دیدگاههای افراد مختلف نسبت به زندگی بعد الموت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بر حسب مراحل فکری و عقیدتی و علمی که نسبت به حالت بعد الموت است، جریان فرار عن الموت یا تمنّی موت یا بیتفاوت بودن احیاناً نسبت به موت فرق میکند. کسانی هستند که مدعی هستند بعد الموت حیاتی نیست، بنابراین فرارشان عن الموت فرار عن العدم است. چون حیات بهتر از ممات فات است، بنابراین اینها تمام جدیتشان و فکرشان، سعیشان و فعالیتشان از برای استمرار و استقرار حیات دنیاست. و اگر هم خودکشی برای آنها پیش بیاید، نه چون از حالت بعد الموت میترسند، زیرا معتقد نیستند؛ بلکه چون حیات راحت را دوست دارند و این زندگی پر از زحمت و ناگواری است، حساب میکنند که اگر بهطور کلی انسان ادراک و احساسی نداشته باشد که بمیرد و مات و فات گردد، بهتر از این است که انسان در زندگی ناگوار استمرار پیدا کند.
دسته دوم کسانی هستند که نسبت به حیات بعد الموت شک دارند، یقین ندارند که بعد الموت حیات و حساب و جزائی هست و یا نه. اینها حساب میکنند آنچه از برای ما یقینی است حیاة الدنیاست، در زندگی دنیا ما با خور و خواب و خشم و شهوت و حیوانیت و شهوانیت و آنچه که متاع الحیاة الدنیا است استفاده میکنیم و این یقینی است. «وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ»[1] ما چرا تمنای مرگ داشته باشیم یا از مرگ فرار نکنیم؟ چون از یقین به شک منتقل شدن است. ما نمیدانیم که بعد از مرگ زندگی هست و یا نیست، بنابراین ما تمنی موت نداریم، این دسته دوم. دسته سوم کسانی هستند که اهل کتابند، یهود یا نصاری یا مسلمین اهل کتاب هستند، اما باز نه تنها تمنی مرگ ندارند بلکه از مرگ با اینکه لقاء الله است و معتقدند که لقاء الله است، فرار میکنند برای اینکه «لِأَنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَّرْتُمْ دُنْيَاكُمْ»[2] چون دنیای خود را بیشتر آباد کردند و نسبت به پس از مرگ توشه درستی نفرستادهاند یا عذاب مطلق است یا عذاب بیشتر است یا عذاب و ثواب با هم است، بنابراین از مرگ میترسند. و ترک حیات دنیا را ورود در عذاب به میزان عدل ربالعالمین میدانند که قابل مسامحهای هم نیست. با اینکه مرگ را به حساب دین کتابی مخصوصاً اسلام، اینها مرگ را لقاء الله و عالم حساب و جزاء و عقاب میدانند، اما چون وضعشان خراب است از مرگ میترسند.
عده چهارمی هستند که وضعشان خراب نیست، وضعشان آباد است، عادلند و در تمام زندگی دنیا مراقبت دارند که در کل نفیها و اثباتها رعایت امر ربالعالمین را بکنند، اینها چرا از مرگ میترسند؟ این هم حساب دارد. عادلند، اما عادل که معصوم نیست، احیاناً خطاهایی دارد، احیاناً گناهانی دارد، بین خوف و رجاء زندگی میکند و روی حساب بین الخوف و الرجاء این خوف برای او هست که بعد از مرگ این گناهان که احیاناً از دست او سر زده است گریبانگیر او گردد. پس با اینکه علاقه به لقاء الله دارند، اما علاقه به مرگ ندارند؛ زیرا بعد از اینکه مردند چند جریان است: یکی اینکه، جریان اعمال صالحه متوقف میگردد، چون عالم مرگ عالم تکلیف نیست. مادامی که در دنیا زنده هستند جریان اعمال صالحه تکلیفاً استمرار دارد و نفع دارد. استغفار از گناهان و توبه الی الله نفع دارد. در این دو بُعد ایجابی و سلبی اگر زنده بمانند و بیشتر زنده بمانند نافع است. در بُعد ایجابی که اتجاه الی الله است و انجام واجبات و ترک محرمات بعد الموت فایده ندارد. از نظر سلبی توبه الی الله است و جبران گناهانی که کردند، بعد الموت که نمیشود، ولو عادل است. عادل است اما عادل اگر خوفش نسبت به بعضی از گناهان کمتر باشد که جهت سلبی است، اما جهت ایجابی موجود است. من هر چه بمانم بیشتر میتوانم از برای این سفر طویل و عریض و پرخطر آماده گردم. اگر انسان بیشتر آماده شود از برای این سفری که یا نهایت دارد مانند اهل الجنة یا نهایت دارد مانند اهل نار که ما جزء اهل نار نیستیم، برای اینکه ما اتجاه الی الله داریم و در مرحله عدالت که عرض کردیم. اینها هم خائف هستند.
