جلسه سیصد و نود و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خلیفة الله

مراحل و مراتب تعلیم اسماء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ * قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ».[1]

بحث‌هایی است که به طور متسلسل با افکاری که ما مجدّداً و در اوقات مختلف می‌کنیم بر مبنای خلافة الارض به دست می‌آید. دنباله بحث دیروز را عرض می‌کنیم و بعد در ضمن مطالب جدیدی را هم بیان می‌کنیم. این «الْأَسْماءَ كُلَّها» دارای مراحل و مراتبی است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» مقصود اسمائی است که با تعلیم الهی حاصل می‌گردد. اسمائی که بدون تعلیم الهی حاصل باشد مانند اسماء لفظیه، اسماء عینیه، اسماء ظاهره و اسماء باطنه‌ای که بدون وحی و بدون مقام عصمت به دست می‌آید، آن‌ها تحصیل حاصل است. پس اسمائی که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» که اگر خداوند به آدم تعلیم نمی‌کرد آدم نمی‌دانست و نمی‌توانست اسماء الاسماء را به امر الهی به ملائکه انباء کند، این اسمائی که من دون وحی فهمیده می‌شود نیست. چه اسماء ظاهری باشد و چه اسماء باطنی باشد، چه اسماء دلالی باشد و چه اسماء غیر دلالی. اصولاً اسمائی که در عالم هست، مخلوقاتی که در عالم هستند با مراتب گوناگونی که دارند، لفظاً، علماً، عیناً، شبحاً، حقیقتاً، تمام این اسماء دارای دو بُعد هستند. در یک بُعد اسماء نیستند و در بُعد دیگر اسماء هستند. بُعد اسماء بودن کائنات عالم، بُعد دلالت بر رب‌‌العالمین است.

اگر استدلال به خلائق بر رب‌العالمین با درجات گوناگون نشود، این خلائق اسماء نیستند، چون مراد از اسماء تمیّزها و مقامات و کمالاتی است که خداوند از برای این خلیفه ارضی بیان فرموده و این کمالات در معرفت اسماء لفظیه و اسماء علمیه و اسماء شبحیه و اسماء عینیه بدون اینکه به وسیله آن‌ها استدلال شود بر خدا و بدون اینکه حالت آیت و نشانه و مَثَل بر خدا داشته باشند، این‌ها اسماء نیستند. پس یک بُعد از اسماء که از «الْأَسْماءَ كُلَّها» خارج می‌شود، کلّ ابعاد اسماء در بُعد عدم دلالت است. کسانی که عالم به الفاظ هستند، عالم به معانی هستند، عالم به أعیُن هستند، عالم به اعیان موجودات هستند، علوم تجربی دارند، علوم شیمی و فیزیک و پزشکی و چه و چه دارند، اما توقّف دارند در این علوم. ذریعه نیست و وسیله نیست این اشیائی که به آن علم‌ها دارند، اطّلاعات دارند، ذریعه و وسیله به عنوان آیت الله و دلالت علی الله نیست، این‌ها از اسماء بودن خارج هستند. چون اسمائی در این‌جا مورد تعلیم قرار گرفته است که علم به آن اسماء فضیلت معنوی است، فضیلت ایمان است، فضیلت ربّانی است، علم اسمائی که فضیلت ربّانیه می‌آورد و مقتضی استخلاف انسان جدید است «فی الارض عمّن سلف من الانسال الآدمیّة» این اسماء در کلّ ابعاد است در بُعد دلالی. گرچه استدلالات اسماء علی الله مراتب دارد، اما فعلاً کل مراتب خلائق الله که در کل درجات‌شان اسماء الله باید باشند، در بُعد غیر اسماء الله بودن اصلاً مورد بحث نیست، بلکه در مورد دلالات علی الله است. این یک اخراج بود.

