«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در کل موضوعات و مفاهیم قرآنیه تا آن جایی که ممکن است باید دقت کرد و با اهل آن شور کرد و فکر کرد و در دربار ربالعالمین التماس کرد تا مرادات حق سبحانه تعالی برای ما معلوم شود. مخصوصاً مطالبی که بسیار محوری و سرنوشتساز است، نه فقط از برای مسلمانها بلکه از برای کل مؤمنین تاریخ و ما در این بحث فکر میکنیم. اولاً زیربنای بحث و رکن و محور اصلی بحث که آیات مقدسات قرآنیه است بعداً نوبت به روایات میرسد که سه بخش خواهد شد. آنچه موافق است با مستفاد صحیح از آیات روی چشم و آنچه مخالف است کنار میرود و آنچه نه موافق است و نه مخالف است و قطعی هم نیست، قبول نمیکنیم و اگر قطعی است از باب «أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[1] روی چشم.
در این بحث محوری که قضیه رجعت «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»[2] باشد، با رسل و انبیاء بزرگوار الهی که حتی بین شیعهها محطّ بحث و مناقشه است تا چه رسد بین سنّیها و شیعهها، باید درستتر از درست فکر کنیم.
به نظرم هست فردی از علمای شیعه به نام شریعت سنگلجی در تهران بود که ایشان منکر رجعت شده بود و البته قال و غوغا زیاد شد. من همان وقت که حدود چهل و چند سال پیش بود فکر میکردم به جای قال و غوغا باید استدلال کرد. این شخص روی جهاتی منکر اصل رجعت است، باید روی آن جهات با او بحث کرد. قال و غوغا کردن و بد گفتن و تهمت زدن و افترا زدن و غیبت کردن کار اهل علم و تقوا و معرفت نیست.
چه کسانی از شیعه یا بیشتر سنّیها رجعت و دولت ولیّ امر (ص) را انکار کنند و یا تشکیک کنند یا رجعتی را قائل باشند که قابل قبول نیست و برخلاف دلالات قرآنیه است و یا هر چه، ما باید صراط مستقیم را در این عقاید و در این مطالب طی کنیم. چند روز است که ما در محضر قرآن شریف تکدّی میکنیم و فکر میکنیم. بارها حضور برادران عرض کردم: درست است دوره تفسیر فرقان را خداوند توفیق داده است و من نوشتم، اما معنای این نوشتن این نیست که چون نوشته شد و چاپ شد دیگر تبلوری نداشته باشد یا احیاناً نقضی نداشته باشد. احیاناً نقض دارد، ما که معصوم نیستیم و احیاناً تبلور دارد، فکر کنیم روی آیاتی که قبلاً فکر کردهایم، شور کردهایم و نوشتهایم و تدریس کردهایم. البته از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»[3] باید این را حضور برادران عرض کنم: ظاهراً هیچ آیهای از آیات که ما در الفرقان تفسیر کردهایم و نوشتهایم، بدون تدریس و بدون تفکر نبوده است و این خود تبلوراتی را در حد امکان و استعداد با عنایت الهی مقرر فرموده و در این تفسیر نقش داده است.
ولی با تمام این جهات اینطور نیست که مطالب اضافهای در کار نباشد، هست. احیاناً من نیمهشب بیدار میشوم و فکر میکنم، احیاناً در خواب فکر میکنم، در بیداری فکر میکنم. احیاناً در بین راه کاغذ میگیرم و یادداشت میکنم، احیاناً موقع غذا و حرف زدن سؤال میشود، میگویم سؤال نکنید. چرا؟ چون کتابالله است. این حرف فلان و بهمان نیست که خود او هم شاید نفهمد چه میگوید. این کتابالله است، الله با ما صحبت میکند. کتابالله حجت بالغه الهیه است که اینقدر ما به آن ظلم کردیم. ما هم باید روی حجت بالغه الهیه بلوغ پیدا کنیم، بلوغ لغوی، بلوغ عقلی، بلوغ معرفتی، بلوغ ایمانی، بلوغ علمی پیدا کنیم، بهترین اوقات را از برای تفکر در این منشور مقدس الهی بگذاریم.
خداوند مستقیماً با ما سخن نگفته است، اما به وسیله بهترین فرد کائنات علی طول الخط با ما صحبت کرده است. آنچه را که میشد و امکان داشته است و بالاترین رحمات رحیمیه ربالعالمین است در قرآن شریف با ما صحبت کرده است. آیه محوری در بحث ما همین آیه 55 سوره مبارکه نور است. روی قطعات آیه و وعدههایی که ربالعالمین فرموده است، آیاتی است که آن آیات دو مرحلهای است. یک مرحله اینکه با نگرش صحیح به آن آیات آنچه را در این آیه میفهمیم و اگر احیاناً گفته شود صریح نیست، صراحت پیدا میکند.
