بحثی درباره واژه لقاء در قرآن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بهعنوان حالت قبل الموت و بعد الموت چه در برزخ و چه در قیامت بحث مشترکی داشتیم که لقاء الله و لقاء الرب بود. اول آیاتی که در قرآن شریف روز دوشنبه اشاره شد که عرض کردیم بیست آیه است. و شش تعبیر در این بیست آیه راجع به لقاء الله و لقاء الرب، اول «لِقاءَ اللَّهِ» است، «لِقاءَنا»، «لِقائِهِ»، «مُلاقُوهُ»، «مُلاقیهِ» و همچنین «لِقاءَ رَبِّهِ». این تعبیرات ششگانه در بیست آیه قرآن شریف نسبت به لقاء حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی است. بعد از آن اجمالی که عرض کردیم روز دوشنبه، تفصیلی در چند بُعد نسبت به لقاء الله ما داریم. تفصیل اول تفصیل ادبی است، بعد تفصیل معنوی و در مراحل گوناگون لقاء است.
لقاء مصدر است و این مصدر هم اضافه به فاعل میشود و هم اضافه به مفعول. مثلاً اگر گفتید «ضَرْبی» این «یاء» هم میشود فاعل و هم میشود مفعول، احیاناً هر دو. «ضربی» اگر بهعنوان فاعل باشد «یاء» فاعل است یعنی زدن من. اگر بهعنوان مفعول باشد یعنی مضروب بودن من که ضارب شخص دیگری است و این «یاء» که متکلم است، مفعول است. همچنین در جاهای دیگر که اضافه مصدر است به اسمی. این اسم گاه میشود فقط فاعل باشد یا فقط مفعول باشد یا هم فاعل و هم مفعول هر دو مراد باشند. و این استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد از اختصاصات بسیار بسیار وسیع و عالی و بلیغ قرآن شریف است. که اختصاری اس که مخل نیست، رساننده معنا است. به جای اینکه چند لفظ را بفرماید، یک لفظ که دارای آن معانی گوناگون این چند لفظ است ذکر میفرماید و چون قرینه اختصاصی وجود ندارد، تمام آن معانی مراد است. «لقاء الله» گاه الله در اینجا فاعل است که «الله یُلاقِی» گاه الله مفعول است که «الله یُلاقیٰ» گاه هم فاعل است و هم مفعول است که خداوند هم ملاقی است و هم ملاقیٰ است. هم ملاقاتکننده است و هم ملاقاتشده است. نسبت به لقاء الله و لقائنا و لقاء الرب و تعابیر دیگر، مگر در جاهایی که قرینه خاصهای داشته باشیم که مراد از الله یا رب یا تعابیر دیگر فاعل است، ما میگوییم فاعل است، لقاء الله یعنی «الله ملاقی» اگر قرینه خاصهای داشته باشیم که مضاف الیه مفعول است معنای مفعولی میگیریم. و اما اگر قرینهای نداشته باشید چه در خود آیه و چه در آیات دیگر طبعاً مراد از لقاء الله و لقاء الرب هر دو است، هم خدا ملاقی است و هم خدا ملاقیٰ است. این بحث اول.
بحث دوم؛ ملاقی بودن الله به چه معناست و ملاقیٰ بودن او به چه معناست؟ و همچنین ملاقی بودن رب به چه معناست و ملاقیٰ بودن رب به چه معناست؟ حالا عنوان ملاقی بودن، «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»،[1] «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[2] آن الله، این رب، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً». ملاقی بودن الله با ملاقی بودن رب آیا فرق دارد یا نه؟ و اصولاً ملاقی بودن الله… نسبت به مکلفین فعلاً داریم بحث میکنیم غیر مکلفین بحث دیگری است. ملاقی بودن الله نسبت به مکلفین و ملاقی بودن رب نسبت به آنها فرق دارد یا نه؟ و همچنین ملاقیٰ بودن که من ملاقی الله باشم یا من ملاقی رب باشم، آیا ملاقی بودن مکلف نسبت به الله و نسبت به رب فرق دارد یا نه و به چه معناست؟