اخراج دوم: در بُعد دلالات گوناگون با نظرات و درجات گوناگونی که خلائق الله دارند، که اسماء الله هستند، که مثل الله هستند، «لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏»[2] داریم، مثل ادنی داریم، مثل اوسط داریم، کل خلائق در بُعد دلالت علی الله آیا بر «أَسْماءَ كُلَّها» مراد هستند؟ خیر. آن‌هایی مراد هستند که نیازمند به «عَلَّمَ» هستند. آدم قبل از «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ملائکه قبل از اینکه آدم انباء کند به اشباح این اسماء، عارف به این اسماء نبودند. بنابراین مراد کل اسماء الله در بُعد دلالت علی الله نیست. چون بُعد دلالت اسماء علی الله دو بُعد است. البته بُعد قبلی که بُعد بعید است که اسمائی که استدلال علی الله به آن‌ها نمی‌شود «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ‏»[3] است.

و اما اسمائی که منظر هستند، قائمه هستند، برای معرفة الله وسیله هستند، این‌ها هم دارای دو بُعد هستند؛ یک بُعد که با مراتب و درجات استدلالات به این اسماء امکان مادون وحی در آن وجود دارد، نیازمند به وحی نیست. اگر وحی رسالی و وحی نبوّتی و وحی عصمتی نشود، استدلال این اسماء بر حسب درجات و مراتب نظرات بصری و نظرات بصیرتی موجود است. بلکه این تکلیف عامّه مکلّفین است، عامّه مکلّفین باید در آیات انفسیه در ابعادش، در آیات آفاقیه در ابعادش نظر کنند، دقّت کنند، تفکّر کنند تا مزید بر معرفت علی الله شوند. «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[4] را که بعضی خیال کردند تسبیح تکوین کونی است، خیر تسبیح اختیاری است. «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» این بُعد «لا تَفْقَهُونَ» یک بُعد است، بُعد «تَفْقَهُونَ» بُعد دیگری است. بُعد دیگر که بُعد «تَفْقَهُونَ» است، یعنی امکان استدلال علی الله به خلائق الله در بُعد امکان تکلیف است؛ یعنی انسان که مکلّف است، نباید مجرّد بشود از استدلال به آیات درونی و آیات برونی. انسان باید به آیات درونی و آیات برونی استدلال کند. آیات درونی چند بُعد است و آیات برونی هم چند بُعد است. استدلال به آیات درونی و آیات برونی کند تا مزید بر معرفت و تا مزید بر اعتقاد و تا مزید بر عمل و عبودیت بشود. مکلّفین در این مثلّث هستند با درجات و مکاتبی که دارند.

بُعد اوّل از خلائق الله که از «أَسْماءَ كُلَّها» بعید هستند و از «أَسْماءَ كُلَّها» خارج هستند، آن‌هایی است که به عنوان دلالت نیستند. بُعد دوم که قریب هستند، ولکن مشمول به «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» نیستند، آن موجوداتی که استدلال به آن‌ها در خور فهم و در خور امکان و استعداد مکلّفین است منهای وحی، این هم داخل نیست. برای اینکه اگر این داخل باشد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» می‌خواهد چه کار؟ تعلیم آنچه را بشر می‌داند و باید بداند، انسان و ملائکه و جن و کل مکلّفین، آنچه را علم دارند و یا باید علم داشته باشند، ممکن است علم ندارد ولی باید علم داشته باشد. آنچه را علم دارند بالفعل در استدلال به خلائق الله علی الله و آنچه را علم دارند، این نیازمند به تعلیم نیست. آنچه را علم دارند تحصیل حاصل است و آنچه را علم ندارند و باید علم داشته باشند بی‌خود است، برای اینکه شخص مکلّف باید «إلی ربّه» کادح باشد. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهٍ»[5] معرفت به ربوبیت رب در اثر کدح است. کدح در حاصل است یا در آنچه می‌شود تحصیل کرد.