مرحله دوم توضیحاتی است که در این آیه نیست و مراد هم نبوده است، اما در آیات دیگر توضیح داده شده است که «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً وَ يَنطِقُ بَعضُهُ عَلَى بَعض»[4] روی هم رفته در کل آیاتی که در این مخمّس بحث است «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[5] بُعد اول. وعده چیست؟ چهار وعده است:
1- «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛
2- «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ»؛
3- «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛
4- «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً».
این چهار بُعد با آن بُعد محوری که آنها موعود ربالعالمین هستند، خداوند به آنها وعده داده است که در یک زمان آیندهای این وعدهها را تحقق بدهد، هر پنج بُعد آیه دارد. منتها با فرقهایی:
از جمله فرقها این است که در آن آیاتی که راجع به خلافةالأرض «الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»[6] بحث است، مانند ذوالقرنین که «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً * فَأَتْبَعَ سَبَباً»[7] الی آخر که بزرگترین قدرت مَلکیت و بالاتر از مَلکیت برای ذوالقرنین بود و همچنین از برای یوسف: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ»،[8] همچنین برای داود و سلیمان که «سَخَّرْنَا»[9] این تسخیر جن و انس با هم است، در کل ابعاد این آیه مبارکه آیات داریم. اما این آیه امتیازاتی دارد. یکی از امتیازات این آیه این است هر چهار وعده جمع است.
امتیاز دیگر این است که در اینجا تأکید است «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»[10] تأکید است، «لَیَستَخلِف» نیست، «یَستَخلِف» نیست. «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» سه تأکید است: لام یک تأکید است، نون متکلم مع الغیر که جمعیت صفات رحیمیه است یک تأکید است، نون تأکید یک تأکید است. ربالعالمین این چهار وعده را از برای «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» با سه تأکید تسجیل فرموده است که این مربوط به گذشته نیست و نبوده است. تاکنون هم نشده است.
مثلاً یکی از آیاتی که در این چند روز به آن اشاره کردیم: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»[11] این برای گذشته است یا آینده است؟ «لَنَنْصُرُ» آینده است. مگر «رُسُلَنا» آینده است؟ «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» این آیه به شریعت آخرین مربوط است و خدا با پیغمبر آخرین صحبت میکند، بعد که دیگر رسلی نیست. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» برای قبل نیست که شما بگویید خداوند رسل خود را با وحی نصرت کرده است و توفیق داده است و تأیید کرده است، تا جایی که لازم بوده است و میتوانستند دعوت الی الله کردند. این برای سابق نیست «إِنَّا لَنَنْصُرُ». این «لَنَنْصُرُ» که دارای سه تأکید است، مربوط به آینده است. حداقل از آن وقت تا بعد. از زمان پیغمبر اسلام تا بعد مگر نبوتی خواهد بود؟
- برای پیغمبر دلگرمی میشود که اصلاً روش ما این است.
- نه، این «لَنَنْصُرُ» مستقبل است، میشود آن را ماضی کرد؟ با دلگرمی هم که نمیشود لغات را تغییر داد. اگر «إِنَّا نَصَرنا رُسُلَنا وَ إیّاک» بود بله. «إِنَّا لَنَنْصُرُ» این دلگرمی بالاتر است. یک دلگرمی قبلی است که «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا»[12] روش چنین بوده است و چنین خواهد بود، ولیکن نه، پیغمبر بزرگوار در سه بُعد دلگرمی دارند. در بُعد حاضر که تمام عطیات ربانیه در بُعد رسالت، درونی و بیرونی به او داده شده است. در بُعد گذشته که تمام رسل مقدمه رسول هستند و در بُعد آینده تمام رسالت رسل باید تحقق پیدا کنند. آیه این را میگوید: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» این آینده است، مگر بعد از پیغمبر ما رسلی هستند؟
– [سؤال]
- نخیر، این تفریع است. «رُسُلَنَا» نه «رسالاتِنَا». «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» یعنی آدم، یعنی نوح، یعنی ابراهیم، موسی و عیسی، یعنی داود و سلیمان، یعنی حبقوق، یعنی همه انبیاء. این نصرت دو بُعد است: یک بُعد در گذشته رسالات و رسل است، آن نصرت بوده است. یک بُعد برای آینده است، «لَنَنْصُرُ» برای آینده است. ما که نمیخواهیم بر آیه تحمیل کنیم. تحمیل بر آیه این است که بیاییم به تصور خود توجیه کنیم که برای گذشته است. نخیر. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا». همانطور که «رُسُلَنَا» تمام رسل را شامل است، «وَ الَّذينَ آمَنُوا» مؤمنین کل طول تاریخ و عرض جغرافی را شامل است. از آن هنگام آغازین تا زمان رسولالله (ص) که رسلی بودند و مؤمنینی بودند «رُسُلُنَا» آینده، «وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ» -این مطلب برای من تازه است، قبلاً توجه نکرده بودم. در تفسیر دارم ولی نگاه نکرده بودم- «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» این وعده ربالعالمین با این تأکیدات متعدده مربوط به آینده است. آینده هم بعدالموت نیست، در همین دنیا است که «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»[13] «الحیاة العاقبة» که آیات متعدده داریم که آخرین مرحله زندگی تکلیف در انحصار متقین است. طاغین کنار میروند، کسانی که بیخود فرماندهی میکردند، بیجهت موقعیت به دست آورده بودند همه کنار میروند، اگر هم هستند تحتالشعاع هستند یا فرض کنید نیستند.
