پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به وجود برهان و دلیل برای تمامی حقایق ۲-بیان اینکه چرا در آیه ی «فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا» گوشها را خواب گرفته است نه قلبها و چشم ها را. ۳-اشاره به آیاتی که بیانگر مردن کسانی و زنده شدن آنان در دنیاست. ۴-شرح مفصل آیه ی « أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ ...» که بیان جریان احیای عزیر است.

جلسه دویست و هشتاد و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

زنده شدن مردگان در دنیا

مراحل مختلف نوم؛ اختیاری و غیر اختیاری

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ادله‏ای که از طرف حق برای اثبات حق است، مخصوصاً حقی که واجب الاتباع است، ادل ادله است. چون «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[1] این نارسایی از ماست که قصوراً و یا تقصیراً، مخصوصاً تقصیراً به حجت بالغه الهیه توجه نمی‏کنیم. حجج ربانیه از برای اثبات توحید خودش و رسالات رسلش و یوم المعاد و سایر حقایق اصلیه و فرعیه، دارای کل براهینی است که امکان دارد دلیل باشد از برای اثبات این حقایق. چون طرف جریان، خداست و خدا خالق ادله و مدالیل است و خدا عالم به کل شیء و قادر به کل شیء و رحیم علی کل شیء است، روی این مقدمات و مانند اینها از برای هدایت ما مکلفان تمام آیات آفاقی و انفسی از طرف حق سبحانه و تعالی تکویناً‌ و تشریعاً‌ و شرعاً بسیج است. این‌طور نیست که حق سبحانه و تعالی واجب کند معارف اصلیه و معارف فرعیه احکامیه را بر مکلفین، اما کالشمس فی رایعة النهار در اختیار آنها ننهاده باشد.

این «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] دارای دو بُعد است: یک بعد کسانی که این إخبار و تکلیف را می‏شنوند و بعد دوم جریان استمراری قضیه است. از آن هنگامی که انسان و یا دیگر مکلفان مکلف هستند و قلم تکلیف بر آنها نوشته می‏شود و ثبت و ضبط می‏کند، از آن هنگام و هر چه جلو بروند و اجتماعات جلوتر بروند، این «سَ» که جریان حال به سوی استقبال است، حتی الموت که ختم می‏شود حالت تکلیف، دوام دارد. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ» خداوند شهید است، حاضر است علماً‌ قدرتاً‌ قیومیتاً، عذاباً‌ یا رحمتاً در کل مراحل درونی و برونی اشیاء و نسبت به ادله آفاقیه و انفسیه مکلفین و نسبت به مدالیلی که پروردگار عالم مقرر فرموده است وجوباً یا رجحاناً‌ برای مکلفین «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ». بنابراین کسانی که قصور مطلق ندارند، دیوانه نیستند و دون تکلیف نیستند، کلاً‌ براهین ربانیه در کل ابعاد اصلیه و فرعیه مقرر است، هم در کتاب و سنت و هم در فطرت‏ها و عقل‏ها و هم در آیات آفاقیه دیگر از آیات رسل و رسالت‏ها و همچنین کل خلایق عالم وجود از آسمان و آسمانی‏ها و زمین و زمینی‏ها. این مقدمه‏ای بود از برای استمرار بحث در موضوع نوم و برزخ، هر دو به مراتبش و معاد به مراتبش.

ما چند نوع نوم داریم: یک نوم غیر اختیاری داریم که اکثریت دارد و یک نوم اختیاری. هر دو نوم است. نوم اختیاری را قبلاً اشاره کردیم و فعلاً احتیاج نداریم. در نوم غیر اختیاری هم چند بُعد است: گاه نوم غیر اختیاری عادی است، ساعاتی را انسان می‏خوابد، استراحت می‏کند، ثبات است، سکون از حرکات تعب است که انسان مجدداً بتواند به کارهای خودش که زندگی‌ساز است ادامه بدهد. این عادی است. گاه اوقات خواب بیش از حد معمول است، اینکه بیش از حد معمول است اختیاری نیست، اضطراری است، اما همگانی نیست. مانند خواب اصحاب کهف که «وَ لَبِثُوا في‏ كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»،[3] سیصد سال و نه سال که جمعاً 309 سال که تفاصیلش مربوط است به بحث خود این آیات، می‏خواهید مراجعه بفرمایید. سیصد سال خوابیدن، غذا نخوردن و زنده بودن که «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً»،[4] «علی قلوبهم» نیست «علی ابصارهم» نیست، «عَلَى آذانِهِمْ» است. آذان در وسط است. اگر «ضربنا علی قلوبهم» بود، قلب‏ها مرده بود و اگر قلب‏ها بمیرد انسان به‌طور کلی مرده است. و اگر ضربه بر ابصار و اعین باشد، چشم خواب است اما احیاناً گوش بیدار است و قلب هم بیدار است. در این مثلث حالت انسانی که بیدار بودن چشم یا خواب بودنش، بیداری یا خواب بودن گوش و همچنین هر دو نسبت به قلب، مرحله وسط را خداوند منظور نظر قرار داده است. «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» ممکن است ضرب علی الآذان بشود و ضرب علی القلب هم کلاً بشود که این مرگ است، اما اگر ضرب بر ابصار بشود ممکن است ضرب بر آذان نشود.

