«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
تتمهای راجع به ابحاث برزخیه، بعد هم راجع به قیامت کبری مقدمهای عرض کردیم، مقدمه دیگری هم عرض میکنیم و بعد بحث میکنیم. چون عالم برزخ ملکوت که این جهان است و عمق مستور این جهان از ابصار و بصرهای عادیه است، از این جهت ما نباید انتظار داشته باشیم آنچه در عالم برزخ میگذرد، از سؤال و عذاب و ثواب و حساب، ما بشنویم و ببینیم. ندیدن عذاب برزخی و نار برزخیه و ثواب برزخی و جنت برزخیه و اجسام برزخیه که ارواح در آنها حیات دارند و نشنیدن سؤالات و مُسائلاتی که در برزخ و بعدالموت میشود، این سلبها ایجاب نمیکند که ما سؤالات و جوابها و عذابها و ثوابهای برزخ را منکر شویم.
ما از نظر ایمانی معتقد هستیم، اما نمیبینیم. گروه بسیار کمی هم که معصومین و تالیتلو معصومین هستند، بصر و بصیرت آنها در همین دنیا در بُعد رؤیت و در بُعد سمع به اندازهای قوی است -چنانکه در بُعد پذیرش و تصدیق ایمانی- که احوال برزخیه را میبینند و میشنوند. در روایت دارد که امیرالمؤمنین (ع) جُبّان میرفت، به قبرستان میرفت و با اهل قبور سخن میگفت، صدای او را طبعاً میشنیدند و حضرت هم جوابهای آنها را میشنید و وضعیت آنها را کاملاً میدید، اما با چشم برزخی. ما چند چشم داریم، یکی چشم حیوانی است که مبصَرهای حیوانی را ما مشاهده میکنیم، با حیوانات در این بُعد یکسان هستیم، بلکه بعضی حیوانات قویتر میبینند، اسب در تاریکی خیلی از ما قویتر میبیند، الاغ از ما قویتر میبیند. در بُعد إبصار حیوانی اینگونه نیست که ما از انسانها مقدّم باشیم.
مرحله دوم إبصار انسانی است، آنچه را میبینیم تعقل میکنیم، تدبر میکنیم، تفکر میکنیم. با بصر فطری، بصر عقلی و سایر ادراکهایی که ما انسانها در بُعد انسانی داریم، دریافتهایی از ورای مبصَرات میکنیم که کل این دریافتها را حیوانات ندارند، قسمتی را دارند، اما کل دریافتهای إبصار و ادراک انسانی را با بصر و غیر بصر حیوانات ندارند.
«سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»،[1] این مرحله دوم است. مرحله سوم ابصار ایمانی است، ما با بصر انسانی نمیتوانیم معتقد آنچنانی به توحید و نبوت و معاد و احکام باشیم، ولو به طور اجمال اینها را بر مبنای فطرت درست و عقل درست دریافت میکنیم بوجهٍ ما. پس مرحله سوم إبصار ایمانی است، بر مبنای اخبار وحی ما میبینیم، یعنی معتقد میشویم و تصدیق میکنیم که در مراحل گوناگون چنین و چنان بوده است و هست و خواهد بود. مرحله چهارم إبصار ایمانی فوقانی است، فوق، ایمان به قدری عالی است و به قدری بالا است که ما اصلاً در همین عالم طبیعت و در همین عالم دنیا برزخ را مشاهده میکنیم، برزخ را، قیامت مطلب بعدی است. ما برزخ را مشاهده میکنیم، چنانکه رسولالله و ائمه معصومین و سایر رسل و مَن دون اینها که تالیتلو اینها هستند، در برزخ مشاهد بودند. از مرحوم علامه طباطبایی استاد اعظم ما در معارف قرآن این مطلب ثابت است که ایشان به قبرستان رفتند و با بعضی از آنها صحبت کردند و جواب شنیدند.