بنابراین انسان در اسماء الله یعنی در خلائق الله که باید فکر کند، دقّت کند، نظر کند، کاوش کند تا هرچه بیشتر و بیشتر معرفت به رب‌العالمین حاصل کند، این در بُعد مادون عصمت، تکلیف است. چه بداند ضروری است و چه نداند نظری است و باید تحصیل کند. پس این بُعد از اسماء خارج از اسماء «کُلَّهَا» است. بُعد سوم؛ بُعد سوم اسمائی را که می‌شود در بُعد عصمت یاد کرد، در بُعد نقطه اولای عصمت و درجه اولای عصمت که از نظر انسان اخیر آدم اوّل است، در آن بُعد می‌شود حساب کرد، یعنی «عَلَّمَ». «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» یعنی کل دلالات علی الله که در مادون عصمت نمی‌شود به دست آورد، ولکن زمینه آن را می‌شود به دست آورد. گاه این استدلال به خلائق الله علی الله در بُعد عصمت زمینه ندارد که هیچ، باید زمینه داشته باشد. زمینه این است که آن‌قدر کاوش کرده است، کوشش کرده است، دقّت کرده است، نظر با سَر و سِر کرده است، نظر با علم و فکر کرده است، نظر با عمل و عقیده کرده است، بسیج کل نیروهای مکلّف در بُعد مادون عصمت تا هرچه بهتر، بیشتر، کامل‌تر، نورانی‌تر خداشناس گردد. آن مرحله اخیره‌اش زمینه عصمت است. البته زمینه صددرصد عصمت نیست. چون نه هر که زیاد کاوش کند معصوم است. بله، معصومین از میان کاوش‌کنندگان درجه اوّل علماً، معرفتاً، عملاً حاصل می‌گردند که بین عصمت و بین این کاوش عموم مطلق است. هر که معصوم است زمینه عصمت را با کدح بسیار عالی بشری و جنّی و ملائکی ایجاد کرده است و نه آنکه به عکس؛ هر کس زمینه عصمت را در بُعد اعلای سعی و کدح و جدّیت به دست آورده است، حتماً معصوم بشود.

بنابراین مرحله علم به اسماء، استدلال به اسماء بر رب‌العالمین که بُعد اوّل آن معرفت است و بُعد دوم عقیده است و بُعد سوم عمل است در مادون عصمت خارج است از «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» اگر خارج است «وَ عَلَّمَ» می‌خواهد چه کار؟ تعلیم الهی دارد. تعلیم الهی بالوحی است، به ملائکه بالوحی است. به آدم اوّل بالوحی است، چون نبی است و آن‌ها معصوم هستند، بنابراین مرحله مادون اسماء را شامل نیست، ولو «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» باشد، چون اسماء یا اسماء شهود هستند یا اسماء غیب هستند. منتها خلائق ظاهری دارند و باطنی دارند. با حس و لمس و سمع و بصر و سایر وسائل ظاهری می‌شود ظاهر خلائق را فهمید، این «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نیست. ولکن باطن موجودات، باطن بالفعل موجودات، باطن دلالی موجودات، باطن بالفعل موجودات که حقیقت موجودات است، ملکوت موجودات است و باطن دلالتی موجودات که دلالت باطنی موجودات در رب‌العالمین است، این‌ها چگونه است؟ ما استدلال به ظاهر می‌کنیم بر باطن، استدلال به باطن می‌کنیم بر ربوبیت رب‌العالمین در بُعد مادون عصمت، ولکن در بُعد عصمت مرحله علیا است و مرحله بالاتر است. پس «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» یعنی دلالت‌های موجودات در بُعد باطنی بر رب‌العالمین که اگر «عَلَّمَ» خدا نباشد، نمی‌داند. نه ملائکه، نه آدم، نه جن و نه سایر مکلّفین.

بنابراین این مقامی را که خداوند با «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» برای آدم که نقطه اولی و پله اوّل عصمت است، این مقام برای غیر آدم نیست؛ یعنی کسانی که ما دون مقام… اولین بار است این حرف را عرض می‌کنم، اوّلین حرفی است که سابقه ندارد. این خلافت ارضی که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[6] که متمثل است و پیاده شده است در نطفه اولی در آدم صفی الله، در غیر معصومین نیست، برای اینکه «عَلَّمَ آدَمَ وَ بَنِیه» که نیست. «عَلَّمَ آدَمَ» خداوند این اسماء را به آدم تعلیم کرد. آدم نیازمند به این تعلیم بود که ظرف این تعلیم را خداوند برای او درست کرد. اگر مقامی را به مرحله علیا داده‌اند، مقام برای مرحله علیا است. احکامی که مربوط به مرحله علیا است که این احکام را به او داده‌اند، مرحله پایین‌تر نیست.

