«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
اصول مباحث برزخی را خدمت برادران عرض کردیم. مرحله بعدی که معاد است دارای چند بحث است. اولاً لفظ معاد را که تکرار میکنیم، درست است به لفظ در قرآن شریف نداریم، ولی «يُعيدُكُمْ»[1] و «نُعيدُكُمْ»[2] در قرآن زیاد است. پس لفظ معاد مستفاد از اسماء وصفیهای است که در قرآن شریف برای یوم القیامة الکبری است. این عود، عود چیست؟ آیا فقط عود روح است یا جریانات دیگری به همراه روح خواهد بود. عود روح، عود بعد الفوت المطلق است که نه، مفصلاً بحث کردیم که اگر انسان با موت عن الحیاة الدنیا فوت مطلق پیدا کند، روح انسان کلاً فوت پیدا کند، اصلاً روح انسان هیچ نباشد، بنابراین معاد معنا ندارد. خداوند همان را ایجاد میکند، او که دوباره ایجاد نمیشود. اگر روح دیگری ایجاد میکند، روح دیگر که در عالم تکلیف کاری نکرده است. در عالم تکلیف نبوده است. بنابراین باید روح انسان که در عالم تکلیف بوده است و در برزخ بوده است یوم القیامة الکبری یک حیاةٌ مّا داشته باشد. این حیاةٌ مّا بعد از حیات است، چون حیات دارای مراحلی است، مثلاً هنگامی که انسان «عن الحیاة الدّنیا» اماته میشود، اعدام روح است، انتقال روح است از این بدن به استمرار بدن برزخی و انفصال از این بدن است. بنابراین کلاً موت به معنای فوت مطلق نیست، بلکه یا انتقال است یا وضع روح عوض میشود یا وضع بدن عوض میشود.
بر حسب نصوص آیاتی، حداقل دو آیه، دو صعقه از برای کل احیاء در برزخ و در این عالم تکلیف ایجاد میشود که «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ»[3] «هُم» وجود دارد. صعقه اولی «هُم» را «لا هُم» نکرده است، افناء کلی نکرده است، اماته نبود، اماته «عن الحیاة الرّوحیة» نبود، بلکه این صعقه و بیهوشی بود که از موت بالاتر است. بیهوشی مطلق بود، ولکن روح موجود بود. بعد از بیهوشی مطلق که صعقه اولی است «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» مجدداً از حالت صعقه برگشت، ولکن به عالم دیگر وارد شد. این معاد دارای دو بُعد است: یک عود «عن الصّعقة الأولى» به حالت قبلی است. دوم: همانطور که از عالم تکلیف به برزخ منتقل شده بود با این صعقه ثانیه، از عالم برزخ به یومالحساب منتقل خواهد شد. دستگاه عالم تکلیف در هم نوردیده میشود، اضافه با دستگاه عالم برزخ، این دو دستگاه با هم درنوردیده میشود و در مرحله اولی صعقةالإماته که فناء مطلق نیست و در مرحله ثانیه که صعقةالإحیاء است و در صعقةالإحیاء فعلاً دو معاد است. حالا معادهای دیگر را عرض میکنیم.
معاد اول برگشت روح انسان به حالت حیاتی که در بزرخ داشت که صعقه از بین میرود. مرحله دوم از نظر زمان و مکان و از نظر حساب و ثواب و عقاب، وضع ارواح مکلفه منتقل میشود و عوض میشود. چون کلاً عالم تکلیف و عالم برزخ در هم نوردیده میشود و روح عود میشود در بُعد ثانی عود به زمان و مکان و حساب و ثواب و عقاب دیگر، این عود دوم است.
