پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-شرح مفصل معنای کلمه ی «یوم» و اشاره به آیاتی که کلمه ی «یوم» به معنای ۲۴ ساعت یا شب یا روز به کار رفته است . ۲-شرح مفصل حول کلمه ی «الساعة» از اسامی یوم القیامة ۳-بیان علت استعمال اکثری کلمه ی «الساعة» برای یوم القیامة ۴-بیان منظور از حدیث «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»

جلسه سیصد و سی و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

اسامی قیامت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اسماء گوناگونی که از یوم‌القیامة قرآن شریف تعبیر کرده است آن‌که تعداد بیشتری را به خود تخصیص می‌دهد یوم است، یا یوم‌القیامة که زیاد است،‌ «یوم النّشور»، «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»،[1] «يَوْمُ التَّغابُنِ»،[2] «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ»[3] و… در میان این ایامی که از اسماء یوم‌القیامة از نظر زمانی و معنوی است، طبعاً یوم‌القیامة از نظر تعداد بیشتر است. ما امروز در مورد لفظ یوم‌الساعة صحبت می‌کنیم. در قرآن شریف آیاتی است که عرض کردیم لفظ ساعة از برای قیامت مقرر شده است، 43 آیه است. مقداری در مورد ساعة و بعد در مورد یوم صحبت می‌کنیم.

اولاً سؤال که آیا مقصود از ساعت همان ساعتی است که ما برای زندگی خود مقرر کردیم که شصت دقیقه، هر دقیقه شصت ثانیه است؟ این است یا یک چیز دیگری است؟ بحث بعدی راجع به یوم است، آیا یوم که در قرآن شریف ذکر شده است و تعداد بسیار بالایی از یوم در قرآن شریف است، 451 مرتبه یوم بر حسب دقتی که در آیات در معجم کردم، لفظ یوم ذکر شده است. از این 451 مرتبه که یوم، ایام، «أَيَّاماً»،[4] «يَوْمَيْنِ»،[5] «يَوْمَئِذٍ»،[6] «يَوْمِئِذٍ»،[7] دو «يَوْمِئِذٍ» داریم. و صیغ مختلفه یوم کلاً 451 مرتبه ذکر شده است، اما از این 451 مرتبه چند مرتبه به معنای یوم ما است؟ یومی که ما حساب می‌کنیم شبانه روز است، 24 ساعت است که مجموع شب و روز است، یا فرض کنیم یوم روز اگر قرینه داشته باشیم.

چون بین یوم و لیل و نهار فرق است در استعمالاتی که ما داریم، نسبت به زمان‌هایی که نزد ما معمول است. یوم اعم از لیل و نهار است، نهار بخشی از یوم است و‌ لیل هم بخشی از یوم است. بنابراین اگر یوم به همان معنا که متداول نزد ما است استعمال شد، اگر قرینه‌‌ای نداشت مجموع لیل و نهار است و اگر قرینه داشت احیاناً لیل است و احیاناً نهار است. این یوم با صیغ گوناگونی که در قرآن شریف ذکر شده است عرض کردیم 451 مرتبه است و اگر دو آیه ایام‌الله را اضافه کنیم که شامل یازده یوم است، پنج یوم مربوط به قیامت کبری است و پنج یوم مربوط به دنیا است و یک یوم عبارت از برزخ است که عرض خواهیم کرد، 391 مرتبه می‌شود. 391 مرتبه از 451 مرتبه لفظ یوم با صیغ گوناگون، 391 مرتبه آن مربوط به یوم‌القیامة است، یا در ضمن آن یوم‌البرزخ هم به طور حاشیه‌ای مشمول باشد.

در این میان تنها هشت یوم است که 24 ساعت است، فقط هشت یوم که مراد یا 24 ساعت است یا اینکه نهار است و یا لیل است. این هشت مورد را یادداشت کنید. مثلاً «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»،[8] ایام در این‌جا چیست؟ روزهای دیگر که روز است،‌ شب دیگر نیست، چون شب روزه نیست، این قرینه دارد. همچنین: «فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ»[9] این «صِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ» سه روز است،‌ سه شبانه‌روز نیست باز این‌جا قرینه دارد چون صیام در روز است و همچنین «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ في‏ أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ»[10] که سه روز منا است،‌ سه روز منا هم شب و هم روز است، قرینه دارد. یا اینکه «آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ»[11] هم شب است و هم روز است. به زکریا (ع) که وعده داده شد فرزندی به نام یحیی از ایشان متولد می‌شود، «آیَت» چیست؟ آیت این است «تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً»‌ با مردم سه روز صحبت نمی‌کنی، روز چیست؟ ‌یعنی سه‌تا 24 است. این‌جا فقط شب و فقط روز نیست.

همچنین «فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ»[12]‌ در حج، «وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ»، اگر کسی قربانی نکرد با خصوصیاتی که در باب حج آمده است، «فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ» که فقط نهار است. یا راجع به قوم لوط که وعده عذاب داده شد «تَمَتَّعُوا في‏ دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ»،[13] سه روز با فاصله شب نیست، سه شبانه روز است. و همچنین: «يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ في‏ أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ»،[14] شب و روز است. و همچنین: «في‏ أَيَّامٍ نَحِساتٍ»،[15] چند 24 ساعت «نَحِس»، فقط روز یا شب نیست. و همچنین: «سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا»،[16] «لَیَالٍ» دلیل بر این است که مراد از ایام نهار است، هفت شب و هشت روز. و همچنین: «سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ».[17] و همچنین: «أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ»،[18] این یازده مورد منحصراً استعمال شده است.

