«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمهای در لقاءالله آنگونه که ممکن است و بالاتر از آن، واجب است، هم در حیات دنیا و هم در برزخ و هم در قیامت که به طور مترتب و متسلسل هستند. بعضی شعرها واقعاً خیلی عالی است: خوشا آنان که دائم در نمازند.
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً * هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».[1] یک نماز ظاهری داریم که اتصال درونی و برونی و قرب درونی فکری و قلبی با ربالعالمین است، برونیِ آن رکوع و سجود و قیام و قعود و تشهد است. یک نماز معرفتی در هر حال داریم، در خواب داریم، در بیداری داریم، در برزخ داریم، در قیامت داریم. معنای تسلیم کامل لِلّه هم همین است و معنای معصوم هم همین است.
پله اول عصمت حضور دائم است، «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً»، زبان نیست. اگر زبان انسان ذاکر الله باشد اما فکر او جای دیگر، دل او جای دیگر، عمل او سوی دیگر، این نفاق است. محور اصلی ذکرالله قلب است و چون قلب فرمانده کل قوا است، اگر قلب انسان منوّر به ذکرالله و معرفةالله باشد، افکار او منور است، تدبرهای او منور است، عقل او منور است، اعمال او منور است. خوشا آنان که دائم در نمازند. این لقاءالله که مرحله بالاتر آن بعد از مرگ است و مرحله بالاترِ بالاتر آن یوم القیامة الکبری است، برای اهل جنت إلی غیر النهایة است، که لقاءالله هم در نشئات سهگانه و در همه حالات برای اهل جنت و رضوان است، در بُعد تکلیفی دو مرحله است: یک مرحله، اکنون که من زنده هستم و خدا میخواهد زنده باشم و خدا میخواهد دیگران را زنده کنم، زنده به معرفت و علم و اخلاق و عقیده و عمل هستم، دیگران را هم زنده کنم، این خود لقاءالله است. و هر هنگام که ربالعالمین اراده فرمود بدون اختیار من، من دنبال مرگ بروم غلط است، دنبال مرگ رفتن خسارت است.
به من دستور داده شده است که در جهاد فی سبیل الله شرکت کن، و طبعاً در جهاد فی سبیل الله یا قاتل هستم یا مقتول هستم یا هم قاتل هستم و بعداً مقتول هستم، یا نه قاتل هستم و نه مقتول هستم. در تمام ابعاد من دارای لقاءالله هستم، تسلیم در برابر امر خدا هستم. اگر مرگ برسد مقتول خواهم شد، اگر نرسد مقتول نخواهم شد، اما «قَضى نَحْبَهُ»[2] هستم. در سوره مبارکه احزاب هر قدر این آیه را بخوانیم بهتر میشویم، انسانتر میشویم، فهمیدهتر میشویم: «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ».[3] رجال رجولت جنس نیست، فاطمه (س) ارجل الرجال است، در قِمّه است. «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»، لفظ نیست، سِبق در تمام مراحل وجود است، در درون و در برون و در فرد و در اجتماع و در علم و در معرفت و در عبودیت، در تمام مراحل.
«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»، بعضی تصور میکنند «قَضى نَحْبَهُ» یعنی رفت و شهید شد، مگر آقای خمینی شهید شد؟ «قَضى نَحْبَهُ» نیست؟ پیغمبر شهید نشدند، «قَضى نَحْبَهُ» نیستند؟ مؤمنینی که دارای مراحل عالی از ایمان هستند و به جنگ رفتند و شهید نشدند یا زمینه پیش نیامد، اما آمادگی دارند، اینها «قَضى نَحْبَهُ» نیستند؟ معنای «قَضى نَحْبَهُ» «قُتِل» نیست، معنای آن «مَاتَ فِی سَبیلِ الله» نیست، «قَضى نَحْبَهُ» یعنی وظیفه خود را در آخرین مرحله انجام داد، آماده از برای قتال فی سبیل الله بود، قاتلاً و مقتولاً رفت و مقتول شد، «قَضى نَحْبَهُ». مصداق دیگر که به جنگ رفت و کشته نشد، او شهید زنده است، «قَضى نَحْبَهُ». مرحله سوم جنگی پیش نیامده، اما همان آمادگی را دارد باز «قَضى نَحْبَهُ»، منتها اینجا «مَنْ يَنْتَظِرُ»[4] صدق میکند، «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ».
زمینه پیش آمد، کار خود را انجام داد، کشته شد، «قَضى نَحْبَهُ»، زمینه جنگ پیش آمد، کار خود را انجام داد، کشته نشد، «قَضى نَحْبَهُ». «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»، یعنی انتظار قضای نحب است و انتظار قضای نحب دو بُعدی است: بُعد اول مقصود استف بُعد دوم ضمنی است. بُعد اول مقصود این است که اگر جنگ پیش آمد به جنگ بروم نه اینکه برای کشته شدن بروم، این اول. دوم: اگر هم برای احیاء اسلام کشته شدم قضاءالنّحب است.
