جلسه سیصد و هشتاد و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

لقاء الله

شرایط و مقدمات تحقق لقاء الله

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

حالت سلبی لقاء الله را در دو بُعد بحث کردیم، یک بُعد مقدمه لقاء الله به عنوان ایجابی است که مطلوب است و بخش «لا اله» است و یک بُعد سلب لقاء الله و لقاء الرّب است که در کفّار و منکرین است و مورد تکذیب و توبیخ است و فعلاً به لقاء الله و لقاء الرّب در حالت ایجابی رسیده‌ایم. البته از نظر گوینده و برای گوینده به لحاظ لفظی است، چون از معنا خبری نداریم، از عمل و تحقّق آن خبری نیست.

حالا لقاء الله، آیا لقاء الله و لقاء الرّب، لقاء الله در سه آیۀ آن‌ و لقاء الرّب در چند آیه‌ مقدماتی از منطق قرآن دارد یا نه؟ مقدمات لقاء الله در بُعد ایجابی از منطق قرآن، رجاء است، «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ»[1] آیات لقاء الله عنوان رجاء را مقدمه لقاء الله قرار داده‌ است و این عنوان رجاء فقط یک عنوان باطنی و نیّتی و علمی و اعتقادی نیست، بلکه هفت پلّه دارد و هفت مقدمه دارد که در آیات لقاء الرّب ذکر شده است. مقدمه علمی، مقدمه کتابی، مقدمه تقوایی، مقدمه عمل صالح و مقدمات دیگر که بر مبنای آیات آن -که به‌طور مشروح بررسی می‌کنیم- ذکر شده است. حالا آیات لقاء الله.

-‌ در دنیا همین لقاء الله هست؟

-‌ همان جایی که الله است، لقاء الله است. آیه اوّل صفحه 41 قرآن، (بقره) آیه 249: «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا» قضیه طالوت و جالوت است، اواخر آیه است. «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ» این «يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» بحث‌هایی دارد. اوّلاً بحث «يَظُنُّونَ» و ثانیاً بحث «مُلاقُوا اللَّهِ»، «مُلاقُوا اللَّهِ» چون اسم فاعل است، حالت فعلی را هم شامل می‌شود، چنانکه حالت آینده را هم شامل است.

«قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» چون این ظن، ظنّ علمی و عقلی نیست بلکه ظنّ قلبی است، چون لقاء الله در مرحله معرفت و در مرحله عبادت واقع و علم مرحله قلبی است، مرحله لفظی نیست، مرحله ظاهری نیست، حتی مرحله عقلی نیست، مرحله قلبی است، چنانکه در آیه دیگر آن بحث می‌شود: «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ * الَّذينَ يَظُنُّونَ»،[2] «الَّذينَ يَظُنُّونَ» ظن، ظنّ قلب است و نقطه اولای ظنّ قلب از یقین و قطع عقل شروع می‌شود. هر قدر قطع و یقین عقل بیشتر باشد، وقتی به قلب انتقال پیدا می‌کند، رجحان اعتقادی بیشتر است. و اینکه ظن بوجهٍ عام از برای کسانی که لقاء الله دارند و خواهند داشت محور قرار گرفته است، برای این است که شامل غیر معصومین هم بشود. چون تنها معصومین هستند علی درجاتهم که یقین قلبی به لقاء الله و معرفة الله دارند، مخلَصین. اما مخلِصین «و من بین المخلِصین و المخصلَین» که سایر عباد اللهِ صالحین باشند، این‌ها ظنّ قلبی دارند. یقین عقلی آن‌ها طوری نیست که به قلب برسد یقین باشد، ظنّ قلبی است. همان ظنّ قلبی موجب خشوع است، چنانکه در آیه خاصّ آن بحث شد و بحث خواهد شد.

«الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»[3] این‌ها چه کسانی هستند؟ دلباختگان هستند. دلباختگان حق و تمام دلباختگان حق «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» فعلاً و در آینده تکلیف و در آینده برزخ و آینده قیامت.

حالا «قالَ الَّذينَ يَظُنُّون‏»[4] ظنّ قلب، «أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» در این معرکه عظیم که جنود دشمن و فرمانده دشمن قوی‌تر و مسلّح‌تر هستند، طبعاً هر چند ایمان قوی باشد، انسان ضعیف می‌شود. ولکن اگر بالفعل ظنّ به لقاء الله یا در آینده تکلیف و به اضافه آینده بعد الموت باشد، این دلباخته حق است. کسی که دلباخته حق است، جان‌باخته است. نه تنها مال‌باخته است، نه تنها حال‌باخته است، بلکه جان‌باخته است. در جایی که حتی یقین دارد در راه خدا کشته می‌شود، قدم او نمی‌لرزد و قدم او سست نمی‌شود.

«قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» فعلاً و در آینده. «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ»‏. آیا این‌جا لقاء الله در دو بُعد تکلیف و در دو بُعد بعد الموت؛ دو بُعد تکلیف حالت فعلی آن، حالت فعلی ملاقی و بُعد دوم تکلیف حالت آینده ملاقی که ترقّی در ملاقات است و دو بُعد بَعدالموت، بُعد برزخی اوّلا و بُعد قیامتی ثانیاً، این ارکان اربعۀ ملاقات بر چه مبنایی است؟ بر مبنای ظن است. یقین عقل به حدّی بالا رفته است که وقتی به قلب می‌رسد احتمال نیست، شک نیست، ظن است. دلباختگی در بُعد ظن، همه چیز باختگی را در بُعد رجحان مقرّر می‌کند.

«قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً» و این غلبه در جنگ از برای مؤمنین بالله «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» دو بُعد دارد: یا جمع بین بُعد ظاهر و باطن است یا فقط جمع باطن است. جمع بین بُعد ظاهر و باطن این است که قاتل باشند و غالب باشند.

ولکن اگر مقتول شدند هم غالب هستند، اگر در جبهه جنگ فی سبیل الله قاتل نبودند، اگر هم مقتول شدند و قاتل نباشند، چون قاتل شدن آن‌ها فی سبیل الله است، غلبه است، مقتول شدن آن‌ها هم فی سبیل الله است، غلبه است. آیا در جنگ عاشورا امام حسین غالب بود یا یزید؟ یزید از نظر جسم غالب بود، ولی امام حسین از نظر صبر و استقامت فی سبیل الله و همه چیز باختگی غالب بود.

«قد غيّر الطّعن منهم‏ كلّ‏ جارحةٍ                 سوى المكارم في أمنٍ من الغير»[5]

یزید فقط جسم امام حسین را کشت و روح او علوّ بیشتری پیدا کرد و امام حسین در روح، یزید و یزیدیان و تمام اشرار را در طول و عرض تاریخ و جغرافی کشت. این یک آیه است.

-‌ «الَّذِینَ یُوقِنُونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا» داریم؟

-‌ «یُوقِنُونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا» نداریم، بلکه به تعبیر دیگر داریم که آن تعبیر دیگر خاصّ معصومین و مخلَصین است.

-‌ صبر چه ارتباطی با لقاء دارد؟

-‌ برای اینکه صبر، استقامت در مقابل موانع است. چون موانع از لقاء است، این موانع که به مال انسان، جان انسان و همه چیز انسان گزند وارد می‌کند، اگر صبر نکند این حجاب از بین می‌رود. باید صبر و استقامت کند تا این حجاب از بین برود که حالت صبر، حالت سلبی است، حالت عبادت و معرفت حالت ایجابی است.

آیه دوم لقاء الله؛ سوره عنکبوت، آیه پنجم، صفحه 396: «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ» قبل از آن: «أَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ»[6] این یک دسته؛ دسته مقابل «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ»، «کانَ»، این «کانَ» در عمق به ماضی می‌زند. از هنگامی که مکلّف است، از هنگامی که خود را شناخته است، از نقطه اولی زندگی او به رجاء لقاء الله توأم است.

یکی «مَنْ … يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ» است، «من رجی لقاء الله» است، «الرّاجی لقاء الله» است، این‌ها مرتبه مادون است. ولیکن «مَنْ كانَ»، نقطه اولای «كانَ يَرْجُوا» این است که از آغاز تکلیف، بلکه در معصومین آغاز تکلیف، تکلیف عادی نیست. از وقتی که خود را شناختند، خدا را شناختند. اما در بُعد عمومی «مَنْ كانَ يَرْجُوا»، «كانَ يَرْجُوا» در عمق ماضی وارد می‌شود. یعنی از هنگامی که مکلّف بودند و می‌شد که رجاء لقاء الله را داشته باشند «كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ».