در این یازده مورد از 451 مورد که لفظ یوم ذکر شده است، فقط این یازده مورد است که مراد یا روز است و یا شب و روز با هم است. آیا ما نمی‌توانیم از این کثرت استعمال لفظ یوم در غیر 24 ساعت استفاده کنیم، این‌طور نیست که منطق قرآن در لفظ یوم 24 ساعت است؟ چرا نمی‌توانیم؟ اگر در کتابی زید پانصد مرتبه ذکر شد، مراد زید بن عمرو بود، پنج مرتبه هم ذکر شد نمی‌دانیم زید بن عمرو است یا نه، چه می‌گوییم؟ می‌گوییم همان است،‌ مگر اینکه این پنج مرتبه قرینه به شخص دیگری شود.

در قرآن شریف که 451 مرتبه لفظ یوم ذکر شده است، 389 مرتبه آن یوم‌القیامة است. یوم‌القیامة پنج مرحله است بحث می‌کنیم، یوم قیامت پنج یوم است. 389 مرتبه یوم‌القیامة است و یازده مرحله یوم به معنای شب و روز یا فقط روز است و بقیه هم مطلق زمان است. پس یوم به معنای مطلق زمان در 451 مرتبه است، الّا یازده مرتبه. این مطلق زمان یا مطلق زمان در دنیا است یا مطلق زمان در برزخ است یا مطلق زمان در یوم القیامة الکبری است.

آیا ما از این جوّی که قرآن شریف ایجاد کرده، تقریباً حدود هشت الی نه در ده مرتبه لفظ یوم ذکر کرده است و مطلق زمان اراده کرده است، ما نمی‌فهمیم که رجحان دارد که یوم در اصطلاح قرآن مطلق زمان باشد، دوران باشد، زمان باشد؟ کما اینکه در آیات ستّة ایام این‌طور است، «هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ».[19] البته تورات به صورت دیگر دارد، تورات را از قصد خراب کردند که با حس و عقل سازگار نباشد. در تورات در سِفر تکوین دارد که ستّة ایام یعنی شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه، پنج‌شنبه، جمعه و روز جمعه قطع شد. در بعضی دارد که شنبه یوم‌القطع است. در شنبه که یوم‌القطع است دارد که خداوند روز شنبه کار خود را تمام کرد، چون خسته شده بود. قرآن در سوره ق جواب می‌دهد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ»[20] صحبت شنبه، یکشنبه و دوشنبه اصلاً نبود، صحبت شش زمان است و این شش زمان در سوره فصلت از آیات 9 تا 12 تفسیر شده است. این را قبلاً عرض کردیم و دوباره تکرار نمی‌کنیم.

پس ما روی لفظ یوم و روی لفظ ساعة بحث می‌کنیم، آیا ما در قرآن زمان داریم یا نه؟ لفظ زمان در کل قرآن ما داریم یا نه؟ بعداً جواب می‌دهیم. اما آن‌که قرآن شریف ذکر می‌کند ساعة است و یوم است، نهار است، لیل است و این‌ها است.

-‌ وقت هم است.

-‌ بله وقت هم است، ولی زمان نیست. «يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏».[21] پس بنابراین تعبیری که قرآن شریف از زمان دارد یا زمان خاص که لیل است، نهار است، یا زمان عام هر دو که یوم است، یا فرض کنید زمان دیگر که ساعت و وقت است داریم، اما ما لفظ زمان در قرآن شریف نمی‌یابیم. نمی‌خواهیم نتیجه‌گیری کنیم، ولیکن این‌قدر روی زمان تکیه کنیم که چنین و چنان، خیر. ولکن لفظ یوم و لفظ ساعة که به اوقات دنیویه و اوقات برزخیه و اوقات اخرویه مربوط است ما داریم. اوقات را در تقسیم عرض می‌کنم که بعداً آیات یوم را بحث کنیم.

ببینید برحسب تقسیم حالات گوناگون برای مکلفین ما سه یوم داریم: یوم اول یوم‌الدنیا است، هر چه می‌خواهد باشد، چندین هزار سال باشد. یوم دوم یوم‌البرزخ است که آن حالات برزخی است و یوم سوم یوم‌القیامة است. مدت این‌ها با هم فرق دارد، مدت یوم‌الدنیا با مدت یوم‌البرزخ با مدت یوم‌القیامة و لا سیّما مدت یوم‌القیامة که مربوط به اهل جنت است، «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[22] است، آخر ندارد، همچنین نسبت به اهل نار که مدت آن، مدتی که ما در دنیا تصور می‌کنیم نیست، این‌ها با هم فرق دارد. ایام دنیا بر حسب تقسیمی که ما فکر می‌کنیم پنج‌تا است، ایام آخرت هم پنج تا است، ایام برزخ یکی است، یازده‌تا.