سوم: این سؤال است که آیا روح انسان که اعاده میشود در این دو مرحله، آیا بدنی هم دارد یا بدنی ندارد؟ گروهی هستند که رسماً میگویند روح بدون بدن عود میگردد و در حیات حساب و ثواب و عقاب خواهد بود. چنان که صدوقیون از انجیلیین چنین میگفتند. صدوقیون خدمت مسیح بن مریم (ع) عرض کردند: یا روحالله آیا در جنت طعام و شراب و… وجود دارد؟ فرمود: شما چه میگویید؟ عرض کردند: نه، فقط روح است. فرمود: این ظلم است. بعد حضرت مثال زدند. چنانکه در انجیل برنابا این مذکور است. مثال خیلی عالی زدید، باید در بیان تکمیل شود. با مثال حقایق را بیان فرمودند. فرمودند: اگر دو نفر با هم شریک بودند و هر دو کار مورد نظر را انجام دادند، صحیح است به یکی از دو نفر مزد داده شود و به دیگری نه؟ گفتند: نه. فرمود: روح و بدن با هم در عالم تکلیف شریک بودند. اگر فقط روح در عالم جزا حساب و ثواب و عقاب داشته باشد، شریک دیگر که بدن است محروم است این ظلم است. اگر هیچ کدام احیاء نشوند، ظلم مطلق است. اگر روح إحیاء شود اما بدنی در کار نباشد، نه بدن برزخی و نه بدن اخروی این بعضالظلم است، منتها این بیان تکمیل دارد.
- [سؤال]
- این را شما میدانید. میفرمایید برای اینکه تکرار شود.
اگر سؤال شود که جسم دارای شعور نیست. بنابراین این مثال که مسیح بن مریم (ع) فرمودند با جریان موجود فرق دارد. اگر دو نفر انسان با هم شریک شدند هر دو شعور دارند، هر دو کار کردند، هر دو را باید حساب و جزاء داد. اما روح و بدن که هر دو با هم شریک هستند، در عالم تکلیف شعور برای روح است، بدن شعور ندارد. بنابراین اگر فقط روح احیاء شود و بدن احیاء نگردد ظلم است. جواب: درست است، شعور برای روح است، اما ادارک روح و فعالیت روح در دو بُعد است. یک بُعد فعالیتهای زشت و زیبایی که روح بدون نیاز به بدن انجام میدهد، عقیده است، علم است، معرفت است، نیت است و… اموری که نیاز به بدن نه برزخی و نه اخروی نیست. اما یک کارهایی است که روح به وسیله بدن انجام میدهد گرچه بدن نمیفهمد. اما روح بدون وسیله بدن نمیتواند انجام دهد. ازدواج کردن، خوردن، خوابیدن، رفتن، آمدن و… کارهایی که چه زشت باشد و چه زیبا، روح بمجرّده، بدون بدن برزخی یا اخروی یا هر دو یا دنیوی نمیتواند انجام دهد. بلکه روح به وسیله بدنٌ مّا انجام میدهد. بنابراین در اینجا دو شریک هستند، دو نفر هستند. یکی روح است در اعمالی که مربوط به بدن نیست. دوم خود روح است در اعمالی که مربوط به بدن است، پس شریک است. اینجا بیان حضرت مسیح بن مریم را باید اینطور معنا کرد، یک روح است در اعمالی که نیازی به بدن در آن اعمال نیست. دوم روح است در اعمالی که نیاز به بدن است. پس جزا به دو شکل کار میکند. اگر جزای روح را بدهند در اعمالی که نیاز به بدن نیست، اما جزای روح را ندهند در اعمالی که نیاز به بدن است، این ظلم است. یعنی مقداری از جزاهای ثواب یا عقاب روح را در اعمالی که نیاز به بدن نیست دادهاند، اما در اعمالی که روح به وسیله بدن انجام داده است، چه اعمال درست و چه اعمال نادرست، جزای روح را نمیشود روحانی داد. روح نکاح ندارد، روح خوردن ندارد، آشامیدن ندارد، روح کارهای جسمی را بمجرّده ندارد. بنابراین اگر فقط روح إحیاء شود، یوم القیامة الکبری بدون هیچ بدنی، نه برزخی و نه دنیوی که مناسب با آنجا است، بنابراین بعضی از فعالیتهای روح را طرح کردهاند.
