جلسه سیصد و هشتاد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

لقاء الله – ریا

اشراک و ریای مبطل عبادت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً».[1]

این آیه مبارکه همان‌طور که از خود آن پیدا است و بیاناتی که عرض خواهم کرد و در تفسیر موجود است، روایتی از رسول الله (ص) با این آیه موافق است که در درّ المنثور، جلد چهارم، صفحه 257: «أخرج الطبراني و ابن مردويه عن أبي حكيم قال: قال رسول الله (ص): لو لم ينزل على أمتي إلا خاتمة سورة الكهف لكفتهم». «لو لم ينزل على أمتي إلا خاتمة سورة الكهف لكفتهم» چرا؟ برای اینکه کفایت در آیه و جمله‌ای است که شامل کلّ اصول و فروع دین باشد و بعد از دقّت کامل می‌بینیم این آیه مبارکه به طور مجمل و به طور مختصر شامل کلّ اصول دین و کلّ فروع دین است. کلّ اصول دین: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ» نبوّت، «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» توحید، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» شامل بر برزخ و معاد و همچنین شامل بر لقاء الرّب یوم الدّنیا و لقاء الرّب یوم الآخر؛ این اصول ثلاثه.

و اما فروع دین. فروع دین متمحّض و مترکّز است در عبادت و صلاة در قلّه عبادات است در عین حال این‌جا لفظ صلاة نیست. «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً». عمل صالح اعمالی است که در اصل نشأت می‌یابد از اصول ثلاثه توحید و نبوّت و معاد و در شرع کلّ فروع دین اعمال صالحه است. اعمال صالحه‌ای که ممحّض در عبادت باشد یا تجارت باشد، زراعت باشد، هرچه باشد، تمام اعمال صالحه انسان اعم از اینکه نشأت گرفته از اصول دین است محضاً یا عبادت است صرفاً، آیه مبارکه تمام اصول دین و فروع دین را شامل می‌شود. بنابراین اگر بر امّت من نازل نمی‌شد مگر این آیه، برای آن‌ها کافی بود. بنابراین شایسته است ما دقّت بیشتری در این آیه کنیم.

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ» این‌جا جمع است. «أَنَّما إِلهُكُمْ» جمع است، چون خطاب جمعی رسالی است. «إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» ربّهم نیست، چرا؟ هم در این آیه و هم در آیه کدح «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ» آیه ششم سوره انشقاق «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ» ربّکم نیست، یعنی هر فرد فردی «فَمُلاقيهِ» در دو بُعد که یک بُعد آن «فَمُلاقی ربّک» از جمع به فرد منتقل شده است، چرا؟ این یک بحث.

بحث دوم در آیه 110 سوره کهف که «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» که درکاتی از اشراک به عبادت رب را ذکر کردیم، آیا کلّ این درکات شرک موجب بطلان عبادت است، موجب بطلان صلاة و صوم و حج و امر و نهی و جهاد است؟ عباداتی که نیازمند به نیت قربت است، اگر آن مراحل و درکاتی که از شرک ذکر کردیم، اگر هر یک از آن‌ها بشود، آیا عبادت باطل است یا باطل نیست؟ این بحث دوم.

بحث سوم که مربوط است به بحث دوم با توضیح جواب از بحث سوم خواهد آمد که آیا اگر انسان قبل از عبادت ریا کند نسبت به عبادت بعدی، یا انسان ریا کند بعد از عبادت نسبت به عبادت قبلی، آیا عبادت وسط را باطل می‌کند یا نه، فقط ریای مقارن است؟ وقتی که مشغول نماز است، مشغول حج و زکات و سایر عبادات است، در آن حال اگر ریا کند باطل است یا اینکه نخیر، قبلاً خبر داده من امشب می‌خواهم نماز شب بخوانم و در نماز شب خود، در حال نماز شب خود اطلاع نمی‌دهد، ولی قبلاً اطّلاع داده من می‌خواهم نماز شب بخوانم، یا دیشب نماز شب خوانده امروز به اشخاص اطّلاع می‌دهد که من نماز شب خوانده‌ام. آیا در مثلث اضلاع، ریای مبطل، مبطل است یا در بعضی از اجزاء ریای مبطل، مبطل است؟ چون ریا دو قسم بود دیگر. یک ریا مبطل و یک ریا ناقص‌کننده عبادت که مبطل نیست که دیروز عرض کردیم. این‌ها اصول بحوثی است که امروز إن‌شاءالله بحث خواهیم کرد.