مرحله پنجم، مرحله پنجم معصومین (ع) هستند که نه قصور عملی دارند و نه تقصیر عملی. نه قصور عقیدتی دارند و نه تقصیر عقیدتی. نه قصور علمی دارند و نه تقصیر علمی. هر آن که معصوم ارتحال الی رحمة الله کند و روح او قبض گردد، این آزادتر میشود. گناهی ندارد که از گناه بترسد. اگر معصومین (ع) گریه میکردند و ناله میکردند و دعا میکردند و زاری میکردند، آن یک مطلب دیگری است، مربوط به گناه نیست. از ضررویات حالت عصمت ترک گناه است و نه فقط، بلکه ترک مرجوحات است، بلکه به مباحات حتیالمقدور عنوان رجحان و یا عنوان وجوب میدهند که بعضی از اولیاء الله را نقل کردند که کار مباح انجام نداده، امکان دارد. دقت میکرده و جدیت میکرده که رجحان پیدا کند، مباح نباشد. مباح که طوری نیست، تا چه رسد مرجوح که میگویند مکروه و تا چه رسد حرام. در مرحله پنجم ما صحبت داریم. البته در مرحله قبلی هم صحبت است، در مرحله چهارم و پنجم، در مرحله چهارم که عدول هستند و خوفشان از احیاناً عذابهایی در اثر برخی از گناهان کمتر است، اما رجائی که دارند نسبت به جهت ایجابی، جهت اثباتی که هر چه بمانند در حیات دنیا اعمال صالحه آنها بیشتر میشود، این بعد الموت نمیشود.
اما راجع به معصومین (ع) این سؤال بسیار بالاست. معصومین (ع) که با دید بصیرت میبینند رحمتهای ربالعالمین را بعد الموت در برزخ و در آخرت، آنها مسئول نیستند. این «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»[3] مربوط به کسانی است که مسئولیت دارند، احیاناً گناهانی دارند، تقصیراتی دارند. اما کسانی که مقربون هستند، بین آنها و حق سبحانه و تعالی حجابی نیست، حتی حجابهای نور هم در آنها ایجاد حجاب نکرده است، دائماً اتجاه الی الله داشتند، مخصوصاً در زمانهای عصمت و در زمانهای رسالت و دعوت الی الله که عالم تکلیف است. اینجا این سؤال خیلی قوی است؛ چرا از مرگ میترسند با اینکه لقاء الله است؟ مرگ که لقاء الله است و این ظلمها و ناراحتیهایی که از عثمانها و از ابوبکرها و از عمرها و از ابوجهلها و از ابوسفیانها و از دیگران و بدترها میبینند، در عالم برزخ نیست. درست است تحمل میکنند تمام این عقبات و عقوبات را فی سبیل الله، اما در عالم برزخ چنین نیست، در عالم قیامت اینطور نیست. «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»،[4] هیچ فعالیت شری در آنجا وجود ندارد، آنجا عالم عدل است و عالم فضل است و عالم خیر است و هر کس به جزای عادلانه و یا فاضلانه خودش در بُعد ثواب خواهد رسید. پس چرا اینها تمنی موت ندارند، پس چرا از موت فرار میکنند؟ چندتا حساب دارد. حالا راجع به تمنی موت آیاتی است، سه آیه است از قرآن بحث میکنیم، حساب آنها را بعد عرض میکنیم، که حالمان بهتر بشود و در صحبت مقداری بیشتر وارد نور بشویم.
آیاتی که راجع به مذمت کسانی که چرا تمنی موت نمیکنند؟ سوره مبارکه بقره آیه 94: «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ». خطاب به یهودیهایی است که عبادة العجل کردند، تخلفات کردند. تخلفها و عصیانهایی که ضد شریعت خداوند در میان قوم یهود اکثراً بوده است در هیچ امتی از امم نبوده است. آیه 94 سوره مبارکه بقره: «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ». یهودیها ادعاهایی داشتند، هنوز هم دارند. از جمله ادعاها این است که الدار الآخرة خالص از آن ماست. رحمتهای خدا در «جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[5] در اختصاص ماست، هر چه باشیم، ولو گوساله پرستیده است. این بعد از آیهای است که راجع به گوسالهپرستی است که آخرش میفرماید: «وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ»،[6] اینها گوساله پرستیدند، ولی میگویند چون ما بنیاسرائیل هستیم، گوساله پرستیدیم، موسی را تکذیب کردیم، اذیت کردیم چه کردیم چه کردیم، با این حال عقیده ما این است که «الدار الآخرة خالصة» برای ما خالص است. بعضیها میگویند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ»[7] حرفهایی دارند یهودیها و هیچ قومی از اقوام این حرفها را ندارند، حتی مشرکین. مشرکین و ملحدین این حرف را ندارند، اینها چه میگویند؟ میگویند که یوم القیامة رحمات خدا در اختصاص ماست. هیچ پیغمبری، هیچ امامی، هیچ مؤمنی، هیچ عادلی، هیچ کسی به هر درجهای از درجات برسد، اگر از بنیاسرائیل نباشد، جای او در بهشت نیست، یا جای او در جهنم است یا نه جهنم نه بهشت. حتی یکی از ادعاهایی که در تلمود که تفسیر معروف تورات است اینها دارند، این است که میگویند: اصلاً انسان فقط ما بنیاسرائیل هستیم، غیر بنیاسرائیل انسان نیستند اصلاً. خداوند آنها را به چهره انسان آفریده است که ما بدمان نیاید، آنها نوکرهای ما هستند، اصل ما هستیم. در تلمود دارند اینها و در ادعاهایی که دارند. ما انسانهای اصیل هستیم، ابناء الله هستیم، اوداء الله هستیم، دنیا برای ماست، آخرت برای ما هست، در دنیا سلطه برای ماست، در آخرت همه چیز برای ماست. کسان دیگر نه در آخرت اهل نجات هستند، هر چه باشند و هر که باشند. و نه در دنیا حساب انسان با آنها میشود. جاهلیین چه میگفتند؟ حرفشان کمتر بود. جاهلیت عرب معتقد بود که زنها انسان نیستند اصلاً، مردها انسانند. زنها هر چه میخواهد باشند. ولی یهودیها میگویند مردها و زنها و بچهها بزرگها از غیر بنیاسرائیل انسان نیستند، بلکه مورد رحمت هم نیستند، چون حیوان مورد رحمت است، اینها حیوانند، انسان نیستند. مورد رحمت هم نیستند، نه در دنیا به آنها وقعی گذاشته میشود و نه در آخرت. چون دار آخرت خالصة لنا است من دون الناس. این ادعا را دارند.