وانگهی برای تکمله بحث اگر چنانچه ثوابی بر این بدن در اعمال بدنی روح وارد میشود یا عذابی بر این بدن برحسب اعمال بدنی روح وارد میشود، چه کسی ادراک میکند؟ روح، درست است بدن بمجرّده خود شعور ندارد، اما روح ادراک میکند. روح دو ادراک دارد کما اینکه دو عمل دارد. دو عمل دارد: یک عمل که مربوط به خود روح است، بدن نمیخواهد و یک عمل مربوط به روح است و بدن میخواهد. جزاء را هم روح ادراک میکند. این جزا چه ثواب باشد چه عقاب، آن چیزی که مربوط به خود روح است، به خود روح و لذا در قرآن شریف «جَنَّتَيْنِ»[4] ما مکرر داریم و «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»،[5] «وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ»[6] دو جنت است. مراد از دو جنت دو باغ نیست، چون «لَدَيْنا مَزيدٌ»[7] در اینجا شما هر چه باغ بخواهید خدا به شما میدهد. جنّتان دو بخش است: یک بخش جنت روح است و یک بخش جنت جسم است. جنت روح مربوط به آن ثوابهایی است که به روح متوجه میشود و نیاز بدن نیست. معرفت است، علم است، عبادت است، توجه است و غیره. و جنت جسم مربوط است به استفادههایی که روح به وسیله جسم انجام میدهد.
- [سؤال]
- شما جای دیگری رفتید.
- [سؤال]
- «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» را من عرض کردم. اگر چنانچه خداوند روح را یوم القیامة الکبری احیاء کند و اصلاً بدنی در کار نباشد، آیا خداوند روح را در اعمال جسمی هیچ جزا ندهد؟ ظلم است. روح را جزاء بدهد با جسم دیگری که خدا خلق میکند؟ اینکه «كالحجر في جنب الانسان» است. چون ادراکی که روح میکند از نظر ثواب و عقابی که به بدن وارد میشود، اگر بدن خود این روح است، ادراک، ادراک کامل است، بدن دیگری است نه. اگر یک سیلی به صورت فرزند شما بزنند، صورت شما درد نمیآید، روح شما درد میآید. اما اگر به صورت شما بزنند روح در بُعد صورت به درد میآید. اینجا دوبله است، آنجا یک جهت است. لذا در عالم برزخ مادامی که بدن خاک نشده است و خاکستر نشده است، روح با بدن برزخی در آنجا، اصل مکان آن آنجا است، اصل جای او آنجا است. آن بدنهایی که هستند مطلب دیگری است که استمرار دارد.
بنابراین مقتضای عدالت قبل از اینکه به نصوص آیات مقدسات قرآن ما توجه کنیم، مقتضای عدالت کامله الهیه این است که روح انسان در معاد با بدنٌ مّا اعاده شود. پس این مرحله اولی که کنار میگذاریم که روح بیبدن یعنی چه؟ اگر صدرالدین شیرازی (رض) در اسفار در باب معاد به اینجا رسیدند که مدام بدن را تراشیدند و به این رسیدند که روح با صورت است، هیولایی در کار نیست. این حرف خیلی هیولا است! برای اینکه ما صورت بیهیولا نداریم. صورت بیجسم، ولو در آینه صورت باشد، منتها نه جسم، نه چیز دیگر. شما اگر به طور کلی هیولا را منکر هستید، صورت بیهیولا که بر خلاف نظرات خود شما است، برخلاف همه چیز است. اگر مراد شما هیولای خیلی لطیف است، یعنی بدن بسیار لطیف است ما عرضی نداریم، درست است. در حالی که شما فرمودید بالاخره صورت خواهد بود، روح با صورت خواهد بود بدون هیولا این چه حرفی است؟ بالاخره روح با بدنٌ مّا باید باشد. حالا در سبر و تقسیم و در احتمالاتی که اینجا است ما احتمالات را عرض میکنیم. ما احتمالاتی که قابل قبول نیست رد میکنیم، احتمالاتی که محال است رد میکنیم، احتمالاتی که درست است یا درستتر است این را مورد بحث قرار میدهیم.
