جلسه سیصد و هشتاد و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

لقاء الله – ریا

شرایط تحقق لقاء الرب و موانع آن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

دنباله بحث وسط لقاء که ضلع اوّل مثلّث لقاء، لقاء الله و «لِقَائِهِ» است و ضلع دوم لقاء الرّب است و ضلع سوم لقاء الآخره است. آیات لقاء الرّب را تا اندازه‌ای بررسی کردیم و دو آیه رکنی از آیاتی که در این بحث رکن است، باقی مانده است. به طور مجمل لقاء الرب هفت شرط دارد که ایمان است، عمل صالح است، قبلاً علم است، جهاد است، تقوا است، استعانت بالصبر و الصلاة است و کدح. این مراحل هفت‌گانه، مقدّماتی است هر کدام به اندازه سعی برای لقاء الرب.

دو آیه‌ای که در لقاء الرّب مانده است، یکی آیه صد و دهم سوره کهف است و یکی آیه ششم سوره انشقاق. من راجع به تفسیر هر دو آیه به الفرقان مراجعه کردم، ولکن مطالبی اضافه هم در کار است. البته در فرقان به این مطالب اضافه اشاره است و اکنون نوبت به تصریح است. آیه صد و دهم سوره کهف که آخرین آیه این سوره مبارکه است، «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» مقادیری از بحث گذشت، اشاره به آن مقادیر و تکمله بحث در این آیه تا آن مقداری که خداوند افاضه می‌فرماید. «قُلْ» امر است به رسول الله (ص) به عنوان رسالت در بُعدی و به عنوان نبوّت در بُعد اعلی. البته عنوان رسالت در قُل مطوی است. چون رسول‌الله دو قل دارد؛ یک قل رسالتی و یک قل نبوّتی. قل رسالتی برای تمام مرسلٌ علیهم است با درجات و مراتبی که دارند و قل نبوّتی از برای کسانی است که تالی‌تلو رسول الله (ص) در نبوّت علیا هستند که سیزده معصوم دیگر (ع) باشند.

«قُلْ إِنَّما» حصر است. حصر اضافی نیست، بلکه حصر حقیقی است. اضافی بودن حصر دلیل قطعی لازم دارد و ما دلیل قعطی بر اضافی بودن این حصر نه در خود آیه داریم و در آیات دیگر. «قُلْ إِنَّما»، «إِنَّما» چه؟ «أَنَا» یعنی أنا محمّدٌ، نه أنا رسولٌ، نه أنا نبیٌّ (ص) أنا محمّدٌ. «بَشَرٌ» محمد بشر است، مانند سایر بشرها در جسم محمدیت و در روح محمدیت مماثلت دارد، نه در جسم فقط. در جسم محمدیت و در روح محمدیت گرچه فوق همه عالمین است منهای وحی و به استثنای وحی «قُلْ إِنَّما أَنَا» یعنی محمدٌ «بَشَرٌ» بشر از لحاظ روح و از لحاظ جسم. گرچه مراتب عقلانی و مراتب روحانی و مراتب معنوی و علمی بشرها فرق می‌کند، اما مادون وحی این‌جا بحث است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» مادون وحی.

برای ارواح انسان‌ها دو بخشش است؛ یک بخشش عصمت است و یک بخشش مادون عصمت. در بخشش‌های مادون عصمت چه بخشش‌های به کدّ و سعی باشد و چه بخش‌های ربّانی باشد بدون کدّ و سعی، بلکه به استحقاق باشد، «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» شامل هر دو بخشش است.

اما در بخشش سوم «يُوحى‏ إِلَيَّ»، در «يُوحى‏ إِلَيَّ» که مرحله ثالثه است، رسول الله (ص) امتیاز دارد، نه فقط امتیاز بر کسانی که به آن‌ها وحی نمی‌شود، بلکه امتیاز بر کلّ رسل و کلّ انبیاء، کلّ رسل بشری و ملائکی که رسول الله (ص) در قمّه و در قلّه علیای وحی است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ» این «يُوحى‏ إِلَيَّ» حدّ فاصل است. حدّ مشترک «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» است. مماثلت در جسم، در اصل جسمانیت. نه در طول و عرض و شکل و قدرت و قوّه جسمانی و مماثلت در روح نه در امتیاز خاصّ وحی، بلکه در اصل روح بشر داشتن. گرچه ارواح بشرها با هم تفاوت دارند و درجات دارند، اما در مادون رسالت و نبوّت است. «يُوحى‏ إِلَيَّ» بخش دوم و ضلع دوم این مثلّث قُل را تعیین و تقریر می‌کند که به من وحی می‌شود. آیا وحی به جسم می‌شود؟ نخیر. آیا وحی به روح، وحی‌ای است که راجع به غیر رسل می‌شود؟ نخیر. وحی به روح، وحی‌ای است که راجع به رسل است و این امتیاز رسول الله (ص) است.

