جلسه دویست و هشتاد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رویاهای صادقه و کاذبه

رؤیاهای صادقه و کاذبه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

خواب مخصوصاً در صورتی که انسان در خواب چیزهایی را ببیند و مخصوصاً رؤیاهای صادقه که تحقق دارد در خود خواب و یا اضافه بر خواب، خبر می‏دهد به جریان گذشته یا فعلی یا آینده، این دارای سه ارتباط است: ارتباط اول، حالت خود خواب که داریم بحث می‏کنیم. ارتباط دوم سبب گذشته این خواب، چه درونی باشد از برای انسان خواب‌بیننده و یا برونی. ارتباط سوم خواب‏هایی که اضافه بر تأویل اول، تأویل دوم را نیز دارد که آگهی می‏دهد و اطلاع می‏دهد که جریانی شده یا فعلاً‌ هست و یا خواهد شد. اینکه ائمه (ع) با استفاده از آیه توفی می‏فرمایند: «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ»‏،[1] در ابعاد گوناگون است. خود این نوم، مخصوصاً نومی که در آن انسان خواب ببیند و این خواب دارای حقیقت و واقعیت باشد، مخصوصاً اگر خواب ببیند با کسی که مرده است سخن گفته است یا جریانی بین آ‌نها انجام شده و واقعیت دارد، این دلیل است بر اینکه بعد الموت در عالم برزخ زنده است.

برای اینکه مطلب نزدیک‏تر عرض بشود و یادمان نرود، شما و دیگران و ما و همه احیاناً اموات را خواب دیده‏ایم. این خواب دیدن اموات احیاناً اضغاث و احلام است، احیاناً‌ واقعیت است. مرده‏ای را ما در خواب دیدیم که فلان مطلب را گفت، چیزی را که ما گم کرده‏ایم یا اصلاً نمی‏دانیم گفت در فلان‌جا است، و ما رفتیم دیدیم که این جریان واقعیت دارد. اگر روح این مرده بعد از مرگ حیات نداشته باشد، در برزخ نباشد، یعنی مات و فات باشد، ما از عدم دریافت حقیقت می‏کنیم؟ از خیال؟ خیال که هیچ، علم هم دریافت صددرصد حقیقت را نمی‏کند. خود علم حتی رؤیت، احیاناً چیزی را انسان در بیداری می‏بیند، اشتباه می‏بیند، پس چطور امکان دارد مبدأ دریافت اطلاع صددرصد شما یک مرده‏ای باشد که بعد از مرگ هیچ‌گونه حیاتی ندارد و شما تماس با عدم گرفتید، تماس با بدن گرفتید، تماس با روحی که مرده است گرفتید؟ مگر تماس با عدم به شما یک اطلاع صددرصد واقعی می‏دهد؟ پس «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ» این یک بُعد. خود خواب که از برای همگان؛ مؤمن و کافر و فاسق و عادل و همه و همه علی مراحلهم اتفاق می‏افتد که با مرده و مردگانی سخن گفته‏اند و آنها مطالبی را گفته‏اند که این مطالبی که این مرده گفته است، آن بزرگوار که مرده گفته یا آن شخص دیگر، این مطالب را شما از هیچ جایی نمی‏توانید حتی با علم به دست بیاورید. حتی اگر هم با علم به دست بیاورید، این علم یک معلم می‏خواهد، کسی که به شما این مطلب را بگوید، نه عدم، نه دیوار، ‌نه روحی که مرده است و اصلاً حیات ندارد. پس از چیزهایی را که خواب ثابت می‏کند که در خواب شما خواب می‏بینید با مرده‏ای جریانی انجام شده است و آن جریان را در عالم بیداری مشاهده می‏کنید که این‌گونه است، چنانکه زیاد هم اتفاق افتاده، این دلیل است که بعد از مرگ، مرگ مطلق نیست، بلکه حیاةٌ مّا وجود دارد.

عواملی که موجب خواب دیدن است. احیاناً‌ انسان خواب نمی‏بیند، آنکه مطلبی نیست. احیاناً که خواب می‏بیند، عواملی از برای این خواب وجود دارد که بعضی از عوامل واقعاً سببیت دارد، واقعیت دارد، حقیقت دارد، موجب اتصال به ملکوت است که این رؤیاهایی است که این تأویل دوم را دارد، اضافه بر تأویل اول و بعضی وقت‏ها نه. اگر انسان در یک خیالی است -چنانکه عرض کردیم- یا در شغلی است، شغل این آدم نانوایی است پشت تنور دائماً حرارت می‏بیند، همان را خواب دید، مطلبی نیست، همان است دیگر. إخباری نیست. این از بس گرما خورده، مخصوصاً در تابستان و جلوی تنور نان داغ را از روی ریگ داغ درآورده، این وقتی خواب می‏بیند همان خواب را دارد می‏بیند. این دیگر تأویل دوم را ندارد که فردا می‏روید، شما چه خواب ببینید چه نبینید، در بیداری شما می‏روید و کارتان را انجام می‏دهید. کسی که در یک شغلی واقعاً‌ مشتغل است و شغل شاغل اوست، مخصوصاً اگر اهتمام به آن شغل دارد، اگر او خواب ببیند، نمی‏شود گفت این یک پیشگویی نسبت آینده دارد می‏کند. بعضی وقت‏ها می‏کند، ولی این‌طور نیست که صددرصد باشد.