این آیاتی که راجع به ایام قیامت است بعضی یوم اول است، بعضی دوم است، بعضی یوم سوم است، بعضی چهارم است، بعضی پنجم است، بعضی پنج‌تا است، بعضی چهارتا است، بعضی کمتر است، از پنج بیشتر نیست، تمام آن زمان است. منتها در بعضی از آیات این پنج زمان قیامت از هنگام قیامة‌الإماته تا وقتی که اهل ثواب به ثواب و اهل عقاب به عقاب می‌رسند هر پنج تا را به تعبیر یک یوم فرموده، در بعضی از آیات به تعبیر دو ذکر فرموده، در بعضی از آیات تعبیر بیشتر دارد، پنج یوم است. چطور؟ برای اینکه همه آن‌ها آیات دارد: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»،[23] این یک یوم، «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» این دو یوم. وسط آن چه؟ این‌جا سه مرحله است، مرحله اولی اماته کل عالم است، «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ».[24] مرحله اولی که اماته کل عالم است، اماته کل عالم یک یوم یا تعبیر یوم یا تعبیر دیگر می‌شود که در قرآن است و بعد از اینکه اماته حاصل شد بین اماته کل عالم و احیاء فاصله است، این فاصله هم باید یوم باشد. «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ»، بعد از اینکه کل أحیاء در عالم إماته شدند و هنوز إحیاء نشدند. پس این سه یوم. یوم چهارم یوم‌الحساب است، آیات یوم‌الحساب.

-‌ این «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» در عالم برزخ است؟

-‌‌ این «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» در وقتی است که إماته کل أحیاء شده است، وقتی که اماته کل أحیاء شد، چه أحیاء فی الدنیا، چه أحیاء فی البرزخ، با عقیده به اینکه در برزخ هم حیات است با ادله‌ای که دارد. آن‌هایی که قبول ندارند مطلب دیگری است، آن‌هایی که قبول دارند با مبنای اینکه در برزخ هم حیات است این «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» در موردی آیه است که کل أحیاء اماته شدند، بعداً إحیاء خواهند شد، البته کل أحیاء «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»، در صعقه اولی، در صعقه اولی که صعقةالاماتة است.

– [سؤال]

-‌ ثابت است، می‌خوانیم، به شما فهرست می‌دهم که از نظر اصل موضوعی، شرح یک مطلب دیگر است، شرح باید بحث شود. پس بنابراین یوم اول، یوم دوم، یوم سوم، یوم اول یوم‌الاماتة است، یوم دوم بین الاماتة و الإحیاء است، یوم سوم یوم‌الإحیاء است، یوم چهارم چه؟ یوم چهارم یوم‌الحساب، «يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ»[25] است، حساب قبل از جزا است. یوم پنجم یومی است که حساب شده است، اهل جنت در جنت و اهل نار در نار و این یوم سوم نسبت به اهل جنت «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[26] است، آخر ندارد و نسبت به اهل نار این «عذاباً مجذوذ» است، به حساب اینکه خلاف عدل است، خلاف عقل است و خلاف همه چیز است، نص کتاب است و ادله دیگر که کسانی در نار إلی غیر النهایة بمانند. این پنج یوم در قیامت است.

 قبل از این پنج یوم، یوم‌البرزخ است که بین الدنیا و الآخرة است و قبل یوم‌البرزخ یوم‌الدنیا است برای کسانی که در حیات دنیا هستند. کسانی که در حیات دنیا هستند هم دارای ایامی هستند، آن دعایی که «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[27] موسی (ع) در سوره ابراهیم مأمور است که «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ». این ایام‌الله هر یازده یوم را در آیه اول می‌گیرد، در آیه دوم ایام برزخ و قیامت را و بعد از ایام دنیا را، نه کل ایام دنیا را.

تقسیم ایام دنیا، «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»، آیا کل ایام و کل زمان‌ها و کل کائنات «لِلّه» نیستند؟ چرا، منتها بعضی‌ها نزدیک‌تر هستند، بعضی‌ها دور هستند، بعضی‌ها حالت متوسط دارند. این «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ». یکی از ایام‌الله یوم‌القیامة است، «ذَكِّرْهُمْ»، یکی با آن پنج مرحله است. یکی یوم‌البرزخ است، «ذَكِّرْهُمْ». در دنیا یکی یوم‌الرجعة است. دیگر ایامی که مانند سلیمان و داود و امیرالمؤمنین و فوق همه رسول‌لله حکومت اسلامی کردند، این‌ها از ایام‌الله است. دیگر ایام‌الله آن ایامی که خداوند اهلاک کرده است و عذاب استئصال برای مستحقّین ایجاد کرده است، باز از ایام‌الله است، در آیات این بحث کردیم باز به آن اشاره خواهیم کرد، این‌ها از ایام‌الله است.

چهارمین یوم از ایام‌الله یوم‌الدنیا یوم عادی است، کل ایام زندگی عالم تکلیف ایام‌الله است، منتها چهار یوم از این کل ایام زندگی، ایام تکلیف، نشان‌دار هستند، یکی از آن‌ها بی‌نشان است و کلّیت دارد. آن یکی که بی‌نشان است و کلّیت دارد کل ایام تکلیف به هر وضعی که هست. اما آن چهارتا که نشان دارد: ایام إهلاک که در قرآن زیاد داریم، ایام تحقق دولت الهیه، یک بُعد اقوای آن دولت مهدی (عج) است و بعد دیگر آن دُوَیله‌های حق است که در زمان سلیمان و داود است. این‌ها پنج یوم از ایام‌الله در دنیا و پنج یوم از ایام‌الله در قیامت و یک یوم، یوم برزخی است. «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ» در این دو آیه که اوّلی در سوره ابراهیم آیه 5 است همه را در برمی‌گیرد. اما دومی که سوره 45 (جاثیه)، آیه 14 است: «قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ»، «لا يَرْجُونَ» کدام است؟ «لا يَرْجُونَ» حداقل یکی خارج است، یک یوم از پنج یوم دنیا خارج است، یوم عادی است. ایام عادی زندگی مکلفان «لا يَرْجُونَ» ندارد، چه چیزی «لا يَرْجُونَ» است؟

