«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[1] ما دو حصر از این دو جمله مبارکه استفاده میکنیم. یک حصر، حصر عبادت و عبودت در ذات اقدس الهی است که معنای «لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» را منتقش میکنند. البته آیه نص است در این حصر. برای تقدم مفعول «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». اما در حصر دوم، نص نیست، ظاهر است. ظاهر است به این معنا که ما که میگوییم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» تمام حالات و قالات و فعالات و نیتها و اعمال جوانح و جوارح و تمام وضعیات ما، مادامی که در حیات تکلیف هستیم، عبادت الله, عبادت مشکلی است، تا الآن نگفته بودم، گفتن آن مشکل و شنیدن آن هم مشکل است. تکرار میکنم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» فقط تو را در ابعاد دوگانه و سهگانه و هشتگانه میپرستیم که در بحث اول و بحث دوم عرض کردیم. «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» این نص است در انحصار عبادت و حق سبحانه و تعالی که انحصار عبادت، مستلزم انحصار طاعت است.
عبادت ما در اصل که عبادت و عبودت باشد، عبادت از حصر است و عبادت ما در فرع که طاعت است، که طاعت مستلزم عبادت است. همانطور که عبادت، عبادت مطلقه است، طاعت نیز طاعت مطلقه است. عبادت مطلقه نسبت به معبودی و طاعت مطلقه نسبت به مُطاعی، در انحصار حق سبحانه و تعالی است. این را توجه کنید، تا اینجا پای ما لنگ است.
اما مرحله دوم که «إِيَّاكَ نَعْبُدُ», «نَعْبُدُ». حالا «نَعْبُدُ» چه قبل باشد و چه بعد باشد. حال بعد از آن. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» عبادت میکنیم. معنای عبادت میکنیم این نیست که در بعضی از چیزها عبادت میکنیم و در بعضی از چیزها خیر. در بعضی حالات عبادت، در بعضی معصیت. در بعضی حالات عبادت، در بعضی حالات نه معصیت نه عبادت. خیر. در کل حالات مادامی که در عالم تکلیف بیدار هستیم، مادامی که در عالم عقل و تکلیف هستیم، تمام گفتارهای ما، پندارهای ما، افکار ما، تمام اعمال ما، کارهای درونی، کارهای برونی، حتی نیت فعل خیر، تمام اینها عبادت است. البته اینکه ما میگوییم برای این است که ما قابل نیستیم، آن عبادت محمدیه (ص) که تمام افعال آن عبادت است. همانطور که «کان خُلُقه القرآن» از ابن عباس[2] سؤال کردند: «ما كان خلق رسول الله (ص) قالت كان خلقه القرآن»[3] و همینطور پیغمبر خود قرآن است، خود عبادت است، خود عبودت است، خود بندگی است. بالاترین مراحل بندگی را در اعلی الآفاق, در کل آنات زندگی تکلیف و بعد در برزخ راضیتر و بعد در قیامت راضیتر. در مثلث حیات بالاترین حالات عبودیت را و معرفت، معرفت را و عبودیت در حد امکان دارد.
ما در حصر اول گیر کردیم، چه رسد به حصر دوم. حصر دوم، به این معنا است که «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» ما, فقط در حال نماز نیست، فقط در واجبات نیست، فقط در مستحبات نیست، فقط در ترک مکروهات نیست. در مباحات هم هست. […] مباح که عبادت نیست. عملی که مباح است، نه راجح است و نه مرجوح است. پس عمل مباح عبادت نیست. پس چطور «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»؟ استحباب است؟ ظاهر حصر «نَعْبُدُ» این است که به تمام وجود خود، به تمام کیان خود، به تمام کون خود، به تمام حرکات و سکنات خود، کلاً, بلااستثناء, صددرصد عابد رب هستم. مگر مباحات از احکام نیست؟ مباحات، چیزی که خداوند مباح کرده است، اگر خدا مباح نمیکرد، ما نمیگفتیم مباح. واجب را چون خدا واجب کرده است، واجب میگوییم و همچنین حرام را، مستحب را، مرجوح را و همچنین مباح را.
«هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً»[4] آیه محوری اباحه است. منتها در اباحه مکروه میآید، مرجوح میآید، مستحب میآید، واجب میآید, حرام مستثنی میشود, اما اصل آن اباحه است. جواب چیست؟ جواب این است که این احکام دارای دو بُعد است: احکام همینطور که واجب و حرام و مرجوح و مستحب و مباح باشد، دارای دو بُعد است: یک بُعد اوّلی است و یک بُعد ثانوی است. بُعد اوّلی الهی است، تشریعی است، ما حق نداریم چیزی را واجب کنیم, چیزی را حرام کنیم، پیغمبر هم حق ندارد، خدا هم اذن نمیدهد. نه پیغمبر از لحاظ محمدیت اولیاء حق دارد و نه از لحاظ رسول الله و مبعوث بودن از طرف خدا حق دارد, هیچ حقی ندارد.
احکام خمسه در بُعد اول, تشریع است و تشریع در انحصار خدا است. کسی نه مستقلاً، نه اذناً، نه توکیلاً, نه عجالتاً حق تشریع ندارد. اما در بُعد دوم، میشود مباح مکروه گردد؟ میشود مستحب شود؟ میشود حرام شود؟ میشود واجب شود؟ واجب، میشود مستحب شود؟ میشود مباح شود؟ میشود مرجوح شود، میشود حرام گردد؟ مستحب، همچنین. تمام احکام، احتمال تحمل احکام اربعه بقیه را دارند. واجب، لون یکی از چهار گروه است. حرام لون یکی از چهار گروه است، مستحب همچنین، مرجوح همچنین. مباح همچنین. ولکن با دو عامل. اینجا عامل الهی صددرصد نیست. عامل الهی صددرصد که تشریع است و در انحصار خدا است، در بعد اول احکام خمسه است. ولکن در بُعد دوم چه؟ در بُعد دوم مشرّع ما هستیم یا مشرّع زمینه است؟ هر دو. گاه ما هستیم، گاه زمینه است. گاه زمینهای پیش میآید که واجب، حرام میشود, این بُعد ثانوی است. مثلاً زمینه شرعی. همانطور که زمینه شرعی به عنوان اصل علی الاطلاق واجب را واجب کرد، امری را واجب کرد، علی الاطلاق امری را حرام کرد، مستحب کرد، مرجوح کرد، مباح کرد و این اعمال استقلال مشرّع در بعد اول تشریع است که اصلاً تشریع آن است و بقیه آن تشریع نیست، همچنین بَعد از بُعد اول امکان دارد حرام، حلال شود، بلکه در عنوان ثانویه به دستور شرع واجب گردد.
مثلاً دست به دست یا بدن دختر اجنبیه گذاردن، حرام است. ولکن اگر در دریا غرق شده است، شما شنا بلد هستید، او شنا بلد نیست، کس دیگری هم نیست یا کسی هست، به عنوان واجب کفایی و عینی، واجب است آنچه حرام بود انجام دهید. واجب است دست به گردن و برهنه او را بیرون بیاورید, بعد حرام میشود. پس این حرام، واجب شد یا احیاناً این حرام مستحب میشود. اگر چند نفر شناگر هستند و هر کدام به تنهایی میتوانند این دختر اجنبی را از نجات دهند، واجب تعیینی بر هر کدام نیست، واجب کفایی است و مستحب تعیینی است. واجب کفایی است. «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»[5] مستحب کفایی است. این مستحب کفایی، حرام را از بین برد، حرمت از بین میرود. حرمت از بین میرود و مستحب کفایی جایگزین آن میگردد. پس حرام واجب شد.
