هم می‌بیند. نه، ارائه ملکوت در بُعد اول، اینکه می‌گوییم بُعد اول چون سه بُعد است. بُعد اول همگانی با درجاتش، بُعد دوم وحی، بُعد سوم که وحی هم خدا نمی‌کند. ملکوت سه مرحله دارد. درست است ارائه ظاهر و رؤیت ظاهر هم مراحل دارد. بعضی وقت‌ها بدون علم می‌بینیم، بعضی وقت‌ها با علوم تجربی می‌بینیم. آن‌ها فرق دارد، آن را نمی‌خواهیم بحث کنیم. ارائه ملکوت در مرحله اولی که دارای درجاتی است و منهای وحی امکان دارد، برحسب درجات دقت و تدبر و تفکر، این ارائه ملکوت است، یعنی از این ظاهر پی به باطن بردن. چه انفس و چه آفاق، چه در درون بنگریم و چه در برون بنگریم و این نگرش، نگرش «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْه‏» باشد.

این مرحله اولی است، درجات دارد. از درجه پایین تا درجه بالا که قریب به مقام عصمت است. بعد، ملکوت مرحله دوم که امکان‌پذیر است، ولکن در اختصاص وحی است، ملکوت وحی است. که «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً»[14] این وحی به علم، به دقت، به فکر… البته زمینه‌هایش بله. زمینه و ظرفیت و شایستگی اینکه وحی بر انسان نازل شود، برای ما هست. اما اگر زمینه حاصل شد، صددرصد وحی می‌شود؟ خیر، آن را که خداوند انتجاب و انتخاب کند. این مرحله دوم ملکوت است. مرحله سوم ملکوت: «مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[15] «مَنْ بِيَدِهِ» که ید علم است و ید قدرت است و ید قیومیت است که هر سه ید یک ید است، ید خلاقیت در بُعد تکوین و تشریع فقط او است. هیچ کس خالق نیست، هیچ کس مشرّع نیست. هیچ کس علم صددرصد و قدرت صددرصد به اشیاء ندارد. نه به حالت فعلی و نه به طریق اولی به آینده‌اش، این سه مرحله ملکوت است. این مقدمه را برای این عرض کردم که ما در حالت بیداری ملک را به‌طور نوعی مشاهده می‌کنیم، مگر کسانی که خودشان اهل ملکوت هستند، دیدن امیرالمؤمنین با دیدن ما فرق دارد. او تا اعماق اشیاء را تا آنجایی که امکان دارد به وحی محمدی (ص) می‌نگرد. ما وضع موجود را عرض می‌کنیم.

این دیدن ملکوتٌ مّا گاه اوقات در بیداری ممکن است، ولی ما تنبلی می‌کنیم. یعنی آن مدارجی که از برای معرفة الله است، با نظر به ملکوت اشیاء، با رؤیت آیات خداوند در آفاق و انفس ما تنبلی می‌کنیم. یا نه، تنبلی نمی‌کنیم، حد ما این است. مادامی که این روح در این بدن است و مبتلای به این مکان است و به این غذا است و به این زندگی است، این ابتلا راه را باز نمی‌گذارد برای اتصال روح به ملکوت بالاتر. این در خواب [ممکن] می‌شود. رو مجرد شو، مجرد را ببین. رؤیت بصیرتی است، رؤیت بصری نیست. وقتی روح انسان از بدن انسان خارج شد، این روح اولاً از این بدن که تعلقات ظاهری دنیوی در این بدن است خارج شد. به بدن برزخی متصل شد که آن بدن برزخی چه در خواب، چه بعد الموت با انسان است. پس تجرد بیشتری حاصل شد. این تجرد بیشتر که حاصل شد، پس اتصال به ملکوت نزدیک‌تر می‌شود، چه بخواهی چه نخواهی. لذا کافر هم خواب درست می‌بیند. مگر کافر خواب درست نمی‌بیند؟ مگر آن صاحبی السجن که با یوسف بودند، خواب درست ندیدند؟ منتها بلد نبودند تعبیر کند، یوسف تعبیر کرد. کما اینکه در عالم دنیا، گاه انسان به فطرت و عقل مراجعه می‌کند، ایمان می‌آورد. گاه می‌زند کنار ایمان نمی‌آورد. ولکن خداوند این را اضطراراً در حالی قرار می‌دهد که این فطرت روشن شود. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[16] این حالت اضطراری دارد. یعنی اگر انسان عناد کند و اعراض کند از رؤیت ملکوت با دید نسبت به فطرت، خداوند او را در یک جایی قرار می‌دهد، یا بین هوا و زمین یا در دریا یا حال دیگر، تمام اسباب منقطع است و اتصال به هیچ جا نیست و خودش هم که هیچ نیست، آنجا فطرت بیدار می‌شود، ولی فایده آن چیست؟ «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ».

