ارائه اشباح و حقایق محمدیین به آدم (س)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
ارائه انبیاء لاحقه و رسل لاحقه به رسل و انبیاء سابقه از نظر احتمال دارای چند بُعد است. یا ارائه شبیه است یا ارائه عین است، یا ارائه حقیقت است در حدّ ممکن بشری در بُعد عصمت یا ارائه صورت است یا ارائه شبح است.
اوّل بحث لغوی میکنیم. یک مِثل داریم و یک مَثَل داریم. البته مِثل همان شبیه است، منتها شبیه یا صددرصد است یا درصد است و اشباح محمدیین (ص) که به معرض آدم نهاده شد و آدم اسماء الاشباح را، یعنی اشباح الاشباح را تعلیم نکرد، به ملائکه انباء کرد، این اشباح چیست؟
اوّلاً حقیقتی از حقیقتهای رسول الله (ص) و در حاشیه اهل بیت معصومینش (ع) به کلّ انبیاء بر حسب آیاتی ارائه شد. آیه 81، سوره آلعمران: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا» تا آخر آیه. البته این آیه بحث مفصّلی دارد و در بحث موضوعی تفسیر که نبوّت در بُعد سوم بود بحث شده است. آنچه را فعلاً میخواهیم از این آیه استفاده کنیم خداوند میثاق «النَّبِيِّينَ» را که صاحبان کتب هستند که از انبیاء با نبوئت و از رسل بالاتر هستند، درجه سوم وحی هستند. درجه اولای وحی، وحی نبوئت است که به وحی انباء میشود، ولکن رسالت ندارد. درجه دوم انباء میشود و رسالت دارد، درجه سوم انباء میشود و رسالت دارد و در میان رسل امتیاز دارد. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ» احتمال قدر متیقّن آن این است که نبیین جمع نبی است، یعنی مرحله سوم وحی است که این اعطاء به او شده است. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» این فقط درجه سوم مقامات وحی باشد این احتمال اوّل است. «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ».
دو احتمال در این «نَبِيِّينَ» است: یک احتمال که احتمال قدر متیقّن و قطعی است این است که «نَبِيِّينَ» جمع نبی است و نبی که ناقص یائی است مرحله سوم وحی است. احتمال دیگر این است که خیر، این اعم از نبیء و نبی است که بین آن رسول است. ولکن احتمال دوم مطرود است. چرا؟
– جمع نبیء میشود انبیاء؟
- فرقی نمیکند. نبی هم انبیاء میشود. هم نبی انبیاء میشود و هم نبیین، منتها اگر نبیّین باشد هم جمع نبی است و هم جمع نبیء است. این احتمال دوم. ولکن احتمال دوم را قبول نداریم برای اینکه «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» آیا تمام رسل صاحب کتاب هستند؟ خیر، تمام کسانی که نبیء هستند صاحب کتاب هستند؟ خیر، رسل که دسته دوم هستند صاحب کتاب هستند؟ خیر، بلکه در میان رسل افراد ممتاز از رسل که نَبْوَت دارند و رفعت دارند اینها صاحب کتاب هستند. بنابراین تأکید ما بر احتمال اوّل است.
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ»، «النَّبِيِّينَ» که درجه سوم وحی است و رسل ممتاز بین رسل هستند، اخذ میثاق بر آنها شده است. که چه؟ «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ» این تعبیر خیلی مهم است. در قرآن منقطع النظیر است که بحث آن گذشته است. «ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ» سپس آمد شما را، به سوی شما آمد رسولی که «مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ».
- [سؤال]
- همین را میخواهم عرض کنم. چطور آمد؟ این «رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُم» که خاتمالنّبیین است، روحاً، جسماً، نبوتاً، عصمتاً، در زمان اخیر است چطور «جاءَكُمْ»؟ «جاءَكُمْ» جاء الشّبح است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[1] ارتباط را ببینید. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»، این «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» که حقیقت اسماء حقیقت غیب السماوات و الأرض است بر مبنای یک جملهای از آیه و حقیقت عینیه است و ذویالعقول هستند و شامل جمیع اسماء دالّات علی الله هستند که قدر مجموعی و شامل آن و کامل آن و اکمل آن محمّدیین (ص) است.
