پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه در لقاء الله اکثرا لقاء فاعلی اول از طرف عبد و لقاء فاعلی دوم از طرف خداست. ۲-توضیح حول لقاء الله ای که لقاء فاعلی اول از طرف خدا و لقاء فاعلی دوم از طرف عبد است. ۳-بیان چهار رکنی که ملاقات فاعلی عبد دارای آن است. ۴-ادامه ی شرح آیات سلبی لقاء الله که حول کسانی که به لقاء الله امیدی ندارند یا آن را تکذیب می کنند. ۵-توضیح حول آیاتی که حول لقاء ربوبیت الله است.

جلسه سیصد و هشتاد و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

لقاء الله

بررسی آیات لقاء در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در بعضی از مباحث هست که انسان باید از خجالت ذوب بشود. بحث «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» و «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[1] که گوینده خبر درستی از این‌ها ندارد باید از خجالت ذوب بشود در محضر خدا و بندگان خدا و این حرف‌ها را که بندگان خدا می‌شنوند، خیال می‌کنند در گوینده خبری است. نخیر، خبری نیست.

در لقاءالله ابعادی هست که باز مقدمتاً عرض می‌کنیم و استمرار آیات سلبی لقاء الله که استنکار و توبیخ کسانی است که خارج از لقاء الله هستند. به بعضی از ابعاد اشاره شده. از جمله ابعادی که اشاره شده است، این است که لقاء باب مفاعله است و دو فاعل لازم دارد، فاعل اوّل و فاعل دوم. حالا اینکه «لِقاءَ رَبِّهِ»، «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقائِهِ» و «لِقاءَنا» و از این تعبیرات که این مصدر، مصدر مضاف است، این اضافه ذو وجهین است. یک وجه آن اضافه به فاعل و وجه دوم اضافه به مفعول. اضافه به فاعل لقاء الله یعنی خدا ملاقی بشود. خوب خدا ملاقی هست. در بُعد رحمت رحمانیه خداوند ملاقی هست و این ملاقات الله در بُعد رحمت رحمانیه فعلاً و در بُعد علم و قدرت ذاتاً مورد تقاضا نیست، مورد تحصیل ما نیست، مورد تحصیل خدا هم نیست.

برای خداوند لقاء علمی و لقاء قدرتی و لقاء حیات حاصل است قبل الخلق و بعد الخلق. و بعد الخلق هم لقاء در رحمت رحمانیه که به کلّ موجودات رحمت می‌فرستد «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[2] و رحمت رحمانیه که شامل تمام خلایق عالم هست در نقطه اولای آفرینش، این هم قابل تحصیل نیست. حاصل است برای حق تا چه رسد از برای ما قابل استدعا باشد.

آن لقاء دوم است که تفاعل و مفاعله در آن انجام می‌شود. لقائی که فعل است و فعل رب است، داخل در لقاء نیست، لقیا است، «لَقِیَ، یَلقَی، لُقیاً» و این فقط از طرف خدا است که خدا لقاء اوّل دارد، لقاء دوم دارد. قبل الخلق لقاء اوّل است و بعد الخلق لقاء دوم است و لقاء دوم در بُعد رحمت رحمانیه است. این نه تحصیل‌بردار است برای الله، چون حاصل هست، تا چه رسد مورد استدعا باشد از برای خلق. آن لقاء دیگری است که قابل تحصیل است. یعنی خداوند در بُعد رحمت رحیمیه تحصیل می‌کند، ایجاد می‌کند، إنعام می‌کند آن لقاء را. همین لقاء است که مورد لقاء است و مورد مفاعله است.