این آیه مبارکه راجع به خلافت فی الأرض در عالم تکلیف بحث میکند. اول: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»، «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[14] این «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» رسل را و مؤمنین را گرفت به بیانات قبلی و آیات دیگر، با اطلاق خود آیه که قبلاً عرض کردیم. این استخلاف در چند آیه قرآن موجود است. در سوره 28، آیه 5 و 6 میفرماید: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ»، این «نُریدُ» اراده منّ «عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» فقط برای گذشته نیست. اینجا قضیه درست است به مناسبت قضیه فرعون و موسی است. ولکن فرعون که فرد اول نکبتها و ضلالتها و ظلمها و ظلمتها در تاریخ بود و در برابر او موسی قرار گرفته است، این به عنوان نمونه ذکر شده است. این بعد از قضیه «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ»،[15] «عَلا فِي الْأَرْضِ» فقط نباید ارض مصر باشد، درست است که سلطه رسمی فرعون و سلطه حقوقی ظاهری فرعون در ارض مصر بود ولی در کل عالم قدرت داشت. مانند بعضی از سلطاتی که الآن قدرت در آمریکا است به حساب اینکه رژیم آمریکا است ولی به همهجا نفوذ میکند، فرعون تاریخ. «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ * وَ نُريدُ» نرید چه زمانی است؟ فقط حالا است؟ یعنی اراده ربالعالمین که مستضعفین در یک آیندهای باید دارای تمکین فی الأرض شوند، قدرت شوند، مستخلف فی الأرض شوند، فقط قوم بنیاسرائیل است؟ «وَ نُريدُ» اختصاص ندارد، منتها یک مورد در اینجا ذکر میشود: «وَ نُريدُ»، استمرار اراده رحیمیه ربالعالمین برای زیر بال گرفتن مستضعفین است. اینطور نیست که همیشه مؤمنین بالله ذلیل باشند، همیشه فرار کنند، همیشه بترسند. همیشه جا و مقامی نداشته باشند؛ نخیر «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ» در عرض ارض و در طول تاریخ، در کل ابعاد تکلیف و رسالات رسل «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» اینها پیشوا گردند. حتی به عنوان حاشیه قابل قبول نبودند. آنها علامه طباطبایی را بهعنوان طلبه هم نمیدانستند، از گرسنگی مرحوم شد، حاشیه را هم قبول نداشتند، اما «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» این مرد باید زنده شود، این مرد و مانند او باید در دولت مهدی زنده شوند. از کسانی هستند که «مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»، «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً»[16] از پیشوایان خواهند شد. «وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» صحبت از مال نیست، یعنی میراث تمام سلطهها و تمام قدرتها و تمام حاکمیتها از بدان معلوم و از خوبان هم اینچنین. برای اینکه اینها از خوبهای خوبان هستند. درست است خوبانی که متوسط بودند دارای حکومتهایی بودند، ولکن این کسانی که خداوند میخواهد «وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» این وراثت از کل سلطات و از کل نیروها و قدرتها باشد که در آن شائبهای در کار نیست.
«وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»[17] پای آنها را در زمین محکم کنید. از نظر مکان و از نظر مکانت. مستضعفین نه مکانی دارند و نه مکانت، دائماً باید فراری باشند. در مکان خود هم غریب هستند باید سنگباران شوند، باید چاقوکشی شود، باید به کتابالله چاقو بزنند، باید کتابالله را در مسجد امام رضا پاره کنند. چه زمانی؟ در جمهوری مبارک اسلامی. چرا؟ چون روی کتابالله بحث میشود. اشارات اینها «وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ» تمکین از نظر مکان؛ مستقر باشند، مکانت؛ مکان و مکانت اولیا داشته باشند، کسانی که مستضعف فی الأرض هستند به گناه ایمان، به گناه ارتباط با کتابالله و وحی خدا. «وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما» فرعون و فراعنه تاریخ، هامان و هامانهای تاریخ. «وَ جُنُودَهُما» تمام فرعونهای تاریخ و هامانهای تاریخ از شاه و صدام و غیر، مشمول در این جریان هستند. «مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ * وَ أَوْحَيْنا» این آیه راجع به استخلاف است.
