انقراض نسلهای قبلی؛ خلافت آدم (س) در زمین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ».[1] چنانکه مکرراً با تعابیر گوناگون عرض شد، این اسمائی را که خداوند به آدم تعلیم کرد، تنها اسماء لفظیه نیست، بلکه دلالات علی الله است. دالّات علی الله از نظر استدلال مختلف هستند نه از نظر مادّه دلالی. سماوات و ارض و کائنات سماوات و ارض از آغاز خلقت و تاکنون و تا قیامت کبری همان سماوات و سماواتیان و همان ارض و ارضیان هستند. بنابراین مادّه دلالت همان مادّه است، استدلال با دال فرق میکند.
مثلاً آیهای از آیات متشابهات قرآنیه که استدلال به این آیه، آیه را فرق نمیدهد، آیه همان آیه است، چه استدلال جاهل، چه استدلال عالم و چه استدلال اعلم و چه عدم استدلال کسی که از آیه متشابهه آگاهی ندارد. آیه در هر استدلال با مراتب خود، همان آیه است، استدلال از نظر استعداد و تفکّر من دون وحی و با وحی فرق میکند. حالا آیات کلّها در کلّ ابعاد خود، چه الفاظی که دالّ بر معانی است و چه معانی که حقایق مسلّمه است و چه عیون موجودات، از آغاز خلقت به ترتیب تا انجام خلقت، الی یوم القیامة الکبری بوده و هستند و خواهند بود، استدلال فرق میکند. استدلال در بُعد وحی و استدلال در بُعد مادون وحی فرق میکند. هر قدر استدلال مستدِل، استعداد آن، شأنیت آن، فهم آن، تفکّر آن، چه بر مبنای وحی، چه بر مبنای مادون وحی بیشتر باشد، دلالت ادله علی الله بیشتر معرفة الله ایجاد میکند و هر قدر بیشتر معرفة الله ایجاد کرد اعتقاد باللّه و بعداً عمل لله ایجاد میشود.
بنابراین این مثلث در استدلال به ادله کائنات، سماوات و سماواتیان و ارض و ارضیان در کل ابعاد خود تغییر دارد و ندارد. در بُعد مادّۀ ادله تغییر ندارد، مادّه ادله همان سماوات است، همان ارض است، همان سماواتیان است، همان ارضیان است. اما کسی که مستدِل است چه در بُعد وحی و چه در بُعد مادون وحی، در بُعد مادون وحی به درجات خود و در بُعد وحی هم به درجات خود، استدلالها، پس معرفتها، پس عقیدهها، پس عملها دارای درجاتی است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» ما در این بحث یک خلیفه داریم، یک مستخلفٌ عنه داریم، یک تعلیم اسماء داریم. خلیفه کیست؟ احتمالاتی وجود دارد. خلیفه شخص آدم است از نسلهای انسانی گذشته یا خلیفه آدم است و نسل وحی او؟ وحی در بُعد نبوئت، رسالت، نبوّت، ولایت عزم و قلّه ولایت عزم که محمّد (ص) است، این دو بُعد. سوم: اضافه بر اینکه آدم خلیفه است به طریق اولی و احری، رُسل الهی «بدرجاتهم» خلیفه هستند. بُعد سوم که صالحین هم ملحق به رسل باشند، بُعد چهارم که فاسقین هم ملحق به خلیفه انسانی باشند، به طور مترتّب چند بُعد است. بُعد اوّل و دوم در منطق آیات مسلّم است، اوّلاً: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[2] نقطه اولای خلافت، آدمِ اوّل است، آدم محور است، آدم مخلوق است، آدم معلّم اسماء حسنی و اسماء و اینها است. بُعد دوم که بُعد اقوی است و بُعد اعظم است و بطریقةٍ اولی و بطریقةٍ احری مراد است، محمّدیین (ص) هستند که عمق و قلّه و نور و محور و کلّیت اسماء دالّات علی الله را دارند.