لقاء الله یا لقاء الرّب -حالا لقاء یوم الآخر مطلب دیگری است- لقاء الله در نقطه اولای درخشان لقاء و لقاء الرّب در نقطه ثانیه درخشان لقاء دو بُعدی است: بعد اوّل در بسیاری از موارد فاعل عبد است. عبد است که باید ملاقی در عبودیت باشد تا خدا عنایت کند. لقاء عبودیتی از عبد و لقاء نتیجه عبودیت که معرفت است و بالجمله لقاء است از رب. عبد است که لقاءِ استعانت می‌کند «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» تا لقاء اعانتی از حق بر حسب استدعا و مرتبه استدعای عبد است. در ابعاد علم و معرفت و عبودیت و تقوا و آنچه بر عهده عبد است، لقاء در نقطه اولی با عبد است و لقاء نقطه ثانیه نتیجه لقاء اولی است. بنابراین لقاء الله و لقاء الرب گاه اضافه به فاعل است و گاه اضافه به مفعول. اوّل در بُعد اکثری اضافه به مفعول است. لقاء الله یعنی «لقائی الله حتّی یلاقینی الله». لقاء الرب یعنی «لقائی الربّ حتّی یلاقینی الربّ بربوبیته لقاءنا لقاءنا ربّنا حتّی یلاقینا ربّنا برحمته». این در بُعد فاعلی.

بُعد فاعلی نقطه نخستین است و بُعد مفعولی نقطه دوم است. اگر ما لقاء رب کنیم، رب با ما لقاء می‌کند، در بُعد رحیمیت نه در بُعد رحمانیت. در بُعد رحیمیت که افاضه است و نتیجه قدم نهادن سالک فی سبیل الله است، هر مقدار قدم فراخ‌تر و بلندتر باشد، خداوند عنایت دیگری در زمینه لقاء، هر قدر سعی در معرفت الله بیشتر باشد که ملاقی ما هستیم، خداوند دست ما را می‌گیرد، معرفت زیادتر می‌دهد. هر قدر سعی در عبودیت ما نسبت به الله بیشتر باشد، خداوند دست ما را می‌گیرد و به عبودیت بالاتر می‌رساند. و هر قدر سعی ما در عمل به تقوا بیشتر باشد سلباً و ایجاباً، سلباً للمحرّمات و ایجاباً للواجبات، خداوند دست ما را می‌گیرد. بنابراین ملاقات، لقاء، لقیا اوّل از ما است بعداً از خدا. این یک بُعد. این بعد اکثری است.

اما بُعدی که اقلّ است سه لقاء است: لقاء الله در بُعد فاعلی و لقاء رب، لقاء عبد در بعد فاعلی و لقاءالله و لقاء رب در بعد فاعلی. لقاء الله در بُعد فاعلی که دو روز قبل عرض کردم این است که خداوند کسی را می‌خواهد به عنوان ختم نبوّات انتخاب کند. قبل از وجود جسم او، قبل از وجود روح او، قبل از وجود آباء و امّهات او از نطفه اولی که در صلب آدم اوّل و ترائب حوّای اولی است، خداوند این بخش را رعایت می‌کند. لقاء می‌کند در خلق آن نطفه، در خلق آن ذرّه و ذرّیه در صلب آدم و رحم حوّا که آن بخش، بخش محمّدی باشد. بخش سلیمانی نیست، بخش داودی نیست، تا چه رسد بخش ابولهبی باشد، بخش ابوجهلی باشد.

تمام ذرّیات از نظر ذکورت در صلب آدم اوّل و از نظر انوثت در ترائب حوّای اولی مخلوق هستند. آن قسمت که بخش محمّدی (ص) است خدا ملاقی است، نمی‌شود محمّد ملاقی باشد. محمّدی در روح و در جسم نیست که ملاقی باشد و نتیجه سعی او نیست، بلکه خدا می‌داند که باید رسولی که آخرین رسل و خاتم الرّسل و عارف‌ترین عرفاء بالله و عابدترین عبّاد لله باشد باید خلق شود از برای هدایت جمعی.

بنابراین مقدمات را نه تنها در بُعد رحمت رحمانی که خلق است، بلکه در بُعد رحمت رحیمیه که «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا»[3] همین‌طور، همین‌طور… تا وقت ولادت و بعد از ولادت هم از سن دو سالگی تا سن چهل سالگی، 38 سال تحت مراقبت رب‌العالمین از نظر ملاصقت و ملازمت جبرائیل بوده.