یا واجب حرام میشود. اگر عملی که واجب بود، تزاحم بین اهم و مهم شد، یک عمل دیگری که از این عمل واجب اهم است، مزاحم آن شد. در اینجا اگر اهم ضرورتاً باشد، نه اهم رجحاناً، اگر اهم ضرورتاً باشد، اهمّ جانی باشد، اهمّ عرضی باشد، اهمّ عقلی باشد، اهم چه باشد و این مهم، عرضی و عقلی و جانی نیست. مثلاً مالیه, حفظ مال واجب است، اما اگر حفظ مال موجب قتل من شود، حفظ مال در اینجا حرام است. باید بگذاریم طرف مال را ببرد، بلکه خواهش کنیم مال را ببرد که دست به ما نزند. بنابراین، در اینجا واجب، حرام میگردد. حفظ مالِ واجب، حرام میگردد. گاهی اوقات حفظ مال واجب، مباح میشود. یعنی دَوَران امر بین واجبین است؛ حفظ مال و حفظ چیز دیگری که ملازم با مال است. هر دوی آنها را نمیتوان حفظ کرد، ولکن یکی را میشود حفظ کرد، در اینجا مباح است.
– خود این حرام که گفتید، موضوع عوض میشود.
– موضوع همان موضوع است با زمینه خاص. موضوع همان است. به دختر اجنبی دست زدن همان موضوع با زمینه خاص است, زمینه عوض میشود.
عنوان ثانوی, حکم ثانوی است، نه اینکه موضوع عوض شود، موضوع زمینه خاص پیدا میکند. در زمینه مطلق: واجب واجب، حرام حرام، مرجوح مرجوح، مستحب مستحب، مباح مباح. ولکن زمینهها فرق میکند. زمینه به موضوع اضافه میکند. نه اینکه موضوع عوض شود. موضوع را اضافه میکند. بنابراین احکام به یکدیگر تبادل پیدا میکنند، در زمینهای که زمینه حاصل شود، به شرط اینکه زمینه را خود انسان فراهم نکند. اگر زمینه حرام را خود انسان فراهم کند, این حرام، واجب یا مستحب یا مباح نمیشود. بله واجب است. مثلاً یک دختری را آورده است, میداند شنا بلد نیست، او را در آب کرده است و میداند که او خفه میشود، بعد او را نجات میدهد. نجات دادن او واجب است، اما حرام است. هم واجب است و هم حرام است.
«إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ»[6] اگر واجبی به حرام انجامید، حرامی به واجب انجامید. به اختیار خود شما واجب به حرام و حرام به واجب انجامید، با عملی که خود شما دانسته بدون ضرورت انجام دادید، وجوب را تبدیل به حرمت کند. حرمت را تبدیل به وجوب کند، این نمیشود. حکم عوض نمیشود، بلکه جمع بین واجب و حرام است. هم واجب است این دختر را نجات دهید، هم مرتکب حرام شدید. اما واجب آن اهمّ از حرام است. اگر مرتکب حرام نشوید، غرق میشود، خفه میشود. واجب آن اهمّ از حرام است. چه واجب تبدیل به حرام شود و چه حرام تبدیل به واجب گردد. و همچنین و قس علی ذلک, فعلل و تفعلل.
پس احکام خمسه دو بُعد دارد: یک بُعد اصلی تشریع ربانی و بُعد دوم: بُعد فرعی زمینی, بُعد سوم: بُعد فرعی اختیاری است. انسان میتواند واجب را با نص اوجب کند، میتواند حرام را با نص محرّمتر کند، میتواند مستحب را با نص واجب کند، میتواند مباح را با شرط واجب یا مستحب کند، اینجا رجحان داشته باشد. چون رجحان که تعبیر استحباب از آن میشود یا رجحان شرعی است یا رجحان احیانی است. رجحان شرعی است که نام مستحب بر عمل مینهد، رجحان احیانی خیر. شما کار مباح که انجام میدهید، یک ترجیحی دارد که انجام میدهید. اگر شرعا، احیاناً ترجیح داشت به عنوان ایمان انجام میدهید. این مستحب فرعی است, مستحب است. این در اصل مباح است، ولکن رجحان به یک جهت؛ یک مرتبه رجحان دائمی است، نماز شب دائماً راجح است و غیره.