این استخلاف عام است، منتها هر کس به حساب خاص خود، گاه استخلاف فرماندهی کل نیروهای روحانی و سیاسی اسلام به دست ولیّ امر (عج) است. فرماندهیهای بعد است؛ استانداریها است، فرمانداریها است، مدرّس بودنها است، خطیب بودنها است، داعی إلی الله بودنها است. مقامات و پستهای مترتب و گوناگونی که در دولت ولیّ امر (ص) هست همه استخلاف است. یعنی هر کس در آن زمان دولت شایستهای و مقام و فرماندهی شایستهای داشته باشد، این به جای کسانی است که در زمانهای گذشته ناباب بودند یا صددرصد نبودند. زمانی خواهد آمد که تمام قدرتهای ناباب تبدیل به قدرت باب میشود و تمام قدرتهای باب تبدیل به قدرت بابتر و بالاتر میشود و خداوند متعال یک نمونهای از جنت را در همین عالم تکلیف درست میکند.
آیه دیگر که باید بحث محوری هم روی آن انجام دهیم آیه 105 سوره انبیاء است، میفرماید: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ» که بحث مفصّلی دارد «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ»؛ «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» چه کسانی هستند؟ فقط نمازشبخوانها هستند؟ کسانی که در کل ابعاد صلاحیت دارند؛ در بُعد دینی، در بُعد علمی، در بُعد عقیدتی، اخلاقی، عملی، در بُعد فردی، اجتماعی، در بُعد سیاسی، در کل ابعادی که شایستگی برای دولت ولیّ امر داشته باشند. فقط نماز شب میخواند و هیچ چیز نمیفهمد و صابون و گچ را از هم تمیز نمیدهد، او که برای خود هم فایدهای ندارد. صالحین به این معنا که از برای دولت جهانشمول مهدی (عج) صلاحیت دارند.
«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ * إِنَّ في هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدينَ * وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ» در کل قرآن شریف ما سه آیه داریم که این مطلب را میرساند، دین و شریعتی که رسول آخرین آورد باید در کل عالم محور باشد. چه زمانی در کل عالم محور بود؟ یا حتی در جزیرةالعرب محور کلی بود؟ الآن کجا محور است؟ در کل جهان تکلیف دینالله که طاعةالله است و طاعت خالصه لله است این محور شود.
در قرآن شریف سه آیه است: یکی سوره فتح (48)، آیه 28: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ»، «الدِّینِ الحَق» نیست، «دینِ الحَقِّ» مگر همه اینها باطل بود؟ نه، همه اینها باطل نبود ولی مدام میرفت و جای آن میآمد. ولی نه، دین الحق علی طول الخط. «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» یعنی چه؟ مگر همه انبیاء اینطور نبودند؟ مگر خداوند همه انبیاء را نفرستاد و آن دینی که لازم بود به آنها داد که کم و زیاد نبود؟ نه «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» چون لفظ دین یعنی طاعت. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»[18] یعنی مالک یومالطاعة، منتها طاعت دو بُعد دارد: یک بُعد عمل طاعت است، یک بُعد ظهور ملکوت طاعت که نتیجه طاعت است. بُعد اول که خود طاعت در بُعد تکلیف است، یومالدنیا است. بُعد دوم که ظهور ملکوت طاعت است این بعدالموت در برزخ و قیامت است. «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً»[19] این ظهور ملکوت طاعت هم در بُعد صورت و هم در بُعد سیرت و نتیجه است.
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ» چرا؟ «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» تمام طاعتها کنار میرود. در کدام عصری از عصور طاعةالرحمن بیشتر از طاعةالشیطان بوده است؟ همین حالا هست؟ زمان شخص خود پیغمبر بود؟ زمان امیرالمؤمنین بود؟ دعوت رسولالله چقدر اثر کرد که مسلمین صددرصد درست کند؟ نقصان از آنها بود، رسولالله که نقصان ندارد. او دعوت خود را «عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ»[20] آنچه را رسولالله (ص) مُحمَّل بود دعوت کرد، کوتاهی نکرد. «وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ».
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»[21] «لِيُظْهِرَهُ عَلَى دینه»؟ نه، «یظهره علی دینه» که بود! مگر پیغمبر که آمد طاعت ربالعالمین بر او غالب نبود که هم خود و هم دیگران را دعوت کرد؟ چرا «عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ». «دین کلّه» کدام است؟ یکی دینالله است؛ یکی هم دینالشیطان است. احیاناً دینالشیطان بر دینالله غلبه ظاهری دارد، همیشه اینطور بوده. دینالله هم درجاتی دارد، شریعةالله به وسیله انبیاء اولوالعزم که پنج نفر بودند مراتب دارد. شریعت نوح، ابراهیم، موسی و خاتمالنبیین. ولیکن «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» هر دو بُعد را جمعاً شامل است. یعنی این طاعةالرحمن باید در زمان رسالت رسولالله -در زمان وجود ایشان که اتفاق نیفتاد- در شعاع دعوت رسالتی رسولالله، در یک آیندهای باید طوری باشد که «لِيُظْهِرَهُ» اظهار یعنی غلبه دادن، «ظَهَرَ عَلیه» یعنی «غَلَبَ عَلَیه».