آدم که معلَّم به این اسماء شد، پس ادریس بالاتر، انبیاء دیگر بالاتر. آدم که نقطه اولای رسالت است، معلَّم به اسماء عینیه معرفیه محمّدیین (ص) شد، بقیه به طریق اولی. در اینجا دو مطلب است:
1- عرض حقیقت محمّدیه یعنی شبح محمّدی، شبح محمّدیین، عرض حقیقت و شبح محمّدیین (ص) نسبت به انبیاء؛
2- اخذ میثاق. هم عرض است و هم اخذ میثاق است.
اخذ میثاق مرحله دوم است و عرض مرحله اولی است و در عرض تدوین حقیقت است. اسم خالی نیست. صورت بدنی نیست، صورت ظاهری نیست، بلکه صورت روحی وحی محمّدی (ص) به انبیاء حسب مراتبهم و درجاتهم ارائه شده است و ابعاد ظرفیت و استعداد تلقّی اسمائی که دالّ بر ربالعالمین است.
اگر «القرآن يفسّر بعضه بعضاً»[2] را درست دقّت کنیم همه چیز از قرآن به دست میآید، ادّعا نیست. روایت است، گفتهاند و نوشتهاند فایده ندارد. از خود قرآن ما مطلب را درمیآوریم. بنابراین حقیقت محمدیین (ص) که «أسمی الاسماء دالّة علی ربّانیة الله» است، این ارائه شده است برای انبیاء، اصحاب کتب که ارائه شدن آن به آدم هم بر این دلیل است که ارائه فقط به انبیاء جمع نبیّین نیست، بلکه ارائه بر اصحاب وحی است. چون نقطه اولی و ادنای اصحاب وحی در نسل اخیر انسانی آدم است. وقتی به آدم ارائه شد، به ادریس ارائه نشده است؟! به اشعیاء، به سلیمان، به داود، به صفنیاء و سایر انبیا بنیاسرائیل و غیر بنیاسرائیل.
بنابراین سرجمع استفاده میکنیم که این ارائه اشباح محمدیه (ص) به همه صاحبان وحی شده است. وقتی اخذ میثاق از نبیون جمع نبی شد که درجه سوم است به طریق اولی از مرسلین است و به طریق اولی از نبیئین هم اخذ میثاق شده است. منتها در نبیئین که رسالت ندارند، اخذ میثاق هم منتفی است. پس نقطه ثانیه، نقطه ثانیه رسل، آدم از رسل بود، ولو ادنی درجات و مراتب رسالت بود «آدم و من فوقه من الرّسل و من النبیّین» تمام اشباح محمّدیه (ص) ارائه شدند. بعد از ارائه اشباح اخذ میثاق شده است. منتها اخذ میثاق در دسته خاصی، ارائه اشباح بر دسته عامی. تکرار میکنم، ما ارائه اشباح داریم، اخذ میثاق داریم. ارائه اشباح که بحث میکنیم بر رسل و و بر نبیّین کاملاً شده است به آن صورتی که عرض کردم.
- [سؤال]
- نه، چون نبیّین هم مشمول آن است. ارائه اشباح محمّدیه (ص) بر کل رسل صاحب کتاب باشند و نباشد و بر کلّ نبیّین که صاحب کتاب هستند. ولکن اخذ میثاق چطور؟ اخذ میثاق فقط بر نبیّین شده است. بنابراین بین ارائه با اخذ میثاق است و ارائه بدون اخذ میثاق است. ارائه با اخذ میثاق، رسل غیر نبی و انبیاء است. ارائه با اخذ میثاق بر نبیّین است که «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمرَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُم».[3]
حالا اشباح چیست؟ تکراراً عرض کردم، ولی برای اینکه مطلب مرتبتر شود و عمیقتر شود عرض میکنم. ما یک شبح داریم و یک شبه داریم. شبه با هاء هوّز عین خود شیء نیست. نه عین آن است، نه عین جسم آن است، نه عین معنای آن است، نه صورت آن است، نه عکس آن است. یک شبح است و یک شبه. شبح از خود او است، ولی شبه مانند آن است. مثلاً فرض کنید که زید مانند عمرو است. آیا خود عمرو است؟ حقیقت او است؟ جسم او است؟ عکس او است؟ معنای او است؟ صورت او است؟ نخیر، شبه است.
