تفسیر آیات 259 و 260 سوره بقره
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ».[1] عقیده به معاد دارای مراحلی است، إحیاء بعد الموت که این مراحل مراحل مقبوله است. مرحله اولی مرحله علم است. «أن نعلم أنّ ربنا سبحانه و تعالی یحیی الموتی یوم الحساب» این مرحله علم است که بر مبنای ادله درونی و ادله برونی انسان علم پیدا کند که معاد است. این علم الیقین است. که از برای کل مؤمنین واجب است. مرحله بالاتر مرحله عین الیقین است. «أن یری أنّ الله سبحانه و تعالی یحیی میتاً» عین الیقین، این عین الیقین مرتبه بالای علم است، چون علم دارای درجاتی است، اگر این علم تبدیل به عین شود، علم عین است و عین علم است. این مرحله دوم است که جناب عزیر (ع) از حضرت رب سبحانه و تعالی درخواست کرد. «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ»، آیه 259. مرحله سوم مرحله عین الیقین است. مرحله اولی و مرحله ثانیه با رؤیت درونی و با رؤیت برونی است. رؤیت درونی این است که انسان به ادلهای علم پیدا کند، اما با چشم ندیده، مرحله دوم؛ علم پیدا کند آنچه را علم پیدا کرد و با چشم دید. اما هنوز ملکوت و حقیقت إحیاء موتی را نفهمیده است. مرحله سوم رؤیت ملکوت احیاء موتی است که جناب ابراهیم (ع) چنین رؤیتی را درخواست کرد.
ما دیروز حسابهایی از برای طول عمر ولی امر (عج) عرض کردیم که در خاتمه بحث تکرار خواهیم کرد. اما اصل مطلب که در مدرجه دوم و سوم است داریم بحث میکنیم. «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى»، «کیف» نیست، «هل یمکن» نیست، «لماذا» نیست. «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» سؤال کیفیت نیست، در اینجا سؤال کیفیت نیست، چون کیفیت حیات موتی داریم و کیفیت احیاء موتی داریم. کیفیت حیات موتی دیدنی است حتی برای غیر معصوم. انسان ببیند که این مرده زنده شد. اما کیفیت احیاء که ملکوت فعل حق سبحانه و تعالی است. خداوند از نظر قدرت چه کرد که این اجزاء برگشت و روح در این اجزاء دمیده شد مجدداً. اینجا «أَنَّى» است، «کیف» نیست. «قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ». «أماته الله» معلوم است که اخراج کلی روح انسانی و روح حیوانی است از بدن، چنانکه مفصلاً قبلاً عرض کردیم. «ثُمَّ بَعَثَهُ» «ماذا یعنی بعثه؟ یعنی رد روحه الی جسمه و هو بدنه الکامل، هذا هو البعث أما أن یرد روحه الی بدنه المتناثر لیس هذا احیاءً». «ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ» مخاطب قرار گرفته در اینجا «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» دلیل: دو مطلب است در اینجا که مفصل عرض کردیم، تکرار نمیکنیم. «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ».
حسابی که از برای «طَعامِكَ وَ شَرابِكَ» ما داریم. غذای انسان و مشروب انسان اگر از نظر اصل فیزیکی در نظر بگیریم یا شیمیایی، این هر آنی تسنّه دارد، هر آنی تغیر دارد، ولی به آن توجه نمیکنیم. تسنه ظاهری، آن تغیری که در انجیر و در آب حاصل میگردد، فرض کنید که در یک شبانه روز تغیر بیّن حاصل میشود.