و لذا در آن صحیحه زراره امام صادق فرمودند: زراره، گاه چشم انسان می‏خوابد، اما گوش و قلب انسان بیدار است، اما وقتی گوش انسان خوابید قلب انسان هم خواب است، نمرده است. اما اگر ضرب به چشم نخورده، به گوش نخورده، بلکه ضرب به قلب خورده، این ضرب به قلب که مرحله اخیره و مرحله عمیق حیات و وجود انسان است، این موت تحقق پیدا می‏کند. یکی از نکاتی که در این آیه فرمود: «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» نه «علی قلوبهم» چون مرگ نیست، و نه «علی ابصارهم» چون ممکن است ضرب بر بصر بشود و انسان بیدار بشود، بشنود انسان، چشم خواب است، ولکن انسان با گوش می‏شنود. «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً» که سیصد سال است در مرحله اولی و نه سال است در مرحله دوم. این یک خواب عادی نیست، خواب غیر عادی است.

در خواب عادی که برگشتن روح به بدن بسیار عادی است و مکرر است، خیلی مطلبی نیست، درست است «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ»[5] اما در خواب غیر عادی که سیصد سال طول بکشد، بدن نپوسد، غذا نخورد، نیاشامد، البته استنشاق هوا هست، فقط با استنشاق اکسیژن هوا این آدم زنده باشد. آیا این از ادله بر این مطلب نیست که پس از مدت‌ها فاصله روح انسانی از بدن انسان، خدا این روح را به همان بدن برگرداند؟ این مرحله دوم خواب است. بعد از مرحله اول خواب که تکراری است و مرحله دوم خواب که آنچه را خداوند نقل فرموده است در سوره کهف یک مرتبه است، بعد می‏رسیم به مرگ، مرگ هم مراحلی دارد. احیاناً انسان می‏میرد و بدنش نمی‏پوسد که این هم دو بُعد دارد؛ احیاناً می‏میرد و بدنش می‏پوسد، انسان بمیرد و بدنش نپوسد، این دو نوع است؛ یا کسی است که خداوند به احترام روح او، به احترام ایمان او بدن او را هم حفظ می‏کند. من خودم دیدم، بدنش را هم حفظ می‏کند. یکی از مجاهدین شیعه و مسلمان در لبنان که در خانه ما می‏نشستند، شهید شد. جوانی بود در جبهه اسرائیل. شش ماه گذشت، کنار او کسی را دفن کردند، چهره او پیدا شد، عرق روی پیشانی‏اش بود مانند گل، ممکن است. مرحوم آقای مرعشی (رض) وقتی که مسجد بالاسر را نبش کردند، فرمودند من با چشم خودم جسدها‏ی مربوط به چهارصد سال قبل را دیدم که تازه است. می‏شود. زکریا بن آدم را وقتی رضاخان ملعون داد این شیخان را خراب کردند، زکریا بن آدم که مال هزار سال قبل و بیشتر است بدنش تازه است. این‌ها استثنائیات است. این یک مرحله است.

یک مرحله است که بدن انسان هم بعد از صدها سال و هزارها سال و اینها می‏ماند به اراده رب‌العالمین. گاه اوقات است که نخیر، بدن می‏پوسد چون مدت زیاد است. اگر مدت زیاد است و جهت خاصی و نظر خاصی روی این بدن نیست، بدن می‏پوسد، اما قرآن شریف موت‏های متعددی را ذکر فرموده است که بعضی‏هایش به پوسیدن نرسیده «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ». سوره بقره آیه 243 «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ» این «أَ لَمْ تَرَ» خطاب به رسول‌الله (ص) است در بُعد محوری که رؤیت رسول‌الله (ص) نسبت به حقایق گذشته و آینده و فعلیه خفیه به اراده رب‌العالمین مستمر است. رؤیت دوم، رؤیت به وحی منفصل است. ما که این آیه را در قرآن شریف می‏خوانیم و کسانی که در تورات اهل تورات‌اند می‏خوانند یا در انجیل که اهل انجیل‏اند می‏خوانند، اینها رؤیت به وحی منفصل دارند. تصدیق کرده‏اند که تورات و انجیل و قرآن کتاب وحی است، بنابراین گزارشاتی که پروردگار عالم می‏دهد این گزارشات رؤیت علمی است، رؤیت بصری نیست، رؤیت بصیرتی است. «أَ لَمْ تَرَ» هر دو جهت را شامل است. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ» رؤیت رسول‌الله همان هنگامی که این آیه بر پیغمبر وحی شده، خداوند به او ارائه کرده است این جریان گذشته را که در گذشته گروهی که هزارها بودند از بلادشان خارج شدند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا». بر حسب تعبیر امام‌باقر (ع) «قَوْلُهُ‏ فِعْلَهُ» خداوند که می‏خواهد کاری را انجام بدهد اراده است، لفظ نیست. البته با کسانی می‏شنوند و می‏‏فهمند لفظ است، انسان و جن و ملائکه و غیر. اما در إماته دیگر صحبت این نیست که لفظ بمیر باشد، نخیر اینجا اراده است. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[6]

«فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا» یعنی اراده کرد و اینکه تعبیر قال است، می‏گوید فلان کس لب تر کرد و جریان انجام شد. این تعبیر از برای نفوذ اراده رب‌العالمین است. «ثُمَّ أَحْياهُمْ»؛ «أَحْياهُمْ» را کاری نمی‏شود کرد. کسانی هستند که برای گریز از حیات برزخی یا بالاتر و کلی‏تر برای گریز از حیات بعد الموت، آیات را به خیال خودشان تأویل می‏کنند که تأویل در لغت هم غلط است. می‏گویند «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا» یعنی خدا اینها را خواباند «ثُمَّ أَحْياهُمْ» یعنی از خواب بیدار کرد. این برخلاف نص است. مرگ غیر از خواب است. بله، توفی هر دو است. إحیاء از مرگ است. پس «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ». این آیه از آیاتی است که با فاصله «ثُمَّ» بین مرگ و حیات را خداوند تصریح فرموده.

– [سؤال]

– ادله زیاد دارد، این هم یک دلیلش است. نمی‏خواهیم تفصیلاً بحث کنیم، یک دلیل بیاوریم کافی است. ولو چند دلیل داریم. «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» خداوند احیاء کرد، پس چه را احیاء کرد؟ یعنی روح دیگری برای آنها ایجاد کرد؟ احیاء آنها نیست. بدن را زنده کرد؟ بدن همیشه مرده است، روح که در بدن است، بدن به وسیله روح که اشعه حیات است زنده است، پس این موت چه بود؟ اگر موت انعدام کلی روح بود، بعداً باید روح دیگری ایجاد شود، در اینجا «لهم» نیست، «لهم» یعنی همان‏ها. همان‏ها زنده شدند در صورتی است که ارواح آنها در خارج بدن قرار گرفته، موت حاصل شده، موت محقق شده و بعداً خداوند همین ارواح را به همان ابدان برگردانده که اینجا حیات است. این یک آیه که بخش اول از حیات بعد الموت است. چون ما یک حیات بعد الموتی داریم که فاصله‏ای نشده، چون فاصله نشده، بنابراین بدن نپوسیده و این یک دلیل است بر اینکه ما حیات بعد الموت داریم، انفصال روح از بدن انفصال از اصل حیات روح نیست، بلکه انفصال از مکان و فعالیت روح انسانی در بدن انسان‏ است.

همچنین در سوره مبارکه بقره آیه 55 که راجع به بنی‌اسرائیل است که اینها تقاضای رؤیت کردند و در آیات متعدده‌ای در قرآن شریف راجع به تقاضای رؤیت بحث است. «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» محال است که ما به تو ایمان بیاوریم مگر اینکه خدا را جهرتاً، با بصر ببینیم. چون رؤیت الله سه نوع است روی احتمال: 1- رؤیت بصری، 2- رؤیت محیطی بصیریتی. این هم محال است، 3- رؤیت معرفتی. که بحث لقاء الله را که ما در پیش داریم و بحث بسیار بسیار شریفی است که متأسفانه در فلسفه و مخصوصاً در عرفان، یک چیز دیگری شده، این رؤیت عبودیتی و رؤیت معرفتی است، رؤیت وصولی نیست، رؤیت اتصالی نیست، رؤیت ورود انسان در حق یا ورود حق در انسان که فناء فی الله یا از این طرف یا آن طرف نیست.

اینجا تقاضایی که کردند «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». صاعقه اینها را گرفت. اینجا ولی امر (عج) یک استدلالی با این آیه می‏کنند با آیات دیگر که «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ»[7] این همان است. ولی امر (عج) می‏فرمایند که چطور مردم مسلمان می‏توانند بدون اتصال به وحی خلیفه رسول معین کنند و حال آنکه موسای رسول از هفتصد هزار اسرائیلی هفتاد نفر را انتخاب کرد، انتخاب منهای وحی، اگر انتخاب با اتصال به وحی بود که غلط نمی‏شد. موسی به‌عنوان أنه موسی، نه موسی الرسول که امتحان بود، هفتاد نفر را «وَ اخْتارَ» اختیار است، انتخاب است، «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ» همان هفتاد نفری که موسی انتخاب کرد، همان هفتاد نفر توزرد درآمدند. گفتند که ما خدا را باید ببینیم. این آیه هم همان را بیان می‏کند. «وَ إِذْ قُلْتُمْ» همان‌ها هستند، همه نبودند که «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». اگر نبی به‌عنوان وحی انتخاب کند، بسم الله، علی را نبی انتخاب کرد، درست. ولی اگر به‌عنوان وحی انتخاب نکند که برای پیغمبر ما نبوده و برای موسی بوده است به‌عنوان اینکه اشاره باشد برای مطالبی و چیزهای دیگر، موسی هفتاد نفر را انتخاب کرد و هفتاد نفر توزرد درآمدند.