با تمام انحرافات عقیدتی و معرفتی و عملی، با تمام ظلمهایی که بنیاسرائیل، نه همهشان البته، چون «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»[8] مطلب دیگری است، اکثریتشان. اینجا خداوند احتجاج میکند و قرآن کتاب احتجاج است، کتاب دلیل است. شما چه دلیلی بالاتر از ادله خداوند دارید؟ در کل ابعاد معرفتی، ابعاد علمی، فلسفی، عرفانی، منطقی، در کل ابعاد و این غلط است که میگویند فلسفه را از غیر قرآن، مگر ملاصدرا بهتر از خدا بلد است خودش را بشناساند؟ قرآن شریف بهترین کتاب استدلال است که مانند آن ممکن نیست تا چه رسد بالاتر از آن، منتها با زبان خیلی ساده. آنقدر خداوند ساده صحبت میکند که کسانی که لغت عربی را بدانند و دقت کنند برای آنها این احتجاج کافی است و هر قدر مرحله علمی و معرفتی بالاتر باشد، باز هم بیشتر میفهمند و بیشتر و بیشتر.
استدلال: شما یهودیها ادعا دارید که «الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً لَنَا» یکی از ادعاها این است. چون ابناء الله هستیم، میفرماید: «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ» یعنی من دون بقیه ناس. این «مِنْ دُونِ النَّاسِ» هم لطف دارد، یعنی شما نسناسید، «مِنْ دُونِ النَّاسِ» نفرمود «من دون بقیة الناس»، خیلی لطف است. «مِنْ دُونِ النَّاسِ»، نه «من دون بقیة الناس». اینجا خداوند همه را ناس حساب نکرده، میگوید شما نسناسید که این حرف را میزنید که میگویید همه اینها هیچ و فقط ما. «مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ». چرا؟ برای اینکه شما یهودیها در دار دنیا گرفتاریها دارید، گرسنگیها دارید، زد و بندهایی دارند، مظلومیتها دارید چه دارید چه دارید، در اینجا خالص نیست. از عالم غیر خالص که شیطانهای انس و جن دخالت میکنند و شیطنتها در کار است و ناگواریها در کار است، تمنی مرگ بکنید، چون در تمنی مرگ لقاء الله است خالصةً، کیست که علاقه ندارد از جای خراب به جای آباد برود؟ اینجا برای شما خراب است. هر قدر شما یهودیها پولدار و مرفه باشید، باز یک دزدی چیزی هست شما را ناراحت میکند و نگران میکند. «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» بروید آنجایی که تمامش از آن شماست.
اینجا مطلبی که میخواستیم بفهمیم این است؛ پس تمنی موت دو بُعد دارد: یک بعد تمنی موت غلط، یک بعد صحیح. تمنی موت غلط کسی است که دار الآخرة خالص برای او نیست، حساب در کار است. بنیاسرائیلی باشد یا غیر بنیاسرائیل، حساب در کار است. روی حساب خدای محاسب عادل حساب میکند و ثواب و عقاب دارد. اگر این است تمنی موت دیگر یعنی چه؟ اما اگر به عکس است، به عکس است که «الدار الآخرة خالصة» خالص صددرصد دو بُعد برای شماست: یک بعد دیگران نه، بعد دوم فقط برای شماست، هر که باشید و هر چه باشید، خالصِ خالص. پس تمنی موت کنید. اینجا سؤال میکنیم: نسبت به معصومین (ع) مگر دار الآخرة مشکلی دارد؟ بله، خالصةً نیست، اما مشکلی دارد؟ نه، دار الآخرة برای معصومین علی درجاتهم است، برای عدول علی درجاتهم است، برای مؤمنین علی درجاتهم است، خالصةً نیست، اما نسبت به معصومین (ع) که خوفی در کار نیست، البته خالص نیست، غیر عدول هستند، مؤمنین هستند. ولی از برای ائمه (ع) و فوقشان رسولالله (ص) معهم کل رسل الهی که معصوم هستند، دار الآخرة مشکل ندارد، خالص نیست، اما برای آنها که مشکلی ندارد، پس تمنی موت بکنند طوری نیست. در این آیه این سؤال مطرح میشود. برگشت میکند به همان سؤالی که قبل کردیم که معصومین (ع) چه خوفی دارند که اینها تمنی موت ندارند؟ حتی یک کسی این حرف را بزند: وقتی که شخصی معصوم است و این جا گیر و دار است و اما بعد الموت گیر و دار ندارد، پس انتحار کند و برود آنجا دیگر، انتحار کند. یا اینکه خود را به سبیل مرگ بیندازد، تعمداً برود شهید بشود.