یا فرض کنید که وضع روحی و وضع اخلاقی و عقیدتی انسان نور است یا به عکس. وضع انسان در ابعاد روحی و علمی و عقیدتی نار است، خواب‌های اینها، اگر هر دو یک خواب ببینند، این یک خواب که هر دو مشترکاً دیده‏اند برای او یک معناست و برای دیگری معنای دیگری است. دیروز عرض کردم اگر کسی اهل دنیاست و مال دنیا را اسراف می‏کند، تبذیر می‏کند، به مصرف غلط و حرام می‏رساند «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»،[2] این اگر خواب کثافت ببیند، همان مال دنیاست، چون مال دنیا تبدیل به کثافت بوده، چیز دیگری نیست. این مال دنیا برای او یک بُعدی است. برای کسی که مال دنیا یک بُعدی است، فقط خور و خواب و خشم و شهوت و غیره، همه‏اش تبدیل به کثافت می‏شود، حقیقت این مال برای این آدم چیست؟ چون در خواب گاه انسان حقیقت را با صورت خودش می‏نگرد، این مطلبی است. «إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»،[3] بحث ‏ما کجاست؟ بحث ‏ما آنجایی است که در خواب صورتی را مشاهده می‏کند که مراد خود آن صورت نیست، این آدمی که خواب می‏بیند کثافت اطرافش را گرفته و فرو رفته، نه، این نیست، در چاه توالت نیفتاده،‌ نه، این یک صورتی را می‏بیند که مراد از این صورت خود صورت نیست، بلکه مراد از این صورت سیرت است و واقعیت است و نتیجه است.

و یکی از فرق‏های مهم بین تفسیر قرآن و تفسیر رؤیا همین است. چه رؤیایی؟ آن رؤیایی که ظاهرش چیزی است و باطنش چیز دیگر، ارتباطی تنگاتنگ، دور یا نزدیک بین این ظاهر خواب و باطن خواب هست، ولی ظاهر چیزی است و باطن چیز دیگر. این در تأویل رؤیاست که باید بفهمد این ظاه، این صورتی را که در خواب دیده است، این صورت گرگ که دیده است، صورت کثافت که دیده است، این چه ارتباطی با واقعیتی دارد که پیشگویی از آن واقعیت است. ظاهر مراد نیست،‌ قطعاً ظاهر مراد نیست. مراد در اینجا قطعاً‌ ظاهر نیست، بلکه مراد از این ظاهر فقط باطن است. قرآن که این‌طور نیست. در قرآن کاملاً به عکس است. قرآن که می‏فرماید: «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[4] ظاهری دارد، باطنی دارد، می‏شود گفت باطن مراد است و ظاهر مراد نیست؟ غلط است، اول ظاهر مراد است، بعد اشاره مراد است بعد لطیفه مراد است، بعد حقایق مراد است. حتی شما گام دومی را که در تفسیر آیه برمی‏دارید؛ یعنی اشاره باید مناسب باشد با نص و از نص‌ مستفاد شود، جدا نیست، از نص مستفاد گردد. از نص مستفاد گردد و دنباله نص باشد، منتها در وضع لطیف‏‏تری. اشاره هم که بر مبنای نص یا عبارت استفاده کردید، از خود اشاره باید شما لطائف را به دست بیاورید. این لطائف که مرحله سوم است و به دست می‏آورید، این لطائف گرفته‌شده است از اشاره که اشاره گرفته‌شده است از لفظ، لفظ صریح است یا ظاهر، ولکن اشاره باطن است، لطیفه باطن است، حقیقت باطن است. اما در خواب که این‌طور نیست، در خوابی که شما یک صورتی می‏بینید که این صورت هرگز واقعیت ندارد، هرگز مراد نیست، در اینجا بند دوم و سوم و چهارم است، باید به باطن زد. چه ارتباطی دارد فرو رفتن این انسان در کثافت خودش؟ این خودش واقعیت ندارد، نه، باید دید این انسان اگر «أَ فَمَنْ يَمْشي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ»[5] است یا اینکه مطمئن الی الحیاة الدنیا، چون دو اطمینان داریم «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»[6] دو اطمینان است، یکی «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها»،[7] است که فرورفته در زندگی دنیاست، این اگر کثافت خواب ببیند، یعنی مالی به دست می‏آورد که صرف در همین کثافت‏ها می‏شود، دو بُعدی نیست، یک بعد است که فقط حیوانیت است. اما اگر مطمئن دیگری، مطمئن‌ بالله، کسی که مطمئن بالله است و زندگی او تمام اتکاء علی الله است، اگر او کثافت خواب ببیند، یعنی گرفتار می‏شود، از خدا بخواهد گرفتاری‏اش برطرف شود. یک چیزی پیش می‏آید، مناسب با روح او نیست، مناسب با وضع ایمانی او نیست. این آدمی که اهل آخرت است و اهل معرفت است و اهل عبادت است و اهل نور است، زندگی‏اش نور است، مرگش نور است،‌ خوابش نور است، همه چیزش نور است، این آدم اگر خواب دید در لجن فرو رفته،‌ در کثافت فرو رفته، این دیگر مال نیست، ممکن است مال هم بیاید، ولی این مال نیست. برای اینکه مال برای این آدم که کثافت نیست، مال برای این آدم نور است. مال برای این آدم معرفت است. بنابراین مال به صورت کثافت برای او نمی‏آید، مال برای او به صورت نور می‏آید، به صورت آب می‏آید. آب علامت حیات است دیگر. در قرآن شریف لفظ ماء که می‏آید دارای دو بُعد است، مگر جایی که فقط یک بعد از دو بعد با قرینه قطعیه مراد باشد. آب نور است، واقعاً نور است.