اینکه حب لقاءالله مقتضی این است که انسان دوست داشته باشد بمیرد اینطور مطلق نیست، من حب لقاءالله باید در عالم تکلیف داشته باشم، حب لقاءالله در عالم تکلیف در سه بُعد حداقل این است که من کاری انجام دهم زنده بمانم، از عوامل مرگ دور شوم، مگر آنجا که خدا دستور داده است. خود را به مرگ نیندازم، مریض شدم معالجه کنم، کلّاً از عوامل مرگ با تمام نیروها و امکاناتی که دارم دور شوم، این لقاءالله است. از عوامل مرگ که دور شدم اگر اراده خدا بود که من بمیرم باز لقاءالله است، اگر نبود مشغول دعوت الی الله هم لقاءالله است. در جهاد فی سبیل الله هم «قَاتِلاً أَو مَقتولاً» یا هیچکدام، لقاءالله است.
پس اینکه معصومین (ع) حب لقاءالله دارند، حب دارای سه مرحله است: نقطه اولی مرحله تکلیف است، منافات ندارد که رسولالله (ص) محبترین محبین نسبت به لقاءالله است، که این حجب نور از بین برود و بمیرد و بیحجابتر حالت لقاءالله داشته باشد. ولکن اگر خود را به کشتن بدهد، اگر علاقه داشته باشد زودتر بمیرد که رسالت تمام نشود، دعوت تمام نشود، این لقاءالشیطان میشود، این لقاءالله نیست. لقاءالله مراحلی دارد، درجاتی دارد. ما بعد از آنکه از آیات مقدساتی از قرآن شریف راجع به لقاءالله و راجع به حب موت بحث کردیم، روایاتی را که در نجف بودیم و تفسیر بحث میکردیم، یادداشت کردهام مراجعه کردم، دیدم همینها است. روایاتی راجع به لقاءالله و راجع به حب لقاءالله به عنوان حب موت، حب موت یا بغض موت.
یک روایت در صحیفه مبارکه سجادیه (س) است که مکرر ما خواندهایم و اینکه بفهمیم خیلی قدرت میخواهد. «عَمِّرْنِي»، امام سجاد از زبان ما صحبت میکند، از زبان خود او که مطلب دیگری است، او که عصیان ندارد. «عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ»،[5] این لقاءالله است، صد سال، بیشتر. این دعا را که ولیّ امر (عج) میکند «عَمِّرْنِي» به 1100 و 1200 و بیشتر و بیشتر، چرا؟ برای اینکه بقاء آنها نور است، مزید نور است، مزید طاعت است، مزید رحمت است، مزید درجات است. «عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ»، بَذل، سیر کردن با کمال سرعت در طاعتِ الله. نه سیر کردن کُند، نه سیر کردن با سرعت در طاعت الله اگر دوست داشته باشم، نه، کتک بزنند، ناسزا بگویند، اذیت کنند، تهمت بزنند. «عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ». امام سجاد که نمیشود اینطور باشد، دارد یاد میدهد، این دعاها یاد دادنی است، مرحله خود آنها چیز دیگری است ما نمیفهمیم، مرحله یاد دادن را هم خیلی نمیفهمیم.
«فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ»، من که قبول دارم خدایا تو هستی و قبول دارم که بعد از مرگ حیات است و قبول دارم که حساب است و ثواب است و عقاب است. «فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ»، اگر عمر من، علم من، فکر من، عقل من، قلب من، مال من، اولاد من، چراگاه شیطان و شیطنتها است، «فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ»، زودتر بمیرم که بهتر است، چون هر چه بمانم بیشتر گناه میکنم، هر چه بمانم به عذاب تو نزدیکتر میشوم و از رحمت تو دورتر میشوم. اینجا «فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ». اما خودکشی نمیشود، خودکشی خلاف اراده است. «فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ». اما این دعا را به حق در بُعد دوم، معصوم نمیشود بکند.
«یَا لَيْتَ أُمِّي لَمْ تَلِدْنِي وَ لَمْ یَکُنْ یَزیدُ یَرَاني»
خیلیها گفتهاند، روضهخوانها هم میگویند، اما ما نمیتوانیم بگوییم، دیروز عرض کردم. این یک.
دوم: «عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع)، قَالَ: لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَبْضَ رُوحِ إِبْرَاهِيمَ (ع)»،[6] «أَرَادَ اللَّهُ»، قبض روح با او است. عزرائیل در اینجا خبر میدهد، قدرت ندارد ابراهیم را قبض روح کند، روح ابراهیم بالاتر است که قبلاً بحث کردیم. «لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَبْضَ رُوحِ إِبْرَاهِيمَ (ع) أَهْبَطَ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَكَ الْمَوْتِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ أَ دَاعٍ أَمْ نَاعٍ». یعنی «أَ داعٍ إِلَی الله» که قبض روح شود و ارتحال کند، «أَم نَاعٍ»، معلوم بود آمدن ملکالموک آمدنی بود که یک خبر وحشتناکی است و الّا چرا «دَاعٍ أَمْ نَاعٍ»؟ «ناعٍ» نَعی است، یعنی خبری راجع به مرگ کسی، مرگ محبوب.
