مراحل مختلف نوم؛ اختیاری و غیر اختیاری
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
ادلهای که از طرف حق برای اثبات حق است، مخصوصاً حقی که واجب الاتباع است، ادل ادله است. چون «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[1] این نارسایی از ماست که قصوراً و یا تقصیراً، مخصوصاً تقصیراً به حجت بالغه الهیه توجه نمیکنیم. حجج ربانیه از برای اثبات توحید خودش و رسالات رسلش و یوم المعاد و سایر حقایق اصلیه و فرعیه، دارای کل براهینی است که امکان دارد دلیل باشد از برای اثبات این حقایق. چون طرف جریان، خداست و خدا خالق ادله و مدالیل است و خدا عالم به کل شیء و قادر به کل شیء و رحیم علی کل شیء است، روی این مقدمات و مانند اینها از برای هدایت ما مکلفان تمام آیات آفاقی و انفسی از طرف حق سبحانه و تعالی تکویناً و تشریعاً و شرعاً بسیج است. اینطور نیست که حق سبحانه و تعالی واجب کند معارف اصلیه و معارف فرعیه احکامیه را بر مکلفین، اما کالشمس فی رایعة النهار در اختیار آنها ننهاده باشد.
این «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] دارای دو بُعد است: یک بعد کسانی که این إخبار و تکلیف را میشنوند و بعد دوم جریان استمراری قضیه است. از آن هنگامی که انسان و یا دیگر مکلفان مکلف هستند و قلم تکلیف بر آنها نوشته میشود و ثبت و ضبط میکند، از آن هنگام و هر چه جلو بروند و اجتماعات جلوتر بروند، این «سَ» که جریان حال به سوی استقبال است، حتی الموت که ختم میشود حالت تکلیف، دوام دارد. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» خداوند شهید است، حاضر است علماً قدرتاً قیومیتاً، عذاباً یا رحمتاً در کل مراحل درونی و برونی اشیاء و نسبت به ادله آفاقیه و انفسیه مکلفین و نسبت به مدالیلی که پروردگار عالم مقرر فرموده است وجوباً یا رجحاناً برای مکلفین «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ». بنابراین کسانی که قصور مطلق ندارند، دیوانه نیستند و دون تکلیف نیستند، کلاً براهین ربانیه در کل ابعاد اصلیه و فرعیه مقرر است، هم در کتاب و سنت و هم در فطرتها و عقلها و هم در آیات آفاقیه دیگر از آیات رسل و رسالتها و همچنین کل خلایق عالم وجود از آسمان و آسمانیها و زمین و زمینیها. این مقدمهای بود از برای استمرار بحث در موضوع نوم و برزخ، هر دو به مراتبش و معاد به مراتبش.
ما چند نوع نوم داریم: یک نوم غیر اختیاری داریم که اکثریت دارد و یک نوم اختیاری. هر دو نوم است. نوم اختیاری را قبلاً اشاره کردیم و فعلاً احتیاج نداریم. در نوم غیر اختیاری هم چند بُعد است: گاه نوم غیر اختیاری عادی است، ساعاتی را انسان میخوابد، استراحت میکند، ثبات است، سکون از حرکات تعب است که انسان مجدداً بتواند به کارهای خودش که زندگیساز است ادامه بدهد. این عادی است. گاه اوقات خواب بیش از حد معمول است، اینکه بیش از حد معمول است اختیاری نیست، اضطراری است، اما همگانی نیست. مانند خواب اصحاب کهف که «وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»،[3] سیصد سال و نه سال که جمعاً 309 سال که تفاصیلش مربوط است به بحث خود این آیات، میخواهید مراجعه بفرمایید. سیصد سال خوابیدن، غذا نخوردن و زنده بودن که «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً»،[4] «علی قلوبهم» نیست «علی ابصارهم» نیست، «عَلَى آذانِهِمْ» است. آذان در وسط است. اگر «ضربنا علی قلوبهم» بود، قلبها مرده بود و اگر قلبها بمیرد انسان بهطور کلی مرده است. و اگر ضربه بر ابصار و اعین باشد، چشم خواب است اما احیاناً گوش بیدار است و قلب هم بیدار است. در این مثلث حالت انسانی که بیدار بودن چشم یا خواب بودنش، بیداری یا خواب بودن گوش و همچنین هر دو نسبت به قلب، مرحله وسط را خداوند منظور نظر قرار داده است. «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» ممکن است ضرب علی الآذان بشود و ضرب علی القلب هم کلاً بشود که این مرگ است، اما اگر ضرب بر ابصار بشود ممکن است ضرب بر آذان نشود.