اصولاً آنچه در فاعل بودن الله و در مفعول بودن لقاء در لقاء الله اصلاً جای صحبت نیست، لقاء جسمی است. خدا که جسم نیست، محدود نیست تا بهعنوان جسم ملاقی او باشیم که لقاء جسمی باشد. یا وراء جسم هم لامحدود است، ما که نمیتوانیم ملاقی ذاتی و یا علمی و یا جهات دیگر با لامحدود باشیم. بنابراین آن ملاقاتهایی که محدودها با هم دارند، جسمها با هم دارند، آن ملاقات نه از طرف الله است نسبت به ما و نه از طرف ما نسبت به الله. از طرف الله نسبت به ما خدا که نمیشود لقاء جسمی با ما داشته باشد. حضور جسمی که ذاتش ملاقی با جسم ما باشد، این معنا ندارد. جسم ما محدود است دارای مکان است و دارای زمان، الله لامحدود است و نه در زمان است و نه در مکان، بنابراین نمیشود که او ملاقی ما باشد در بُعد جسمی. در بُعد تماس، او مماس باشد فاعلاً و ما مفعولاً یا ما مماس باشیم فاعلاً و یا مفعولاً. از نظر جسمی و از نظر محدودیت خارج است. پس به کجا میرود؟ میرود به جهت علم، به جهت قدرت، جمع بین علم و قدرت و تدبیر؛ قیومیت. مثلاً خداوند با ماست «وَ هُوَ مَعَکُمْ»[3] این چه معیتی است؟ ملاقات است دیگر. این معیت تعبیری است از تعابیر ملاقات، خداوند با ماست، آیا در ماست ذاتاً؟ آیا نزدیک ماست ذاتاً؟ نه در ماست، نه بر ماست. لقاء تماسی در کار نیست نه از نزدیک و نه از دور و نه از برون و نه از درون. این معیت، معیت قیومیه است. «علمه نافذٌ فینا» آن هم علم فعلی، «قدرته نافذةٌ فینا». بر حسب تعابیری که امیرالمؤمنین (ع) بر حسب نقل سید شریف رضی در نهج میفرماید: «دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ»[4] چیزی اگر داخل چیزی باشد، احاطه و محاط است. محیط و محاط است. خداوند «دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ» ذاتش داخل اشیاء نیست. صفات ذاتیهاش داخل در اشیاء نیست، چون محدود نیست و نمیشود ظرف و زمان و مکان به خود بگیرد. بلکه و همچنین تعبیر «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة» ممازجت در کار نیست، تمازجی که بین اشیاء است بین الله و مخلوقین نیست. «وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ» خارج است از اشیاء، ولکن اگر من خارج باشم از فکر شما، از فکر شما اطلاع ندارم، ولکن خداوند خارج است از فکر ما و بر فکر ما مطلع است. خداوند خارج است از قدرت و ما بر قدرتهای ما مطلع است. هم داخل است و هم خارج است. داخل است از نظر نفوذ علمی و نفوذ قدرت و قیومیت. خارج است از نظر ذات و صفات ذات. مباین است «مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَاتِ»[5] مباین است بینونت صددرصد با همه موجودات در صفات، در ذات که معلوم است. در صفات که مباین است، در ذات هم مباین است. این مرحله خارج است. بنابراین لقاء الله، چه لقاء ما با الله یا با رب، چه لقاء الله یا رب با ما، مرحله تمازج، تداخل، تقارب، تماس ذاتی یا صفات ذاتی، نه از نزدیک است و نه از دور است، بلکه مراحل دیگر لقاء است.
لقاء الله در بُعد فاعلی الله، لقاء الله در بُعد فاعلی الله خداوند ملاقی است با کائنات، کائنات بوجهٍ عام و مکلفین بوجهٍ خاص. در هر دو وجه اینجا شرکت است. خداوند که ملاقی است، لقاء اول ربالعالمین با کائنات تکوین آنهاست. نه اینکه بوده است، بعد خداوند او را بود میکند. این تحصیل حاصل است. بلکه اصلاً کائنات نبودهاند «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[6] لقاء یک طرفی است، دو طرفی نیست. لقاء دو طرفی این است که موجودی باشد، خدا هم هست، خدا لقائی علمی و قدرتی نسبت به او داشته باشد، این هست، ولکن لقاء اول را داریم بحث میکنیم. تماس اوّلی که حق سبحانه و تعالی با کائنات قبل از خلقت آنها دارد، این یک طرفی است. نه این است که ماده اولیه جهان بوده است و خداوند ماده اولیه را ایجاد کرده است یا از لا شیء ایجاد کرده، نخیر. «أراد: فکوّن» اینجا مرید است و اراده، مراد در کار نیست، مراد با اراده مرید ایجاد میشود. این مرحله اولای لقاء تکوینی است، تکوین اول.