ما در محاصره خرمشهر که رفته بودیم، محاصره آبادان که هنوز بین عراق و ایران جنگ بود، که ما در سنگر خوابیدیم و طیارههای عراقی –یا همان اسرائیلی- بالای سرمان حرکت میکرد، در آنجا ما یک نماز عید فطری خواندیم در همان سپاه پاسداران در حال جنگ، البته مختصر. یکی از پاسدارها آمد و گفت: یکی از رفقای ما این در خرمشهر در تانک بود، مدام سرش را بالا میآورد، گفتم چرا چنین میکنی؟ گفت میخواهم شهید بشوم، این چطور است شهید است یا نه؟ گفتم نخیر، این شهید نیست، این خودکشی است. ما که مأمور به خودکشی نیستیم، ما مأموریم برویم جهاد کنیم، جان اسلام را حفظ کنیم، ولو جان ما از بین برود. اما برویم خودکشی کنیم؟! نمیخواهم بگویم جای او جهنم است، ولی این شهید نیست. حالا کسی اینطور خیال کند و بگوید معصومین که صددرصد وضعشان در آنجا روشن است و اصلاً مشکلی ندارند و «جَنَّاتٌ تَجْري» بلکه «جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ»[9] هم جنت روح دارند در مرحله علیا هم جنت جسم دارند در مرحله علیا و مشکلی ندارند، پس اینها چرا مرگ تمنی نمیکنند؟ چرا خود را به مرگ نمیاندازند؟ چرا در جنگ نمیایستند که آنها را بکشند؟ این یک آیه.
آیه دیگر در سوره مبارکه جمعه، آیه 6: «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ»، البته «هادُوا» دو معنا دارد: یکی «هادوا الی الله» است، یکی «هادوا عن الله» است. اینها «هادوا عن الله» هستند دیگر. اعتراض از خداست، «هادوا الی الله» نیست. «هادوا» از هدایت است. یکی هدایت الی الله است یکی هدایت عن الله است الی الشیطان. اینجا مخاطب «الذین هادوا عن الله» هستند. هود به دو معناست. «قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ»، باز هم اینجا تعریض است. شما خیال میکنید که اولیاء للّه هستید، هر چه میخواهید باشید، حسابی در کار نیست. «مِنْ دُونِ النَّاسِ» نخیر شما نسناسید، بقیه ناساند. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»، تمنی مرگ بکنید. این یک حقیقتی است که اگر انسان ولیّ الله است و مشکلی برای او در کار نیست، پس تمنی مرگ باید بکند، پس باید رسل تمنی مرگ بکنند. تمنی مرگ چگونه؟ فقط ای کاش مردم؟ نه، خود را به مردن بیندازد، از مردن فرار نکند. در درگیری که هست مقاومت نکند که کشته بشود، اینطور میشود دیگر. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»، اینطور نیست که خداوند میخواهد احتجاج کند باطلی را برای اثبات حق دلیل بیاورد، نخیر، حق را برای اثبات حق دلیل میآورد. کسانی که در باب احتجاج استدلال به باطلی میکنند که طرف حق میداند، این غلط است. احتجاج صحیح آن است که مقصود صحیح، احتجاج صحیح، مقدمات احتجاج همه صحیح، به صحیحها احتجاج میکنند. حق اینطور نیست که خودش را بخواهد اثبات کند با مقدمات باطلهای که طرف قبول دارد و او را فریب بدهد. «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» باز این سؤال پیش میآید «وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً» چرا؟ «بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ»،[10] اینها قبول دارند که بعد از مرگ حسابهایی است و آنچه که ایدی آنها، ایدی فکری آنها، ایدی علمی و عقیدتی آنها، ایدی عملی آنها، آن نیروهای آنها، نیروهایی که غلط فرستاده است و غلط کرده است در زندگی «وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ». شما از مرگ فرار میکنید «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ»[11] شما نمیروید به سراغش نمیروید، او به سراغ شما میآید. نمیتوانید فرار کنید. «فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».