اما در خواب، در خواب چه مؤمن، چه کافر، درکات کفر، درجات ایمان، خواب‌هایی هست که اتصال به ملکوت است. در مقابل هم، خواب‌هایی هست که اتصال به ملکوت نیست. مؤمن هم هست، در مطلبی فکر می‌کرده، صحبت می‌کرده، کار می‌کرده، با زن و بچه دعوا می‌کرده، در این فکر بوده، خسته شد و خوابید. دنباله همان خیالات را می‌بیند. این خواب واقعیت ندارد. این خواب که در حالت خواب انسان می‌بیند چیزهایی را یا می‌شنود یا می‌گوید، بعضی از این‌ها واقعیت دارد، بعضی‌ها واقعیت ندارد. واقعیت‌دار برای مؤمن با درجات ایمان بیشتر است و واقعیت‌ندار از برای کافر بیشتر است. برای کافر اگر چیزهایی را در خواب نشان می‌دهند، همان‌طور که در بیداری نشان می‌دهند. مثلاً این خوابی که این دو نفر مشرک دیدند در زندان، این خواب موجب شد که این‌ها بفهمند یک وحی‌ای هم هست، نبوتی هم هست، پس یک مقدار به حق نزدیک می‌شوند. حتی در خواب ممکن است کسانی چیزهایی در خواب ببینند که در بیداری نه، البته زمانی که شایستگی باشد. این موجب می‌شود این‌ها به حق نزدیک شوند. به اختیار خود نمی‌بینند. بدون اختیار خود در خواب به آن‌ها ارائه ملکوتی می‌شود که به این وسیله با دستی از خواب بگیرند، و با دست دیگر در بیداری، سازمان زندگی ایمانی یا نزدیک به ایمانی خود را بدهند.

خیال: در باب خیال آقایانی که خیالی هستند و خیال می‌کنند که در خواب هر چه انسان ببیند خیال است و واقعیت ندارد، این دروغ است. خود کسانی که این حرف را می‌زنند، خواب‌هایی می‌بینند که واقعیت را می‌نگرند. کم و زیاد را کار نداریم. شما اگر یک در میلیارد هم ثابت کنید که در خواب اتصال به ملکوت است، پس در حالت خواب حیات هست. این حیات برزخی است. حیات برزخی با نوم حاصل می‌شود. پس با انفصال روح از بدن مرگِ مطلق نیست. پس می‌شود با انفصال روح از بدن، مرگ نباشد، انسان خواب باشد و روح زنده باشد. با انفصال موت چه فرق دارد؟ آن هم انفصال است، این هم انفصال است. انفصال نوم موقت است و انفصال موت دائم است تا قیام قیامت. مثل اینکه ما با سوفسطایی‌ها که بحث می‌کنیم، در اول حوار این بحث را داریم که سوفسطایی می‌گوید: اصلاً هیچ حقیقتی وجود ندارد، همان را بگیریم، بگوییم این حرف شما حقیقت است یا نه؟ اگر باطل است پس حقیقت وجود دارد. اگر هیچ حقیقتی وجود ندارد، این باطل است، پس حقیقةٌ مایی وجود دارد. اگر حقیقت وجود ندارد، خود این حرف حقیقت است. پس حقیقت وجود دارد. چه حرف شما راست باشد، چه حرف شما دروغ باشد پس حقیقةٌ ما وجود دارد، برای اینکه اگر هیچ حقیقتی وجود نداشت، از جمله حقیقت‌ها همین است که ادعا می‌کنید. ادعای شما حقیقت دارد یا نه؟ اگر حقیقت دارد، پس حقیقةٌ مّا وجود دارد. حقیقةٌ ما که موجود شد، پس نمی‌شود گفت:

«كلّ ما في الكون وهم أو خيال                  أو عكوس في المرايا أو ظلال‏»