– [سؤال]
– کیفیت نشان نداد، حالا بحث میکنیم. در اینجا ما عرض کردیم: «و هنا الحجة البالغة لنا على ناكري طائل العمر لصاحب العصر و الزمان إمام الانس و الجان محمد بن الحسن المهدي القائم (عج) أن اقل المرجو من طائل عمره قياسا الى ذلك الطعام و الشراب»[2] چقدر میشود؟ اقلش 3.550.000 سال است. «إن كان العمر الممكن في العادة مائة سنة». شما یک روز را صد سال کنید، اگر یک روز را ما صد سال کنیم، این تعداد میشود، شما خودتان حساب کنید. اگر امام زمان (عج) 3.550.000 سال عمر کند، آن وقت بیایید بگویید بیشترش میشود؟ بله، بیشترش هم میشود به حساب بعدی. راجع به یونس (ع) «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ».[3]
«و من ثم إذا قايسنا لبث يونس في بطن الحوت: «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» و لا يلبث الحي في بطن الحوت و هو له خناق مضاعف» هم در شکم ماهی است، هم در آب است، در آب بودن یک اختناق است و در شکم ماهی بودن هم اختناق دوم است، اختناق مضاعف است. در این اختناق مضاعف انسان بتواند زنده بماند، بیش از پنج معمولاً نیست، پنج دقیقه حد بالایش است. «إلا قرابة خمس دقائق، و كل يوم/ 288 ضعفا لها» یک روز 288 پنج دقیقه است. «فكل سنة تصبح» هر سالی، حساب روز را تبدیل به سال میکنیم. «فكل سنة تصبح/ 104240 ضعفاً، فهي حتى الآن -و قبل يوم يبعثون ببضعة الآفات من السنين- إذا قدرنا الفاصل بيننا و بين يونس ثلاثة آلاف» سه هزار، سال چیزی نیست. «إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» چقدر است، معلوم نیست. اگر این حساب را بکنیم و این مضاعف را تبدیل بکنیم به سال، 412.720.000 سال میشود. «فإذا قدرنا عمره المتعود مائة سنة» صد سال را در این مقدار ضرب کنیم چقدر میشود. ما این بحث را دیروز عرض کردیم آخر سر که ضبط نگرفت. ما با عباس علوی که از بزرگترین مبلغین بهائی بود بحث میکردیم و عدهای بهائیها نشسته بودند که دو سهتا مسلمان هم بودند، در 35، 36 سال پیش، آخر سر عصایش را برداشت و رفت، گفت: من نمیتوانم با شما بحث کنم، شما با کتابی بحث میکنید که نمیشود گفت این سندش ضعیف است و این حرفها.
در هر صورت اینجا دنباله بحث «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»،[4] «تَحیا الموتی» نیست. این ارائه سه نوع ارائه است. «ارائة حیاة الموتی یوم القیامة مراحل ثلاث الارائة الاولی ارائة علمیة أن تعلمنی و أن اعلم بدلائل بس علمیاً داخلیاً أن الله تعالی یحیی الموتی» مرحله اولی «المرحلة الثانی الارائة البصریة کیف تَحیا الموتی» تُحی نه. به من نشان بده همانطور که به عزیر نشان دادی. به جناب عزیر نشان داد که «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ»[5] «فلما تبین عینیاً، لا علمیاً کان متبین عنده علمیاً و کان اعلم من غیره غیر معصومین طبعاً فلما تبین له تبین رؤیة لظاهر حیاة الموتی لا لملکوت حیاة الموتی ملکوت شیئاً آخر قال اعلم لا علمت، اعلم» از اول میدانستم. علم دو بُعد دارد: یک بعد، بعد اعتقادی است «أَعْلَمُ» میدانستم، و یک بعد، بعد عینی است، علم بالاتر رفت. پس «أَعْلَمُ» استمرار است. استمرار علم در بُعد تکاملی. بُعد اول علم مرحله عصمتی که جناب عزیر (ع) دارد، علم بسیار بالاست از نظر اعتقادی. ولی به مرحله بصری نرسیده است. ولی وقتی به مرحله بصری رسید «قالَ أَعْلَمُ»، استمرار همان علم است، الآن تبلور یافته و بالاتر میرود. «و لو کان شاکاً و لم یکن عالماً متیقناً أن الموتی ثم یحییه الله سبحانه و تعالی لکان یقول علمت، لا اعلم» «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» این علم حاصل است، ولکن مزید علم که علم عینی باشد، آنچه را من میدانستم علماً و مرحله بالای علم است، این قدم دیگری را پیش نهاد که رؤیت است. ولکن اینجا رؤیت ملکوت نبود.
