جلسه سیصد و نود و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خلیفة الله

تعلیم اسماء به آدم (س) و عرضه آن‌ها به ملائکه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ»‏.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ * قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ».[1]

اگر اسماء بدون قرینه داخلی و یا خارجی ذکر شود، مسبوق به ذهن اسماء لفظی است. اما این آیه مبارکه که آیه منحصر به فرد در موضوعاتی است، قرائنی در این آیات است که مراد از اسماء تنها الفاظ نیست. خصوصیاتی که از برای این اسماء در آیه ذکر شده است، اوّل مد نظر می‌گیریم، بعد راجع به مراحل تعلیم اسماء به آدم و به ملائکه و به غیر صحبت می‌کنیم.

اوّلاً این «الْأَسْماءَ كُلَّها»، «عَلَّمَ» است. اگر خداوند «أَسْماءَ كُلَّها» را به آدم تعلیم نمی‌کرد، آدم نمی‌دانست. مطالبی است که تا خداوند تعلیم نکند، انسان یا اصلاً نمی‌داند و یا کمال او را نمی‌داند و مطالبی است که خداوند هم تعلیم نکند چه خصوصی و چه عمومی، انسان می‌داند. پس «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» خود «عَلَّمَ» دلیل اول است بر اینکه این اسماء، فقط اسماء لفظی و مخصوصاً اسماء لفظی که دلالت بر معنا نداشته باشد، نیست. چون اسماء لفظیه را ملائکه جنّ و انس و همه مکلّفین می‌دانند و ساده است بدانند. این مطلب اوّل.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» از این «هُم» استفاده می‌کنیم که اسماء یا تنها اسماء لفظی نیست و یا اسماء عینی و شبحی و حقیقی است، اضافه بر اسماء لفظیه که دلالت بر این مراحل دارد. «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» این اسماء عینی و یا شبحی و یا حقیقی هم اسماء دارند، پس اسماء الاسماء است، تا این‌جا سه اسم است. اول‌ اسم لفظی است که عرض کردیم. اسم لفظی که نیازمند به تعلیم الهی است مراد است و غیر آن مراد نیست. این بعد اوّل است. اسم دوم که ضمیر «هُم» به اسماء برگشته است، اسماء عینی و حقیقی است. موجوداتی که عاقل هستند، در حدّی از هر حدود عقل باشند عاقل هستند و عقل آن‌ها و معرفت آن‌ها طوری است که نیازمند به تعلیم ربّانی است. اگر تعلیم ربّانی نباشد، آن اسماء معلوم نیست.

بُعد سوم که «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» اسم الاسم الاسم. اسم لفظی، اسم عینی، اسم موجودات عینی. در حقیقت اسم اوّل، اسم لفظی است. اسم دوم، اسم عینی است. خود حقایق، خود اعیان موجوداتی که ذوی‌العقول هستند و اسم وسط بین اسم لفظی و اسم عینی است. اسمی که بین اسم لفظی و اسم عینی است از آن تعبیر به شبح می‌شود -نه شبه با هاء هوز، شبح با حاء جیمی- یعنی دورنمایی از حقیقت. دورنمایی از حقیقت که معنویت دارد و حقیقت دارد یا انسان حقیقت را به لبّ و واقع خود دریافت می‌کند، اسم حقیقی و عینی. یا یک حقیقت را با دورنمایی معنوی مشاهده می‌کند که مشاهده صددرصد نیست یا حقیقت را با لفظ مشاهده می‌کند که مشاهده لفظی است. پس این بُعد از برای اسم است.

از «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» استفاده می‌کنیم که این اسماء «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هستند. اسماء لفظی و اسماء شبحی و اسماء عینی و حقیقی دارای دو بُعد هستند. درست دقّت بفرمایید. آنچه دلالت بر معنایی دارد، چه لفظ باشد و چه شبح باشد که دورنمای حقیقت است و چه حقیقت باشد، دو بُعد دارد؛ یک بُعد ظاهر و شهود است و یک بُعد باطن «و غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است. از «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» استفاده می‌کنیم که این اسماء غیب سماوات و ارض هستند. ظاهر سماوات و ارض نیستند، ظاهر لفظی نیست، ظاهر عینی نیست، ظاهر شبحی نیست؛ بلکه باطن لفظی و باطن شبحی و باطن عینی و حقیقی است که «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است.