ولکن اگر دو غذا گذاشتند، این و آن را خوردن، هر دو مباح است […] این و آن مباح است. ولکن اگر شما در زمینهای, در ظرف خاصی یکی را بر دیگری ترجیح دادید و ایماناً خوردید، در اینجا مستحب فرعی خواهد بود. یعنی مباح, مستحب میشود. مباح، راجح میشود.
بحث اول ما در «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» که عبادت کل اعمال باشد، یعنی در کل حالات، در کل قالات، در کل اعمال، درونی، برونی، فکری، اجتماعی، فردی، همه و همه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». سؤال: پس مباحات چیست؟ کسانی هستند که اصلاً مباح ندارند, مباح انجام نمیدهند. مباح را مستحب میکند و انجام میدهد. یا باید مباح واجب شود که انجام بدهد، مباح انجام نمیدهد. ما میشناختیم کسانی از بزرگان اهل الله که اصلاً مباح انجام نمیدادند، میگذاشت واجب شود یا مستحب شود, انجام میداد.
بنابراین اعمال ما بین واجب و مستحب است، مرجوح ندارد. چون مرجوح درست است که جائز است اما عبادت است. مرجوح خلاف عبادت است. مباح بهتر از مرجوح است. مباح نه عبادت است و نه معصیت است. واجب صرف عبادت است، حرام صرف معصیت است. مرجوح و مکروه چگونه است؟ میگویم مرجوح، چون مکروه غلط است. مرجوح چگونه است؟ مرجوح معصیت نیست، ولکن ترک آن بهتر است. چیزی که ترک آن در جنب حق بهتر است، عبادت است؟ البته خلاف عبادت مستحبه است، چون ترک مرجوح هم مستحب است. چون ترک مرجوح مستحب است، بنابراین امر به مرجوح، خلاف عبادت است. خلاف عبادت، عبادت است؟ خلاف عبادت که عبادت نیست. بنابراین بُعد دوم که ظاهر آیه است «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» به این معنا است که تمام اعمال ما عبادت است، باید باشد انشائاً و هست خبراً. که روز اول عرض کردیم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» فعل است، ولکن دالّ بر دو امر است:
1- باید همگان عابد حق باشیم؛
2- همگان عابد حق هستیم.
در این بعد وسیع هشت، نه محوری که عرض کردیم. پس باید، باید چنانکه ما در نماز عابد رب هستیم، باید در تجارت هم، در درس هم، در ازدواج هم، در بیدار بودن، خوابیدن، صحبت کردن، ساکت بودن، فکر کردن، حتی در فکر, «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». نیت واجب و نیت مستحب، خود رجحان در ثواب دارد. نیت سوء چطور؟ درست است نیت سوء عذاب ندارد، ولی عبادت است؟ پس نیت سوء در بُعد معرفت، حرام میشود، در بُعد فقاهت حرام نیست، ولکن در بُعد معرفت حرام میشود، چون «إِيَّاكَ نَعْبُدُ».
بنا است همه کار من، همه حال من، همه فکر من و نیت من، همه نفی و اثبات من عبادت شود. نیت سوء عبادت است؟ مباح عبادت است؟ خیر. نیت سوء عبادت است؟ خیر. مرجوح عبادت است؟ خیر. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ».