و حال آنکه «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»،[8] در قوم موسی کسانی بودند که «يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» بودند «بِهِ يَعْدِلُونَ» بودند، آن نقبای دوازده نفر بودند و… ولی موسی (ع) منهای ارائه وحی هفتاد نفر انتخاب کرد که هر هفتاد نفر توزرد درآمدند. ولیّ امر می‏فرمایند: پس بنابراین می‏شود سقیفه خلیفه رسول را معین کنند، اشتباه نمی‏کنند؟ سقیفه متصل به وحی‏اند؟ موسای رسول که حالت اصولی دعوتی‏اش حالت وحی است، در اینجا استثنائاً منهای وحی اشتباه کرد، شما اشتباه نمی‏کنید؟ بعضی‏ها می‏گویند که…

– [سؤال]

– امامت نه، انتخاب. یعنی بهترین افراد، وقتی که بهترین افراد را انتخاب کرد غلط درآمد، بالاتر را می‏تواند انتخاب کند؟ چونکه صد آمد نود پیش ماست.

– [سؤال]

– نشد، نائب چه کسی؟ نائب خودش. نائب خودش و کل کسانی که بناست بروند طور و رؤیت حاصل بشود و بشنوند که خداوند صوت وحی ایجاد می‏کند و صوت وحی تورات بر موسی نازل می‏شود، این انتخاب است. این را مراجعه تفصیلی بفرمایید من به‌طور اختصار عرض کردم. کسانی که نمی‏توانند افرادی را نه برای خلافت رسالت، برای اینکه بروند در طور و صدا بشنوند، آنها را انتخاب کرد که اگر این‏ها رفتند و صدای وحی را شنیدند و آمدند، قبول کنید، آنها رفتند و گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». و لذا بعضی‏ها که اعتراض می‏کنند، می‏گویند آقای خمینی در شورای نگهبان فلانی معین را کرد، آن‌طور درآمد، رئیس‌جمهور معین کرد آن‌طور درآمد. معصوم که نیست. معصوم غیر از معصومینِ ما که موسی (ع) است، نمونه است. ایشان منهای وحی انتخاب کرد، انتخابش این‌طور درآمد. بنابراین سقیفه چه کار می‏تواند بکند؟

این آیه «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[9] «بَعَثْناكُمْ» این بعث عن الموت است، «احییناکم» نیست، بعث عن الموت است. چون «احییناکم» که حیات استمرار دارد. اگر هم در بعضی از آیات إحیاء دارد، یعنی انتقال روح که در برزخ زنده است به همین بدن انسان که بدن دنیوی باشد. «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».

– [سؤال]

– اینها مرده بودند، چون فرمود «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ»‌ موت چیست؟ مرگ است.

– [سؤال]

– آنها قرینه است، «امات قلبه» یعنی «موتکم» اینجا موت قلب نیست. موت قلب داشتند که سؤال رؤیت کردند، اگر موت قلب نداشتند، سؤال رؤیت نمی‏کردند. این هم صریح این آیه که «بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ». بعد منتقل می‏شویم به آیات 259 و 260. البته راجع به این دو آیه خیلی باید دقت کنید، همه این قرآن این‌طور است. آیه 259 سوره مبارکه بقره: «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» الی آخر. قبلش محاجه ابراهیم است با نمرود. بعد «أَوْ كَالَّذي» در آنجا صحبت إحیاء و إماته است دیگر «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ»[10] که ضمیر «هُ» هم به ابراهیم برمی‏گردد هم به نمرود، هر دو درست است. «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ» اگر تو ربی، تو هم احیاء و اماته کن، رب من «الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‏ وَ أُميتُ» این‌قدر خرفت و نفهم بود که احیاء و اماته را نفهمید. احیاء اراده کند و زنده بشود، اراده کند زنده بمیرد. ولی این زد جای دیگر، گفت: «أَنَا أُحْيي‏ وَ أُميتُ» قضیه این بود که گفت: کسانی که مستحق مرگ‏اند در حکومت من، می‏گویم نکشید، پس «أُحْيي». کسانی که مستحق مرگ نیستند، می‏گویم بکشید پس «أُميتُ». ابراهیم دید که این خیلی خر و خرفت است، اینجا اصرار نکرد، زد جای دیگر که بیّن‏تر است که با چشم… یک مطلبی است که با عقل، با فطرت، با شعور باید دریافت کرد، این عقل و فطرت و شعور را کنار گذاشت، حتی لفظ را هم صریح در معنا ندانست. مثل کسانی که می‏گویند قرآن ظنی‌الدلالة است. ایشان هم قرآن را ظنی‌الدلالة می‏دانست، عبارت را ظنی‌الدلالة می‏دانست که «أُحْيي‏ وَ أُميتُ» را نفهمید و لذا ابراهیم به جایی زد که با چشم، این خر هم باشد می‏فهمد. «قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ»، الله این است، شمس را از مشرق را می‏آورد به مغرب، تو از مغرب بیاور به مشرق. «فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ». این بحث در احیاء و اماته اصلی است که او نفهمید، بعد به جای دیگر زد.