آیه دیگر سوره مبارکه آلعمران، آیه 143: «وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ» در جریان جنگ است، در جریان جنگ است که گروهی نفاق کردند، گروهی سست بودند، اینجا خطاب به کیست؟ خطاب به کسانی است که قبل از اینکه جنگ پیش بیاید میگفتند ما چنین میکنیم، چنان میکنیم، چنین بهادریم، چنین دلیریم، چنین رستم و چنین اسفندیار هستیم! ولی جنگ که آمد، نخیر، اینها فرار کردند. کما اینکه در کلام امیرالمؤمنین (ع) است که «تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ»[12] در مجلس نشسته، چپق است، قلیان است، چایی است، شیرینی است، میگویید، زبان دراز است و هر چه میخواهید میگویید. «فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ»، جهاد که آمد چه جهاد روحی و چه جهاد بدنی فرار میکنید، دسته دسته فرار میکنید. اینجا هم همینطور است. «وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ»، قبل از اینکه جنگ بشود، تمنی میکردید که بمیرید، بروید در جنگ و شهید بشوید و فلان. «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ» قبل از اینکه ملاقات کنید با زمینه موت، «فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» شما دیدید موت را خودتان و دیگران «وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» و در حالی که شما دیدید که جریان مرگباری پیش آمده، شروع کردید فرار کردن و ناراحت شدن، پس این چه تمنی موتی است؟
بر مبنای این آیات این مطلب ترکیز میشود که کسانی که اولیاء للّه هستند حالا «مِنْ دُونِ النَّاسِ» را کار نداریم، آن دعوای یهود است. کسانی که اولیاء للّه هستند یا ابناء الله و اودائه هستند که یهود میگویند «وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» اینها تمنی مرگ بکنند دیگر، چرا بمانند اصلاً؟ این چند جواب دارد: 1- مخالفت کردن با اراده خداوند چگونه است؟ بد است، با اراده تکوینی و با اراده تشریعی حق سبحانه و تعالی مخالف کردن. خداوند پیغمبر بزرگوار را آفریده است، در سن چهل سالگی پیغمبر کرده است. حالا در سنه 42 و 43 و 44 بیاید بگوید من تمنی مرگ دارم، یک کاری بکنم که من کشته بشوم و از بین بروم. این به چه معناست؟ یعنی قبل از آنکه خداوند اراده کند که ایشان از دنیا برود، پیش از اراده خدا جلو بیفتد در اراده خدا که ایشان بمیرد، این لقاء الله نیست، این مخالفت با اراده الله است این اولاً. ثانیاً بودن محمد (ص) در 23 سال حساب دارد، نه کمتر نه زیادتر. اگر کمتر کافی بود کمتر، اگر زیادتر لازم بود زیادتر. اینکه خداوند قبض روح رسولالله (ص) را در سن 63 سال کرد روی حساب بود، اگر کشتن هم بود روی حساب بود. حالا اینجا هم روی روی حساب است. یعنی این 23 سال برای دعوت به آخرین شریعت در بُعد اصلی و محوری کافی بود. بعداً هم ائمه (ع)، شهادت امیرالمؤمنین در 63 سالگی بود. این جنبه شیطانی داشت که آن شیطان کشت، ولکن اگر خدا نمیخواست کشته بشود، کشته نمیشد. قضیه علی (ع) که نمیخواهم بگویم پا بر فرق ابراهیم میگذارد، ولی علی از ابراهیم خیلی بالاتر است در بُعد عصمت. چطور خداوند جلوی تمام عوامل آتش گرفتن ابراهیم را گرفت؟ «يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيمَ»،[13] چند حساب داشت، ابراهیم باید هنوز هم باشد. ولی علی اینجا که شهید شد، بودنش اگر طبق اراده الهی مثبت بود، کشته نمیشد، این شمشیر کاری نمیتوانست انجام بدهد. کما اینکه نسبت به غیر معصومین هم چنین جریانی احیاناً اتفاق میافتد.
پس اراده الهی است این مقدار علی بماند، این مقدار حسن بماند، این مقدار حسین بماند و این مقدار صاحب الامر بماند، این از همه بیشتر بماند، آن کمتر بماند، او متوسط بماند. اگر اینها تمنی موت کنند، علاقه به لقاء الله دارند، معلوم است، شکی نیست. در اینجا هم دائماً لقاء الله است، در عالم حیات اینها لقاء الله دارند در تمام لحظات، در خواب هم لقاء الله دارند، در خواب هم خواب نیستند، در خواب هم بیدار هستند. در خواب هم کلمات ما را میشنوند، ما را میبینند، خواب آنها خواب جسم است، خواب روح نیست. خواب ما در حالی که بیداریم باز خواب روح است. آنها همیشه بیدار هستند، در حال لقاء الله هستند، ولکن معنای لقاء الله بهطور مطلق این است که انسان بر اراده خداوند مقدم شود؟ نخیر، این اولاً. ثانیاً بودن معصومین از رسل و ائمه (ع) این بودن برای چیست؟ برای دعوت الی الله است. معصوم بیاید بگوید که نخیر، من دعوت الی الله را ناقص بگذارم، ترک کنم و بروم؟ این اشکال دوم. اشکال اول که بر خلاف اراده الله ولو آدم عادی باشم، بنده آدم عادی بر خلاف اراده الله که خواسته است من اینقدر بمانم، بر خلاف اراده الله کاری کنم که بروم، ولو آدم عادی.
– [سؤال]
– میفهمم، چون تمنی مقدمه کار است. من که تمنی دارم مال به دست بیاورم، دنبالش میروم دیگر و الا غلط است، اگر من تمنی دارم که تمام حفظ قرآن را حفظ بشوم، باید حفظ کنم، نه اینکه تمنی کنم و حفظ نکنم. این تمنی مقدمه است دیگر. چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.
– [سؤال]
– میفهمم. شما به این ایرادات توجه کنید. سه، چهار ایراد در اینجا وجود دارد. ولو برای اعصم معصومین که رسولالله است. ایراد اول اینکه مخالف ارادة الله است، خدا خواسته من اینقدر بمانم، من خودم را بیندازم و بکشم یا مقاومت نکنم تا از بین بروم.
– [سؤال]
– میفهمم، ولی من نباید خود را در مرگ بیندازم، اگر مرگ بناست بیاید، من چه خود را به مرگ بیندازم چه نیندازم، «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ»[14] آن مطلب دیگری است.