«المرحلة الثالثة رؤیة الملکوت» ملکوت مراحلی است، گاه اوقات ملکوت که حقیقة الملک است و حقیقة التعلق بالله است، این عصمت نمیخواهد. «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ»[6] ملکوت چیست؟ «ملک السماوات و الارض» آن است که انسان میبیند. «ملکوت یعنی تعلق السماوات و الارض کونها مخلوقة لخالق قادر علیم کذا» این ملکوت است. که «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ»[7] وقتی که نظر میکند به آسمانها و زمین و میبیند که اینها مخلوقند، از مخلوق بودن آنها پی به خالق میبرد، ورائش را میبیند، این ملکوت است. این ملکوتی که مربوط به همه است. اما ملکوتهایی داریم که قابل نظر نیست و قابل دریافت نیست. ملکوت دست دوم است «ملکوت الوحی، الوحی الملکوت نحن کل ما درسنا و کل ما تفرّسنا و کل ما رقّقنا و دقّقنا لا نصل الی الوحی اتوماتیکیاً من دون أن یوحی ربنا» بعضیها خیال میکنند وحیای که بر رسولالله است، این وحی تکامل علم است و ترقی معرفت است و دیگر ایحاء الهی نمیخواهد، این غلط است، خیر. هر قدر معرفت تکامل پیدا کند و علم و عبودیت و درجات و مقامات بالا برود، تا خداوند ایحاء نکند مطلق نمیشود. «الانسان أو غیر الانسان أیاً کان و فی أیة مدرجة من مدارج العلم و المعرفة هذا لیس مطلقاً لا یخطأ انما المطلق بحیث لا یخطأ من قبل الله سبحانه و تعالی هنا یسمی وحی» ایحاء میکند، وحی میکند به قلب رسول در هر درجهای از درجات باشد، خودش نمیتواند خود را به حدی برساند که خطا نکند. چون انسان از نظر علم محدود است و از نظر قدرت و معرفت محدود است، هر قدر بالا برود محدودیت کمتر میشود، اما لامحدود نخواهد شد. پس مرحله دوم ملکوت وحی است.
«المرحلة الثانیة للملکوت و هو النظر الی الاعماق التی هی خاصة بربنا سبحانه و تعالی الاعماق احکامیاً هذه تختص بالنبیین و بالمرسلین» این مرحله دوم است. مرحله سوم ملکوت، ملکوت در تکوین است، ملکوت در تکوین «کیف یحیی ربنا، کیف یمیت ربنا، کیف یخلق ربنا الکیفیة الملکوتیة الخاصة برب العالمین» این است. یک مرتبه است که ما داریم میبینیم که فلان مرده زنده شد، چطور زنده شد؟ ما نمیدانیم. آن علمی که، آن قدرتی که نفوذ کرد در این مرده که روح را برگرداند به جسم و جسم را که متناثر بوده به حالت اولی برگرداند، چگونه است؟ آن کیفیت را که ملکوت الإحیاء است علماً و قدرتاً و حکمتاً «لا نعرف هذا الملکوت» عزیر این ملکوت را نمیدانست و تقاضای این ملکوت را هم نکرد، بلکه مرحله دوم بود که علم الیقین بود. «ولکن ابراهیم (ع) «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» أرنی فعلک، مو کیف تَحیا الموتی» اگر «تَحیا الموتی» بود، احیاء موتی به اراده رب است، ولی این احیاء موتی که به اراده رب است این دو بُعد دارد، یک بعد، بعد مرئی للکل است، هر کس که چشم دارد، ببیند میفهمد که بُعد ظاهر است. یک بعد باطن است که بعد ملکوت احیاء است «ماذا فعل ربنا و یفعل فی احیائه علمیاً و فی القدرة و فی الحکمة» این خاص بالله است، این ابراهیم میخواهد. و فوق ابراهیم محمد (ص) میخواهد که فوق ابراهیم است در رؤیت ملکوت.
ابراهیم سؤال ملکوت دارد میکند. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» واو در اینجا چیست؟ «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» یک معطوف علیهی در اینجا است که محذوف است. «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»، این «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» برای فهم ابراهیم نیست، برای فهم ماست، که ما خیال نکنیم ابراهیم ایمان نداشته، چون ایمان نداشته است به احیاء موتی، سؤال کرد که «رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» نخیر. «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» معطوف علیه «أ لم اوحی الیک بوحی صارم صامد قاطع مائة بالمائة أننی أحی الموتی» این چه حرفی است؟ ابراهیم نبی است. «یعنی فوق فوق علوم غیر النبیین و غیر المرسلین فوق ایقاناتهم و فوق علومهم التی تحقق لهم أن الله تعالی سوف یحیی الموتی» فوق این است. فوق این مرحله وحی است. مرحله وحی است که تکامل داده است نورانیت علم را در قلب ابراهیم «بأنه سوف […] ألم اوحی الیک وحیاً یجعل تکاملاً فی علمک فطریاً و عقلیاً آفاقیاً و انفسیاً أنه یحیی الموتی». «أَ وَ» این معطوف علیه است. «لَمْ تُؤْمِنْْ قالَ بَلى» «بلی مرحلتین، قال بلی فی مرحلتین المرحلة الاولی قبل العصمة و الوحی و المرحلة الثانیة بالعصمة و الوحی» هر دو است. مرحله اولی مرحله علم الیقین است، مرحله ثانیه مرحله وحی است. در مرحله وحی گاه عزیری میشود که مرحله عین الیقین هم هست، گاه نه، فوق عزیر است. «بقیت مرحلة ثالثة کیف تحیی الموتی أرنی ملکوت فعلک لا ظاهر فعلک» همه انبیاء اینطور نیستند. سؤال: «هل إن ملکوت الإحیاء مائة بالمائة و الإماتة مائة بالمائة ألیست خاصة بربنا سبحانه و تعالی؟ طبعاً خاصة» حقیقت علم و حقیقت قدرتی که بدون معطلی و بدون وسیله دیگر إحیاء میکند موتی را یا إماته میکند أحیاء را، این در اختصاص رب است. «الولایة التکوینیة علمیاً و عملیاً فی القدرة و القیومیة و فی الحکمة خاصةٌ بربنا سبحانه و تعالی و حتی التشریعیة».