سماوات و ارض و سماواتیان و ارضیان، همه موجودات جهان هستی، چه جمادات و چه نباتات و چه حیوانات و چه ملائکه و انسان‌ها و چه اجنّه و چه سایر موجودات دارای دو بُعد هستند؛ یک بُعد، بُعد شهود است، یک بُعد، بُعد غیب است. بُعد شهود با مراحل قدرت شهود فرق می‌کند. همه شهود است. آنچه را می‌شود دید و آنچه را می‌شود فهیمد و آنچه را می‌شود شنید و آنچه را می‌شود لمس کرد و آنچه را می‌شود تعقّل کرد و فهمید بدون وحی الهی، این‌ها شهود السماوات و الارض هستند، ولکن «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نیازمند به وحی است. نیازمند به بلوغ عقل است و بلوغ فکر است که ظرف است و زمینه است از برای وحی. بنابراین چهارمین خصوصیت که از «الْأَسْماءَ كُلَّها» استفاده می‌شود این است «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هستند.

بحث دوم: این اسماء در هر بُعدی از ابعاد خود دو تقسیم دارند، یک تقسیم اسماء الله است و تقسیم دیگر اسماء الخلق است. آیا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» شامل اسماء الله است تماماً یا نه؟ هم می‌شود گفت: بله و هم می‌شود گفت: نه. بله، شامل اسماء الله است، اسماء لفظی است. رحمان است، رحیم است، رب است، غفور است، ودود است، سمیع است، علیم است، شامل این اسماء است در بُعد دلالت بر معانی آن تا حدّ امکان. چون این اسماء الله من دون وحی، دلالت مادون وحی دارند و با وحی دلالت فوقی دارند. اسماء الله دارای سه بُعد است: یک بُعد دلالت من دون الوحی که الله را، رحمان را، رحیم را، بصیر را، غفور را، سمیع را، ودود را، کائن را می‌شود همه کس بفهمد تا اندازه استعداد خود، این بُعد اوّل است.

بُعد دوم، بُعدی است که نیازمند به وحی است و خداوند وحی می‌کند آن مراحلی از معانی این اسماء لفظی الهیه و ربانیه که با عقل و با فطرت و با فکر نمی‌توان فهمید یا سخت است که این «عَلَّمَ» شامل آن است.

بُعد سوم، بُعد سوم حقیقت ربانیت، حقیقت الوهیت، رحمانیت، رحیمیت، غفوریت، علیمیت که قابل وحی نیست. چون حقیقت آن در انحصار خدا است. بنابراین «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» «عَلَّمَ» لفظی در بُعد فهم منهای وحی نیست و همچنین «عَلَّمَ» معنوی در بُعد علم مطلق که حقیقت الوهیت، حقیقت علم، حقیقت رحمانیت و حقیقت رحیمیت باشد هم نیست، بلکه بُعد وسط است. بُعد وسط از معانی اسماء الله است که قابل فهم است، ولی قابل فهم است به وحی که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» اگر خداوند «الْأَسْماءَ كُلَّها» را تعلیم نمی‌کرد و وحی نمی‌کرد، چنانکه ملائکه از این علم بی‌بهره بودند، آدم هم از این علم بی‌بهره بود. این بُعد اسماء الله.

پس «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» شامل اسماء الله در بُعد وسط است؛ ضلع اوّل نه و ضلع سوم نه و ضلع وسط که معارفی را، شناخت‌هایی را، علم‌هایی را، آگاهی‌هایی را که از اسماء صفات و از اسماء ذات و از اسماء افعال رب می‌شود فهمید، ولکن به وحی «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» این اسماء خدا است.

اما اسماء خلق؛ اسماء خلق هم که دارای مراتبی است، چون اسم «ما یدلّ علی معنی» است، این «یدّل علی معنی» هم دارای دو مرحله است، لفظ زید، لفظ عمرو و لفظ سماء و لفظ ارض این مرحله اولی است. مرحله دوم شبح این‌ها است. مرحله سوم عین این‌ها است. مرحله چهارم حقیقت این‌ها است. ممکن است اسم لفظی را کسی بداند و معنا را نداند. ممکن است اسم شبحی را بداند و اسم حقیقی را نداند. ممکن است اسم حقیقی را بداند، اسم عینی را نداند.