در این‌جا خداوند می‌خواهد استحقاق خلافة الارض آدم را نسبت به نسل‌های گذشته منقرض‌شده انسان‌ها ثابت کند. اثبات به چیست؟ اگر اثبات با صرف تعلیم اسماء است به غیر معصومین، پس چرا «آدَمَ الْأَسْماءَ» بود؟ پس از «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» به دست می‌آوریم که کل انسان‌ها خلیفه نیستند. انسان‌ها دو دسته هستند: یک دسته معصومین از درجه آدم تا درجه علیای محمّدیه، این‌ها هستند. این‌ها هستند که خلیفه هستند. نمی‌خواهم نفی خلافت غیر کنیم. خلافت غیر هم در آیات دیگری ثابت است، اما این آیه خلافت فقط اثبات خلافت معصومین انسان اخیر و نسل اخیر را می‌کند، چون «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» به آدم همه اسماء را، در چه بُعد؟ در بُعد عصمت، نه در بُعد ظاهر، نه در بُعد باطن که مکلّفین مکلّف هستند در دون عصمت به دست بیاورند، بلکه در بُعد باطنی که اگر وحی الهی نشود نمی‌شود، چون ما دو وحی داریم؛ یک وحی درونی است و یک وحی برونی است. وحی درونی استعداد فطرت و عقل و فکر و وسایل دیگری است که خداوند به انسان داده، با این استعدادها استدلال کند به خلائق الله علی الله که معرفة الله، که اعتقاد بالله، که عمل لله حاصل شود. این مرحله اولی است.

پس مرحله ثانی در این‌جا مراد است «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» آن اسمائی که «هُم» هستند. بله، اسماء «هُم» نیز نباشند. فرض کنید جمادات، نباتات، حیوانات، انسان‌ها، اجنّه، همه موجودات عالم، اطلاع به آن‌ها دارای مراتبی است، اطّلاع و علم به موجودات -این را مقدّمه عرض می‌کنم- دارای مراتب است؛ یکی اطلاع ملکوتی، علم به ملکوت شیء، علم مطلق است و علم مادون علم ملکوت شیء مطلق علم است. مطلق علم را دیگران دارند، از غیر معصومین و معصومین، ولکن علم مطلق این‌طور نیست. علم صددرصد و علم مطلق به ملکوت و حقیقت کوچک‌ترین اشیاء داشتن در انحصار خدا است. این هم اسم است، ولکن اسمی است که منحصر به الله است. دالّ علی الله است، ولی مستدل علی الله نداریم چون خدا راجع به خود استدلال نمی‌خواهد و غیر خدا هم علم مطلق به اشیاء ندارند، بلکه مادون علم مطلق است. مادون علم مطلق به اشیاء در بُعد استدلال یک مرحله‌اش مربوط به معصومین است «علی درجاتهم» و مرحله دیگر مربوط به غیر معصومین است «علی درجاتهم».

– [سؤال]

-‌ اسماء فرموده، برای اینکه شامل همه بشود. شامل ذوات جمادات و نباتات و حیوانات و شامل ذوات عقلا، معصومین و غیر معصومین، منتها درجات دارند. مثلاً علم و اطلاع بر جماد یک مرتبه است، در نبات بالاتر است، در حیوان بالاتر است، انسان بالاتر است، جن قبل است. علم و اطلاع در هر موجودی هر قدر کمالش بیشتر باشد علم به آن، کمال زیادتری است. هر قدر کمال موجود بیشتر باشد، علم و اطلاع به آن، کمال بیشتری است، منتها در موضع و زمینه دلالی نه «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا»[7] هر قدر فیزیک قوی بشود و علم فیزیکی به اشیاء و مواد زیاد باشد، مادامی که آیت نباشد و دلالت بر خالق نباشد، این علم، اسم نیست. علمی اسم است که معلوم آن به وسیله علم دلالت علی الله کند.

