«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
آیه برزخ که دومین آیه مورد بحث از برای اثبات حیات برزخیه بود، این هم در انحصار «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[1] است. ممکن است اینجا هم شبیه سؤالی که راجع به حیات مقتولین فی سبیل الله است، بشود، همانطور که آن آیات حیات برزخی را از برای مقتولین فی سبیل الله ثابت کرده است، این چهار آیهای هم که الآن مورد بحث خواهد بود، آیه اول آیه برزخ است، مربوط به «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» است. اما «مَنْ مَحَضَ الْإِيمَانَ مَحْضاً»[2] یا کسانی که بینابین هستند، از این آیات حیات برزخی آنها اثبات نمیشود.
جواب همان جواب با اضافات است. اینطور نیست که اگر حیات برزخیه از برای شیاطین و «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» ثابت شد برای دیگران ثابت نباشد. چون هم آیات بسیاری از برای عمومیت حیات برزخیه داریم و هم این آیه حیات برزخیه را از برای «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» طوری اثبات نمیکند که نفی ما ادا کند. در این آیه بیشتر غور کنیم و مخصوصاً با توجه به سه آیه دیگر در قرآن شریف که گروهی از اهل برزخ که طبعاً «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» باشند تقاضا میکنند که: خداوندا ما را برگردان که عمل خود را اصلاح کنیم.
اولاً در همین آیهای که مورد بحث است: «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ»[3] یک همز داریم و لمز داریم «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»[4] لمز تعییب است، اما همز در مورد اغتیاب استعمال میشود و در مورد اعم هم که عبارت از دفع است، انسان را خالی کردن، حقی که در انسان است، محاولهای انجام شود که انسان از حق خالی شود. دفع و هَز و أز است. این را در تفسیر داریم مراجعه کنید. دفع با همز یعنی دفع کردن کسی از آنچه عقلاً یا فطرتاً یا شرعاً میخواهد. هز او را به شدت حرکت دادن که آنچه برای او مرغوب و مطلوب است، از او جدا شود. أز قطع کردن او است از آنچه برای تکامل او در دنیا و آخرت مطلوب است. و شیطان این کارها را انجام میدهد.
شیطان سلبها و ایجابهایی دارد. سلب و ایجاب شیطان این سه مرحله است: دفع و هز و أز است. دفع است که جنبه سلبی است، از انسان آنچه مرغوب فطرت و عقل و شرع انسان است، دور میکند. این قطع و دفع است. چطور این کار را انجام میدهد؟ هز است؛ انسان را به شدت حرکت میدهد با حرکت شیطانی که انسان را میدهد از انسان مندفع میشود و منقطع میگردد آنچه را مرغوب انسانیت انسان است. و أز است؛ بین انسان و مرغوبات انسان قطع میکند، فاصله میدهد. انسان را از خداپرستی دور و به طاعت و عبادت شیطان در کل ابعاد فطری و عقلی و عملی و… نزدیک میکند. این معنای همز است.
پس اینجا که میفرماید: «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» یک همز نیست، همزِ أز است، حرکت دادن و لرزش دادن که بریزد، مثل درختی که شما تکان میدهید و میوهها میریزد، بدون میوه میشود. میوههای انسانیتِ انسان که خداوند در ابعاد گوناگون درونی و برونی انسان مقرر فرموده است، شیطنتهای درونی و شیطنتهای برونی از انسان فعالیت میکند که قطع کند و از بین ببرد. وقتی آنچه را از برای کمال انسان در این عالم و عالم دیگر مرغوب و مطلوب است، از بین برد به جای آن افکار شیطانی و افکار منحرف را وارد میکند. به عکس «لا اله الّا الله» است. «لا اله الّا الله» بدها را میبرد و خوب را میآورد. اما همزات شیاطین خوبها را میبرد و بد را میآورد. این معنای همزات شیاطین است که دارای این چند مرحله است.
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» شیاطین چه کسانی هستند؟ این شیاطین فقط شیاطین جن نیستند. در قرآن شریف هم شیاطین جن داریم و هم شیاطین انس داریم. در بعضی موارد شیاطین انس اغوی و اقوی هستند، بلکه شیاطین جن را به عنوان شاگرد خود تلقی میکنند. پس این «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» این شیاطین چه شیاطین انس باشند، کسانی که دیگران را گمراه میکنند؛ انسانهایی که انسانهای دیگر را گمراه میکنند. و چه شیاطین جن باشند که شیطان اول و شیطانهای دیگر باشند. منتها شیاطین جن دارای دو بُعد هستند و شیاطین انس یک بُعدی هستند. شیاطین برونی انس یک بُعدی هستند که انسانهای گمراهکننده همزاتی دارند و گمراهیها را متوجه به انسانها میکنند. و اما در داخل مطلبی نیست.
ولکن شیاطین جن دو بُعدی هستند: یک شیاطین جن برونی و یک شیاطین انس درونی. انسان شیطان انسی درونی ندارد، مگر اینکه بگویید نفس امارۀ بالسوء است. در هر صورت این شیاطین که در اینجا ذکر شده است و جمع محلّی به لام است، استغراق دارد، تمام شیطنتها و شیاطین جنی و انسی و درونی و برونی را در کل ابعاد درونیِ فطری و عقلی و فکری و قلبی و ابعاد برونیِ فردی و اجتماعی را شامل است. این مقدمه مطلب بود.
«وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ»[5] احیاناً این شیاطین جن و انس از دور انسان را از خدا دور میکنند و به شیطنتها نزدیک میکنند، احیاناً حضوری است، فرق میکند. اگر کسی از دور فعالیتهایی بکند، اثر فعالیتهای او کمتر است. اما اگر از نزدیک فعالیتهایی داشته باشد اثر این فعالیتهای نزدیک زیادتر است. پس شیاطین جن و انسان دو مرحله دارند: یک مرحله همز میکنند، انسان را از حقایق دور میکنند و از راه دور به باطلها نزدیک میکنند. کتابی نوشته شده است، مردی حرفی زده است و از این قبیل.
گاه به طور مماس با فکر و با قلب انسان نزدیک است، حضور در درون وجودیِ انسان و حضور در برون مماس وجودیِ انسان، انسان را گمراه میکند. پس حضور شیطان با غایب بودن شیطان فرق میکند. منتها «أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ» نسبت به شیطان نفس امّاره بالسوء باید معنا شود. نسبت به شیاطین برونی چه انس و چه جن از دور و از نزدیک معنا دارد و اما نسبت به شیطان نفس اماره بالسوء حضور دارد. «أَنْ يَحْضُرُونِ» چیست؟ به این معنا است:
این شیطان نفس اماره بالسوء که نزدیک است، گاه ما او را در نزدیک میپذیریم و در ما اثر میکند، گاه به قول رسولالله (ص) «شيطاني أسلم بيدي»[6] نفس اماره رسولالله (ص) «أسلم بيدي» حاضر است، ولکن در شیطنت حضور ندارد. نمیشود اصل نفس بدنی و نفس امّاره بالسوء در روح رسولالله نباشد، هر دو هست، هم عقل است و هم نفس است. اگر نفس نباشد خورد و خواب و خشم و شهوت در مبنای صحیح هم معنا ندارد. هم باید عقل باشد و هم نفس. اما باید نفس در کنترل عقل باشد، عقلی که مستفاد از وحی است.
اگر نفس امّاره شیطانی انسان در کنترل عقل باشد، انسان است، اما در کنترل عقل وحی باشد انسان موحا الیه است که این مرحله بالاتر است. حضور دارد، مثل کسی که با کسی دوست است، آن شخصی هم که با او دوست است، خیلی شیطان و گمراهکننده و بد است، اما روی انسان اثر نمیگذارد. بلکه این آدم جدّیت میکند در او اثر بگذارد، اثر گذاشت، گذاشت و اگر اثر نگذاشت، تأثّری برای این آدم حاصل میشود که او حضور دارد و ندارد.
وجوداً حضور دارد، حضور مماس با بدن، حضور مماس با روح دارد، اما در تماس با روح انسان نمیتواند گمراه کند. شیاطینی که میخواستند در رسولالله (ص) تصرّف کنند، اضافه بر شیطان درونی که نفس امّاره بالسوء است، تمام شیاطین برونی بسیج بودند برای اینکه رسولالله (ص) را منحرف کنند، اما نتوانستند و محال بود که بتوانند، چون «مؤیّد بالوحی و العصمة من عند الله» بود. پس «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ» که شامل شیطان نفس امّاره بالسوء است، مراد از این حضور، حضور در بُعد دوم است. حضوری که شیطنتافزا است. حضوری که عقل انسان را محکوم میکند، حضوری که در انسان همز ایجاد میکند که نفس را بر عقل غالب کند؛ نه نفس بر عقل غالب میشود و نه نفس و عقل با هم شریک هستند، بلکه عقل بر نفس غالب است و این لغت نفسکُشی که بر سر زبانهای ما و نوشتهها و سر قلمهای ما است، غلط است. ما مأمور نیستیم این نفس را بکشیم، بلکه باید نفس را محدود کنیم. کشتن نفس اماره یعنی خوردن نه، آشامیدن نه، خوابیدن نه، زن گرفتن نه. کشتن غلط است، اصلاً ما قتل نفس امّاره بالسوء در کتاب و سنّت نداریم، تحدید است. این دو نیرو که در روح انسان وجود دارند، یک نیرو، نیروی عقل است که کنترل است و یک نیرو، نیروی نفس است که حرّیت است. یک مرتبه نفس که حرّیت دارد میخواهد عقل را هم تحت کنترل آزادی شهوات قرار بدهد که عقل هم مانند نفس همینطور با آزادی به سمت شهوات برود.
- در نهجالبلاغه دارد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ».[7]
- «أَمَاتَ» را باید معنا کرد. «أَمَاتَ» یعنی آن جهت شیطانی خود را کنار بزند، ولکن جهت غیر شیطانی او باشد. «أَمَاتَ» به این معنا است، مثل موت ما. ما که میمیریم موتِ فوت است؟ نه. نفس هم موتِ فوت نیست. ما اصلاً قتل نفس نداریم. کشتن نفس اماره نداریم، خیر. اگر هم کشتن نفس اماره در یک لفظی وجود داشت، باید اینطور معنا شود. کشتن نیست، تحدید است. محدود کرد «شيطاني أسلم بیدي» نه «قُتِلَ بیدي». شیطان نفس امّاره بالسوء در رسولالله (ص) در دو بعُد در برابر عقل رسولالله تسلیم است: یکی عقل محمدی (ص) است و یکی عقلیت وحی است.
«وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ * حَتَّى» اینطور نیست که اگر من و آقای طباطبایی و صاحب مجمعالبیان و شما در آیاتی مطالبی را قبلاً گفتیم، دیگر همان باشد، خیر، تبلور دارد. یا اگر ایشان در المیزان نوشت، ما در الفرقان نوشتیم و مجمع در مجمع نوشت، همان باشد، نخیر، اضافات دارد. اگر درست روی آیات مقدسات قرآن فکر کنیم تناقض حاصل نمیشود، تضاد حاصل نمیشود. اما تبلور حاصل میشود.
همانطور که در بُعد اعلی رسولالله (ص) در بالاترین مقامات عبودیت و تسلیم است، اما «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينِ»[8] به وسیله عبادت، معرفت افزون میگردد و به وسیله معرفت عبادت افزون میگردد و با این دو بال عبودیت و معرفت إلی غیر النهایة از برای تقرّب إلی الله سیر میکند و تضاد نیست، بلکه تکامل است، در نظر به آیات مقدسات قرآن نیز چنین است.
آن بخشی را که اول عرض کردم، من قسمتهایی را در تفسیر ننوشتم، اما تضادی در کار نیست، تبلور است. قسمت دوم هم همینطور. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ»،[9] «هُم» چه کسی است؟ «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ» حضور شیطان به عنوان گمراهکنندگی تا چه زمانی است؟ تا هنگام مرگ است. بعد از مرگ که اضلال نیست، بعد از مرگ تکلیف نیست. نه اضلال است و نه تأثیر اضلال است. این «حَتَّى» حد بیان میکند. خدایا تقاضای من این است که نکند… به تو پناه میبرم که این شیاطین حضور مؤثر نسبت به من نداشته باشند. وقتی مرگ حاصل شد «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» دیگر اینجا حضور مؤثر یعنی چه؟ اصلاً نمیتوانند حضور داشته باشند.
شیطان چه درونی، چه برونی تا آن هنگامی که انسان مکلف است و عاقل است، میتواند حضور مؤثر داشته باشد. اما هنگامی که مرگ تحقق پیدا کرد، دیگر مطلبی در کار نیست. «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ * حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ»، «أَحَدَهُمُ» چه کسی است؟ آیا مراد از «أَحَدَهُمُ» شیاطین هستند؟ «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ» که شیاطین بودند، «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» آنها هم شیاطین بودند، من از همزات شیاطین به تو پناه میبرم و پناه میبرم که حاضر شوند، از همزات در دو بُعد چه در بُعد دور و چه در بُعد نزدیک، همزاتی که در من مؤثر باشند یا بخشی از آنها و بخشی از من. باید تمام بخشهای زندگی شخص مکلف بخش توحیدی باشد، شیطان نه از دور بتواند تیرافکنی کند و نه از نزدیک.
پس قبلاً «وَ قُلْ رَبِّ» مخاطب فرد است، اولاً رسولالله (ص) است که باید او هم پناه ببرد. اگر خداوند لحظهای پیغمبر را به حال خود واگذارد، خطا دارد، هر چند کم. عصمت ربانیه است که او را از خطا به طور کلّی و صددرصد دور میکند. پس خطاب اول به رسولالله (ص) است، بعد على وجه القضايا الحقيقية علی الابدان شامل به کل فردٍ فردٍ من المکلّفین «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ»[10] و غیر خواهد شد.
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» اینجا شیاطین محور هستند. «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونَ * حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتَُ»[11] سه احتمال است: احتمال نزدیک این است، اضلال شیطان تا هنگام مرگ خودش است. انضلال به وسیله شیطان تا هنگام مرگ کسی است که اضلال میشود. شیطان که اضلال میکند و حضور پیدا میکند یا از دور یا از نزدیک و کسی که اضلال میشود هر دو تا هنگام مرگ است. اگر شیطان مُرد، دیگر اضلال شیطان معنا ندارد.
اگر طرفی که مورد اضلال است مُرد، دیگر اضلال شیطان معنا ندارد تا چه رسد هنگامی که هر دو بمیرند. اگر یکی از مُضِل و مُضَل مُرد، دیگر اضلال یعنی چه؟ یا باید هر دو زنده باشند یا اگر یکی زنده است و دیگری مُرده است، شیطان دیگر باید بیاید، مُضَل دیگر یا مُضِل دیگر. پس این «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتَُ» در نقطه اولی از برای همزات الشیاطین و «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونَ» حد بیان میکند.
این «أَحَدَهُمُ» چه کسی است؟ «أَحَدَهُمُ» مُضِل است، شیاطینی که همز دارند و حضور دارند با همز دور و همز نزدیکِ حضوری میخواهند ما را گمراه کنند، آنها هستند؟ این احتمال اول، که احتمال بسیار قوی است و قدر مسلّم احتمال است. «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونَ» تا چه زمانی «يَحْضُرُونَ»؟ تا چه زمانی همزات؟ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» یکی از این شیاطین را… لزومی ندارد همه را بگوید چون بحث موت است، موت که یکجا نیست، یوم القیامة الکبری است که موت یکجا است و حیات یکجا است. اما در انتقال از زندگی دنیا به برزخ آحاد است، جمع نیست. یوم مرگ یومالجمع نیست، یوم القیامة الکبری است که هم در بُعد إماته و هم در بُعد إحیاء یومالجمع است و لذا «أَحَدَهُمُ» است. «حَتَّى إِذا جاءَ» کما اینکه حضور هم آحاد است. اضلالی که شیطان میکند، این و آن و… است، نه اینکه کل را بگیرد و حاضر باشد. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» موت که معلوم است انتقال از حیات است. «أَحَدَهُمُ» یعنی الشیاطین.