«أَ دَاعٍ»، مرا به امر خدا دعوت میکنی که قبض روح شوم؟ «أَمْ نَاعٍ»، من هستم، به من میخواهی خبر بدهی که فلان عزیز تو خواهد مرد؟ «قَالَ بَلْ دَاعٍ يَا إِبْرَاهِيمُ»، داعی است، قابض روح نیست، داعی است، خبر میدهد که خدا میخواهد تو را قبض روح کند. «بَلْ دَاعٍ يَا إِبْرَاهِيمُ فَأَجِبْ» أجب دعوة الله «قَالَ إِبْرَاهِيمُ». این را میخواهند به ما یاد بدهند و الّا ابراهیم که خیلی بالاتر از این حرفها است. «قَالَ إِبْرَاهِيمُ (ع) فَهَلْ رَأَيْتَ خَلِيلًا يُمِيتُ خَلِيلَهُ»، ابراهیم خلیلالله است. عزرائیل، تو دیدهای که یک خلیلی خلیل خود را بمیراند؟ او که میداند موت لقاءالله است، بالاتر است، میخواهد به ما یاد بدهد. «فَرَجَعَ مَلَكُ الْمَوْتِ … فَقَالَ إِلَهِي قَدْ سَمِعْتَ مَا قَالَ خَلِيلُكَ إِبْرَاهِيمُ».
همین ابراهیم وقتی که بین زمین و هوا در منجنیق، در برابر صحرای آتش قرار گرفت، جبرائیل که اعظم ملائکةالله است آمد و گفت: «هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ فَقَالَ أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا»،[7] «حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي».[8] این را او بلد است بگوید، ما نمیتوانیم بگوییم. «قَدْ سَمِعْتَ مَا قَالَ خَلِيلُكَ إِبْرَاهِيمُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ اذْهَبْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ هَلْ رَأَيْتَ حَبِيباً يَكْرَهُ لِقَاءَ حَبِيبِهِ»،[9] وظیفه تمام شد، بیشتر لازم نیست، اگر بیشتر لازم بود خدا تو را نگه میداشت، دیروز عرض کردیم. «هَلْ رَأَيْتَ حَبِيباً»، مگر ابراهیم در حالی که زنده بود مُلاقی نبود؟ چرا، ولی ملاقی بالاتر، ملاقی جزایی، ملاقی بدون حجب، حجب ظلمت که نبوده، بدون حجب نور، بیحجاب، به حدّ معرفت ابراهیمی. «إِنَّ الْحَبِيبَ يُحِبُّ لِقَاءَ حَبِيبِهِ». بحار جدید، جلد ششم، صفحه 127، از امالی صدوق 118 نقل کرده است.
«سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) بِمَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَ اللَّهِ»،[10] چرا؟ این لقاء دور شدن از زن و فرزند و زندگی دنیا است، چطور انسان دوست دارد ترک کند آنچه را با او مأنوس است؟ مخصوصاً انسانهایی که ناس نیستند نسناس هستند، «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»،[11] «وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»،[12] «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».[13] فقط اینجا را میبیند، پشت را نمیبیند. «بِمَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَ اللَّهِ قَالَ لَمَّا رَأَيْتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دِينَ مَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ»، این طاعت است، «عَلِمْتُ أَنَّ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِهَذَا لَيْسَ يَنْسَانِي»، من بمیرم دیگران من را فراموش میکنند، خدا فراموش نمیکند، خدا که هیچ وقت فراموش نمیکند. ولکن آنجا در محضر حق، لقاء من به درجه بالاتر خواهد رسید. «فَأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ». منبع این هم همان مدرکی که عرض کردیم.
«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الصَّادِقِ (ع) فَقَالَ قَدْ سَئِمْتُ الدُّنْيَا»،[14] از دنیا خسته شدم. بعضی اینطور فکر میکنند: دیگر خسته شدم، برای چه بمانم؟ «فَأَتَمَنَّى عَلَى اللَّهِ الْمَوْتَ». این درست است؟ من از زندگی خسته شدم، از گرسنگی خسته شدم، از فقر، از تحقیر شدن خسته شدم، «فَأَتَمَنَّى الْمَوْتَ»، درست است؟ «فَقَالَ تَمَنَّ الْحَيَاةَ»، تمنّی زندگی کن، در هر حالی «لِتُطِيعَ لَا لِتَعْصِيَ»، این مرحله سوم بود که عرض کردم. مرحله سوم از لقاءالله در بُعد حیات و عجله نکردن این است که طاعت کنی، عصیان نکنی، تکلیف سلبی، تکلیف ایجابی، این مقام بالاتر میرود. ولو رسولالله (ص)، تا آن حدی که آخرین قله و آخرین مرحله رُقی و ارتقاء درجات عبودیت و معرفت در عالم تکلیف است، در آن نقطه استجابت دعوت رب میکنند. اگر یک بزرگواری از شما دعوت کرد که فردا ساعت فلان نزد من بیایید و قبل از او به شما دستوراتی داد که چنین کنید و چنان کنید، اگر شما همین حالا بروید لقاء است؟ عصیان است. به دستور او، او را نبین.