این دو بُعد از آیه استفاده میشود، اما بُعد سوم که صالحین مادون الوحی باشند از صریح آیه مستفاد نیست و بُعد چهارم که طالحین و مفسدین باشند از صریح آیه مستفاد نیست. ولکن سرجمع، این نسل جدید که مربعی است، این نسل جدید که مربعی است بر حسب درجات و مراتب از نسلهای گذشته خلافت دارد. مربعی است که ضلع اولای آن آدم، ضلع ثانیه آن کل مرسلین، ضلع ثالثه آن صلحاء و ضلع رابعه فاسقین و مفسدین هستند. آیا میشود گفت تمام اضلاع در بُعد خلافة الأرض مراد است؟ این نسل جدید که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» در بُعد اوّل آدم، در بُعد دوم که اولی و احری است کل رسل و در بُعد سوم کل صالحین و در بُعد چهارم کل طالحین و مفسدین از این نسل اخیر، «کلّهم» در جمع مراد هستند، بدین معنا که آدم آن از آدمهای اوّل هر نسلی آدمتر و رسل آن از رسل هر نسلی رسولتر، صالحین آن از صالحین هر نسل منقرضی صالحتر، مفسدین آن از مفسدین هر نسلی بهتر، فساد آنها کمتر است.
– [سؤال]
– چرا؟ برای اینکه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» خلافت برتر است. خلافت برتر در نقطه اولای آدم نص، در نقطه ثانیه محمّدیین نص، صالحین به اینها ملحق است، چرا؟ برای اینکه صالحین آدمی و صالحین نوحی و صالحین ادریسی و موسایی و عیسایی و صالحین محمّدی، بر مبنای وحیِ صالحِ این بزرگان، افضل از دیگران هستند. هر قدر معلّم انسان افضل باشد و انسان درست تعلّم کند، این شخص متعلّم هم افضل است. رسل که به رسالت وحی تأدیب میکردند، تعلیم میکردند، مردم را تزکیه میکردند، هر قدر درجات آنها عالیتر باشد مؤمنین به آنها عالیتر هستند. و لذا مؤمنین و صالحین به رسالت محمّدیه در بُعد رسالت علیا و وحی اعلای محمّدی، از مؤمنین به رسالت مسیح اعلی هستند. در وجه جمعی عرض میکنم. از وحی رسالتی موسی و ابراهیم و عیسی و نوح و سایر انبیاء اعلی هستند. بنابراین این احتمال اخیر و احتمال سوم، هر دو احتمال به احتمال دوم و احتمال اوّل ملحق هستند.
حالا بحث دیگر، البته این بحث مانده است که تعلیم اسماء، تعلیم «أَسْماءَ كُلَّها» که اسماء محمّدیین است، شبح است، این شبح مانده است. شبح را دیروز عرض کردم، شبح دورنمایی از حقیقت اسماء است، و لا سیّما دورنمایی از حقیقت محمّدیه (ص) است. این دورنما دارای سه بُعد است، یک بُعد دورنمای حقیقت محمّدیه برای آدم، بُعد دوم برای ملائکه، بُعد سوم برای صالحین من دون الوحی.
- [سؤال]
- جا نداشته است، جای آن را بلد نیستیم. اوّلاً خدا کجا است؟ جا ندارد. این شبح… این روایتی که در کتاب ادریس است برای شما میخوانیم که در عرش بوده است، عرش چه بوده است؟ عرش علم است؟ عرش معرفت است؟
این شبح، چون نه فقط حقیقت محمّدیه (ص) بلکه کلّ حقایق مطلقه صددرصد، از کلّ خلائق عالم پوشیده است که دیروز عرض کردیم. بنابراین حقیقت محمّدیه که قابل فهم است، حقیقت محمّدیۀ قابل فهم، فهم آن تنها برای محمّدیین در درجه علیا است و در درجه پایینتر از برای اولوالعزم دیگر، انبیاء دیگر، رسل دیگر و ابنای رسل که آدم است. حالا سرجمع حقیقت محمّدیه مادون مستحیل، گرچه دارای مراتبی بر حسب مراتب عصمت است، این منحصر به انبیاء از آدم تا خاتم (ع) است. این یک بحث.
منتها آیا به آدم که «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»، حقیقت مطلقه محمّدیه ممکنة الفهم ارائه شد؟ خیر، در حدّ عصمت آدم. پس حقیقت محمّدیه، حقیقت اسماء، در حدّ امکان فهم و استعداد آدم شد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها». مادون آن که شبح الشبح باشد برای ملائکه، «فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ»،[3] دورنمای دورنما. پس دورنمای اوّل که در بُعد وحی آخر است، یعنی در بُعد وحی کمترین است، دورنمای حقیقت محمّدیه که در بُعد وحی رسالتی انسانی کمترین است، مربوط به آدم است. کمتر آن شبح الشبح است که «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ».[4] کمترین آن برای صالحین بشری و صالحین جنّی است. پس این اشباح مراتب دارد.