آن یک شیطانی که با تو حضور دارد، وقتی مرگ او رسید «أَعُوذُ بِكَ مِنْ» چیست؟ شیطان دیگر است. این شخص کافری که حضور دارد و میخواهد شما را گمراه کند، مادامی است که او نمرده است، اگر مُرد «أَعُوذُ بِكَ مِنْ» نیست، البته اگر شما زنده هستید «أَعُوذُ بِكَ مِنْ» شخص دیگر. اگر شما هم مُردید دیگر «أَعُوذُ» نه نسبت به این شخص وجود دارد نه نسبت به شخص دیگر.
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» یعنی احد این شیاطین چه در بُعد حضوری و چه در بُعد غیر حضوری. پس بنابراین موتِ شیطان مراد است، اینجا سؤال پیش میآید. شیاطین انس حضور موت دارند، این معلوم است، اما شیاطین جن چطور؟ مگر شیطان نگفت «أَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»[12]؟ کسی ممکن است بگوید: اینجا یک شیطان مراد است، بقیه شیاطین مراد نیستند. جواب: «فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ»[13] شیاطین مُنظَری هستند، نه یک شیطان. شیطان نخستین استدعای مُنظَر بودن کرد «رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ»، «الْمُنْظَرينَ» در شیطنت است.
شیطانهایی هستند، چه این شیطان و چه شیطانهای دیگر جنی که «فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ». بنابراین شیطان و شیاطینی إلی یوم القیامة الکبری هستند. پس موتی در کار نیست، مگر آن موت اخیر. در موت اخیر که شیطان اول و شیطانهای دیگر که إلی یوم القیامة الکبری، یوم قیامة الإماتة زنده هستند، بعد میمیرند، بین این دو آیه مطلب چه خواهد شد؟
جواب: اولاً اینجا کل شیاطین را فرموده است، چه شیاطین جن و چه شیاطین انس. شیاطین جن گروهی از شیاطین جن هستند، نه کلاً، شیطان اول و شیطانهایی که با او هستند «إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» مُنظَر هستند. اینجا هم شیاطین جن و هم شیاطین انس مراد است.
ثمّ، آیا در شیاطین جن ما دلیلی داریم که همه مُنظَر هستند؟ نخیر. ما در اینجا دو بُعد مطلب داریم:
1- شیطان اول «مِنَ الْمُنْظَرينَ» است؛
2- مُنظَرینی در کار هستند.
آیا مُنظرینی که در کار هستند کلّ شیاطینی که با شیطان اول هستند یا آن شیاطینی که شیطنت آنها در حد شیطان اول است؟ کسانی که شیطنت آنها در حد شیطان اول است، اینها «مِنَ الْمُنْظَرينَ» هستند کما اینکه شیطان اول مُنظر است، اما آیا کلّ شیاطین جن «مِنَ الْمُنْظَرينَ» هستند؟ دلیلی نداریم. پس کجا تنافی است؟
بنابراین در اینجا «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»[14] یکی از شیاطین موت را برسد. این یک احتمال. دوم: «أَحَدَهُمُ» یعنی کسانی که عرض میکنند: «رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ»[15] کسی که از همزات شیاطین به خداوند پناه میبرد، این تا چه زمانی است؟ تا زمانی است که مرگ او فرا برسد. اگر مرگ او رسید و شیطان هم حاضر بود و شیطنت شیطان هم در او اثر کرد، بعد از مرگ هم شیطنت هست؟ خیر. بعد از مرگ هم حضور است؟ خیر. این احتمال دوم است. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ» یعنی احد آن کسانی که از شیاطین و حضور و همزات شیاطین تبعیت میکنند، موت برسد.
احتمال سوم: جمع چه اشکال دارد؟ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» این شیطانی که مُضِل است و آن آدمی که مُضَل است، موت هر دو مراد است. «أَحَدَهُمُ» من الشیاطین که مُضِل هستند. «أَحَدَهُمُ» از غیر شیاطین که مُضَل هستند؛ وقتی موت برای اینان هر دو رسید، دیگر حضور در اینجا یعنی چه؟ معنا ندارد. در اینجا «أَحَدَهُمُ» در احتمال اقوی بین الاحتمالین شیاطین است و در احتمال دیگر که احتمال بسیار بعید است، فقط کسانی مراد باشند که شیطان حضور پیدا میکند. احتمال احسن من الاول و اقرب من الاول و الثانی جمع است و این لفظ آیه با جمع منافات ندارد. چرا؟ برای اینکه «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ»:
1- «أَحَدَهُمُ» شیاطین الجن و الانس؛
2- «أَحَدَهُمُ» کسانی که شیاطین جن و الانس حضور پیدا میکنند یا از دور، یا در حضور آنها را هم به شیطنت وادار میکنند و نه این است که آنها شیطان را قبول نکرده باشند، به شیطنت وادار میکنند، آنها هم قبول میکنند. این قضیۀ شیطانی کردن و شیطانی شدن، اضلال کردن و گمراه شدن تا چه زمانی است؟ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ»، این هم یک مطلبی است که تفصیل آن را ما در تفسیر گفتیم.
- با احتمال دوم هم میشود.
– «أَحَدَهُمُ»، «هُم» جمع است، با «قُلْ رَبِّ أَعُوذُ» منافات دارد.