«الْأَسْماءَ كُلَّها» تمام اسماء باشد، اسماء چه «هُم» باشند، چه «هُم» نباشند. اسماء ذوی‌العقول باشند، اسماء غیر ذوی‌العقول. هم اسماء ذوی‌العقول در این‌جا مراد است و هم اسماء غیر ذوی‌العقول. اسماء غیر ذوی‌العقول «الْأَسْماءَ كُلَّها»، اسماء ذوی‌العقول «عَرَضَهُمْ». پس به دو دلیل از دو لفظ آیه استفاده می‌کنیم که اسماء ذوی‌العقول و غیر ذوی‌العقول همه مراد است، منتها در چه بُعدی؟ در بُعد عصمت. شناختن حجر، شناختن شجر، شناختن مطلق نه، مطلقِ شناختن، مطلق شناختن درجات دارد. یک شناخت در بُعد عصمت است و یک شناخت در بُعد عدالت است و یک شناخت در بُعد ایمان است، در بُعد اسلام است، در بُعد کمتر از اسلام است، شناخت‌های در ابعاد دلالتی طبعاً فرق می‌کند.

بنابراین «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» چند بُعد خارج می‌شود. یک بُعد اشیاء عالم چه ذوی‌العقول و چه غیر ذوی‌العقول که به عنوان اسمائیت، به عنوان مَثل بودن، به عنوان دلالت منظور نیستند، این‌ها خارج می‌شوند. بُعد دوم به عنوان دلالت منظور هستند، اما حاصل است و یا باید مکلّف حاصل کند. عصمت لازم است؛ این هم خارج است، این دو بعد خارج است. بُعد سوم خارج: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»، «أَسْماءَ كُلَّها» در بُعد علم مطلق به ملکوت اشیاء ولو ذرّه خاک. این هم خارج است. آن دو بُعد، دو بُعد اوّل هستند و این بُعد وقتی است که اشیائی که دلالت علی الله دارند، علم مطلق، صددرصد که علم به ملکوت باشد و علم ملکوت به طور کلّی در انحصار خدا است، این از «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» خارج است. پس «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» نسبت به کلّ اسماء در این بُعد است. دلالاتی که ممکن است، دلالاتی که حاصل نیست، دلالاتی که نمی‌شود حاصل کرد مگر در بُعد وحی. پس «أَسْماءَ كُلَّها» اوّلاً «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هستند، ثانیاً محور اصیل آن «هُم» است، ثالثاً «أَسْماءَ كُلَّها» در بُعد دلالات علی الله است که محتاج به مقام عصمت است، ولو ادنای درجات عصمت.

-‌ [سؤال]

-‌ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» حتی زید، عمرو، حتی اسب، شتر، معرفت و شناخت مواد عالم و جمادات عالم مراتب دارد. […] ظاهر، باطن، باطنِ باطن، تا به ملکوت برسد «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[8] ید علم است و ید قدرت است. ید علم حق «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» و ید قدرت حق «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» ید مطلقه صددرصد بی‌نهایت در دو بُعد علم و قدرت در انحصار خدا است. بنابراین اشیاء که از آن تعبیر اسماء شده، اشیاء کلّها که «أَسْماءَ كُلَّها» است که خلائق کلّها است، بعضی از ابعاد آن خارج از «عَلَّمَ» است و بعضی داخل در «عَلَّمَ» است. بعضی که خارج از «عَلَّمَ» است چون شایسته نیست، چون حاصل است، چون امکان حصول دارد و تکذیب حصول دارد، یا محال است. محال است که استدلالات و دلالات علی الأشیاء بقولٍ مطلق که نیازمند به علم مطلق است. چون استدلال بالدّلیل فرق می‌کند. گاه احاطه کلّی صددرصد بر ملکوت دلیل دارد و استدلال می‌کند که محتاج به خدا است. همه اشیاء عالم دلیل الله هستند، ولکن این ادلّه علی الله با مراتب‌شان، آیا در بُعد ملکوت که علم صددرصد است، نتیجه علم صددرصد به شیء قدرت صددرصد است، نتیجه آن «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» است، «عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» است و نتیجه آن خالقیت است. نتیجه علم مطلق و قدرت مطلق که خالقیت است، این اسم، این استدلال، این دلیل خارج است. دو بُعد اوّل دلیل هم خارج است. بُعد قبلی هم که اسم نیست. پس یا اسم نیست خارج است که «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا»، یا اسم است خارج است که حاصل است، یا اسم است خارج است، مکلف به تحصیل است، یا اسم است خارج است محال است، یا اسم است داخل است. آن اسمی که از پنج قسم اسم داخل در «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» است، آن استدلالات و آن علوم و آن معرفت‌هایی است و آن عمل‌هایی است که از نقطه اولای عصمت شروع می‌شود که آدم است. آدم هم معلّم ملائکه بود در اشباح که بحث بعدی است و عرض خواهیم کرد.