و لذا در آن صحیحه زراره امام صادق فرمودند: زراره، گاه چشم انسان میخوابد، اما گوش و قلب انسان بیدار است، اما وقتی گوش انسان خوابید قلب انسان هم خواب است، نمرده است. اما اگر ضرب به چشم نخورده، به گوش نخورده، بلکه ضرب به قلب خورده، این ضرب به قلب که مرحله اخیره و مرحله عمیق حیات و وجود انسان است، این موت تحقق پیدا میکند. یکی از نکاتی که در این آیه فرمود: «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ» نه «علی قلوبهم» چون مرگ نیست، و نه «علی ابصارهم» چون ممکن است ضرب بر بصر بشود و انسان بیدار بشود، بشنود انسان، چشم خواب است، ولکن انسان با گوش میشنود. «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً» که سیصد سال است در مرحله اولی و نه سال است در مرحله دوم. این یک خواب عادی نیست، خواب غیر عادی است.
در خواب عادی که برگشتن روح به بدن بسیار عادی است و مکرر است، خیلی مطلبی نیست، درست است «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ»[5] اما در خواب غیر عادی که سیصد سال طول بکشد، بدن نپوسد، غذا نخورد، نیاشامد، البته استنشاق هوا هست، فقط با استنشاق اکسیژن هوا این آدم زنده باشد. آیا این از ادله بر این مطلب نیست که پس از مدتها فاصله روح انسانی از بدن انسان، خدا این روح را به همان بدن برگرداند؟ این مرحله دوم خواب است. بعد از مرحله اول خواب که تکراری است و مرحله دوم خواب که آنچه را خداوند نقل فرموده است در سوره کهف یک مرتبه است، بعد میرسیم به مرگ، مرگ هم مراحلی دارد. احیاناً انسان میمیرد و بدنش نمیپوسد که این هم دو بُعد دارد؛ احیاناً میمیرد و بدنش میپوسد، انسان بمیرد و بدنش نپوسد، این دو نوع است؛ یا کسی است که خداوند به احترام روح او، به احترام ایمان او بدن او را هم حفظ میکند. من خودم دیدم، بدنش را هم حفظ میکند. یکی از مجاهدین شیعه و مسلمان در لبنان که در خانه ما مینشستند، شهید شد. جوانی بود در جبهه اسرائیل. شش ماه گذشت، کنار او کسی را دفن کردند، چهره او پیدا شد، عرق روی پیشانیاش بود مانند گل، ممکن است. مرحوم آقای مرعشی (رض) وقتی که مسجد بالاسر را نبش کردند، فرمودند من با چشم خودم جسدهای مربوط به چهارصد سال قبل را دیدم که تازه است. میشود. زکریا بن آدم را وقتی رضاخان ملعون داد این شیخان را خراب کردند، زکریا بن آدم که مال هزار سال قبل و بیشتر است بدنش تازه است. اینها استثنائیات است. این یک مرحله است.
یک مرحله است که بدن انسان هم بعد از صدها سال و هزارها سال و اینها میماند به اراده ربالعالمین. گاه اوقات است که نخیر، بدن میپوسد چون مدت زیاد است. اگر مدت زیاد است و جهت خاصی و نظر خاصی روی این بدن نیست، بدن میپوسد، اما قرآن شریف موتهای متعددی را ذکر فرموده است که بعضیهایش به پوسیدن نرسیده «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ». سوره بقره آیه 243 «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ» این «أَ لَمْ تَرَ» خطاب به رسولالله (ص) است در بُعد محوری که رؤیت رسولالله (ص) نسبت به حقایق گذشته و آینده و فعلیه خفیه به اراده ربالعالمین مستمر است. رؤیت دوم، رؤیت به وحی منفصل است. ما که این آیه را در قرآن شریف میخوانیم و کسانی که در تورات اهل توراتاند میخوانند یا در انجیل که اهل انجیلاند میخوانند، اینها رؤیت به وحی منفصل دارند. تصدیق کردهاند که تورات و انجیل و قرآن کتاب وحی است، بنابراین گزارشاتی که پروردگار عالم میدهد این گزارشات رؤیت علمی است، رؤیت بصری نیست، رؤیت بصیرتی است. «أَ لَمْ تَرَ» هر دو جهت را شامل است. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ» رؤیت رسولالله همان هنگامی که این آیه بر پیغمبر وحی شده، خداوند به او ارائه کرده است این جریان گذشته را که در گذشته گروهی که هزارها بودند از بلادشان خارج شدند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا». بر حسب تعبیر امامباقر (ع) «قَوْلُهُ فِعْلَهُ» خداوند که میخواهد کاری را انجام بدهد اراده است، لفظ نیست. البته با کسانی میشنوند و میفهمند لفظ است، انسان و جن و ملائکه و غیر. اما در إماته دیگر صحبت این نیست که لفظ بمیر باشد، نخیر اینجا اراده است. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[6]
«فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا» یعنی اراده کرد و اینکه تعبیر قال است، میگوید فلان کس لب تر کرد و جریان انجام شد. این تعبیر از برای نفوذ اراده ربالعالمین است. «ثُمَّ أَحْياهُمْ»؛ «أَحْياهُمْ» را کاری نمیشود کرد. کسانی هستند که برای گریز از حیات برزخی یا بالاتر و کلیتر برای گریز از حیات بعد الموت، آیات را به خیال خودشان تأویل میکنند که تأویل در لغت هم غلط است. میگویند «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا» یعنی خدا اینها را خواباند «ثُمَّ أَحْياهُمْ» یعنی از خواب بیدار کرد. این برخلاف نص است. مرگ غیر از خواب است. بله، توفی هر دو است. إحیاء از مرگ است. پس «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ». این آیه از آیاتی است که با فاصله «ثُمَّ» بین مرگ و حیات را خداوند تصریح فرموده.