بحث اول. اوّلاً خداوند به صیغه جمع ذکر می‌فرماید. «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». «کُم» را یکسره و در جمع در نظر گرفته و الوهیت خداوند نسبت به کل، الوهیت واحده است. از طرف الله نسبت به کل الوهیت واحده است، ولکن «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» «ربّکم» نیست، «ربّهم» نیست، «ربّ العالمین» نیست، «ربّ الارباب» نیست، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» چرا؟ برای اینکه رجاء لقاء رب درجاتی دارد، «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» درجاتی دارد، اما وحدت رب درجات ندارد. البته توحید درجات دارد، ولی وحدت درجات ندارد. خدا واحد است به حقیقت توحید و درجات ندارد. بله، معرفت توحیدی دارای درجاتی است که مربوط به عارف و عبد است.

بنابراین از باب «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»[2] هر قدر نوع عمل صالح، تعداد عمل صالح، کیفیت عمل صالح، عمق عمل صالح بیشتر باشد، لقاء رب مناسب آن بیشتر است. پس «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» باید باشد، نه «ربّ العالمین»، نه «ربّکم»، نه «ربّ الأرباب». «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» مفرد است «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً».

– «مَن» هم مفرد است.

– «من» هم جمع است هم مفرد که در این‌جا مفرد است.

– [سؤال]

– من هم جمع است و هم مفرد، ولی در این‌جا از «رَبِّهِ» می‌فهمیم که مفرد است. این حدیث که «الطّرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق»[3] هم به همین معنا است. به عدد نفوس نیست، به عدد انفاس، نَفَس‌ها است. «الطّرق إلی الله بعدد أنفاس» جمع نفس است. راه‌های به سوی الله به عدد نفس‌های خلائق است. خلائقی که نفس می‌کشند. نفس‌کِشنده مکلّف انسانی یا مادون انسان، حیوانی، یا مادون انسان، ملائکی، یا مانند انسان و سایر انسان‌ها، نفس‌هایی که مکلّفین و سالکین الی الله می‌کشند «الطّرق إلی الله بعدد أنفاسهم». این‌جا سؤال است: آیا اگر دو، سه، چند نفس کشیده بشود طرقی الی الله ایجاد می‌شود؟ کسانی که رکون دارند و رکود دارند با نفس‌ها، با دقیقه‌ها، با ساعت‌ها، با هفته‌ها، با سال‌ها، یا رکود دارند یا تنزّل دارند پس چه طرق الی اللّهی؟ جواب این است که إخبار نیست، انشاء است. «مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»[4] یعنی دو زمانش. اگر کسی دو زمانش در ترقّی و تکامل یکسان باشد مغبون است. «يَوْمَاهُ» که 24 ساعت نیست. یوم مطلق زمان است و اقلّ زمان نفس است. نفسی که انسان می‌کشد، هر نفسی که انسان در نفی و اثبات می‌کشد، باید طریقی الی الله بازتر و روشن‌تر و نورانی‌تر باز کند. بنابراین انشاء است.

«الطّرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» باید چنین باشد در بُعد انشائی. و در بُعد خبری إخبار است. یعنی طبعاً انسان با هر نفسی که می‌کشد به عالم الله نزدیک‌تر می‌شود، به عالم مرگ و عالم آخرت نزدیک‌تر می‌شود. هر نفسی که نفیاً و اثباتاً انجام می‌گردد، قدمی به سوی پشت نهادن عالم تکلیف و استقبال عالم جزاء است که یوم البرزخ و یوم الآخر باشد.

بنابراین پاسخ از سؤال اوّل این است که «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» هر قدر عمق عمل، ارزش عمل قوی‌تر، بیشتر، در بُعد علمی، در بعد معرفتی، در بعد اخلاقی، در بعد عبادتی، در بعد کلّ اعمال عبادت باشد، در ابعاد درونی و در ابعاد برونی که شمردیم قوی‌تر باشد، لقاء رب قوی‌تر است. هم لقاء در عالم تکلیف و هم لقاء بعد از عالم تکلیف. این بحث اوّل.

بحث دوم «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» آن مراتب شرک را که ما شمردیم اگر کلّ این مراتب منفی باشد و اگر حتی مرحله اخیره که خود من خوشم می‌آید یا اگر بفهمم، خوشم می‌آید، اگر این می‌ی اگر باشد بنابراین اکثریت مطلقه عبادات باطل خواهد بود. عبادت رب در مثلثی است و ضلع وسط که مورد امکان اکثریت مطلق است مراد است. برای اینکه دین دین صعب نیست. دین اگر آنچنان صعب باشد که عبادات اکثریت مؤمنین باطل باشد که حساب پاک است و اگر آنچنان سهل باشد که رسماً ریا بکند و صحیح باشد که این هم شرک است.