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ»[22] از طفل مادون تکلیف که «لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» حجاب لازم نیست، اما «إذَا ظَهَروا» حجاب لازم است. طفل سیزده ساله، دوازده ساله. اما ظهرین را میداند؟ بچه دو سال هم میداند. پس «لِيُظْهِرَهُ» یعنی دانستن و عمل کردن؛ بتواند کاری انجام دهد. میشود بچه ده ساله و دوازده ساله، پس «أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» اگر مقابل آن طفل مادون تکلیفی است که ظهور دارد «عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» یعنی علماً و عملاً میتواند کاری انجام دهد، باید برای او حجاب کرد. اما اگر یک پسر بیست سالهای که عرضه هیچ کاری را ندارد، او «غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» است، حجاب لازم نیست. «غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یعنی آن مردانی که اصلاً حالت جنسی ندارند و توان آن را ندارند، حجاب لازم نیست.
«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» این طاعت ربالعالمین در شریعت خاتمالنبیین و در کل تاریخ تکلیف بر تمام طاعتها غلبه کند. طاعتهای شیطان که هیچ، حتی طاعتهای رحمان. شریعت یهود کنار میرود، شریعت عیسی کنار میرود، شریعت زرتشت کنار میرود. همین شریعت خاتم را که طاعةالله در آن متبلور و مترقی است، بر کل طاعتها غلبه میدهد. تا کنون اتفاق افتاده؟ «وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً». دو آیه دیگر داریم که ذیل آن «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» است: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» سوره 9، آیه 33 و سوره 61، آیه 9.
پس استخلاف اینطور است. استخلاف یعنی خداوند تمام مقامات گذشته را هر چه بوده است، خوب بوده است، بد بوده است، متوسط بوده است، به جای آنها مقاماتی بر محور دعوت رسالتی خاتمالنبیین (ص) میآورد که از آنها بهتر است، اگر خوب بودند، اگر بد بودند که جای او است «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ». حالا خود این جریانی میشود که ما باید کار کنیم.
در قرآن دو آیه داریم که ما باید روی آن کار کنیم:
1- سوره بقره، آیه 193: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ» تا چه زمانی با کفّار مقاتله کنیم؟ -دفاعی است، هجومی نیست- «وَ قاتِلُوهُمْ» مخاطب چه کسانی هستند؟ مخاطب کسانی هستند که زمان نزول وحی قرآن هستند؟ اینکه محال است. چون زمان نزول وحی قرآن مسلمانها مأمور بودند «وَ قاتِلُوهُمْ» در برابر کفّار مقاتله کنند، دفاع کنند ولی به اندازه خود. غالب، مغلوب. اگر هم غالب بودند، باز «لا تَكُونَ فِتْنَةٌ» نبود. زوال کلی فتنه از نظر جانی و از نظر عقیدتی نبود؛ چون ما دو فتنه داریم: یک فتنه جانی است، یک فتنه عقیدتی است. «وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»[23] در یک آیه. «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»[24] در آیه دیگر. ما که دفاع میکنیم در دو بُعد دفاع میکنیم. اگر به جان ما مسلمانها هجوم کردند، خطر جانی و خطر ناموسی در ابعاد پنجگانه داشتند، ما دفاع میکنیم، هجوم نمیکنیم.
مهمتر خطر عقیدتی است. اگر جوّ ضد اسلامی درست کردند و با گفتنها و نوشتنها و کارها خطر عقیدتی درست کردند، ما اینجا مقاتله میکنیم. مقاتله دو بُعد دارد: یک بُعد باید آن تبلیغات را به خود آنها برگردانیم، اگر بر ضد اسلام کتابی نوشتند حوزههای ما مهیّا باشد که کتاب بر ضد آنها بنویسد، با کفایه نمیشود آنها را رد کرد. با مکاسب هم نمیشود، با اسفار هم نمیشود.
حوزهها مهیّا باشند که ناموس عقیدتی اسلام را حفظ کنند، جوابگوی تمام حرفهایی که دشمنان میزنند باشند. اگر این فایدهای نداشت، اثر نداشت آن وقت قتال خونین است؛ یعنی جنگ قرمز است، جنگ گرم است، جنگ سرد نیست. این سه بُعد: قتال در بُعد اول. قتال در بُعد دوم، قتال در بُعد سوم. «حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ»[25] نکره فی سیاق النفی استغراق است، یعنی هیچ فتنهای در کار نباشد. اصلاً به مسلمانها هجومی نشود نه جاناً و نه مال و نه عِرض، نه عقیده. تاکنون چنین شده است؟ پس اگر این خطاب فقط به مسلمانان مجاهد است یا میتوانستند در زمان رسولالله جهاد کنند که این اصلاً دروغ است، نمیتوانند، تکلیف ما لایطاق است. محال بود و در زمان پیغمبر و در زمان امیرالمؤمنین و ائمه نشد که حتی فتنههای خود مملکت اسلامی از بین برود تا چه رسد فتنههای کل جهان تکلیف از بین برود.