بعضی از کسانی که مدعی تصوّف و معرفت هستند، رفتند و نگفتند و نشنیدند، اگر گفتند نشنیدند. ما چنین افرادی را داریم که تالیتلو معصومین هستند، شیئاً مّا، نه کلّاً، با عالم برزخ میتوانند رابطه إبصاری، سمعی و حتی رابطه حسی پیدا کنند. این مرحله بعدی است. مرحله بالاتر از این، کسانی هستند که یومالقیامة را، جنت را، نار را به عنوان شبح میبینند، چون هنوز نیست. چون یوم القیامة الکبری هنوز که نشده، جنت سر جای خودش است، ولی کسی هنوز در جنت نرفته است، نار یوم القیامة الکبری هنوز درست نشده، نار برزخ متتابع است، ولی نار یوم القیامة الکبری هنوز درست نشده، این نار در مادون سماء سابعه است. اما جنت درست شده، ولکن اهل جنتی وجود ندارد. رسولالله (ص) در لیله معراج در جنةالمأوی کسانی را که اهل جنّت هستند دید، به عنوان شبح، خود جنت واقع است، ولکن جنتیها به عنوان شبح و صورت.
چنانکه آدم (ع) اشباح خمسه طیبه طاهره را در متن سماء مشاهده کرد. محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را در متن سماء مشاهده کرد. اشباح را، خود آنها که نبودند، اسماء فقط نبود، بلکه خود آنها به عنوان شبح، به عنوان دوربینی از آنکه بعداً خلق خواهد شد. در لیله معراج رسولالله (ص) نار را شبحاً و اهل نار را شبحاً دید، جنت را اصلاً و اهل جنت را شبحاً مشاهده کرد. بنابراین این دیدها گوناگون است، ما نمیتوانیم همه دیدها را یکسان بگیریم. اگر فرض کنید ما با چشم حیات برزخیه و احوال برزخیه را نمیبینیم، اصلاً نیست، خیلی چیزها است که ما نمیبینیم و وجود دارد، نمیفهمیم، وجود دارد، نیافتیم وجود دارد. نیافتههای ما خیلی بیشتر از یافتههای ما است، چون ما علم مطلق نیستیم، بصر و ادراک و دریافت مطلق نیستیم.
پس این حالت برزخیه طوری نیست که اگر ما معاذ الله معتقد نباشیم، بگوییم چون نمیبینیم نیست و اگر معتقد باشیم باز جریان خیلی دلنشین نباشد. همچنین زمان برزخ هم اینطور است، سرعت زمان برزخ با سرعت زمان دنیا فرق دارد، چنانکه آیات متعددهای بر این مطلب وجود دارد. «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ»،[2] از این کسانی که منحرف بودند، نه مؤمنین، «قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[3] مطلب دیگری است، «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينِ»، از کسانی که منکر حیات بعدالموت و مخصوصاً یوم القیامة الکبری بودند، سؤال میشود: «كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينِ»، کدام ارض؟ نه فقط ارض حیات دنیا، برای اینکه آن وقتی که برای یوم القیامة الکبری إحیاء میشوند «كَمْ لَبِثْتُمْ» قبل از این «فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينِ». چیزی که روشن است و بیّن است و نزدیک است، لبث بعد الموت در قبور است، به هر معنای قبور.
«قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»،[4] یک روز، بعض روز. «فَسْئَلِ الْعادِّينَ»، چند حساب دارد. «وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»،[5] به چند جهت این لبث کم به نظر میآید، در حالی که ممکن است صدها هزار سال باشد. یک جهت اینکه در برزخ اکثراً خواب هستند. دوم: وقتی برای یوم القیامة الکبری إحیاء شدند، دریافت میکنند چه وضعی خواهند داشت، چه زمان ممتدِ ممتدی خواهد بود که از برای اهل جنت نهایت ندارد و از برای اهل نار هم ولو محدود است، اما خیلی طویل است. نسبت به طول زمان و اوضاعی که یوم القیامة الکبری هست، میگویند: «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ». دروغ میگویند، هم دروغ میگویند، هم رؤیت اینطور است، نسبت به اینکه نوعاً نائم هستند و هم نسبت به یوم القیامة الکبری. این شاید در تتمه بحث برزخ یا راجع به قیامت که در زمان بحث میکنیم، بحث شود. زمان سه قسم است: یک زمان یومالدنیا است، در کره ما که میفهمیم، کرات دیگر بماند، یک قسم زمان یومالبرزخ است و یک قسم زمان یوم القیامة الکبری است.