من دیشب خواب دیدم که در یک جایی قرار گرفته‏ام -و از خودم نقل کنم بهتر است- در یک جایی قرار گرفتم که در کل عالم نظیرش را من ندیدم، نقل هم نشده، یک دریاچه‏ای است پر از آب شیرین خنک صاف بسیار بسیار عالی که ما به آنجا رفتیم و اطرافش آبشارهای بسیار مفصل است که تمام آب این دریاچه از آبشار است. یعنی آب ما را فراگرفته. مگر نه این است برادران که معارف قرآن ما را فراگرفته و گناه بزرگ ما هم همین است؟ تمام فکر ما، دقت ما، مطالعه ما، کار ما،‌ خواب ما، بیداری ما قرآن است. این نور است، در خواب هم دیده می‏شود، منتها با چهره آب. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»،[8] مگر آب جسمانی رمز حیات جسم نیست؟ آب روحانی هم رمز حیات روح است، بهترین رمز حیات جسم آب است و بهترین رمز حیات روح عبارت است از اتصال به کتاب الله که در نور انسان فکر کند و در نور انسان زندگی کند.

تناسب شرط است بین این‌ها، حالا با آن مقدماتی که عرض کردم که یا خیال است یا اراده است یا کار است یا چه که در خواب استمرار پیدا می‏کند، اگر اینها باشد و خواب حقیقت داشته باشد و اگر اینها نباشد که حقیقت بهتر پیدا می‏کند. اگر انسان نه در تصمیم چیزی است، نه در خیال چیزی است، نه در کاری است، نه وضعش با آن سازگار است، اینها را حساب کنید. منفصل است از کل جریاناتی که در خواب دارد مشاهده می‏کند. این خواب قرین به حقیقت‌گویی است، یعنی تأویل دوم را دارد. منتها وقت فرق می‏کند، حال فرق می‏کند، اگر حال اضطراب است، اضطراب خواب می‏بیند، اگر حال دویدن است، دویدن خواب می‏بیند. اگر حال خواب است، خواب دیدن خواب می‏بیند. انسان در خواب، خواب می‏بیند که خواب دیده است. مگر برای شماها اتفاق نیفتاده؟ در خواب خواب می‏بیند که خواب است. بعضی وقت‏ها هم در خواب می‏بیند که خواب است. گاه اوقات در خواب، خواب می‏بیند که خواب می‏بیند. بعضی وقت‏ها در حال خواب می‏فهمد که خواب است. چون می‏فهمد که خواب است و لذا آزاد است در بعضی کارها که بعضی‏ها از من سؤال کردند.

– با فهمیدن در خواب بیدار می‌شود، اگر بفهمد خواب است، فوری بیدار می‌شود.

– نخیر،‌ لزومی ندارد، ممکن است بیدار بشود، ممکن است نشود.

– نمی‏شود نشود.

– برای من که شده، برای شما هم می‏شود.

– چنین چیزی نمی‌شود.

– می‏شود، چرا نمی‏شود؟ انسان که نمی‏تواند خودش را از خواب بیدار کند، دست خودش که نیست از خواب خودش را بیدار کند. در خواب در آنجاهایی که انسان در خواب چهره‏هایی را، صداهایی را، جریاناتی را که لفظ باشد، صورت باشد، عمل باشد، مشاهده می‏کند که مراد خود اینها نیست. بلکه این صورت‏هایی است که مراد از این صورت‏ها سیرت‏هاست. زمان مؤثر است، مکان مؤثر است، حال مؤثر است،‌ عقیده مؤثر است، وضع شما مؤثر است، کجا هستید مؤثر است، تمام اینها مؤثر است. نمی‏خواهیم مؤثرات را بشماریم. اگر انسان به‌طور مرکّز و خالی و مجرد، اگر از تمام عوامل برونی و درونی ظاهری خالی است، مطلقاً خالی است، فکرش جای دیگر است اصلاً، اما در خواب چیزی را دید که در بیداری اصلاً در فکر و خیال او نبوده است تا چه رسد اراده آن را داشته باشد یا مشغول آن باشد. این اقرب است به واقعیت که این اتصال به ملکوت است، ولو حتی کافر باشد. کما اینکه عرض کردیم آن دو زندانی با یوسف یا ملک. و مخصوصاً کسانی که البته اهل معرفت و ایمان هستند. اینکه مقدمات درونی و برونی آگاهانه ندارد -ناآگاه مطلب دیگری است- این اتصال به ملکوت پیدا می‏کند در حالت خواب، مطالبی را می‏شنود که در بیداری نبود و می‏بیند که در بیداری نبود. یک مرتبه ارتباط را باید در نظر بگیرد. نمونه‏هایی را عرض می‏کنیم.

نمونه‏ها؛ مثلاً انسان در خواب می‏بیند… آن چیزهایی که نوشتند، آنها را باید زیر سؤال برد، نه تماماً دروغ است نه تماماً راست است، باید حساب‌کرده گفت. انسان خواب می‏بیند که با یک عالم بسیار بزرگواری دارد صحبت می‏کند، بعداً‌ آن عالم که مرده، تعارف می‏کند بیایید برویم. برای بعضی‏ها به این معناست که شما هم بیا بمیر! برای بعضی معنی دیگری می‏دهد. مرحوم آیت‌الله‌العظمی حجت کوه‏کمره‏ای (رض) که درس ایشان من می‏رفتم، فقه ایشان را می‏رفتم، شاید 35، 36 سال، چهل سال است که ایشان فوت کردند، چهل سال بیشتر است که فوت کردند. بعد از وفات‏شان ایشان را در خواب دیدم، خیلی احترام فرمودند و لطف کردند و چنین کردند و چنان کردند که گفتنی نیست. بعد فرمودند بیایید برویم، گفتم نخیر، وقت من هنوز نرسیده، کجا برویم؟ وقت من نرسیده، حالا ما فرصت داریم. اینها یک چیزهایی است. یعنی بعضی از خواب‏هایی است که می‏خواهد نشان بدهد که این باید بشود یا می‏خواهد بشود، ما قبول نمی‏کنیم و در بیداری می‏گفتم خدایا یک مهلتی بده که ما با قرآن بیشتر کار کنیم. آن اول کارمان بود تقریباً، اوائل کار بود.