- همان مضلّین میشوند؟
– ما مضلّین نداریم. «قُلْ رَبِّ أَعُوذُ» فرد است. بُعد اول، مخاطب رسولالله، مهتدین. بُعد دوم مخاطب افراد هستند که «هُم» در اینجا نیست. وانگهی اقرب مراجع نسبت به «هُم» در اینجا چیست؟
– شیاطین.
- احسنت. چون اقرب مراجع آنها هستند، هم اقرب مراجع هستند، هم جمع هستند و ضمیر جمع به جمع احتمال قطعی است، اما زمینه اینکه مٌضَلّین هم «جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» باشد، وجود دارد و لفظ این مطلب را دور نمیکند. بلکه لفظ شایستگی دارد که شامل هر دو شود: چه مُضِل و چه مُضَل. منتها «جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» که هم موت مُضِل است و هم موت مُضَل است.
- در چند آیه است. «قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلا تَجْعَلْني فِي الْقَوْمِ الظَّالِمينَ».[16]
- اقرب مراجع کیست؟ اقرب مراجع شیاطین هستند.
– اگر در دو آیه «أَعوذٌ» معترضه باشد و گرنه…
- چرا معترضه باشد؟ خیر، معترضه نیست. اصلاً «قُلْ رَبِّ أَعُوذُ» متنِ مطلب است.
اول: «قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ» قبل از آن است. «فَلا تَجْعَلْني فِي الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»، در این «تَجْعَلْني فِي الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» ظالمین یا مُضِلّین هستند یا مُضَلِین هستند یا هر دو. «وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ * ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ».[17] در مقابل که شیطانها حضور پیدا کنند و اذیت کنند، دعا است. «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» خطاب به صالحین است. «وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ» خطاب به صالحین است، منتها حضور شیاطین برای اضلال تا چه زمانی است؟ چه دعا کنید، چه دعا نکنید. چه دعا کنید و چه دعا نکنید، چه انضلال حاصل شود، چه نشود، این حضور شیاطین در تأثیر تا چه زمانی است و محضر شما تا چه زمانی است که در شما تأثیر کنند؟ حاضر و محضر، هر دو «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» هم شیاطین که در دور یا حضور مُضِل هستند و هم کسانی که دعا میکنند.
– برای «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» است.
- عرض کردم دو بُعد است: یک بُعد که مهتدین هستند حضور شیاطین در آنها تأثیر نمیکند، یک بُعد غیر مهتدین هستند که تأثیر میکند، از اینجا به بعد غیر مهتدین هستند. چرا؟ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْت قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً»[18] اینها مهتدین نیستند، اینها شیاطینی هستند که مُضِل بودند و حضور داشتند. شیاطین دسته دوم بودند که ضلالت در آنها تأثیر داشت. اما رسولالله و رسولیین و رسالیین و مؤمنین خارج هستند، دور هستند.
آخر مطلب به اینجا رسید که اگر همزات شیاطین از دور و همزات شیاطین از نزدیک اثر کرد، تا چه زمانی اثر دارد و تا چه زمانی اضلال و انضلال وجود دارد؟ تا چه زمانی «أَعُوذُ» تأثیر میکند؟ تأثیر «أَعُوذُ» در بُعد مثبت که حضور شیاطین، انسان را گمراه نکند و شیطان هم حاضر نشود. و در بُعد منفی که حضور شیاطین تأثیر بکند و برای شخص هم ضلال حاصل بشود، تا چه زمانی است؟ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» هم شیاطین حاضرین و هم کسی که محضر است. منتها کسی که شیطان حاضر میشود، گاه آن طرف را گمراه میکند، گاه گمراه نمیکند. آن کسی که گمراه نمیکند از دُور خارج شده است. آن کسی که گمراه میشود، در دُور وارد شده است. چرا؟ «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ» چه کسی است؟
1- شیاطین هستند؛
2-کسانی که شیطنتها را در حضور شیاطین پذیرفتند. شیطان ظالم و شیطان منظلم.
3- اما بُعد سوم کسانی که حضور شیاطین در آنها تأثیر شیطنت نکرده است و لا سیما معصومین که اصلاً «شيطاني اسلم بيدي» آنها فعلاً از جریان خارج هستند.
- حالا اگر یک شیطان بمیرد که این غایت برای حضور بدتر از شیطنت نیست.
- روی وحدات دارد بحث میشود.
- ظاهر آیه که وحدات نیست.
– «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ».
– حضور که وحدت نیست.
– «لکل انسانٍ انسان» یک اضلالی در کار است، آن اضلالی که از طریق شیطانی در کار است، تا چه زمانی است؟ تا چه حد است؟ تا حدّی که «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» است. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» جاء را عرض کردیم که مجیءالموت یک مجیء واقعی و یک مجیء مجازی است. مجیء واقعیِ موت یعنی موت تحقق پیدا کرد. وقتی موت تحقق پیدا کرد، دیگر این آدم زنده نیست. اگر زنده نیست و موت و فوت کلّی است، «قَالَ» چیست؟ سنگ حرف میزند؟ اگر انسان مُرد و حالت موت تحقق پیدا کرد، بعد از تحقق موت دیگر بینابین ندارد، یا زنده است یا مُرده است، بینابین چیست؟ بینابین یک پا در این دنیا است، یک پا در آن دنیا است. پس تحقق پیدا نکرده است.
- حالت احتضار داشت.