احتمالات این است: حالا که بنا شد روح با بدنٌ مّا اعاده گردد، فقط در بدن برزخی است؟ بدن اعاده است دیگر، برای اینکه از صعقه اولی خارج شده است. فقط با بدن برزخی است؟ فقط با همین بدن دنیوی است؟ همین، یعنی این بدنی که روح در آن پنجاه سال تکلیفی زندگی کرده است و چقدر اجزاء برای این بدن آمده است و رفته است که اگر بخواهند تمام اجزاء را برای این بدن بیاورند کوه دماوند میشود، آیا مطلب این است؟ یعنی اگر بخواهند این روح را با این بدن در یک دوران خاص که هنوز تحول پیدا نکرده است، بیاورند مابقی آن چه میشود؟ پس شما بگویید که روح را با بدن با کل اجزایی که این اجزاء، چه اجزای اصلی دیگران است و به وسیله نباتات و حیوانات منتقل شده است، اجزاء مهمان دیگران است به وسیله نباتات و حیوانات منتقل شده است، اجزایی است که نه اجزای اصلی دیگران است و نه اجزای فرعی مهمان، با کل این مثلث اجزاء این بدن حشر میشود و روح در این بدن با بدن برزخی خواهد بود «الجمع مهما امکن أولی» روح هم با بدن برزخی و هم با کل اجزای این بدن دنیوی در طول تکلیف میآید.
مطلب دیگر این است که بدن برزخی لزوم ندارد، چون روح در بدن برزخی در عالم برزخ جزای خود را دیده است. بنابراین در آخرت فقط با این بدن مادّی با تمام اجزاء بیاید، این هم نه. حرف دیگر این است که در طرف مقابل برویم. آن اجزایی که در این بدن دنیوی انسان در طول تکلیف با انسان هستند، فقط با او، با بقیه نه، بقیه سه نوع است. بقیه اجزایی که در طول تکلیف با بدن انسان میآیند سه نوع است:
1- احیاناً اجزای اصلیه ابدان مکلفین دیگر به وسیله حیوانات و نباتات و… کلاً نیست، احیاناً است که شبهه آکل و مأکول اینجا است. احیاناً اجزای اصلیه دیگران به این انسان منتقل میشود. این اجزای اصلی دیگران که به این انسان منتقل میشود، این جزء بدن معاد اصلی انسان یومالمعاد نیست، این یک مورد است.
2- اجزاء فرعیهای دیگران که مهمان هستند، اجزاء فرعیهای دیگران که به وسیله انتقالاتی داخل بدن انسان میشود و اجزاء فرعی انسان میشود، اینها بیایند؟ چه لزومی دارد.