مرحله دوم لقاء، لقاء تکوینهای بعدی است. از مکوّن اول که ماده اولیه است به تعبیری، ماء است به تعبیری، عقل است به تعبیری، نور است به تعبیری، تعبیرات گوناگون، آن خلق اول و آفریده نخستین را پروردگار عالم با تدبیرش و با حکمتش به چهرههای گوناگون محول میکند. این لقاء ثانی است. لقاء ثالث: «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[7] نه فقط آفرید، تدبیر هم با اوست. کسانی خیال میکنند خداوند خالق است، مدبر دیگر نیست. «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[8] هم خالق است و هم مدبر است. خالق در دو بُعد است که بعد اول ایجاد مخلوق نخستین است و لقاء دوم؛ از مخلوق نخستین مخلوقهای را دیگر ایجاد کردن و لقاء سوم که مماس است با لقاء اول و دوم، هم در لقاء اول که ایجاد کرد ماده اولیه را، هدایت هم هست. هم در بعد دوم که از ماده اولیه کائناتی را به اطوار گوناگون و درجات مختلف خلق کرد، باز هدایت هست. اینگونه نیست که خداوند خلقی کرده باشد بدون هدایت، این هدایت البته فرق میکند. یا هدایت از نظر اصل کونی است که از نظر اصل کونی هم «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»،[9] این هدایت است. خلق کرده است سنگ را، خاک را، چه را، ولی سنگ خالی نیست، این سنگ مسبح است، هدایت تکوینی هم دارد. منتها هدایت تکوینی خالص نیست، بلکه دارای شعورند. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».[10] این مرحله سوم هدایت. مرحله چهارم مرحله تدبیر است، تدبیر به عبارت دیگر توفیق، توفیق که مربوط به کائناتی است که دارای عقلند و یا دارای شعورند و اراده هستند، بر مبنای نیازهای آنها اولاً و بر مبنای «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»[11] ثانیاً، توفیق میدهد. اینها مراحل لقاء الله است در بُعد فاعلی.
خداوند است که کائن اول را ایجاد کرد با هدایت، اوست که از کائن اول ایجاد کرد با هدایت، اوست که تدبیر کرد. این خلقها و تدبیرها گاه در بُعد لقاء رحمانی است، گاه در بُعد لقاء رحیمی است، گاه در هر دو بعد لقاء است. فرق بین لقاء الله و لقاء الرب این است: الله جنبه خاص نیست، الله هم جنبه رحمانی است، هم جنبه رحیمی است، تمام جنبهها است. اما الرحمن جنبه لقاء رحمت عامه است، الرحیم جنبه لقاء رحمت خاصه است. پس اگر خداوند فرمود الله، هم لقاء رحمانی را شامل است هم رحیمی. چون او رحمان است و رحیم است. اگر «الرَّحْمنُ» فرمود، جنبه الوهیت در بُعد رحمانیت است، رحمان نسبت به کل خلق است. اگر فرمود «هُوَ الرَّحيمُ»[12] جنبه الوهیت در بُعد رحیمیت است که رحمت خاصه است. در تمام این مراحل حق سبحانه و تعالی ملاقی است. آیاتی که لفظ «مع» دارد، این «مع» هم دارای مراتی است. «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»،[13] این معیت، معیت در بُعد عام است، کافر هم از این معیت دور نیست. اگر کافر از معیت ربالعالمین در بُعد رحمانیت دور باشد، آناً نابود میشود. اگر نازی کند از دم فرو ریزند قالبها. همان که خلق کرد، استمرار وجود هم به اراده اوست. با رحمت رحمانیه ایجاد کرد و با استمرار رحمت رحمانیه این وجود استمرار دارد، این معیت است. بعد از آنکه خلق شد اینطور نیست که خداوند صرف نظر کند یا عوذاً بالله غفلت کند و اینها باشند، اینطور نیست. بلکه آناً فآناً «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[14] اصل الفقر الی الله است، صفر است، نه اینکه فقیر الی الله است. فقیر الی الله یعنی خدا چیزی به او بدهد میخورد، ندهد یک مدتی گرسنه میماند و بعد میمیرد، نخیر، اینطور نیست، ذات الفقر است. این معنای حرفی است.
لقاء در بُعد رحمانیت نسبت به همه موجودات است. اگر خداوند صرف نظر از لقاء و تکوین در بُعد رحمانیت بکند تمام موجودات بهطور کلی معدوم خواهند شد آناً. هیچ آنی، هیچ کمتر از آنی، هیچ زمانی، هیچ برههای در اینجا فاصله نخواهد شد. آناً وقتی که سیم برق قطع شد نور هم قطع میشود، این مثال است در بُعد آنچه که ما میفهمیم. لقاء الله، «الله یلاقی» در این لقاء الله، معیت احیاناً معیت رحمانیه است، احیاناً معیت رحیمیه است. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[15] مثال است، کسانی که با پیغمبرند یعنی چه؟ یعنی او هست، این هم هست؟ او مکی است این هم مکی است؟ نخیر، این معیت رسالتی است. کذلک «هُوَ مَعَكُمْ» در بُعد لقاء و معیت رحمانیه است، ولکن معیتی که خداوند با مؤمنین دارد معیت ایمانیه است، مزید هدایت است، توفیق است. معیتی که با رسل دارد در بُعد رسالت است، معیتی که با انبیاء دارد در بعد نبوت است. معیتی که با محمد بن عبدالله (ص) و محمدیین (ع) دارد، در آن بعد است. بعد اول که بعد لقاء و معیت همگانی است، این لقاء رحمانی است، لقاء الله در بعد رحمانی است و ابعاد دیگر لقاء الله است در بعد رحیمی. این مرحله اولی.