– حالت احتضار تحقق نیست. این را عرض کردم مثلاً میگویند فلان کس در خانه ما آمد، جلوی در فایده ندارد، اگر به خانه ما آمد و ماند، کم ماند، زیاد ماند، ولی آمد. اما اگر کسی مقابل خانه ما رسید که نزدیک است بیاید، این آمد نیست، آمد مجازی است. او آمد یعنی الآن دارد میآید. پس ما یک آمد مجازی داریم، یک آمد حقیقی داریم. چرا ما در اینجا بر مجازی حمل بکنیم؟ حقیقت است «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» این کسی که ظالم است یا مُنظَلِم به ظلم ظالم است یا شیطان مُضِل است یا شیطان گمراهشده است «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» موت که آمد، موت، انفصال الروح عن البدن است. انفصال الروح عن البدن سه حالت دارد: یک حالت قبل الاحتضار است، جاء نیست، بله، نزدیک است، ممکن است بشود. یک حالت خود احتضار است باز «جَاءَ» نیست، مشغول است. مثل اینکه دو نفر کشتی میگیرند، قبل از اینکه کشتی بگیرند نشده است، میخواهند کشتی بگیرند، کشتی که میگیرند، هنوز نه کسی زمین زده است، نه زمین خورده است، نه غالب است نه مغلوب، ولی وقتی یکی از آنها به زمین زد، تمام شد. اینجا هم همینطور است.
– [سؤال]
- خیر، این دلیل است که عرض میکنم.
– [سؤال]
– بله، آمده است. همه آیه دلیل است. این مرحله اولی است. «حَتَّى إِذا جاءَ» این «جَاءَ» هنوز نمرده است، پس «لم یجئ»، در حال است، هنوز نمرده است بینابین است، حرکت میکند باز «جَاءَ» نیست، «جَاءَ» یعنی وارد شد و معنی موت چیست؟ موت انفصال الروح عن البدن است. مجیء انفصال الروح عن البدن چیست؟ یعنی انفصال شد، نه اینکه مقداری هست، مقداری نیست. اگر هنوز نیامده است و نزدیک است، «جَاءَ» نیست، نزدیک است. اگر آمده است یک پا اینجا، یک پا آنجا است، باز «جَاءَ» نیست، چون انفصال حاصل نیست.
– اگر احتمالاً مرده باشد […]
- حالا عرض میکنیم. این سؤال دیگری بود که عرض کردیم.
پس این مرحله اولی است «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» یعنی مُرد. «قالَ رَبِّ ارْجِعُونَ»، «قالَ» چه کسی؟ موت که تحقق پیدا کرده است، اگر موتِ فوت است و هیچ حیاتی در کار نیست، چه «قَالَ»ی است؟ و اگر حیاتی در کار است، اما صعقه است، چه «قَالَ»ی اس ت؟ اگر حیاتی در کار است و نوم است، چه «قَالَ»ی است؟ این باید درست باشد و بتواند حرف بزند.
دلیل دیگر «رَبِّ ارْجِعُونَ» برگردان. اگر آدم هنوز زنده است، به کجا برگردان؟ اگر بین الموت و الحیاة است، به کجا برگردان؟ اگر مقابل در است، به کجا برگردان؟ باید در خانه باشد که برگرداند. پس این «ارْجِعُونَ» دلیل سوم است بر اینکه ایشان از حیات دنیا به حیات دیگر منتقل شود. چون اگر بعدی حیات و زندگی نبود، «ارْجِعُونَ» یعنی چه؟
– [سؤال]
- آن مجاز شد که عرض کردیم.
– [سؤال]
– دلیل، سه دلیل به عکس داریم. اینجا «رَبِّ ارْجِعُونَ» است. خود «رَبِّ ارْجِعُونَ» نص است. نص فوق نص همینطور «قالَ رَبِّ ارْجِعُونَ» چرا در اینجا جمع است؟ آن کسی که ممیت است، در اصل الله است و در فرع ملکالموت است «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ»[19] ملکالموت. و در فرع فرد «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقَ»[20] با هم منافاتی ندارد، قبلاً هم بحث شده است. پس آن کسی که انسان را در اصل إماته میکند، الله است و آن کسی که در فرع إماته میکند عزرائیل است و آن کسی که در فرعالفرع نسبت به کفار إماته میکند «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ»، «الْمَلائِكَةُ»، این «الْمَلائِكَةُ» توفّی میکنند. ملائکه عذاب میآیند- نه یکی، نه چندتا- همانطور که از برای مؤمنین ملائکه رحمت میآیند، برای احترام، برای کفار هم ملائکه عذاب میآیند، برای اخترام. اخترام خلاف احترام است، اهانت است. پس اینها را میبینند، ملائکه عذاب را مشاهده میکنند، اول میگویند: «قالَ رَبِّ» اصل کار تو هستی «ارْجِعُونِ» شما ما را به امر خدا برگردانید، از خدا بخواهید امر کند. پس «ارْجِعُونِ» با «رَبِّ» منافات ندارد. در «رَبِّ ارْجِعُونِ» «رَبِّ» مفرد است، مثل «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ».[21] «يُوسُفُ» مخاطب یوسف است «وَ اسْتَغْفِري» زلیخا است.