در «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» یک چیزی به نظر میرسد. درست است که من خود را در جمع فانی کردم که انّیت از بین برود، البته در چند جای قرآن «أعْبُدُ» هست. سؤال میشود: آیا این «أعْبُدُ» برخلاف نیست؟ «أعْبُدُ» در هفت جای قرآن است و همه «أعْبُدُ»ها که در هفت جای قرآن است, هیچ کدام از آنها برای اشخاص عادی نیست، برای پیغمبر است «أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ»[7] پیغمبر به دو جهت «أعْبُدُ» گفت: خود را در جمع مردم گم نکرد. بعد اول: عبادت پیغمبر که عبادت علیا است, دیگر در جمع یعنی چه؟ در جمع عبادت کردن برای این است که راست آن را بگویم. من که میگویم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» برای اینکه انحصار توحیدی عبودیت را درست بگویم، با خودم انبیاء و اولیاء را جمع میکنم. ولی پیغمبر احتیاجی به جمع ندارد، خود او قله است، خود او در بالاترین قله معرفت وجودی است، این یک جهت است. «إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْء» این یک.
بعد دوم: پیغمبر که خود را در عبادت گم نمیکند. بله، گم میکند و گم نمیکند. خود را گم میکند؛ فناء فی الله است و مقام «دَنا فَتَدَلَّى»[8] است. و خود را گم نمیکند؛ یعنی خودی برای خود در عبادت قائل نیست. چون خودی برای خود در عبادت قائل نیست، نیازی به این ندارد که داخل جمع شود. کسی نیاز دارد که داخل جمع شود، که اگر داخل جمع نباشد، یک انفرادی، استقلالی خواهد داشت. در اینجا هم «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»[9] یک موقع انسان مسجد الحرام است. مسجد است، در حال عبادت است، ذکر الله میگوید. یک موقع خیر، به کارهایی مشغول است که انسان را از خدا غافل میکند. این رجال را میگوید، «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». چیزی که انسان را منحرف و منصرف میکند و مشغول میکند، آن مشغول بودن و منشغل از خدا نبودن، این مهم است. اگر پول داشتید و به مسائل شرعی رسیدید، این مهم است. نه اینکه کسی پول ندارد، میگوید من اگر میلیارد داشتم، نصف آن را چنین میکردم، نصف آن را چنان.
– [سؤال]
– بله. پس در بُعد دوم خود پیغمبر در نماز «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» میگوید، چون همه باید بگویند، چون واقعیت است، برای اینکه همه قبول کنند. این بُعد دوم. بُعد سوم این است که گاهی اوقات انسان با نظر به جمع عبّاد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» میگوید، گاهی اوقات نه، در مقابل مشرک است. پیغمبر مأمور بود در مقابل مشرکین که همه بتپرست بودند, همه لات و عزیپرست بودند، بگوید: «إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها» شما که عبادت نمیکنید، من مأمور به «أَعْبُدَ رَبَّ» هستم. این سه، چهار بُعد است که «أَعْبُدَ» است.
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ». این «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» یک خیالی برای انسان درست میکند؛ من هستم که با قدرت خود، با فکر خود، با عقل خود، با محاولات خود، با زحمات خود، با لطمات خود، با چه و با چه، عابد خدا هستم. غرورآور است. خود غرور در عبادت، خلاف عبادت است. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرٌ»[10] یک قسمت آن همینجا را میگیرد، من هستم که همه شبها نماز شب میخوانم، شما بعضی شبها نمیخوانید. این من هستم… اگر عبادت منیّت و إنیّت بیاورد، عبادت نیست، قذارت است و لذا «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» باید دنبال آن بیاید. «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» شرعاً و «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» تکویناً. هم در عبادت و هم در غیر عبادت. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» درست است، اما «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» تلاش بسیار میخواهد, هم شرعی و هم تکوینی. در عالمی که همه کس، همه کس را و همه چیز را عبادت میکنند، عبادت خدای واحد غیر مرئی خیلی کار مشکلی است در اصل کوناً و اگر خدا نقشه ندهد، باز هم مشکل است. مشکل و مشکلتر.
اگر خدا نقشه وحی ندهد, چگونه عبادت کنیم؟ نقشه وحی بدهد، ولکن تأیید نکند. این دو باید باشد، این دو بال پرواز در عبادت در صلاة و در غیر صلاة است. هم باید نقشه بدهد، چگونه نماز بخوان، چگونه روزه بگیر، چگونه حج کن، چگونه برائت کن، چگونه تجارت کن، چگونه زن بگیر, چگونه طلاق بده، همه اینها را خدا باید بگوید. نفی و اثباتها باید در ابعاد خمسه احکام تکلیفیه باشد.