این مراتب چهارگانه ترتّب دارد. رتبه اولی، رتبه اسم لفظی است. دوم اسم عینی است، سوم اسم شبحی است، چهارم اسم حقیقی است. مثلاً ابوجهل عین محمّد (ص) را می‌دید، ولکن از شبح او و از حقیقت او ناآگاه بود. اسم لفظی را آشنا بود، اسم جسمی را آشنا بود که عین محمّد در بُعد اسمی است، اما از اسم روحی و از اسم حقیقت و از شبحی که از حقیقت محمّدیه دورباش و دوربین و دورگاه باشد آگاه نبود.

بنابراین ما در عالم خلقت چهار اسم داریم. بحث از اسماء عالم خلقت است. چهار اسم داریم: اسم لفظی، بعد اسم عینی، بعد اسم شبحی از حقیقت، بعد اسم حقیقت. اسم لفظی زید دلالت بر عین زید می‌کند. اسم عینی زید که خود زید است، اسم شبحی زید تا اندازه‌ای حقیقت زید را فهمیدن. اسم حقیقی زید یعنی حقیقت زید را کلاً فهمیدن. این چهار اسم است.

 حالا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» در این چهار اسم که مراحل اربعه است، در چه بُعدی از ابعاد است؟ می‌گوییم این اسماء اربعه دارای دو بُعد هستند؛ یک بُعد اسم خَلقی بما هو خلق و توقّف کردن در خلق. آن فرمایش امیرالمؤمنین (ع) که راجع به دنیا فرمود: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ‏»[2] هر دو اسم است. دنیا اسم است. عالم دنیا، عالم خلقت در چهار مرحله اسم، اسم است، ولکن گاه اسمی است که توقّف در آن، دیدن زمین، دیدن آسمان، انسان، حیوان، نبات، جماد که این‌ها خودشان هستند، توقّف می‌کند. «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ‏» اگر انسان دنیا را با چشم سر ببیند و یا با چشم سِر، با چشم فکر، با چشم علم، اما از دنیا عبور نکند، از خلق عبور به معرفت خالق نکند، از مخلوق عبور به معرفت خالق نکند این «أَعْمَتْهُ‏»، «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ‏» ولکن این اسم اوّل، این اسم اوّل مراد نیست برای اینکه «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» یعنی اشباح، الفاظ، اعیان، اشباح، حقایق جهان را نشان داد که دالّ بر خدا نباشند؟ این چه فضیلتی است؟ دنیا که نظر در دنیا، نظر بصری، نظر بصیرتی، عقلی، علمی، لمسی، سمعی است. انسان را به خالق عبور ندهد و موجب معرفة الله نباشد، این ارزشی ندارد. نه برای آدم، نه برای ملائکه، نه برای سایر موجودات. بنابراین اسم اوّل در این‌جا مراد نیست. «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» اسماء چهارگانه خَلقی بدون دلالت بر خالق، بدون عبور از این الفاظ و از این اشباح و از این اعیان و از این حقایق به خالق، این‌ها ارزش ندارند.

پس اسماء در چه بُعد؟ اسماء لفظی خالق و مخلوق، اسماء عینی مخلوق، اسماء شبحی مخلوق از نظر معرفت حقیقت، اسماء حقیقی مخلوق از نظر اطلاع بر حقیقت، این‌ها اگر دالّ بر رب‌العالمین باشد، به عنوان دالّ بودن بر رب‌العالمین، به عنوان اسماء الله بودن، به این عنوان است که «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» شما تمام علوم عالم را، عقلیات عالم را، فلسفه عالم را، عرفان عالم را، فیزیک عالم، شیمی عالم، جغرافی، تاریخ هر چه در عالم است بدان، اما توقّف کن، فایده ندارد. اگر منظر بود، اگر وسیله بود، اگر درون انسان که أنفس است و برون انسان که آفاق است آیت بود، «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ»[3] انسان درون‌هایی دارد و برون‌هایی دارد. تفکّر و برخورد با درون‌ها و برون‌ها دارای دو بُعد است؛ یک بُعد «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» به جای دیگر نمی‌رود. آینه را، گاه به آینه نگاه می‌کنید که ببینید آینه شما ارزش دارد، خود را نمی‌بینید که این «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» است. گاه با آینه دارید خود را می‌بینید، این «أَبْصَرَ بِهَا» است. اگر کسی به آینه نگاه بکند نه برای نگریستن خود و نه برای منعکس شدن خود در آینه، این خود را ندیده است و این «أَعْمَتْهُ» از دیدن خود کور است. ولکن «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا» اگر آینه وسیله باشد، اصل نباشد، در نگریستن آینه وسیله رؤیت خود ما باشد، این‌ها «بَصَّرَتْهُ».