– [سؤال]

– قرینه دارد، همان‌طور که ایشان فرمودند اگر احیاء‌ به کل انسان بخورد، احیاء از مرگ کلی است. اما اگر احیاء به فکر بخورد، به عقل بخورد، به ایمان بخورد مطلب دیگری است. مثلاً فرض کنید «فَلَنُحْيِيَنَّهُ»، «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»[11] یادم است آقای خمینی یک سال در آن زیر مدرسه فیضیه روی این آیه بحث اخلاق می‏کردند و در بحث اخلاق ایشان بعضی‏ غش می‏کردند از بس عرفان قوی بود. آن‌وقت این‌طور بود. «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» این چه کسی باشد، کاری نداریم، هر که باشد، ولی پیغمبر است یعنی صاحب وحی است. احتمال اینکه ایشان صاحب وحی نباشد نیست، چرا؟ برای اینکه «قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» خدا با او حرف زد. خدا با چه کسی حرف می‏زند؟ این زنده است و در دنیا با او حرف می‏زند، این وحی است. «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» یا حداقل بگویید الهامی است که به قلب مادر موسی شد، بالاخره خدا با او سخن گفته، این یک واقعیتی است که در اینجا است. و برحسب روایات متظافره یا بالاتر، ایشان جناب عزیر بود، دو برادر بودند که یکی عزیر و یکی عُزیز، عزیر و عزیز با هم متولد شدند و با هم مردند یکی 150 سال عمر کرد، یکی پنجاه سال. این یکی از سؤالاتی است که می‏شد. چون جناب عزیر بر حسب این آیه صد سال مرد، این مصداقی از مصادیق مرگ است که خیلی فاصله شده، حالا خیلی فاصله شده خدا هم کاری نکرد که این بدن از بین نرود، نه، حالا می‏خوانیم.

«قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» این سؤال در اینجا پیش می‏آید که این «أَنَّى يُحْيي»، اگر ایشان عزیر هستند و پیغمبر الهی هستند که بر حسب روایات داریم که عزیر وقتی که دوباره زنده شد، تورات از بین بنی‌اسرائیل رفته بود و ایشان تورات را از حفظ برای آنها خواند. چون تورات را عزیر از حفظ برای اینها خواند، گفتند این ابن الله است. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ»[12] این همان عزیر است، به حساب اینکه صد سال مرد و بعد از صد سال زنده شد. و دوم اینکه ایشان تورات را از حفظ برای آنها خواند و مردم اسرائیلی عادی که نمی‏توانستند تورات را حافظ باشند، تورات را در بیت‌المقدس آتش زده بودند.

اینجا سؤالاتی پیش می‏آید، «قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» گفت چه موقع می‏شود که خداوند اینها را زنده کند بعد از مرگ؟ به کجا رسیده بود؟ ایشان «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»، این قریه یا بیت‌المقدس است که ملحدین بیت‌المقدس را خراب کرده بودند و مقدار زیادی مردم را کشته بودند یا هر جا، بالاخره قریه‏ای است که «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» درخت‏ها، ساختمان‏ها، تیرها، همه ریخته بودند و مردمش هم مرده بودند. اما طوری بود که بدن‏ها پیدا بود، چون اگر بدن‏ها در قبر بود که چیزی پیدا نیست که صحبت بشود. «قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها». این سؤال را اینجا می‏شود کرد که اگر ایشان عزیر است و صاحب وحی است، مگر شک داشت که خداوند اینها را در قیامت زنده می‏کند، پس چرا گفت «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها»؟ این چند جواب دارد: یکی اینکه اگر عزیر واقعاً معاذ الله شک داشت که خداوند اینها را زنده می‏کند می‏گفت «کیف یحیی هذه الله»، «أَنَّى» نمی‏گفت. «کیف یحیی أو أیحیی هذه الله بعد موتها أو یمکن أن یحیی» یا استغراب می‏کند یا می‏گوید نه، گفت «أَنَّى»، «أَنَّى» زمان است، سؤال زمان است. چه موقع شود که خداوند زنده کند اینها را بعد از مرگ. این چه موقع شود دو بُعد است: یک بُعد، بُعد آخر است که یوم القیامة است که خداوند نفخ صور می‏کند، اینها را زنده می‏کند. عزیر هم که نزدیک به قیامت و وقت قیامت نبود، چون قیامت کسی را نمی‏داند. دوم این است که عزیر تقاضا داشته است که خداوند اینها را زنده کند و او ببیند. کما اینکه راجع به ابراهیم در آیه بعدی است؛ «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏»،[13] که مقام بالاتری است. ارائه ملکوت را شیئاً مّا، نه ارائه ملکوت کلی، ارائه ملکوت إحیاء را که فعل الله است، آن مقدار که می‏شود خداوند ارائه بدهد به مقام عالی نبوت که شیخ الانبیاء است، این را تقاضا کرد. چه اشکال دارد که جناب عزیر (ع) که مقامش از ابراهیم پایین‏تر است و رؤیت ملکوت برای او خیلی کمتر است طبعاً، به حسب درجه پایین‏تر رسالت و وحی‏اش، «أَنَّى» مثل اینکه بر قلب او گذشته بود که خدا می‏خواهد به او نشان بدهد یا دلش می‏خواهد خدا به‏ او نشان بدهد. نه برای اینکه ایشان یقین پیدا کند. چون ما یک علم الیقین داریم، یک عین الیقین داریم، یک حق الیقین داریم. علم الیقین را که همه مؤمنین باید داشته باشند. تمام مؤمنین بالله باید علم الیقین داشته باشند که توحید و نبوت و معاد و این حرف‏هاست. ولکن یک عین الیقین داریم، عین الیقین مرتبه بالاتر است. عزیر اگر بخواهد با چشمش ببیند که خداوند اینها را زنده می‏کند، با چشم ببیند که این استخوان‏های پوسیده و چه برمی‏گردند و جسم می‏شوند، این مرتبه بالاتر است، این منافات با علم الیقین ندارد. اما جناب ابراهیم عین الیقین هم نمی‏خواست، ایشان مرتبه بالاتر می‏خواست که ارائه خود ملکوت نه با بصر، بلکه بصر با بصیرت توأم، فعل حضرت حق سبحانه و تعالی که چگونه می‏شود و لذا به دست ابراهیم این جریان حاصل شد که «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ».[14]