«يُوحى‏ إِلَيَّ». که چه شود؟ «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» سؤال: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که مقتضای آن توحید است، نیازمند به وحی نیست. وحی فطرت، وحی عقل، وحی درون، وحی برون، آیات بیّنات آفاقیه و آیات بیّنات انفسیه منهای وحی «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» را ایفاء می‌کند و اعطاء می‌کند. پس این چه امتیازی است؟ بله، رسول امتیاز دارد به وحی‌هایی که با عقل نمی‌شود به دست آورد؛ با فطرت، با عقل، با فکر، با عمل، با چه. با این هفت مرحله‌ای که برشمردیم، نمی‌تواند به دست بیاورد، مثل فروع احکام و بعضی دیگر از مسائل، مسائل اسلامی. ولکن توحید الله که لا إله الّا الله باشد در هر درجه‌ای از درجات دانیه و عالیه و متوسطه آن منهای درجه وحی احتیاج به وحی ندارد. اگر وحی‌ به رسل نشده بود که «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» آیا فطرت‌ها حجّت نبود؟ عقول انسان‌ها حجّت بر وحدانیت نبود؟ این سؤال.

 جواب: جواب در دو بُعد است. یک بُعد این است که «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» محمد (ص) غیر از ما است، توحید او، توحید مرحله علیای رسالت است، توحید مرحله علیای رسالت، وحی لازم دارد. توحید در مراتب دانیه که معصوم نیست و نیازمند به مقام عصمت نیست، با وحی فطرت اوّلاً و وحی عقل ثانیاً و وحی تدبّر و تفکر ثالثاً و رابعاً و خامساً کافی است. اما توحید رسول الله که مثلاً در سوره محمد (ص) «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[1] مگر نمی‌دانست؟ «فَاعْلَمْ» آن درجه عالیه علم به توحید است که پیغمبر بزرگوار به آن مأمور است و آن درجه عالیه علم توحید و معرفة الله و به تعبیر بهتر لقاء الله، آخر ندارد. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ».[2]

بنابراین «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» جواب اوّل ارتباط استثنایی خصوصی توحید به وحی این است که این «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که به رسول الله وحی شده است، بعد از موحّد بودن ایشان است. موحّدترین موحّدین از نظر فطری -قبل از رسالت- موحّدترین موحّدین از نظر عقلی، موحّدترین موحّدین از نظر عملی و تمام جهاتی که مکلّف بدان مکلّف است. پس این مرحله از توحید که به رسول الله وحی شده است، مرحله‌ای است که نبوده است و فعلاً ایجاد می‌شود. مرحله‌ای است که استمرار توحید قبل از رسالت است که بعد از رسالت و در زمان رسالت و در برزخ و در قیامت تعالی و ترقی پیدا می‌کند. این یک جواب، جواب دیگر اینکه اگر رسالت نبود، اگر وحی توحید و معاد و احکام به وسیله رسالت نبود، مخصوصاً وحی اصول دین، اگر وحی اصول دین که توحید باشد در نقطه اولی و نبوّت و معاد باشد، این مراحل سه‌گانه اصول دین درست است که بر مبنای حجّت باطنی فطرت و حجّت باطنی عقل ثابت است، اما ثبوت آنچنان نیست که مورد تکلیف باشد. ثبوت مورد تکلیف اصول ثلاثه و ثبوت مورد تکلیف فروع احکام بعد از وحی است. و لذا آیات متعدّده‌ای در قرآن داریم که ما بعث رسل کردیم و «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»[3] این بحث را مفصل در بحث عقایدی داشتیم، این بُعد دوم و جواب دوم.

سؤال دوم: این «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»[4] که امتیاز «يُوحى‏ إِلَيَّ» است، اگر جواب اوّل درست باشد که آن مرتبه عالیه توحیدیه بر پیغمبر وحی شده است، بنابراین رسالت در رسالت مرحله عالیه توحیدی نیست. آیا پیغمبر رسالت دارد و مأمور است به تبلیغ و تحکیم و تحقیق و تطبیق رسالت علیای توحیدیه؟ این محال است. نسبت به علی و فاطمه و فرزندان آن‌ها (ع) درست، اما نسبت به سایر مرسلٌ علیهم مقامات معرفت توحیدی آن‌ها تمام مادون عصمت دانیه است تا چه برسد عصمت علیای محمدیه (ص).