کذلک عالم وجود، چه موجودات درونی از فطرت و عقل و فکر و مراحل درونی و فکری انسانی و چه مراحل برونی، مراحل برونی چه آیات آفاقی جسمانی و چه آیات آفاقی روحانی در مرحله اولی و پله اوّل ‏ «أَعْمَتْهُ» انسان را کور می‌کند. اگر وسیله نباشد. اگر وسیله نباشد اسم به این معنا نیست. اسم به دو معنا است: یا زید اسم است از برای زید، از زید تجاوز نمی‌کند. خود زید اسم برای زید است، تجاوز به ماوراء خودش نمی‌کند. در بُعد اوّل، بُعد دوم، بُعد سوم، بُعد چهارم اگر بُعد چهارم امکان داشته باشد، البته بُعد چهارم درصدی امکان دارد. یعنی معرفت به حقیقت کامله موجودات حتی جمادات هم بر انسان محال است. اما تا اندازه‌ای. تا اندازه‌ای کشف حقیقت، کشف شبح، شهود عینی و معرفت اسمی، این‌ها در بُعدی که وسیله است، اسم است، اسم الله است، در بُعدی که وسیله نیست اسم خود است. زید اسم خودش، عمرو اسم خودش، زمین اسم خودش. خود زمین اسم خودش، شبح آن اسم خودش، حقیقت آن اسم خودش. از خود بیرون نرفتن. این اسماء که از خود بیرون نرود، اسماء خودی است، اما همین اسماء ولو در ادنی مراتب که مرتبه لفظی باشد، بعد مرتبه عینی باشد، بعد مرتبه شبحی باشد، بعد مرتبه حقیقی باشد. اگر که از نظر دلالت علی الله باشد، مربوبیت مربوب‌ها در مراحل مختلف دلالت بر علوّ ربانیت باشد، این‌ها اسم است.

پس بنابراین همه عالم به این معنا اسما الله هستند. همه عالم به معنای اوّل اسماءالله نیستند. تمام عالم هستی اگر وسیله معرفت الله نباشد، اسم خودی هستند، اسم‌های سطحی و قشری هستند، ولو عینی آن‌ها، ولو حقیقی آن‌ها. مثلاً اگر بر فرض محال بشر به حقیقت مادّه صددرصد پی برد، ولکن هما‌ن‌جا توقّف کرد، این اسم الله نیست. تا چه رسد ادنی که به حقیقت اشباح دوربین حقیقت، به حقیقت عینی که نزدیک‌بین حقیقت، به حقیقت لفظی که نزدیک‌ترین است، اگر به این‌ها پی ببرد، ولکن «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» باشد، در همین‌جا توقّف کند، اسم الله نیست، اسم خودش است، از خود بیرون نرفتن است. أنا است، هو نیست. اسم أنا، اسم نزدیک است که دلالت بر أنا دارد، ولکن أنا در صورتی که دلالت بر هو داشته باشد این‌جا اسم است.

اسماء الله روی این حساب گوناگون است، چون خلایق گوناگون هستند. خلایق از جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها و ملائکه و جن و انسان‌های فوقی و انسان‌های زمینی، تمام موجودات عالم بکلمةٍ واحدة در بُعد دوم نظر فطری، نظر فکری، نطر عقلی، نظرهای دیگر، در بُعد دوم اسماء الله هستند، ولی اسماء الله فرق دارند. «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها»[4] خداوند اسماء حسنی دارد. البته نمی‌خواهد بگوید اسماء غیر حسنی ندارد، نخیر. اسماء گوناگونی از برای حق است. یعنی موجوداتی که با نظر و فکر، نظر بصیرتی و نظر سرّی و نظر عمقی و نظر معرفتی موجب معرفة الله هستند، این‌ها فرق دارند. هر موجودی کمال آن بیشتر، درجه او عالی‌تری، اسم ‌عالی‌تری است و لذا «نَحنُ أسماء الله الحُسنی» درست است. اسماء الله گاه اسماء ذاتی است که خوب هیچ کسی اطلاع ندارد. گاه اسماء لفظی است که اطلاع بر حسب درجات است، گاه اسماء منفصل است.