پس در اینجا چه شد؟ «رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» که دارد جواب میدهد، اینجا اجابت است. اگر این ملکوت مرحله اخیره که علم جامع باشد و قدرت جامعه و کامل باشد در إحیاء موتی و إماته أحیاء منحصر به حق است، پس چرا جواب داده شد؟ «الجواب: أن ربنا سبحانه و تعالی أشار الی ابراهیم شیئاً من الملکوت» شیئاً مطلبی نیست، چنانکه وحی اینطور است دیگر. «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ»[8] مراحلی دارد، یکی غیب وحی است. غیب وحی «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ» است با وسیله دیگر حاصل نمیشود، اما اگر خداوند ایحاء کند حاصل میشود، مگر اینطور نیست؟ تمام انیشتینهای عالم، تمام شیخ انصاریهای عالم، تمام بزرگان عالم همه منهای عصمت جمع شوند، نمیتوانند ذرهای از وحی را تحصیل کنند. «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ» آن غیبی که در اختصاص ربالعالمین است، آن غیب را به هیچ وسیلهای از وسائل نمیشود تهیه کرد. «ولکن الغیب الخاص بالله سبحانه و تعالی احیاناً یوحیه الی رسله». «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ»[9] این افاضه میکند علم غیب خاص خود را، منتها خاص به خود دو بُعد دارد: یک خاص به خود است که دیگران نمیتوانند بدون وحی تهیه کنند، یک خاص به خود خود است که با وحی هم تهیه نمیشود، ما که آن را نمیگوییم. حالا علم ملکوت إحیاء و قدرت ملکوت احیاء که واقع کیفیت است، چه شد؟ با عین بصر نه، با عین بصیرت و با عین علم و با عین معرفت ابراهیم مشاهده کند، نه اینکه فقط این اجزاء تا اشاره کرد جلو بیایند، چرا جلو آمدند؟ چه شد؟ چه قدرت مخفی با علمی در اینها اثر کرد که اینها آمدند و روح هم به اینها منتقل شد و مثل حالت اول برگشتند که اضافه بر سؤال ابراهیم خداوند جواب آکل و مأکول را و جواب اختلاط اجزاء را در اینجا میدهد که بعداً در بحث معاد باید مفصل بحث کنیم.
در اینجا [جریان] چیست؟ در اینجا خداوند ارائه داده است به ابراهیم شیئاً من الملکوت «کما یری بالوحی کل ملکوت الوحی کذلک أراء لابراهیم (ع) شیئاً من ملکوت التکوین، شیئاً مّا و لذلک لا یقدر ابراهیم و لا من فوق ابراهیم ولو بالملیارات الملیارات الملیارات الاضعاف من الوحی لا یقدرون أن یخلقوا بعوضة» بعوضه هم نمیتواند خلق کند، شیئاً مّا، این شیئاً مّا کافی نیست. اگر کسی صددرصد قدرت علمی و عملی باید داشته باشد تا چنان کاری بکند، 99 درصد کافی نیست. اینجا ارائه است. «کما أری ربنا سبحانه و تعالی نفسه رسوله محمد (ص) ولکن ارائة معرفیة، ارائة معنویة لا یسّع علیها لا ابراهیم و لا موسی و لا عیسی و لا غیر». «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى»[10] درست است «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى * وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى»[11] رؤیت ملکوت است، آن رؤیتی که موسی نمیتواند ولذا میگوید: «لَنْ تَراني» موسی «لَنْ تَراني». «وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني».[12] پس ابراهیم سؤال رؤیت ملکوتی احیاء موتی کرده است شیئاً مّا و بعضاً مّا، کلی نیست. این بحث مفصل است که آقایان ملاحظه خواهید فرمود.