بنابراین این سؤال نسبت به جواب اوّل این است. جواب از این سؤال دوم این است که بله، درست است که مقام معرفت توحیدی علیا با رسالت علیا و وحی اعلی به رسول الله وحی شده است، اما منحصر به این نیست. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ» نه الهی «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» «کُم» شامل علی و فاطمه و علی‌ها و فاطمه‌ها است، شامل سلمان‌ها و ابوذرها و مقدادها است، شامل من‌ها و شما‌ها هم هست.

پس بنابراین رسالت توحیدیه که به وحی به پیغمبر ایحاء شده است، شامل تمام مراتب توحید است، ادنی و اعلی و متوسط. درست است که محمد (ص) و محمدیون (ع) اختصاص به مرحله علیای معرفت توحیدی دارند، ولی این مانع از این نیست و قابل جمع است و مجموع است با تمام مراحل توحیدی. یعنی پیغمبر بزرگوار معلّم معارف توحیدی است، از نقطه درخشان اولای توحید تا نقطه محمدیه که مخصوص به سیزده معصوم است که تالی‌تلو رسول الله (ص) هستند.

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما»، «أَنَّما» حصر است. «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» بعد چه؟ فقط همین، نخیر، دنباله دارد. «أَنَّما إِلهٌ واحِدٌ» دنباله نبوّت دارد، دنباله معاد دارد، دنباله عمل دارد. دنباله فرعی و دنباله اصلی. دنباله فرعی دریافت احکام ربانیه و دنباله اصلی لقاء الله بر مبنای معرفت توحید و معرفت معاد و نبوّت با چیست؟ «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، «یَعلَم» نیست که شامل همه بشود، این را بحث کردیم. «فَمَنْ كانَ» «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا» فعل ماضی که قبل از مضارع است، به عمق زمان در ماضی می‌زند. عمق زمان در ماضی یعنی از نقطه درخشان اولای تکلیف. کسانی که از نقطه اولای درخشان تکلیف که قبل از رسالت و وحی که فطرت و عقل باشد، چه با رسالت و وحی و بعد از رسالت و وحی باشد، در نقطه اولای درخشان «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا» از هنگامی که باید خدا را بشناسد و شناخت. دنبال این شناخت «كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ».

خوب لقاء رب چیست؟ لقاءالله که مقداری بحث کردیم، لقاء الرب، رب ابعادی در ربوبیت دارد، نقطه اولی و بُعد اوّل ربوبیت عبارت است از «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[5] ربانیت خالقیت، ربانیت هادی بودن. پس این لقاء است. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» عملی که شایستگی و تناسب دارد با مقدّمه بودن برای لقاء رب. لقاء رب در بُعد خالقیت و در بُعد هادی بودن بوجهٍ عام. این نقطه اولی است. نقطه دوم: ربوبیت عالم تکلیف است، در ربوبیت عالم تکلیف که خداوند مکلِّف است و ما انسان‌ها و مانند ما مکلَّف هستیم، کسی که می‌خواهد با تکلیف لقاء کند، یعنی با اصل تکلیف؟ نخیر، اصل تکلیف که با اعتقاد به توحید و نبوّت و معاد آمده است. عبادت رب در کار نیست اگر اصول ثلاثه در کار نباشد. پس اصول ثلاثه در کار است، فروع هم در کار است «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ» عابد هم هست. عابد است در بُعد اصول ثلاثه و عابد است در بُعد فروع با مراتبی که فروع دارند.

بنابراین ربّ در بُعد دوم، معرفت تکلیف است. کسی که «يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» این باید تکالیفی را که رب برای مکلّفین مقرّر کرده است بداند تا معتقد شود، تا عمل کند، تا لقاء الرب حاصل شود. ندانسته نمی‌شود. دانسته بدون اعتقاد نمی‌شود. دانسته با اعتقاد بدون عمل نمی‌شود. بنابراین «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» در بُعد لقاء رب در معرفت تکلیفی، عمل صالح در معرفت تکلیف کدام است؟ مثال: کسی می‌خواهد به مکّه برود. گاه نزدیک‌ترین و راحت‌ترین وسیله را انتخاب می‌کند، سوار هواپیما می‌شود و به جدّه می‌رود، از آن‌جا هم با سواری می‌رود. این عمل صالح است؟ بله. یک وقت خیر، می‌زند به کوه و درّه، پیاده این طرف و آن طرف تا آخر عمر به مکّه نمی‌رسد. عمل صالحی که لقاء رب را در بُعد معرفت تکلیف و بعداً عقیده به تکلیف و بعداً عمل به تکلیف می‌آورد چیست؟ کتاب الله و سنّت رسول الله است. بنابراین حوزه‌های ما عمل صالح ندارند. عمل صالحی که ما مأمور هستیم، عمل صالحی که لقای معرفت به تکلیف می‌آورد، ربوبیت در بُعد دوم است، ربوبیت در بُعد دوم، ربوبیت در معرفت تکلیف است. حوزه‌ها به جای اینکه با هواپیما، راه شوسه، راه صاف، راه مستقیم به مکّه برسند، این طرف، آن طرف، قال، قیل، اولی، احوط، تردد و آخر به جایی نمی‌رسند. این بُعد دوم لقاء الرّب در بُعد معرفت تکلیف است.