و البته بعد از زمان تکلیف خودی، نه تکلیف مواصل غیری، بعد از زمان تکلیف خودی آنچه را خداوند از این زمینه انتظار دارد، رسول‌الله فوق العارفین، فوق العابدین، فوق السّاعین، فوق المزکّین، فوق تمام فوق‌ها و فوق تمام کروبیّین قبل از نزول وحی در قلبش که وحی ملاصق باشد این را انجام داده. از این‌جا شروع می‌شود. از زمان تکلیف رسول الله (ص) که اصفی المصطفین و اعبد العابدین و اعرف العارفین بود از این‌جا ملاقاتِ فاعلیِ ملاقی شروع می‌شود. هر قدر ملاقات فاعلی ملاقی محمّدی (ص) بیشتر بود، ملاقات فاعل دوم که رب است بیشتر بود تا زمان رسالت. از زمان رسالت تا وقت مرگ، از وقت مرگ تا قیامت، از قیامت الی غیر النهایه، در این مثلث باز ملاقات در دو بُعدش موجود است. این یک بحث است.

بحث دیگر هر قدر ملاقات فاعلی عبد بیشتر باشد، ملاقات فاعلی در زمینه دوم رب طبعاً بیشتر است بر حسب آیاتی که فقط ما اشاره می‌کنیم.

سوم: ملاقات دارای چهار رکن است، البته ملاقات فاعلی عبد. ملاقات فاعلی عبد دارای چهار رکن است که در هر رکنی ملاقات فاعلی درجه دوم رب به مناسبت همان ملاقات عبد است. اوّل: منفی. سلب همه ملاقات‌ها. «لا إله»، ولو فرض کنید «إلّا الله» نباشد. آیا اگر انسان عابد غیر الله باشد بهتر است یا عابد هیچ کس نباشد؟ هیچ کس نباشد. «لا إله» کل اله‌ها، کل معبودها، خودی، غیری، محسوس، غیر محسوس، ما یُری و ما لا یُری سلب.

بنابراین قدمی که از برای ملاقات موجَب -موجَب است در بُعد اوّل، در بعد دوم، در بعد سوم- در این مثلث سلوک الی الله برداشته می‌شود اوّل سلب است. نقطه اولی نقطه سلب است، نقطه ثانیه، ثالثه، رابعه ایجاب است بر مبنای قوّت سلب. هر قدر سلب آلهه قوی‌تر باشد ایجاب «إلّا الله» بیشتر است. سلب آلهه در بُعد معرفت هر قدر قوی‌تر باشد ایجاب لقاء الله در بُعد معرفت قوی‌تر است. سلب سایر آلهه در بُعد طاعت هر چه بیشتر باشد ایجاب لقاء الله در بُعد طاعت قوی‌تر است و همچنین سایر سلوبی که مشمول کلّی «لا إله» است. بنابراین نقطه اولای لقاءالله سلب است. اگر می‌خواهید لقاء حق داشته باشید باید لقاء دیگری نداشته باشید.

من یادم می‌آید… از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»‏[4] عرض می‌کنم، چون نقطه اولای باز شدن چشم گوینده بر معارف الهی درس‌های معرفتی مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی (رض) بود، در سن چهارده سالگی. نمی‌دانم آن موقع بهتر بودم یا حالا یا هیچ کدام، نمی‌دانم، ولکن در آن موقع که من هم دبیرستان می‌رفتم هم درس آقای شاه‌آبادی می‌رفتم یادم است یک شعری گفتم، شعری مناسب با این‌جا است:

گر چشم خدای‌بین همی داشتمی                 دیگر به جهان غصّه نمی‌داشتمی

گر بود مرا معرفتی بر جانان          لذّت به جز او هیچ نپنداشتمی

لذّات جهان یکسره زلّت دیدم           در آنچه در او وقع نبگذاشتمی

خواهی که تو را دیده ندیده بیند -دیده معرفت- باید که نبینی دگری هیچ دمی

حالا نقطه اولای لقاءالله در بُعد فاعلی عبد و در بُعد فاعلی سالک الی الله سلب است، سلب کلّ لقاءها، «إلّا» دارد چون لقاء‌ها دو لقائند: یکی لقاءهای حُجُب نار است، حجب ظلمت است، یکی لقاء‌های نور است که حجاب نیست و یکی لقاء‌های حجب نور است.