حقیقت اولی که معرفت آن مستحیل است که هیچ، حقیقت ثانیه که کاملاً، در حد ممکن و در حد امکان دلالت علی الله میکند که این هم بحثی ندارد. حقایق دیگر و دیگر و دیگر اشباح است، اشباح الاشباح است، اشباح الاشباح است، اشباح الاشباح، تا به مرحله مادون وحی برسد. در مرحله مادون وحی ظرفیتها، تفکّرها، دقّتها، عملها، عقیدهها، تبلورها به این معرفت میدهد. پس سر جمع اسماءالله که محور فضیلت قرار گرفته است، برای آدم نسبت ملائکه محور افضلیت قرار گرفته است، عبارت است از خلائق دالّ علی الله. خلائقی که دالّ علی الله هستند هر قدر استدلال آن خلائق بر الوهیت و ربانیت بیشتر باشد، پشت بند عقیده بیشتر و در آخر عمل بیشتر خواهد بود.
مطلبی که میخواستیم عرض کنیم، این مستخلفٌ عنهها آیا انبیائی داشتند یا نه؟ این یک سؤال. سؤال دیگر: آیا اینها نسلهای متعدّدی بودند با هم منقرض شدند یا خیر نسل اوّل بود منقرض، دوم منقرض، تا الف الف نسل بر حسب روایت، هزار، هزار نسل که یک میلیون است، یا بیشتر یا کمتر. بالاخره این نسلهای متعدّد انسانی خاکی آیا با هم آفریده شدند و با هم منقرض گشتند یا خیر، بهطور متسلسل؟ نسلی آفریده شد منقرض شد، نسل دیگر، نسل دیگر، نسل دیگر و نسل دیگر. قاعدتاً دومی است، چرا؟ برای اینکه در بُعد امتحان نسلهای خاکی انسانی آن نسل اوّل که «يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»[5] آنها خیلی بالا بود منقرض شد، بهتر آمد، دوم منقرض شد، بهتر آمد، پس ما بهترینِ بهترها هستیم. یعنی خداوند هزارها و هزارها نسلهای خاکی انسانی خلق کرده است، بدترین آن نسل اوّل، بدترین نسل اوّل و به حساب بدترین بودن منقرض شد. نسل دوم منقرض، سوم منقرض، تا نسل اخیر قبل الاخیر انسانی که منقرض شد. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»، یعنی این انسان موجود و این نسل اخیر الی یوم القیامة خلیفه است، جانشین است، نسبت به کلّ نسلهای خاکی انسانی گذشته بهترین است.
- اگر نسل اخیر افساد نداشتند، گناه نداشتند، خداوند آنها را منقرض نمیکرد.
– نداشتند نبود، افساد داشتند. و لذا همین نسل انسانی هم در چهار آیه مهدّد به انقراض است، آیات آن را میخوانیم. در چهار آیه قرآن همین نسل موجود انسانی که از آدم تا الی یوم القیامة هستند، همینها هم مهدّد به انقراض هستند، ولی انقراض نمیشوند، مهدّد به انقراض هستند، ولی به دلیل آیاتی که نص است که قیامت به این نسل اخیر برپا میشود، منقرض نمیشوند، ولی مهدّد به انقراض هستند. حالا بحث سر این است که آیا اینها رسل داشتند؟ طبعاً رسل داشتند برای اینکه «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»،[6] مگر اینها امّت نبودند؟ حیوانات امّت هستند، حتی حیوانات نُذُر دارند، در سوره انعام: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ».[7] حیوانات امّت هستند، انسان امّت نیست؟
- خدا نذیر که نمیگوید، تکلیف را میگوید؛ یعنی مکلف.
- نذیر، منتها نذیر یا نذیر رسولی است و یا نذیر رسالی است. «خَلا فيها نَذيرٌ» نه اینکه نذیر باطنی عقل مراد باشد، نذیر باطنی، در امّت نذیر است، یعنی در میان این افراد مکلّف نُذُری هستند که از طرف خداوند نذیر هستند. منتها نذیر یا نذیر رسولی است و یا نظیر رسالی است. نذیر رسولی و رسالی هر دو بر مبنای وحی است. اما نذیری که بر مبنای وحی نباشد حجّیت ندارد. اگر کسی نذیر باشد و بر مبنای وحی کتاب و سنّت، چه قرآن و چه غیر قرآن نباشد، این حجّیت ندارد. بنابراین «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ»، نُذُری بودند یا نذر رسولی، خود رسول، یا نُذر رسالی در فَترت رسالت. علمای ربّانی هر امّتی بر مبنای کتاب و سنّت آن امّت.