بنابراین سر ما بی‌کلاه است. غیر آدم و رسل و انبیاء و اولوالعزم از ذریه آدم مشمول «خلیفةً فی الارض» نیستند. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» در چه بُعد؟ در بُعد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ» نه شأناً، نه فعلاً، نه غیر معصوم شأن عصمت دارد، نه بالفعل عصمت دارد. کسانی که بالفعل معصوم هستند یعنی زمینه و ظرف استدلال به اسماء را که «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است که «إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» این زمینه را حاصل کرده‌اند تا این زمینه صلاحیت و قابلیت و لیاقت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» را حاصل کرده است.

این سه بُعد مراحل دارد: سُلّاک إلی الله، سه قدم باید بردارند. قدم علم استدلالی، استدلال به آیات الله، قدم عقیده، قدم عمل. این سه قدم از برای همه متکلّفین هست، ولکن سه قدمی که در این‌جا است که قدم اوّل آن «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» است، آدم است. تا آدم نباشد… آدم شخص است، ما هیچ کدام آدم نیستیم، بچّه‌های آدم هستیم. تا شخص آدم نباشد که شخص آدم نقطه اولای عصمت و نقطه ادنای رسالت و عصمت است، تا او نباشد خلافت نیست. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» خلیفه چه کسی است؟ آدم و آدم‌ترها از ادریس و یونس و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (ص).