یا فرض کنید که من نظرم است در تهران که رفتم بعد از فارغ التحصیل شدن از قم سنه 30. 20 تا 30 را قم بودیم، فارغ التحصیل شدم و به تهران رفتم. در آنجا نمی‏خواستم سهم امام بخورم، بعضی کارهایی که مناسب با جریان علمی بود انجام می‌دادیم. یک شب خواب دیدم مرحوم آقای بروجردی را، ایشان هنوز حیات داشتند و در منزل ایشان فرمودند برو منبر، رفتم منبر، یک ساعت روی منبر صحبت کردم. آمدم پایین. بعد گفتند بیایید با هم برویم، با هم رفتیم صحبت کردیم. فرمودند: شما تمام وقت‏تان را در همین “این” مصرف بکنید،‌ “این” قرآن است، فقط در این. ما نگرانیم که چرا وضع ما طور دیگری است و شما وقت‏تان را مصرف چیز دیگری نکنید. از خواب بیدار شدم، همه را نوشتم، نوشته کجاست نمی‏دانم. چون ما دائماً آواره بودیم. یک ساعت مطلب را ما در پنج دقیقه در خواب دیدیم و به ایشان عرض کردم چشم، این یک واقعیتی است. ولو روح آقای بروجردی خبر ندارد مثلاً، ولی یک واقعیتی است که اتصال به ملکوت است، اتصال به ملکوت است که واقعیتی را نشان می‏دهد. مخصوصاً با مرده‏ها.

یا فلان کس خواب دید که فلان مرده به او گفت من این‌قدر بدهکارم و این مقدار پول در فلان جا است که هیچ‌کس نمی‏داند، بروید بردارید و به فلان بقالی که در فلان محله است بگویید این‌قدر. رفتند پیدا کردند به بقال گفتند، بقال گفت شما از کجا می‏دانید؟ گفتیم خواب دیدیم. این را که نمی‏شود از عدم به دست آورد. این دو بُعدی است؛ هم واقعیت دارد و هم اینکه این شخص مرده روحش نمرده، بلکه روح این شخص مرده زنده است. ما نمی‏توانیم مصادیق خواب‏ها را کلاً عرض کنیم، ولکن به‌عنوان نمونه‏ها. به‌عنوان نمونه‏ها مثلاً پریروز بود ظاهراً،‌ کسی گفت: خواب دیدیم که خانه ما دزد آمده و مقداری از اموال ما را برد، به ایشان گفتم مثل اینکه دخترانی در خانه‏ شما هستند و می‏خواهند جهاز بگیرند. دزد نیست، همان‌طور که در خواب تکلیف نیست، دزد نیست. گفت بله همین‌طور است. ادعا ندارم که تأویل رؤیا را کاملاً می‏دانم، ولی بعضی وقت‏ها خداوند به انسان شعوری می‏دهد. پس حقیقةٌ مّایی در کار هست که انسان در خواب ارتباط با ملکوت پیدا می‏کند.

و چون روز چهارشنبه است، می‏خواهیم مقداری از علم به تربیت برسیم. اصولاً ما فرو رفته‏ایم در آیات مذکِّرات ربانیه، ولی غافلیم. ما «مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ» زندگی می‏کنیم. «أَ فَمَنْ يَمْشي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»، ما با صورت راه می‏رویم، با صورت که نباید راه رفت. با صورت باید دید. با چشم باید دید. با مغز باید فهمید. با گوش باید شنید. انسان با صورت راه برود، با صورت که نمی‏شود راه رفت. این مثال است. چطور است انسان با بدن ظاهری خودش، با پا راه می‏رود و در صراط مستقیم می‏رود و به مقصد می‌رسد، روحش هم باید با پای روح راه رفت. نمی‏شود صورت را زمین گذاشت و روی ارضیات حساب کرد و روی مادیات و شهوات و حیوانیات. باید حقیقت را نگریست با چشم باز فطرت و با چشم باز عقل و با چشم بازی که شریعت به ما عنایت فرموده است. آیات ربانیه‏ای که ما غرقیم در نعمت‏های خدا و غافل هستیم. ماهی به رفیقش می‏گفت این آب کجاست که این‌قدر [راجع به آن] حرف می‏زنند؟ گفت در آب غرقی و خبر نداری، داخل آبی، از آب بیرون بیایی، اصلاً می‏میری. نعمت‏های خدا کجاست، ما خبر نداریم؟ همین نفس کشیدن نعمت نیست؟ ما در هر حالی از حالات باشیم، این نعمت ربانیه است، مگر ما از خدا طلب داریم؟ مگر ما طلب داریم از خدا که به ما وجود دارد، عقل داد، شعور داد، پدر داد، مادر داد،‌ مال داد، قوه داد، نیرو داد،‌ علم داد، فکر داد و غیره، چه از ما گرفت؟ چه نیازی به ما دارد که از ما چیزی بگیرد؟