اسماء منفصله ربانیه عینیه در درجه علیا و در درجه بالاترین در کلّ موجودات جهان، در مثلّث زمان محمّدیون (ص) هستند. چرا؟ برای اینکه آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری. محمّد (ص) از رحمت‌های الهی، آن فوقِ فوقِ فوق را دارد که هیچ کسی ندارد. یعنی از خصوصیات ملائکه، خصوصیات عالیه ملائکه و بهتر، خصوصیات عالیه جن و بهتر، خصوصیات عالیه انسان‌های فوقی و بهتر و انسان‌های زمینی و بهتر؛ تمام خصوصیات را و بهتر رسول‌الله (ص) دارد. پس اسم اعظم حق است. اسم اعظم منفصل از حق است که هر قدر در رسول‌الله مطالعه بیشتر بشود، خداشناسی عالی‌تر است. هر قدر کتاب روشن‌تر باشد و کامل‌تر مطالب مؤلّف را بیان بکند، بیشتر می‌شود مولّف را شناخت. نظر به جماد کردن معرّفی الله می‌کند ولی در حد جماد. نبات فوق است، حیوان فوق است، ملائکه و جن فوق هستند، انسان فوق است، رسل فوق هستند، انبیاء فوق هستند، اولوالعزم فوق هستند و فوق کلّ اولوالعزم محمّد (ص) است که نظر عمیق معرفتی و نگرش واقعی متنی به کمالات رسول‌الله ظاهراً و باطناً در حدّ امکان و در صورت امکان، معرفت انسان را به خدا بیشتر می‌کند.

 «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ»[5] این رؤیت در انفسیات مراتبی دارد، رؤیت در آفاقیات مراتبی دارد. هر قدر رؤیت و نگرش و بررسی و دقّت آیات دالّات علی الله انفسی بیشتر باشد، معرفت بیشتر است. هر قدر رؤیت آفاقی بیشتر باشد، معرفت بیشتر است و خود رسول‌الله (ص) که اعرف عرفای بالله است، استدلال او با ادلّه آیات بیّنات رب در کل ابعاد از همه عرفای بالله بیشتر است. «الْأَسْماءَ كُلَّها»

بحث دیگر. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ملائکه آن‌طور که من حساب کردم، هفت مرحله از محمّد و محمّدیین (ص) در معرفت اسماء پایین‌تر هستند، هفت مرتبه پایین‌تر هستند. از آدم دو مرتبه پایین‌تر هستند، از محمّد و محمّدیین هفت مرتبه پایین‌تر هستند. چطور؟ بُعد اوّل «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» کدام اسماء را؟ عرض کردم اسماء لفظی نیست، حقیقت متصل به حق نیست. حقیقی که انسان می‌تواند دریابد نیست، حقیقتی است که باید خداوند کشف دهد، خداوند تعلیم دهد، خداوند کمک بکند، البته ظرف و زمینه خود انسان است.

«عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ» «ثمّ علی الملائکة»؟ نخیر. اصلاً راجع به این اسماء کلّها تعلیم الهی راجع به ملائکه نیست. «عَلَّمَ آدَمَ» پس این بروز فضیلت اولی است و افضلیت اولای شخص آدم بر کلّ ملائکه است. شخص آدم، شخص آدم که در ادنای درجات عصمت است است. اعلای درجات عدالت و در ادنای درجات عصمت است علماً، عملاً، عقیدتاً، اخلاقاً و… این آدم که در ادنی است، خداوند خلیفه ادنی را نشان داد. با نشان دادن خلیفه ادنی به کلّ ملائکه که در آن‌ها جبرئیل‌ها و میکائیل‌ها است، ملائکه قانع شدند تا چه برسد به حقیقت محمدیت که فوقیت دارد به درجاتی که عرض می‌کنم.