2- بالاتر از این آیه سوره انفال، آیه 39: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ» دو بُعد است: بُعد سلبی و بُعد ایجابی در هر دو آیه. منتها در آیه دوم «کُلُّهُ» دارد، تأکید است، در آیه اول «وَ يَكُونَ الدِّينُ» دارد. بُعد سلبی: «لا تَكُونَ فِتْنَةٌ» «لا إله» هر چه خلاف است کنار میرود. «وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ»، یا «وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ» تمام طاعتها لله باشد. طاعت غیر الله نباشد، ولو کسی در زمان ولیّ امر یهودی ماند کما اینکه در آیه داریم: «فَأَغْرَيْنا»[26] ولی مطیع الله است. چون اجبار نیست یعنی موحد است، مشرک نیست. یعنی همان تورات اصلی را عمل میکند، همان انجیل اصلی را عمل میکند. البته تعداد آنها کم هستند، در اقلیت هستند و در تحت سیطره دولت ولیّ امر (ص) هستند. «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»[27] در زمان رسولالله و زمانهای بعد غیر ممکن بود و تاکنون هرگز اتفاق نیفتاده است.
اینها توضیح میدهد، تبلور میدهد و جهت دلالی وعده اولی را روشن میکند که: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» اینجا چند تاکید است، لام و نون تأکید. در آیات خلافةالأرض ما تأکید نداریم. «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ»[28] تأکید نیست. اینجا تأکید است، یعنی این خلافت چون خلافت علیا است و بالاترین خلافتِ بلامزاحم در بُعد شریعت و تطبیق شریعت و نشر شریعت است و لذا:
1- «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» هم «مَا» متکلّم مع الغیر است و هم نون تأکید ثقیله است و هم لام، سه تأکید است. در کل آیات خلافةالأرض که نسبت به انبیاء است چنین مطلبی نیست.
2- «وَ لَيُمَكِّنَنَّ» در مورد تمکین هم آیاتی داریم. تمکین راجع به ذوالقرنین داریم، راجع به یوسف داریم، راجع به انبیاء داریم، اما مؤکد نیست. چرا؟ جناب ذوالقرنین «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ»[29] ولی «لَيُمَكِّنَنَّ» نون تأکید ثقیله است. خدا روی حساب حرف میزند، ما بیحساب نمیفهمیم. راجع به یوسف: «إِنَّا مَكَّنَّا» و راجع به انبیاء دیگر هم که میخوانیم، تمکین است «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ»[30] اینجا تأکید ثقیله ندارد، خود فعل است. یا فرض کنید: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» که بعداً میخوانیم.
اما در اینجا: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ» در این خلافتی که خلافت از کل خوبان و بدان در هر دو بُعد سلبی و ایجابی به مراتبهم در دولتِ آخرین، دولت مهدی (عج) است، مرحله دوم: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ». وقتی «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» شد، نتیجه «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ» تمکین است. تمکینِ چیست؟ دین تکمیل شده است؟ دین که تکمیل بوده است.
- این در استقبال معنا دارد، در چیزی که گذشته، چه چیزی تبیین بشود؟
– همینطور هم هست، این یکی از شواهد است. البته نسبت به گذشته تأکید دارد، برای اینکه بدانید حتماً اتفاق افتاده است، ولی آنکه سازگارتر است برای استقبال است که هنوز اتفاق نیفتاده است. «وَ لَيُمَكِّنَنَّ» هم مکان و هم مکانت است. دین و دیّنین هم مکان دارند، لامکان و آواره نیستند. اینجا جای چهارم و پنجم است که ما آمدیم، چاقوکشها نمیگذارند. مسجد امام حسن عسکری این کار را انجام دادند، مسجد امام رضا چاقو کشیدند، دویست نفر نشسته بودند، داشتیم تفسیر میگفتیم، بعد یک روز دیگر قرآن پاره کردند، شیشه شکستند، چون ما قرآن داریم، وهابی هستیم. خدا اولین وهابی است، به جرم وهابی بودن. اینجا جای آخری است که سرسلسله الوات را زندانی کردند که بعد چه بشود.