«لا يَرْجُونَ» کفار نسبت به چهار یوم دیگر در دنیا معنا دارد، نسبت به یوم برزخ معنا دارد، نسبت به ایام خمسه قیامت معنا دارد و نسبت به یک یوم از ایام خمسه دنیا معنا ندارد، آن یک یوم چیست؟ یومی است که همگان زندگی می‌کنند. همگان زندگی می‌کنند یا زندگی انسانی یا حیوانی، مشترکاً زندگی می‌کنند، اینکه «لا يَرْجُونَ» ندارد. بله «لا يَرْجُونَ» در اهلاک، یعنی امید اهلاک ندارند که اگر ما تکذیب کردیم، هلاک هستیم. «لا يَرْجُونَ» دولت مهدی (عج)، کسانی که توجه نکردند یا توجه کردند و عناد کردند و یوم دولت جهان‌شمول مهدی را قبول ندارند، «لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ» هستند. یا کسانی که دولت حق را به عنوان دویلات حق قبول ندارند که امکان دارد حق دولتی مادون دولت مهدی داشته باشد. یا اینکه اهلاک، ایام اهلاک، ایام دولت حق و یوم رجعت که یوم مهدی (عج) است. این یک برهه مختصری است که بعداً تفاسیر آن در جای خود خواهد آمد. ما اولاً راجع به ساعت و راجع به یوم‌القیامة داریم بحث می‌کنیم، یوم‌البرزخ که بحث آن گذشت، ساعة و یوم‌القیامة.

ساعة که در قرآن شریف داریم تعدادی از آن را عرض کردم، در اختصاص یوم‌القیامة است و این ساعة چه ساعت اول، چه دوم، چه سوم، چه چهارم و چه پنجم. منتها ساعت دوم در این‌جا خیلی نمودار نیست، چون ساعت دوم کسی نیست. در ساعت دوم که بعدالإماتة است، بعد از إماته کل أحیاء کسی یا چیزی به جز «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»[28] وجود ندارد، «مَنْ شاءَ اللَّهُ» هم که «مَنْ شاءَ اللَّهُ» هستند. اما دیگران که در آن ساعت به حساب آن‌ها رسیدگی شود، مورد نظر قرار بگیرند، چه بشوند، چه نشوند، نفی، اثبات در حالتی که حالت حیات دارند، این مربوط به بین‌المرحلتین نیست. چون در بین‌المرحلتین همه در حالت صعقه هستند، زنده هستند اما در حالت صعقه هستند. این قوی‌تر از نوم است، موت مطلق نیست اما قوی‌تر از نوم است و قوی‌تر از موتی است که در عالم برزخ تحقق دارد.

این ساعة با مراحلی که دارد، اصل لغت ساعة یعنی چه؟ ساعة از سوع است، «سَوَعَ»، ساعة، «سَاعَیَ»، «فَاعَلَ». این ساعة دارای دو معنا است، یک معنا تضیّع است، ضایع شدن، از بین رفتن، انقراض، این یک معنا است، یک معنای آن هم تدرّج است، هر دو هم با هم است.

-‌ [سؤال]

-‌ یکی آن است، تدرّج و تحول. منتها تدرّج و تحول مگر ملازمه با انقضاء ندارد؟ موجود مادّی که کلّاً دارای زمان و دارای تدرّج است، مگر زمان بعدی همیشه با او هست؟ مگر زمان آینده الآن وجود دارد؟ الآن در یک آنی در تحرک خود است، آنِ قبلی از بین رفته و آنِ بعدی هنوز نیامده است. پس بنابراین هر مادّه‌ای ساعت دارد، خدا ساعت ندارد، خدا تحول ندارد. خدا یوم ندارد، ساعت ندارد، عمر ندارد، زمان ندارد، مدت ندارد، هر تعبیری از تعبیراتی که مربوط به تحول است، مربوط به تغیّر و ترکّب است، این راجع به حق نیست. خداوند عمر ندارد، عمر مربوط به موجودی است که دارای تغیّر و ترکّب و در نتیجه دارای زمان است، اما خداوند لازمان و لامکان است.

اما موجودات غیر خداوند همه زمان دارند، چه تعبیر ساعت از آن کنید، چه تعبیر یوم کنید، چه تعبیر دقیقه و ثانیه کنید، چه هر تعبیری بر حسب آنچه ما نیازمند هستیم و می‌فهمیم یا آنچه که ما نمی‌فهمیم.