چند مطلب در اینجا ما استفاده میکنیم، سؤال: «کما أن الانسان یموت و لکن روحه باقٍ بعد موته حتی القیامة الکبری» معلوم است. «هل الحیوان کذلک؟» این را از چند روز قبل آقایان سؤال فرمودند. «لما یذبح الحیوان أو یموت الحیوان روحه باق ثم یوم القیامة الکبری ربنا یرجع روحه الیه أو لا؟» این سؤالی بود که جوابش بر ما مخفی بود. آیات جواب میدهد، چطور؟ «اولاً و ثانیاً. اولاً نراجع آیة الانعام «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[13] الانس و الجن و الحیوان و الکذا یحشرون یجمعون». خدا که این حیوان را زنده میکند، چه کار میکند؟ روح از بین رفته؟ اگر روح از بین رفته «يُحْشَرُونَ» که نیست. خلق روح دیگری است در این اسب، بدن اسب بدن میشود و خلق روح دیگری است، حشر آن نیست. وانگهی این چرا حشر بشود؟ برای اینکه جزاء داده بشود، به چه کسی جزاء میدهند؟ به روحی که این اسب این روحش از بین رفته و روح دیگر آمده؟ آنکه درک میکند ثواب را و عقاب را کیست؟ روح است، روح است با وسیله بدن. روح انسان است که به وسیله بدن در بعضی اعمال و بدون وسیله در بعضی اعمال، ادراک ثواب و عقاب را میکند، حیوان هم همچنین. اگر اسب را شلاق میزنند، روح اسب دریافت عذاب شلاق و درد را میکند به وسیله آن موضعی که شلاق خورده است. اگر با موت روح این اسب بمیرد کلاً و مات و فات گردد و بدن بماند، یوم القیامة چرا حشر بشود؟ این معنا ندارد که حشر بشود. این اولاً که قبلاً میدانستیم.
بعداً در اینجا راجع به «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» این «أَرْبَعَةً فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً» چه کسی میآید؟ جسمها میآیند بدون روح؟ جسمها میآیند با روح جدید؟ آنها نیامدند «ثُمَّ ادْعُهُنَّ»، «هُنَّ» به که برمیگردد؟ به جسم که نیست، «هُنَّ» که جسم نیست، «هُنَّ» جسم است با روح حیوانی. پس روح حیوانی باقی است به ادله بر مبنای این آیه که وقتی حیوان میمیرد یا کشته میشود روح حیوانی باقی است و یوم القیامة کبری «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[14] بله، این مطلب هست. «هل اذا فارق روح الحیوان جسم الحیوان ذبحاً أو موتاً له برزخ أو لا؟ نقول لا ندری، یمکن أن یکون نائم، ینام فی البرزخ ثم یوم القیامة الکبری طبعاً یخرج عن الموت».
– [سؤال]
– اگر روح بمیرد کلاً، یوم القیامة چه زنده میشود؟ عجب حرفی است!
– [سؤال]
– بله، همان است. در برزخ ممکن است خواب باشد کلاً، چه بعدی دارد؟
– [سؤال]
– ولی در حال احیاء. در حال احیاء «ادْعُهُنَّ» ادراک میکنند و خداوند زنده میکند. اما اگر که همینطور إحیاء نشوند و بمانند، آیا خوابند کلاً یا در برزخ، ما نمیدانیم «لا ندری» جواب ما است. «سئل امیرالمؤمنین (ع) […] سؤاله و کان تحت المنبر، امیرالمؤمنین فوق المنبر. سئل امیرالمؤمنین (ع) أنه هل تعلم کل شیء قال لا کیف اعلم کل شیء و ربنا سبحانه و تعالی عنده علم کل شیء» اینطور نیست که تمام علوم را معصومین بدانند، چون علم کلی نسبت به معصومین قدرت کلی ایجاد میکند و جهت ولایت تکوینیه و تشریعی که بعد از آن است، مربوط به آنها خواهد بود. مقام ربوبیت مقام خاص است و مقام رسالت و بعد خلاف رسالت مقام دیگری است.