مرحله ثانیه، خداوند که ملاقی است در بُعد رحمانیت، در بعد رحیمیت، در بعد تشریع و در بعد توفیق، آیا در نشئات ثلاث است، در دنیاست فقط؟ نخیر، فرق میکند. در دنیا تمام این مراحل هست. خداوند ملاقی است تکویناً اولاً، ملاقی است تکویناً ثانیاً، ملاقی است هدایتاً نسبت به همه، ملاقی است تشریعاً از برای مکلفین یوم الدنیا که یوم التکلیف است تشریع، ملاقی است تشریعاً. ربوبیت رب دو بخش است در بُعد خاص: یک بعد ربوبیت شرع است و تشریع که یوم الدنیاست، قبلاً هم عرض کردیم. یک بعد هم ربوبیت جزاء است. بعد الموت تشریع نیست، جزاء است. قبل الموت جزاء نیست، تشریع است. «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»،[16] خودش خودش را معنا میکند. «جاءَ رَبُّكَ» این ربوبیت رب حادث است دیگر، خود رب که قدیم و ازلی است. ربوبیت، این تربیت در بُعد جزاء نبوده است یوم الدنیا، «جاءَ» محتاج به ارجاع به محکماتی هم نیست. ولکن ربوبیت در عالم تشریع هست، در عالم تشریع «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»[17] الی آخر. پس تمام ربوبیتهای حق سبحانه و تعالی الا ربوبیة الجزاء، الا لقاء الجزاء، جزاء هم شیئاً مّا هست، در دنیا هم خداوند ثواب و جزاء میدهد نه صددرصد، صددرصد مقداری که درصد زیاد است در برزخ است و صددرصد که «تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»[18] است. اینکه میگوییم دنیا دار جزاء نیست، یعنی دار جزء وفی اوفی نیست، جزاء وفی در برزخ است و جزاء اوفی یوم القیامة است. «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» اینجا «وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى»[19] وفی است در برزخ «ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى»[20] که در قیامت است. بنابراین تمام لقاءها و ربوبیت تشریع، ربوبیت هدایت و سایر ربوبیتهای تکوینی و تشریعی در دنیا است، اما ربوبیت نتیجه تشریع که جزاء است، شیئاً مّا در دنیاست، بعد وفیاش در برزخ است و اوفیایش در قیامت است. این لقاء از طرف الله، چه در بُعد رحمانیت و چه در بُعد رحیمیت.
به عکس؛ لقاء از طرف ما «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ»[21] ما لقاءِ الله داشته باشیم، لقاء اول لقاء معرفتی در بُعد اینکه هست. دوم معرفتی در بعد توحید، سوم معرفتی در بعد اینکه «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» معلوم، «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»؛ ما ملاقی معرفتی باشیم در این بُعد که هم او خالق است و هم او مدبر است. کسانی که مشرکند او را خالق میدانند، اما الوهیت و ربوبیت تدبیر را به دیگران احیاناً کلیاً یا بعضاً منتقل میکنند. این لقاء معرفة الرب است در بُعد اینکه او هم خالق است و هم مدبر و هم موحی است و هم مشرّع. مراتب لقاء یک مراتبی است که ما نمیدانیم و هست، ما تحت نفوذ علم و قدرت و قیومیت حق سبحانه و تعالی هستیم، گرچه ندانیم. کسی ملحد باشد یا مشرک، بخواهیم یا نخواهیم. ولکن یک لقاءهایی است که با سعی ما و با اختیار ما حاصل میگردد. لقاء معرفة الله در ابعادش، لقاء عبودیت در ابعادش، لقاء عمل صالح در ابعادش. هندسه لقاء در بعد اختیار یوم الدنیا سه زاویه دارد؛ معرفة الله، نه عبادة الله، عبودیة الله، سوم: عبادة الله. معرفة الله بالتوحید است با درجاتی که دارد. معرفت دوم عبودیة الله؛ بشناسم و در درون که مرحله اولی است در برابر او خاضع باشم. مسلم و مستسلم و بینهما مؤمن در برابر او باشم. این مرحله دوم. مرحله سوم این است که اعمال برونی من هم استسلام و تسلیم و ایمان و خضوع در برابر حق سبحانه و تعالی باشد. این سه مرحله، سه مرحله لقاء است یوم الدنیا. سه مرحله لقاء یوم الدنیا که تحصیلی است. لقاء معرفة الرب، لقاء عبودیة الرب، لقاء عبادة الرب و هر کدام از اینها دارای مراحلی است. معرفة الرب رسولالله (ص) کجا و معرفت موسی کجا؟ معرفت سلمان کجا، معرفت ما کجا؟ این معرفتها البته دارای درجات است.