یکی از اسماء یوم القیامة الکبری که در 43 آیه قرآن ذکر شده است «السَّاعَةُ»[6] است. نسبت به حیات دنیا «السَّاعَةُ» نیست، حیات برزخی هم چندان «السَّاعَةُ» نیست. «السَّاعَةُ» این ساعت یک امتیازی دارد که لغتاً یعنی چه و چرا در قرآن شریف 43 مرتبه لفظ «السَّاعَةُ» مربوط به یوم القیامة الکبری است. البته اسماء دیگری دارد که بحث میکنیم. راجع به قیامت قرآن شریف به چند صورت به ما تفهیم کرده است، یکی با اسمائی که خداوند ذکر فرموده است، با اسمائی که دلالت بر مسمّی میکنند. اسمائی را که خداوند مقرر میفرماید، برای هر چه و از برای هر که، آنچه بوده و هست و آنچه خواهد بود، چه در برزخ و چه در قیامت، اسماء خشک نیست یا اسمائی که برخلاف معنای خارجی دلالت دارد نیست. ما سه نوع اسم داریم: یک اسمی است که اصلاً اسم جامد است، مثل دیوار است، اسم جامد است، اصلاً کاشف از معنایی نیست، این یک نوع است. خداوند چنین اسمهایی را برای هیچ چیزی نمیگذارد و نگذاشته است، نه تکویناً و نه تشریعاً.
یک اسم، اسمی است که جامد نیست، بیانگر است، نشانگر است، این اسم بیانگر و نشانگر هم در قسمت اول دو نوع است: یا اسمی است که نشانگر و بیانگر آن چیزی است که من که اسم گذاشتهام، میبینم. من همه چیز را نمیبینم، آن مقدار که من میبینم. آن مقدار که با دید صحیح میبینم، این اسم را بر مبنای دید صحیح خود نسبت به آن وضعی که این چیز دارد یا آن وضعی که این کس دارد، در حالت فعلی یا گذشته یا آینده یا هر سه، من اسم میگذارم. این اسم کامل نیست، صددرصد نیست.
ولی گاهی اوقات کسی که اسم میگذارد احاطه کامل بر حالات این شیء مسمّی یا شخص مسمّی دارد، در مثلث زمان این اسم صددرصد بیانگر است، اسم کاملاً و صددرصد است. خدا اینطور اسم میگذارد، خداوند از برای اشیاء یا از برای اشخاص اسم که میگذارد، این اسم به عنوان احاطه بر تمام حالات این شخص یا شیء است، در مثلث زمان این اسم نشانگر است، دوربین است، بیانگر است. اسم جامد نیست، اسم قاصر هم نیست. اسم دیگر اسم مقصر است، اسمی را برای شخصی میگذاریم و ما تقصیر داریم در دریافت آنچه در این شخص بوده است یا خواهد بود، مقصر هستیم، اشتباه درمیآید، اسم مقصر است. ولو در تقصیر ما ناآگاه باشیم.
احیاناً اسم مقصر بالفعل است. کچل زلفعلی، کچلی که زلفعلی است، کچل که زلف ندارد، آن هم زلفِ علی. علی که زلف نداشت! اسمی که درست مناقض با معنای خارجی است. اما اسمائی که خداوند متعال از برای اشیاء یا از برای اشخاص در هر بُعدی از ابعاد و در هر حالتی از حالات مقرر میفرماید، اسمهایی است که بیانگر است و نشانگر است، عبارت است، لفظ نیست. بعضی از اسمها لفظ است عبارت نیست، معبّر معنا نیست. ولی بعضی از اسماء معبّر معنا است، اسمائی که بهطور درست و بهطور معرفت و علم معبّر معنا است، چیزی است که هیچ قصوری و تقصیری ندارد و احاطه کلّی دارد بر تمام خصوصیاتی که در آن موجود است، آن اسمی است که خدا میگذارد. منتها خداوند که معرفی میکند آنکه را و آنچه را که باید در «كِتابٍ مُبينٍ»[7] و در کتاب «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[8] معرفی کند، به دو شکل معرفی میکند: یکی به طریق مختصر «يَوْمَ الْقِيامَةِ»،[9] «يَوْمِ الْحِسابِ»،[10] «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»،[11] «يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ»،[12] «يَوْمُ التَّغابُنِ».[13] و… بهطور مختصر در جنبات گوناگون، نه اینکه یک اسم باشد و تمام خصوصیات در آن باشد.