این «كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ» در ابعاد پنج‌گانه سلبی و ایجابی است که در آیات لقاء رب خواهیم خواهند. اما خود «یَرجُوا» به عنوان اشاره و به عنوان اجمال شامل از بین بردن موانع هفت‌گانه سلبی است که بعداً عرض خواهیم کرد. چون رجاء یعنی رجحان، مرجوح نیست، مشکوک نیست، رجحان. و رجاء واقعی در صورتی که واقع را یافته باشد. واقع را یافته، برای رسیدن به واقعی که یافته است مقدماتی شرط است. مقدمه علم به کتاب در آیاتی، مقدمه تقوا در آیاتی، مقدمه عمل صالح در آیاتی، مقدمه کدح در آیه‌ای و همچنین مقدمات هفت‌گانه که هفت حجاب را بدرند تا اینکه به مرحله لقاء برسند.

«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» اجل خدا یعنی وقت خدا، وقت چه چیزِ خدا؟ وقت لقاء الله، وقت لقاء الله آینده است. کسی رجاء داشته باشد یا کسی رجاء نداشته باشد، لقاء از طرف خدا در همه اوقات هست. اما لقاء از طرف ملاقی که مقدمات معرفت و عبودیت و علم و غیره دارد، این وعده «لَآتٍ» است. «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»، «لآتٍ یوم الدّنیا»، «لآتٍ یوم البرزخ»، «لآتٍ یوم الآخرة»، آن «لآتٍ یوم الدّنیا» مقدمه است و «لآتٍ بعد الدّنیا» جزاء است. جزائاً و مقدّمتاً لقاء الله می‌آید. «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» یعنی اجل لقاء خدا آینده است در بُعد «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ» با شرایط خود.

«وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ‏» شنوا است و دانا است راجین را؛ چون کسانی که رجاء لقاء الله دارند یا با لفظ است بدون عمل، یا با عمل است با لفظ، یا با عمل است و لفظ و تقوا در هر بُعدی از ابعاد که «یَرْجُوا» صدق کند «وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ‏»، این آیه دوم.

-‌ این «لآتٍ» شامل الآن هم می‌شود در بُعد دنیا؟

-‌ بله «لآتٍ»، در آینده خواهد آمد. یعنی این مقدمه‌ای که انجام می‌دهید در آینده اجل الله که لقاء الله است که نتیجه «كانَ يَرْجُوا» است می‌آید. آینده که منحصر به آخرت نیست. آینده دنیا با ترقّیات و درجات و آینده بعد الموت، برزخ و آینده یوم القیامة الکبری.

آیه سوم لقاء الله صفحه 417 قرآن، (سجده) آیه 23: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ»، یعنی لقاء رب، لقاء الله. چون «لِقائِهِ» لقاء الله است در بُعدی اقوی و لقاء الرب است در بُعد پایین‌تر. «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ»، «آتَيْنا» کیست؟ خدا. «نا» کیست؟ خدا است. خدا کیست؟ الله است، یا به صیغه مفرد یا به صیغه جمع.

بنابراین به رب برنمی‌گردد، قبلاً رب است «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ»[7] درست رب ذکر شد. «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ»، «آتَینا» الله. «آتَینا» به صیغه جمع است و جمعیت صفات مراد است، ولی ذات با جمعیت صفات.

«فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ»، خوب ربط آن چیست؟ ربط «آتَینا مُوسَى الْكِتابَ» با «فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ»؛ البته این لقاء، گذشته از لقاءهای عادی از برای غیر رسل، لقاء رسالتی است، لقاء وحی است، لقاء نبوّت است. این کتابی که به موسی دادیم و بر محور کتاب وحی دارای مقام ولایت عزم در نبوّت شد، سابقه دارد. لاحقه این سابقه قرآنی است که بر تو نازل کردیم. «فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ» البته نه این است که پیغمبر مریه‌ای در لقاء دارد، این از باب «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ‏» است. «فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ»، من لقاء الله وحیاً، رسالتاً، عصمتاً و ابعاد دیگر لقاء. «وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني‏ إِسْرائيلَ»‏ این آیات لقاء الله.