مرحله دوم که مرحله عبودیت است، هر مقدار معرفت اوجش بالاتر باشد، عالیتر باشد و درجه عالیتر داشته باشد، عبودیت هم به دنبال اوست. هر قدر شما زید را بهتر بشناسید، بیشتر با او رفتار بر مبنای شناسایی دارید. مرحله دوم عبودیت و نه عبادت، مرحله سوم مرحله عبادت است. و این سه مرحله در سه نشئه است؛ هم نشئه یوم الدنیا و هم یوم البرزخ و هم یوم القیامة الکبری. منتها نشئه اولی نشئه تکلیف است، نشئه برزخ نشئه بعد التکلیف است بهعنوان وفی ثواباً یا عقاباً، و نشئه ثالثه نشئه یوم القیامة است بهعنوان الجزاء الاوفی. اینها بهطور مختصر مراحلی است از لقاء الله. منهای آنچه را که گروهی گمان کردهاند، خدا در من و من در خدا. خدا با من، من با خدا، خدا پدر من، من فرزند او، البته برادر هنوز نگفتند! در آن کلام امامرضا (ع) هست که با جاثلیق احتجاج میکرد، فرمود چرا میگویید که عیسی پسر خداست؟ گفت چون پدر ندارد، ما میگوییم پسر خداست بهعنوان احترام، نه بهعنوان ولادت. فرمود: اگر کسی که پدر ندارد و مادر دارد، مثلاً خدا به جای پدر اوست، بهعنوان احترام میگویید این فرزند خداست، بنابراین آدم برادر خداست، نه پدر دارد نه مادر. اینکه حرف نشد، برادر نگفتند. ولی این مطالبی که تداخل یا تفانی حساب میکنند، این مراحل را بهطور کلی کنار میگذاریم. مراحل بعدی مراحلی است که لقاء ما با الله یا لقاء ما با رب. لقاء ما با الله در بُعد الوهیت حق سبحانه و تعالی است معرفتاً و عبودیتاً و عبادتاً. و لقاء با رب یعنی زیر خیمه ربوبیت حق با شعور و با ادراک و فهم رفتن و هر قدر معرفت انسان نسبت به رب در ابعاد گوناگون ربوبیت بیشتر باشد، طبعاً مرحله عبودیت بالاتر میرود و مرحله عبادت نیز بالاتر. اینها مراحلی است که بهطور مختصر در قرآن شریف در بیست آیه هم لقاء الله است، هم لقاء الرب است، هم لقائنا است. لقاء الله با لقائنا فرق دارد. لقاء الله بهعنوان مفرد است، اما لقائنا جمع است و خدا جمع نیست، این جمعیت صفات است و نه جمعیت ذات. این یک مرحلهای است که ما میگذریم و روی آن فکر میکنیم.
مرحله بعد؛ آیا از نظر معرفتی موت لقاء الله است یا نه؟ بله، از نظر عبودیت هم بله، از نظر عبادت نیز چنین است. اما جای تکلیف به آن معنایی که در دنیا است نیست. شما چرخی را که حرکت ندادید بیحرکت است، اما شما که اول حرکت دادید بعد خودش دنبال آن حرکت متحرک است. بعد دیگر لزوم ندارد که شما این چرخ را به حرکت بیاورید، این یک قانون فیزیکی است از نظر معرفتی هم البته بالاتر است. ما حرکت میکنیم به سوی الله، قدم میگذاریم به سوی معرفة الله و عبودیة الله و عبادة الله که «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[22] این کدح در نقطه اولی حرکت دادن این چرخ معرفت و عبودیت و عبادت است به سوی الله، به سوی مکانی نه، به سوی زمانی نه، به سوی احاطهای نه، به سوی مماس نه، به سوی تماس نه، معنای سبیل الله هم این است. سبیل الله سبیلی نیست که ما را به الله برساند، نخیر. «سبیل قرره الله سبحانه و تعالی لتکامل الانسان» این سبیل آخر ندارد، اگر سبیل الی کسی باشد، این آخر دارد، ملاقات که شد و معشوق را دید تمام. این سبیلنا آخر ندارد، نشئه اولی یوم الدنیا است که یوم التکلیف کامل است و بعد برزخ است و یوم القیامة. همان مقدار که در دنیا انسان لقاء الله معرفتی پیدا کرد به دنبالهاش در عوالم بعدی. و همان مقداری که در بُعد دوم حالت عبودیت و خضوع کامل درونی پیدا کرد، در برزخ و قیامت نیز. و به همان مقدار که حالت عبادت پیدا کرد در عالم تکلیف، در برزخ و قیامت نیز. این را بارها حضور برادران عرض کردم، خیال نشود که انبیاء و اولیاء و مؤمنین در برزخ و قیامت عبادت ندارند، عبادت برای آنها تکلیف نیست، سخت نیست. اینکه عبادت در اینجا سخت است، چون حجب زیاد است، شناخت کم است، معرفت کم است. اگر معرفت زیاد باشد و حجبی در کار نباشد، لذتبارترین کار عبادت است. و لذا رسولالله (ص) «قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ»[23] در بعضی از روایات از حضرتش دارد که -تعبیر یادم نیست- وقتی که من خیلی ناراحت میشدم، خیلی با این جمع گرفتار میشدم «کنت استریح الی الصلاة»، راحت من صلاة بود. راحت من اتصال به اقیانوس معرفت ربالعالمین و عبودیت ربالعالمین و خضوع او بود. مثالش در ما هست، منتها این ما متاسفانه ما نیستیم، در ما هست. اگر به کسی بگویند برو در برف راه برو، بعد خودت را در چاه بینداز، این یعنی چه؟ حالا هر کسی میخواهد باشد. اما اگر این مادر بالای پشت بام است، بچهاش افتاد داخل چاه، دیگر لزوم ندارد به این مادر بگویند برو داخل چاه، نخیر، با سر میرود داخل چاه، اصلاً نمیفهمد. سرش میشکند، پایش میشکند، بمیرد هر چه میخواهد بشود، این نمیفهمد، چرا؟ آن لقاء کامل است. آنقدر علقه و اتصال به این فرزند دارد که اگر بگویند نرو، ناراحت میشود، جلویش را بگیرند، داد میزند فریاد میزند. هر چه حجاب کمتر باشد این دلباختگی کاملتر است.