بُعد سوم: بُعد سوم لقاء الرّب در اصل معرفت رب است. ازیاد معرفت رب، ازدیاد معرفت رب بعد از بُعد اوّل و بُعد دوم است. هر قدر بُعد اوّل که لقاء الرّب در معرفة الله از ناحیه خالق بودن و هادی بودن و در معرفت احکام الله و اعتقاد به آن‌ها و عمل به آن‌ها زیادتر باشد، لقاء الرّب در بُعد معرفتی بیشتر می‌شود. بُعد چهارم :بعد چهارم لقاء الرّب در ربوبیة الجزاء است، لقاء الرّب در ربوبیت اولی و ثانیه و ثالثه یوم الدنیا بود که ربوبیت در عالم تکلیف است. لقاء الرب در ربوبیت جزاء از برزخ شروع می‌شود و به قیامت خاتمه می‌یابد.

پس رب پنج لقاء دارد. رب دارای پنج لقاء است که در هر لقایی عمل صالحی مناسب است. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً». مقداری در «عَمَلاً صالِحاً» دقت بکنید. آیا «عَمَلاً صالِحاً» نیّت را شامل است یا نیّت مقابل عمل است؟ بارها گفتیم، باز هم می‌گوییم و خواهیم گفت که عمل در مقابل نیّت است و نیّت در مقابل عمل است، ولی در این‌جا این‌طور نیست. در این‌جا جوارح عامله چه باطنی باشد و چه ظاهری باشد، همه عامل هستند. مگر نیّت عمل نیست؟ نیّت عمل است، عقیده عمل است، تصمیم عمل است، علم عمل است، عمل فکر که جهل را تبدیل به علم کند عمل است. کدح فطری و کدح عقلی و سایر کدح‌ها و زحمت کشیدن‌ها که جهل را تبدیل به علم بکند عمل است.

-‌ [سؤال]

-‌ این‌جا عمل است. حالا عرض می‌کنم، «عَلَيْنا بَيانَهُ». این‌جا عمل است. «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» عملی که با لقاء رب در ابعاد پنج‌گانه‌اش شایسته است، این عمل باید انجام بشود. مثلاً اگر کسی علم خیر دارد، عقیده خیر دارد، نیّت خیر ندارد، آیا نیّت که خود عملی از اعمال است، عمل درونی، نیّت عمل درونی، علم، عمل درونی، عقیده عمل درونی، اعتقاد عمل درونی، اخلاق عمل درونی. این اعمال درونی که هر کدام عاملی دارد، آیا نیّت اصولاً عمل است یا نه؟ نیّت کردی، نیّت قربت کردی یا نه؟ «نَوَیتَ أو لا» لغتاً نیّت است، معناً نیّت است، در هر بُعدی از ابعاد نیّت است. بله فرقی که دارد این است که اگر کسی عمل خیر را نیّت کرد، جزای خیر دارد، ولکن اگر عمل شر را نیّت کرد، انجام نداد، جزای شر ندارد. فرق آن این‌جا است، فرق آن این‌جا است، از این‌جا درمی‌آمد از جای دیگر درمی‌آید، فرق آن این‌جا است. از آیات دیگر «مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ»،[6] «يَعْمَلْ سُوءاً» نه، «یَنوِی سوءاً» و آیات دیگر. آیات دیگری که جزای خیر را مربوط به عمل می‌داند و مربوط به نیّت خیر می‌داند و جزای شر را مربوط به عمل و عقیده، عقیده شر و عمل شر، اما جزای نیّت شر، نیّت شر است. جزای نیّت شر، نیّت شر است، اگر نیّت شر اثر کند که اثر نمی‌کند.

-‌ «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» آن‌جا هم می‌گوید: «يَعْمَلْ سُوءاً».