شبیه با مشبّهٌبه دوئیت ذاتی دارند و مماثلت صفاتی. دوئیت ذاتی دارند، ولی مماثلت صفاتی. ولکن شبح اصلاً دوئیت ذاتی نیست، بلکه ذات دارای مراتبی است. یا خود ذات بما هو ذات ارائه میشود. این ارائه شبح نیست، ارائه خود آن است یا خود ذات به صورت جسمی ارائه میشود این شبح جسم است. یا خود ذات به صورت روحی ارائه میشود، شبح روح است. یا خود ذات به صورت اسمی ارائه میشود این ادنی است.
پس محمّد (ص) یا ارائه میشود در ادنی مراتب ارائه به لفظ: محمّد، اما کیست، چیست… سادهتر، محمّد با لفظ و صورت جسمی ارائه میشود. این هم مهم است. لفظ و صورت جسمی محمّد را ابوجهلها و ابولهبها میدیدند، ولی خود جسم. یا ارائه میشود بجسمه، این هم مطلبی است. ارائه به خود جسم صورت جسمی، خود جسم، اسم، اینها فضیلت نیست. بلکه ارائهای که فضیلت است ارائه حقیقت محمّدیه است که وراء لفظ است، وراء جسم است، وراء عین است، وراء صورت است. عکس، اسم، خود عین جسم و تن و بدن محمدی (ص) ارائه آن ارائه وحی نیست. بدون وحی ابوجهلها، ابولهبها، اسم را، عین را، جسم را، خانه را، لغت را، مکان را، همه را از خیلیها بهتر میدانند. بنابراین شبحی که ارائه شده است شبح حقیقت محمّدیه است.
– [سؤال]
- بله، حقیقت، عصمت، علم، معرفت، تقوا، تمام فضائل معنوی که از برای رسول الله است، چه از نظر معنا انجام شود چه به وسیله جسم انجام شود. به وسیله جسم، صوم او، صلاة او، حجّ او، امر او، نهی او، قیام او، قعود او به وسیله روح آنچه مظاهر ندارد. آن فضائلی که مربوط به روح است، چه مظهر جسمی داشته باشد و چه مظهر جسمی نداشته باشد، آن است مقابل حقیقت.
حالا شبح، شبحِ حقیقت بعضی اشباح حقیقت است که خود پیغمبر هم نمیداند. آیا خود پیغمبر حتی به حقیقت جسم خود صددرصد آگاه است؟ نخیر، چون علم صددرصد با قدرت صددرصد مساوق است و این در انحصار خالق است. بنابراین از آن پایینتر، حقیقت محمّدیه در بُعد امکان مَعرفی مربوط به محمّد و محمدیین (ص) است. پایینتر آن، پایینتر آن، پایینتر آن، پایینتر آن نسبت به آدم و امثال آدم (ع) است.
بنابراین شبح چه شد؟ شبح مِثل نیست. مانند نیست، چون مِثل و مانند دوئیت دارند. اسم نیست گرچه اسم شخص است. صورت نیست، گرچه صورت شخص است. صورت شبح است، صورت شبح با حاء است نه با هاء هوّز. صورت شبح است، ولی صورت نیست، چون فضیلت نیست. عین جسمانی نیست چون فضیلت نیست. بلکه حقیقت روحانی محمّدیه (ص) است. حالا این حقیقت روحانی را خداوند جلوه داده است آنطوری که میداند و اصحاب وحی فهمیدند. به آدم و ادریس و انبیاء دیگر جلوه داده است، با مراتب آنها و با درجات آنها ارائه داده است.
از جمله ما به طور کلّی استفاده میکنیم که خداوند حقیقت محمّدیه (ص) را به کلّ نبیّین، اشباح آنها را ارائه داده است. حالا چه اشباح را ارائه دادن با اخذ میثاق باشد که انبیاء است یا جمع نبیین، چه اشباح باشد، ولیکن در حد اخذ میثاق نیست، در حد معرّفی است. مثل آن انبیائی که نبی هستند و «ینبئون، ینبأ الیهم» بدون رسالت. بنابراین ما از سرجمع این آیات و امثالها استفاده میکنیم که تمام انبیاء خاتم النبیین را میشناختند. نه با اسم، اسم مهم نیست. البته اسم بوده است، نه با عکس، عکس مهم نیست، نه با چهره عینی، هنوز خلق نشده بود. بلکه حقیقت محمّدیه را با تعریف ربالعالمین، چطور تعریف کرده است؟ چه صورت معنوی بوده است؟ ما چه میدانیم. ما خیلی از چیزها را نمیدانیم.