کسانی که دلباخته حق هستند، در سوره مبارکه بقره که ما خیلی نمیفهمیم و تأویل میکنیم؛ «وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ * الَّذينَ يَظُنُّونَ»[24] چرا «ظَنَّ»؟ بعضیها خیال میکنند ظن به معنی علم است، یعنی خدا بلد نیست حرف بزند، ظن میگوید مراد علم است، علم میگوید مراد ظن است، زن میگوید مرد است، مرد میگوید زن است، خدا بلد نیست حرف بزند. نخیر «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ»، سخت است، صبر فی الله سلباً، صلاة جهت ایجابی است، قدم سلبی: دور از غیر الله بودن، قدم ایجابی: سلوک در سبیل الله. سخت است، هم سلبش سخت است هم ایجابش سخت است. «إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ» مگر بر دلباختگان، خشوع مربوط به قلب است، خضوع مربوط به ظاهر است. مگر بر دلباختگان، کسانی که این دلشان فقط محط نور معرفت ربالعالمین است. منتها این بخشهایی دارد؛ بعضیها هستند که تمام قلبشان پر است از معرفت، دلباخته حقاند صددرصد، دلباخته هیچ چیزی نیستند. اینها معصومیناند با درجات و اینها کماند دیگر. مؤمنین که اکثراً اینطور نیستند، مؤمنین اکثراً ظن هم ندارند، کاش شکی هم در کار بود. اگر قلب ما شکاً مرجوحاً دلباختگی نسبت به حق سبحانه و تعالی داشت، ما اینطور نبودیم. «الَّذينَ يَظُنُّونَ» کسانی که رجحان قلبی بر آنها هست «أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ». ملاقات رب یوم الدنیا و ایام دیگر «وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» در مراحل بعدی. ظن گفت برای اینکه ماها را هم شامل بشود. اگر میفرمود علم، «الذین یوقنون» سر ما بیکلاه بود، نه «الَّذينَ يَظُنُّونَ» کسانی که در راه هستند، دورند، نزدیکاند، در راه هستند؛ بیشتر در راه حقاند و کمتر در راههای هوس و شیطنت که احیاناً پیش میآید. «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ».
این قلب که صددرصد شیفته رب شد و حالت شغف داشت «قَدْ شَغَفَها حُبًّا»[25] هیمان نیست، عشق نیست، حب نیست. حبی داریم، عشقی داریم. عشق در کتاب و سنت نیست، حالا میگویند. حبی داریم که مرحله اولی است. عشقی داریم، بعد هیمانی داریم، بعد شغف داریم. شغف تمام دل را گرفتن است. حالا مثال به عکس؛ زلیخا همه وجود را باخته در برابر یوسف، دیگر اصلاً نمیفهمد چه کار دارد میکند. به عکس، اگر ما تمام وجود خود را در برابر حق باخته باشیم و هیچ چیز نخواهیم مگر معرفت رب و مرضات رب، الآن دیگر تکلیف بر ما نیست. ما خیال میکنیم که امامحسین کشته شد این تکلیف است، مثلاً برای او زحمت است، تکلیف زحمت است، اینکه زحمت نیست. زحمت این است که یزید یزیدی بکند، اسلام را از بین برود، امامحسین هم باشد و دست و پایش را ببوسند. این تکلیف است، این زحمت است. آن رحمت است که در قضیه زینب (س) وقتی که این گلها را روی دست گرفت، رو کرد به مدینه یک طرف و اتجاه به الله طرف دیگر. چه گفت؟ حرف چه بود؟ «اللهم تقبل هذا القلیل من نسل ابراهیم الخلیل»، قلیل، هر چه باشد قلیل است. حسین و حسینها خوشحالند که هر چه دارند در راه رضای حق سبحانه و تعالی بدهند. ما میگوییم ولی نمیفهمیم. بله، اگر من گریهام میگیرد دلیل بر این نیست که من کسی هستم، آدمی هستم، نخیر، از دور یک چیزی میفهمیم، ولکن متوجه نیستیم. این نقص ماست که حالمان منقلب میشود. البته نقصی است که مقداری هم کمال است، اگر هیچ چیزی نفهمیم که…