ما مکان نداریم، در جمهوری مبارک اسلامی است، من تقصیر را به گردن آنها نمیگذارم کسانی که قیام کردند، تقصیر به خاطر ابزار است، ابزار خراب است و کال است. در قلب بزرگترین حوزههای اسلام و در جمهوری اسلامی قرآن تمکین ندارد. ما امن از خوف نداریم. اگر طلبهای درس تفسیر برود او را مسخره میکنند، درس تفسیر بدهد او را مسخره میکنند. بعضی را مسخره نمیکنند، اگر تفسیر مطابق امیال بگوید مطلبی نیست. خدا مطابق میل «أنا» و «هو» حرف بزند. اما اگر انسان قرآن را آنطور که خدا اراده دارد و خدا فرموده است، معنا کند، به هر روشی بر سر او میریزند و ولیّ امر (عج) اینطور است. «یَأتِی بِکتابٍ جَدیدٍ»[31] دعوای اوّلی که خدایی نکرده با او دارند، ما هستیم، این ریش و عمامهها، میگویند: آقای سیّد، تو با این ریش کوتاه، عمامه کوچک، سن کم؛ چون «يظهر فى صورة رجلاً له أربعون سنة» شما بر خلاف فتاوی، فتوا میدهید، رأی میدهید. و ما کافی هستیم. میفرماید: اگر شما کارآیی داشتید، اینقدر در شما اختلاف نبود، دور شوید!
«وَ لَيُمَكِّنَنَّ» تمکین از نظر مکان، تمکین از نظر مکانت، تمکین از نظر ظواهر؛ کسی نمیترسد به دین خدا عمل کند. تمکین از نظر بطون؛ خوف ندارد، ترس ندارد، امن دارد، معارض نیست. ما معارضِ ضد قرآن دانسته و ندانسته زیاد داریم که قصور آن با تقصیر است، تقصیر آن هم با قصور است. «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ» آن دینی که مرضی خدا است، دین قرآن و سنت رسولالله است. خدایی نکرده ما قرآن را کنار گذاشتیم و به افکار چسبیدیم. هنوز در میان ما نادانها بحث است که قرآن ظنیالدلالة است یا نه؟ خداوند در صدها آیه میگوید: من نور هستم، من مبین هستم، من تبیان هستم، حجت بالغه هستم، هنوز ما بحث میکنیم که این قرآن ظنیالدلالة است. اگر دیوانهای در تیمارستان بگوید سرم درد میکند، نمیگویند شاید مراد جای دیگری باشد دست او باشد، چشم او باشد. اما به قرآن وصل شد، معلوم نیست که بحث از سر باشد، ممکن است ذَنَب باشد. ما اینقدر نادان هستیم که با قرآن طوری رفتار میکنیم که یهود اینطور رفتار نکردند، نصاری اینطور رفتار نکردند، مشرکین و سگپرستها اینطور رفتار نکردند، ما آنقدر قرآن را (معاذ الله) لال میدانیم که قرآن ظنیالدلالة است. اگر در قرآن «حُرِّمَ»[32] باشد، نمیدانیم چیست، اما اگر در رساله بنده باشد «حُرِّمَ»، «حُرِّمَ» است.
آیات تمکین دیگر سوره یوسف، آیه 21: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» یوسف در ارض مصر تمکین شد. این تمکین موضعی بود و تمکین ابعادی دارد: یا تمکین عقیدتی است، تمکین علمی است، تمکین سلطهای پادشاهی است، سیاسی است، تمکین معرفتی و روحانی است، همه اینها تمکین است. اگر کسی از نظر مال چیزی ندارد، تمکین نیست. تمکین مالی، تمکین درونی، تمکین بیرونی، تمکین فطری، تمکین عقلی، تمکین عقیدتی، علمی، دعوتی، تمکینی که قرآن را در دلها و در اجتماعات مکانت دهند، همه اینها تمکین است.
تمام این تمکینات را که در طول تاریخ نبوتها مورد خوف و ترس و فرار کردن بود و اذیت و دعوا بود «لَيُمَكِّنَنَّ» نسبت به یوسف تمکین موضعی بود. «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ»[33] و همچنین در همین سوره: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» هر کجا بخواهد برود، میرود، یوسف مکان میگیرد قدرت دارد، قدرت مَلکی و قدرت رسالتی. این دو قدرت توأم با هم که هم قدرت سیاسی و هم قدرت روحانی است «يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» ولی ما جا نداریم، نه در مسجد جا داریم، نه در حسینیه جا داریم، نه مدرسه. هر کجا برویم دعوا و چاقوکشی است باید خانه اجاره کنیم و از حقوق طلبهها کم کنیم، به طلبهها هیچ چیزی ندهیم و اجاره خانه بدهیم. چرا؟ برای اینکه قرآن تمکین ندارد. نمیخواهم بگویم کتابفروشی کنیم و کرایه بدهیم، نمیخواهیم گدایی کنیم.
سوره بعدی سوره کهف، آیه 84 است که راجع به ذوالقرنین است: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» باز «لَيُمَكِّنَنَّ» بالاتر است. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» سیر آن از شرق تا غرب به سرعت شمس بود، آنقدر قدرت داشت. این روحانی بزرگوار که طبعاً پیغمبر نبود، دلیلی نداریم.
این ذوالقرنین که در سوره کهف راجع به او آیاتی صحبت کرده است «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» ولکن این «لَيُمَكِّنَنَّ» بالاتر است. هیچ سابقهای ندارد که کل کره ارض تا چه رسد به کل عالم تکلیف را تمکین سیاسی و تمکین روحانی و دعوت الی الله جهانگیر و جهانشمول باشد.