-‌ «يَعْمَلْ سُوءاً»، سوء را به عمل بیاورد. کسی که نیّت سوء کند، سوء را به عمل نیاورده است، عمل آوردن سوء. «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً». «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» تقدیم کند «قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ». آیا جزء «قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ» واجب یا راجح نیّت خیر نیست؟ نیّت خیر است. نیّت خیر بکند در خیری که مثلاً عمل آن از عهده او خارج است. خیری که عمل آن به عهده او است چه واجب، چه مستحب که نیّت آن لازم است لزوماً وجوبیاً یا لزوماً استحبابیاً، ولکن نیّت می‌کند: خدایا، اگر یک میلیارد داشتم، نهصد میلیون خرج حوزه علمیه قرآن می‌کردم مثلاً. این نیّت خوب است. اگر انسان این نیّت را داشته باشد بهتر است یا نداشته باشد بهتر است؟ بله، فرق بین نیّت خیر و نیّت شر این است که نیّت خیر جزای خیر دارد فضلاً من الله، نه عدلاً، ولکن نیّت شر جزا ندارد عدلاً من الله. چون جزای نیّت شر، نیّت شر است. البته جزای نیّت خیر هم نیت خیر است ولی جزای عادلانه است، ولی فاضلانه آن چه؟ یعنی اضافه بر آنچه استحقاق است خداوند عنایت می‌فرماید.

بنابراین «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً». ما در قرآن عمل خیر نداریم، عمل خیر، «آمَنُوا»، «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «آمنوا» چرا؟ برای اینکه اگر عمل خیر بود، عملی که به نظر من خیر است، ولو از نظر شرع شر است، خیر. «عَمَلاً صالِحاً» عملی که شایسته است با ایمان. عملی که شایسته است نسبت به ایمان، عملی است که بر مبنای ایمان باشد و عمل بر مبنای ایمان باید به وحی باشد. اگر عمل بر مبنای وحی نباشد، عمل بر مبنای لاایمانی است؛ چون ایمان بالله است و بالیوم الآخر است و به رسالت است و به کتاب است و با عمل به وحی کتاب منافات دارد. عملی که شایستگی با ایمان مبنی بر وحی نداشته باشد.

«فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» […] باید لا إله الّا الله در عمل منتقش شود. در عمل نیّت، در عمل علم، در عمل عقیده، در عمل جهاد، در عمل تقوا این هفت مرحله‌ای که باید برای لقاء طی کرد. عمل ایمانی، عمل صالح، عمل جهادی، عمل تقوا، کدح، عمل استعانت بالصّبر و الصّلاة؛ در این هفت مرحله باید عمل، عمل صالح باشد. عمل درونی، عمل برونی، تمام این‌ها باید عمل صالح باشد. خوب این در بُعد ایجاب.

این‌جا ایجاب مقدّم بر سلب است. چرا؟ مگر سلبِ لا اله الّا الله مقدّم بر ایجاب نیست؟ مگر قاعدتاً در اصلاحات امور، سلب مقدّم بر ایجاب نیست؟ پس چرا این‌جا ایجاب مقدّم بر سلب است؟ جواب: سلب و ایجاب را قبلاً گذاشته است. قبلاً اعتقاد به خدا هست، به یوم الآخر هست، معاد هست، عبادت هست. سلب و ایجاب را قبلاً گذاشته است. سلب و ایجاب در نقطه اولی گذاشته است و در نقطه ثانی ایجاب مقدّم بر سلب است. در نقطه اولای ایمانی و تقوا و چه و چه، سلب را مقدّم بر ایجاب است، گذاشته و بر نقطه ثانی که نقطه تعالی و ترقی است، ایجاد مقدّم بر سلب است. «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً».

توضیح: چگونه صالحی؟ «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» شرک به عبادت رب در وجه عام هفت مرحله دارد؛ نمی‌خواهیم هفت درست بکنیم، هفت درست است. شرک در وجه عام هفت مرحله دارد؛ اول:‌ شرک بالله عن یُعبد مَن دون الله، دون الله. مشرکین این‌طورند. لفظ آن شرک است، ولی معنای آن توحید در عبادت غیر الله است. مشرکی که گاوپرست است، حیوان‌پرست است، ستاره‌پرست است، چه‌پرست است، خدا را که نمی‌پرستد، خدا را در بُعد معبودیت قبول ندارد، در بُعد ربوبیت و خالقیت قبول دارد. ما در بُعد معبودیت بحث شرک را داریم، شرک در بحث معبودیت است و لذا در بحث خالقیت، در بحث مدبّریت، شیئاً مّا، در بحث‌هایی که انحصار به خالق دارد، حتی از نظر مشرکین که مشکرین گاو را خالق نمی‌دانند، ستاره را، شمس را، قمر را، ملائکه را، جن را، انبیاء را خالق نمی‌دانند، این‌ها می‌گویند: این‌ها از طرف خالق نایب هستند، از طرف خالق وکیل هستند که بعضی از امور خالق را در بُعد سلبی انجام بدهند.