- ولی میفهمیدند که «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ».[4]
- بله منتها هر کدام در درجه خود. بنابراین تمام انبیاء اضافه بر إنباء وحی به مراتب و درجات آن، انباء وحی در احکام، انباء وحی فوق احکام معرفة الله، انباء وحی در معرفة الله به وسیله اسماء الله و دلالات الله و دالّات علی الله به درجات خود شدهاند و لذا ما معتقد هستیم که کل کتب انبیاء خصوصیات رسولالله (ص) را دارند.
گرچه آنچه را ما از کتب موجوده انبیاء استفاده کردیم، چند نبی بیشتر نیست. در بشارات عهدین شما ملاحظه بفرمایید. انبیائی که از کتب آنها بشاراتی در بشارت عهدین نقل کردهایم. آدم، ادریس، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، داود، سلیمان، حبقّوق، صفنیا. حبقّوق و صفنیا و ارمیا و حِکّی و دانیال و هوشیع و لُحمان حَطوفاه که وحی کودک است، اینها از انبیاء بنیاسرائیل هستند. اشعیاء از آخرین انبیاء بنیاسرائیل است که اینها آخرین انبیاء غیر اولوالعزم بنیاسرائیل هستند. ولی آخرین انبیاء اولوالعزم بنیاسرائیل حضرت عیسی بن مریم (ع) است. این انبیائی هستند که ما از آنها بشارتی نقل کردیم.
- [سؤال]
- داشته، منتها کتاب شریعت اصل نداریم. کتاب شریعت اصل مربوط به پنج نفر است که از نوح شروع میشود تا خاتمالنبیین.
در بشارت عهدین راجع به «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[5] در صفحه 229 از کتاب ادریس پیغمبر که به سال 1895 میلادی در لندن به زبان سریانی طبع شده است و اکنون نیز موجود است در باب 45، صفحه 514 و 516 است. ”هنگامی که حضرت ادریس در بابِل در عبادتگاه خویش بود، روزی در میان گروهی از اصحاب خود این حکایت به وحی الهی بر ایشان نقل فرمود. روزی میان…“ ادریس دارد نقل میکند در کتابش از آدم که هم بشارت ادریس میشود و هم بشارت آدم.
”روزی میان فرزندان پدر شما آدم و فرزندزادگانش در تعیین افضل مخلوقات اختلاف شد. بعضی گفتند: وی پدر ما آدم است که خدا او را به دست قدرتش آفرید و از روح خویش در وی دمید.“ روح ممتاز است نه روح خدا ”و فرشتگان را به تعظیم و تکریمش امر فرمود.“ این ترجمه از سریانی است. ”و او را معلّم ایشان قرار داده، خلافت زمین را به وی عطا فرمود و همگی خلائق را مطیع او گردانید.“ حالا بعضی قسمتها را باید توضیح دهیم.
”دستهای گفتند: ملائکه از پدر ما آدم برترند. زیرا اینان هرگز عصیان خدا نکرده و نمیکنند و آدم از فرمان خدا سرپیچی نمود و او را با همسرش از بهشت بیرون کردند نهایت آنکه خداوند بر وی ترحّم فرموده، توبهاش پذیرفت و به فرزندان با ایمانش وعده بهشت داد.“ اینکه دلیل نمیشود، قبل از نبوّت عصیان کرده است و بعد نبی شد، نبی شد به عصمتی که فوق عصمت ملائکه است، این امتیازی است که امتیاز در زمان نبوت او است.
”گروهی گفتند: اشرف مخلوقات فرشته بزرگ الهی جبرئیل است که امین رب العالمین میباشد. اختلافشان آنها فزونی یافت و هر یک نظر خود را با آدم به میان گذاشتند. آن حضرت فرمود: فرزندان عزیز گوش فرا دارید تا برای شما بگویم اشرف مخلوقات کیانند. چون خدا مرا آفرید…“ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»،
”چون خدا مرا آفرید و از روح خود در کالبدم دمید و من درست نشستم، عرش اعظم الهی را دیدم“ البته درست نشستن بعد از خلقت است، ولکن عنوان خلافت است. چون خلقت با خلافت فرق دارد. خلق شد، بعد خلیفه شد. ”و من درست نشستم، عرش اعظم الهی را دیدم.“ عرش تنها عرش علم است، چون عرش تربیت است، عرش تدبیر است، عرش علم است، عرش خلقت است، عروش مختلف است که 21 آیه در قرآن راجع به عرش داریم.