همچنین به طور کلی در سوره حج، آیه 41 خداوند کسانی را توصیف میکند که اگر به آنها قدرت دهیم، زمینه دهیم، وضع او مناسب باشد، چنین و چنان میشود. «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ» یعنی نماز میخوانند؟ اینکه تمکین نمیخواهد، در خانه خود نماز میخواند. «أَقامُوا الصَّلاةَ» نه «قاموا إلی الصلاة». «أَقامُوا الصَّلاةَ» که صلاة عبارت است از وقود نور «بَینِنَا وَ بَینِ رَبِّنَا» جهت ایجابی؛ یعنی آن ظلماتی که بین ما و بین رب است در مجتمع اقامه میکنند. صلاة من الصِّلاء است، چون دوازده احتمال است از نظر دوازده لغت. صلاة من الصّلاء است. صِلاء یعنی وقود، گیرانه. یا این گیرانه، گیرانه نار است یا گیرانه نور است. گیرانه نار برای آتش زدن است، گیرانه نور برای رفع ظلمت است. صلاة که صلاة است از صِلاء است، به معنای گیرانه نور است؛ یعنی بین ما و ربالعالمین بسیار بسیار ظلمات و حجب و فواصل است. با صلاة که گیرانه نور است حُجُب برطرف شود. خوشا آنان که دائم در نمازند. فقط این نیست، در تمام حالات ما باید گیرانه نور داشته باشیم که با وسیله گیرانه معرفتی و علمی و عقیدتی و اخلاقی و عملی نور «لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[34] ظلمات را به طور کلی تا آن جایی که امکان دارد برطرف کنیم.
«وَ أَقامُوا
الصَّلاةَ»[35]
این است، نه نماز خواندن. وقتی ما در زیارت وارث و غیر وارث میگوییم: «أَشْهَدُ
أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ»[36]
یعنی نماز میخواندید؟ ما هم نماز میخواندیم، همه نماز میخوانند «أَقَمْتَ
الصَّلَاةَ»، «أَقَمْتَ» در کل ابعاد به پا داشتید، نماز محور شد، گیرانه نور که
به وسایل گوناگون ما ازاله نار، ازاله ظلمات کنیم و بین خود و ربالعالمین نور
ایجاد کنیم، این «وَ أَقامُوا
الصَّلاةَ» است «وَ آتَوُا الزَّكاةَ» زکات همین صنّار سه شاهی نیست، زکات علم،
زکات عقیده، زکات مال، زکات قدرت، زکات فقر، زکات همه چیز است. آنچه را که اضافه بر
برنامه زندگی ما است به دیگران که ندارند یا کم دارند، به آنها بدهیم. و لذا
«زَكَاةُ الْعِلْمِ تَعْلِيمُهُ»[37]
درست هم هست. زکات که فقط از آن نُه چیز و آن صنّار سه شاهی که به دست فقرا هم چیزی
نمیرسد نیست، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ
لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»[38]
این هم از آیاتی است که تمکین را بحث میکند. این مرحله تمکین بود. «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ»
مدام بالاتر میرود. «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»[39]
خوف سه مرحله است که بعد بحث میکنیم. تمام مراحل سهگانه خوف برطرف میشود، یعنی
ما در آینده در دولت امنی قرار خواهیم گرفت. «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا»…
[1]. نساء، آیه 59.
[2]. تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
[3]. ضحی، آیه 11.
[4]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 5، ص 22.
[5]. نور، آیه 55.
[6]. بقره، آیه 118.
[7]. کهف، آیات 84 و 85.
[8]. کهف، آیه 84.
[9]. انبیاء، آیه 79.
[10]. نور، آیه 55.
[11]. غافر، آیه 51.
[12]. اسراء، آیه 77.
[13]. قصص، آیه 83؛ اعراف، آیه 128.
[14]. نور، آیه 55.
[15]. قصص، آیه 4.
[16]. قصص، آیه 5.
[17]. همان، آیه 6.
[18]. فاتحه، آیه 4.
[19]. آلعمران، آیه 30.
[20]. نور، آیه 54.
[21]. فتح، آیه 28.
[22]. نساء، آیه 31.
[23]. بقره، آیه 217.
[24]. همان، آیه 191.
[25]. همان، آیه 193.
[26]. مائده، آیه 14.
[27]. انفال، آیه 39.
[28]. ص، آیه 26.
[29]. کهف، آیه 84.
[30]. یوسف، آیه 56.
[31]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 1، ص 36.
[32]. آلعمران، آیه 50.
[33]. یوسف، آیه 56.
[34]. احزاب، آیه 43.
[35]. حج، آیه 41.
[36]. الكافی، ج 4، ص 570.
[37]. بحار الأنوار، ج 2، ص 25.
[38]. حج، آیه 41.
[39]. نور، آیه 55.