لقاء‌های حجب در نقطه سفلای آن که حجب نار است این‌ها را باید سلب کرد. جهل‌ها، ابوجهل‌ها، هوس‌ها، شیطنت‌های درونی، شیطنت‌های برونی، کوتاه‌بینی‌های درونی و برونی، هوس‌های درونی و برونی که تمام حجب ظلمت است، نباید دیده بشود. نه دید فکری، نه دید عقلی، نه دید عقیدتی، نه دید عملی، تمام دیدها، دیدهای درونی و برونی نسبت به حجب ظلمانی که عصیان است در بُعد اوّل و مرجوحات است -به اصطلاح مکروهات- در بُعد ثانی باید برطرف بشود. این حجب ظلمانی که نفی لقاء است.

نفی لقاء دوم حجب نورانی است، حجب نورانی. اگر نورانیتی برای ما ایجاد شد در راه خدا و این نورانیت علمی، معرفتی، عبادتی، طاعتی غرورآور بود، خودی در مقابل خدا ساخت، انسان را مغرور کرد، این هم ظلمت است و هم نور است. نور است که لقاءالله است، پیدا کردن خدا است، یافتن حق است. ظلمت است که در این یافتن نایابی است. در این یافتن خودیت است، إنّیت است، أنانیت است، ولو در بُعد گناه نیست. نماز شب می‌خواند، خوب است، اما غرور می‌آورد، ریا نه. تفسیر می‌نویسد، اما غرور می‌آورد. البته اسم آن دومی غرور نیست که اگر در راه خدا باشد، برای خدا باشد، برای أنا نباشد. این حجاب نور است. درِ این حجاب باید بسته بشود. این هم در بُعد سلب است.

بعد سوم بُعد ایجاب است. نوری که به وسیله آن نور انسان خداشناس می‌شود چه نور باطنی فطرت و عقل و چه نور خارجی «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[5] و چه نور هدایت وحی، این سه نور این‌ها لقاء غیر الله است دیگر.

آیا فطرت غیر الله است؟ بله. عقل غیر الله است؟ بله. آیات آفاقی و انفسی غیر الله هستند؟ بله. آیات رسالات و آیات وحی و دعاة الی الله غیر الله هستند؟ بله. درِ این‌ها را باید بست؟ نخیر، برای اینکه این‌ها کمک هستند «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ».[6] البته اگر اصالت به رسول دادید، اصالت به فطرت دادید، اصالت به آیات آفاقی و انفسی دادید، این از حجب نور است، اما اگر حجاب از این نور برداشته شد، به وسیله رسول الله (ص) خدا را شناختید در بُعد اخیره، به وسیله به کار بستن فطرت و درخشان کردن دید فطرت خدا را شناختید و بعد به عقل و بعد و بعد و بعد. به وسیله آیات خلقت خدا را شناختید این‌ها لقاءالله نیست، ولکن وسیله لقاء الله است.

بنابراین از باب «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ» طرد وسائل و ترک وسائل نمی‌شود، بلکه باید با وسائل، وسائلی که خداوند امر کرده، چون وسائلی هست که منهی است. [مثل] جوکی‌های هندی که به محرّماتی دست می‌زنند و مطالبی خارق انجام می‌دهند. خیر، وسیله‌ای که سبیل الی الله است، صبغة الله است «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[7] صبغه‌ای که… خدا که رنگ ندارد، صبغة الله نه اینکه رنگ خدا، رنگی که خدا ایجاد کرده است از برای بندگان، رنگ هدایت، رنگ طاعت، رنگ لقاء و رنگ‌های دیگری که خداوند تشریعاً و تکویناً از برای مکلّفین ایجاد کرده است. یکی از صبغة‌الله‌ها رسول الله است. رسول الله است که خداوند مقرّر کرده است که به وسیله او خدا را بشناسید، اما در این‌جا ترمز نکنید، درجا نزنید. قرآن است، قرآن است ولی در الفاظ قرآن درجا نزنید، قرآن است در معانی قرآن درجا نزنید. قرآن است در تحقیقات قرآن درجا نزنید. به قول رسول الله (ص) که بعضی از اصحاب سؤال کردند: آقا قرآن چقدر بخوانیم؟ فرمود: زیاد نخوانید. هر مقدار می‌خوانید بفهمید و عمل کنید، بعد دوم، بعد دوم، بعد دوم، تلنبار نکنید.