پس «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»، نه «نَسْتَعِینُ بِكَ». «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» تو را کمک میخواهیم «فی کَیفَ نَعْبُدُ» چگونه خدا را عبادت کنیم؟ به وسیله رسول، به وسیله وحی؛ قرآن، به وسیله رسول، این هم انشاء است و هم إخبار. باید وقتی ما تو را عبادت میکنیم بر مبنای وحی باشد، انشاء. و بر مبنای وحی است، إخبار. برای اینکه من نماز میخوانم، آنکه نماز میخواند با شرایط و رو به قبله، پس خبر هم انشاء است و هم إخبار است. باید تو را آنگونه که میخواهی عبادت کنیم و عبادت میکنیم تو را آنگونه که میخواهی.
«إِيَّاكَ نَسْتَعينُ», «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» فقط در صلاة است؟ «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ»[11] خیر. در کل عبادات است. ولکن در قلّه مستعانٌ بها فی سبیل الله و إلی الله اثباتاً و ایجاباً صلاة است و سلباً صوم است، تا نقش «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» در خلق انسان، در روح انسان، در سرّ انسان، در فؤاد انسان تحقق پیدا کند.
«وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» در بُعد تشریع اینگونه است. اگر در بُعد تشریع چنین است، قرآن همه چیز دارد، تمام آیات همه چیز را دارد […] بنابراین، در عبادات فقط «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ», «نَسْتَعينُ» به شهرت، به اجماع منقول، اجماع محصّل، به اتقان, به ضرورت، به استحسان، به استصلاح، به قیاس، این هفت درِ جهنمی باید بسته شود. این هفت در جهنمی «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» نیست. إیّا القیاس است، إیّا الشهره است، إیّا الاجماع است، «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» در اصل کتاب است و در فرع سنت است.
پس فتاوی و نظرات و افکار و اعمالی که در نزد کتاب و سنت نباشد، خلاف «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» است، استعانت به غیر الله است. دیگران چنین میگویند، شما چنان میگویید، این بُعد تشریع است. در بُعد تکوین، مگر هیچ حرکتی و هیچ سکونی، از عقلاء، از شعورداران، حتی از جمادات، از نباتات، مگر به غیر اراده حق امکان دارد؟ اراده حق در عمل خیر، نتیجه فکر خیر و فعالیت خیر است و در عمل شر، وسیله اختیار است.
اگر شرّیری بخواهد کار شری را انجام دهد و تمام شر عالم را و شرّیرین عالم را و ابزار شر را بتواند استخدام کند و استخدام نکند. آیا ممکن است بدون اذن خدا تحقق پیدا کند؟ و حتی اگر بخواهد عمل خیری انجام دهد، حتی بر فرض، در عمل خیر خدا کمک میکند. اگر عمل خیری بخواهد انجام دهد و تمام قوای ما سوی الله و من سوی الله را بر فرض محال استخدام کند، اگر خدا اراده نکند، میشود؟ خیر. اینجا این سؤال پیش میآید که چطور خدا اراده شر میکند؟ خدا اراده شر نمیکند، خدا اراده خیر میکند. اوّلاً و وسطاً و اخیراً با فعالیت ما. اما اراده شر؛ اگر بخواهد یک کار شری را تمام بکند، مالش را، حالش را، مکانش را، زمانش را، اعمالش را انجام بدهد، هیچ چیز نمانده، اگر خدایی نبود انجام نمیداد. هیچ چیزی نمانده جز اراده خدا، اگر خدا اراده نکند، اجبار بر ترک شر است.
– […] هم اراده شر بکند، هم اراده خیر بکند.