در اینجا «رَبِّ» مخاطب الله است، «ارْجِعُونِ» مخاطب الله نیست. مخاطب ملائکه موت هستند که ملائکه عذاب هستند. «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» چرا؟ «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»،[22] این «ما تَرَكْتُ» چیست؟ اولاً «لَعَلِّي» بیشتر از «لَعَلِّي» نمیتوانند بگویند. چون آنجا جایی نیست که آزاد باشند «لَعَلِّي» این مقدار اجازه دارند. شاید ما عمل صالح کنیم، «فيما تَرَكْتُ». این «ما تَرَكْتُ» چیست؟ اگر مای موصوفه باشد «فی ترکی» است، «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً في تَرْکی» یعنی «فی تَرْکی صالِحاً». من صالح را ترک کردم، حالا که مُردم چون همزات شیاطین در من تأثیر کرد، صالح را، آنچه شایسته ایمان است و شایسته عبودیت تو است، من ترک کردم «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» یعنی «فی تَرْکی» بنابراین هم واجبات را میگیرد، هم محرّمات را میگیرد. چرا؟ برای اینکه واجبات را که صالح بوده است، ترک کرده است، محرّمات را که ترک آن صالح بوده، ترک کرده است، پس هر دو ترک است. این در صورتی است که ما، مای موصوفه باشد. اما اگر مای موصوله باشد «فيما تَرَكْتُ» یعنی «فی الّذی ترکت» عالمی را که ترک کردم. در عالمی که ترک کردم «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً» صالح دارای دو بُعد است: صالح مثبت بود که فعل واجبات بود و صالح منفی بود که ترک محرّمات بود، هر دو را شامل است.
بنابراین اینجا لفظ «ما» که فرموده است، هر دو را شامل میشود. هم «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» یعنی «فی تَرْکی صالِحاً» به عالم قبلی توجه صریح ندارد یا «فيما تَرَكْتُ» یعنی «فی العالم الّذی ترکت» در عالم تکلیف. و «ما» فرموده است برای اینکه شامل هر دو شود. اگر «فی تَرْکی» میفرمود، فقط شامل بُعد اول بود. اما «فيما تَرَكْتُ» شامل هر دو است. «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ» اصلاً نمیشود. یک مرتبه «لا» گفته میشود، یک مرتبه «کَلَّا» گفته میشود. به طور کلّی مستحیل است، کما اینکه در آیات دیگر داریم «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا ا عَنْهُ»[23] محال است که اینها برگشت شوند، زیرا اگر از عالم برزخ برگشت شوند که این آیه و آیه دیگر است و از عالم قیامت که دو آیه دیگر است. چون ما چهار آیه داریم. چهار آیه راجع به تقاضای برگشت داریم، یک آیه راجع به برزخ است، یک آیه راجع به قیامت است، دو آیه دیگر هم برزخ و هم قیامت را شامل میشود که الآن آدرس میدهیم.
- این آیه راجع به کسانی است که هیچ گونه عمل صالح ندارند.
– کسانی هستند که اگر هم عمل صالح دارند، عمل صالح آنها حبط شده است. چون همزات شیاطین در آنها اثر میگذارند.
– یعنی هیچ عمل صالحی ندارند؟
- بله، حبط شده است. «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ» هرگز نمیشود. «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»[24] حرفی است که میزند.
– [سؤال]
- هم در دنیا میگفت، هم حالا. منتها در دنیا کمتر میگفت، خجالت میکشید، الآن میگوید. «یقولُها» نیست؛ یعنی این حالت تحسّر دوام دارد. آناً و آناً استدعا میکند که خدایا، من را برگردان، ما فهمیدیم که اشتباه کردیم. «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» بعد میفرماید: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[25] دلیل چهارم برای اینکه حیات بعد الموت است «بَرزَخٌ» است. عدم که «بین الحیاة الدنیا و الآخرة» برزخ نیست. برزخ باید در جهتی مشابه قبلی باشد، نه صددرصد، در جهتی مشابه بعدی باشد، نه صددرصد، از هر دو دارد، ولکن صددرصد نیست. به این میگویند برزخ. نمیشود گفت عدم برزخ است بین وجود کم و وجود زیاد، به این برزخ میگویند، برزخ یعنی میانه. میانه بین القلیل و الکثیر نه مانند قلیل، قلیل است و نه مانند کثیر، کثیر است، میانه بین اینها برزخ است. مثلاً فرض کنید برزخِ سی درصد و شصت درصد، پنجاه درصد است، یعنی پنجاه درصد عدد است. در اینجا هم «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» یک حیاةٌ مّائی که حیات عقل است و حیات حساب و عقاب و جزاء و ثواب است، باید باشد و الّا «بَرْزَخٌ» غلط است.
اما سؤالی که من عرض کردم، چرا «مِنْ وَرائِهِمْ» فرمود؟ کسی که در عالم تکلیف است و متولد میشود، او پشت به دنیا دارد و رو به برزخ و قیامت در واقع و حقیقت دارد یا رو به دنیا دارد و پشت به برزخ و قیامت دارد؟ مردم فرق میکنند. کسانی که اهل حق هستند و حق را پذیرفتند و به حالت بعد الموت و حساب توجه دارند، چه برزخ و چه قیامت، آنها پشت به دنیا هستند و رو به آخرت، اینگونه است. اما کسانی که اهل دنیا هستند که ارتکان آنها بر حیات دنیا است «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها»[26] چون اطمئنان دو نوع است. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»[27] مطمئنه دو بُعد دارد:
1- «مطمئنة إلی الدنیا»؛
2- «مطمئنة إلی الله».