«أَ فَمَنْ يَمْشي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». راه راست چه گیری دارد، چه گوری دارد، چه عیبی دارد که من با چشم باز که عبارت ریز را می‏بینم، با چشم باز که خیلی چیزها را مشاهده می‏کنم، با چشم باز گمراه شوم؟ تصدیق می‌کند که اگر این را صدها بار تکرار کنم، منِ نوعی آدم‌تر می‌شوم؟ ما در نجف که بودیم، بعضی وقت‏ها به کوفه می‏رفتیم، کوفه کنار شط، در آب هم می‏رفتیم. یک بار هم نزدیک بود غرق شوم که غرق نشدم بنا نبود غرق بشوم. آنجا یک گاوهایی را گذاشتند و از شط آب می‏کشند. چشم این گاوها را بستند، چرا بستند؟ برای اینکه این گاو با چشم باز یک دور می‏گردد، دور دوم چرا؟ گاو است، ولی می‏فهمد، دور دوم چرا؟ اگر غرض راه رفتن بود، راه رفتم دیگر، اگر راه ممتد است صاف می‏رود، شاید دور است. ولی چشم گاو را می‏بندند که این گاو که یک دور، دور خود گشت، باز هم بگردد و آب بکشد. ولی ما گاوهایی هستیم با چشم باز دور خودمان می‏گردیم. دائماً من، من، من. اگر منِ فنای در راه حق است، اگر «أنا» برای «هو» است، در صورتی که «أنا» خودش را با «هو» اشتباه نکند. «لیس فی جبتی الا الله» نباشد یک وقتی، «أنا الحق» نباشد، «أنا هو» نباشد، «هو أنا» نباشد. این أنا که همیشه ناچیز است و محو است و در برابر همه کس و همه چیز تسلیم است، باز آن هم محور نمی‏تواند باشد. اگر امام زین‌العابدین (ع) در دعای ابوحمزه ثمالی «أنا» می‏گوید، «أنا» برای کشتن «أنا» است. «أنا الذی خلقته، أنا الذی رزقته». «أنا» مبتدا را می‏گوید که این مبتدا را له کند و آن مبتدای اصلی که رب‌العالمین است، او محور است. نبودم، بودم کردی، رزق به من دادی، چه دادی.

می‏خواهم این جمله را بگویم، نمی‏توانم. «أَنَا الَّذِي عَصَيْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ»[9] این من چقدر احمق است، چقدر بی‌شعور است، چقدر نافهم است. رب‌العالمین را قائل است، جبار السماء را قائل است، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[10] را قائل است. با نعمت خدا عصیان کردن؟! چقدر ما بی‌شعوریم. چقدر گاوی هستیم که دور خودمان می‏گردیم. این من دو نوع من است، یک منی که می‏خواهد مبتدا باشد برای همه خبرها، حتی خدا خبرش است، دین خبرش است، محمد خبرش است، علی خبرش است، همه و همه. این آدمی است که اگر سگ در خانه‏اش یک کسی را پاره کند، چون سگ در خانه او است، می‏گوید نه، چون به خانه او ارتباط دارد. این من «فی اسفل سافلین» است و فی الجحیم است. «أَنَا الَّذِي عَصَيْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ» خود زین‌العابدین که این را یاد می‏دهد، به ابوحمزه دارد یاد می‏دهد. «أَنَا الَّذِي عَصَيْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ أَنَا الَّذِي أَعْطَيْتُ عَلَى مَعَاصِي الْجَلِيلِ الرِّشَا»، برای چه؟ آدم پول بدهد، وقت بدهد، فکر بدهد، جدیت کند که گناه کند؟ انسان زحمت بکشد ملحد بشود. یکی از برادران می‌گفت از من امتحان کردند، در امتحان تفسیر بیست گرفتم. امتحان دیگر کمتر گرفتم، به ممتحن حوزه مبارکه گفتم که من در تفسیر بیست گرفتم و در آنهای دیگر کمتر، می‏شود مقداری مراعات بفرمایید؟ گفت: نه، آنها اصل است، قرآن فرع است. این الحاد در حوزه ما هست. آیت‌الله‌العظمی بروجردی تشریف بیاورد اینجا، همه طلبه‏های امثله‌خوان بالا بنشینند، آیت‌‌الله را در کفش‌کن هم راه ندهند. تو حتی در حاشیه هم جا نداری. این أنا چقدر گمراه است، چقدر دور خود می‏گردد. باز کرم ابریشم، ابریشم درست کرده و سوراخ می‏کند و بیرون می‏آید، خودش را نجات می‏دهد. ما کثافت درست کردیم و در همان کثافت زندگی بکنیم و زندگی ادامه پیدا کند و بمیریم.

یک مطالبی است که اینها گفتنی نیست، فهمیدنی است. اگر هم من می‏گویم یا شما می‏گویید، شاید نمی‏فهمیم ولی می‏گوییم. طرف توجه کند. من خودم را مستمع قرار می‏دهم و شما هم مستمع، هر دو می‏شنویم. امام‌رضا (ع) می‏فرماید: «مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لَا شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا يَقِينَ فِيهِ مِنَ الْمَوْتِ»[11] چقدر این عبارت درخشان است، چقدر عالی است. اینها تالی تلو قرآن‏اند دیگر. «مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لَا شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا يَقِينَ فِيهِ مِنَ الْمَوْتِ»، ما که قبول داریم بعد از مرگ مطلبی هست، با ما دارد صحبت می‏کند نه آن که مات و فات، آن که هیچ. می‏گوید خدا هیچ یقینی که در آن هیچ شکی نیست خلق نکرده است، مانند شکی که در آن هیچ یقینی نیست مثل موت. موت یقینی است که در هیچ شکی نیست، اما معامله ما با مرگ، معامله با شکی است که هیچ یقینی در آن نیست.