صریحتر «إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ» آیه اوّل بود، آیه دوم: «وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا».[8] هر قریهای، به معنی مجتمع، قریه یعنی مجتمع، هر مجتمع مکلّفی – در انسان بحث است- هر مجتمع مکلّفی که بدایت و نقطه اولای تکلیف عقلانی و انسانی آن، انسانها هستند، خداوند در امّ آن، در مرکز آن، در محور آن، رسول قرار داده است. برای اینکه رسل در هر دهاتی، در هر کورهدهاتی معنا ندارد، بلکه مجموعه دهات امّ القرای دهات، مجموعه بلاد امّ القرای بلاد، مجموعه کشورها امّ القرای کشورها، در امّ. در آن مرکزی که محور است و بقیه در حاشیه و در سایه آن هستند، در ام، رسول قرار دادیم. بنابراین رسالت ربانیهای که بالوحی است، این در انحصار نسل اخیر نیست، بلکه کلّ نسلهای انسانی، میلیونها هم اگر باشند، از آغاز تا انجام رسلی دارند.
منتها رسالتهای آنها ضعیفتر از نسل اخیر، ایمانهای آنها ضعیفتر، فسقهای آنها بیشتر. فسقها، افسادهای فی الارض و سفک دماء به اندازهای بیشتر بوده است که موجب انقراض بوده است. آیاتی که این نسل اخیر را تهدید به انقراض میکند. صفحه 99 قرآن، آیه 133، از 132: «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكيلاً»، حالا تهدید: «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ». ناس چه کسانی هستند؟ ناس علی وجه القضایا الحقیقیة در ناس اخیر است. مخاطب ناسهای منقرضشده نیستند، بلکه ناس اخیر علی وجه القضایا الحقیقیة، یعنی از آدم تا آن آخرین فردی که از این نسل متولّد میشود و قیامت برای آن نسل برپا خواهد شد.
«إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ»، انسانها، به خود مغرور نشوید که ما نسل اخیر هستیم، نسل برتر هستیم، فساد ما کمتر است. ولکن اگر شما هم مانند نسلهای منقرض قبلی فساد کنید «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ»، «يُذْهِبْكُمْ» یعنی چه؟ «يُذْهِبْكُمْ» یعنی «يذهبكم عن مقامکم»؟ «عن مکانتکم»؟ خیر. «يُذْهِبْكُمْ»، «كُمْ» چیست؟ «كُمْ» روح و جسم است، یعنی هر دو را از بین میبرد، یعنی افناء میکند، انقراض میکند، این معنی «يُذْهِبْكُمْ». نگفت که «يذهبکم عن مکانتکم»، «عن مقامکم»، «عن أشغالکم». میتوانیم بگوییم اذهاب به این معنا است که آنها از کار میافتند، زنده هستند و دیگران به جای آنها روی کار میآیند، خیر. انسان تا زنده است کار انسانی در بُعد صحیح و در بُعد ناصحیح دارد. پس «يُذْهِبْكُمْ» یعنی شما را منقرض میکنیم.
«وَ يَأْتِ بِآخَرينَ» دسته دیگر میآوریم که دسته دیگر بهتر هستند. دسته دیگر که بهتر هستند خواهیم آورد، بنابراین این تهدید است. ولکن آیا این تهدید واقعاً محقّق شده است؟ آیا محقّق میشود؟ آیا از زمان آدم اوّل تا کنون محقّق شده است؟ خیر. آیا إلی قبل یوم القیامة محقّق خواهد شد؟ خیر. برای اینکه آیات قیامت طرّاً دلالت صریح و ظاهر کالصریح دارد که قیامت بر این نسل موجود قائم خواهد شد. چون قیامت بر این نسل موجود قائم خواهد شد، بنابراین «يَأْتِ بِآخَرينَ» محقّق است یا فقط تهدید است؟ اگر چنین کنی، چنان میکنم، ولکن من چنان نخواهم کرد، چون چنین نخواهی کرد. چون چنین نخواهی کرد، چنان نخواهم کرد، یعنی چون این نسل اخیر و نسل بعد از کل نسلهای انسانی آنچنان سفک دماء و افساد فی الارض که موجب انقراض بود نخواهند کرد، بنابراین منقرض نخواهند شد.