– به همین معنا است. «وَ الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ»[12] در خیر در مثلثی خداوند کمک میکند. مبدأ تشریع، مبدأ فکری، مبدأ عملی، به شرط اینکه انسان عامل باشد، در راه باشد. ولکن در شر کمک ندارد. نه به شر امر میکند تشریعاً، نه امر میکند تکویناً. بلکه مرحله سوم است. وقتی که عامل شر، تمام عواملی که در اختیار او است، انجام داد، شر را انجام بدهد، آیا بدون اذن خداوند شر انجام میگیرد؟ هرگز. حتی به اذن او. این اذن چیست؟ اذن مثل آن امری که خدا به شیطان فرمود. «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ»[13] این امری است که اشدّ از نهی است. کسی که تخلف میکند و هر چه میخواهید او را نگه دارید که این کار خیر را انجام بده، کار شر را انجام نده. اصرار دارد. میگوید برو، برو یعنی نرو. برو یعنی دیگر من از تو منصرف هستم. کسی که میخواهد کار شر انجام دهد، حتیالامکان، بر حسب مصلحت، خداوند جلوگیری تکوینی هم میکند. ولی وقتی که صددرصد شد، شمر شد، یزید شد، رفقای او شدند. کسی که صددرصد بخواهد شیطنت را انجام دهد، آنجایی است که اذن حصول شر، که اذن بعد از ارادة المختار است، بعد از تکمیل مقدمات مختاره است، انجام میشود و لذا در کار شر یکسان نیست. در کار شر، اگر 99 درصد اختیار شما است و طبعاً یک درصد اختیار خدا است. این شر بیشتری است. گاهی پنجاه درصد اختیار شما است، گاهی شصت درصد است، گاهی دو درصد است.
کار شری که انجام میشود، هر مقدار درصد اراده شر بیشتر است، عقوبت بیشتر است، کار خیر هم چنین است. در کار خیر هر قدر درصد اراده خیر و تحصیل مقدمات خیر در کار بیشتر است، ثواب آن زیادتر است. مکاناً، زماناً، حالاً، از هر نظری. «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» تشریعاً و تکویناً. عرض کردم «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»، نه «نَسْتَعِينُ بِكَ» چون مستعان خدا است. «بک المستعان» نیست، «أنت المستعان» مستعان خدا است. هم در عبادات و هم در غیر عبادات، مستعان خدا است.
ولکن، روی قله فقهی معرفتی که ما از اطلاق «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» استفاده کردیم، که همه کارهای ما عبادت است. خوشا آنان که دائم در صلاتند، میشود تمام کارهای ما صلاة باشد, چون صلاة، صِلاء است. صلاة از نظر لغوی ده بُعد لغوی دارد که یک بُعد آن صلاء است، صلاء، صلاء نور است. یعنی گیراندن روشنی، روشنی ایجاد کردن، یعنی تاریکی بین عبد و رب از بین برود. بهترین صلاء و بهترین وقودی که حجب نور و حجب ظلمت را از بین عبد و رب از بین میبرد… چون سه حجاب در کار است: حجاب ظلمت، حجاب نور، حجاب ذات، حجاب ذات از بین نمیرود. خدا هیچ وقت بیحجاب نمیشود که بتوانیم او را ببینیم. نه با بصر و نه با بصیرت. با بصر که جسم نیست، با بصیرت که محدود نیست. پس حجاب ذات از بین رفتنی نیست.
اما حجب نور که گناهان و مرجوحات باشد و حتی تا اندازهای مباحات. حجب نور و حجب ظلمت، حجب ظلمت که گناهان است در اصل و مرجوحات است در فرع و مباحات است در فرع الفرع. اینها حجب نور است. من چنین و چنان هستم، واجبات من ترک نمیشود. خود را گم نکردم. خودیتی برای خود قائل است.