بالجمله ما راجع به حیات بعد الموت ادله و اماراتی درونی و برونی، آفاقی و انفسی و غیر داریم و خداوند به ما نشان داده است، نشان داده است حیات بعد الموت را، موت بعد الحیاة را هم در خواب هم در برزخ و غیره. فصلی که باید ما آغاز کنیم و به فردا هم ظاهراً خواهد کشید چون راجع به صدیقه کبری (س) فردا باید انشاءالله صحبت کنیم فصل لقاء الله است. این لقاء الله که در حالت بیداری و در حالت خواب و در حالت برزخ و یوم القیامة الکبری حاصل میگردد، این جریانش چیست؟ «لماذا نخاف من الموت؟» مطلبی است. «لو کان الموت استمراریة للحیاة و لا سیما للمثابین للمطیعین فلماذا نخاف الموت؟» از زندگی ما میترسیم؟ از زندگی بالاتر ما میترسیم؟ «اذا اخبرت أنک تخرج من هذا البیت القدیم المتناثر الی بیت واسع جدید هل تخاف؟» خوف ندارد. اگر بعد از مرگ ما صالح هستیم و متقی هستیم و انحرافی و گناهی نداریم یا کم نداریم، در آن بُعد تقوا و در آن بُعد صلاحیت «لماذا نخاف الموت؟ الموت لقاء الله بالنسبة لأهل الله» این یک سؤالی است. ما در باب لقاء الله باید مقداری بحث کنیم و صحبت کنیم تا اینکه معلوم بشود که با موت باید چه کرد؟ این موتی که استمرار حیات است و تبلور حیات است و وسعت بیشتر حیات است و دور شدن از وظایف اجتماعی است، وظایف فردی داریم. «بعد الموت نحن موظفون عبادة فردیة و لسنا موظفین بعبادة اجتماعیة لیس هنالک تکالیف اجتماعیة انما تکالیف فردیة لما نموت نعبد ربنا و نتکامل فی العبادة و فی المعرفة و ما الی ذلک» این مطلبی است که باید باز صحبت کنیم، قبلاً هم اشاره کردیم.
این موتی که بر انسان حاصل میشود که تکامل معرفی است و تکامل عبودی است که انسان دو بال دارد، شخص مکلف اینطور است. «الانسان المکلف علی درجات تکلیفه و عقلیته و معرفته له جناحان لأن الانسان طائر» «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[15] این پرواز باید بکند. این طیران انسان با دو بال است: جناح المعرفة و جناح العبودیة. «یجنح بجناحین جناح المعرفة بس لیس کافیاً و جناح العبودیة فقط لیس کافیاً انما یطیر الانسان للزلفی لحصول القرب الی الله و لقاء الله سبحانه و تعالی فی النشئات المختلفة أن یطیر بجناحین» منتها جناح معرفت و جناح عبودیت توأماند با هم ملتحم هستند. «کلما ازدادت معرفة الانسان بالله ازداد عبودیة و کلما ازداد عبودیة ازداد معرفةً العبودیة و المعرفة اصلان اثنان للطائر الانسانی فی النشئات کلها و لا سیما نشئة التکلیف» نشئه یوم الدنیا.
این برای لقاء الله است، این لقاء الله با دو جناح حاصل میشود، جناح معرفت است و جناح عبودیت، این لقاء چیست؟ «فی القرآن ثمانی عشرون آیة فیها لقاء الله، لقائنا، لقاء الرب، لقاء الآخرة، لقاء یومکم هذا» همهاش لقاء است، همهاش مربوط به الله است. 28 آیه در قرآن شریف با صیغ مختلفه راجع به لقاء داریم. اصل لقاء چیست؟ تعبیرات گوناگون لقاء چیست؟ فرق است بین لقاء الله و لقاء الرب. فرق است بین لقائی و لقائنا. فرق است بین لقاء الله و لقاء الرب و لقائنا و لقاء یوم الآخر و لقاء یومکم هذا، تمام مرحله زلفی و قرب الی الله است. اما این لقاء چیست؟ «هنا احتمالات عدة قسم منها اختمالات و قسم منها احتمالات یقینیات صالحة و صحیحة». اگر لقاء الله، لقاء جسمی باشد که غلط است. «لیس لله سبحانه و تعالی جسم حتی یلاقی بجسمه نصافحه بجسمه نقبل وجهه نعوذاً بالله». این لقاء غلط است. مگر مجسمه که قائل به جسمانیت رب هستند، به هر وضعی که اینها خودشان میگویند. یا لقاء الروح است؛ خدا روح ندارد. لقاء الذات است، لقاء الصفات است، لقاء الافعال است. لقاء الذات غیر ممکن است، برای اینکه لقاء الذات یعنی این لقاء اگر لقاء مسافتی و فیزیکی است، این ذات در یک جایی باشد و ما با روحمان ذات الله را ملاقات کنیم. «لیس لله مکان و لا زمان لا حالة فیزیائیة و لا حالة کیمیائیة کمیة و لا کیفیة» پس لقاء که وصول الیه باشد نیست. و اما معنی سبیل الله چیست؟ «سبیل الله المکرر فی القرآن ماذا تعنی؟ یعنی سبیلٌ سبّله ربنا سبحانه و تعالی حتی نسلک هذه السبیل و نصل الی ذات الله الی صفات الله الی افعال الله» این اله منتها ندارد. «لا ذات و لا صفات و لا افعال، لا، سبیل سبّله ربنا سبحانه و تعالی حتی نسلکه لنصل معرفیاً، معرفیاً بس عبودیاً، معرفیاً و عبودیاً لنصل الی مرضاة الله و کما الله تعالی لا حد له کذلک مرضاة الله تعالی لا حد لها و لذلک «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»[16]» حتی آخر ندارد، حتی الی یوم القیامة، یوم القیامة آخر ندارد. این با این دو بال با سرعت بیشتر، چون وقتی که موانع باشد، بالها کمتر پرواز میکنند. موانع کمتر بشود در برزخ بیشتر، موانع بهطور کلی از بین برود در قیامت بیشتر، با دو بال معرفت و عبودیت پروازهای سریع السیر که از سرعت نور و فوق نور و جاذبیه هم بالاتر است. بر حسب آن مدارجی که در عالم تکلیف رسولالله (ص) و دیگران حسب مراتبهم و درجاتهم تهیه کردند در عالم تکلیف.
پس لقاءالله لقاء مکانی و لقاء زمانی نیست. در لازمان و در لامکان هم لقاء احاطه معرفتی نیست و مساوات معرفتی نیست، و دنو هم نیست به یک معنا و هست به معنای دیگر. مثلاً «فلان احاط علماً بفلان أو عرف شیئاً من ذاته» این دو تا نیست. عارف بالله ولو رسولالله (ص) این «عرف شیئاً من ذاته» نیست، «احاط بذاته» نیست، «احاط بعلمه» نیست، «احاط بقدرته» نیست، «احاط بحیاته» نیست، «احاط بصفاته الذاتیة» نیست، «احاط بصفاته الفعلیة» نیست. چون صفات فعلیه رب، ملکوت است و صددرصدِ ملکوت در اختصاص حق است و از برای غیر خدا فقط ارائه است، «رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»، شیئاً مّا یک ارائهای است که مقداری چشید ابراهیم خلیلالرحمن از دور به آن وضعی که برای یک مخلوقی ممکن است، این ارائه شیئاً مّا من الملکوت شد. اینها لقاء نیست. لقاء الله، لقاء معرفتی است و لقاء عبودیتی است. احیاناً حساب میشود که مراد از لقاء الله لقاء یوم الآخر است، «لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا»[17] است، لقاء الجنة است برای اهل جنت، لقاء النار است برای اهل نار، نخیر اینطور نیست. «لقاءالله تعالی طبعاً له مرحلتان اثنتان مرحلة ثابتة حتمیة: «وَ هُوَ مَعَكُمْ»[18] ربنا ملاقینا علمیاً و فی القدرة و قیومیاً لا یعزب عن علمه شیء ابداً» آن لقاء از آن طرف معلوم است. «لقاء الله لنا ولکن لقائنا لله لقاء معرفی و لقاء عبودی» این لقاء معرفی و لقاء عبودی که دارای درجات است الی غیر النهایة، این در اختصاص عالم بعد التکلیف نیست، یوم الدنیا لقاء الله. «نلاقی الله فی بعد الالوهیة و الذات نلاقی ربنا فی بعد الربوبیة، الربوبیة لیوم الدنیا تشریعاً و الربوبیة لما بعد الموت جزاءً» چون دو ربوبیت است، ربوبیت عالم تکلیف است و ربوبیت عالم جزاء است. یا جزاء برزخی است که در برزخ است یا جزاء اخیر که یوم القیامة الکبری است. این لقاءها را بعضیها خواستند در انحصار بعد الموت قرار بدهند. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[19] «یظن ان المقصود من لقاء ربه یعنی لقائه زلفاً و قرباً و معرفةً و جزاءً بعد الموت» چرا بعد الموت؟ همینجا لقاء حاصل میشود. همینجاست که «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[20] که در دعای ندبه «دُنُوّاً وَ اقْتِرَاباً مِنَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى» دنو به جبرئیل نیست، جبرئیل کیست که دنو جبرئیل مقام باشد! «دُنُوّاً وَ اقْتِرَاباً إِلَی الْعَلِيِّ الْأَعْلَى». این دنو معرفتی است.