– «يُذْهِبْكُمْ» قیامت را نمیرساند؟
- «يُذْهِبْكُمْ» قیامت را برساند؟ از «وَ يَأْتِ بِآخَرينَ» به دست میآید که قیامت نیست، چون «يَأْتِ بِآخَرينَ» قبل از قیامت است، مکلّفین قبل از قیامت است. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ»، نه «أیّها النّاس المسلمون»، نه «أیّها النّاس الموجودین»، خیر. «أَيُّهَا النَّاسُ» در مثلث زمان که این مثلث زمان شامل نسل اخیر است که آدم فرد اوّل و بعد انسانها و بنیآدم الی یوم القیامة. «وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ».
- این چه فایدهای دارد؟
- برای اینکه حواس آدم جمع میشود.
- الآن که افساد کردند.
- کردند باشد، ولی آن افساد نبود، آن افسادی که موجب انقراض بود، نبود. اگر آن افسادی که موجب انقراض شد بود، منقرض میشدیم یا در آینده یا قبل. ولکن قبل که نشدیم، حالا هم که نشدیم، در آینده هم نخواهیم شد به دلیل نصوص آیات قیامت که قیامت بر همین نسل برپا خواهد شد. پس تهدید است. تهدید دروغ هم نیست. یا تهدیدی دروغ است که غلط است، یا تهدیدی است که مهدّدٌبه واقع خواهد شد، این هم نیست. چون اگر مهدّدٌبه قبل یوم القیامة الکبری واقع خواهد شد، پس آیات قیامت کبری که نص است بر اینکه قائم بر این نسل اخیر میشود اینها باطل خواهد بود.
- وقتی پدری به فرزندش میگوید: اگر درس نخوانی، تو را میزنم. در حالی که تا به حال او را نزده است…
- مثال فایده ندارد. ولی این پسر گاه درس نمیخواند و پدر او را میزند و گاه با این تعبیر درس میخواند. اینجا درس میخواند است. برای اینکه اگر او را میزد در کار بود، در سه بُعد بیّن بود، یعنی قبل از خاتمالنبیین (ص) نسل منقرض شده بود، خاتمه پیدا میکرد.
- [سؤال]
- سرجمع، نه، کلّاً، سرجمع.
- در زمان حضرت نوح که این بلا نازل شد…
- موجب انقراض میشد، منتها انقراض دو انقراض است. سؤال خوبی است، به این فکر کردم. انقراض دو انقراض است: یا انقراض کلّ نسل از ریشه است که نسل بعدی از نسل قبلی اصلاً نباشد، این یک انقراض است. یا خیر، انقراض کلّ نسل نیست، بلکه این کسانی که هستند همه از بین بروند، بچههای آن هفتاد نفر، هفتاد نفر از کل جمعیت عالم بمانند، این هم یک نوع انقراض است.
– اگر اینطور بگوییم انقراض همان قیامت است.
- انقراض کلّی قیامت است در صورتی که ملحق به یوم القیامة باشد. ولکن اگر انقراض کلّی باشد که نسل مکلّف دیگر بیاید، این قبل القیامة است. انقراض آنها اینطور است. انقراض آنها این است که خداوند آدم را خلق کرد، آیا آدم را خلق کرد قیامت شد؟ آدم تا خاتم تا قیامت در مثلث زمان فرصت است. بنابراین انقراض ابعادی دارد، انقراض چند نوع است: یا انقراض از مقام است، یا انقراض از وجود است. انقراض از مقام را بحث نمیکنیم. انقراض از وجود یا انقراض کل نسل از ریشه است که نه خود او نه بچههای او بمانند. اینجا است که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»،[9] این آدم، مطلب خیلی دقیق است. اگر ما دلیل قرآنی نداشتیم که این آدم اوّل خلق از تراب شده، احتمال میدادیم که انقراض کلّی نبوده است، بلکه انقراض نسلهای سابق بوده است. ولکن از نسلهای سابق یک آدم درست شده و از آن آدم حوّا درست شده و بعد بقیه. ولیکن چون قرآن «يفسّر بعضه بعضاً»[10] است، اوّلاً انقراض، انقراض کلّی نسلهای قبل است، نسلاً بعدَ نسل. ثانیاً، دلیل بر انقراض کلّی چیست؟ دلیل بر انقراض کلّی بودن این است که این آدم اوّل که فرد اوّل نسل اخیر است، این از نسلها آنها نیست. اگر ما دلیل نداشتیم که آدم مخلوق مِن تراب است و مخلوق از نسل دیگر نیست، احتمال میدادیم که انقراض، انقراض کلّی نباشد بلکه انقراض نسبی باشد. ولکن انقراض به این چند دلیل قرآنی انقراض کلّی است. اوّلاً الی یوم القیامة این نسل وجود دارد، پس منقرض نخواهد شد. ثانیاً نسلهای قبلی کلّاً منقرض شدند، اگر کلّاً منقرض نشده بودند پس آدم از آن نسل بود.