حالا در بُعد سلبی. در بعد سلبی لقاء الله هم دو جهت است: یک جهتِ محرّم که آیاتش را می‌خوانیم و یک جهتِ واجب. جهت محرّم آیاتی است که تکذیب می‌کند کسانی را که «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ».[8]

– [سؤال]

– این را اشارتاً عرض کردم حالا تفصیلاً باید عرض کنیم. صفحه 214، سوره یونس، آیه 45: «وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ» کفّار «يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ» همدیگر را می‌شناسند، همدیگر را می‌بینند، همدیگر را می‌یابند «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ». خسران مربوط به کسانی است که تکذیب کردند «بِلِقاءِ اللَّهِ». این‌جا تکذیب لقاءالله مطلق است. در بعضی موارد تکذیب یا تصدیق «بِلِقاءِ اللَّهِ»، «لِقاءَنا» «لِقائِهِ»، «لقاء الرّب» مقیّد است، از خود آیه می‌فهمیم، در بعضی‌ها مطلق است چه در سلب آن که تندید و توبیخ است و چه در ایجاب آن که تشویق است. این‌جا مطلق است. «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ».

خسران دارای درکاتی است. درکات فوق را شامل است و درکات دانی و درکات وُسطی را شامل است که «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» لقاء اصل وجود، ملحد. «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» لقاء توحید، موحد نیست. «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» خدا را قائل است موحّد هست، ولی می‌گوید نمی‌شود شناخت، عبادت نمی‌شود کرد، چنانکه دیروز عرض کردم. «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» همه را قبول دارد، ولکن وحی را قائل نیست. همه را قائل است، وحی را قائل نیست. «كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» وحی را قائل است، ولی آخرت را قائل نیست. بنابراین درکاتی دارد تکذیب لقاءالله، کما اینکه تصدیق لقاء الله دارای این درجات پنج یا شش‌گانه هست.

«قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ» مهتدی هادی می‌خواهد. این‌ها بر خلاف هدایت ربانیه و بر خلاف هدایت درونی فطریه با هر دو هدایت مخالفت کردند و کور شدند، نه اینکه «وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ». «ما كانُوا مُهْتَدينَ» قصوراً داریم و «ما كانُوا مُهْتَدينَ» تقصیراً داریم. این‌جا «ما كانُوا مُهْتَدينَ» تقصیراً است. چشم فطرت را به هم گذاردند و چشم عقل را و چشم‌های دیگر را روی هم گذاشتند. از نظر نور درونی خاموش کردند چراغ‌های یابنده لقاءالله درونی را. از نظر انوار برونی به آیات‌الله نظر نکردند به عنوان آیت، به عنوان استقلال. «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ»[9] کلام امیرالمؤمنین (ع) «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ». اگر کسی ماسوی الله را وسیله معرفة الله قرار بدهد «بَصَّرَتهُ» و در نقطه مقابل اگر کسی ماسوی الله را وسیله قرار ندهد، ملجأ است، مأوی است، چیزی ورای آن نیست «أَعْمَتْهُ» کور می‌شود. «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ».

آیه دیگر صفحه 362، سوره فرقان، آیه 21: «وَ قالَ الَّذينَ» این‌جا عدم رجاء لقاء محدود است. در آیه قبل عدم رجاء لقاء کلّ ابعاد لقاء را شامل بود، در این‌جا محدود است. «وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ» پس ملائکه را قبول دارند «أَوْ نَرى‏ رَبَّنا» رب را هم قبول دارند. «نَری أربابنا» نیست، «نَری رَبَّنا». رب را در اصل وجود قبول دارند، در اصل توحید قبول دارند، ولو مشرکند. مشرک هم موحّد است در بُعدی، ولی توحید او به درد نمی‌خورد. مشرک شریک قرار می‌دهد با اله واحد در عبودیت، ولکن او را اله‌الآلهة می‌داند، می‌گوید: این معبودات من اوثان و اصنام و این‌ها، این‌ها هم مخلوق حقّند، ولکن با اجازه حق و اراده حق معبودند. شرک به این معنا است.