بنابراین شرک در بُعد عبودیت بحث است، نه در بُعد وجود، نه در بعد ربانیت اصلی، نه در بُعد «لا مؤثّر فی الوجود إلّا الله» شرک در بُعد معبودیت. شرک در بُعد معبودیت دارای درکات هفت‌گانه است. درک اوّل از این درکات هفت‌گانه شرک، کما اینکه توحید هم درجات هفت‌گانه داشت. در بحث توحید، به سوره توحید مراجعه کنید. توحید درجات هفت‌گانه است، شرک هم درکات هفت‌گانه است. هر درکی مقابل درجه‌ای.

درک اوّل اشراک بالله فی العبادة یعنی: «أن یُعبد مَن دون الله و لا یُعبد الله» گاو را می‌پرستد، به گاو سجده می‌کند، به خدا سجده نمی‌کند. رکوع و سجده و آن اموری که امور عبودیتی است مخصوصاً از لحاظ ظاهری که باطنی هم ملحق به آن است، این در انحصار عبادة الله است. این ادنی و ارذل و اسفل درکات شرک است که مشرکین دارند. این یک بُعد.

 بُعد دوم این است که هم خدا را می‌پرستد، هم بت را می‌پرستد، هم خدا را، هم حضرت عباس را. حالا این بت می‌خواهد نیّر باشد، نورانی باشد، می‌خواهد ظلمانی باشد، بت چه ظلمانی و چه نورانی باشد، هم خدا را می‌پرستد هم غیر را. حالا یا بیشتر خدا را یا بیشتر غیر را یا هر دو برابر. این باب دوم از ابواب شرک است که هر دو، هم بُعد اوّل، هم بُعد دوم، عابد اوثان و اصنام و طواغیت هستند، با اختلاف درجه‌ای که اوّل توحید در عبودیت غیر الله است. دوم اشراک عملی در عبودیت غیر الله است. کما اینکه برای خدا رکوع می‌کند، برای آقا هم رکوع می‌کند. کما اینکه برای خدا سجود می‌کند، برای آقا هم سجود می‌کند. البته این سجود کردن و رکوع کردن برای خدا و غیر خدا هم دو بُعد دارد: یک بُعد عبودیتی، یک بُعد احترامی. ما بعد عبودیتی را عرض می‌کنیم. در بعد عبودیتی این شرکِ مرحله دوم است. بُعد سوم: بعد سوم به عنوان عبودیت نیست، بلکه به عنوان احترام است، ولی احترام ملحق به عبودیت است. سجده و رکوع لفظاً، معناً، غیر الله را با خدا شریک قرار می‌دهد، ولی شرکت واقعی برای این‌ها قائل نیست.

چهارم ریا است، ریا هم دو بُعد دارد، بلکه ابعاد بیشتر. ریای اوّل: نماز می‌خواند یا بهتر می‌خواند که حاج‌آقا بداند، در حضور حاج‌آقا کربلائی، آیت‌الله… که اگر حاج‌آقا نداند و نباشد یا نماز نمی‌خواند یا غلیظ نمی‌خواند. پس در این نماز، نماز «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» است، ولی «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»ی که حاج آقا بشنود، اگر حاج آقا نشنود «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» را آرام می‌گوید یا اصلاً نمی‌گوید یا غلیظ نمی‌گوید. پس این‌جا شرک است در مراحل مختلف. یک ریای حقیقی داریم و حضوری، یک ریای الحاقی و غیابی که هر دو ریا است. ریای حقیقی و حضوری این است که مادامی که اشخاصی هستند، می‌بینند یا می‌دانند یا می‌بینند یا می‌دانند، بالاخره اطلاع دارند که من نماز را با مستحباتش انجام می‌دهم، انجام می‌دهم و اگر ندانند یا اصل آن را ترک می‌کنم یا با تشکیلات انجام نمی‌دهم؛ این ریای راست و حسینی و واقعی است. ریای دوم این است که من در یک بیابانی هستم، کسی نمی‌بیند، نمی‌شنود، مطّلع نیست، ولی من دوست دارم اگر فلان حاج آقا بود، چقدر عالی بود من نماز می‌خوانم. این‌ها ریا است. مگر برای غیر خدا نیست؟ اگر این اگر نبود، نماز می‌خواندی؟ احیاناً نه. اگر این اگر نبود، نماز را با القاب می‌خواندی؟ نه. این ریای خفی است.