– [سؤال]
– آن را هم بحث میکنیم، چون ما در اینجا دو بحث داریم؛ یک بحث سلبی است یک بحث ایجابی. بحث سلبی را داریم میکنیم. من بروم ولو معصوم باشم. این چند ایراد دارد: 1- من بروم قبل از اینکه خداوند اراده اماته کند خود را به موت بیندازم. 2- مهمتر؛ مهمتر این است که بنده یک وظیفهای داریم. رسولالله (ص) بر حسب نقشه ربانی ربالعالمین در آخرین مرحله دعوت رسالتی 23 سال باید بماند و ماند. اگر رسولالله (ص) تمنی کند، بداند که 23 سال یا نداند، تمنی کند که من الآن بمیرم برای اینکه از گرفتاری ابوجهلها و ابولهبها و از اینها نجات پیدا کنم، به مرحله لقاء الله بدون حجاب برسم که این حجاب دنیا نیست. این ترک وظیفه دعوت است. این تمنی لقاء الله در اینجا خلاف لقاء الله است. این لقاء العصیان میشود، لقاء الشیطان میشود، لقاء تخلف از وظیفه میشود و نمیشود دو بُعد متناقض باشد. بنده دلم میخواهد آقا را ببینم، بعد لگد بزنم و در خانهاش را بشکنم، نشد. این آقا خواب است، من به او علاقه دارم، بروم طوری از خواب بیدارش کنم که در اثر بیدار شدن سکته کند. این تناقض است.
من میخواهم لقاء الله پیدا کنم. مثل قضیه آدم، شیطان به آدم چه گفت؟ گفت: «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»،[15] آدم در اینجا اشتباه کرد. شیطان گفت: خدا که گفته از این شجره نخورید، برای اینکه اگر بخورید میمانید، در این دار لقاء الله میمانید، آدم هم به لقاء الله علاقه دارد، نمیخواهد به دنیا برود که «إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى»،[16] او در آن جنت بود، در آن باغ از کرات آسمانی. شیطان آمد فریب داد، این جریان گرفت. آدم هم قبل از رسالت بود قبل از عصمت بود، گفت: «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ». آدم از دستش در رفت، از شجره خورد، برای اینکه از شجره بخورد که بماند، بماند که چه؟ بماند که به آن زحمتهای عالم دنیا و شقوت و این حرفها نیفتد و اینجا دار لقاء الله است. این غلط است. ولذا «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»،[17] آدم گناه کرد. بعد: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى».[18]
معصوم (ع) یک وظیفهای دارد، وظیفهای دارد که کتک بخورد، فحش بشنود، بیرونش کنند، شعب ابیطالب، مجنونش بخوانند، معده گوسفند به سرش بریزند، جنگ برود، وظیفه دارد این کارها را بکند، وظیفه دارد کشته شود، وظیفه دارد کتک بخورد، وظیفه دارد تحقیر بشود، وظیفه دارد به او اهانت بکنند. در راه اینکه وحی ربالعالمین را دعوت کند و مردم را هدایت کند. اگر تمنی لقاء کند، این غلط است.
– [سؤال]
– میرسیم، این بعد دوم است، هنوز به بعد دوم نرسیدیم، این بعد اول سلبی است. سوم؛ انسان هر که باشد و هر چه باشد، معصوم، معصوم رسولالله، رسولالله هر چه میماند بالاتر میرفت یا نه؟ پس چرا تمنی مرگ بکند؟ تمنی مرگ یعنی در این درجهای که من هستم همینجا بروم به لقاء الله. نخیر، باش و هر چه بیشتر میتوانی باش، جدیت کن در بودن خود و آنچه موجب است که تو را از بین ببرد، جدیت کن که نباشد، مگر اراده خداوند تعلق بگیرد بدون اختیار و اراده تو که بمیری. پس بودنش برای معصوم – نمیگوییم ترک معصیت- مزید فی الطاعة است. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»،[19] بُعد اولش که زاویه علیای ابعاد هندسه اتجاه الی الله است دنیاست. «اقْرَأْ وَ ارْقَ»[20] اولش اینجاست. معرفت بیشتر، عبادت بیشتر، عبادت بیشتر و معرفت بیشتر در عالم تکلیف و در عالم اختیار اینجا هست و لذا امیرالمؤمنین (ع) عبور میکردند بر گروهی در مسجد کوفه ظاهراً یا جای دیگر، دیدند که اینها دارند به دنیا فحش میدهند، لعنت میکنند، این میگوید، آن میگوید، دیگری میگوید. اینطوری مقدسمآب شدند، مقدسمآبی یک طرفی. حضرت فرمود چرا به دنیا فحش میدهید؟ دنیا دار الصالحین است، دار النبیین است، اینجا مدرسه است. اگر این مدرسه نباشد که ما را کدام گوری راه میدهند؟ بدون درس خواندن، بدون جهاد کردن، بدون کار کردن که جای ما «جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» نیست. دنیا که بد نیست، اگر کسی با آن بد رفتار کند، بد است، اگر خوب رفتار کند، خوب است. و لذا «الدنیا جنة المؤمن»[21] میشود گفت؟ نه، «الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ». ولکن در عین سجن جنت است. این سجن جنت است. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ»،[22] آن زندان یوسف زندان تن بود، اما آزادی روح بود. دنیا سجن المؤمن است، اما این دنیا که سجن المؤمن است برای او مقدمهای است از برای آخرت. این مرحله سوم که هر قدر بماند در بُعد غیر معصومین؛ مزید طاعت، استغفار از معصیت. بعد از مرگ مزید طاعت نیست، استغفار از معصیت نیست. برای معصومین استغفار از معصیت نیست، چون معصیت در کار نیست، ولی مزید الطاعة است، مزید المعرفة است. پس چرا تمنی موت بکند؟ این جهت سلبی.