– [سؤال]
– ادله زیاد دارد، این هم یک دلیلش است. نمیخواهیم تفصیلاً بحث کنیم، یک دلیل بیاوریم کافی است. ولو چند دلیل داریم. «فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» خداوند احیاء کرد، پس چه را احیاء کرد؟ یعنی روح دیگری برای آنها ایجاد کرد؟ احیاء آنها نیست. بدن را زنده کرد؟ بدن همیشه مرده است، روح که در بدن است، بدن به وسیله روح که اشعه حیات است زنده است، پس این موت چه بود؟ اگر موت انعدام کلی روح بود، بعداً باید روح دیگری ایجاد شود، در اینجا «لهم» نیست، «لهم» یعنی همانها. همانها زنده شدند در صورتی است که ارواح آنها در خارج بدن قرار گرفته، موت حاصل شده، موت محقق شده و بعداً خداوند همین ارواح را به همان ابدان برگردانده که اینجا حیات است. این یک آیه که بخش اول از حیات بعد الموت است. چون ما یک حیات بعد الموتی داریم که فاصلهای نشده، چون فاصله نشده، بنابراین بدن نپوسیده و این یک دلیل است بر اینکه ما حیات بعد الموت داریم، انفصال روح از بدن انفصال از اصل حیات روح نیست، بلکه انفصال از مکان و فعالیت روح انسانی در بدن انسان است.
همچنین در سوره مبارکه بقره آیه 55 که راجع به بنیاسرائیل است که اینها تقاضای رؤیت کردند و در آیات متعددهای در قرآن شریف راجع به تقاضای رؤیت بحث است. «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» محال است که ما به تو ایمان بیاوریم مگر اینکه خدا را جهرتاً، با بصر ببینیم. چون رؤیت الله سه نوع است روی احتمال: 1- رؤیت بصری، 2- رؤیت محیطی بصیریتی. این هم محال است، 3- رؤیت معرفتی. که بحث لقاء الله را که ما در پیش داریم و بحث بسیار بسیار شریفی است که متأسفانه در فلسفه و مخصوصاً در عرفان، یک چیز دیگری شده، این رؤیت عبودیتی و رؤیت معرفتی است، رؤیت وصولی نیست، رؤیت اتصالی نیست، رؤیت ورود انسان در حق یا ورود حق در انسان که فناء فی الله یا از این طرف یا آن طرف نیست.
اینجا تقاضایی که کردند «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». صاعقه اینها را گرفت. اینجا ولی امر (عج) یک استدلالی با این آیه میکنند با آیات دیگر که «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ»[7] این همان است. ولی امر (عج) میفرمایند که چطور مردم مسلمان میتوانند بدون اتصال به وحی خلیفه رسول معین کنند و حال آنکه موسای رسول از هفتصد هزار اسرائیلی هفتاد نفر را انتخاب کرد، انتخاب منهای وحی، اگر انتخاب با اتصال به وحی بود که غلط نمیشد. موسی بهعنوان أنه موسی، نه موسی الرسول که امتحان بود، هفتاد نفر را «وَ اخْتارَ» اختیار است، انتخاب است، «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ» همان هفتاد نفری که موسی انتخاب کرد، همان هفتاد نفر توزرد درآمدند. گفتند که ما خدا را باید ببینیم. این آیه هم همان را بیان میکند. «وَ إِذْ قُلْتُمْ» همانها هستند، همه نبودند که «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ». اگر نبی بهعنوان وحی انتخاب کند، بسم الله، علی را نبی انتخاب کرد، درست. ولی اگر بهعنوان وحی انتخاب نکند که برای پیغمبر ما نبوده و برای موسی بوده است بهعنوان اینکه اشاره باشد برای مطالبی و چیزهای دیگر، موسی هفتاد نفر را انتخاب کرد و هفتاد نفر توزرد درآمدند.