قضیهای نقل میکنند، در مشهد مقدس یکی از علماء (رض)، مرحوم حاج مهدی اصفهانی (رض) بود که تقریباً پنجاه سال پیش فوت کردند، حقاً از بزرگترین عرفاء بالله بود، و با چیزهایی که ما خیلی مخالف هستیم ایشان مخالف بود. ایشان یک نوکری داشت، شب با فانوس میخواستند به جایی بروند، این خادم پشت ایشان راه میرفت. ایشان میفرمود: پشت که من چشم ندارم، پشت که به کار من نمیآید، از جلو باید بروی. گفت: خجالت میکشم. گفت: اگر از جلو بروی پشت من رفتهای، اطاعت این است که از جلو بروی من در چاله نیفتم. طاعت ربالعالمین این است که در این زندگی بمان، ناراحت شو، گرسنگی بکش، حبس شو، آوارگی، تبعید، کتک، ناراحتی، تمام صدمات را ببین که از همه بالاتر رسولالله (ص) است. «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»،[15] ارّه که نکشیدند. ولی اذیتهای روحی که رسولالله (ص) از کسانی که فاقد روح انسانی بودند دید، از تمام انبیاء بالاتر بود، چون رسالت ایشان و نبوت ایشان از همه بالاتر بود. خدا میگوید محمد (ص) باید 23 سال بمانی، قبل از 23 سال بیایی عصیان است، لقاء این است که آنچه را من میگویم عمل کنی، هر چقدر طول بکشد. ولیّ امر (عج) بیش از 1100 سال است در حال لقاءالله و ارتقاء تشریف دارند.
«تَمَنَّ الْحَيَاةَ لِتُطِيعَ لَا لِتَعْصِيَ فَلَأَنْ تَعِيشَ فَتُطِيعَ خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ تَمُوتَ فَلَا تَعْصِيَ وَ لَا تُطِيعَ».[16] این چرخ را هر چقدر به سرعت بیشتر حرکت بدهی بیشتر میرود، اگر هم کم حرکت بدهی کم میرود، شما نیستید کم میرود. انسان هم مادامی که زنده است هر قدر چرخ معرفت و چرخ عبودیت و چرخ لقاءالله را در تمام مراحل تسلیم، علماً و عملاً و معرفتاً بیشتر و سریعتر حرکت بدهد، در برزخ همان سرعت و در قیامت همان سرعت را دارد، و این سرعت را خداوند إلی غیر النهایة ادامه میدهد، چون «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ».[17] اما اگر من در اینجا نمانم و زودتر بروم…
یکی از کسانی که در بمباران عراق شهید شد از خویشاوندان ما بود، خواب او را دیدند، جوان بود، گفتند: حال تو چطور است؟ گفت: حال من خوب است، اگر میماندم منهای آنچه را که خدا میداند، بهتر بود، بیشتر اطاعت میکردم. انسان عادلی بود، کاملاً عادل بود. نمیخواهد انسان خواب ببیند، بیّن است دیگر، هر قدر انسان در مدرسه باشد بیشتر تحصیل کند، برای اجتماع بعدی بهتر است و نافعتر است. دنیا مدرسه است، در این مدرسه در تمام حالات که انسان امکان دارد…
از فرمایشات امیرالمؤمنین (ع) است که «مَنِ سَاوَی يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»،[18] تا چه برسد که از آن طرف باشید. اگر دیروز و امروز ما در معرفةالله و طاعةالله و لقاءالله برابر باشد ضرر کردهایم، این خود مرگ است. در روایت دارد: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[19] چه میخواهد بگوید؟ این خیلی معنا دارد، یک معنا این است که انسان وقتی میمیرد کشف غطاء میشود. کشف غطاء که میشود «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»،[20] چشمهای بصر و چشمهای بصیرت، غشاء حیات دنیا که رفت، به طور عمومی، غطاء حیات دنیا که رفت، بصر چشم و بصر بصیرت تیزبینتر میشود. اعمال خوبی که در اینجا انجام میداد، خود اعمال خوب را میدید، آنجا ملکوت را میبیند، اعمال بدی که اینجا انجام میداد خود عمل بد را میدید، آنجا ملکوت است. «الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً».[21]
الآن انفجار ندارد، در تمام ذرات امکان انفجار وجود دارد اگر منفجر کنند، حقیقت تمام اعمال ما باید بروز کند، بروز حقیقت و بروز ملکوت. مرغ بریان کرده مزعفَر مال یتیم که میخورد لذت میبرد، دارد نار میخورد و نمیداند نار است. «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»، آنجا برای انسان مطلب روشنتر میشود. «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، همان روشنیِ آنجا را اینجا ببینید، حداقل با علمالیقین. امیرالمؤمنین با عینالیقین با اموات صحبت میکردند، میدیدند و صحبت میکردند، با حقالیقین که بالاترین مراحل حقالیقین را محمد و محمدیون (ص)، معصومین داشتند.