اما آیات لقاء الرب، آیات لقاء الرب هفت بخش است که در این هفت بخش مقدمات لقاء الله را در بُعد دنیوی و در بُعد اخروی بیان می‌کنیم. آیه اوّل صفحه 7 قرآن، (بقره) آیات 45 و 46 «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ * الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» این‌جا مقدمه دارد. «أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» دارای دو مقدمه است: یک مقدمه «الَّذينَ يَظُنُّونَ»، مقدمه قبلی «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» پس مرحله بعدی است. مرحله علم به کتاب، مرحله ایمان، مرحله تقوا، این‌ها مراحلی است که در آیات دیگر ذکر می‌شود. پس از مراحل آخری ابواب هفت‌گانه مقدمه لقاء الله «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» است. کسی دارای صبر و استقامت است و حالت سلب حجب است و کسی مرحله ایجابی و صلاة است که اوّلاً علم به کتاب دارد، عبادت دارد، عبادت شایسته دارد و از صبر استعانت می‌کند جهت سلبی «لا اله» و صلاة جهت ایجابی «إلّا الله»، «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ». استعانت به صبر و صلاة در یک بُعد، خود صلاة در یک بُعد، «لَكَبيرَةٌ» سخت است، سنگین است «إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ» خشوع کار قلب است. خشوع کار قالب نیست، خشوع کار قلب است. چون خشوع بر حسب لغت و بر حسب آیات مربوطه کارِ قلب است، بنابراین استعانت به صبر و صلاة و خود صلاة؛ خود صلاة مقدّمتاً، پله اوّل خود صلاة است با صبر؛ پله دوم استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» است. کسی که صلاة او صلاة نیست، کسی که صلاة او صِلاة نیست، کسی که در صلاة او نور نیست، او چطور می‌تواند استعانت کند؟ استعانت با قشر؟ استعانت با قشر قشری است. در صورتی می‌شود استعانت به صلاة کرد که صلاة صِلاء نور باشد. صلاة، صلاة حقیقی باشد.

بنابراین در بُعد اوّل «إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ» در بُعد اوّل باید دلباخته باشد، وقتی دلباخته حق بود، صلاة را به نحو صحیح انجام می‌دهد، نه تنها ارکان ظاهری آن، بلکه ارکان باطنی آن که ارکان باطنی صلاة بر ارکان ظاهری صلاة مقدّم است. این اوّلاً.

پس قدم اوّل خشوع است، قدم دوم نتیجه خشوع است که صبر و صلاة واقعی باشد. قدم سوم استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» است. استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» که مرحله سوم است، موجب چیست؟ موجب «أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» اگر «أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» بود، مطلق بود و شامل ملاقات عالم تکلیف و بعد الموت بود. ولکن از «أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ» می‌فهمیم که «أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» در عالم تکلیف است. با این مقدماتِ خشوع، صلاة و صبر بر مبنای خشوع، استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة» با این مقدمات، ملاقات رب حاصل می‌شود. ملاقات در ابعاد مناسبه، حجب برطرف می‌شود الّا حجاب الذّات که قابل برطرف شدن حتی از برای محمّد و محمدیین (ع) نیست.

این یک آیه است که یکی از شرایط اصلی تحقّق لقاء رب در بُعد ربوبیت این است که «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» که خود «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» مرحله سوم است. اوّل خشوع است، بعد صلاة و صبر واقعی است، بعد استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»، با استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»، «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ». آیه دوم، صفحه 41 قرآن، آیه 249، این آیه را خواندیم. این آیه برای لقاء الله بود، خواندیم.

صفحه 149، (انعام) آیه 154: «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» آیه را توجه کنید. صفحه 149 قرآن، آیه 154: «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» این‌جا‏ لقاء، کلّ لقاء نیست. نقطه اولای لقاء، لقاء علمی است. آیا لقای علمی به حق و لقاء معرفتی به حق نیازمند به دانستن عبادات است؟ و دانستن عبادات «سلباً للحرام» و «ایجاباً للواجب» احتیاج به معرفت کتاب دارد؟ این‌جا معرفت کتاب از مقدمات لقاء رب است. اگر کسی گمان کند که لقاء الله و لقاء الرب با خیال خودش، با فکر خودش، با تشخیص خودش حاصل می‌شود که

ما صوفیان صفا از عالم دگریم                  عالم همه صور و ما واهب الصوريم

این غلط است، بلکه لقاء الله که معرفة الله است، که طاعة الله است، که رفع حجب عند الله است، نیازمند است به اینکه ما از خدا به وسیله وحی و کتاب وحی یاد بگیریم که چطور باید لقاء کرد. از فلان در وارد نشو، از فلان در وارد شو. راه ورود از نظر روحی و از نظر جسمی و از نظر عملی و از نظر جهادی و از نظر تقوایی چیست؟ ببینید «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ» که چه؟ «‏تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ» این کتاب تمام است بر مبنایی که «أحسن الله» و «أحسن موسی».