صلاة در بالاترین قله است که صلاء است. یعنی تاریکیها را از بین میبرد، تاریکیهای ظلمت را «ثُمَّ دَنا»، تاریکیهای نور را «فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[14] صلاة اینگونه است, صوم هم اینگونه است، مراتب دارند. بنابراین تمام کارهای ما باید خَرق باشد، تمام افعال ما، عقاید ما، نیات ما، افکار ما، سخن ما، سکوت ما، بیداری ما، خواب ما، تجارت ما، جنگ ما، صلح ما، ازدواج ما، حتی اعمال جنسی, میتواند واجب باشد، میتواند مستحب باشد. فعل آن، ترک آن، همه صِلاء النور باشد، نور ایجاد کند.
– [سؤال]
– این وسط امر است.
– عبادت هم همینطور است…
– این قدم اوّلی را برداشته و قدمهای بعدی با استمرار معنوی و حقیقی و تحققی «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» ایجاد میشود. چقدر فرق است بین کسی که در صلاة او «نَعْبُدُ» نیست و کسی که حتی در نکاح او «نَعْبُدُ» است؟ کسی که رو به قبله حق ایستاده است، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» میگوید، ولیکن نه «یعبد ربّه». عبادت مال است و حال است و… و «نَسْتَعينُ» هم نیست. کسی که اینگونه است که در «أَسْفَلِ السَّافِلِينَ» عبّاد است. عابد است، در «أَسْفَلِ السَّافِلِينَ» عبّاد است و آن کسی که دائم در نماز است، همه کار او واجب است، همه کار او راجح است. اصلاً کار مکروه نمیکند.
نکتهای خدمت شما عرض کنم. مستحبات، چه نوع مستحبی است؟ اگر خوب است, واجب باشد. مرجوحات چرا مرجوح است؟ اگر بد است، حرام باشد. چرا این سؤال از مغزها میگذرد؟ معصوم در جواب میفرماید: مستحبات هم در اصل شایسته بود واجبات باشد، ولی واجبات ادنی و مرجوحات هم شایسته بود محرّمات باشد، ولی محرّمات ادنی. چون خود واجبات درجات دارد، محرمات درکات دارد. آن پایینترین درجه واجب، مستحب است. مستحب یک مقدار بالا میآید و واجب میشود. پایینترین درجه حرام، کمرنگترین درکه حرام، مکروه و مرجوح است. امام جواب میدهد: خدا رعایت مردم را کرد، چون مردم قدرت ندارند. اگر بنا بود که همه مستحبات هم واجب میشد، عابد پیدا نمیشد. اگر بنا بود، همه مرجوحات حرام میشد، عابد پیدا نمیشد. پس مراعات چه کسی است؟ مراعات کسانی که قدرت ندارند، آن کسی که قدرت دارد، چه کسی است؟ معصوم. معصوم مکروه انجام نمیدهد. حتی اگر رسول الله مرجوحی هم انجام داد، واجب بوده است، برای اینکه سنت عملی، سنت فعلی است. همه کار او ترک حرام و فعل واجب بوده است در اعلای مراحل، در بالاترین قله و در بالاترین قِمّه به تعبیر عربی. قمّة المعرفة و قمّة العبودیة.
خدایا، من مقصر هستم، یا قاصر هستم، یا قاصر و مقصر هستم، چون بیشتر نفهمیدم. شاید بعداً بیشتر هم بفهمم. ظاهراً همین سه روز کافی است در «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» در فقه معرفتی و در فقه عملی و بعد به بحث دیگری منتقل میشویم، بإذن الله تعالی.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. فاتحه، آیه 5.
[2]. در منابع موجود، از عایشه نقل شده است.
[3]. الأدب المفرد، ص 74.
[4]. بقره، آیه 29.
[5]. حدید، آیه 21.
[6]. انعام، آیه 119.
[7]. نمل، آیه 91.
[8]. نجم، آیه 8.
[9]. نور، آیه 37.
[10]. تکاثر، آیه 1.
[11]. بقره، آیه 45.
[12]. الكافی، ج 3، ص 310.
[13]. اسراء، آیه 64.
[14]. نجم، آیات 8 و 9.