– [سؤال]

– این‌جا منسلخ از زمان است، چون خدا زمان ندارد. «کانَ» به دو صورت استعمال می‌شود: یک مرتبه «کَانَ» نسبت به موجود زمانی است، ماضی است، اما اگر موجود زمانی نباشد ازلیت است، ازلیت هم زمانی نیست. «یَکونُ» هم همین‌طور است. «کانَ الله» منسلخ از زمان است، چون زمان نیست، «یَکونُ الله» منسلخ از زمان است، چون زمان نیست. «الله کَائِنٌ» منسلخ از زمان فعلی است. در مثلث زمان خداوند از مثلث زمان خارج است؛ چون قبل‌الزمان و بعدالزمان و مع‌الزمان خداوند موجود بوده است. «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ».[29]

این از آیاتی است که به حساب آیات متشابهات است، چرا؟ چون کان که ماضی است در خدا با کان ماضی در غیر خدا تشابه دارد، ما در کان ماضی که در غیر خدا استعمال می‌شود و طبعاً زمانی است، چون غیر خدا همه زمانی هستند، وقتی در خدا استعمال شد به قرینه الله که زمانی نیست، ما «کانَ» را منسلخ از زمان کنیم. منتها بین ماضی و مضارع فرق است، ‌ماضی ممکن است ماضی موقت باشد، ممکن است ماضی مستمر باشد، در خداوند هیچ کدام نیست، نه ماضی موقت و نه ماضی مستمر است، بلکه ازلیت است. ازلیت ملازم به ابدیت است، اما ابدیت ملازم با ازلیت نیست، چنانکه اهل جنت «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» ابدیت دارند و ازلیت ندارند.

خود ساعة، پس ساعة به طور مطلق عبارت از تغیّر است که نتیجه تحرک است و این تغیّر ضیاع است. منتها ما دو ضیاع داریم، یک ضیاع ذاتی، کونی و یک ضیاع کیانی. گاه کون موجود ضایع می‌گردد، گاه کیان او ضایع می‌گردد. کون موجود ضایع گردد یعنی کون قبلی دیگر رفت، نیست،‌ ساعت قبلی نیست، قابل برگشت نیست. ردّالشمس را به این معنا بگیرند که خورشید برگشت، یعنی زمان برگشت، اگر هم خورشید محال نباشد و منافی با وضع کائنات نباشد و برگردد، زمان برگشت ندارد. «ضاعَ» این زمان قبلی گذشت.

زمان حالی هم ولو نگذشته است و حال است، اما گذرا است، زمان آینده هم هنوز نیامده است. ضیاع دو بُعد دارد، یکی الآن نیست و دیگر اینکه زمانی هم که می‌آید خواهد رفت، ضایع خواهد شد. پس زمان‌های سه گانه هر سه حالت ضیاع و حالت انصرام و حالت گذشت دارند، منتها گذشت‌ها و انعدام آن‌ها با هم فرق دارد. این یک ضیاع است، ‌ضیاع کونی است. اما یک ضیاع کیانی داریم، یعنی زمان گذشته جریاناتی بود، در زمان بعد که مشابه زمان گذشته است، اگر همان جریانات و بهتر از آن باشد زمان از نظر کونی ضایع شده است، از نظر کیان نه. شما در زمان بیست سالگی مجتهد نبودید، در زمان سی سالگی مجتهد شدید، این‌جا کون زمان بیست سالگی گذشت، اما از نظر کیان ترقی پیدا کردید یا برابر هستید، اگر پایین‌تر باشد ضیاع است. اگر فرض کنید انسان در سن پنجاه الی شصت سالگی عالم بوده بعد در سن هفتاد الی هشتاد سالگی علم او از بین رفته، این‌جا ضیاع کیانی است، ضیاع کونی نیست. نسبت به شما کیان و موقعیت علمی ضایع شده، از نظر کون، کون شما که وجود دارد، از نظر زمان،‌ زمان شما گذشته که در یک مثلثی است. زمان شما در هشتاد سالگی، آن زمان قبلی که قبل از هشتاد سالگی بود از نظر کونی زمان آن گذشت، از نظر کیانی علم آن گذشت، از نظر خود شما، خود شما وجود دارید. پس این گذشت و ضیاع کونی با ضیاع کیان که موقعیت است با هم فرق دارد.

چرا قیامت یوم‌الساعة است؟ این‌قدر آیات راجع به این داریم که یوم‌القیامة یوم‌الساعة است، عرض کردیم 43 مرتبه لفظ ساعة از برای قیامت ذکر شده است. اما راجع به دنیا ساعة کم داریم، نسبت به برزخ ساعت کم داریم. هر دو ضیاع است، هر دو گذشت است، گذشت کون است، گذشت کیان است، اما آن‌که بسیار اهمیت دارد چیست؟ این است که یک حالتی قبلاً بوده، آن حالت اصلاً قابل اعاده نباشد. در یوم‌الدنیا که انسان اختیار داشت، کار بد انجام دهد، کار خوب انجام دهد، زیاد باشد کم باشد، این حالت کیان زمان یوم‌الدنیا است. این کیان در برزخ نیست، پس ساعت دنیا این‌جا ضایع شد. «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»،[30] کسی که مرد، ساعت دنیا ساعتی بود که از نظر کون گذشت، بسم الله، از نظر کیان هم گذشت، چون کیان و موقعیتی که در ساعت یوم‌التکلیف ما داشتیم در عالم برزخ نیست. در عالم برزخ بینابین است، «قسمٌ من الدّنیا و قسمٌ من الآخرة»، ولکن آیا ضیاع ساعت دنیا اقوی است؟ یا ضیاع ساعت برزخ اقوی است؟ ساعت دنیا.