این لقاء الرب بعد از یوم الدنیا که در برزخ است، قویتر استمرار دارد؛ چون حجب کمتر است. حجاب کمتر است دیگر. یوم الدنیا حجاب تن، حجاب شهوات، حجاب هویها، حجاب دیدنها، گفتنها، شنیدنها، حجاب ظلمت، حجاب نور، مرسل الیهم حجب نور هستند برای رسل. حجباند، اما حجب نورند. بیحجاب مطلق در صورتی است که «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»،[26] بیحجاب نسبی این است که حالت جمع الجمع داشته باشد. اتجاه الی الله رسول بزرگوار در اصل است، اتجاه الی المرسل الیهم، اینها روی دعوت الی الله است، حجاب است ولی حجاب نور است. این حجاب نور بخشی در برزخ از بین میرود و بخشی در قیامت از بین میرود و بیحجاب از نظر معرفتی قرار میگیرد و در آنجا در برزخ هم سرعت زمان بیشتر است و سرعت معرفت بیشتر است و سرعت عبودیت و سرعت عبادت بیشتر است و زیادتر است. بنابراین پیغمبر دائم الصلاة است در برزخ، نمیگوییم میوه نمیخورد، نمیگوییم ازدواج نمیکند، خیلی هم آنجا زن میگیرد، مطلبی نیست، منافات ندارد. ولی از نظر بُعد معرفتی و بعد عبودیتی و عبادتی آنجا راحتتر است، آزادتر است، سریعتر است، عمیقتر است، موانعی که در بُعد رسولیت و رسالت در اینجا بود آنجا نیست. و یوم القیامة الکبری بالاتر است و این جریان استمرار دارد. این حرف دوم.
حرف سوم؛ اگر اینطور است پس چرا ما از مرگ میترسیم؟ اگر مرگ حجابها را از بین میبرد، چرا میترسیم؟ مگر مرگ جز انتقال از جایی است به جایی، از مکانی به مکانی؟ اگر شما یک منزلی دارید که دارای دو سه اتاق است و خیلی عالی، یک منزل بسیار بسیار عالی را از مال حلال صددرصد به شما تقدیم میکنند، اتاقهای بیشتر و وضع بهتر، ناراحت میشوید به آنجا منتقل بشوید؟ چون بعضی از خوب بدشان میآیند، بعضیها خیال میکنند که یقه پاره و چرک و کثیف مقدسی است، نه، ما آدمها را داریم میگوییم. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ»[27] از خوب که انسان نباید بدش بیاید. خدا خوبها را خلق کرده، چرا انسان بدش بیاید؟ بله، اگر بخواهد انسان احتکار کند، مطلب دیگری است.
مرگ که در عقیده ما لقاء الله بالاتری است دیگر. حجاب کمتر است، گرفتاریها کمتر است. نور زیادتر است. روشنی و درخشش بیشتر است. شما اگر در قم هستید و محبوب بزرگ شما در تهران است، اینجا باشید بهتر است یا بروید تهران بهتر است؟ بروید تهران بهتر است. محبوب بزرگ شما در جایی است که در آنجا حجبی در کار است، ولو به او علاقه دارید، اینجا بهتر است یا آنجا که حجابها کمتر میشود؟ مرگ لقاء الله است دیگر، لقاء الله به این معناست که ارتقاء پیدا میکند و علو پیدا میکند حالت معرفتی عارف بالله، حالت عبودتی و عبادتی عابد سالک فی سبیل الله. در آنجا جای خلوت است، کسانی هستند که اینها با جمعیت هم در خلوت هستند. کسانی هستند که با خلوت هم در جمعیت هستند. کسانی هستند که در جمعیت و خلوت خلوتاند، منتها در خلوت خلوت بیشترند که با حق سبحانه و تعالی اینها از نظر عبودیتی و از نظر معرفتی دارای لقاء هستند بهعنوان ملاقی ربهم. لقاء رباند.