-‌ ریای خفی وهم‌پرستی است.

-‌ بله. بالاتر از وهم‌پرستی است. البته کسی نگفته است، ولی ما می‌توانیم بفهمیم که در روایت هم داریم. کسی غیر از معصوم نگفته است، در روایت داریم. من روزه می‌گیرم، نماز می‌خوانم، حج می‌روم، کسی نمی‌داند ولی چقدر خوب است کسی بداند. برای اینکه اگر کسی بداند، تعریف خواهد کرد و محبّ من خواهد شد، می‌خوانم. حالا این‌جا دو «برای» است: یکی «برای» این است که احتمال اینکه کسی بداند هست؛ دوم: احتمال اینکه کسی بداند نیست و احتمال اینکه کسی بداند ضلع وسط مثلّث ریا است، برای غیر خدا است. احتمال اینکه کسی بداند، نباشد، ضلع سوم و اخف حادّ الزاویه مثلّث ریا است. من نماز می‌خوانم ولی اگر بداند حاج فلان علی، اگر بداند آیت الله فلان چقدر خوب است، خیال است، ولی با همین این خیال از مرحله عبودیت طرد می‌شود. این مثلّث ریا است.

– این هم نماز را باطل می‌‌کند؟

– بعضی را باطل می‌کند، بعضی لقاء الرب را ناقص می‌کند. این مثلّث ریا و قبلاً مثنّای اشراک بالله. «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[7] خود من احد هستم یا نه؟ خود من احد هستم. مگر احد، احد حاضر است؟ فقط حاج غلامعلی؟ مگر احد، احد غایب است؟ فقط خیالی؟ خود من احدتر از هر احدی هستم. «وَ لا يُشْرِكْ» نمی‌خواهیم بگوییم باطل می‌شود، نه این اعم است […] «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» من چقدر حظ می‌کنم که نماز می‌خوانم. البته حظ دو حظ است: یک حظّ فناء فی الله است و لله است. یک وقت است نخیر، اصلاً لذّت می‌برم از اینکه عبادت خدا را می‌کنم. اگر لذّت نبود، عبادت خدا هم نبود. اگر عذاب بود، نبود. توسری بود، نبود. گاز و لگد بود، نبود. اذیت بود، نبود. اگر تعریف نبود…

-‌ عبادت تجار می‌شود دیگر.

-‌ نخیر، نمی‌تواند باشد، احداً. این احداً نیست، برای اینکه جنّت احد نیست، نار هم احد نیست. احد در خود است، احد. نفرمود: «و لا یشرک بعبادته شیئاً» شیئاً نفرمود، اگر شیئاً می‌فرمود واویلا بود. «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» احدی را. عبادة التجّار عبادت احد نیست، آن هم عبادت خدا است، منتها مرتبه دوم است. عبادت عبید عبادت احد نیست. عبادت خدا در رتبه سوم است، ولیکن «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» من حظ می‌کنم نماز می‌خوانم، ولو کسی هم تعریف نکند، چون از نماز خواندن، از روزه گرفتن، از دعا خواندن حظ می‌کنم و لذّت می‌برم، برای آن لذّت، نه آن لذّتی که صددرصد فنای فی الله است، نخیر، «أنَا»یی در کار است. من لذّت می‌برم…

– [سؤال]

– بالاتر از عُجب است، مرحله عجب بعد است. من لذّت می‌برم از این عبادت کردن. پس «اشرکتُ بعبادة ربي نفسی» من احد نیستم، نمی‌گوییم باطل است. بطلان نیست کما اینکه فرمودند، اعم است.

مرحله بعد: آیا عبادة التجار شرک است، اشراک است؟ نخیر، احداً نیست. عبادة العبید شرک است؟ نخیر. نه برای حظّ خودم، نه برای حظّ دیگران، نه واقعی، نه خیالی، فقط چون خدا فرموده است، ولکن درجه اوّل نیست، درجه دوم است، درجه سوم نیست، درجه سوم است. خدا به جنّت می‌برد، خدا از نار دور می‌کند. ضعیف است. عبادت توحیدی تجّار ضیعف است و عبادت توحیدی عبید ضعیف است اما لله انجام می‌دهد. غیر الله، نه من در کار هستم، نه او در کار است، هیچ کسی در کار نیست. اگر هیچ کسی در کار نیست، نه حظّ من، نه دیدن فلان، نه تعریف فلان، هیچ چیزی در کار نیست، فقط ایمان من مقتضای آن عبادت درجه اولی که برای محمد و محمدیون (ع) است، نیست. این مطلوب از معصومین است. تکلیف معصومین نسبت به غیر معصومین نیست. تکلیف، تکلیف عام است. هر کسی به اندازه قدرت خود. ما به اندازه قدرت سلمان‌ها، ابوذرها، مقدادها کسانی که تالی‌تلو عصمت علیا هستند –تازه عصمت دسته اوّل هم معلوم نیست- تالی تلو عصمت یا عصمت‌ علیا هستند، البته عبادت این‌ها آن‌ها لله است لأنّه الله. «مَا عَبَدْتُكَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَ لَا خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ».[8]