اگر بنده که یک ماه در این شهر می‏خواهم بمانم، بناست بروم تا آخر عمر، بلکه آخر هم ندارد، مگر برای اهل جهنم. می‏خواهم بروم تا آخر عمر در فلان شهر زندگی کنم. در این یک ماه هر کاری می‏کنم برای این یک ماه است، بعد که می‏خواهم مسافرت کنم، لخت و عور. این دیوانه است. به قول یکی از عرفای بزرگوار قرآنی می‏گفت دست روی شانه هر کس بگذاری خودش است. دیوانه است، منتها دیوانگی درکاتی دارد، مراحلی دارد، ما که معتقدیم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[12] بعد از مرگ ما حیات ممتد داریم تا قیامت و از قیامت الی غیر النهایة، اگر در جنت باشیم و در نار لا سمح الله که خیلی هم آنها ممتد است، به‌طوری که وقتی که از کفاری که در برزخ هستند می‏خواهند به قیامت منتقل بشوند. «كَمْ لَبِثْتُمْ»[13] چقدر شما لبث کردید؟ «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، بعضی‏ها می‏گویند عشره، خیلی بالا بگویند، می‏گویند عشره. «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، یا اینکه «عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها».[14] چه شد؟ این چند جواب دارد: یکی اینکه، آنقدر لبث دنیا کوتاه است در برابر لبث برزخی و قیامت که این به نظر نمی‏آید اصلاً، ولی همین که به نظر نمی‏آید، مورد تکلیف است. «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ».[15]

اگر ما عرضه می‏داشتیم، ایمان می‏داشتیم، یقین می‏داشتیم، ظن می‏داشتیم، اعتقاد راجح می‏داشتیم که بعد از مرگ قرض نمی‏شود کرد، دزدی نمی‏شود کرد، کاسبی نمی‏شود کرد، نماز آنجا به درد نمی‏خورد، روزه نیست و… آنجا جای تحصیل نیست، جای از جیب خوردن است، «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ».[16] کسی که با قلب سلیم وارد شده است و تسلیم رب است، قالَب سلیم هم هست، فکر سلیم هم هست، علم سلیم هم هست، اخلاق سلیم است، اعمال سلیم است، به تمام وجود مستسلم لرب العالمین است با درجات. اینجا آدم گرسنه می‏شود قرض می‏کند، معاذ الله دزدی می‏کند، یک کاری می‏کند بالاخره، بد یا خوب. در آنجا نه می‏شود خوبش را انجام داد، نه بدش را. پس آنجا ما چه کنیم؟ آنجا فقط آتش بخوریم؟ فقط آن اعمال بدی را که ما کرده‏ایم، در آنجا جزاء ببینیم. اگر ماها عاقل باشیم -مثال در سفر دیگر- اگر ما عاقل باشیم، آقا شما در این سفری که هستی، دنیا سفر است دیگر، سُفر به فرموده امیرالمؤمنین، علی سفرٍ. در این سفری که هستیم، وقتش هم خیلی کم است، در کودکی کودکیم، در پیری که پیریم، در وسط هم که هیچ. آن وقت‏هایی که داریم برای «ما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ» بفرستیم برای آن جایی که خواهیم رفت و بسیار ممتد است، قرض نیست، هیچ چیز نیست. «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ * وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ».[17]

ما به چه اعتماد داریم؟ به شفاعت؟ شفاعتی که روضه‌خوان‏ها برای ما درست کردند که یک قطره اشک بریزید، تمام گناهان گذشته و فعلیه و آینده به اندازه ستارگان و به اندازه برگ درختان و به اندازه قطرات دریاها… این مزخرفات چیست برای مردم می‏گویید؟ مردم را به گناه وادار می‏کنید. فلان کسی که قمارباز است، زناکار است، لات است، الوات است، هر چه هست، می‏گوید مانعی ندارد ما فقط عاشورا گریه می‏کنیم و بس است، کافی است. اعتماد به شفاعت؟ شبیه شفاعتی که از برای مسیحی‏ها است که این شفاعت این‌چنینی هم دنباله آن است، شفاعتی که بر خلاف عدل است، بر خلاف عقل است، برخلاف فضل است، بر خلاف نزول شریعت است. شریعت نیامده است که شما این‌قدر دعا بخوانید -در مفاتیح است- این قدر دعا و تمام شد دیگر. اگر به اندازه تمام ذرات عالم گناه کردی خدا می‏بخشد. نفهمیدیم! این چه دینی است؟! بی‌دینی بهتر از این دین است دیگر. بی‌دینی هم می‏داند دو دوتا چهارتاست، سه سه‌تا نه‌تاست، این نه، حساب ندارد، اعتماد به شفاعت است، چه شفاعتی؟