وسط است. چون سه ضلع دارد، اشراک به عبادت رب که عبادت رب هم بحثی داریم که دیروز عرض کردیم، امروز هم باز مقدار بیشتری. «بِعِبادَةِ رَبِّهِ» این باء، باء سببیت است در اصل و در فرع یعنی «فی» چون «الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ فَاحْمِلُوهُ إِلَی أَحْسَنِ الْوُجُوهِ»[5] مگر باء به معنای «فی» استعمال نمی‌شود؟ بله، بنابراین باء هم معنای سببیت دارد هم معنای «فی» که در این‌جا مطالبی است که عرض خواهیم کرد. حالا این به عنوان پرانتز.

«وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» اشراک به عبادت رب چند مرحله از مراحل شرکی که دیروز شمردیم، به‌طور کلّی خارج است. مثلاً توحید در اشراک عبادت ندارد. کسی که موحّد است در عبادت غیر الله و خدا را عبادت نمی‌کند که عبادة ربّه ندارد.

مرتبه دوم: کسی که خدا را و غیر خدا را با هم عبادت می‌کند عبادت رب ندارد، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» ندارد، اینکه غلط است. «إِيَّاكَ نَعبُدُ» اصلاً غلط است. در هر مرحله‌ای از مراحل آن «إِيَّاكَ نَعبُدُ» غلط است در صورتی که با خدا بت را عبادت کند. پس آن دو مرحله آن چیست؟

مرحله سوم: ریا. مرحله سوم که ریا است این سه مرحله‌ای که عرض کردم، مرحله اولی ریا است. اگر ریای رسمی باشد، چنانکه کسی بفهمد و ببیند و بداند من نماز را درست و درست‌تر می‌خوانم و اگر نه، نه، این‌جا سهمی دارد در نماز احدی غیر از رب. احد غیر رب که سهمی در نماز دارد، عبادت را در بُعد سومِ شرک باطل می‌کند. بُعد اوّل که عبادت نیست، بُعد دوم هم عبادت نیست، بعد سوم. این موحّد است، خداپرست است، ولی اگر کسانی باشند که منافعی از آن‌ها انتظار دارد یا خیالاً یا واقعاً «وَ لاَ الضَّالِّينَ» را قوی‌تر می‌گوید، رکوع و سجود را بیشتر انجام می‌دهد، مستحبّات را بیشتر انجام می‌دهد و این بیشتر از ریا است.

اگر ریا جایز باشد، پس بُعدی از ابعاد شرک هم جایز است. پس ریا به طور کلّی منفی است. این مرحله نفی. آن سه بُعدی که عرض کردیم، اگر بنا بود که در بُعد ریا هم عبادت جایز بود، پس شرک جایز بود. این کنار رفت. و اگر بنا بود که در مراحل اخیره اشراک که احداً خود انسان […] یا خود من خوشم می‌آید عبادت کنم، اگر خوش آمدن خودم که عبادت کنم، اشراک باشد، بنابراین اکثر عبّاد، اکثر عابدین، نود و چند درصد عابدین بیرون می‌روند. بنابراین دو ضلع از این مثلث اشراک «بِعِبادَةِ رَبِّهِ» و اشراک «فی عبادة ربّه» خارج می‌شود. ضلع اوّل که ریا است، سلب است. ضلع دوم که اگر هم ریا باشد مبطل عبادت نیست که احداً اگر چنانچه کسانی بفهمند دوست دارم، ولی تا آخر عمر نمی‌فهمند. این اگری است، ریای اگری. ریا اگری که اگر کسانی بفهمند من نماز شب خواندم دوست دارم، ولی هنوز نفهمیدند و نخواهند فهمید، این هم ریا است، ولکن ریای مبطل نیست، چون اگر ریای مبطل باشد بسیاری از عبادت‌ها باطل است.

پس ضلع وسط، ریای مبطل ریایی است که «بعبادة ربّ» یا «فی عبادة ربّ» اشراک احدی باشد که آن احد واقعاً و متحقّقاً بداند در حضور او، در منظر او، در محضر او عبادت را انجام می‌دهم که اگر او نباشد، این عبادت را دیگر اصلاً یا انجام نمی‌دهم یا به‌طور کامل انجام داده نمی‌شود یا به‌طور اکمل انجام داده می‌شود.