و اما جهت ایجابی و هر دو هم جمع است، مقام جمع الجمع است. مقام جمع الجمع ابعادی دارد؛ یک ابعاد فلسفی دارد و یک ابعاد معرفتی. ما در بُعد معرفتی داریم صحبت میکنیم. مقام جمع الجمع، خدایا من نمیخواهم بمیرم، چون هنوز اراده نفرمودهای، نمیخواهم بمیرم چون مأموریت و مسئولیت دارم که دعوت کنم. اما میخواهم لقاء تو را هر وقت صلاح بدانی. پس هم نمیخواهم بمیرم، هم میخواهم بمیرم. در نمیخواهم و میخواهم هر دو لقاء الله است. لقاء الله در عالم حیات در چند بُعد است: بعد اول تا میخواهی باشم، باشم. این لقاء الله است. بُعد دوم؛ تا میخواهی باشم، باشم و دعوت الی الله بکنم، لقاء الله است. بُعد سوم: تا میخواهی باشم، باشم و ترقی کنم در معرفت و عبودیت. در این سه بُعد لقاء الله است.
این لقاء الله سر جای خودش، ولکن هر وقت که اجلم رسید من آماده هستم. از کلمات امامحسن مجتبی (ع) که در آن وقتی که میخواستند ارتحال الی الله پیدا کنند، وصیت کردند: «اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»[23] آماده است. ما مسافریم، اگر حالت مسافری داشته باشیم، دو بُعد باید داشته باشیم: یکی اینکه مسافرم؛ اما وقتی که هنگام سفر نرسیده، باید وضع زندگیام آماده باشد. «كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً» همینطور هستی. ولکن چگونه ابداً؟ ابداً که تو را از حالت آمادگی مرگ بیرون نکند «وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً». همین الآن اگر امیرالمؤمنین (ع) اجلش فرا برسد لبیک میگوید، التماس هم میکند، لبیک هم میگوید، چرا؟ برای اینکه آن سه مرحله تمام شد. آن سه مرحله که مانع بود تمام شد. ارادة الله تعلق نگرفته؟ گرفته، الآن بناست که مشرف بشود به عالم برزخ. مرحله دوم؛ دعوت الی الله تا اینجا کرده، دیگر از اینجا به بعد نمیشود. سوم ترقیاتی است که بناست بکند، آن بالاترین مراحل ترقی در عالم تکلیف را کردند دیگر، بالاتر از آن که نیست. اگر بالاتر از آن میشد، خداوند ایشان را نگه میداشت. اگر بالاتر از آن ترقی که رسولالله در عالم تکلیف کردند در کل ابعاد درونی و برونی و کل ابعاد شخصی و اجتماعی دعوتی امکان داشت، باز هم میماند. اگر برای مردم هم لزوم نداشت اضافه ماندن رسولالله، برای خودش اگر فایده داشت میماند. اما به آن حالت قمّه رسیده، به بالاترین قله معرفتی در عالم تکلیف رسیده، حالا بیایید، دیگر تمام شد. در اینجا درست است.
پس این حب لقاء الله دارد، وقتش نیست. «يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً»[24] به این معناست، نمیخواهد بگوید خدایا قبل از اینکه تو اراده داری، نه، یعنی من آماده هستم. اینکه امیرالمؤمنین فرمود: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»،[25] این یعنی چه؟ این منافات با این ندارد که میخواهد بماند، اراده الهی تحقق پیدا کند در بُعد تکوین، دعوت الی الله باشد و صالحات بیشتر باشد، این منافات با این ندارد. اینکه «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ»، یعنی آن وقتش، آن وقتی که خدا میخواهد و آن مراحلی که باید طی کنم کردهام، دیگر جا نیست. دعوت الی الله که کردهام دیگر زمینهای ندارد، آنوقت از مرگ نمیترسد. تمنی موت به این معنا، نه تمنی موت که در هر آنی من بمیرم. مثلاًً در آن چیزی که نسبت به زینالعابدین (ع) میدهند و این دروغ است «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي» نمیشود زینالعابدین چنین حرفی بزند. این حرف را ماها نمیتوانیم بزنیم. چرا «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي»؟ چرا ای کاش مادرم من را نمیزایید؟ مادر زینالعابدین او را زاییده، امام چهارم است، دارای آن مراحل عمیق معرفت که بالاترین مراحل عصمت و معرفت محمدیه (ص) است. «يَا لَيْتَنِي» به این مقامات نمیرسیدم؟! این همان «يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً»[26] است که کافر میگوید. «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً» این را آن کافر باید بگوید! ماها هم نمیتوانیم بگوییم. کسانی که ایمانشان کمتر است نمیتوانند بگویند چون «یا لیت» تمنای خلاف اراده الهی است. موافق اراده الهی چیست؟ تکویناً و تشریعاً و معرفتاً زینالعابدین درست شدن است، این درست شده است.
– [سؤال]
– آن چیز دیگری است، آن جای دیگر است. آن را به زبان ما دارد میگوید. «وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ»[27] این است.
– این در دعای مکارم الاخلاق است. […] خدایا اگر من شقی هستم، «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي».
– برای خودش نمیگوید. و این را در دو جا گفته، یک جا جای عبادت است، یک جا هم، آن بلاهایی که سر زینالعابدین آوردند بعد از شهادت امامحسین (ع). آنقدر اذیت کردند، آنقدر خودش را، عمههایش را آنقدر اذیت کردند به اسارت و به دور شهر گرداندن و غیره، که قابل گفتن نیست، من نمیتوانم بگویم. «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي» اینجا جایش نبود. این جای سوم است، این جای آخر است.