پس اینطور نیست که لقاء الله در بُعد معرفت معرفت و لقاء الله در بُعد جزاء و لقاء الله در بُعد عبودیت در انحصار بعد الموت باشد. و بعد الموت هم در یوم القیامة مقام بالاتری باشد. نخیر «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» آیه آخر سوره کهف است «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، کجا؟ بعداً؟ نخیر حالا، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً». «العمل الصالح یقدمک للقاء ربک معرفیاً» عمل معرفت میآورد، معرفت عمل، عمل معرفت. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»،[21] معنی «لیعرفون» «لِيَعْبُدُونِ» است، غرض از معرفت هم عبودیت است، درست است غرض از عبودیت هم معرفت است. این هر دو با هم است، ولکن آنچه محور اصلی قرار داد شده است در دو محور عبارت است از عبودیت. «کلما ازداد الانسان معرفةً یزداد عبودیةً و کلما یزداد عبودیةً یزداد معرفةً». این عبودیت و معرفت که این کمک به اوست و او کمک به این است، این در عالم تکلیف بیّنتر است این ازدیاد در عالم تکلیف و در عالم اختیار بیّنتر و روشنتر است. «فالمرحلة الاولی و النشئة الاولی من لقاء الله لقائنا لقاء الرب» «يَوْمِكُمْ هذا» نه، «يَوْمِكُمْ هذا» مربوط به بعد است. «لقاء الله، لقائنا، لقاء الرب» مرحله اولی یوم الدنیا است که این مرحله اختیاری است. «و المرحلة الثانیة یوم البرزخ و المرحلة الثالثة یوم القیامة الکبری» این مراحل لقاء الله است. این مراحل را مقداری انشاءالله بحث میکنیم به مناسبت وفات صدیقه طاهره (س) که در بالاترین مرحله لقاء الله از نظر عبودیت و معرفتاند. اگر زنده ماندیم فردا.
مطلب دیگر این است که این تکرار سؤال است، «لماذا نخاف الموت هل علینا أن نخاف الموت أم لیس علینا أن نخاف الموت» آیات متعددی در قرآن است. اگر خوف از موت بد است، چرا خداوند در سوره جمعه به یهودیها میفرماید که چرا تمنی موت نمیکنید؟ مگر تمنی موت خوب است؟ اگر شما ابناء الله هستید، چرا تمنی موت نمیکنید؟ پس معلوم میشود اگر کسی خود را نزدیک به خدا دانست، باید تمنی موت بکند. آیا تمنی موت خوب است یا فرار از موت خوب است؟ «هل علینا أن نفرّ الموت حتی نواصل فی الاعمال الصالحة و فی معرفة ربنا أو علینا اذا کنا صالحین أن نتمنی الموت». اینجا حضرت سجاد (ع) در صحیفه یک جملهای دارد که صحیفه بعد از قرآن مهمترین کتابی است که یک حرف غلط ندارد، این جای سؤال نیست. البته در نهج ما مطالبی داریم، کم نیست، یعنی کم است، البته درصد خیلی کم است، ولکن در صحیفه نداریم. در صحیفه حضرت از جمله ادعیهای که دارند و تقاضایی که دارند، این است: «عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ»[22] البته این محادثه است، محادثهای که ما قشری از این محادثه را میفهمیم، ولکن عمق محادثه مطلب دیگری است. اگر انشاءالله زنده بودیم تتمه بحث که تمام مربوط به برزخ است و معاد است، انشاءالله ادامه خواهیم داد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. بقره، آیه 259.
[2]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 4، ص 244.
[3]. صافات، آیات 143 و 144.
[4]. بقره، آیه 260.
[5]. همان، آیه 259.
[6]. اعراف، آیه 185.
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.
[8]. یونس، آیه 20.
[9]. جن، آیات 26 تا 28.
[10]. نجم، آیه 18.
[11]. همان، آیات 12 تا 14.
[12]. اعراف، آیه 143.
[13]. انعام، آیه 38.
[14]. انعام، آیه 38.
[15]. انشقاق، آیه 6.
[16]. حجر، آیه 99.
[17]. انعام، آیه 130.
[18]. حدید، آیه 4.
[19]. کهف، آیه 110.
[20]. نجم، آیات 8 و 9.
[21]. ذاریات، آیه 56.
[22]. الصحيفة السجادية، ص 94.