هر اسمی از اسماء وصفی که خداوند از برای مرحله اخیره حیات مکلفین مقرر فرموده است، این اسماء نشانگر است و بیانگر است نسبت به بعضی از جهات. قیامت قیامالأشهاد است، قیامالأموات است، قیامالحساب است، قیامالثواب است، قیام العقاب است، قیام من القبر است، قیامهای گوناگونی که در کار است. «يَوْمِ الْحِسابِ» به حساب اینکه حساب است، «يَوْمُ التَّغابُنِ» چون تغابن است بین اهل الجنة، بین اهل النّار، بین اهل الجنة و اهل النار. «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» چون سرائر در آنجا به عنوان بلا و بلوا ظهور پیدا میکند، خفیاتی که در اینجا انسان مخفی میکرده و نشان نمیداده است، در آنجا خیر و شر آن ظاهر میشود و علی رئوس الأشهاد بیّن خواهد بود. این اسمائی که قرآن شریف فرموده، من چند مورد را یادداشت کردهام، آقایان به طور موازات باید با هم تتبع کنند.
من در بعضی از مجلدات تفسیر اسماء یومالقیامة را یادداشت کردم، تا چهل مورد را به یاد دارم، یا بیشتر یا هر چه. منظور از این اسماء این است که ما به عنوان براعت استهلال وقتی میخواهیم وارد در بحث قیامت بشویم، اولاً معرفی مجمل، معرفی نشانگر به صورت مجمل، بعداً معرفی مفصّل که در تفصیلات آیات مقدسات قیامت معرفی مفصّل شده است. این کلّیت هم دارد، چنانکه پروردگار عالم اول قرآن را به طور محکم و مجمل برای پیغمبر بزرگوار در لیلةالقدر بیان کرد، پنجاه شب یا بیشتر یا کمتر بعد از لیله بعثت «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، چون فاصله بین زمان بعثت و لیله قدر اولی 19 باشد یا 21 یا 23، هر چه، تقریباً حدود پنجاه شب است. اینجا خداوند کل قرآن را به پیغمبر به عنوان براعت استهلال قرآنِ مفصّل بیان کرد.
و لذلک در سوره مزمّل «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»،[14] همه اینها برای چه؟ چرا لیل؟ «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً».[15] برای چه؟ «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»، آمادهباش است. درست است رسولالله (ص) اگر حالت آمادگی از برای حمل این وحی و رسالت را نداشت ارسال نمیشد، اما آمادگیِ روی آمادگی است، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً»،[16] «معرفةً»، «تقوًی». رسولالله (ص) در درجات تقدّم میکند، پیغمبر در همان حالت رسالت ختمیه عُظمی که دارد و زمینهای برای نزول وحی و قرآن شریف و این رسالت ختمیه است، مع ذلک «قُمِ اللَّيْلَ»، شب، قیام، «رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»، خواندن قرآن، قیام در صلاة، قیام عبادت، یا دو ثلث شب، یا نصف شب، یا ثلث شب، یا هر چه. «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً»، سبح سباحت نیست، سبح سباحت در آب نیست، بلکه سباحت در اقیانوسهای متلاطمی است که مردم غرق در جهالات و شهوات و حیوانیتها هستند. تو ای پیغمبر، باید در دریای بزرگ اجتماع شنا کنی که غریقها را نجات بدهی، از جهالتها و از شهوتها و از انحرافات. پس باید خود را درست کرد تا دیگران را درست کرد، تو باید شنا بلد باشی تا به دریا بروی، مردمی که غرق شدهاند نجات بدهی.
آیات مبارکاتی که راجع به معاد است مرحله اولی اسماء است. «يَوْمَ الْقِيامَةِ» هفتاد مرتبه در قرآن شریف ذکر شده، «یَومِ الآخِرِ» 23 مرتبه ذکر شده است. «یوم النّشور»، «يَوْمُ التَّغابُنِ»، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»، «الْقارِعَةُ»،[17] «يَوْمَ التَّنادِ»،[18] «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ»،[19] «السَّاعَةُ». لفظ ساعت 48 مرتبه در قرآن است، پنج مورد غیر از ساعت قیامت است که من تتبّع کردم و 43 مورد مربوط به ساعت یوم القیامة الکبری و اسماء دیگری هم در کار است.