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» این درجه اولای آدم بر ملائکه. استعدادی که آدم دارد در نقطه اولی، استعداد و زمینه و ظرفیتی است که «اسماء كلّها» را خداوند به آدم «عَلَّمَ» به ملائکه نه. نه در بُعد اوّل، نه دوم، نه بَعدی. این اوّل. دوم: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ»، «ثُمَّ» با فاصله «فَعَرَضَهُمْ» نیست. حالا با «ثُمَّ» کاری نداریم، در متن قضیه بحث می‌کنیم «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» نه «عَلَّمَهُم» «عَلَّمَهُمُ الْمَلائِكَةِ» نیست. «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» عَرَضَ ذوات را نبودند. عَرَضَ حقایق صددرصد را انسان ندارد. عَرَضَ اسماء را که اسماء مطرح نیست. عَرَضَ اشباح را به حقیقت که بحث آن گذشت. اشباح، جن، دورنمایی از حقیقت این اسماء، نه خود حقایق این اسماء. نه حقیقت این اسماء که قابل نیست، حقیقت مادّه را نمی‌تواند ثابت کند. نه حقیقت صددرصد اسماء است که قابل تعلیم و قابل تعریف نیست، نه عیون اسماء که عیون اسماء محمدیه خلق نشده است، هنوز خلق نشده است. نه الفاظ است که الفاظ مطرح نیست، بلکه اشباح. آنچه عرض می‌شود، از این اسماء به عرض ملائکه گذاشته می‌شود، بُعد چندم است؟ بُعد هشتم است که عرض کردیم.

دورنمایی که قابل نشان دادن است. دورنمایی که قابل عرضه و نشان دادن است به ملائکه و غیر ملائکه، دورنمایی را «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» ملائکه فهمیدند؟ نخیر «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» دورنما را دیدید، ولکن خود این دورنما نمایشی برای شما ندارد، بلکه اسماء آن را هم نمی‌دانید. اسماء الحسنی است. مطلب خیلی رقیق و دقیق است. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» «هُم» چه کسانی هستند؟ اشباح. این اشباح را آن‌طور که خداوند عرض کرد، ما چه می‌دانیم، ما داریم الفاظ را می‌خوانیم. اشباح حقیقت محمدیه (ص) و اشباح حقایق موجودات را، اشباح را آن‌گونه که می‌شود عرض کرد، ولکن در عرض تعلیم بود؟ نخیر. تعلیم خود اشباح بود؟ نخیر. تعلیم اسماء اشباح بود؟ نخیر. بلکه تعلیم، خداوند یک دورنمای دوری را از اشباحِ اسماء عرض علی الملائکه کرد، ولکن چه عرضی؟ عرضی که «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» اسماء این‌ها را، خود اشباح را نه. خود اشباح را بگویید، نخیر. «بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» کدام اسماء؟ اسماء نه لفظی، اسماء اشباح الاشباح. دورنمایی از این دورنما انباء کنید. «إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ‏» اگر راست می‌گویید در اینکه «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»[6] […] «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»[7] نه اشباح را، نه اشباح الاشباح را اطلاع نداریم. این اسماء را «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» آدم در درجه اولی معلَّم اسماء است «كُلَّها»، معلَّم خود اسماء است «كُلَّها» تا مقداری که می‌تواند. البته مقادیر و مراتب فرق می‌کند. نه اینکه اسماء کلّها را که دالّات علی الله هستند بر قمّه علیا، آدم فهمید، نخیر. مقداری را فهمید، به مقدار آدم بودن. به مقدار ادنی مراتب عصمت فهمید.

همان به مقدار ادنی مراتب عصمت که آدم فهمید، همان که فهمید، اشباح آن را خداوند بر ملائکه عرض کرد. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني»، «أَنْبِئُوني بِهِم» نیست. «أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» یعنی اشباح الاشباح. پس حقیقت نه، اشباح نه، اشباح الاشباح نه. لفظ مطلبی نیست، بالأعیان هم وجود ندارد. لفظ مطلبی نیست، اعیان وجود ندارد، نماینده نماینده این حقایق را «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ‏» پس ملائکه چند مرحله دور هستند؛ اوّلاً تعلیم اسماء به آدم شد و ثانیاً عرض اشباح بر ملائکه شد به طوری که درست نفهمیدند، یک چیزی، و ثالثاً اطلاع بر اشباح الاشباح نداشتند. این سه مرحله.