خیر، حقیقةٌ مایی وجود دارد. کسانی که منکر برزخ هستند و منکر اتصال به ملکوت در حالت خواب هستند، می‌گوییم یکی هم پیدا بشود کافی است. همین‌قدر که انسان خوابید، در خواب چیزی دید که در واقع موجود است، کفار و ملحدین و هر چه پرستان، این‌ها این خواب‌های واقعی را می‌بینند. خواب می‌بیند که فلان جا چنین مطلبی هست، می‌رود و می‌بیند همین‌طور است. این چیست؟ خیال است؟ مگر خیال حقیقت ایجاد می‌کند؟ علم‌ها حقیقت ایجاد نمی‌کند، خیال حقیقت ایجاد کند؟ انسان که علم دارد و علم وراء علم و فکر کرده است و قدرت دارد، علم دارد، این به‌گونه‌ای نیست که صددرصد حقیقت ایجاد کند. آن‌وقت خیال که مادون علم است، مادون ظن است، حتی مادون شک است، اصلاً از مراحل ادراکی نیست. خیال جزء مراحل ادراکی نیست. یا بگویید که شک است و مادون شک است. در صورتی که علم نتواند یک واقعیتی را ایجاد کند مگر اندکی، چطور انسان می‌تواند خیال کند و این خیال واقع ایجاد کند. این‌ها می‌گویند خواب خیال است، تمامش خیال است و واقعیت نیست. می‌گوییم خیر، این حرف شما خودش خیال است و خیال شما خیال است.

ما واقعیةٌ مایی در حالت منام داریم برای مؤمن و از برای کافر. منتها این مراحلی دارد. خواب در بالاترین مراحلش وحی است. در قرآن شریف داریم که ابراهیم (ع)، یوسف، پیغمبر بزرگوار (ص) خواب‌هایی را دیدند، خواب این‌ها وحی است. البته خواب یوسف نه، چون یوسف وقتی خواب دید که نبی نبود، رسول نبود. بعد که در جبّ افتاد، آن‌وقت. شما در سوره یوسف الفرقان مشاهده بفرمایید، اینجا تفصیلاً بحث منام را ذکر کردیم. در اینجا نوشتیم: «ثم الرؤيا هي الرؤية في المنام، و هي تعمها و كل ما يرى في غير حالة اليقظة الكاملة من إغماء، أم حالة بين النوم و اليقظة، كما المنام»[17] الی آخر. اینجا ما خواب‌هایی را بر حسب آیاتی از بالاترین درجات ایمان که وحی است، از انبیایی نقل کردیم و از مرحله پایین‌تر. مثلاً خواب‌هایی که… البته اینجا حجبی از برای اتصال عبد به حق در بُعد معرفتی و علمی است که این معمول است. بعضی وقت‌ها وحیِ بی‌حجاب است. نوم، در حال خواب اگر خداوند به ابراهیم وحی کند؛ «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ»[18] به پیغمبر: «أَرَيْناكَ»[19] به یوسف و همچنین.

اگر در خواب وحی است، چون حالت تجرد و خواب بیشتر است، وحی آنجا طبعاً نزدیک‌تر می‌شود. بعضی وقت‌ها وحی هست، اما هیچ حجابی در کار نیست. حامل وحی که جبرئیل است، حجاب است. کلام حجاب است. خواب حجاب است، لفظ حجاب است، نار حجاب است، شجره حجاب است. جناب موسی (ع) کلام وحی را از نار و از شجره شنید. من دون نار و من دون شجره نبود. اهلیت اینطور نبود که جناب موسی با آن مقام عظیمش بلاحجاب وحی را بشنود. وحی بلاحجاب لفظ هم ندارد، القای خود مطلب به دل است. کما اینکه در لیله معراج برای رسول‌الله (ص) این مطلب حاصل شد. جبرئیل کجا بود؟ یا در لیله قدر که پنجاه شب بعد از رسالت پیغمبر است، این مطلب حاصل شد. و یکی از ادله اینکه واسطه بودن جبرئیل ضرورت از برای القای وحی نیست، یکی این است که اگر ضرورت است، پس چرا آن وحیِ عمیق‌ترین در بُعد اول که پنجاه شب بعد از رسالت است، وحی عمیق‌ترین که «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» تمام قرآن به صورت مختصر و مجمل بر قلب پیغمبر نازل شد، جبرئیل هم آنجا نبود. و در لیله معراج که مرحله ماقبل الاخیر است، همین‌طور. البته این بحث دیگری است که قبلاً در باب نبوت کردیم. در حالت خواب وحی می‌شود، در حالت بیداری با جبرئیل می‌شود، با نار می‌شود، در شجره می‌شود، به وسیله صدا می‌شود، خلق صدا بدون جبرئیل می‌شود، ولکن آن وحی‌ای که هیچ‌کدام از این وسائط و حجاب‌ها را ندارد، این بالاترین درجات وحی است که ما در قرآن شریف و حدیث نداریم که این بر غیر رسول‌الله (ص) وارد شده باشد. فقط بر شخص شخیص آن حضرت این وحی در ابعادی و در آن بین هم که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[20] این به‌عنوان احتیاج نبوده است.