یکی از اسماء «الْيَوْمِ الْآخِرِ»[20] است، «الْيَوْمِ الْآخِرِ» در قرآن شریف 23 مرتبه ذکر شده است. «یوم الآخَر» نیست «الْيَوْمِ الْآخِرِ» است. چون ما سه یوم داریم، سه یوم که نشئات سهگانه است از برای مکلفین که مورد بحث هستند نسبت به نبوت و اعمال تکلیفی و جزاء و حساب و عقاب، سه یوم برای اینها وجود دارد. «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[21] یک بُعدِ اینجا را میگیرد، در قرآن شریف موسی برای قوم خود صحبت میکند مأمور است «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ». ایام الله در دنیا چند یوم است، بعد هم چند یوم است، ولی به عنوان تقسیم مختصرِ جامعِ شامل سه یوم است: یومالدنیا که یومالتکلیف است، یومالبرزخ که یوم الحساب و الجزاء موقت است، یوم القیامة الکبری یوم اخیر است، ایامالله. الیوم الآخر که در قرآن شریف به این تعداد 23 مرتبه ذکر شده، یوم الآخِر است آخَر نیست. اینجا چند نکته را باید توجه کنید. سؤال: الیوم الآخِر که بعد از آن یومی نیست، معنای آخِر این است؛ اگر گفتید دوست دیگر، آخَر است، اگر گفتید آخرین دوست، آخِر است، لفظ آخَر با آخِر فرق دارد. آخَر افعل است آخِر فاعل است، فاعل بقولٍ مطلق یعنی بعد از آن دیگر نیست، آخَر آن طرفتر، بعد از آن طرفتر هم آن طرفتر میتواند باشد، ممکن است چندین آن طرف باشد.
یوم اول، یوم آخَر دوم، آخَر سوم، آخَر چهارم و یوم الآخِر، ولی نسبت به نشئاتی که مکلفان دارند سه یوم بیشتر نیست، یوم الاوّل است و یوم الآخَر است که برزخ است و یوم الآخِر است که یومالقیامة است. منتها لفظ یوم الآخِر بعضی وقتها فقط برای قیامت کبری استعمال شده، بعضی وقتها هم شامل قیامت است و هم شامل برزخ است. اما اختصاص به برزخ داشته باشد، فعلاً من نمیدانم. آنجایی که هم برزخ است و هم قیامت است، روی این جهت است که دو یوم حساب میشود: یک یوم، یوم تکلیف است و یک یوم بعدالتکلیف است. گرچه یوم بعدالتکلیف یومان است، برزخ است و قیامت است، اما این یک یوم حساب میشود به حساب اینکه هر دو بعد از تکلیف است. کما اینکه خلق سماوات و ارض گرچه «في سِتَّةِ أَيَّامٍ»[22] است که شش دوران است، ولی هر شش دوران را خداوند به عنوان یک یوم در بعضی از آیات ذکر فرموده است.
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ».[23] یک دوران که دوران کلّی خلقت است و این یک دوران کلّی خلقت شش بخش است، شش دوران است و این شش دوران برحسب تفصیل آیات فصّلت بین خلق آسمانها و خلق زمین و زمینها تقسیم است. در اینجا هم الیوم الآخَر به یک معنایی که معنای اصیل است و بُعد اصیلِ این یوم بعد الموت است، قیامت است. اما شامل یومالبرزخ هم میشود چون یومالبرزخ و یومالقیامة هر دو یک یوم هستند، در بُعد بَعدالتکلیف وحدت دارند. و نیز میشود کل ایام انسانها را، چه یومالتکلیف و چه یومالبرزخ و چه یومالقیامة را یک یوم حساب کرد، مانند دورانهای ششگانه خلقت که یک یوم حساب میشوند. یک یوم حساب کرد به حساب اینکه یک زمانی مربوط به این مکلفین است، گرچه اول و وسط و آخر آن فرق دارد.
هنگامی که برحسب این آیات 23گانه قیامت الیوم الآخِر است نه الیوم الآخَر، الیوم الآخِر است، این آخِر قبل دارد، این قبل یک یوم وسط است که یومالبرزخ است و یک یوم اول است که یومالتکلیف است و یومالدنیا است.