بنابراین احداً در این‌جا احد اوّل است، دوم است، سوم است، چهارم است، پنجم است، ششم است، هفتم است؛ این هفت درک را باید بست، ولو کان. بعضی از درکات مبطل صلاة است، درک اوّل، درک دوم، درک سوم، ولکن چهارم و پنجم نماز را باطل نمی‌کند، بر حسب نصّ کتاب، نصوص کتاب و نصوص سنّت، این بحث بعدی است که حالا اشاره کردیم.

بنابراین «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً». «بِعِبادَةِ» است، «فی عبادة» نیست. یک مرتبه «أشرک فی عبادة» این نکته است. نکته این است که «بِ» یعنی «فی»، اگر «بِـ» یعنی «فی»، چرا «فی» نفرمود؟ اگر «بِـ» یعنی «فی» چرا در تعبیر اکل از قفا شد؟ باید بگوید «فی». «بِعِبادَةِ». «بِـ» سببیت است. «أشرَکَ» متعدی به نفس است. خوب اگر «فی» می‌آمد، ظرف بود، تعدیه است، پس «بـ» برای چه تعدیه است؟ تعدیه در زمینه‌ای است که… چون ادب، ادب لغوی و ادب نحو و صرفی کلید فهم قرآن است، کلید فهم الفاظ است. پس این باء، فی نیست؛ باء تعدیه نقطه اولی هم نیست، چون تعدیه نقطه اولی اشرک است «اشرکَ فلاناً» ولکن دو عبادت است؛ این یعنی عبادت رب را وسیله شرک قرار دادن. این‌جا است که انسان می‌لرزد، ارکان انسان متزلزل می‌شود. عبادت رب را وسیله خلف از عبادت رب قرار دادن. آنچه ظاهر خیر دارد، وسیله شر قرار دادن. جمهوری اسلامی را وسیله ضدّ اسلامی قرار دادن. قرآن را وسیله تخلّف از قرآن قرار دادن. سنّت را وسیله تخلّف از سنّت قرار دادن. عبادت را وسیله دکّان قرار دادن. درس و قال و قیل و این و آن را وسیله دکّان قرار دادن. اگر این‌ها عبادت است صورتاً، سیرتاً در صورتی عبادت است که وسیلۀ احداً نشود الّا الله. هر کاری که ما می‌کنیم، درونی، برونی، علمی، معرفتی، عقیدتی، عملی، هر چه هست و از هر که هست، اگر مقصد الله است ولو عبادة التجار باشد، ولو عبادة العبید باشد، اگر مقصد الله باشد «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».

در سوره یوسف است که: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ‏»[9] منتها اشراک بعضی اوقات خلاف عدالت است، بعضی اوقات مخالف با عدالت هم نیست، خلاف عصمت است. آن اشراک‌های مراحل قبلی که من خیلی دوست دارم که نماز می‌خوانم، این بد است اما عبادت را باطل نمی‌کند. من خیلی دوست دارم اگر کسانی بدانند من نماز می‌خوانم، اما نخواهند دانست، بد است اما عبادت را باطل نمی‌کند. برای اینکه «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[10] عمل صالح عرض کردیم در بُعد نیّت هم بود. نیّت قربةٌ الی الله، ولکن نیت قربة الی الله که درجه علیای نیّت است که مربوط به محمد و محمدیون (ع) است. همین‌قدر که نماز من شیطانی نیست، شیطانی در بُعد اینکه گردن نماز را بزند و نماز را نابود بکند، در ابعاد و درکات مختلف آن نیست. این‌جا است که لسان منقطع می‌شود و وقت هم منقطع شد. تتمه مطلب برای فردا.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. محمد، آیه 19.

[2]. حجر، آیه 99.

[3]. نساء، آیه 165.

[4]. کهف، آیه 110.

[5]. طه، آیه 50.

[6]. نساء، آیه 123.

[7]. کهف، آیه 110.

[8]. عوالی اللئالی، ج ‏1، ص 404.

[9]. یوسف، آیه 106.

[10]. کهف، آیه 110.