حدیث دیگر: «دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَلَى رَجُلٍ يَعُودُهُ وَ هُوَ شَاكٍ فَتَمَنَّى الْمَوْتَ»،[22] حضرت از جوانی عیادت کردند که تمنای مرگ میکرد، ناراحتی سختی داشته که همه را خسته کرده بود، تمنای مرگ میکرد. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ»، تمنی موت نکنید. «فَإِنَّكَ إِنْ تَكُ مُحْسِناً تَزْدَدْ إِحْسَاناً إِلَى إِحْسَانِكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُسِيئاً فَتُؤَخَّرُ لِتَسْتَعْتِبَ فَلَا تَمَنَّوُا الْمَوْتَ». دو بُعدی است؛ بُعد ایجابی است و بُعد سلبی است. چون دارد میگوید مؤمن است، کافر بود که هر چه زودتر بمیرد عذاب کمتر است، یا غرق در فسق است. مؤمن است، این مؤمن هر قدر بماند مصلحت بیشتر، ثواب زیادتر، طاعت زیادتر، اگر هم گناه دارد عِقاب تأخیر است. این تأخیر عقاب دو نفع دارد: یکی اینکه اگر بمیرد فوری عقاب است، اگر نمیرد بعد عقاب میشود اگر توبه نکند، ولی میشود، مجال توبه وجود دارد. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»،[23] توبهای که انسان را نصیحت کند، نه توبه لفظی.
«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قال قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ (ع) أَخْبِرْنِي عَنِ الْكَافِرِ الْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ أَمِ الْحَيَاةُ فَقَالَ الْمَوْتُ خَيْرٌ لِلْمُؤْمِنِ وَ الْكَافِرِ»[24] هر دو، معنا دارد، حساب دارد. «قُلْتُ وَ لِمَ» هم برای کافر هم برای مؤمن، چطور؟ «قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ»، برای مؤمن خیر است برای اینکه برّ است، نزد خدا لقاءالله است، ولی با قیودی که قبلاً عرض کردیم. اگر وقت مرگ رسید -نه به اراده خود او- اگر وقت مرگ مؤمن رسیده است و مُرد، برای او بهتر است چون لقاءالله است و ثواب است، تا اینجا مقدر بوده است. اما راجع به کفار: «وَ يَقُولُ وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ». ظالم هر قدر بیشتر بماند و ظلم او بیشتر باشد عقاب او زیادتر است، پس تا جایی که ممکن است زودتر بمیرد، بهتر است. مگر کسی که میخواهد از ظلم خود و از فسق خود استغفار کند و مجال استغفار از ظلم و کفر از برای او وجود دارد.
روایت دیگر باز از رسولالله (ص): «لَا تَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ فَإِنَّ هَوْلَ الْمُطَّلَعِ شَدِيدٌ».[25] استادنا الاعظم فی المعارف الالهیة، مرحوم آیتاللهالعظمی محمدعلی شاهآبادی (رض)، مرحوم آقای خمینی هم به تلمذ ایشان افتخار میکردند. حرف آقای خمینی این بود که ایشان اعلم من فی الارض در کلّ علوم هستند، در این بحث وجود دارد. در هول مطَّلع که بحث میکرد خود او میلرزید و گریه میکرد و تمام کسانی که بودند، اهل معرفت بودند، گریه میکردند. «فَإِنَّ هَوْلَ الْمُطَّلَعِ شَدِيدٌ وَ إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ أَنْ يَطُولَ عُمُرُهُ وَ يَرْزُقَهُ اللَّهُ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»، هول مطَّلع. اینجا هم برای کسانی که دائماً در حضور هستند، «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ»،[26] عصمت است، «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، عدالت، دو مرحله است: «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ». اگر پدر خود را ببیند، لخت در مقابل او میرود؟ حتی اگر عکس او را ببیند «كَأَنَّكَ تَرَاهُ». «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ»، رؤیت، معرفت، آنقدر بالا نیست، مثل اینکه میبینید، که با چشم بصر دیدن آن محال است، «فَإِنَّهُ يَرَاكَ»، او غایب نیست، او خواب نیست، بر تمام اعمال درون و برون، او حاضر است. من چطور با وجودی که او به من داده است، عقلی که به من داده است، مالی که به من داده است، زندگی که به من داده است، عصیان او را بکنم؟ اینجا متوجه نیستیم، معصومین متوجه هستند. همیشه در هول مطَّلع هستند و هول ندارند، ترس ندارند، مطَّلع هستند، چون گناه نمیکنند که ترس داشته باشند. ولی ما نوعاً وقتی که مردیم، کسانی که گناهانی دارند، هول مطّلع دارند.
در آن حالی که ما بین الدنیا و البرزخ هستیم، قدمی در دنیا و قدمی در برزخ، در آن حالت بینابین مطالبی را ما در همان نقطه اولی مشاهده میکنیم. آن وقت میفهمیم که ما چه بودیم و چه کردیم و چقدر اشتباه انجام دادهایم و جبران نکردهایم. اینکه روایت دارد و درست هم هست که امیرالمؤمنین در بُعد دوم بعد از رسولالله در مراحل اولای موت مؤمن حاضر میشود، چون بدن برزخی امیرالمؤمنین به حساب مقام جمعالجمع بدنی که یک موقع باید بحث کنیم، یکی و دوتا، روح هم که مقام جمعالجمع دارد، حضور در همهجا میتواند داشته باشد. کما اینکه از آیات شهادتالاعمال ما این مطلب را استفاده میکنیم، «يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ».[27] رسولالله چطور میتواند شهیدالشهداء نسبت به نبیین و نسبت به غیر باشد، اگر اعمال درونی و برونی را تلقی نکرده است؟ به ارادةالله تلقی کرده است. خداوند به ولیّ امر (عج) تمام اعمال ما را ارائه میدهد، اگر ما راه اشتباه را برویم امام زمان غصه میخورد، گریه میکند، ناراحت میشود، بعضی اوقات نفرین میکند. به کسانی نفرین میکند که امام امامِ زمان را لگدمال کردهاند، قرآن را در زاویه انداختهاند، ولیّ امر (عج) نفرین میکند و دعا میکند برای کسانی که برخلاف امواج موجود قدم در راه معرفت کتابالله برمیدارند.