 «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏»[18] در حدیث رضوی دارد، امام‌رضا (ع) که ناظر است حقاً‌ به قرآن می‏فرماید: «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ»[19] این است. هم شافع باید مرضی عند الله باشد، هم مشفَّع مرضی عند الله باشد، هم کار قابل شفاعت باشد. کسی که جنس هزار تومانی می‏خواهد بخرد، با یک قران که نمی‏شود بخرد، بله، نهصد تومانی را صد تومان شفاعت. تا مقداری راه آمده باشد، بعد دستش را بگیرند بکشند. «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ»، اگر کسی کار بدی کرد، بدش نیامد، اینجا شفاعت یعنی چه؟ معلوم است از بد بدش نمی‏آید. اگر کسی کار خوب کرد و خوشش نیامد، برای او بد و خوب یکسان است. پس کسی که در قلبش مؤمن است و لذا «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي»،[20] صغائر که «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[21] اگر کبائر تکرار نشود، اگر پای مؤمن لغزید و کبیره‏ای انجام داد، توبه هست، شفاعت هست، مغفرت هست و غیره. و لذا در باب تخلفات، اقرار حرام است. اقرار حرام است تا چه رسد اقرار گرفتن! از دیوار خانه کسی بالا رفتند، دیدند دارد کاری می‌کند یا کاری نمی‌کند، نزدیک است که بکند، ببرند شلاق بزنند! نخیر، خود اقرار هم حرام است تا چه رسد اقرار گرفتن. به نص آیات مبارکات سوره نور «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ»[22] کسی که رمی کرده، می‏گوید فلان کس چنین کرده، می‏گوید: چرا چهار شاهد نیاوردی؟ نگفت چرا چهار شاهد نیاوردی یا اقرار نکرد؟ «لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ». «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً[23] این آدم حاکم شرع هم باشد باید درازش کنی و شلاقش بزنی. سه نفر حاکم شرع دیده‏اند، عادل و مجتهد دیدند، حق ندارند جای دیگر بگویند تا چه رسد این طرف بروند… وضع ما خیلی خراب است، از نظر علمی خراب است، اخلاقی خراب است،‌ معرفتی خراب است، عملی خراب است، حوزه‏ای خراب است، روضه‏ای خراب است، منبری خراب است، مرجعیت‏های ما خراب است. مرجعیت‏ها و وعظ‏های ما که بر مبنای کتاب الله در اصل نباشد، این کجایش می‏تواند آباد باشد؟ کسانی که از کتاب الله فاصله دارند، چطور اینها می‏توانند آباد باشند یا آباد کنند؟

بعضی از برادران که تشریف دارند می‏فرمودند که افغانستانِ کمونیست‏‌شده، الآن آماده است برای مسلمان شدن، ولی فکر کمونیستی است. گفتم مگر آنجا علماء تشریف ندارند؟ فرمودند: و الله از علماء فرار می‌کنند. چون علماء و آخوندها، شیخ و سیدها مطالبی را به اینها می‏گویند که با فطرت‏شان، با عقل‏شان سازگار نیست، فرار می‌کنند، لامذهب‌تر می‏شوند. پس کسانی باید باشند که با فطرت‏های مردم، با عقل‏های مردم، با دریافت‏های صحیح مردم… این آدمی که الآن خالی است، نه مسلمان است، نه کمونیست است، این الآن خالی است فعلاً، حکومت حکومت ظاهراً اسلامی است. باید کسانی باشند که برخورد صحیح کنند با اینها، نه بر مبنای «یضربتن» نه بر مبنای چیزی که گربه هم بلد است مقدمه واجب، واجب است یا نه! این حر‏ف‏هایی که در اینجا می‏خوانیم که به درد مردم نمی‏خورد، به ضرر مردم است، مردم را دور می‏کند از خدا، مردم را از اسلام دور می‏کند، فقط یک سری تشکیکات است و إن قلت و قلت‏هایی که در فقهش هم به جایی نرسیده است. فقه گویا را مطالعه کنید، همه اینها اخلاق است، منتها اخلاق علمی است.

اگر استعمار و تبشیرات مسیحی ضد اسلام عقلش برسد و از اینجا صدا نرود آنجا، اگر عقلش برسد، بهتر وسیله‏ای از برای کوبیدن اسلام همین مسائل فقهی است که احیاناً در سرتاسر فقه ما سی مسئله عنوان کردیم، بر خلاف عقل، بر خلاف حس، برخلاف وجدان، برخلاف ادب، برخلاف ریاضیات، همین‌ها را نشان بدهند و هیچ هم نگویند. این است، این خلاصه‏ای است از فقه اسلام که فقهای شیعه و سنی نوعاً فتوا داده‏اند. مسلمان کافر می‏شود و کافر کافرتر می‏شود، مگر کسی که هنوز تعبد داشته باشد. تعبد بر دو دوتا شانزده‌تا؟! اینکه تحمق است، تعبد نیست!

«مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لَا شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا يَقِينَ فِيهِ مِنَ الْمَوْتِ». یکی از وصایای امام‌حسن مجتبی (ع) در حین شهادت‏شان همین بود «اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»[24] التیام است، فقط دنیا نیست، فقط آخرت نیست. «اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ» برای کار دنیا «كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً» این‌طور نیست که آدم ممکن است فردا بمیرد، پس خانه نمی‏خواهد، غذا نمی‏خواهد، ظرف نمی‏خواهد، کماجدان نمی‏خواهد، زن و بچه نمی‏خواهد، این غلط است. بناست شما باشید. یک نفر مرده بود، دفنش کردند، پیغمبر بزرگوار بنا شد که مراقب باشد که آجر می‏گذارند، طرف آجر را نامرتب می‏گذاشت. درست و مناسب نمی‏گذاشت. فرمود چرا مرتب نمی‏گذاری؟ گفت مرده، فرمود: او مرده، تو که مرده نیستی، باید مرتب باشی، برای مرده هم مرتب.

«اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً» ولی نه فرورفته در دنیا «وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»، در همه حال باید انسان حاضر باشد برای لبیک گفتن به دعوت رب، در هر حالی، تسویف نکند. برای اینکه اگر تسویف کند، شاید مرض نیست که انسان را می‏میراند و از بین می‏رود. جوان است و جوان خیلی با قوت و با نیرو و با مال، یک مرتبه سکته و از بین رفت. و پیر است بناست بمیرد و نمرد. ما خودمان داریم، یک نفر پیر است، برادر خودم، 84 سال دارد، او بیست سال پیش داشت می‏مرد، در سی‌سی‌یو نمرد. ولی عیالش که چهل سال، سی سال از خودش کوچکتر بود، مرد، هیچ بیماری هم نداشت. این‌گونه است، پس مرگ خبر نمی‏کند. چون مرگ خبر نمی‏کند «وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً». حالت حضور که مبتلا به هول مطّلع نشویم.

یادم نمی‏رود مرحوم آقای شاه‌آبادی در 52، 53 سال پیش این بحث را داشتند راجع به هول مطلع، بسیار تعبیر عالی بود. هول مطلع. مگر اینجا مطلع نیست؟ مگر در اینجا که ما کارهایی در درون و برون می‏کنیم، خدا اطلاع ندارد؟ چرا، ولی ما نمی‏دانیم خدا اطلاع دارد، ما نمی‏دانیم در محضر خداییم. یکی از حرف‏های خوب آقای خمینی این بود: عالم در محضر خداست. اگر ما بدانیم ما در محضر حقیم که تخلف نمی‏کنیم. این از فرمایشات مرحوم آقای شاه‌آبادی است که استاد ایشان بود که ایشان می‏گفت اعلم من فی الارض بود. اعلم من فی الارض در کل ابعاد علوم اسلامی، البته منهای قرآن که غور در قرآن نبود. در هول مطلع حرف ایشان این بود که من یادم نمی‏رود. این را من اضافه می‏کنم؛ در حالت دنیا که انسان است، این غالباً غائب است، غالباً غافل است، غالباً غافل است از اینکه غافل است و لذا آزاد است. و نمی‏داند که خدا می‏داند. برای اینکه اگر بداند خدا می‏داند و در محضر حق است چرا گناه می‏کند؟ یکی از اهل معرفت سی و چند سال پیش به من در مدرسه مروی تهران گفت که مگر گناه می‏شود کرد؟ گفتم هم نه، هم بله، مثل شما نه، مثل دیگران بله. گفت مگر می‏شود گناه کرد؟ مگر می‏شود گناه کرد که انسان در محضر حق خود را می‏بیند و همه چیز از حق است با این حال عصیان کند؟! این از جنون بالاتر است. هول مطلع یعنی وقتی که انسان می‏میرد، در آنجاست که مطلع است، مطلع: مُفتَعَل. یعنی آنجا کاملاً توجه می‏کند که خدا همه چیز را دیده است و دانسته است و الآن در حضور حق سبحانه و تعالی کمال خجلت است که تمام وجودش باید در خاکستر فرو برود. همین خجلت عذاب است،‌ همین خجلت در محضر حق سبحانه و تعالی، در آنجایی که «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»، در آنجایی که انسان غور می‏کند و در خجلت فرو می‏رود.

اینکه در بعضی از آیات لفظ جنتین داریم، این جنتین چیست؟ «وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ»[25] «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»،[26] اگر جنت باغ است، مگر یک باغ به شما می‏دهند؟ دو باغ می‏دهند، هر چه بخواهید می‌دهند، هزارتا باغ می‏دهند، یک میلیون باغ، وسعتش این‌قدر زیاد است که «وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُن»[27] «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»،[28] حد ندارد، چرا جنتین؟ دو فرد نیست. این دو بُعد است. یک بعد جنت روح است که «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»[29] و یک بُعد جنت جسم است. جنت جسم ما با رسول‌الله چه فرقی دارد؟ همان گلابی‏ها را ما می‏خوریم. جسم مطلبی نیست، همان حوریه‏هایی که ایشان می‏خواهد، من و شما هم می‏خواهیم. اگر ما بخواهیم به ما نمی‏دهند؟ این جسم که مطلبی نیست، عمده جنتِ روح است. جنت روح است و جنت معرفت است و جنت عبودیت است و جنت قرب و زلفی است که هر کس به مراحلی که خودش پیموده است و قدم‏هایی که فی سبیل الله برداشته است، در آنجا نتیجه می‏دهد. دو جنت است؛ جنت روح است و جنت جسم است و این روح و جسم که با هم هستند، جنت روحی‏شان هر جا هستند فرق می‏کند، ولکن جنت جسمی مطلبی نیست، چون در آنجا حسدی در کار نیست.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. بحار الأنوار، ج 73، ص 189.

[2]. روم، آیه 7.

[3]. صافات، آیه 102.

[4]. واقعه، آیه 79.

[5]. ملک، آیه 22.

[6]. فجر، آیه 27.

[7]. یونس، آیه 7.

[8]. انبیاء، آیه 30.

[9]. مصباح المتهجد، ج 2، ص 589.

[10]. نحل، آیه 18.

[11]. من لا يحضره الفقيه، ج ‏1، ص 194.

[12]. بقره، آیه 156.

[13]. کهف، آیه 19.

[14]. نازعات، آیه 46.

[15]. فاطر، آیه 37.

[16]. شعراء، آیه 89.

[17]. همان، آیات 88 تا 91.

[18]. انبیاء، آیه 28.

[19]. الکافی، ج 2، ص 232.

[20]. بحار الأنوار، ج 8، ص 30.

[21]. نساء، آیه 31.

[22]. نور، آیه 13.

[23]. همان، آیه 4.

[24]. بحار الأنوار، ج ‏44، ص 139.

[25]. الرحمن، آیه 54.

[26]. همان،‌ آیه 46.

[27]. زخرف، آیه 71.

[28]. فصلت، آیه 31.

[29]. توبه، آیه 72.