– [سؤال]
– به همین معنا، نسبتاً. مثلاً انسان یک یوم زندگی میکند یعنی هفتاد سال، یک یوم، یک زمان، ولکن این زمان چند یوم است، یوم شباب و یوم کهولت و یوم پیری، این حرفها. این مربوط به الیوم الآخِر. «السَّاعَةُ»، ساعت از سوع است، سوع یعنی تحوّل، خود سوع، ساعة یعنی: «تَحَوَّلَ، تَغَیّرَ» یا تحوّل بین متباینین که بود کلّاً نابود شود، یا نابود کلّاً بود شود، که این مورد بحث نیست. اصلاً تحوّل هم نیست، چون اگر بود نابود شود که تحوّل نیست. اگر هم بعد از نابود بودی بیاید تحوّل نیست. در تحوّل باید چیزی باشد که این چیز متحول گردد. یا تحوّل، تحوّل زمانی است یا تحوّل مکانی است، تحوّل طولی است، تحوّل درونی است، مثل مادّه. مادّه همیشه زمان است چون دائماً متحول است، خود زمان هم از تحوّلات و تغیرات مادّه استفاده میشود. چرا لفظ ساعة در اختصاص یوم القیامة الکبری قرار گرفته است؟ 43 آیه. این ساعتی هم که قرآن شریف ذکر میکند مانند همان الیوم الآخِر است که بیشتر قیامت است و احیاناً هم جامع بین برزخ و قیامت است. در ساعت نیز چنین است، ساعت خیلی بیشتر مربوط به قیامت کبری است و شامل برزخ هم میشود.
نسبت به این دو یا نسبت به قیامت کبری چرا ساعت است؟ مگر ما در دنیا ساعت نداریم؟ در دنیا تحوّل است. در دنیا اصلاً لازمه مادّه تحوّل است و لازمه آن انتقال است، از خود همین تحوّل و انتقال متناً زمان مستفاد میگردد. و زمان یک واقعیتی است، خیال نیست، جعل نیست، یک واقعیتی است که مستفاد از این تحوّل است و لازمه تحوّل است که در بحث خودش خواهد آمد. چرا یومالقیامة ساعت است؟ چون تحوّل خیلی عظیم است، مکانی، زمانی، از نظر حال، از نظر حساب که در دنیا نبوده، در برزخ کم بوده، از نظر ثواب و عذاب که در دنیا کم بوده در برزخ مقداری بیشتر، اما کلاً نبوده است. از نظر مکان، مکان اهل جنت یومالبرزخ در همین قبور آنها بوده، ولی مکان جنت یوم القیامة الکبری «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى»[24] است.
این ساعت نه تنها تغیر زمانی است، درست است ما ساعت را به تغیر زمانی اطلاق میکنیم، اما مبدأ تغیر زمانی تغیر مادّه است، مگر اینطور نیست؟ مادامی که مادّه است تغیراتی وجود دارد، از جمله تغیرات تغیرات زمانی است که ما به آن خیلی احتیاج داریم و دریافت میکنیم. اما تغیرات درونی که علم هر چه پیش برود به عمق آن نمیرسد، عمومی نیست. نسبت به قیامت ساعت است چون تغیر خیلی بالا است، روح انسان از نظر مکان، بدن انسان که بدن خاصی است، خلاصه و سلاله از این بدن مادّی است، از نظر مکان، از نظر مکانت. از نظر اینکه برخورد با ما چگونه خواهد شد، غیر از دنیا است و غیر از آنچه در برزخ است. بنابراین ساعت به این حساب است. و در قرآن شریف هم که تکرار لفظ ساعت است یعنی تحوّل، ساعت یعنی تحوّل، تحوّل کلّی. درست است که انسان با موت تحوّلی برای برزخ پیدا میکند، اما آن چیزی که تحوّل واقعی است و تحوّل بسیار زیاد است که شباهت آن با یومالدنیا کم است و برزخ شباهت به یوم الدنیا و الآخرة دارد. اما شباهت قیامت با یومالدنیا کم است مگر در بعضی از امور استمراریه که اعمال انسان و اخلاق انسان و نیت انسان «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ»[25] باشد، بنابراین در اینجا لفظ ساعت است، همه ساعت است.