ما قبل از اینکه راجع به برزخِ مطلق بحث کنیم، یک برزخ نسبی را باید پیشتر صحبت کنیم. ما سه برزخ نسبی و یک برزخ مطلق داریم، از دو برزخ نسبی قبلاً صحبت کردیم و یک برزخ مطلق که انسان میمیرد و إلی یوم القیامة، بعد حیات پیدا میکند با خصوصیاتی که ما از آیات باید استفاده کنیم. یک برزخ نسبی، صد سال جناب عُزیر مرد، بعد زنده شد، وقتی که مرد روح او از بین نرفت، روح او در برزخ بود. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ»[28] که قبلاً بحث کردیم، آنهایی که در برزخ بودند بعد فاصلهای نداشتند. برزخ بعضی طویلتر است و برزخ نسبی است، کسانی که در دولت ولی امر (عج) رجوع میکنند. اگر خدا توفیق بدهد که میدهد از حالا ما بحث در رجعت داریم، رجعت یعنی چه؟ رجعت رجوع گروهی از اموات در دولت ولیّ امر (عج) است. شما بعضی وقتها حضرت را دیدهاید، اینطور نیست؟ نوکران ایشان را بعضی وقتها دیدهاید. سوم این است اگر واقعاً چیزی از حضرت خواستید که از خدا بخواهد فوری انجام شده، حتماً این جریان را دارید. چون ولیّ امر (عج) دو بُعدی است: یک بُعد خود ایشان که آخرین معصوم است و دوم اینکه ایشان نماینده کل معصومین است، نماینده حیّ است از آدم و ادریس و نوح و موسی و عیسی و خاتمالنبیین (ص) و امیرالمؤمنین و جدّه او فاطمه و حسن و حسین. دو بُعدی است، امام حیّ است، نمیگوییم افضل است.
در روایت داریم که: «إنَّ الْأَئِمَّةَ (ع) فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ إلَّا أَنَّ لِعَلیُّ فَضْلَهُ وَ لِلْقَائِمِ مِنَّا (ع) فَضْلَهُ». منتها در مورد «فَضلَه» باید بحث کنیم. ما با توجه به ولیّ امر (عج)، اگر در راه او باشیم حرف ما را گوش میکند، اگر در راه او باشیم. اگر در راه او نباشیم، با امام او مخالف باشیم ولی حسرت بخوریم که ایشان را ببینیم، کتابالله که امام ایشان است، «یَأتی بِکِتَابٍ جدیدٍ» همین است؟ جدید نیست. غیر از این است؟ ارتداد است. همین است، فتوای بر مبنای قرآن، در فلسفه، در عرفان، در فقه. فلذا در روایت دارد که پرچمهایی از مرجعیتها -این مرجعیتها را نمیگوییم، إنشاءالله سنّی هستند- وقتی که امام وارد نجف و وارد کوفه میشوند، پرچمهایی از مرجعیتها میآیند و میگویند سراغ کار خود برو ما هستیم، میگوید اگر شما میتوانستید کاری انجام دهید تا به حال اینقدر اختلاف ایجاد نمیکردید، اینقدر مردم را گمراه نمیکردید. میگویند: تو با این محاسن کوتاه، چهل سال داری برخلاف همه فتوا میدهی؟ بر خلاف شهرت، برخلاف اجماع، برخلاف ضرورت فتوا میدهی؟
رجعت. رجعت دارای مراحلی است که گروهی از اموات در دولت ولیّ امر (عج) رجعت میکنند. کسانی که با ولیّ امر تشکیل دولت جهانشمول میدهند سه دسته هستند، این دولت جهانشمول در کل عالم تکلیف، روی کره زمین ما دارای 313 استان است. فرض کنید ایران یک استان میشود، آلمان یک استان میشود. چرا؟ چون «لَا یَقوم حَتَّی یَقوم أَصحَابُ الأَلوِیَة»، لِواء در لغت عربی دو معنا دارد هر دو مراد است، یکی استاندار، یکی فرمانده لشکر. ولیّ امر (عج) تشریف میآورند، 313 نفر اصحابالألویة هستند که بعضی از آنها در زمان امام زمان زنده هستند، بعضی از طول تاریخ رسالات، بهترین آنها را خداوند زنده میکند. در کتاب دانیال دارد که: ای دانیال تو هم در زمان قائم، قائم خواهی بود. من در بشارات عهدین مفصّل نوشتهام آقایان مطالعه بفرمایید، از فردا میخواهیم راجع به رجعت بحث کنیم، اینها را در کتاب داریم، در تفسیر هم به طور مفصّل، مفصّلتر و عمیقتر آمده است.