و حال آنکه «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»،[8] در قوم موسی کسانی بودند که «يَهْدُونَ بِالْحَقِّ» بودند «بِهِ يَعْدِلُونَ» بودند، آن نقبای دوازده نفر بودند و… ولی موسی (ع) منهای ارائه وحی هفتاد نفر انتخاب کرد که هر هفتاد نفر توزرد درآمدند. ولیّ امر میفرمایند: پس بنابراین میشود سقیفه خلیفه رسول را معین کنند، اشتباه نمیکنند؟ سقیفه متصل به وحیاند؟ موسای رسول که حالت اصولی دعوتیاش حالت وحی است، در اینجا استثنائاً منهای وحی اشتباه کرد، شما اشتباه نمیکنید؟ بعضیها میگویند که…
– [سؤال]
– امامت نه، انتخاب. یعنی بهترین افراد، وقتی که بهترین افراد را انتخاب کرد غلط درآمد، بالاتر را میتواند انتخاب کند؟ چونکه صد آمد نود پیش ماست.
– [سؤال]
– نشد، نائب چه کسی؟ نائب خودش. نائب خودش و کل کسانی که بناست بروند طور و رؤیت حاصل بشود و بشنوند که خداوند صوت وحی ایجاد میکند و صوت وحی تورات بر موسی نازل میشود، این انتخاب است. این را مراجعه تفصیلی بفرمایید من بهطور اختصار عرض کردم. کسانی که نمیتوانند افرادی را نه برای خلافت رسالت، برای اینکه بروند در طور و صدا بشنوند، آنها را انتخاب کرد که اگر اینها رفتند و صدای وحی را شنیدند و آمدند، قبول کنید، آنها رفتند و گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». و لذا بعضیها که اعتراض میکنند، میگویند آقای خمینی در شورای نگهبان فلانی معین را کرد، آنطور درآمد، رئیسجمهور معین کرد آنطور درآمد. معصوم که نیست. معصوم غیر از معصومینِ ما که موسی (ع) است، نمونه است. ایشان منهای وحی انتخاب کرد، انتخابش اینطور درآمد. بنابراین سقیفه چه کار میتواند بکند؟
این آیه «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[9] «بَعَثْناكُمْ» این بعث عن الموت است، «احییناکم» نیست، بعث عن الموت است. چون «احییناکم» که حیات استمرار دارد. اگر هم در بعضی از آیات إحیاء دارد، یعنی انتقال روح که در برزخ زنده است به همین بدن انسان که بدن دنیوی باشد. «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».
– [سؤال]
– اینها مرده بودند، چون فرمود «فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» موت چیست؟ مرگ است.
– [سؤال]
– آنها قرینه است، «امات قلبه» یعنی «موتکم» اینجا موت قلب نیست. موت قلب داشتند که سؤال رؤیت کردند، اگر موت قلب نداشتند، سؤال رؤیت نمیکردند. این هم صریح این آیه که «بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ». بعد منتقل میشویم به آیات 259 و 260. البته راجع به این دو آیه خیلی باید دقت کنید، همه این قرآن اینطور است. آیه 259 سوره مبارکه بقره: «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» الی آخر. قبلش محاجه ابراهیم است با نمرود. بعد «أَوْ كَالَّذي» در آنجا صحبت إحیاء و إماته است دیگر «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ»[10] که ضمیر «هُ» هم به ابراهیم برمیگردد هم به نمرود، هر دو درست است. «إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ» اگر تو ربی، تو هم احیاء و اماته کن، رب من «الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ» اینقدر خرفت و نفهم بود که احیاء و اماته را نفهمید. احیاء اراده کند و زنده بشود، اراده کند زنده بمیرد. ولی این زد جای دیگر، گفت: «أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ» قضیه این بود که گفت: کسانی که مستحق مرگاند در حکومت من، میگویم نکشید، پس «أُحْيي». کسانی که مستحق مرگ نیستند، میگویم بکشید پس «أُميتُ». ابراهیم دید که این خیلی خر و خرفت است، اینجا اصرار نکرد، زد جای دیگر که بیّنتر است که با چشم… یک مطلبی است که با عقل، با فطرت، با شعور باید دریافت کرد، این عقل و فطرت و شعور را کنار گذاشت، حتی لفظ را هم صریح در معنا ندانست. مثل کسانی که میگویند قرآن ظنیالدلالة است. ایشان هم قرآن را ظنیالدلالة میدانست، عبارت را ظنیالدلالة میدانست که «أُحْيي وَ أُميتُ» را نفهمید و لذا ابراهیم به جایی زد که با چشم، این خر هم باشد میفهمد. «قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ»، الله این است، شمس را از مشرق را میآورد به مغرب، تو از مغرب بیاور به مشرق. «فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ». این بحث در احیاء و اماته اصلی است که او نفهمید، بعد به جای دیگر زد.