«أحسن موسی» که در بُعد عصمت بشری برای او زمینه وحی حاصل شد. «أحسن الله» که در بُعد همین عصمت بشری در درجه موسوی خود او، وحی تورات نازل کرد. پس أحسن مطلق نیست. نه از طرف الله أحسن مطلق است؛ چون أحسن مطلق از طرف الله در بُعد وحی قرآن است. نه أحسن مطلق از طرف موسی است؛ چون أحسن مطلق از طرف عبد مربوط به رسول الله است. «عَلَى الَّذي أَحْسَنَ» در بُعد موسوی، فاعلاً، صادراً و مفعولاً به. «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً» تمام نسبی، «عَلَى الَّذي أَحْسَنَ» أحسن الله وحیاً، «عَلَى الَّذي أَحْسَنَ» أحسن موسی برای ایجاد ظرف نزول وحی، «وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»، کلّ شیء مطلق نیست، بلکه مطلق کلّ شیء است. کلّ شیء مطلق در قرآن است و تفصیل کلّ شیء در بُعد رسالت توراتی مربوط به موسی است.

«وَ هُدىً وَ رَحْمَةً» چرا؟ چرا کتاب را به موسی در بُعد تمامیت نسبی و أحسنیت نسبی، خالقاً و مخلوقاً «وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» دادیم؟ برای اینکه «لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» اگر وحی نباشد اصلاً لقاء رب امکان دارد؟! تا چه رسد ایمان به لقاء رب ممکن باشد. بنابراین در این‌جا دو مقدمه دارد، لقاء رب دو مقدمه دارد: یک مقدمه «آتَيْنا الْكِتابَ» است و مقدمه دوم «يُؤْمِنُونَ» است. «آتَيْنا الْكِتابَ» از نظر علمی، «يُؤْمِنُونَ» از نظر درونی و برونی و بر مبنای کتاب.

 بنابراین اگر مبنای وحی در کار نباشد، عبادة الله، طاعة الله، لقاء الله، وجه الله، سبیل الله، تمام آنچه بین نقطه عبودیت و ربوبیت است مسلوب است. دلخواه که نمی‌شود لقاء الله کرد، به دلخواه عبادة الله، به دلخواه جهاد فی سبیل الله، در تمام این‌ها باید الله باشد. در این‌جا‌ تکیه می‌کنیم. مگر نه این است که اقوای اغراض و ابعد اغراض و متن اغراض صالحه لقاء الله است؟ بنابراین باید کارهای عبد در تحصیل لقاء الله منحصر باشد. از جمله علم است و علم سه قسم است: یک علم است که مقدمه از برای لقاء الله است. علم وحی است، معرفت وحی است، اعتقاد به وحی است، بعد عمل به وحی است برای رسیدن به آنچه خدا می‌خواهد. یک علمی است که منافی است، یک علمی است که انسان را دور می‌کند. اصلاً منافی با لقاء الله است، لقاء الشیطان می‌آورد، لقاء أنا و إنیت می‌آورد، علم است. علم است حتی علم دینی، علم حوزوی. علم حوزوی که لقاء الله نیاورد، انسان را نزد خودش و نزد دیگران بزرگ کند، علم حوزوی که مقدمه لقاء الله نباشد، این علم لقاء النفس است، این علم لقاء الشیطان است. حتی فقه آن، اصول آن، فلسفه آن، عرفان آن، منطق آن، ادبیات آن، آن علومی که اصلاً به لقاء الله فرصت نمی‌دهد، آن علومی که مانع است از علومی که مقدمه لقاء الله است، این‌ها لقاء الله نیست، لقاء الشیطان است. صورت علم حوزوی و علم دینی است، اما سیرت علم شیطانی است، لقاء الله نیست.

بنابراین در آیه کدح پایین بحث کرد: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ‏»[8] انسان کادح است. در دو بُعد کادح است. یا کادح است و زحمت‌کش است در ابعاد درونی و برونی و فردی و اجتماعی إلی الله، إلی الرب و ملاقی است. ملاقی معرفتی است یوم الدنیا و ملاقی در معرفت اقوی بعد الموت و یوم القیامة الکبری.