این اولاً، ثانیاً مگر نمی‏شود یک مؤمن باللّهی تا چه رسد نبی، برای اثبات حقیقت معاد نسبت به کسانی که منکرند، چنین تقاضایی بکند، چه اشکالی دارد؟ تقاضا می‏کند از حق سبحانه و تعالی که چنین جریانی بشود تا این احیاء موتی از برای دیگران هم روشن بشود. سوم؛ مگر نمی‏شود حتی از برای خودش این تقاضا را بکند، نه به‌عنوان اینکه شک دارد، «قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها».

– [سؤال]

– «أَنَّى» زمان است، پایین «کیف» است. «أَنَّى» زمان است. زمان را می‏خواهد، منتها در زمان خداوند به او کیفیت را نشان می‏دهد. کیفیت را می‏دانست، اما نشان داده نشده بود. کیفیت را آنجا می‏بیند، ولکن سؤال «أَنَّى» است. سؤال «کیف» نیست.

– جواب حضرت عزیر داده نشد.

– چرا، جواب حضرت عزیر بالاتر داده شد. برای اینکه خداوند إماته کرد عزیر را، بعد إحیاء ‌کرد عزیر را، بعد بین حمار و طعام و شراب هم فصل قائل شد که حمار تمام بدنش پوسیده بود، ولکن طعام و شراب «لَمْ يَتَسَنَّهْ» که ما از «لَمْ يَتَسَنَّهْ» در طعام و شراب استفاده می‏کنیم که ولی امر (عج) چه استبعادی دارد که هزار و صد و بیست سی سال عمر کرده باشد، اگر چند میلیارد سال هم عمر کند، قرآن مصداق دارد. بعد می‏خوانیم. نسبت به این آیه که «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»[15] و نسبت به طعام و شراب که «لَمْ يَتَسَنَّهْ» که بحث می‏کنیم و نسبت به جناب یونس که «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[16] که حساب‏هایش را ما اینجا کردیم، حضورتان عرض می‏کنیم.

«أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ»، خودش را خداوند میراند، خودش را، «مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» بدن به هر صورتی که هست. «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» چقدر لبث کردی در موت؟ «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، حساب یوماً و بعض یوم این است؛ چون انسان وقتی که می‏میرد، چه می‏داند که در برزخ چقدر مانده، چون سرعت سیر برزخ بسیار بسیار زیادتر است از سرعت سیر دنیا. کما اینکه «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ»،[17] یا اینکه «ساعَةً» یا اینکه «ساعَةً مِنْ نَهارٍ»[18] یا چه. در اینجا «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، چرا «يَوْماً»؟ برای اینکه ایشان صبح میرانده شد و بعد که بیدار شد، خیال کرد عصر است، چشم‏ها را مالید و خیال کرد عصر است. توجه اوّلی بود. ولکن بعد دید که نخیر، عصر نیست، هنوز آفتاب است و بعد از ظهر است. «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» که دو را با هم نگفت، چون تناقض می‏شود. «قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» دلیل، دلیل عینی «فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ»، «لَمْ يَتَسَنَّهْ» یا از سنه است که درست نیست، چون اگر سنه بود «لم یتسنّت» می‏شد یا از «سنّ» است؛ یعنی تغییر نیافتن. این طعام و شراب هیچ تغییری نیافت، طعام و شراب یا آب. آب‏هایی که ما داریم، یک شبانه روز دو شبانه روز بماند، این مقداری عوض می‏شود، صد سال این آب مانده، گرد و خاک و کثافت و چه، اصلاً عوض نشده است. در بُعد ظاهری که کافی است برای ما، اما در بُعد اصلی که اصلاً‌ عوض نشده باشد ولو از نظر شیمیایی و دقت‏های شیمیایی، آن را بحث نمی‏کنیم، ولکن در بُعد ظاهری اصلاً هیچ تغییری در این آب نیافته و حال اینکه صد سال است که این آب به‌طور مکشوف مانده است. و طعام ایشان، طعام‏شان هر چه باشد، در روایت دارد که انجیر بود، انجیر تازه همراه ایشان بود، انجیر اگر یک روز بماند می‏ترشد، صد سال مانده و این انجیر «لَمْ يَتَسَنَّهْ» این راجع به طعام و شراب. آیا طعام و شراب بیشتر دوام دارد در برابر گرد و خاک و آفتاب یا حمار؟ حمار که بنیه‏اش بیشتر است. دو نظر است: 1- «فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ»؛ 2- «وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ» به حمار نگاه کن، طعام و شراب تسنه ندارد، ولی حمار بالاتر از تسنه؛ خاک شده و تمام بدنش، گوشت و پوست و استخوان و تمام خاک شده است. «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» پس این تقاضایی که جناب عزیر کرد «أَنَّى يُحْيي‏» این مطابق اراده الهی است «وَ لِنَجْعَلَكَ» ما می‏خواهیم تو را آیت قرار بدهیم برای مردم در چند بُعد؛ یک بُعد که صد سال مردی زنده کردیم، بُعد دیگر تو برای مردم بگویی و دیگران این مطلب را مشاهده کنند که خداوند بین طعام و شراب و بین حمار این‌قدر فرق قائل شده است.

– [سؤال]

– این را از کجا درآوردید؟ نخیر، «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» به عکس است. اولاً ایشان در برزخ هم عبادت می‏کند، رسول‌الله…

– […] ولی او اصلاً نفهمیده بود که این صد سال یک روز است یا یک ساعت است که بخواهد عبادت کند.

– باشد، ولیکن با همان سرعت سیر زمانی عبادت می‏کند اولاً، ثانیاً اهمش «وَ لِنَجْعَلَكَ» رسالت تو تقویت بشود، آیا رسالت جناب عزیر تقویت شود و بروز بیشتر داشته باشد بهتر است یا اینکه ایشان صد سال عبادت کند؟ «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ»، عظام چه کسی؟ عظام حمار، عظام موتی. «كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً»، استخوان‏ها را به هم وصل می‏کنیم، بعد «نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ» نگفت «علمتُ» از جمله ادله‏ای که ایشان شک نداشت این است که نگفت «علمت». قبلاً‌ نمی‏دانستم که «أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ». نه، «قالَ أَعْلَمُ» می‏دانم، ولی این دانستن بالا رفت، این دانستن از مرحله علم الیقین به مرحله عین الیقین رسید. «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ».

– […] جواب «أَنَّى» داده نشد.

– جواب «أَنَّى» بالاتر داده شد، جواب «أَنَّى»… شما از کسی صد هزار تومان قرض می‏خواستید، پانصد هزار تومان داد، جواب شما بالاتر است. اینجا جواب «أَنَّى» بالاتر داده شد. یعنی «يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» شد و خود عزیر را هم میراند و خود عزیر را زنده کرد و نشان داد که «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها» جواب بالاتر داده شد.

– قید «هذِهِ» اشاره به کدام اضافه است؟

– اموات دیگر.

– باز هم اموات زنده نشدند.

– «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها».

– فقط حمار زنده شد. […]

– اینجا فقط حمار هم زنده بشود کافی است. خودش که زنده شد، حمار هم که زنده شد که تمام استخوان‏ها از بین رفته بود و شراب و طعام، اینها را با هم در نظر بگیریم، ببینیم مطلبی که درمی‏آید چیست. «فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ»، این هم، صد سال گذشته و اصلاً تغییر نکرده است. اما نسبت به حمار تغییر کرده به‌طور کلی از بین رفته، نسبت به بدن خودش که بعضی روایات را داریم، متأسفیم، بعضی روایات که حالا برایتان نقل می‏کنیم. در نور الثقلین جلد 1 صفحه 269: «في الاحتجاج عن أبي عبد اللّه (ع) حديث طويل و فيه يقول» اینجا دارد ارمیا، ما عزیر خواندیم، حالا روایت بیشتر عزیر دارد. ارمیا، هر که، آن هم نبی بود. «و أمات اللّه ارميا النبي الذي نظر الى خراب بيت المقدس و ما حوله حين غزاهم بخت نصر» نبوکدنصّر در اصل. «و قال: أنى يحيي ثم أحياه» خداوند خود این ارمیا را زنده کرد «و نظر الى أعضائه كيف تلتئم و كيف تلبس اللحم و الى مفاصله و عروقه كيف توصل فلما». خیلی متأسفیم از این‌گونه روایات. معنی روایت این است که آن که خداوند زنده کرد و گوشت و استخوان‏ها را به هم وصل کرد خود عزیر بود، اما خود عزیر اگر مرده و هنوز در حال مرگ است، چه چیزی را می‏بیند، اگر دارد زنده می‏شود؟ اگر عزیر در بدن زنده است، پس بدن را خداوند وصل می‏کند چیست؟ آن احمقی که این روایت را جعل کرده الاغ را با آدم قاطی کرده است.