ضایع شدن ساعت دنیا از نظر کیان از ضایع شدن برزخ از نظر کیان اقوی است. چرا؟ برای اینکه کیان ساعات دنیا و زمان دنیا کلاً از بین می‌رود و دیگر تکلیفی در عالم برزخ وجود ندارد. اما در برزخ بین الامرین است، بخشی از دنیا بخشی از آخرت است، ساعت برزخ و زمان برزخ نسبت به آخرت اضعف است، نسبت به دنیا چیست؟ اقوی است، در هر دو بُعد که ملاحظه می‌کنید. در بُعد از بین رفتن زمان و مهم‌تر، از بین رفتن کیان زمان و حالتی که موجود زمانی که همه موجودات غیر خدا زمانی هستند، این موجود مکلف در زمان‌هایی که یوم‌الدنیا بود، خود آن زمان‌ها که هیچ، حالتی که حالت تکلیف است و اختیار نسبت به زمان‌هایی است که در عالم تکلیف داشته، در برزخ نیست.

اما یوم‌القیامة چطور است؟ یوم‌القیامة هم ساعت دنیا را و هم ساعت برزخ را پشت سر می‌نهد، در یوم‌القیامة جزای اوفی است، صددرصد در آن‌جا حقایق بروز می‌کند، ثواب صددرصد، عِقاب صددرصد، حساب صددرصد، خراب شدن کل عالم هم صددرصد. وقتی که انسان در برزخ می‌رود دنیا که خراب نمی‌شود، وجود دارد ولکن نسبت به چیزی که در برزخ است بینابین است. اما یوم‌القیامة الکبری تمام کائنات «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ»[31] «وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ‏».[32] تمام عالم وجود به طور کلّی از کیان خود منسلخ می‌شود و کنار می‌رود. این از نظر حالت کونی حیاتی عالم وجود، چه نسبت به سماوات و چه نسبت به ارض. این ساعت از این بُعد. ساعت اماته، ساعت بین الاماتة و الإحیاء سابقه ندارد. بین الاماتة و الإحیاء از برای عالم تکلیف معنا ندارد، از نظر عالم برزخ هم معنا ندارد، باز این ساعت، ساعت خاص است.

ساعت سوم، ساعت سوم که ساعة‌الإحیاء است «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»، این هم سابقه در برزخ ندارد، در برزخ إحیاء نشد، حیات استمرار است. در دنیا إحیاء شد، إحیاء دنیا غیر از این احیاء است. در ارض غیر این إحیاء است، توالد است، تکلیف است،‌ انقضاء است، این ساعت سوم. ساعت چهارم که ساعة الحساب است. یوم‌الدنیا حساب صددرصدی نیست، خیلی درصد آن کم است، یوم‌البرزخ اگر حساب است باز حساب برزخی است، جزاء، مرحله پنجم که ساعت یوم القیامة الکبری است، این مرحله پنجم که ساعت ثواب و ساعت عقاب است، این هم در دنیا که نیست، درصد آن بسیار کم است، چون مکلفان تکالیف خود را درست انجام نمی‌دهند، در برزخ هم صددرصد نیست، بلکه درصدی است. بنابراین الساعة اختصاص به تحولی که در قیامت کبرای حاصل می‌شود پیدا می‌کند، از آن نقطه اولی تا نقطه خامسه این اختصاصی است.

بله، دنیا هم ساعت است، برزخ هم ساعت است، ولی الساعة این است. مثال زیاد دارد، مثلاً فرض کنید ده مرجع تقلید هستند، پانصد مجتهد هستند، ولکن یک نفر آقای بروجردی (رض) است که بقیه مراجع در مقابل او نقشی ندارند. آقا یعنی او، همه آقا هستند، خانم که نیستند، آقا هستند، اما لفظ آقا در مقابل آن‌ها شخص ایشان است. یا اینکه در روایت مستفیض «علماء أمّتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل»[33] یا «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[34] انبیاء بنی‌اسرائیل چه کسانی هستند؟ آقایان در معنای آن ماندند، ‌یا بعضی‌ها جرأت می‌کنند و می‌گویند بله، شیخ انصاری از موسی بالاتر است، یعنی چه؟ «علماء أمّتي أفضل» یا «کَ»، «کَ» هم نیست، آیا کسی که به او وحی می‌شود مانند کسی است که به او وحی نمی‌شود؟ آدم که در پایین‌ترین مراتب رسالت بود از تمام علمای اسلام الّا المعصومین مقدّم است، چون به او وحی می‌شود. پس یا این حدیث را یا کنار بگذارید یا درست معنا کنید.

-‌ اگر معصومین باشد چطور؟

-‌ بله، معصومین درست است.

– به معصومین هم وحی نمی‌شود.

– بله، ولیکن مانند وحی است. یعنی معصوم، معصوم است بالإلهام، آنچه را رسول‌لله دارد به عقیده ما ائمه ما هم دارند، وحی نشود. اما مراد از وحی دو بُعد است: یک بُعد وحی نقطه اولی بر رسل است، بُعد دوم وحی نقطه ثانیه، یعنی آنچه را که رسول‌لله به وحی کتاب و سنّت از خداوند گرفت، امیرالمؤمنین در حاشیه و در مرحله دوم روی این عقیده گرفت. این مثال‌هایی است که می‌زنم مطلب بیشتر پخته شود. «علماء أمّتي» چه انبیاء بنی‌اسرائیل یا بالاتر افضل، نمی‌شود همه علماء باشند. همه امت را در نظر بگیرید، تمام امت اسلام غیر از رسول‌لله (ص) همه هستند، غیر از رسول‌لله (ص) همه کسانی که مسلمان هستند امت رسول‌لله هستند. در میان امت رسول‌لله عده‌ای علماء هستند و این علماء مراتبی دارند، مرتبه اولیای این علماء، علمای بعد الرسول و ائمه معصومین هستند، مرتبه بعد تالی‌تلو‌ها تا بقیه را هم در بربگیرد. در میان کل این علماء اگر فرمود: «علماء أُمّتي» چه کسانی به نظر می‌آیند؟ فقط معصومین هستند. ما نمی‌توانیم شیخ انصاری را با امام صادق (ع) یکی کنیم، ایشان خاک کفش امام صادق هم نمی‌شود. پس ما نسبت را در نظر بگیریم این‌طور می‌شود.