این کدحی است که متّجه إلی الرّب است. این «إِنَّكَ كادِحٌ» -البته تفصیل آن را بعد عرض می‌کنیم- «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»‏ِ «إخبارٌ فیه الانشاء و إنشاءٌ فیه الإخبار». اِخبار است. آنچه همه‌ می‌فهمند اِخبار است. «إِنَّكَ كادِحٌ» تو زحمت‌کِشنده‌ای و زحمت کشیدن تو إلی الرّب است چه بخواهی و چه نخواهی.

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[9]‏ خواهی، نخواهی رجوع ما إلی الله است. چه در یوم الدّنیا چون قدرت مطلقه او است و علم مطلق او است و چه یوم الآخرة که آخرت برزخی باشد یا یوم القیامة الکبری باشد. پس این چه بخواهی و چه نخواهی، چه نیت کنی و چه نیت نکنی، آخر سر «إِلى‏ رَبِّكَ» است. کافر باشد، ابوجهل باشد، محمد باشد، سلیمان باشد، علیهم السلام باشد، این‌ها چه خواسته؛ درست‌های آن‌ها، مؤمنان آن‌ها، انبیاء آن‌ها، چه ناخواسته؛ کفّار آن‌ها. کافر و مؤمن در زندگی کدح دارد، کسی بدون کدح نیست. زندگی بدون عمل، بدون کدح، بدون زحمت کشیدن فکری، مالی، جسمی، روحی و غیره، کم یا زیاد. زندگی انسان و آن‌که مانند انسان است از مکلّفین، بدون کدح امکان ندارد.

منتها این کدح دو بُعد است: یا کدح به نیّت رب است، به نیّت لقاء رب است، به نیّت رضای رب است که برای مؤمنین است، بدرجاتهم. یا کدح است به نیّت شیطان، به نیّت شهوت، به نیّت خودخواهی، خودراهی، خودبینی، شیطانی، در هر دو صورت «إِلى‏ رَبِّكَ» است. منتها «إِلى‏ رَبِّكَ» اوّل وظیفه است و انجام وظیفه است و نتیجه آن لقاء الرب است یوم الدنیا و یوم البرزخ و الآخرة. ولکن در بُعد دوم شیطان و شیاطین جنّ و انس هر قدر زحمت بکشند در اغراض باطله، هر قدر از نظر علمی و عملی و هر چه و هر چه کدح داشته باشند، بالاخره «إِلى‏ رَبِّكَ» است. در دنیا لقاء الرّب است بدون اینکه آن‌ها بفهمند، در آخرت لقاء الرّب است با فهم آن‌ها، نتیجه ندارد و نتیجه لقاء الرّب در آخرت جزاء است، نتیجه آن عقاب است.

البته آن بحث مفصل خواهد بود و اضافه بر آنچه در تفسیر نوشتیم شاید عنایاتی بشود. حالا در این‌جا: «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ»[10] وقتی که کتاب موسی مقدمه لقاء رب است، قرآن نیست؟ «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً»،[11] «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا القرآن» چطور است؟ کسانی که «حُمِّلُوا التَّوْراةَ» علماً، «حُمِّلُوا التَّوْراةَ» عملاً، «ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها» لا علماً و لا عملاً یا «يَحْمِلُوها» علماً «و لَمْ يَحْمِلُوها» عملاً، «كَمَثَلِ الْحِمارِ»، «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا القرآن» چطور؟

مسلمین که محمَّل شده‌اند و موظّف شده‌اند قرآن را بدانند و قرآن را بفهمند و قرآن را معتقد شوند و قرآن را عمل کنند، اگر ترک کردند از حمار، حمارتر هستند. پس ما از حمار حمارتر زیاد داریم، خیلی زیاد داریم. شکل انسان هستند. اما قرآن که در زندگی انسان مؤمن مهجور بود، و لا سیما قرآن که در زندگی انسانی که طلبه است مهجور بود، ثقة الاسلام است، حجّة الاسلام است، آیت الله است، آیت الله العظمی است، علامه است. قرآن که در کلّ ابعاد دراسی و تدریسی و فکری و عقیدتی و عملی مهجور بود، این «اشدُّ حماریةً» است.

بنابراین این ابعادی که در علم تصوّر کردیم، علم به وحی است که در جنبه نیّت و قربت إلی الله لقاء‌آور است. اما علم به قال فلان، قال فلان، قال فلان، بالاخره به قال الله نمی‌رسد، آخر آن شک است یا ظن است. اگر مانع از علم وحی باشد «في‏ ضَلالٍ مُبينٍ»[12] است. اگر نه مانع باشد، نه موجب باشد، «في‏ ضَلالٍ» است.