حالا مراحل دیگر. آدم که در ادنی درجات عصمت است سه فضیلت در معرفت اسماء بر ملائکه دارد، ولکن معرفت اسماء پوچ و توخالی نه، معرفت اسماء یعنی معرفت دالّات علی الله در بُعد ادنای عصمت که مستوجب عمل است، در این سه بُعد است. معرفت ادنای به وحی در بُعد ادنای عصمت که مستلزم عقیده است، که مستلزم عمل است در سه بُعد. ترسیم عصمت ادنی و پایین‌ترین مراتب عصمت در سه جهت. معرفت دالّات علی الله در این بُعد و اعتقاد در بُعد دوم و عمل در بُعد سوم که معرفت است و اعتقاد است و عمل. این آدم که سه مرتبه از کلّ ملائکه بالاتر است، این آدم… این ملائکه را قانع کرد.

آدم در ادنای مراتب رسالت است، بعد آدم رسل غیر انبیاء مرتبه چهارم، یعنی سه مرتبه ملائکه پایین‌تر هستند، مرتبه چهارم. علم به اسماء الله و دالّات علی الله که در آدم سه مرتبه از ملائکه بالاتر است، در رسل بالاتر از آدم چهار مرتبه، در انبیاء که بالاتر از رسل هستند پنج مرتبه، در اولوالعزم که بالاتر هستند شش مرتبه. در محمّد و محمّدیین هفت مرتبه.

بنابراین معرفت اسماء دالّات علی الله در بُعد معرفتی اوّلاً و در بُعد اعتقادی ثانیاً و در بُعد عملی ثالثاً در محمّد و محمّدیین هفت درجه از ملائکه بالاتر است و این عجیب است که بشر خاکی، بشر مبتلای به نفس امّاره و فضیلت عدالت و فضیلت عصمت آدم بر ملائکه ابعاد دیگری هم دارد که سؤال شد، جواب آن را عرض می‌کنیم. چند آیا: آیا ملائکه در معصوم بودن مجبور هستند؟ مکلّف نیستند؟ حالت آن‌ها، حالت جبری است؟ نخیر. ملائکه مکلّف هستند. اگر مکلّف نبودند، «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ»[8] معنی نداشت. مثل این می‌ماند که این فرش تخلّف نمی‌کند، از زیر پای ما جمع نمی‌شود. معنی ندارد. هم تخلّف کردن، هم اطاعت کردن غلط است. «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ» نسبت به کسی می‌گویند که امکان عصیان در او است، منتها عصمت موجب عدم عصیان است. ملائکة الله مکلّف هستند. منتها تکلیف آن‌ها سبک‌تر از تکلیف انسان‌ است. چرا؟ برای اینکه ملائکة الله نیروی مضاد دارند، نیروی مضاد با معرفة الله و اعتقاد بالله و عمل مطابق عقیده و علم، یک نیروی مضاد دارند و این نیروی شهوات عقلی است.

بنابراین انسان هم شهوات عقلی دارد، هم شهوات جسمی. درست است که شهوات عقلی احیاناً قوی‌تر است، ولکن نوعاً درصد شهوات جنسی رجحان دارد. ابتلای انسان به جسم، به أکل، به شرب، به استراحت بدنی، به عمل جنسی بدنی، این ابتلائات، ابتلائات صوری و دم دست و ظاهری است که زیاد انسان را مبتلا می‌کند، زیاد از عدالت بیرون می‌کند، از ایمان بیرون می‌کند، به فسق نزدیک می‌کند. بنابراین درست است که شهوات عقلانی هم شهوات بسیار قوی است، ولکن در بُعد درون و درصد آن کمتر است، ولکن شهوات جسمانی زیادتر است.