– [سؤال]
– آن جای دیگر است. شما مقاتل را ملاحظه کنید، در مقاتل این است: «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي» این در کجاست؟ در آنجایی است که این همه مصیبت رسیده، قضیه به عکس است. باید عرض کند: خدایا ای کاش بیشتر به من مصیبت در راه تو میرسید، لذت دارد. اهل معرفت میدانند مصیبت در راه حق لذت دارد، مصیبتی که برو و برگرد ندارد لذت دارد، تحقیر شدن، فحش شنیدن، گرسنگی خوردن، کشته شدن، زخم دیدن، آواره شدن، هجرت کردن از تمام منافع خودش در راه خدا، اینها لذت دارد برای اهل معرفت. چطور میگوید «يَا لَيْتَنِي لَمْ تَلِدْنِي أُمِّي»؟ آن مطلب دیگر است.
– حضرت زینبکه میگوید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[28]
– احسنت، «اللهم تقبل هذا القتیل» قتیل دارد، قلیل هم دارد. «هذا القلیل من نسل ابراهیم الخلیل» این در بُعد بشری درست است صدمه میبیند، ناراحت میشود، ولی در بُعد اینکه چون در راه حق است، اگر شما میخواهید سراغ یک محبوبی بروید که آن محبوب را از خود بیشتر دوست دارید، حساب نمیکنید با ترن بروم یا با طیاره! سیخ باشد، میخ باشد، کتک باشد، زخم باشد، میروید اصلاً دردتان نمیآید. چون روح آنقدر سلطه دارد بر تمام رغبات انسان که علاقهاش این است که یک وقت نکند فرار کند از دهانکجیها، زخم خوردنها، ناراحتیها.
مطلب
که به اینجا رسید، به برادران من عرض میکنم در دقایق آخر و از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ
رَبِّكَ فَحَدِّثْ»[29]
ما که ادعایی نداریم، ما که خاک پای امیرالمؤمنین حساب نمیشویم. ما که خاک پای
امامحسین حساب نمیشویم. اما اگر برای حفظ دکان باشد، حفظ دستبوسی باشد، حفظ
جمعیت باشد، حفظ سهم امام باشد، چرا من اینجا میآیم؟ چرا شماها اینجا میآیید؟
برای چه میآیید؟ آنقدر فحش میشنوید، آنقدر دهانکجی میشنوید، چرا؟ چون احساس
کردیم کتاب الله است، احساس کردیم غلط در آن نیست. احساس کردیم صراط مستقیم است. و
لذا آوارگیها، فحشها، اذیتها، ناراحتیها، دهانکجیها، لعنتها برای ما ثواب
است. هر قدر به ماها در راه تثیبت کتاب الله فحش بدهند، گناهانی اگر ما داریم
منتقل به آنها میشود. این بر حسب نص کتاب و سنت است. یا مکن با پیلبانان
دوستی… گریه شوق است نه گریه تأثر. اگر گریه تأثر هم باشد خوب است، چون در راه
خداست، اما گریه شوق است. اگر شما به یک محبوبی برسید که سالیان دراز فعالیت کردید
که به او برسید، فرزندتان، پدرتان بعد که میبینید گریه میکنید. خدا کند این گریه
شوق باشد که ما در سن 67 سالگی و شما در سنین دیگر، به جایی رسیدیم که جمعیتها،
شهرتها، پولها، سر و صداها، مقامها، اینها برای ما مطلبی نیست. انسان که خربزه
میخورد پای لرزش مینشیند. انسان که در رودخانه قوی شنا میکند و به عکس شنا
میکند، ما داریم به عکس شنا میکنیم، همه از اینطرف میروند، ما از آن طرف
میخواهیم برویم به طرف الله و کتاب الله بر حسب مراحل. این شخص انتظار دارد آب
وارد دهانش نشود؟ خفه نشود؟ خفه هم بشود، بشود. اگر در راه خدا این بدن خفه بشود،
اما روح قدرت بگیرد و روح وسعت پیدا کند و روح سعادت پیدا کند و لقاء الله به آن
معنایی که خداوند برای انسان میخواهد حاصل شود، مطلبی نیست. اگر فردا زنده
بودیم…
[1]. الكافی، ج 3، ص 352.
[2]. معانی الأخبار، ص 390.
[3]. صافات، آیه 24.
[4]. غافر، آیه 16.
[5]. آلعمران، آیه 15.
[6]. بقره، آیه 93.
[7]. مائده، آیه 18.
[8]. اعراف، آیه 159.
[9]. الرحمن، آیه 54.
[10]. جمعه، آیه 7.
[11]. همان، آیه 8.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 72.
[13]. انبیاء، آیه 69.
[14]. آلعمران، آیه 154.
[15]. اعراف، آیه 20.
[16]. طه، آیه 118.
[17]. همان، آیه 121.
[18]. همان، آیه 122.
[19]. حجر، آیه 99.
[20]. الکافی، ج 2، ص 606.
[21]. همان، ج 2، ص 250.
[22]. یوسف، آیه 33.
[23]. بحار الأنوار، ج 44، ص 139.
[24]. همان، ج 43، ص 177.
[25]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 52.
[26]. نبأ، آیه 40.
[27]. الصحيفة السجادية، ص 94.
[28]. بحار الأنوار، ج 45، ص 116.
[29]. ضحی، آیه 11.