بعد مراحل دیگری از وحی داریم که وحی در خواب داریم و غیره. من اینجا آیاتی از وحی‌های در خواب را نقل کردم. «و قد تكون منها رؤيا ما أوحي إلى أم موسى»[21] وحی باشد. منتها این وحی‌ای که به ام موسی شد، ما نمی‌دانیم در بیداری بوده یا در خواب، اگر در خواب بوده وحی در خواب به ام موسی، و اصولاً «الرؤيا الصادقة شعبةٌ من الوحي»[22] رؤیای صادقه، خواب‌های درست شعبه‌ای از وحی است. شما در حال بیداری هر چه علم مصرف کنید، هر چه قدرت مصرف کنید، یک چیزی که مخفی کردند و شما نمی‌دانید، نمی‌توانید پیدا کنید. ولی در حالت خواب این «شعبةٌ من الوحی» اگر چنانچه خواب از رؤیاهای صادقه باشد. «و قد تكون منها رؤيا ما أوحي إلى أم موسى: «إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى *‏ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ»[23]» نمی‌دانیم خواب بوده یا بیدار، اگر خواب بوده این وحی در خواب است. «فإنه وحي الإلهام و علّه في الرؤيا كما يروى» روایت هم داریم. «أم في اليقظة كما تحصل للصالحين. و من رؤيا النبوة العليا للرعيل الأعلى: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ»[24]» این رؤیای در خواب هم که رؤیای صدق را عرض می‌کنیم. چه در بُعد وحی، چه در بُعد غیر وحی این مراحلی دارد. گاه اوقات در خواب همان را که در بیداری صورتاً و سیرتاً می‌بیند. چون خواب یک صورت دارد یک سیرت. یک ظاهر دارد یک باطن. البته این خیلی کم است. گاه اوقات آنچه که محقق است در ملکوت و در خواب مشاهده می‌کند، عین همانی است که در بیداری خواهد دید. یا اینکه قبلاً دیده است، یا الآن بعد از بیداری خواهد دید، این بالاترین مراحل رؤیا است. نمی‌خواهیم بگوییم وحی این است. وحی که بالاترین مراحل است. ولکن در مادون وحی و یا در خود وحی آنچه به منزله وحی است یا در خود وحی، بهترین و شایسته‌ترین رؤیا این است که صورت و سیرت هر دو در حالت خواب نمایان باشد. اما نوعاً این‌طور نیست. نوعاً انسان صوری را می‌بیند که محتاج به تأویل است. اگر شما در خواب صورتی را دیدید که از این صورت واقعیت پیدا نمی‌شود، این صورت را باید تأویل کرد، این مرحله دوم خواب است. ما در خواب‌های واقعی عرض می‌کنیم و خیلی خواب‌ها این‌طور است. می‌روند نزد معبر، معبری که بلد است تعبیر کند، تعبیر کند. کما اینکه در قرآن شریف…


[1]. الكافي، ج ‏3، ص 245.

[2]. همان.

[3]. الأمالی (للطوسی)، ص 419.

[4]. کهف، آیه 25.

[5]. تهذيب الأحكام، ج ‏1، ص 8.

[6]. الكافی، ج ‏3، ص 352.

[7]. علل الشرائع، ج ‏2، ص 361.

[8]. انفال، آیه 11.

[9]. زمر، آیه 42.

[10]. اعراف، آیه 185.

[11]. جن، آیات 26 و 27.

[12]‌. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[13]. فصلت، آیه 53.

[14]. جن، آیات 26 تا 28.

[15]. مؤمنون، آیه 88.

[16]. عنکبوت، آیه 65.

[17]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏15، ص 15.

[18]. صافات، آیه 102.

[19]. اسراء، آیه 60.

[20]. شعراء، آیات 193 تا 195.

[21]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏15، ص 16.

[22]. همان، ص 19.

[23]. طه، آیات 38 و 39.

[24]. فتح، آیه 27.