3- اجزاء فرعیهای که به بدن انسان میآید و میرود، نه از اجزاء اصلیه دیگران است و نه از اجزاء فرعیه دیگران است. بلکه اجزای مهمان صرف است. امروز خورد و بعد تمام شد و از بین رفت. این هم چه لزومی دارد که بیاید؟
این بیان قول اخیر است که دارم عرض میکنم نه قول آخر؛ که روح انسان یا با بدن برزخی یا بدون آن هر چه، با آن بدنی که از این بدن دنیوی و عالم تکلیف است، با این بدن عود میکند و احیاء میگردد، اما این بدن با این صدق نیست. اجزاء ریشهای و اجزاء اصلی این بدن که حتی در بعضی روایات دارد آن نطفهای که خداوند انسان را از او خلق کرده است؛ حالا کاری به درستی و نادرستی آن نداریم، ولی در روایات داریم: «النُّطْفَةُ الَّتِي خُلِقَ مِنْهَا»[8] خود آن نطفه «تَبْقَى فِي الْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً».[9]
حالا هر چه هست بحث میکنیم. به طور کلی داریم احتمالاً بحث میکنیم که آن اجزاء اصلیه انسان که در طول عالم تکلیف از گوشت و استخوان بودند و غیره بودند، هر چه است آن اجزاء اصلی احیاء میگردد و این جا ضرری و ظلمی به کسی نیست. اولاً نسبت به این روح عدل است، چون با همان اجزاء اصلی که در طول تکلیف با او بوده است، با همان احیاء میشود. ثانیاً به اجزای اصلی دیگران ظلم نیست که اگر اجزایی از ابدان دیگران داخل بدن من و ما شد، آنها بیبدن بمانند یا بدن اصلی آنها کم شود. اجزای فرعیه مهمان دیگران هم که جزء من شدند، چرا با من باشند؟ اگر بنا است که باشند با آنها باشند، پس نه با من و نه با آنها. اجزای فرعیهای که نه از اجزای اصلیه دیگران است و نه از اجزای فرعیه دیگران، این هم چه لزومی دارد باشد؟ لزومی ندارد حالا اگر هم باشد اشکالی ندارد، چه لزومی دارد که باشد؟! آن چیزی که از نظر عدالت ربانیه لزوم دارد، این است که اجزای اصلیه انسان که حداقل در طول تکلیف -حالا به قبل از آن کاری نداریم- حداقل در طول تکلیف بوده است این اجزای اصلیه احیاء گردد و روح در آن بدن قرار بگیرد و حساب و ثواب و عقاب و…
سؤال. ادعا میکنند علم ثابت کرده است که در هر چند سالی کل یاختههای بدن هر فردی میرود و یاختههای دیگر میآید. این حرفها را میگویند، حتماً شنیدهاید. کل یاختهها، یاختهها و اجزای بدن انسان نه فرعاً حتی اجزای اصلی انسان، استخوانهای انسان که در درون است، به طور کلی اینها میروند و یاختههای دیگر میآید. این چند دروغ است. اولاً اگر هم چنین مطلبی باشد، این فرضیه است، نظریه است، حقیقت نیست. ثانیاً سؤال: این استخوانهایی که داخل بدن این انسان است، این هم تحلیل میرود؟ […] استخوان که این حرفها را ندارد. استخوان بزرگ میشود. فرض کنید استخوان یک مقداری کم شود، لاغر شود، کمی آب شوید ولی مقادیری از استخوان انسان در بدن باقی است. توجیه آن مطلبی که آقایان میگویند اگر مثلاً درست به نظر آنها آمده، این است که یاختهها به کلی نابود نمیگردند یاختههای دیگر بیایند، یاختهها عوض میشوند، تغییر صورت میدهند، تغییر شکل میدهند.
- قانون لاوازیه.
- معنی قانون لاوازیه است که هیچ مادّهای معدوم نمیگردد. درست است معدوم نمیگردد، عوض میشود. این حرف درستی است. مادّه به طور کلی معدوم گردد؟ نه، ولکن مادّه بر اثر تغییر فواصل الکترونها و پروتونها و عناصر و… مثلاً هیزم را که سوزاندند خاکستر شد، هیزم از بین نرفته است هیزم خاکستر شده است، صورت دیگری به خود گرفته است. بنابراین مادّه همان مادّه است، ولکن مادّه صورت ماهوی خود را از دست داده است. صورت ظاهری خود را، صورت ماهوی خود را از دست داده است. ما که نمیخواهیم صورت ماهوی بدن باقی بماند، خیر، مانند همان مثالی که در روایت است. به امام صادق (ع) عرض کردند که آقا شما میفرمایید وقتی که انسان مُرد، عین همان بدن برگشت میشود؟ حضرت مثال زدند. یک خشتی بود این را شکستند، بعد دو قسمت کردند. فرمودند: «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»[10] «هِیَ هِیَ» در اصل مادّه، خشت همان خشت است. ما خاک اضافه نیاوردهایم، چوب و آشغال نیاوردهایم، هیچ چیزی نیاوردهایم. همان خشتی را که شکستیم، هیئت این، هیئت ظاهری -ماهیت نه- هیئت ظاهری این خشت از دست رفت، برگرداند. این مادّه همان مادّه است، صورت غیر آن صورت است، صورت مماثل است. اینجا فرق میکند.