پس اینطور نیست که اگر قرآن شریف بگوید ساعت، یعنی شصت دقیقه، ما اینطور تصوّر میکنیم. یوم القیامة الکبری ساعة است، شصت دقیقه است؟ این یوم القیامة الکبری که دارای سه مرحله است: مرحله اولی «بدایة السّاعة» است، «قیامة التّدمیر» إماته، آنی است، معطلی ندارد، آن است، شصت دقیقه نیست، یک دقیقه هم نیست، ممکن است یک آنِ زمان باشد. کوچکترین ذرّهای از آنِ زمان باشد، ساعت خدا این است. مرحله دوم که «قیامة الإحیاء» است، إحیاء هم آنی است، غیر از إحیاء موالید انسانها در دنیا است که طولها دارد و… مرحله سوم ساعت برای اهل جنت آخر ندارد و از برای اهل نار هم طولانی است. پس کجا شد شصت دقیقه؟ اصلاً ساعت شصت دقیقه نیست. یوم هم در قرآن اینطور است، در اکثر آیات مقدسات قرآن که لفظ یوم ذکر شده است یوم 24 ساعت نیست، مجموع لیل و نهار نیست، خیلی کم است. در حدود سیصد مرتبه لفظ یوم در قرآن شریف ذکر شده، اما این یوم مطلقِ زمان است، مثل ایام سته، ایام ستۀ خلقت، مطلقِ زمان است. «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»[26] مطلق زمان است که ادوار سته را هم میگیرد. پس لفظ یوم و لفظ ساعة…
– [سؤال]
– این یوم ما است، یوم قیامت نیست، یوم الهی نیست، البته ما این را هم قبول نداریم. اصلیت یوم به یک معنا قبول است به یک معنا قبول نیست. بنابراین این یومالقیامة که یوم است، ساعت هم همینطور است، ساعت ربوبی چیست؟ ساعت ربوبی بر حسب آیات معارج که «خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ»[27] است و آیه دیگر که «أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»[28] است، یکی از احتمالاتی که در آنجا عمیق است و آقایان ملاحظه خواهید فرمود، یعنی واحد زمان «عند الله» نه «عندنا». واحد زمان «عندنا» تاکنون ثانیه بوده، ولی کمتر از ثانیه وجود دارد، در یک ثانیه پروتون دور الکترون میگردد، پنجاه هزار مرتبه است، پنجاه هزار سال است، یک ثانیه که ما میفهمیم پنجاه هزار سال الکترونی است. ولکن ساعت خداوند و واحد زمان خداوند این حرفها نیست، واحد زمان برابر با کوچکترین حرکت مادّه است و ما اگر کوچکترین حرکت ماده را بفهمیم، واقعاً خود مادّه را فهمیدهایم.
ما حرکاتی از مادّه را میفهمیم، اما احاطه کلی بر ذات مادّه و حرکات ملازمه با مادّه، مخصوصاً در بُعد اول حرکت مادّه طبعاً نخواهیم داشت. بنابراین ساعت که خداوند میفرماید، این ساعت، تحوّل است. تحوّل در مرحله اولی: آن، اماته، و در مرحله ثانیه: آن، إحیاء، و در مرحله ثالثه همینطور. آن مرحله اولی و مرحله آنیه که «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[29] کسی که میخواهد تکوین کند به طبیعةالحال مدت نمیخواهد، مادّه اولیه را خداوند در زمان تعریف کرده، زمان نبوده، در لازمان. مادّه اولیه که خداوند ایجاد کرد این در لازمان بود، اراده فرمود، باید گفت فاصله بین اراده و تکوّن مادّه اولیه، زمانی است، هنوز زمان نیامده است. زمانی است، اما آن واحد اوّل زمان که در تصور ما هم نمیگنجد خواهد بود.
دنباله بحث را إنشاءالله بر مبنای اسماء قیامت و همچنین خصوصیات مفصّله قیامت را در «كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ»[30] بحث خواهیم کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. فصلت، آیه 53.
[2]. مؤمنون، آیه 112.
[3]. روم، آیه 56.
[4]. مؤمنون، آیه 113.
[5]. روم، آیه 56.
[6]. انعام، آیه 31.
[7]. انعام، آیه 59.
[8]. آلعمران، آیه 138.
[9]. بقره، آیه 85.
[10]. ص، آیه 16.
[11]. طارق، آیه 9.
[12]. غافر، آیه 51.
[13]. تغابن، آیه 9.
[14]. مزمل، آیه 1 تا 4.
[15]. همان، آیه 7.
[16]. طه، آیه 114.
[17]. قارعه، آیه 1.
[18]. غافر، آیه 32.
[19]. قلم، آیه 42.
[20]. بقره، آیه 62.
[21]. ابراهیم، آیه 5.
[22]. اعراف، آیه 54.
[23]. توبه، آیه 36.
[24]. نجم، آیات 14 و 15.
[25]. بقره، آیه 110.
[26]. توبه، آیه 36.
[27]. معارج، آیه 4.
[28]. سجده، آیه 5.
[29]. یس، آیه 82.
[30]. فصلت، آیه 3.