پس در مثلّث علم یک ضلع علم است که لقاء رب می‌آورد، آن ضلع از علم که لقاء رب می‌آورد علم به وحی الکتاب است در اصل و علم به وحی سنّت در فرع با شرط. به شرطی که علم به وحی الکتاب و علم به وحی سنّت برای عمل باشد. عمل برای الله باشد، برای ریا و خودنمایی نباشد. بنابراین راه، راه مشکلی است و راه آسانی است. راه مشکلی است؛ طرد کردن آنچه مزاحم از لقاء الله است. طرد کردن علوم و اعمال و هوی‌ها و هوس‌ها و افکار و چیزهایی که یا مزاحم لقاء الله است و یا نه مزاحم است و نه دافع لقاء الله، طلب کردن این‌ها کدح می‌خواهد، مشکل است. صراط مستقیم از مو باریک‌تر است، چون صراط بین العبد و الرب یک خط است و صراط‌های دیگر. باید صراط‌های دیگر را از نظر علمی و معرفتی و عملی و استقامتی و تقوایی و غیره، همه را کنار زد. تمام شیاطین جن و انس و شیطنت‌های جنّی و انسی را از درون و از برون، از ظاهر، از باطن باید با کدح عقب زد تا این هفت در جهنمی که مزاحم با لقاء الله است یا موجب لقاء الله نیست، برطرف شود. آن وقت لقاء الله حاصل شود.

آیه دیگر صفحه 225 قرآن، (هود) آیه 29: «وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا» ببینید «آمَنُوا» یکی از شرایط لقاء الله «آمَنُوا» است. «آمَنُوا» به وسیله وحی کتاب. قبلاً استعانت «بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» که مرحله سوم بود. بعداً کتاب: وحی، بعداً «آمَنُوا». «وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»، «الَّذينَ آمَنُوا» که در نظر شمای کفّار ضعیف هستند، فقیر هستند، ناچیز هستند، کم هستند، به تعبیر جُهّال بدبخت هستند، این‌ها ملاقی رب هستند. آیا کسانی که ملاقی رب هستند در ابعاد ملاقات با درجات گوناگون، آن‌ها را طرد می‌کنند؟ ابوجهل چون پولدارتر است و ابولهب چون پولدارتر است و هیکل او قوی‌تر است. آن‌هایی که کثرت دارند، کثرت مال دارند، کثرت اولاد دارند، کثرت قوّت دارند، این‌ها را جلو بیاندازم، ولکن طرد کنم و نوعاً به انبیاء می‌گفتند که ما به شما ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه این لا‌ت‌‌ها، این فقیرها، این گرسنه‌ها، این پابرهنه‌ها، این نفهم‌ها را… فهم آن‌ها را نفهمی حساب می‌کردند.

 «وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِم» این‌ها ملاقی رب هستند. در احترامات، مناط هیکل نیست، شکل نیست، مقام ظاهری نیست. برای اینکه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»،[13] «أعلمکم» نیست، «أطولکم» نیست، «أولیائکم» نیست، «اغنائکم» نیست، «أکثرکم» نیست. احترام بیشتر در برابر کسی است که تقوای او محرزتر باشد. تقوای در کلّ ابعادش. «وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ‏».[14]

آیه دیگر صفحه 249 قرآن. ادعا نیست. ظاهراً در کلّ کره تکلیف یا کلّ کره زمین، ابحاث علمی فقه و اصول و فلسفه و عرفان و منطق و این‌هایی که می‌شود قرآن باز نمی‌کنند، مکاسب باز می‌کنند، کفایه باز می‌کنند، کتاب حافظ باز می‌کنند، قرآن مطرود است، ما قرآن باز می‌کنیم. همه چیز ما باید برخلاف همه کس باشد. چرا؟ برای اینکه خدا همه چیز و همه کس است و کسانی که قدم در راه الله و لقاء الله برمی‌دارند، تمام مراحل زندگی آن‌ها باید بر محور وحی باشد.