بنابراین در این سه ضلع از ریا ضلع اوّل منفی، ضلع سوم مثبت، ضلع وسط مرغوب است، چرا؟ برای اینکه عبادات اکثریت مطلقه صحیح باشد، این اوّلاً، ثانیاً: مگر آیه می‌فرماید «من کان یرجوا صحة عبادته»؟ اگر «من کان یرجوا صحة عبادته» بعد «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» بود، تمام مراتب را شامل بود، اما لقاء است، «لِقاءَ رَبِّهِ» دیگر. مگر اعلی و اعمق لقاء ربّ مورد تکلیف است؟ نخیر. اگر اعلی و اعمق لقاء ربّ در بُعد عبودیت، در بعد صلاة مورد نظر باشد، بنابراین عبادات اکثریت مطلقه مردم باطل خواهد بود و عبادت رب ندارند.

– اگر فعل اختیاری به صورت گناه باشد […]

– در صورت اختیاری بودن که قابل علاج است. اختیاری بودن طوری که قابل تزکیه نفس است و قابل است که خود را طوری کند که عبادت تلخ هم باشد دوست داشته باشد، نه فقط شیرین باشد، در هر صورت.

این «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» اوّلاً در ضلع وسط است به حساب آن جهتی که عرض کردم، ثانیاً فرمود که: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» لقاء در هر بُعدی از لقاء. مگر کسی که ریا نمی‌کند، اما مراتب بعدی ریای غیر رسمی را انجام می‌دهد، لقاء رب ندارد؟ لقاء رب واحد ندارد؟ لقاء رب متعدد دارد، یا لقاء رب واحد دارد. چون لقاء، لقاء رب واحد است و لقاء رب واحد دارای درجات و مراتبی است، بنابراین این عبادت صحیح است. روی این حساب مبطل عبادت در بُعد «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» ریا است. حالا ریا بر سه قسم است. آیا در حالی که نماز می‌خواند یا هر عبادتی انجام می‌دهد در آن حال ریا کند مبطل است یا قبلاً هم یا بعداً هم؟ چه فرقی می‌کند؟ مثلاً من امشب نماز شب نخواندم، شب نشده، خبر می‌‌دهم که من می‌خواهم نماز شب بخوانم برای چه؟ برای ریا، وقتی که نماز شب می‌خوانم نماز شب من اگر مبنی بر این ریا باشد چه می‌شود؟ باطل است، چون ریا است.

ریا در نماز چه قبلاً ریا متحقّق بشود چه بعداً متحقّق بشود، این ریا است مگر در صورتی که من بر اثر نقص فکری و نقص ایمانی، منِ نوعی می‌گویم امشب می‌خواهم نماز شب بخوانم، ولی در وقتی که نماز شب می‌خوانم خالص و مخلص لله است و توبه می‌کنم از آنچه قبلاً گفتم، این ریا نیست. ریای قبلی و إخبار قبلی و اطلاع دادن قبلی در صورتی عبادت را ریا می‌کند که به حالت عبادت کشانده بشود. اگر به حالت عبادت کشانده بشود، باطل می‌کند، اما کشانده نشود توبه کند، مثلاً قبلاً گناهی کرده، گناهی قبلاً کرده و خیال دارد بعداً گناهی بکند. اگر بعداً گناه نکند و از گناه قبلی توبه کند، این خاطی نیست.

همچنین این ریا گناه است. اینکه إخبار کرد که من می‌خواهم نماز شب بخوانم، این گناه است. ریای قبلی است، ریای قبل از عمل است، ولکن اگر در زمان عمل خالصاً و مخلصاً لوجه الله عمل را انجام داد و از ریای قبل العمل استغفار و توبه کرد، این عمل صحیح است. این برای قبلی، اما بعدی چه؟ بعدی این‌طور نیست. اگر نماز شب را دیشب خوانده‌ام خالصاً، مخلصاً لوجه الله بدون ریا، ولی بعداً در حضور دیگران گفتم من دیشب نماز شب خواندم، چه کار کرد؟ آن عمل قبلی را سیاه کرد.

– همین‌جا استغفار کند.

– استغفار از چه بکند؟

– بعد از این ریای خود.

– حالا عرض می‌کنم. عمل قبلی را ریا کرد. عمل قبلی که باطل شد، عمل قبلی باطل‌شده و حبط‌شده قابل اصلاح نیست.

– اگر استغفار کند چطور؟

– قابل اصلاح نیست.