آیاتی که دلیل است، نص است بر اینکه آدم از نسل قبل نیست، نه از انسان قبل است، نه از میمون است برخلاف داروین، که داروین گفته میمون است، خود او میمون است. نه از انسان قبل است، نه از میمون است، بنابراین معلوم است که انقراض، انقراض کلّی است.
- نسلهایی که منقرض شدند ارواح آنها منقرض شده است؟
- ارواح نمیشود که منقرض شود، برای اینکه قیامت دارند. آن قیامت کلّی که حاصل خواهد شد از برای کل نسلهای مکلّف است. اجساد آنها وجود دارد، اجساد آنها، بنیه اجساد آنها وجود دارد.
- همین که حضرت آدم از نسلهای قبلی نیست و انقراض انسانهای قبل از آدم میرساند که قیامتهایی قبل از او بوده است.
– برای قیامتهای قبل اصلاً دلیلی نداریم. فقط قیامتی که دلیل داریم همین قیامتی است که برای نسل اخیر است. آن را میتوانید بگویید، ولیکن میتوانید بدون دلیل بگویید، اینکه قیامتهایی قبلاً بوده است هیچ دلیلی ندارد، هیچ اشارهای در قرآن نداریم. بلکه قرآن وحدت قیامت را نسبت به کل انسال و نسل اخیر ثابت کرده است، ولی وحدت قبلی، وحدت قبلی نه. وحدت قبلی یعنی قیامتی که از آغاز خلقت برپا میشود، همین قیامت است که در آخر نسل اخیر است. ولکن بعداً خداوند خلقهایی میکند یا نمیکند، قیامتی خواهد بود یا نه، آن را بحث نداریم. ولی اوّلین قیامت مربوط به آخرین نسل است و تمام مکلّفین از آغاز خلقت تا انجام قیامت تمام در آنجا محشور خواهند بود، چرا؟ برای اینکه مقتضای عدل است. مقتضای عدل الهی است، مقتضای عالم جزاء بودن و حساب بودن است، مقتضای عالم تکلیف بودن است.
– در نسلهای بعدی که بعد از این نسل به وجود میآید، یعنی بعد از قیامت ما، آیا اول از همه آنها…
– دیگر آنها را خبر نداریم، اصل آن را خبر نداریم تا چه برسد به فرع آن. ولکن ما از ادلّه قرآن استفاده میکنیم که رسولالله و محمّدیین (ص) افضل کل خلایق هستند که خلق شدند و رفتند و خلق شدند و هستند و خلق خواهند شد، این را داریم. ولکن آیا بعد از قیامت کبری خلق خواهد شد یا نه؟ این احتمال وجود دارد، روایت هم داریم.
- [سؤال]
– باید به دلیل مراجعه کرد. ما به دلیل مراجعه میکنیم میبینیم که افضل از کل خلایق است، در بُعد استغراقیِ خلایق کلّاً.
- إلی یوم القیامة، نه بعد یوم القیامة.
– خیر. اینها در جای خود باید بحث شود، تمام اینها در جای خود باید بحث شود.
- نسلهای سابق هم مردهاند.
– مردهاند ولی روح آنها باقی است، ارواح برای یوم الحساب باقی است. ارواح کل نسلهای مکلّف غیر حیوانی، انسانی، ارواح کل نسلهای مکلّف انسانی و جنّی و مانند آنها، چه منقرض شدهاند و چه نسل اخیر هستند، تمام برای یوم الحساب باقی است، به ادلّه قیامت. ادلّه قیامت این را بر کلّ مکلّفین تحلیق میکند و شمول میدهد.
حالا این آیه: «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ»،[11] تهدید منتجی است. اگر تهدید منتجی نبود «يَأْتِ بِآخَرينَ» میشد، آیات قیامت میگوید «يَأْتِ بِآخَرينَ» نیست. تهدید منتجی است که بینابین است. گاه تهدید غیر منتج است که به درد نمیخورد، دروغ است یا اگر دروغ نباشد «يَأْتِ بِآخَرينَ» نیست. گاه تهدید منتج است، اینجا تهدید منتج است، ولکن مهدّدٌبه واقع نخواهد شد.
- [سؤال]
- «یَأتِ» انشاء است.