این سوال پیش میآید که پس ما چرا از مرگ میترسیم؟ اگر مرگ اینطور است، باید تمنی مرگ بکنیم. اینجا چند مطلب است که از فردا بحثش شروع میشود راجع به برزخ و آیات برزخی. اول راجع به موت که آیا تمنی موت خوب است؟ فرار از موت خوب است؟ نه تمنی موت و نه فرار از موت. اشخاص فرق میکنند. کسانی که سالک در مسلک معرفة الله و عبودیة الله و عبادة الله هستند، آیا آنها نباید علاقه به مرگ داشته باشند؟ چرا، سؤال: اگر خوب است علاقه به مرگ داشته باشند، پس اینها لزوم ندارد که خودشان را حفظ کنند تا زنده بمانند، بلکه خود کشی هم مثلاً بکنند. این حرف پیش میآید دیگر. چه باید کرد؟ آیا برای شخص مؤمن و هر قدر ایمانش بالاتر باشد، علاقه به مرگ، علاقه به لقاء الله بالاتر نیست یا هست؟ اگر نیست که این حرف غلط است و اگر هست که صحیح است، بنابراین مقدمات مرگ را، مقدمات سفر الی الله را و مقدمات لقاء الله را بیشتر باید فراهم کرد، چرا ما از مرگ فرار بکنیم؟ این یک بخش است. بخش دیگر کسانی که نه، اینها از مرگ حتماً باید فرار بکنند، به دو جهت: 1- منکر حیات بعد موت هستند، منکر آن رحمتهای بعد از موت هستند، ملحدند یا مشرکاند. این باید فرار از مرگ بکند، چرا؟ چون فرار از مرگ ابقاء حیات است. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».[28] میگوید همین زندگی دنیا است. چه کسی از زندگی بدش میآید؟ از استمرار زندگی خوشش میآید. اگر کسی هم ملحد است یا مشرک است، انتحار میکند، خودکشی میکند، میگوید من زندگی خوب میخواهم یا زندگی خوب یا اصلاً نه زندگی! این است، این هم برای علاقه به زندگی خوب است، اگر انتحار میکند برای علاقه به زندگی خوب است. اما کسی که علاقه یعنی اعتقاد به حیات بعد الموت ندارد، اعتقاد به الله و یوم البرزخ و القیامه ندارد، او باید فرار کند، طبعاً باید از مرگ فرار کند. این یک دسته.
دسته
دوم که از مرگ فرار میکنند کسانی هستند که عقیده به حیات بعد الموت و قیامت دارند،
ولکن از مرگ فرار میکنند، چرا؟ برای اینکه کارشان خراب است. کسی که کارش خراب است،
مثل اینکه بنده سفر بکنم به فلان جا که خیلی خوب است، اما پول ندارم وسیله ندارم، سفر
یعنی چه؟ کسانی که وسائل سفر را آماده نکردهاند و در هول مطلع از خجلت باید مجدد
بمیرند که با نعمت خدا بر ضد اراده خداوند عمل کردهاند، چنانکه نسبت به یهود و
غیر یهود در قرآن دارد که اینها از مرگ فرار میکنند به این حساب است که فرار از
عذاب است. چون در دنیا مادام که هستند، چون عالم جزاء نیست، مطلبی نیست، اما اگر
این یهودی که خود را از ابناء الله و احباء الله میداند، چنانکه در آیاتی آمده
است، او که فرار میکند برای چیست؟ او از خودش دارد فرار میکند، فرار از گناهانی
که بعداً به حسابش در برزخ جزئاً و در قیامت کلاً خواهند رسید. این هم مرحله دوم.
اما مرحله سوم را بحث داریم، مرحله سوم این است که اول عرض کردیم که کسی که محبِ
الله و عارف بالله است و عابد لله است، او باید حب لقاء الله داشته باشد. مگر در
قرآن تشویق نمیفرماید و خداوند امر نمیکند؛ «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ
أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ». این رجاء لقاء الله لازم است و این رجاء مقتضی این است که
انسان فرض کنید که خودش را به زمینه مرگ بیندازد یا خودکشی کند یا زودتر مثلاً
بمیرد یا فرار از مرگ نکند، یا آیات دیگر که مخصوصاً آیه مبارکه آخر سوره کهف: «قُلْ
إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ
كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» این عمل صالح…
[1]. عنکبوت، آیه 5.
[2]. کهف، آیه 110.
[3]. حدید، آیه 4.
[4]. الكافی، ج 1، ص 86.
[5]. عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 121.
[6]. یس، آیه 82.
[7]. طه، آیه 50.
[8]. اعراف، آیه 54.
[9]. جمعه، آیه 1.
[10]. اسراء، آیه 44.
[11]. نجم، آیه 39.
[12]. سبأ، ایه 2.
[13]. حدید، آیه 4.
[14]. فاطر، آیه 15.
[15]. فتح، آیه 29.
[16]. فجر، آیه 22.
[17]. شوری، آیه 13.
[18]. آلعمران، آیه 185.
[19]. نجم، آیه 40.
[20]. همان، آیه 41.
[21]. عنکبوت، آیه 5.
[22]. انشقاق، آیه 6.
[23]. الکافی، ج 5، ص 321.
[24]. بقره، آیات 45 و 46.
[25]. یوسف، آیه 30.
[26]. نجم، آیات 8 و 9.
[27]. اعراف، آیه 32.
[28]. روم، آیه 7.