پس چرا می‌فرماید: «ثُمَّ عَرَضَهُمْ»؟ برای اینکه علم و اطّلاع به وحی، علم و اطّلاع بر آیت بودن اشخاص بالوحی دارای مراتبی است. مرحله جماد، نبات، حیوان، جن، انسان، ملائکه و انسان اعلی. انسان اعلی که معصومین درجه علیا هستند، معصومین محمّدیین هستند، چون که صد آمد نود هم پیش ماست و لذا فرمود: «عَرَضَهُمْ»، چرا «عَرَضَها» نفرمود؟ اگر عرض کل اسماء است، عرض کل جمادات است، نباتات است، حیوانات است، «عَرَضَها» باید بفرماید. با دلیل دیگر بفهماند، دلیل عام و دلیل خاص که در این‌ها «هُم» هم موجود است. چرا بلافاصله بعد از «ها» فرمود: «هُم»؟ برای اینکه وقتی «هم»، «اسمائهم»، اسماء ذوی‌العقول که دلالت آن‌ها علی الله بالوحی و به غیر وحی ادل است از دلالت غیر «هُم»، از دلالت حیوان، دلال نبات، دلالت جماد، چون این‌ها هستند، بنابراین عمق اسماء که موجب فضیلت است خداوند به آدم تعلیم کرده است، ولی چقدر؟ آیا حقیقت محمّدیه (ص) را صددرصد به آدم تعلیم کرده است؟ خود محمّد هم نمی‌داند. ملکوت حقیقت محمّدیه که «ملکوت الاشیاء کلّها» است، حقیقت صددرصد و ملکوت حقیقت محمّدیه که صددرصد حقیقت کلّ الاشیاء است خود محمّد هم نمی‌داند، خود محمّد نمی‌داند واقعاً جسم او چیست، روح او چیست، چون علم مطلق، صددرصد مساوق است با قدرت مطلقه و این منحصر به خدا است. آن ملکوت مراد نیست، بلکه ملکوت پایین‌تر. ملکوتی که امکان فهم دارد، امکان دریافت دارد، ملکوت حقیقت محمّدیه‌ای که به الله انحصار ندارد و درجات و مراتب دارد، استدلال به آن‌ها و معرفت آن‌ها، معرفت بالاتر علی الله است، پس به اعتقاد بالاتر بالله است، پس عمل قوی‌تر لله است و عبادت بیشتر لله خواهد بود.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ». منتها در بحث «عَرَضَهُمْ» آیا «عرض الحقیقة المحمّدیّة الممکنة الاطلاع علیها» به آدم؟ خیر، حقیقت محمّدیه را باید علی بداند، فاطمه بداند، حسن بداند، حسین بداند، محمّد بداند. حقیقت علیای محمّدیه که ملکوت محمّدیت است، مادون ملکوت مطلق که انحصار به حق دارد، این را خود آن‌ها باید بدانند. پس آن عرض نشد، حقیقت محمّدیه عرض نشد، اشباح عرض شد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها». این «أَسْماءَ كُلَّها» که حقیقت محمّدیه است، حقیقت محمّدیه در چند بُعد عرض نشد، در یک بُعد عرض شد. بعد اوّل که عرض حقیقت محمّدیه، سنجش و پیشکش و نشان دادن حقیقت محمّدیه که به آدم نشد، در بُعد اوّل حقیقت صددرصد و ملکوت محمّد است، منحصر به خدا است. بُعد دوم: حقیقت محمّدیه که محمّد مطّلع است و محمّدیین، این هم مربوط به آدم نیست، مربوط به ابراهیم‌ها و موسی‌ها و عیسی‌ها هم نیست.

پس بعد ادنی: بعد ادنی در مرتبه عصمت. بعد ادنی در مرتبه عصمت شبح است. حقیقت محمّدیه در هیچ بعدی از ابعاد نیست. عین محمّد (ص) نیست، خلق نشده، شبح است، دورنما است. دورنمایی از ملکوت و حقیقت محمّدیه در بُعد ادنای عصمت «عَلَّمَ آدَمَ» […] دورنمای حقیقت محمّدیه که حقیقت کلّ عالم هستی در بُعد دلالت علی الله است، دورنمای کلّی نه، دورنمای درصد بالا نه، دورنمای درصد ادنای در نقطه اولای عصمت «عَرَضَهُمْ عَلَی المَلَائِکَةِ» ملائکه نمی‌فهمند. ملائکه استعداد فهم حقیقت محمّدیه را در این شبح، در این دورنما که در ظرف آدم پیاده می‌شود و آدم فوق ملائکه است، ملائکه ظرفیت ندارند «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ» نفهمیدند «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» یعنی دورنمای دورنما. یک نزدیک‌نما است، نزدیک‌نمای حقیقت محمّدیه در بُعد صددرصد آن انحصار به الله دارد، در بُعد درصد آن انحصار محمّدیین دارد، در بُعد درصد پایین‌تر آن انحصار به اولوالعزم و رسل دارد، در حد درصدی که مربوط به عصمت آدم است، این را ملائکه نمی‌فهمند. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِهؤُلاءِ» خیر، «بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» یعنی دورنمای دورنما. انباء کنید و دورنمای این دورنما را که در پایین‌ترین درجه عصمت بشری است به من بگویید. «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ».