ولی شرک آن‌قدر غلط است که معنای شرک هم از بین رفته، توحید در عبودیت غیر رب است. فقط بت پرستیدن و خدا نپرستیدن. و خدا نپرستیدن به چه حساب؟ به حسابی که دیروز عرض کردم. به حساب اینکه خدا فوق این مقامات است که بشود او را پرستید و او را شناخت، پس توحید این معنا. و لذا مشرکین لفظ الله را از برای اوثان و اصنام خود نگذاشتند. «لَم یَجعَل لَهُ ثَنِیّاً» خدا ثنیّ ندارد. ثنیّ‌ای نزد موحّدین ندارد حتی نزد ملحدین. ملحدین مادّه اولیه را الله نمی‌دانند. نه ملحدین نام الله را بر ماده اوّلیه می‌گذارند نه مشرکین نام الله را بر اوثان و اصنام می‌گذارند تا چه رسد به موحّدین.

حالا این‌ها که توحیدٌ مّایی دارند ولی توحیدشان مخلوط با شرک است توحید در خالقیت است، ولکن شرک در عبودیت است و احیاناً در مرحله وُسطی شرک در ربوبیت هم هست. «وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» چه لقائی؟ لقاء وحی را رجاء ندارند. البته لقاء اصل وجود الله را قبول دارند. لقاء توحید الله را که با شرک در عبودیت است قبول دارند. این‌ها منکر وحی‌اند، می‌گویند: اگر وحی می‌شد، به وسیله ملائکه می‌شد یا باید جبرئیل می‌آمد. چون ملائکه نیامدند بنابراین وحی نشده است و این صاحب وحی دروغ می‌گوید.

«وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» لقائی هم نیست «لِقاءَنا» است. «لِقاءَنا» یعنی الله در بُعد ربوبیت‌ها. یک مرتبه الله بدون نظر به ربوبیت‌ها لقائی است، لقاء حق. احیاناً الله در بُعد ربوبیت‌ها است که جمعیت ذات نیست و جمعیت صفات ذات و افعال ذات است. «وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ» چرا پیغمبرِ بشر بر ما نازل شد؟ ملائکه نازل می‌شدند. این چیست؟ ملائکه را قبول دارند، الله را قبول دارند، توحید را قبول دارند «أَوْ نَرى‏ رَبَّنا» خودش را می‌دیدیم. اگر خودش به ما خودش را نشان می‌داد بهتر نبود؟

متأسفانه در بحار الانوار، در غوصٌ فی البحار که نوشتم این روایت هست که سؤال می‌کنند از امام معصوم (ع) –که البته سؤال از امام معصوم نیست، جعل است- که چرا خدا خودش را نشان نداد؟ جواب: اگر خدا خودش را نشان می‌داد، مردم از عبادت کلافه می‌شدند. یعنی چه؟! این اگر محال است. یعنی خدا امکان دارد خودش را نشان بدهد، چون امکان دارد خودش را نشان بدهد برای مراعات با مردم که کلافه نشوند و پس نیفتند و غش نکنند، خودش را نشان نداده است.

«أَوْ نَرى‏ رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ» استکبار خودی کردند، آن‌قدر شما مشرکین که گاوپرست و خرپرست و همه چیزپرست هستید جز خداپرستی، آن‌قدر شما علوّ مقام دارید که خدا را ببینید؟ اگر هم دیدن خدا امکان داشت برای این کثافت‌ها امکان ندارد. دیدن خدا در بُعد معرفتی امکان دارد، اما حدّ اعلای آن برای رسول‌الله امکان دارد که موسی سؤال رؤیت کرد «أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[10] در بُعد دوم عمیق یعنی «أرنی أنظر إلیک نظرةً معرفةً محمّدیّة» به این معنا. «وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني». اگر هم رؤیت حق در بُعد بصری امکان داشت، برای اشخاصی که صلاحیت دارند امکان دارد، چنانکه در بُعد بصیرتی رؤیت ممکن ممکنه علیای فوقانی محمّدیه ممکن است که برای محمّد ممکن است، اما برای موسی نمی‌شود، برای عیسی نمی‌شود، برای ابراهیم نمی‌شود.

«لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيراً»[11] گردن‌کلفتی، خودخواهی، خودبینی به این معنا، به این اندازه که خدا را که پیغمبران نمی‌توانند ببینند، شما ببینید.

صفحه 398، سوره عنکبوت، آیه 20: «قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ» در ارض سیر کنید، در ارض سیر جغرافی کنید بالفعل، سیر تاریخی کنید با مراجعه به تاریخ، سیر از دور کنید، سیر از نزدیک کنید، سیر بصری کنید، سیر بصیرتی کنید، سیر عقلی کنید، سیر فکری کنید. در مخلوقات خدا سیر کنید چون سیر در مخلوقات خدا هر چند عمیق‌تر و قویتر و نورانی‌تر باشد، معرفة الله بیشتر است.