313 نفر از آیندگان در زمان ولی امر (ص) و از کل مؤمنین درجه اول تاریخ، از رسل، از انبیاء، از مؤمنین درجه اول، «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»[29] بر حسب روایات و بر حسب آیات که روایات علی ضوء الآیات است، اینها رجوع میکنند. 313 نفر، لشکر حضرت ده هزار نفر است، 313 نفر اصحابالألویة هستند، زیر پرچم ده هزار نفر هستند. کما اینکه ایران وقتی که با عراق جنگید و دفاع کرد، در لشکر چقدر بودند؟ ولی زیر پرچم 20 میلیون بودند و هستند و إنشاءالله خواهند بود، کسانی که خود را آماده میکنند. البته مثال است فرق زیاد است. 313 استان، هر استانی یک نفر، یک استان سلمان، یک استان مالک اشتر، یک استان دانیال، یک استان سلیمان، یک استان داود. این استانها هر کدام دارای یک فرد از 313 نفر است و این دارای دو پست است. «لَا یَقوم حَتَّی یَقوم أَصحَابُ الأَلوِیَة»، دارای دو پست است: یکی پست استاندار است، دوم اینکه فرمانده لشکر است. فرمانده لشکر و استاندار که احاطه بر کل امور سیاسی و امور معرفتی دارد، فقط سیاسی بدون معرفت نیست، فقیه بدون سیاست نیست، جمع در او جمعالجمع است. این یک مرحله که بخش زیادی از اینها رجعت بعدالموت است.
بخش دوم: «فَإِذَا كَمَلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[30] عقد، بستن، بستن و استحکام، استحکام جیش ولیّ امر (عج) به عنوان افراد اول و نقطه اولی، افراد جیش حضرت که زیر پرچم آماده هستند ده هزار نفر هستند. سؤال زیاد است، ده هزار نفر در مقابل میلیونها؟ همه جواب دارد، إنشاءالله بحث میکنیم. فقط همین ده هزار نفر؟ خیر، ملحقین هم هستند. درجات را عرض میکنیم، درکات را بعد عرض میکنیم که «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[31] هم رجعت میکنند، متوسطین مطلب دیگری است. «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً» از رسل کلاً، انبیاء بالاتر هستند کلاً، ائمه بالاتر از همه رسل مادون رسولالله هستند، در رتبه او، کلاً، تمام رسل، اصحاب وحی علی درجاتهم رجعت میکنند. منتها یک زمان که طبعاً نیست، رسولالله رجعت میفرماید، حکومت محمد (ص) است، یکی یکی رجعت میکنند. صاحبالأمر که حکومت را انجام میدهند از دنیا میروند، بعد مدام پشت سر هم رجوع است، رجوع یک جا نیست. این مرحله اولای رجوع.
مرحله دوم رجعت: «مَن مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»، مانند سلمان الفارسی، ابادجّانة الانصاری، مالک الاشتر النخعی، ابوذر الغفاری، عمّار یاسر، اینها نمونه هستند، و دیگران و دیگران. مگر الآن نمیشود سلمان شد؟ بیشتر از سلمان هم میشود، مگر نمیشود ابوذر شد؟ مالک اشتر شد؟ بیشتر هم میشود. رحمت ربالعالمین به زمان و زمانهای خاص انحصار ندارد، بلکه بر حسب فرموده رسولالله: «رَحِمَ اللَّهُ إِخوانی» اینها بالاتر از سلمانها هستند. اخوان چه کسانی هستند؟ آیا ما اصحاب هستیم؟ فرمود: نه، شما اصحاب من هستید، اخوان من کسانی هستند که بعداً میآیند، نه من را میبینند و نه ائمه پس از من را میبینند، ایمان آنها آنقدر قوی است مثل انسانی که در آتش راه میرود و اتفاقی برای او نمیافتد، اینها «إِخوانی» هستند. از دور انسان آنقدر محبت داشته باشد و آنقدر ایمان داشته باشد که از مالک بهتر کار کند، از سلمان بهتر کار کند. حضور، دیدن جسم که شرط نیست، مگر اویس قرنی به مدینه نیامد و برگشت و رسولالله را ندید؟ او در قلب دیده بود. رسولالله فرمود: «أَشُمُّ رَائِحَةَ الرَّحمَن مِن…»
این را رجعة بالاستعداد میگوییم، استعداد رجعت. یک رجعت بالاستدعاء هم داریم که إنشاءالله ما هستیم. ما نه مرحله عالی هستیم و نه مرحله دانی. ما رجعت بالاستعداد داریم یا رجعت بالاستدعاء؟ استعداد نیست. استعداد رجعت در نقطه نور مربوط به درجه اول، انبیاء و رسل و اولیاء است، ما که نیستیم. نمیشود گفت بخواهند یا نخواهند، بالاخره خدا آنها را ارجاع میدهد، در دولت مهدی (عج) کل رسالات باید باشند و کل انوار وحی تحقق پیدا کند. رجعت بالاستدعاء برای ما است، استدعاء کنیم، در نماز شب، در دعاها دعا کنیم لیاقت پیدا کنیم که در زمان ولیّ امر (عج) در خدمت ایشان حضور داشته باشیم، بتوانیم اوامر ایشان را اطاعت کنیم.