یک مرتبه ما خشت را میشکنیم، مربع بوده است، مثلث درست میکنیم، مدوّر درست میکنیم. اینجا هم صورت عوض شده است، یعنی مثال آن صورت قبلی هم نیست. نه، عین آن که نمیتواند باشد، مثال صورت قبلی هم نیست، ولی مادّه همان مادّه است. ولکن یوم القیامة الکبری خداوند چه میکند؟ خداوند همان مادّهای را که بنا است احیاء گردد که خاک شده است، که متفرق شده است، که به جاهای مختلف عالم رفته است، همان مادّه را به مثل صورت اولی ارجاع میکند. عین صورت اولی که از بین رفت. مُعاد فی المَعاد عین صورت اولی نیست. اگر هم امکان داشته باشد لزومی ندارد. اگر کسی با این دست به کسی سیلی زد، بعد این دست لاغر شد این دست را جزاء میدهند یا نه؟ بله، نمیگویند که صورت عوض شد، صورت مطلب نیست، عمده مادّه مطلب است. این خشتی هم که شکسته شد، اگر بعداً به صورت اولی برگردد، مادّه همان مادّه است و صورت مانند همان صورت است. جزا روی چه وارد میشود؟ روی صورت یا مادّه؟ روی مادّه.
در قرآن هم ما انشاء مثل زیاد داریم. «نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ»[11] آیات متعددهای داریم، بیش از ده مورد که «عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»، «أَمْثالَكُمْ» به مثل برمیگردد. خود مادّه که وجود دارد، مادّه بدنی انسان وجود دارد، مثل اعاده میشود، یعنی صورت بدنی انسان در عالم تکلیف این صورت از بین رفت، چون خاک شده است دیگر. وقتی این صورت از بین رفت، خداوند این مادّه را به مثل صورت اولی برمیگرداند. خوب این مطلب هم نیست، چرا؟ برای اینکه اولاً جزا روی صورت وارد نمیشود، ثانیاً «إعادة المعدوم ممّا امتنعا»[12] از حرفهایی است که مرحوم آقای سبزواری راست گفته است، این است. بعضی وقتها اینها راست میگویند «إعادة المعدوم ممّا امتنعا» خود معدوم را اعاده کنند ممتنع است. خورشید غروب کرد، بعد به همان ساعت برگردانند، ممتنع است دیگر، ردّالشمس محال است. اعاده معدوم «ممّا امتنعا» عین این همان صورت که از بین رفت، برگردانیم؟ یعنی چه؟ آن دیگر رفت. مثل آن را برمیگردانند. مثل آن صورت را برمیگردانند که آیات متعددی در این باب داریم.