حالا یکی از ابعاد سیر فی الارض سیر در ارض قرآن است. قرآن ارض تکلیف است برای کلّ مکلّفین. اگر انسان بخواهد سیر در کلّ حقایق موجوده و سالفه و مستقبله بکند، چون قرآن صادق است و اضافه ندارد، کم ندارد، کم نمی‌گوید، زیاد نمی‌گوید، بنابراین ارض بر حسب آن روایتی که از امام صادق (ع) است «سیروا فی أرض القرآن» روایت بسیار عالی است. در ارض قرآن.

حالا «قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ» در هر ارضی، در هر زمینه‌ای از زمینه‌های آفرینش خلقت سیر کنید. سیر یعنی چه؟ فقط سیر چشمی بکنید؟ گردش بروید مازندران و کجا و کجا؟ نخیر. سیر بصری کنید برای سیر بصیرت، سیر بصیرت برای سیر علم، سیر علم برای سیر اعتقاد، سیر اعتقاد برای نفی «لا إله» و اثبات «إلّا الله» که اخیراً معرفت است و اخیر الاخیر طاعت و عبادت است.

«قُلْ سيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ». آیا بدایت خلق را می‌شود با سیر تاریخی و جغرافی به دست آورد؟ نخیر. بدایت خلق باید چه بگوید؟ خدا، و از چه بفهمد؟ از خود خلق می‌فهمیم که آغاز دارد، تکوین. از وحی حق می‌فهمیم که خلق آغاز دارد. «كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ» از سیر فی الأرض در هر ارضی از ارض‌ها به دست می‌آید که «كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ». اصل وجود خالق معلوم، توحیدش معلوم، اینکه چگونه خالقیت شروع شد «لا من شیء» اوّلاً و «من شیءٍ اوّل» ثانیاً. «ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ».

– [سؤال]

– «وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ»[12] ما این را نمی‌خواهیم بخوانیم. ما در بُعد سلبی داریم بحث می‌کنیم. در بُعد ایجابی بعداً. هنوز در «لا إله» ماندیم. آیه 23، سوره سجده، صفحه 417: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ» این «فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ» دو بُعد دارد: یک بُعد سلبی و تندیدی دارد که مربوط به رسول‌الله است و یک بُعد ایجابی و تحریضی بر لقاء دارد که شایسته رسول الله است. «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني‏ إِسْرائيلَ».

حالا این بعد سلبی «لا إله». إن‌شاءالله در «لا إله» ما تفاهم پیدا کنیم. و اما از نظر ایجابی در کلّ قرآن 23 آیه راجع به لقاء داریم. ده آیه آن راجع به لقاء ایجابی است و ده آیه آن راجع به استنکار و توبیخ است، لقاء سلبی است و سه آیه آن لقاء الله و لقاء الرّب است. حالا لقاء الله در آیاتش در سه بُعد مختصر می‌شود یا در ابعاد بیشتر، یکی «لِقاءَ اللَّهِ»، «لِقائِهِ»، «لِقاءَنا»، «لِقائِی». «لِقاءَ اللَّهِ» اسم صریح، «لِقائِهِ» ضمیر، «لِقائِی» و «لِقاءَنا». این نکته اولی و درخشان‌ترین لقاء است در بُعد مثبت و در بُعد منفی هم همین‌طور است.

در بُعد منفی نظر نکردن به غیر از الله به طور مستقل، کلّاً الله نه رب، چون ربوبیت‌های دیگر هست، در بُعد سلبی آن است و در بُعد ایجابی هم لقاء الله. «أعرف الله لأنّه الله» نه لانّه الجنّة، «أعبد الله، أعرف الله، أطیع الله، أتّبع إلی الله، أنظر إلی الله لأنّه الله» نه چون به من نعمت داده، نعمت هم نداده، همه نقمت بود، همه اذیت بود، همه عذاب بود، ولیکن «أعرف الله لأنّه الله» که عبادة الاحرار است و معرفة الاحرار است و طاعة الاحرار است. این بُعد اول.