-‌ [سؤال]

-‌ آن عرض یک عرضی است و این عرض یک عرضی است. عرض را آن‌جا بحث خواهیم کرد، در بُعد آیه احزاب. «ثُمَّ عَرَضَهُمْ». به معرض گذاشت، به معرض دید ملائکه گذاشت حقیقت محمّدیه را. چون حقیقت محمّدیه شامل کلّ حقایق موجودات عالم است در بُعد دلالت علی الله و مَثَل الله بودن، حقیقت محمّدیه را قبل از وجود آن، حقیقت محمّدیه را در بُعد امکانِ در ظرف ادنای عصمت بشری که به آدم تعلیم کرد، تعلیم کرد. چون ظرف او این بود، ولیکن ملائکه پایین‌تر بودند، ظرف آن‌ها کمتر بود «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» این حقیقت محمّدیه را به معرض ملائکه، به دید ملائکه، چه چیزی را؟ دورنمای ممکن حقیقت محمّدیه را که خداوند به آدم تعلیم کرد، این را به معرض ملائکه و در جنب ملائکه و در دید ملائکه قرار داد. دید ملائکه اعمی بود و نابینا بود از شناخت این دورنمای حقیقت محمّدیه‌ای که در بُعد آدم است.

– [سؤال[

-‌ عالم ذر را قبول نداریم، اصلاً عالم ذر دروغ است. از ابحاثی که خواهیم کرد از آیات مشکله قرآن، دو آیه است، آیه فطرت است در سوره روم و آیه ذر در سوره هود ظاهراً یا سوره انعام.

-‌ [سؤال]

-‌ در همین عالم. در همین عالم خلفت بوده است. وقتی خدا آدم را خلق کرد در زمان، در زمان چند هزار سال قبل که خداوند آدم را خلق کرد. «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» این حقیقت محمّدیه، این شبح و دورنمای حقیقت محمّدیه را که به ما عرض شده، ما نمی‌توانیم بفهمیم «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ‏ أَنْتَ‏ الْعَلِيمُ‏ الْحَكِيمُ‏» خدا چه کار کرد؟ آیا خداوند همان «عَلَّمَ» را که به آدم تعلیم کرد، همان «عَلَّمَ» را به ملائکه تعلیم کرد؟ نه و نه. نه اوّل اینکه خدا تعلیم نکرد «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ». نه دوم: آدم که مأموریت داشت تعلیم کند، تعلیم این اشباح را نکرد، اسماء الاشباح یعنی دورنمای دورنما را. پس حقیقت اولی که نیست، حقیقت ثانیه نیست، حقیقت ثالثه نیست، حقیقت و ملکوت محمّدیه در بُعد معرفت آدم است، ولکن بعد از این دورنمای دورنمای حقیقت محمّدیه را تازه آدم «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»، اسماء الأسماء یعنی دورنمای دورنما، یعنی اشباح الاشباح. در اشباح هم صحبت می‌کنیم، در اشباح الاشباح «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ‏ بِأَسْمائِهِمْ‏»، «أَنْبَأَهُمْ ِأَسْمائِهِمْ» نیست، «بِأَسْمائِهِمْ‏» است. نکته دارد. چون «أَنْبَأَهُمْ»، «أنبَأَ» دو مفعول‌گیر است. چرا «بِأَسْمائِهِمْ‏» است؟ پس باء، باء تعدیه نیست، باء سببیت است. یعنی به وسیله اسماءشان آن‌ها را انباء کردیم.

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» پس این اسماء «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هستند، منتها «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یک غیبی است که در انحصار الله است، آن هیچ، یک غیبی است که مکلّفین می‌توانند بفهمند، آن هیچ. یک غیبی است که به وحی است، غیبی که به وحی است غیب به وحی‌ای است که آدم می‌تواند بفهمد، ملائکه نمی‌توانند بفهمند؟ یک غیب به وحی‌ای است که ملائکه به انباء آدم می‌توانند بفهمند. پس بنابراین این اسماء چند حکم دارد: اسماء، «غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هستند؛ اسماء «هُم» هستند؛ اسماء مراحل دارند. و إلی غیر ذلک من البحوث که إن‌شاءالله بعداً خواهد آمد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. بقره، آیات 31 تا 33.

[2]. روم، آیه 27.

[3]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[4]. اسراء، آیه 44.

[5]. انشقاق، آیه 6.

[6]. بقره، آیه 30.

[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[8]. مؤمنون، آیه 88.