آیه دوم، سوره رعد، صفحه 249: «اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى» مقصد چیست؟ «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ»، «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» تکوین، «يُفَصِّلُ الْآياتِ» تشریع. تکوین و تشریع حق «لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» تکوین عالم، تدبیر عالم، تفصیل آیات، «يُفَصِّلُ الْآياتِ» است. «يُفَصِّلُ الْآياتِ» یعنی باز کردن آیات و نشانه‌های حق، نه بسته، نه ظنی‌الدلالة، باز کردن آیات و نشانه‌های حق از نظر لفظی و از نظر معنوی و عملی «يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ» و نزدیک‌ترش «يُفَصِّلُ الْآياتِ» است. وحی تشریعی حق، مهم‌تر از وحی تکوین است. فعل تشریع و وحی مهم‌تر از فعل تکوین است. «يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» و لقاء هم لقاء یوم الآخر نیست.

آقایانی که با کوته‌بینی لقاء الله و لقاء الرب را بدون قرینه بر لقاء یوم الآخر آن هم جزاء حمل کرده‌اند، آن‌ها عبید تجار هستند. از عبید التّجار پایین‌تر هستند. برای اینکه اگر مراد از لقاء الله آخرت بود، لقاء الآخر می‌گفت. اگر مراد از لقاء الرّب فقط لقاء ربوبیت جزاء بود، لقاء الآخر می‌گفت. لقاء الله در بُعد اوّل و لقاء رب در بُعد دوم. پس این لقاء یوم التکلیف حاصل است.

اگر یوم التکلیف، لقاء الله در بُعد فاعلی عبد حاصل نگردد که در بُعد فاعلی رب در نتیجه حاصل می‌شود، لقاء الرب و لقاء الله در یوم البرزخ و یوم القیامة حاصل نمی‌شود. «يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» لقاء یا در مرحله ایقان است یا در مرحله ظن است. «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»[15] منتها «تُوقِنُونَ»[16] در این‌جا مراد یقین قلب نیست. یقین عقل است و یقین مراتب دیگر و یقین عقل که به قلب می‌رسد، اقلّاً، اقلّاً، اقلّاً به مرحله ظن است.

صفحه 304 قرآن، (کهف) آیه 110. واقعاً زبان انسان از خواندن و نقل کردن این آیات کند است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ» در یکی از سؤالاتی که یکی از علما کرده بودند که من جواب دادم، نوشته است که آیا علی بن‌ ابی‌طالب هم سایه دارند یا سایه ندارند؟ نوشتم هیچ کسی بی‌سایه نیست، همه سایه دارند. چون سایه بدن مقتضای بشریت است. «قُلْ إِنَّما» حصر است «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» در بشریت ظاهر، در بشریت جسمی و حاجات جسمی و انعکاسات و اصول جسمی «مِثْلُكُمْ» به استثنای «يُوحى‏ إِلَيَّ»، وحی به جسم می‌شود یا به روح؟ پس روح پیغمبر است که پرداخته به وحی است. جسم پیغمبر مانند سایر اجسام است.

یکی سؤال می‌کرد بول و غائط پیغمبر پاک است یا نجس؟ گفتم بول و غائط پیغمبر به ریش و سبیل من و تو نجس است. […] بول و غائط و خون پیغمبر نجس است، ولی در بحار الانوار دارد که پیغمبر -معاذ الله- در کوزه آب‌خوری بول کردند، بعد به امّ سلمه گفتند دور بریز، امّ سلمه گفت: خوردم. فرمود: چرا خوردی؟ بول کردم. گفت: خوردم دیگر، تبرّک جستم. آن وقت حضرت به ایشان فرموده باشند که چون به بول من تبرّک جستی، بنابراین جسد تو در نار حرام است. حالا نمی‌خواهیم این را بحث کنیم.

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» نکاتی که قبلاً عرض نکردم، الآن به‌طور اشاره عرض می‌کنم. بعد بحث آن شنبه. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ» شرک وثنی نیست، عبادت است. «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» این احد کیست؟ خودم را شامل است یا نه؟ اگر من خودم را در عبادت، به عبادت رب شریک کنم، منهی است یا نه؟ این هم هست، پس شرک است.


[1]. عنکبوت، آیه 5.

[2]. بقره، آیات 45 و 46.     

[3]. همان، آیه 46.

[4]. همان، آیه 249.

[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏7، ص 394.

[6]. عنکبوت، آیه 4.

[7]. سجده، آیه 22.

[8]. انشقاق، آیه 6.

[9]. بقره، آیه 156.

[10]. انعام، آیه 154.

[11]. جمعه، آیه 5.

[12]. آل‌عمران، آیه 164.

[13]. حجرات، آیه 13.

[14]. هود، آیه 29.

[15]. بقره، آیه 46.

[16]. رعد، آیه 2.