از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»،[32] خیلی افراد هستند که ادعای رؤیت میکنند، «مَن إِدَّعَى الرُّؤيَةَ فَهُوَ كَاذِب»، چرا؟ مگر همه دروغ میگویند؟ خیر. برای اینکه اگر کسی ادعای رؤیت امام زمان کرد، مثلاً بگوید که ایشان فلان حکم را فرمودند، دیگری ادعای رؤیت کرد حکم دیگری گفت، تناقض میشود. پس درِ این باب خاص مسدود است و نیابت عامه است و نوّاب عامین طبعاً اشتباهاتی دارند. و نمیشود گفت ولیّ امر (عج) راجع به شیخ مفید و سید مرتضی اینطور فرمود که «یَا شَیخِی وَ مُعتَمَدِی وَ الحَقُّ مَعَ وَلَدی»،[33] نمیشود این حرف را گفت. برای اینکه معنای آن این است رؤیت ولی امر تحقق پیدا کرده، مسئلهای بین شیخ مفید و سید مرتضی اختلاف شده، حضرت فرموده باشند: «یَا شَیخِی وَ مُعتَمَدِی وَ الحَقُّ مَعَ وَلَدی»، نمیشود. ما از کتاب و سنت باید استفاده کنیم، نه اینکه با خواب و ادعای دیدن ولیّ امر.
اما میشود حضرت را دید، من ادعا ندارم، اما نوکرهای ایشان را من دیدهام. در سال دومی که مکه مکرمه مشرّف بودیم، من با یکی از پسرهایم در منا گم شدیم. منا چادرها است، انسان چادرها را پیدا نمیکند، گم شدیم. قلب من هم ناراحت بود، هوا گرم بود، خسته شدم و نشستم. ولی کاروانها آشنا بودند و دعوت میکردند و تعارف میکردند. ما میخواستیم دنبال چادر خود برویم که بچهها آنجا بودند. یک جا از نشستن خسته شدم ایستادم، دیدم چند نفر عرب دارند میروند، ولی مثل دیگران نیستند، طور دیگری هستند، نورانیت خاصی در آنها وجود دارد. این هم کافی نیست، خیلی افراد نورانیت دارند ولی مطلبی ندارند، چیز خاصی ندارند. یکی از آنها که جلوتر بود، من خوب احساس کردم که دنبال ولیّ امر دارند میروند، گفت: «سلام علیک یا شیخ. ماعلیش، غریب غریب فَضَّل هناک». انسان چه میداند، پیغمبر است؟ امام است؟ من در آن حدّی نیستم که امام با من صحبت کند. این را گفت، پسر من گفت: که بود؟ گفتم: بعداً به تو میگویم. آنها چند نفر بودند معلوم بود دنبال یک نفر میروند، معلوم بود دنبال یک نفر بزرگوار میروند. آن بزرگوار مصلحت نبوده، ما را لایق ندانسته که خود او را زیارت کنیم، دستور دادند که این شیخ گمراه شده، اشاره کردند. من که دو، سه ساعت گشتم پیدا نکردم، دو سه چادر آن طرفتر بود رفتیم، صحبت آن شب هم این بود. جریاناتی وجود دارد که انسان اگر ایمان نداشته باشد متحیر میشود، ولی واقعاً ما ولیّ امر داریم، در همین کره زمین ما تشریف دارند، عنایت دارند.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. احزاب، آیات 41 تا 43.
[2]. همان، آیه 23.
[3]. همان.
[4]. همان.
[5]. الصحیفة السجادیة، ص 94.
[6]. بحار الأنوار، ج 6، ص 127.
[7]. بحار الأنوار، ج 68، ص 156.
[8]. همان.
[9]. بحار الأنوار، ج 6، ص 127.
[10]. همان، ج 6، ص 127.
[11]. اعراف، آیه 176.
[12]. کهف، آیه 28.
[13]. روم، آیه 7.
[14]. بحار الأنوار، ج 6، ص 128.
[15]. همان، ج 39، ص 56.
[16]. همان، ج 6، ص 128.
[17]. هود، آیه 108.
[18]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 28، ص 256؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 382 (با اندک تفاوت).
[19]. بحار الأنوار، ج 66، ص 317.
[20]. ق، آیه 22.
[21]. نساء، آیه 10.
[22]. بحار الأنوار، ج 6، ص 128.
[23]. تحریم، آیه 8.
[24]. بحار الأنوار، ج 6، ص 134.
[25]. همان، ص 138.
[26]. همان، ج 25، ص 204.
[27]. نحل، آیه 89.
[28]. بقره، آیه 243.
[29]. تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
[30]. الإحتجاج (للطبرسی)، ج 2، ص 449.
[31]. تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
[32]. ضحی، آیه 11.
[33]. كتاب المزار- مناسك المزار(للمفید)، ص 6.