– «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[6]

– الآن ریا کرد، ریای قبل دو بُعد دارد: یک بُعد نسبت به سابق، یک بعد نسبت به عمل. بعدی که نسبت به سابق دارد قابل ابطال نیست، چون این ریا منتشئ شد و به آن عمل رسید، عمل را باطل کرد، اما آن عمل باطل، ولکن از این ریا استغفار کردن بُعد فعلی را مورد نهی قرار می‌دهد.

پس استغفار از ریای فعلی دو بُعد دارد، یک بعد گناه فعلی است، یک بُعد عمل عبادت قبلی را ابطال کرده است. ابطال عمل عبادت قبلی که قابل برگشت نیست. مثل اینکه کسی نماز ظهر را غلط خوانده، بعد توبه کند، نماز ظهر درست می‌شود؟ این فرق دارد با اوّل. پس اگر اوّل ریا کند، بعد در حال عمل استغفار کند و با اخلاص انجام بدهد، این ابطال عمل است چون عمل هنوز انجام نشده است.

– این زمان‌بندی نسبت به ما است، در مقام حقیقت که زمان‌بندی معنا ندارد.

– چون ما عامل هستیم دیگر، خدا که عامل نیست. چون ما عامل هستیم، باید زمان‌بندی نسبت به ریا و سایر جهات نسبت به ما باشد.

– پس باید نماز قبلی را دوباره بخواند.

– بله دیگر.

– پس اگر یک موقع سی سال را گفت، تمام نمازهایی که خوانده…

– این‌طور می‌شود، بله. بنابراین در ریای بعدی دو بُعد دارد: یک بُعد قابل استغفار است، به عنوان ریای بعدی، بُعد دیگر هم اگر قابل استغفار باشد، عمل باطل قبلی را که با ریای بعدی باطل شد، اصلاح نمی‌کند. این را در تفسیر ملاحظه کنید. روایتی هم در این مطلب داریم. گرچه فقها نمی‌فرمایند، اما خدا می‌فرماید و ائمّه و رسول می‌فرمایند. این بحث دوم.

بحث دیگر «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» این باء است، «فی» نیست، پس معنای «فی» نمی‌دهد، اما آیا امکان دارد در لغت افصح و در لغت ابلغ هم معنای سببیت بدهد که باء است اصلاً و هم معنای «فی» که فرعاً؟ بله. هم «فی عبادة ربّه» هم «بِعِبادَةِ رَبِّهِ». اوّلاً لفظاً: چون قرآن حمّال ذو وجوه است «فَاحْمِلُوهُ إِلَی أَحْسَنِ الْوُجُوهِ» احتمالاتی که در معنای لغت شایسته است و درست است اصلاً و فرعاً یا کلّاً اصلاً، جمع این احتمالات احسن الوجوه است، کما اینکه موارد ما زیاد داریم.

حالا «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» «بِعِبادَةِ» هم سببیت باشد هم ظرفیت باشد. این از نظر لفظی. از نظر معنوی: اگر «بِعِبادَةِ رَبِّهِ» سببیت باشد قلیل خواهد بود. کسانی که به وسیله نماز مشرک بشوند خیلی کم هستند. نماز را وسیله برای شرک و برای ریا قرار بدهد. نماز را وسیله ریا قرار دادن خیلی کم است. البته در نماز ریا کردن زیاد است. این فرق است. در حال نماز ریا کردن نه نماز را وسیله قرار دادن. نماز می‌خواند که به وسیله نماز خدا خوشش بیاید، این خیلی کم است. ولکن در نماز ریا کردن زیاد است. ولی نماز را وسیله ریا و وسیله شرک قرار دادن، خیلی کم است. بنابراین این باء هم معنای سببیت می‌‌دهد هم معنای «فی».

حالا معنای «فی». در نماز احد غیر رب را اشراک می‌کند. اشراک احد غیر ربّ چند بُعد دارد. یکی آن ملادرویش‌ها و بوغ‌علی‌شاه‌هایی که بُعد معرفتی آن‌ها –به خیال خودشان- بالا رفته، می‌گویند: ما که در نماز قابل نیستیم که نظر ما از «إِيَّاكَ» خدا باشد. «إِيَّاكَ» قطب است. حالا «إِيَّاكَ» قطب است در دو جهت: یک جهت أدنی یک جهت دانی. جهت أدنی: اصلاً ما نمی‌توانیم خدا را عبادت کنیم. بله، مأمور هستیم «إِيَّاكَ»، ولیکن «إِيَّاكَ» قطب است، قطب است، قطب است، از قطب به الله می‌رسد. واسطه نیست، واسطه معنای دوم است. از قطب می‌رسد به الله. «إِيَّاكَ نَعبُدُ» قطب را، «إِيَّاكَ نَستَعِینُ» قطب را، «بک کذا» قطب را. این اشراک عبادت رب است و این اشراک عبادت رب ریا نیست، بدتر از ریا است، نماز را باطل می‌کند، ایمان را باطل می‌کند. این یک بُعد.