این احتمال اخیر که این اجزای اصلی انسان برمیگردد، کسی این ایراد را وارد کند که بله، علم ثابت کرده است که یاختهها عوض میشوند. این عین همان حرف لاوازیه است. یاختهها عوض هم که بشوند، فرض کنید که عوض شوند. اولاً این از نظر علمی، از نظر واقعی ثابت نیست. فرض کنید که عوض میشوند، اما یاختههای استخوان که عوض شدند اصل مادّه موجود است، ولو چهره و ماهیت عوض شود. بنابراین اینطور نیست که انسان در طول پنجاه یا شصت سال که زندگی میکند، مثلاً پنجاه سال قبل این بدن چیز دیگری بوده است، حالا صد درصد مادّتاً و صورتاً غیر آن است. اصلاً اثبات این غیر ممکن است، بلکه بر خلاف خود حرف اینها است که هیچ چیز از بین نمیرود. البته او میگوید که هیچ چیز موجود نمیشود. بیهوده گفته است! برای اینکه همه عالم نبوده است و موجود شده است. همه حرفهای لاوازیه که درست نیست. بله هیچ چیز از بین نمیرود. از بین نمیرود حالا، نه اینکه بعداً. ارواح جهنمیها وقتی که عذاب خود را دیدند، بعداً کلاً ارواح جهنمیها اعدام میشوند. او در بعد فیزیکی صحبت میکند. در بعد فیزیکی اینطور نیست که مردم خیال میکنند که اگر صورت و هیئت چیزی عوض شد، کلاً از بین رفته است. خیر، صورت عوض شده است، ولکن اصل مادّه که تمام موجودات عالم، تمام موادّ عالم از نظر مادّه، مادّه هستند الّا اینکه فاصله الکترونها و پروتونها و حرکتها و… موجب میشود که ماهیتهای اشیاء در صورت باطن، ذات و صور اشیاء در حالت ظاهر فرض کنید که عوض شود. این هم یک مطلب است.
حالا چه کنیم؟ در این احتمالات:
1- روح که بدون بدن برمیگردد؛
2- فقط با بدن برزخی؛
3- با بدن اخروی کل اجزاء؛
4- با بدن اخروی کل اجزاء و بدن برزخی، با هر دو بدن.
اما بدن اخروی کل اجزاء نیست، بلکه بعض اجزاء است. بعض اجزاء هم یا همان اجزای اصلی است که در کل زمان تکلیف بوده است که ما این را معتقد هستیم یا نه، اجزای اصلی دیگران که جزء بدن من شده است نیست، اما اجزاء مهمان دیگران در بدن من باشد، چطور است؟ خوب این یک مقدار اشکال دارد، اگر مهمان بنا است که باشد، چرا برای او نباشد برای من باشد؟ اجزاء سوم که اجزاء فرعیهای که فقط مهمان من است و مهمان شما است، نه اینکه در شما بوده است و به من منتقل شده است، با غذا و این حرفها و نه اینکه در من است و به شما منتقل شده است.
این مراحل را ما در عالم معاد داریم. اولاً ما باید فکر کنیم کدام اقرب به عدل است؟ -در جاهایی که بدن است، بدن نیست که کاری نداریم- اگر اصلاً بدن نباشد، بدون هیچ بدنی روح اعاده گردد این اصلاً ظلم است. اما اگر با «بدنٌ ما» برگردد، اولاً در این احتمالات شش یا هفتگانه کدام اقرب به عدل است و بعداً برحسب نصوص آیات چه استفادهای میکنیم؟ آیا از آیات استفاده میکنیم که تمام این بدن برمیگردد؟ «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ»[13] این جزء ادله کسانی است که خود عظام برمیگردد. آن حرفی که در روایت دارد که آن نطفهای که خداوند از آن نطفه خلق کرده است، همان نطفه «تَبْقَى فِي الْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً» و با همان خلق میشود، مثلاً آن کنار برود؟ این تتمه بحث را عرض میکنیم.
من امروز کسالت داشتم، ولی این مطلب را میفهمیدم که وقتی شروع کنم، حال من خوب خواهد شد. چون آیات مقدسات قرآن است «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[14]
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نوح، آیه 18؛ اسراء، آیه 69.
[2]. طه، آیه 55.
[3]. زمر، آیه 68.
[4]. کهف، آیه 32.
[5]. الرحمن، آیه 46.
[6]. همان، آیه 54.
[7]. ق، آیه 35.
[8]. تهذيب الأحكام، ج 1، ص 450.
[9]. الکافی، ج 3، ص 251.
[10]. بحار الأنوار، ج 10، ص 219.
[11]. واقعه، آیه 61.
[12]. شرح المنظومة، ج 2، ص 194.
[13]. یس، آیه 78.
[14]. اسراء، آیه 82.