– [سؤال]
– قرینه دارد، همانطور که ایشان فرمودند اگر احیاء به کل انسان بخورد، احیاء از مرگ کلی است. اما اگر احیاء به فکر بخورد، به عقل بخورد، به ایمان بخورد مطلب دیگری است. مثلاً فرض کنید «فَلَنُحْيِيَنَّهُ»، «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»[11] یادم است آقای خمینی یک سال در آن زیر مدرسه فیضیه روی این آیه بحث اخلاق میکردند و در بحث اخلاق ایشان بعضی غش میکردند از بس عرفان قوی بود. آنوقت اینطور بود. «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» این چه کسی باشد، کاری نداریم، هر که باشد، ولی پیغمبر است یعنی صاحب وحی است. احتمال اینکه ایشان صاحب وحی نباشد نیست، چرا؟ برای اینکه «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» خدا با او حرف زد. خدا با چه کسی حرف میزند؟ این زنده است و در دنیا با او حرف میزند، این وحی است. «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» یا حداقل بگویید الهامی است که به قلب مادر موسی شد، بالاخره خدا با او سخن گفته، این یک واقعیتی است که در اینجا است. و برحسب روایات متظافره یا بالاتر، ایشان جناب عزیر بود، دو برادر بودند که یکی عزیر و یکی عُزیز، عزیر و عزیز با هم متولد شدند و با هم مردند یکی 150 سال عمر کرد، یکی پنجاه سال. این یکی از سؤالاتی است که میشد. چون جناب عزیر بر حسب این آیه صد سال مرد، این مصداقی از مصادیق مرگ است که خیلی فاصله شده، حالا خیلی فاصله شده خدا هم کاری نکرد که این بدن از بین نرود، نه، حالا میخوانیم.
«قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» این سؤال در اینجا پیش میآید که این «أَنَّى يُحْيي»، اگر ایشان عزیر هستند و پیغمبر الهی هستند که بر حسب روایات داریم که عزیر وقتی که دوباره زنده شد، تورات از بین بنیاسرائیل رفته بود و ایشان تورات را از حفظ برای آنها خواند. چون تورات را عزیر از حفظ برای اینها خواند، گفتند این ابن الله است. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ»[12] این همان عزیر است، به حساب اینکه صد سال مرد و بعد از صد سال زنده شد. و دوم اینکه ایشان تورات را از حفظ برای آنها خواند و مردم اسرائیلی عادی که نمیتوانستند تورات را حافظ باشند، تورات را در بیتالمقدس آتش زده بودند.
اینجا سؤالاتی پیش میآید، «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» گفت چه موقع میشود که خداوند اینها را زنده کند بعد از مرگ؟ به کجا رسیده بود؟ ایشان «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»، این قریه یا بیتالمقدس است که ملحدین بیتالمقدس را خراب کرده بودند و مقدار زیادی مردم را کشته بودند یا هر جا، بالاخره قریهای است که «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» درختها، ساختمانها، تیرها، همه ریخته بودند و مردمش هم مرده بودند. اما طوری بود که بدنها پیدا بود، چون اگر بدنها در قبر بود که چیزی پیدا نیست که صحبت بشود. «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها». این سؤال را اینجا میشود کرد که اگر ایشان عزیر است و صاحب وحی است، مگر شک داشت که خداوند اینها را در قیامت زنده میکند، پس چرا گفت «أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها»؟ این چند جواب دارد: یکی اینکه اگر عزیر واقعاً معاذ الله شک داشت که خداوند اینها را زنده میکند میگفت «کیف یحیی هذه الله»، «أَنَّى» نمیگفت. «کیف یحیی أو أیحیی هذه الله بعد موتها أو یمکن أن یحیی» یا استغراب میکند یا میگوید نه، گفت «أَنَّى»، «أَنَّى» زمان است، سؤال زمان است. چه موقع شود که خداوند زنده کند اینها را بعد از مرگ. این چه موقع شود دو بُعد است: یک بُعد، بُعد آخر است که یوم القیامة است که خداوند نفخ صور میکند، اینها را زنده میکند. عزیر هم که نزدیک به قیامت و وقت قیامت نبود، چون قیامت کسی را نمیداند. دوم این است که عزیر تقاضا داشته است که خداوند اینها را زنده کند و او ببیند. کما اینکه راجع به ابراهیم در آیه بعدی است؛ «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»،[13] که مقام بالاتری است. ارائه ملکوت را شیئاً مّا، نه ارائه ملکوت کلی، ارائه ملکوت إحیاء را که فعل الله است، آن مقدار که میشود خداوند ارائه بدهد به مقام عالی نبوت که شیخ الانبیاء است، این را تقاضا کرد. چه اشکال دارد که جناب عزیر (ع) که مقامش از ابراهیم پایینتر است و رؤیت ملکوت برای او خیلی کمتر است طبعاً، به حسب درجه پایینتر رسالت و وحیاش، «أَنَّى» مثل اینکه بر قلب او گذشته بود که خدا میخواهد به او نشان بدهد یا دلش میخواهد خدا به او نشان بدهد. نه برای اینکه ایشان یقین پیدا کند. چون ما یک علم الیقین داریم، یک عین الیقین داریم، یک حق الیقین داریم. علم الیقین را که همه مؤمنین باید داشته باشند. تمام مؤمنین بالله باید علم الیقین داشته باشند که توحید و نبوت و معاد و این حرفهاست. ولکن یک عین الیقین داریم، عین الیقین مرتبه بالاتر است. عزیر اگر بخواهد با چشمش ببیند که خداوند اینها را زنده میکند، با چشم ببیند که این استخوانهای پوسیده و چه برمیگردند و جسم میشوند، این مرتبه بالاتر است، این منافات با علم الیقین ندارد. اما جناب ابراهیم عین الیقین هم نمیخواست، ایشان مرتبه بالاتر میخواست که ارائه خود ملکوت نه با بصر، بلکه بصر با بصیرت توأم، فعل حضرت حق سبحانه و تعالی که چگونه میشود و لذا به دست ابراهیم این جریان حاصل شد که «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ».[14]
این اولاً، ثانیاً مگر نمیشود یک مؤمن باللّهی تا چه رسد نبی، برای اثبات حقیقت معاد نسبت به کسانی که منکرند، چنین تقاضایی بکند، چه اشکالی دارد؟ تقاضا میکند از حق سبحانه و تعالی که چنین جریانی بشود تا این احیاء موتی از برای دیگران هم روشن بشود. سوم؛ مگر نمیشود حتی از برای خودش این تقاضا را بکند، نه بهعنوان اینکه شک دارد، «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها».
– [سؤال]
– «أَنَّى» زمان است، پایین «کیف» است. «أَنَّى» زمان است. زمان را میخواهد، منتها در زمان خداوند به او کیفیت را نشان میدهد. کیفیت را میدانست، اما نشان داده نشده بود. کیفیت را آنجا میبیند، ولکن سؤال «أَنَّى» است. سؤال «کیف» نیست.
– جواب حضرت عزیر داده نشد.
– چرا، جواب حضرت عزیر بالاتر داده شد. برای اینکه خداوند إماته کرد عزیر را، بعد إحیاء کرد عزیر را، بعد بین حمار و طعام و شراب هم فصل قائل شد که حمار تمام بدنش پوسیده بود، ولکن طعام و شراب «لَمْ يَتَسَنَّهْ» که ما از «لَمْ يَتَسَنَّهْ» در طعام و شراب استفاده میکنیم که ولی امر (عج) چه استبعادی دارد که هزار و صد و بیست سی سال عمر کرده باشد، اگر چند میلیارد سال هم عمر کند، قرآن مصداق دارد. بعد میخوانیم. نسبت به این آیه که «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»[15] و نسبت به طعام و شراب که «لَمْ يَتَسَنَّهْ» که بحث میکنیم و نسبت به جناب یونس که «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[16] که حسابهایش را ما اینجا کردیم، حضورتان عرض میکنیم.
«أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ»، خودش را خداوند میراند، خودش را، «مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» بدن به هر صورتی که هست. «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» چقدر لبث کردی در موت؟ «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، حساب یوماً و بعض یوم این است؛ چون انسان وقتی که میمیرد، چه میداند که در برزخ چقدر مانده، چون سرعت سیر برزخ بسیار بسیار زیادتر است از سرعت سیر دنیا. کما اینکه «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ»،[17] یا اینکه «ساعَةً» یا اینکه «ساعَةً مِنْ نَهارٍ»[18] یا چه. در اینجا «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»، چرا «يَوْماً»؟ برای اینکه ایشان صبح میرانده شد و بعد که بیدار شد، خیال کرد عصر است، چشمها را مالید و خیال کرد عصر است. توجه اوّلی بود. ولکن بعد دید که نخیر، عصر نیست، هنوز آفتاب است و بعد از ظهر است. «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» که دو را با هم نگفت، چون تناقض میشود. «قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» دلیل، دلیل عینی «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ»، «لَمْ يَتَسَنَّهْ» یا از سنه است که درست نیست، چون اگر سنه بود «لم یتسنّت» میشد یا از «سنّ» است؛ یعنی تغییر نیافتن. این طعام و شراب هیچ تغییری نیافت، طعام و شراب یا آب. آبهایی که ما داریم، یک شبانه روز دو شبانه روز بماند، این مقداری عوض میشود، صد سال این آب مانده، گرد و خاک و کثافت و چه، اصلاً عوض نشده است. در بُعد ظاهری که کافی است برای ما، اما در بُعد اصلی که اصلاً عوض نشده باشد ولو از نظر شیمیایی و دقتهای شیمیایی، آن را بحث نمیکنیم، ولکن در بُعد ظاهری اصلاً هیچ تغییری در این آب نیافته و حال اینکه صد سال است که این آب بهطور مکشوف مانده است. و طعام ایشان، طعامشان هر چه باشد، در روایت دارد که انجیر بود، انجیر تازه همراه ایشان بود، انجیر اگر یک روز بماند میترشد، صد سال مانده و این انجیر «لَمْ يَتَسَنَّهْ» این راجع به طعام و شراب. آیا طعام و شراب بیشتر دوام دارد در برابر گرد و خاک و آفتاب یا حمار؟ حمار که بنیهاش بیشتر است. دو نظر است: 1- «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ»؛ 2- «وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ» به حمار نگاه کن، طعام و شراب تسنه ندارد، ولی حمار بالاتر از تسنه؛ خاک شده و تمام بدنش، گوشت و پوست و استخوان و تمام خاک شده است. «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» پس این تقاضایی که جناب عزیر کرد «أَنَّى يُحْيي» این مطابق اراده الهی است «وَ لِنَجْعَلَكَ» ما میخواهیم تو را آیت قرار بدهیم برای مردم در چند بُعد؛ یک بُعد که صد سال مردی زنده کردیم، بُعد دیگر تو برای مردم بگویی و دیگران این مطلب را مشاهده کنند که خداوند بین طعام و شراب و بین حمار اینقدر فرق قائل شده است.
– [سؤال]
– این را از کجا درآوردید؟ نخیر، «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» به عکس است. اولاً ایشان در برزخ هم عبادت میکند، رسولالله…
– […] ولی او اصلاً نفهمیده بود که این صد سال یک روز است یا یک ساعت است که بخواهد عبادت کند.
– باشد، ولیکن با همان سرعت سیر زمانی عبادت میکند اولاً، ثانیاً اهمش «وَ لِنَجْعَلَكَ» رسالت تو تقویت بشود، آیا رسالت جناب عزیر تقویت شود و بروز بیشتر داشته باشد بهتر است یا اینکه ایشان صد سال عبادت کند؟ «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ»، عظام چه کسی؟ عظام حمار، عظام موتی. «كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً»، استخوانها را به هم وصل میکنیم، بعد «نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ» نگفت «علمتُ» از جمله ادلهای که ایشان شک نداشت این است که نگفت «علمت». قبلاً نمیدانستم که «أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ». نه، «قالَ أَعْلَمُ» میدانم، ولی این دانستن بالا رفت، این دانستن از مرحله علم الیقین به مرحله عین الیقین رسید. «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ».
– […] جواب «أَنَّى» داده نشد.
– جواب «أَنَّى» بالاتر داده شد، جواب «أَنَّى»… شما از کسی صد هزار تومان قرض میخواستید، پانصد هزار تومان داد، جواب شما بالاتر است. اینجا جواب «أَنَّى» بالاتر داده شد. یعنی «يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» شد و خود عزیر را هم میراند و خود عزیر را زنده کرد و نشان داد که «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها» جواب بالاتر داده شد.
– قید «هذِهِ» اشاره به کدام اضافه است؟
– اموات دیگر.
– باز هم اموات زنده نشدند.
– «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها».
– فقط حمار زنده شد. […]
– اینجا فقط حمار هم زنده بشود کافی است. خودش که زنده شد، حمار هم که زنده شد که تمام استخوانها از بین رفته بود و شراب و طعام، اینها را با هم در نظر بگیریم، ببینیم مطلبی که درمیآید چیست. «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ»، این هم، صد سال گذشته و اصلاً تغییر نکرده است. اما نسبت به حمار تغییر کرده بهطور کلی از بین رفته، نسبت به بدن خودش که بعضی روایات را داریم، متأسفیم، بعضی روایات که حالا برایتان نقل میکنیم. در نور الثقلین جلد 1 صفحه 269: «في الاحتجاج عن أبي عبد اللّه (ع) حديث طويل و فيه يقول» اینجا دارد ارمیا، ما عزیر خواندیم، حالا روایت بیشتر عزیر دارد. ارمیا، هر که، آن هم نبی بود. «و أمات اللّه ارميا النبي الذي نظر الى خراب بيت المقدس و ما حوله حين غزاهم بخت نصر» نبوکدنصّر در اصل. «و قال: أنى يحيي ثم أحياه» خداوند خود این ارمیا را زنده کرد «و نظر الى أعضائه كيف تلتئم و كيف تلبس اللحم و الى مفاصله و عروقه كيف توصل فلما». خیلی متأسفیم از اینگونه روایات. معنی روایت این است که آن که خداوند زنده کرد و گوشت و استخوانها را به هم وصل کرد خود عزیر بود، اما خود عزیر اگر مرده و هنوز در حال مرگ است، چه چیزی را میبیند، اگر دارد زنده میشود؟ اگر عزیر در بدن زنده است، پس بدن را خداوند وصل میکند چیست؟ آن احمقی که این روایت را جعل کرده الاغ را با آدم قاطی کرده است.