بعد دوم این است که نخیر، من خدا را عبادت می‌کنم ولی به واسطه. «إِيَّاكَ نَعبُدُ» قطب است وساطتاً، الله است اصالتاً. این ادنی است از اوّل، ولکن باز عبادت را باطل کند.

پس سه مرحله مبطل عبادت است به معنای «فی»: یک مرحله ریای رسمی است و دو مرحله بدتر از ریا است که یک مرحله «إِيَّاكَ» قطب است بدون توجه به الله، برای اینکه ما قابل نیستیم که عبادت کنیم، نه مستقیماً بالنسبه به الله، نه به واسطه. دوم: «إِيَّاكَ» قطب است که «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»[7] شامل هر دو بُعد است.

حالا «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» تا این‌جا مطالبی که من فکر کرده بودم احیاناً اضافه بر تفسیر یا شرح بیشتر تفسیر عرض کردم، اگر مطالبی باقی ماند عرض می‌کنم.

– [سؤال]

– «إِيَّاكَ نَعبُدُ» بر حسب مراتب است. در بحث «إِيَّاكَ نَعبُدُ» بحث کردیم، بر حسب مراتب است. «إِيَّاكَ نَعبُدُ» جمع آن چند بُعد دارد، یک بُعد این است که خدایا، عبادت من که آن‌گونه که باید خالص باشد، نیست، بنابراین ملائکه و کروبیّین و معصومین را اضافه می‌کنم که «إِيَّاكَ نَعبُدُ» ما. گرچه من نیستم، ولی ما. خودم را در جمع می‌گنجانم بلکه شبیه آن افرادی شوم که «إِيَّاكَ» آن‌ها «إِيَّاكَ» درست است.

– این «مَنْ كانَ» در مقابل همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است، ملائکه و…

– بله. «مَنْ كانَ» برای اینکه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» مخاطب قُلِ پیغمبر چه کسی است؟ بشر است. بشر کیست؟ بشر دو بُعد دارد، یک بُعد اصلی انسان، یک بُعد الحاقی: کلّ کسانی که مانند بشر هستند. انسان‌ها را عرض می‌کنم. بُعد سوم: کسانی که مادون بشر هستند از ملائکه و از جن و از غیر. کسانی که مکلّف هستند در وجه عام، این «قُل» شامل آن‌ها است، چرا؟ برای اینکه «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ»[8] داریم، در «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ» این خطابات رسالتی رسول الله شامل کلّ مکلّفین از جن به بالا است. از جن به پایین که حیوان باشد نیست. از جن به بالا است که سه مرحله است، جن است، ادنی است، ملائکه است، بالاتر است و ادنی از انسان است و بعد آن‌هایی که با انسان برابر هستند.

– پس ملائکه هم قابلیت ترقّی در مدارج دارند؟

– چرا ندارند؟ «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[9] این را مرحوم آقای شاه‌آبادی استدلال می‌کرد که مقام آن‌ها قابل ترقّی نیست. من قبول ندارم. استاد اعظم آقای شاه‌آبادی می‌فرمودند که: این «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این‌ها قابل ترقّی نیستند، قبول نداریم به چند جهت قبول نداریم؛ یکی اینکه مگر خود عبادت ترقّی‌آور نیست؟ «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»[10] خود عبادت ترقّی‌آور است. عبادت هرچه خالص‌تر باشد، ترقّی بیشتری می‌آورد. آیا عبادت ملائکه که معصوم هستند و از روی عصمت است، ترقّی نمی‌آورد؟

پس «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این را نمی‌خواهد برساند، می‌خواهد بگوید که هر کدام از ما یک وظیفه‌ای داریم. مثلاً زن و مرد هر کدام وظیفه‌ای دارند. یعنی مرد مقدّم بر زن است، زن مقدّم بر مرد است؟ خیر، هر کدام وظیفه خاص به خود دارند، کذلک ملائکه. بعضی ملائکه رسول وحی هستند، بعضی رسول تکوین هستند، رسول تدبیر هستند، رسول چیزهای دیگر هستند. این در بُعد اوّل و در ابعاد دیگر.