بُعد دوم: «لِقاءَ رَبِّهِ». آیه 110 سوره کهف که محور آیات لقاء ربّ است «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً». پس مرحله دوم لقاء رب است. لقاء رب لقاء الله است به حساب ربوبیت. البته حساب ربوبیت در لقاء الله هم می‌آید؛ یعنی عبدی که از احرار است و «یطیع الله و یعبد الله و یعرف الله و یلاقی الله لأنّه الله» این لأنّه الله در بُعد ربوبیت خلقی هست. در بُعد ربوبیت رحمانیه و ربوبیت رحیمیه اوّلاً هست، ولی بعد نه، بعد هر چه می‌خواهد بشود.

آنچه به من دادی چون اگر مرا خلق نمی‌کردی، معرفت تو معنا نداشت. اگر به من توحید نمی‌دادی و وسائل درونی و برونی معرفت خود را إنعام نمی‌فرمودی عبودیت تو معنا نداشت، ولکن بعدی نه. عبودیت‌های بعدی نتیجه یوم الدّنیا، نتیجه یوم الاخری، نتیجه‌های بدنی، نتیجه‌های جسمی، جزا، این‌ها نه. در این بُعد لقاء ربوبیت، لقاء رب در این بُعد مربوط به لقاء الله است و در ابعاد دیگر. من خدا را می‌شناسم، اطاعت می‌کنم، لقاء دارم و چه دارم و چه دارم، چون نتیجه می‌دهد. نماز شب می‌خوانم درست است نماز شب است، ریا هم نیست، چون روزی را زیاد می‌کند. مسواک می‌زنم چون تنظیف است، خوب است، ولی چون تنظیف است، ولکن اگر مسواک تنظیف هم نبود به امر رب بود، خلوص و عبودیت آن که بیشتر است.

کما اینکه اعمال حج همین‌طور است. اسرار طواف بیت را چه کسی می‌فهمد؟ «إلّا الأقلّون». رمی جمرات، طواف، مُنی، عرفات، سعی، اسرارش را کم می‌فهمند. کسی که اسرار آن را نمی‌فهمد، می‌گوید: چون خدا فرموده است انجام می‌دهم و در فکرش و در زبانش و در عملش استنکار و انکاری ندارد، این عبودیت خالص‌تر است، لقاء الله. لقاء مرحله سوم. لقاء ربّ هم دو بُعد است: یک لقاء ربّ است در بُعد تجّار، چون بهشت دارد، چون چنین دارد. یک لقاء ربّ است در بُعد اُجراء چون از جهنّم می‌ترسد، این دو بُعد. و این دو بُعد مختصر می‌شود در لقاء یوم الآخر. لقاء یوم الآخر دارای سه بُعد است، دو بُعدش تجّار است و اُجراء است و یک بعدش احرار است.

چون در یوم الآخر کشف غطاء می‌شود کلّاً، در یوم الآخر معصوم کلّاً مشغول عبادت ربّ است، بنابراین آن کلام امیرالمؤمنین (ع) که «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»[13] چرا؟ برای فرار از آتش است؟ نخیر. او در جنّت است، برای معرفت بیشتر است. چون معرفت بیشتر آن‌جا حاصل می‌شود، برای مستقبل معرفت بیشتر است که «آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ».

حالا برای فردا اگر توفیق حاصل شد آیات لقاء الله و لقاء الرب را مورد نظر قرار می‌دهیم و اگر تکرارهایی هست در تکرارها انوار بیشتر تلألؤ می‌کند و توجه به قلب انسان می‌کند. اگر گوینده ناقص است شما کامل باشید و اگر آیات حمد را انسان هر روز بخواند ترقّی معرفتی و معرفتی و معرفتی بیشتر است. همچنین بحث در آیات، مخصوصاً آیات لقاء الله و لقاء الرب و لقاء یوم الآخر.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. کهف، آیه 110.

[2]. طه، آیه 50.

[3]. بحار الأنوار، ج 98، ص 200.

[4]. ضحی، آیه 11.

[5]. فصلت، آیه 53.

[6]. مائده، آیه 35.

[7]. بقره، آیه 138.

[8]. انعام، آیه 31.

[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[10]. اعراف، آیه 143.

[11]. فرقان، آیه 21.

[12]. عنکبوت، آیه 23.

[13]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 52.