یا از نظر وحی، به همه انبیاء با صورت‌ها و کیفیت‌های گوناگون وحی می‌شود، اما وقتی خداوند این وحی پنج نفر اولوالعزم من الرسل‏ را کنار هم می‌گذارد، برای خاتم الانبیاء یک وحی و یک وصیت داریم، چرا؟ سوره شعراء: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى»،[35] چرا «أوحی» نمی‌گوید؟ چون حساب دارد، تمام حساب دارد. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً». هم «وَصَّی» مفرد است، هم وصیت است. «وَ الَّذي»، به جای «ما» «الَّذی»، «أَوْحَيْنا»، وحی است و جمع است، هم «الَّذی» به جای «ما» است، چون «زيادة المباني تدلّ على زيادة المعاني».[36] «ما» یعنی کسی که، کس بودن «الَّذی» بالاتر است. «وَ الَّذی»، اولاً بقیه را نفرموده، «الَّذی» این یک امتیاز. «أوحی»، این‌جا وصیت است، «نا» جمع است. در سه بُعد این‌جا وحی بر رسول‌لله (ص) ذکر می‌شود. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ». «أَوْحَيْنا» جمعیةالصفات در بُعد «ایحاء» است، یعنی تمام مراحل ایحاء ممکن از خدا به غیر خدا تمام در محمد بن عبدالله (ص) جمع است.

ای حضرت ذوالجلال وجه هو                  از غیب برآ أنا النبیون گو

تمام نبوت‌ها و تمام رسالت‌ها و تمام وحی‌ها و تمام فضائلی که در کل کروبیین از فرشتگان و غیر فرشتگان است، در او جمع است، با اضافه که رمز خلود و ابدیت در عالم تکلیف برای شریعت قرآن، شریعت محمد (ص) است.

بعد «وَ ما وَصَّيْنا»، فقط یک «نَا» اضافه دارد، «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ»، این‌ها مثال‌هایی بود که عرض کردم همه قرآنی بود.

در این‌جا ساعت، ساعت زمان است، مطلق زمان است. ساعت ثانیه را می‌گیرد، سال را می‌گیرد، هزار سال را می‌گیرد، بی‌نهایت سال را می‌گیرد، همه ساعت است، چرا؟ چون تمام در بُعد ضیاع مشترک هستند. «ساعَ یعنی ضاعَ». زمان است، می‌گذرد، زمان دنیا باشد، برزخ باشد، بهشت باشد، سریع باشد، بسیط باشد، هر چه که باشد ما بدانیم و چه ندانیم، این زمان گذرا است. اما آن‌که در بین ثلاث ساعات امتیاز دارد، بین ساعةالدنیا، ساعةالبرزخ و ساعةالقیامة امتیاز دارد، ساعةالقیامة است و لذا بین ساعت‌ها ساعت قیامةالساعة است، لفظ ساعت در مقدار زیادی آیات قرآن ذکر شده است اما راجع به برزخ کم داریم «ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ»،[37] از این قبیل. در دنیا هم داریم و کم داریم. اما لفظ الساعة در بُعد اول که ضیاع و انقضاء است، در بُعد دوم انقضاء کل کیان‌هایی که از برای مکلفین چه در دنیا و چه در آخرت بوده است، در قیامت است. آن کیان‌ها و خصوصیاتی که در بُعد حیات، در بُعد بدن، در بُعد تجوّل روح، در بُعد حساب در بُعد ثواب و عقاب، آن‌که در قیامت است قبلی‌ها همه خراب شده است.