– [سؤال]
– روح که در برزخ است. «ثم أحیاه» دارد، این «أحیاه» یعنی چه؟ «أحیاه» یعنی این روح را برگرداند به جسم، وقتی که روح را برگرداند به کدام جسم؟ روح را برگرداند به جسمی که هنوز خاک و خاکستر است؟ اینکه إحیاء نیست، روح با بدن هست که در برزخ است و خاک و خاکستر، ولکن در بدن که نیست، در صورتی روح در بدن میرود «و أحیاه» صدق میکند که این بدن، بدن آدم بشود مثل اول و روح برود. این روایت میگوید که «ثم أحياه و نظر الى أعضائه» اعضای حمار، این حماری که این روایت جعل کرده اعضای حمار را با اعضای انسان قاطی کرده است. «ثم أحياه و نظر الى أعضائه كيف تلتئم»، آن وقت خدا میگوید: «فانظر الی حمار» نمیگوید «الی نفسک»، عجیب است! روایت که اینقدر فاصله دارد از قرآن شریف، آقای نور الثقلین از احتجاج نقل میکند.
ما
اینجا یک حسابی کردیم که این با جریان ولی امر (عج) «و من ثم إذا قايسن» جلد 4،
صفحه 244 جزء 2 و 3 تفسیر الفرقان، اینجا ما یک حسابی کردیم. «و إذا قدرنا تغير التين
الطازج» تازه «و العصير في فضاء فارغ لحد يوم، فقد تضاعف أمد التسنّه لهما إلى/
35500 ضعفا» 35.500 برابر میشود. چرا؟ برای اینکه انجیر را فرض کنید، انجیر و آب
در یک روز تغیر نکند، بیشتر میکند. یک روز را به صد سال تبدیل کنیم میشود چقدر؟
آن سالهای قمری، میشود 35.500 برابر. اگر انسان صد سال معمولاً عمر کند، صد سال
را 35.500 برابر کند میشود؟ «و هنا الحجة البالغة لنا على ناكري طائل العمر لصاحب
العصر و الزمان إمام الانس و الجان محمد بن الحسن المهدي القائم عجل اللّه تعالى فرجه
الشريف، أن اقل المرجو من طائل عمره قياساً الى ذلك الطعام و الشراب» چقدر میشود؟
3.550.000 سال میشود. قیاس کنیم، آیا طعام و شراب جناب عزیر محترمتر است که خدا
اینقدر نگه داشته یا ولی امر (عج) که دولت کل انبیاء را میخواهد تحقق بدهد در
عالم تکلیف. 3.550.000 سال. «إن كان العمر الممكن في العادة مائة سنة، و اين هي من
عمره الآن 1151 سنة» وقتی که تفسیر را نوشتم. «و تلك المقدّرة له (ع) قرابة ثلاثة آلاف
اضعاف هذه الواقعة له حتى الآن. و من ثم إذا قايسنا لبث يونس في بطن الحوت: «فَلَوْ
لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
و لا يلبث الحي في بطن الحوت و هو له خناق مضاعف». پنج دقیق هم مشکل است، پنج دقیقه
آدم نفس نکشد. «إلا قرابة خمس دقائق، و كل يوم/ 288 ضعفا لها، فكل سنة تصبح/
104240 ضعفا، فهي حتى الآن و قبل يوم يبعثون ببضعة الآفات من السنين -إذا قدرنا الفاصل
بيننا و بين يونس ثلاثة آلاف». ما تا یونس سه هزار سال…
[1]. انعام، آیه 149.
[2]. فصلت، آیه 53.
[3]. کهف، آیه 25.
[4]. همان، آیه 11.
[5]. زمر، آیه 42.
[6]. یس، آیه 82.
[7]. اعراف، آیه 155.
[8]. اعراف، آیه 159.
[9]. بقره، آیه 56.
[10]. همان، آیه 258.
[11]. نحل، آیه 97.
[12]. توبه، آیه 30.
[13]. بقره، آیه 260.
[14]. همان.
[15]. همان، آیه 259.
[16]. صافات، آیات 143 و 144.
[17]. مؤمنون، آیات 112 و 113.
[18]. احقاف، آیه 35.