– [سؤال]
– شما عجب حرفی میزنید! «إِنْ يَشَأْ» انشاء است؟! «إِنْ يَشَأْ» اگر بخواهد. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ» اگر بخواهد، نمیخواهد. اگر خدا بخواهد اخبار است، اخبار اینکه اگر مشیت خداوند به اذهاب شما و اتیان آخرین تعلّق بگیرد، خواهد شد. ولی این به دلیل آیات قیامت نخواهد شد. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَديراً»، آسان است. تصوّر نکنید شما انسانها هستید، نسلها هستید، قدرتها دارید، علمها دارید. «وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَديراً»، قدرت خدا بر تمام قدرتهای شما برتری دارد، تمام قدرتها و اختراعات و علوم و چیزهایی که شما نسل اخیر درست کردید و بهتر از نسلهای منقرضشده هستید «وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَديراً»، این یک آیه.
آیه دوم، (انعام) آیه 133، صفحه 145: «وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ»، «وَ رَبُّكَ»، محور پیغمبر است. «وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرينَ» این آیه با آیه قبل فرق دارد. «وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ»، خداوند از ماسوی غنی است و «ذُو الرَّحْمَةِ» است. غنی مطلق است که رحمت میفرستد. […] نتیجه آن «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ»، «كُمْ» چه کسانی هستند؟ کم «أَيُّهَا النَّاسُ» هستند. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ»، «يُذْهِبْكُمْ» اذهاب کلّی است، یعنی منقرض کردن. منقرض میکند شما را، کما اینکه انسانهای قبلی را منقرض کرد. «وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ» و آنهایی را که بخواهد که بهتر از شما باشند.
نشانه «كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرينَ»، قوم آخرین چه کسانی هستند؟ قوم نوح. قوم نوح کلاً منقرض شدند و خداوند از آن منقرضها ذریت قوم آخرین را انشاء کرد. منتها این انشاء دو انشاء است: یک انشاء ابتدایی است که از نسلهای قبلی نیست، انشاء آدم اوّل و یک انشاء غیر ابتدایی است؛ یعنی کل بشریت را افناء کردن و منقرض کردن و بعضی از افراد آن را نگه داشتن، اینها خلیفه هستند. یعنی کارهایی که آنها میکردند، فعالیتها، مکانها، زمانها، زمینها، علمها، عملها، تمام با وجودات آنها از بین رفت، هفتاد نفر باقی ماند که اینها دارای اطمینان بودند. این هم انقراض و انشاء دوم.
ولکن این انشائی که این آدم اوّل شده است انشاء ذرّیتی نیست، چون انشاء «قَوْمٍ آخَرينَ» یا انشاء ذرّیه قبل است، مثل اینهایی که بعد از قوم نوح آمدند یا انشاء ابتدایی است. انشاء نسل اخیر که از آدم آغاز میشود انشاء ذرّیتی نیست به دلیل آیات آن، بلکه انشاء ابتدایی است.
آیه دیگر صفحه 258، (ابراهیم) آیه 19: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ». «يُذْهِبْكُمْ» برای چیست؟ «يُذْهِبْكُمْ» دو بُعد دارد. البتّه اذهاب نسلهای گذشته همان بُعد اصلی است، ولکن «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ» دو بُعد دارد: یکی اذهاب کلّی شما است و نسل جدیدی ایجاد کردن، مثل آدم اوّل، این یک بُعد است. بُعد دوم: خیر، «يُذْهِبْكُمْ» کما اینکه قوم نوح را خداوند اذهاب کرد و انشاء کرد «ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرينَ». این هم دو بُعد است، پس این تهدید دو بُعدی است.
یک تهدید مانند انقراض کلّی نسلهای قبلی است که کلّاً منقرض شدهاند و انشاء آدم اوّل درست شد، این یک تهدید، تهدید اعمق. تهدید خفیفتر که واقع هم شده، چنانکه در زمان نوح واقع هم شده این است که ما نسبت به قوم نوح چنین کردیم، نسبت به قوم رسول هم که ضلالت دارند، کفر دارند، شرک دارند، اصرار دارند، چه دارند، ممکن است ما این کار را بکنیم. یا کار اوّل را بکنیم یا کار دوم، بالاخره اذهاب است. یا اذهاب «عن بکرتهم» یا اذهاب اینکه کلّاً از بین میبریم و یک نسلی را ابقاء میکنیم. «خلقٍ جدیدٍ» دو بُعد دارد.