بنابراین عصمت ملائکه خیلی آسان‌تر از عصمت آدم است. آدم دو گرفتاری دارد. مثل کسی است که در اسب‌سواری می‌گوید: شما از یک بلندی بپر، دیگری از دو بلندی بپر، کدام سخت‌تر است؟ اینکه از دو بلندی می‌پرد، سخت‌تر است، دو ابتلا دارد، انسان دارای دو ابتلا است. هم شهوات و انحرافات روحی و هم شهوات و انحرافات جسمی. بنابراین عدالت در انسان فوق عدالت ملائکه است. عصمت در انسان فوق عصمت ملائکه است.

بنابراین در این هفت درجه، دوبله چهارده درجه می‌شود. یعنی محمّد و محمّدیین در چهارده درجه طبق عدد معصومین (ع) فوق ملائکه هستند. در بُعد هفت درجه اولی، در مراحل سه‌گانه آن که از آدم تا خاتم باشد و در بُعد اینکه محمّد و محمّدیین (ص) این‌ها دو ابتلا دارند؛ ابتلای جسمی دارند، ابتلای روحی دارند. ملائکه ابتلای به شیاطین ندارند، شیاطین به ملائکه راه ندارند. ملائکه ابتلا به شهوانی‌ها ندارند، ولکن محمّد و محمّدیین و انسان‌های عادل یا معصوم یا غیر، ابتلای به هم‌نوعان دارند، ابتلای درونی، ابتلای برونی. ابتلای درونی روحی که ملائکه شریک هسند، ابتلای برونی جسمی که ملائکه ندارند. ابتلای برونی اشخاصی که با اشخاص منحرف و ضال و مضل و گمراه و گمراه‌کننده.

بنابراین درجات عصمت و فضیلت و اسماء الحسنی بودن محمّدیین (ع) خیلی خیلی خلیلی از ملائکه بالاتر است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ما الفاظ را درآوردیم «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» سؤال: خوب این‌ها نتوانستند انباء به اسماء هؤلاء بکنند، پس کاذب هستند؟ کذب هم که خلاف عدالت است تا چه رسد خلاف عصمت. این را روز گذشته عرض کردیم، امروز تکمیل می‌کنیم که کذب چند نوع است؛ یک مرتبه انسان دروغ می‌گوید و می‌داند دروغ می‌گوید، این حرام است، چون دروغ گفتن یعنی بر خلاف واقع. انسان بر خلاف واقع می‌گوید و می‌داند بر خلاف واقع است. گمان دارد بر خلاف واقع است. احتمال دارد بر خلاف واقع است. این‌ها درکات دروغ است. گاهی احتمال نمی‌دهد، این‌طور می‌بیند، بر حسب ظاهر چنین می‌بیند. چون انسان‌های قبلی «يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» بودند پس این انسان‌ها هم در بینش سطحی ظاهری منهای وحی همان هستند و فضیلت ندارند، بلکه تساوی هم دارند.

پس کذب چهار مرتبه بود؛ مرتبه اوّل یقین بر ‏خلاف واقع، دوم ظن، سوم احتمال، چهارم: اصلاً احتمال نمی‌دهد. احتمال عادی عقلایی در سطح نظر ظاهر نمی‌تواند خلاف واقع باشد، این قاصر است. کسی که در بُعد اوّل، بُعد دوم، بُعد سوم دروغ بگوید، این مقصّر است، ولو درکات تقصیر فرق دارد. علم دارد خلاف واقع است، دروغ حسابی است، ظن دارد دروغ کمتری، احتمال دارد دروغ کمتری، تا اطمینان نداشته باشد که نمی‌گوید، ولکن اطمینان دارد موافق واقع است، ولو در اطمینان خود خطا کرده است. خطای قصوری است، خطای تقصیری نیست. اگر خطای عن قصورٍ باشد، نداند و نداند که نداند، بنابراین واقع را این‌طور ببیند، این کاذب است، ولی کذبی که منافی با عدالت و عصمت باشد نیست. بنابراین این هم جواب از این سؤال که «إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» این‌ها را کاذب می‌کند. «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمَ».[9]‏َ

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. بقره، آیات 31 تا 33.

[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[3]. فصلت، آیه 53.

[4]. اعراف، آیه 180.

[5]. فصلت، آیه 53.

[6]. بقره، آیه 30.

[7]. همان، آیه 32.

[8]. تحریم، آیه 6.

[9]. بقره، آیه 32.