– [سؤال]

– این‌جا «فی» معنا ندارد، چون نسبت به خدا ظرف نمی‌شود، ولی عبادت ظرف دارد.

– [سؤال]

– افراد فرق می‌کند. «أُشْرِكُ» متعدّی است. «أُشْرِكُ» باب إفعال است، متعدّی است. از قضا «وَ لا أُشْرِكُ بِهِ» خیلی معنای لطیفی است. «یُشرکُونَ بالله» یعنی به وسیله الله مشرک بالله هستند، چرا؟ برای اینکه آیا خود کسی که مشرک است، خود او مخلوق الله است یا نه؟ بله، به وسیله فکر خود، فطرت خود، فعل خود که الله را یاد کرده است. مثل اینکه با نمک صاحبخانه و نمکدان صاحبخانه می‌رود سر او را می‌شکند، نه با نمک دیگری. این خیلی معنای لطیفی است، خیلی معنای عمیق و دقیقی است که اشراک بالله، نه شرک بالله، اشراک بالله یعنی به وسیله الله. یا الله را وسیله اشراک قرار می‌دهد. می‌گوید: خدا وحی کرده، خدا مقرّر کرده که ما دیگران را عبادت کنیم، پس «بالله» است. «بالله» در بُعد وحی. «بالله» قدرتی که خداوند ایجاد کرده، فکری که، قدرتی که، فطرتی که، عقلی که، آیات آفاقی و انفسی که خداوند مقرّر کرده، به وسیله همین آیات برای خداوند شریک قائل است، خیلی معنا لطیف است که قبلاً اشاره کردیم، بعداً هم بحث می‌کنیم.

آیه دوم. سوره انشقاق، آیه 6: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ». چه کدحی؟ مقداری بحث داریم ولی دنباله دارد. «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ * فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً * وَ يَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً * وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ».[11] پس معلوم شد که این ملاقات به معنای ملاقات معرفتی نیست، بلکه در آن جهاتی که عرض کردم، آیات بعدی تصریح می‌کند.

«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ». «قال یا أَیُّهَا» «یا» تأکید است «أیّ» تأکید است «ها» تأکید است «إِنَّكَ» تأکید است. در چهار تأکید یا بیشتر خداوند مطلبی را به ما تذکر می‌‌دهد. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ». إنّکم نیست. انسان جمع است دیگر. می‌گوید «إِنَّكَ» چرا؟ به همان جهت که عرض کردم، چون کدح إلی رب کدح نوعی نیست، کدح شخصی است. هر کسی زحمت او و سعی او نتیجه است که ملاقی ربّ است به ابعاد مختلف، چه عالم تکلیف و چه عالم بعد از تکلیف.

«يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ». اما از نظر لفظی، ملاقی، ملاقیِ چیست؟ آیا ضمیر ملاقی فقط به «کدح» برمی‌گردد؟ آیا فقط به «رَبِّکَ» برمی‌گردد یا به هر دو؟ به هر دو برمی‌گردد. «إِنَّكَ كادِحٌ» تو زحمت‌کشنده‌ای به سوی رب خود «فَمُلاقيهِ» […] «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»[12]

انسان هر زحمتی می‌کشد، چه خیر باشد و چه شر باشد، و زحمت خیر، خیر دارد کم در دنیا و زیاد در آخرت، زحمت شر، شر دارد، کم در دنیا و زیاد در آخرت، بالاخره غیر ممکن است که زحمتی که انسان می‌کشد، عمل و سعی و کاری که می‌کند، اگر خیر باشد غیر ممکن است نتیجه خیر نداشته باشد. اگر شرّ است غیر ممکن است نتیجه شرّ نداشته باشد. حالا یا در دنیا که قلیل است، عالم تکلیف است و عالم امتحان است یا بعد الموت و در قیامت کبری که عالم جزاء است. بنابراین «فَمُلاقيهِ» هم به اقرب برمی‌گردد هم به ابعد برمی‌گردد، هم از نظر فصاحت لفظی و هم از نظر بلاغت معنایی.

حالا «إِنَّكَ كادِحٌ» را عرض کردیم «إنشاءٌ من الإخبار و إخبارٌ إلی الإنشاء». تو بالاخره اگر خواهی و نخواهی هر زحمتی که می‌کشی، زحمت الی الرب است. مقصد چه بخواهی چه نخواهی، مثل قضیه «فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ»[13] است. فرعون این طفل را گرفت «لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»[14] برای اینکه عدو، قصد فرعون این بود که موسی عدو او باشد؟ نخیر «لِيَكُونَ» واقعیت است. یعنی بدون اینکه بفهمد که این موسی عدوّ او است، واقع مطلب این است. بنابراین «لِيَكُونَ» غرض واقعی است، نه غرض فکری. گاه غرض «لِيَكُونَ» غرض فکری است، غرض قصدی و نیتی است، گاه غرض واقعی است. در این‌جا این‌طور است.