آیه چهارم، صفحه 436، (فاطر) آیه 15 و 16: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ * إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ». پس تهدید به اذهاب گرچه عمل نشده است، احیاناً عمل شده، احیاناً عمل نشده، این تهدید به اذهاب در کار است. فی الجمله اذهاب در تقسیم معیّن. اذهاب مکلّفینی که زیاد افساد فی الأرض کردند و سفک دماء کردند، اگر سفک و فساد آنها بسیار بسیار زیاد است و در قلّه است و اصلاً قابل تحمل نیست، کلّاً اذهاب میشوند. اذهاب کلّی در نسلهای قبلی محقّق است، چنانکه عرض کردیم یا جزئاً؛ اذهاب جزئی نسبت به قوم نوح بود، بعد هم ممکن است باشد، امکان بعد وجود دارد، ولی اذهاب جزئی. یعنی فساد مردم، افساد مردم به جایی برسد، سفک دماء آنها به جایی برسد که خداوند طالحین را کلّاً افساد کند. این هست، قرب ظهور ولیّ امر (عج). کما اینکه در زمان نوح افساد زیاد شد، کلّاً از بین رفتند «إلّا ذرّیّة منهم»، إلّا تعداد معیّنی، در قرب زمان ظهور ولیّ امر این اذهاب خواهد شد.
- […] اینها کلّاً منقرض شدند؟
- خیر، قوم عاد را من در اینجا یادداشت کردهام. گاه کلّاً منقرض میشوند و نسل بعدی از آنها نیست. گاه کلّاً منقرض میشوند و نسل بعدی بعد از آنها است، گاه سوم است. سوم این است: «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ»، سوره 7 (اعراف)، آیه 74. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ»[12] که معلوم است. سوره 7، آیه 74: «وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ»، عاد دسته خاصّی بودند، اکثریت بشر ماندند، ولکن خداوند قوم عاد را کلّاً نابود کرد. قوم عاد را، قریه آنها را کلاً زیر و زبر کرد و نابود کرد و بعد چه کسانی خلیفه شدند؟ خلیفه اکثریت. گاه اکثریت خلیفه هستند، گاه اقلیت خلیفه هستند، گاه کلّاً خلیفه هستند.
- [سؤال]
– عادیها، قوم عاد کلاً معدوم شدند، ولکن همه از قوم عاد نبودند. اکثریت مطلقه بشر غیر از قوم عاد بودند. ببینید قوم نوح کل بشریت، کل بشریت منقرض شد، تعداد معیّنی ماند، تعداد اقل. ولکن راجع به عاد اینطور نیست. عاد جزئی از اقوام بشریت هستند، این جزئی از اقوام بشریت، چون فساد آنها خیلی بالا بود اینها منقرض شدند. «وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ» بقیه که تقریباً نود درصد یا بیشتر درصد بشریت بودند باقی ماندند، پس خلافتها فرق دارد، یا خلافت بعد از انقراض کلّی است که خلافت نسل موجود است، یا خلافت بعد از انقراض اکثری است؛ قوم نوح، یا خلافت بعد از انقراض اقل است؛ قوم عاد و خلافتی که بعد از انقراض اکثر است، ولکن این خلافت از نسل همان اکثر خواهد بود، در زمان قرب ظهور ولیّ امر (عج) است که «ثلث النّاس» یا «ثلاثة عن النّاس»، سه ربع مردم یا دو ثلث مردم از بین خواهد رفت.
این تهدید عملی خواهد شد، چرا؟ برای اینکه فساد به قدری بالا خواهد رفت «حَتَّى لَا يَقُولَ أَحَدٌ اللَّهُ»[13] به جایی خواهد رسید که الله گفتن قدغن است، ما هنوز به جایی نرسیدیم. الله گفتن قدغن است، متدیّن بودن، خداشناس بودن، قدغن است. به آنجا که رسید این بشریت انقراض نسبی پیدا میکند نه انقراض کلّی. انقراض نسبی یعنی دو ثلث مردم یا سه ربع مردم از بین خواهند رفت، در جنگهای اخیر جهانی که خود بحثی دارد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. بقره، آیه 31.
[2]. همان، آیه 30.
[3]. بقره، آیه 31.
[4]. همان، آیه 33.
[5]. بقره، آیه 30.
[6]. فاطر، آیه 24.
[7]. انعام، آیه 38.
[8]. قصص، آیه 59.
[9]. بقره، آیه 30.
[10]. بحار الأنوار، ج 29، ص 352.
[11]. نساء، آیه 133.
[12]. اسراء، آیه 17.
[13]. الأمالی (للطوسی)، ص 382.