اگر انسان خانه‌های گوناگون داشت ولی یک خانه بهترین خانه است، می‌گوید خانه فلانی این است، بقیه خانه نیست، در آن خانه نخواهد رفت، به حساب نمی‌آید. ساعات یوم‌الدنیا با کون آن که گذرا است، ساعت قیامت هم کون آن گذرا است، اما از نظر کیان خصوصیاتی که اصحاب زمان و اصحاب ساعت داشتند که در دنیا بوده و در برزخ قوی‌تر، در آخرت آن خصوصیاتی که در دنیا و برزخ بوده است به طور کلّی از بین رفته است. ثمّ لفظ یوم و لفظ ساعة برخلاف آنچه ما گمان می‌کنیم که یوم فقط 24 ساعت است و ساعت فقط شصت دقیقه است، این‌طور نیست. «يَوْمٍ» برحسب اطلاقاتی که قرآن احیاناً دارد، «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْنٍ»،[38] یوم چیست؟ 24 ساعت است؟ هر 24 ساعت آن شأن است؟ خیر، هر آنی. کدام آن؟ آنی که ما تصور می‌کنیم نه، آنِ الکترونی؟ نه، آنِ کوچک‌تر از الکترونی؟ نه، آنِ اولین حرکت مادّه. آن بسیط‌ترین و اولین حرکت‌ مادّه که نقطه آغازین زمان است چنانکه ترکّب نخستین مادّه، نقطه آغازین ترکّب است، ما نمی‌فهمیم و نخواهیم فهمید. همان‌طور که ما احاطه به حقیقت مادّه نمی‌توانیم پیدا کنیم، نخستین حرکت مادّه را نیز، نخستین ترکّب مادّه را نیز، نخستین تغیّر مادّه را نیز. چون این نخستین‌ها با هم در اصل حقیقت ماده مندمج هستند و مدغم هستند. پس اگر خداوند فرمود در فلان ساعت یا در فلان یوم چنین کردم، نگوییم یوم 24 ساعت است و ساعت شصت دقیقه است، خیر. مثلاً «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْنٍ».[39] در هر آنی شأنی است؟ بله. چه آنی؟ آن آنی که اعمق اعماق تغیّر و زمان مادّه است. آن آنی است که نقطه آغازین زمان و حرکت و تغیّر و ترکّب در مادّه است، آن نقطه‌ای که اگر از مادّه برداریم، مادّه معدوم مطلق است. این بحث را در حوار مطالعه بفرمایید، در تفسیر آمده است. آن نقطه نقطه‌ای است که قبل از آن انعدام مطلق، بعد از آن زمان‌ها و ترکّبات و تغیرات و چیزهای دیگر است.

آن نقطه آغازین که خداوند ماده اولیه‌ را آفرید، اوّلیتی که در ماده اولیه در بُعد ایجاد بود، مربوط به ترکّب نخستین است و در نتیجه تغیّر نخستین و زمان نخستین است. آن چهار مرحله‌ای که از برای مادّه «من حیث هی المادّة» وجود دارد. پس ما نباید این‌طور انتظار داشته باشیم که هر گاه خداوند فرمود: «في‏ يَوْمَيْنِ» «في‏ يَوْمٍ»[40] یا «ساعة» این همان ساعت و یوم ما است.

کار خدا مثل کار انسان‌ها نیست، کار خدایی است. همان‌طور که «إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»،[41] خداوند بر صراط مستقیم است، ما می‌توانیم بر آن صراط مستقیم باشیم؟ مربوب می‌تواند بر صراط مستقیم ربوبیت باشد؟ خیر. معنی «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ»[42] این نیست که ما اخلاق خدا را یاد بگیریم، محال است ما بتوانیم اخلاق خدا را… در اخلاق خدا آدم‌کشی وجود دارد، آدم بکشیم؟ خدا مدام إماته می‌کند، إحیاء می‌کند. إحیاء می‌کند، إماته می‌کند، ارسال می‌کند، پیغمبر می‌فرستد، هر کاری خدا به عنوان ربوبیت انجام می‌دهد ما بلد نیستیم. بنابراین معنی «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» این می‌شود اخلاقی را که خداوند پیش پای شما مکلفان گذاشته است را قبول کنید، نه اخلاق خیال خود و نه اخلاق شیطانی را.

معنی آن این است آدم‌هایی که توجه نمی‌کنند دائم می‌خواهند خود را به خدا بزنند، روح‌الله یعنی قسمتی از روح خدا، اخلاق‌الله، اخلاق خدا. «عبدى أطعنى حتّى أجعلك»،[43] مَثَلی را مِثلی می‌خوانند، «مَثَلی أَو مِثلی»، «مَثَلی أَو مِثلی» چیست؟ قرآن می‌گوید: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[44] «أَو». «مَثَلی لَهُ المَثَلُ الأَعلی فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرض أَو»، پس چرا تو «أَو» می‌گویی؟

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. طارق، آیه 9.

[2]. تغابن، آیه 9.

[3]. قلم، آیه 42.

[4]. بقره، آیه 80.

[5]. همان، آیه 203.

[6]. آل‌عمران، آیه 167.

[7]. هود، آیه 66.

[8]. بقره، آیه 184.

[9]. همان، آیه 196.

[10]. همان، آیه 203.

[11]. آل‌عمران، آیه 41.

[12]. بقره، آیه 196.

[13]. هود، آیه 65.

[14]. حج، آیه 28.

[15]. فصلت، آیه 16.

[16]. الحاقة، آیه 7.

[17]. سبأ، آیه 18.

[18]. بقره، آیه 184.

[19]. حدید، آیه 4.

[20]. ق، آیه 38.

[21]. حجر، آیه 38.

[22]. هود، آیه 108.

[23]. زمر، آیه 68.

[24]. غافر، آیه 16.

[25]. ابراهیم، آیه 41.

[26]. هود، آیه 108.

[27]. ابراهیم، آیه 5.

[28]. نمل، آیه 87.

[29]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[30]. بحار الأنوار، ج‏ 58، ص 7.

[31]. انفطار، آیات 1 تا 2.

[32]. تکویر، آیه 11.

[33]. كتاب المزار- مناسك المزار(للمفید)، ص 6.

[34]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 22.

[35]. شعراء، آیه 13.

[36]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏13، ص 212.

[37]. روم، آیه 55.

[38]. الرحمن، آیه 29.

[39]. همان.

[40]. ابراهیم، آیه 18.

[41]. هود، آیه 56.

[42]. بحار الأنوار، ج 58، ص 129.

[43]. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 15، ص 361.

[44]. شعراء، آیه 11.