انسان هر کس باشد، ناس باشد، نسناس باشد، خیر باشد، اخیَر باشد، شر باشد، اشر باشد، بداند، نداند، عمل تکلیفی که انجام می‌دهد إلی رب است «یوم الدّنیا و یوم الآخرة». «یوم الدّنیا» اگر کدح خیر است، هم ثواب خیر است، هم لقاء خیر است، معرفت خیر است، علم خیر است، اگر شر باشد، شر است. منتها خیر و شر در لقاء، آنچه مربوط به لقاء الله است و لقاء الرب است حاصل در دنیا است و بیشتر آن در برزخ و بیشتر آن در قیامت. ولکن آنچه مربوط به اعمال است، اعمال خیر، انفاق که می‌کند، ترحّم که می‌کند، عباداتی انجام می‌دهد، نتیجه خیر آن در دنیا کم و در برزخ و قیامت زیاد است. بالاخره نتیجه لا بدّ منه است صددرصد، این نتیجه صددرصد که لا بدّ منه است، چه قصد کند و چه قصد نکند، برای آن شخص هست.

شقوقی که عرض کردم، تمام شقوق از آیه استفاده می‌شود «إِنَّكَ كادِحٌ خیراً، إِنَّكَ كادِحٌ شرّاً، كادِحٌ قصداً، كادِحٌ من دون قصد». […] «إِنَّكَ كادِحٌ» باید کادح الی الرب باشید، انشائاً. این در کادح ربّ باشید انشائاً یعنی تمام زحمات شما درونی، برونی، هرچه، باید لقاء رب باشد، لقاء الله باشد در دنیا و لقاء جزا باشد در بعد الموت. این از لحاظ انشائی، اما از لحاظ إخباری، اخبار این است که تو خواهی نخواهی کدح الی الرب داری.

– [سؤال]

– چون از اخبار اراده انشاء کردن درست است. از انشاء هم اراده اخبار کردن درست است. بنابراین چون ممکن است اراده انشاء و اراده اخبار هر دو باشد، بنابراین هر دو طبق فصاحت و بلاغت علیا مراد است. و تأیید هر دو بُعدی بودن «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ». کسانی که کتاب اعمال را به یمین بدهند، خیر است. کسانی که کتاب اعمال را به شمال بدهند شر است. بنابراین هر دو کادح هستند. هم خیّر کادح است الی رب، هم شرّیر. خیّری که در ادنی و یا اعلی مراتبِ خیر باشد و شرّیری که در ادنی و اعلی درکات شر باشد.

پس تمام مکلّفین انسانی و تمام مکلّفین غیر انسانی کادح الی رب هستند خیراً و شرّاً، چه از روی اراده و اختیار باشد و چه از روی اراده و اختیار نباشد. این هم تتمّه بحث این آیه و بعد ظاهراً منتقل به بحث دیگر می‌شود.

– [سؤال]

– نه، اختیاری نباشد نه. اختیاری هست، ولیکن مقصد رب نیست.

– [سؤال]

-‌ بله، این اختیاراً زنا می‌کند، اختیاراً کافر است و منکر رب است. اصلاً منکر رب است، حجاب طوری است که منکر رب است، ولکن بالاخره لقاء رب حاصل است یوم القیامه. لقاء رب نسبت به یوم القیامه، لقاء رب در بُعد روز جزا، یعنی جزا به او می‌دهد. نه، اختیاری به این معنا. اختیار هست، ولی اختیار شرّ است و منکر رب است، منکر حق است، منکر حقایق است، ولکن بالاخره این کسی که منکر است، اعمال او به کجا برگشت می‌شود؟ به رب.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. کهف، آیه 110.

[2]. نجم، آیه 49.

[3]. بحار الأنوار، ج 64، ص 137.

[4]. الأمالی(للصدوق)، ص 668.

[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 162؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 104 (با اندک تفاوت).

[6]. فرقان، آیه 70.

[7]. زمر، آیه 4.

[8]. اعراف، آیه 158.

[9]. صافات، آیه 164.

[10]. حجر، آیه 99.

[11]. انشقاق، آیات 7 تا 10.

[12]. نجم، آیه 49.

[13]. طه، آیه 39.

[14]. قصص، آیه 8.