کسانی که مطمئنة إلی الله هستند اینجا را معبر قرار میدهند و پشت به اینجا هستند و به طرف برزخ و قیامت میروند. ولکن کسانی که «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها» اصل اینجا است. بنابراین دائماً رو به اینجا هستند. اگر هم مُرد، باز رو به دنیا است، اگر به قیامت رفت، باز رو به دنیا است. پس پشت به قیامت است. و لذلک «وَ مِنْ وَرائِهِمْ» نه «من قدّامهم»، «وَ مِنْ وَرائِهِمْ کَما عَمِلُوا» واقع مطلب این نیست. واقع مطلب این است که دنیا وراء است و انسان به دنیا پشت میکند، یعنی حق اینطور است و واقع هم اینطور است. ولکن اینها حق را نپذیرفتند و واقع را معکوس به حساب آوردند، چون اصل دنیا است که «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها» این است که وقتی آنها مُردند رو به دنیا هستند.
- «وَ مِنْ وَرائِهِمْ» فقط مربوط به «أَحَدَهُمْ» که نیست؟
– فقط مربوط به کسانی است که اهل عذاب هستند، بقیه وراء نیستند. من وراءِ کسانی که شیطان مُضِل هستند یا شیطان مُضَل هستند. برزخ بر آنها وراء است.
- اگر «وَرائِهِمْ» کل کافرین است، اعم است از اینهایی که در برزخ هستند و اینهایی که در قیامت هستند، «وَرائِهِمْ» درست نیست.
- «وَرائِهِمْ» برای مؤمنین نیست، برای مؤمنین «قُدّامِهِم» است.
– نه، کل کافرین.
– فعلاً این کافرینی که «مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[28] مورد بحث است. آن هم بر حسب درکات آنها است، یعنی هر کس بیشتر به دنیا علاقه دارد وراء در اینجا بیشتر است، هر کس علاقه کمتری به دنیا دارد، به جای وراء قُدّام میشود.
– هر کدام به حد همان تقاضای آنها، «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً».
- بله، چون اصل را آنجا میداند و او هم دروغ میگوید. «ارْجِعُونِ» اینها حیات را فقط حیات دنیا میدانستند «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»[29] و این حِیوانات تصور میکردند دارالدنیا فقط حَیَوان است. «كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ»[30] در اینجا ما سه آیه دیگر راجع به تقاضای برگشت داریم. یک آیه که مربوط به برزخ بود که تقاضای برگشت بعد الموت است.
– [سؤال]
– این مقدمه همین بحث است که تتمه آن را برای فردا عرض میکنیم و برای روز چهارشنبه سرجمع مطالبی که راجع به ولیّ امر (عج) و رجعت است، خواهیم داشت. دومین آیهای که در مقابل آیه مربوط به قیامت است از آیه 36 تا 37 سوره فاطر است: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ»[31] کدام جهنم؟ جهنمِ قیامت است. چرا؟ چون «لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا» در برزخ این حرفها نیست، در برزخ که موت هست. در برزخ موت و صعقه است. صعقه همان موت است. صعقه که به طور کلّی تمام هوش و حواس انسان از بین میرود، این موت است. «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ»[32] که از آیات اثبات برزخ است «أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» إحیای اولی، إحیاء در حیات دنیا است و إحیای ثانی إحیای عن الحیاة البرزخیة است. «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ» إماته عن الحیاة الدنیا است و إماته عن الحیاة البرزخیة است. این بعد بحث میشود.
سوره
فاطر که سوره 35 است، آیه 36 و 37: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ
وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا» قیامت است «وَ لا يُخَفَّفُ
عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها» در برزخ عذاب اخف از قیامت است و ثواب هم اخف است. پس اینجا
تخفیف نیست، این مربوط به برزخ است. «كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ * وَ هُمْ
يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا
نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ» در این آیات حرفهای بسیاری است، همه آیات اینطور
است، ولی این چهار آیه را که با هم نظر کنیم، مطالب بسیاری برای ما پیدا میشود.
«أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ
النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ» این دو آیه، اوّلی که آیه مؤمنون
که آیه برزخ بود، مربوط به تقاضای رجوع عن البرزخ است. دومین آیه تقاضای رجوع عن
القیامة است، در جهنم هستند. دو آیه دیگر داریم که این دو آیه مشترکاً هر دو را
بیان میکند. هم شامل برزخ است و هم شامل غیر برزخ است. در سوره انعام آیه 26…
[1]. تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
[2]. همان.
[3]. مؤمنون، آیه 97.
[4]. همزه، آیه 1.
[5]. مؤمنون، آیه 98.
[6]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 15، ص 125.
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 337.
[8]. حجر، آیه 99.
[9]. مؤمنون، آیه 99.
[10]. هود، آیه 119.
[11]. مؤمنون، آیات 98 و 99.
[12]. ص، آیات 79 تا 81.
[13]. همان، آیه 80.
[14]. مؤمنون، آیه 99.
[15]. همان، آیه 97.
[16]. همان، آیات 93 و 94.
[17]. همان، آیات 95 و 96.
[18]. همان، آیات 99 و 100.
[19]. سجده، آیه 11.
[20]. انفال، آیه 50.
[21]. یوسف، آیه 29.
[22]. مؤمنون، آیه 100.
[23]. انعام، آیه 28.
[24]. مؤمنون، آیه 100.
[25]. همان.
[26]. یونس، آیه 7.
[27]. فجر، آیات 27 و 28.
[28]. تفسیر القمی، ج 2، ص 131.
[29]. عنکبوت، آیه 64.
[30]. مؤمنون، آیات 100 و 101.
[31]. فاطر، آیه 36.
[32]. غافر، آیه 11.