– [سؤال]

– روح که در برزخ است. «ثم أحیاه» دارد، این «أحیاه» یعنی چه؟ «أحیاه» یعنی این روح را برگرداند به جسم، وقتی که روح را برگرداند به کدام جسم؟ روح را برگرداند به جسمی که هنوز خاک و خاکستر است؟ اینکه إحیاء‌ نیست، روح با بدن هست که در برزخ است و خاک و خاکستر، ولکن در بدن که نیست، در صورتی روح در بدن می‏رود «و أحیاه» صدق می‏کند که این بدن، بدن آدم بشود مثل اول و روح برود. این روایت می‏گوید که «ثم أحياه و نظر الى أعضائه» اعضای حمار، این حماری که این روایت جعل کرده اعضای حمار را با اعضای انسان قاطی کرده است. «ثم أحياه و نظر الى أعضائه كيف تلتئم»، آن وقت خدا می‏گوید: «فانظر الی حمار» نمی‏گوید «الی نفسک»، عجیب است! روایت که این‌قدر فاصله دارد از قرآن شریف، آقای نور الثقلین از احتجاج نقل می‏کند.

ما اینجا یک حسابی کردیم که این با جریان ولی امر (عج) «و من ثم إذا قايسن» جلد 4، صفحه 244 جزء 2 و 3 تفسیر الفرقان، اینجا ما یک حسابی کردیم. «و إذا قدرنا تغير التين الطازج» تازه «و العصير في فضاء فارغ لحد يوم، فقد تضاعف أمد التسنّه لهما إلى/ 35500 ضعفا» 35.500 برابر می‏شود. چرا؟ برای اینکه انجیر را فرض کنید، انجیر و آب در یک روز تغیر نکند، بیشتر می‏کند. یک روز را به صد سال تبدیل کنیم می‏شود چقدر؟ آن سال‏های قمری، می‏شود 35.500 برابر. اگر انسان صد سال معمولاً عمر کند، صد سال را 35.500 برابر کند می‏شود؟ «و هنا الحجة البالغة لنا على ناكري طائل العمر لصاحب العصر و الزمان إمام الانس و الجان محمد بن الحسن المهدي القائم عجل اللّه تعالى فرجه الشريف، أن اقل المرجو من طائل عمره قياساً الى ذلك الطعام و الشراب» چقدر می‏شود؟ 3.550.000 سال می‏شود. قیاس کنیم، آیا طعام و شراب جناب عزیر محترم‏تر است که خدا این‌قدر نگه داشته یا ولی امر (عج) که دولت کل انبیاء را می‏خواهد تحقق بدهد در عالم تکلیف. 3.550.000 سال. «إن كان العمر الممكن في العادة مائة سنة، و اين هي من عمره الآن 1151 سنة» وقتی که تفسیر را نوشتم. «و تلك المقدّرة له (ع) قرابة ثلاثة آلاف اضعاف هذه الواقعة له حتى الآن. و من ثم إذا قايسنا لبث يونس في بطن الحوت: «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» و لا يلبث الحي في بطن الحوت و هو له خناق مضاعف». پنج دقیق هم مشکل است، پنج دقیقه آدم نفس نکشد. «إلا قرابة خمس دقائق، و كل يوم/ 288 ضعفا لها، فكل سنة تصبح/ 104240 ضعفا، فهي حتى الآن و قبل يوم يبعثون ببضعة الآفات من السنين -إذا قدرنا الفاصل بيننا و بين يونس ثلاثة آلاف». ما تا یونس سه هزار سال…


[1]. انعام، آیه 149.

[2]. فصلت، آیه 53.

[3]. کهف، آیه 25.

[4]. همان، آیه 11.

[5]. زمر، آیه 42.

[6]. یس، آیه 82.

[7]. اعراف، آیه 155.

[8]. اعراف، آیه 159.

[9]. بقره، آیه 56.

[10]. همان،‌ آیه 258.

[11]. نحل، آیه 97.

[12]. توبه، آیه 30.

[13]. بقره، آیه 260.

[14]. همان.

[15]. همان، آیه 259.

[16]. صافات، آیات 143 و 144.

[17]. مؤمنون، آیات 112 و 113.

[18]. احقاف، آیه 35.