- [سؤال]
- احاطه که نیست. خداوند بعضی از علم خود را تعلیم کرد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» و من درست نشستم. عرش اعظم الهی، عرش علم را. عرش علم دو بخش است: یک عرش علم که مخصوص به الله است، یک عرش علمی است که به وحی ایحاء میکند. این عرش دوم مراد است.
”عرش اعظم الهی را دیدم و پنج شبح نورانی…“ شبح: نماینده، شبح: دورنما، شبح: عکس، منتها عکس از جسم نه، گاهی عکس از جسم انسان است، گاه از روح انسان است. عکس از روح نه عکس از جسم. البته ممکن است عکس از جسم و روح باشد، ولکن مهم عکس از روح است. نماینده و شبیه نمیشود گفت. آنچه هست از درون حقیقت محمّدیه است سرچشمه گرفته با مراتب و درجاتی که مطابق استعداد انبیاء است. ”…و پنج شبح نورانی نگریستم که در عرش هویدا است در نهایت عظمت و جلال و جمال و کمال و حسن و ضیاء و بهاء و نورشان مرا غرق هدایت ساخت.“ هنوز لفظ در کار نیست، لفظ در میان نیست. این حقایق چه بودند؟ خدا چطور ارائه داد؟ چطور فهمیدند؟ ما که از اصحاب وحی نیستیم، ما الفاظ را میفهمیم.
بنابراین اشباح محمد و محمدیین (ص) به آدم در عرش علم ارائه داده شد، عرش علمی که قابل وحی به اصحاب وحی است. ”عرض کردم: پروردگارا این انوار با عظمت و جلال کیانند؟ خطاب رسید: اینها اشرف مخلوقات من و واسطه بین من و سایر آفریدگانند.“ نقل از سریانی: «انی لهویوه انا لبرین وارخ لا الشمای و لا ال ارعا و لا الپردس و لا الکهین و لا الشَّمِش و لا السعر» ”یعنی اگر اینها نبودند من تو را نمیآفریدم و نه آسمان و نه زمین و نه بهشت و نه جهنم و نه آفتاب و نه ماه را.“
- [سؤال]
– سِریانی. یک نفر وهّابی این را نوشته است، در چهل سال پیش یک نفر وهّابی نوشته است. ”عرض کردم: پروردگارا نام اینها چیست؟ خطاب رسید: به ساق عرش بنگر.“ عرش دو مرحله است: یک متن است، یک ساق است. متن عرش علمی خدا، متن اشباح محمّدیه (ص) است، به مقداری که آدم استعداد معرفتی دارد، به ساق عرش، به حاشیه. پس متن، شبح، یک اسم است که معلوم است، اسم برای همین است، یک شبح روح است که قبلاً مشاهده کردند.
”خطاب رسید: به ساق عرش بنگر. چون نگریستم دیدم این پنج نام مبارک نوشته بود: پارقلیطا (محمد) ایلیا (علی) طیطه (فاطمه) شپّر (حسن) شپیر (حسین) و نیز نوشته بود: هلیلوه لت اَلَه شوق منی (محمد) انوی داله یعنی ای مخلوقات من، مرا تسبیح کنید که نیست خدایی غیر از من و محمّد فرستاده من است.“
این جملهای که بین الهلالین عرض میکنم از برای خودستایی نیست. اگر برای خودستایی باشد خدا فوراً آن خود را بگیرد. در این کتاب که من از آن نقل کردم، این کتاب در سال 1376 هجری قمری که 41 سال، 42 سال قبل باشد نوشته شده است و دو نفر از بزرگان و علما که به نظر من خیلی محترم هستند یکی مرحوم شیخ محمّدتقی آملی (رض) که اعلم علمای حوزتین بود و یکی مرحوم هم علامه طباطبایی. من تقریظ آقای آملی را جلوتر انداختم چون ایشان را اعلم میدانستم، نه از نظر تفسیری، از نظر فقاهت و از نظرهای دیگر. ایشان برای هیچ کتابی تقریظ ننوشته است، نه آقای طباطبایی، نه آقای آملی. آقای آملی در این مقدّمهای که ملاحظه خواهید فرمود از جمله نوشتهاند. مرحوم شیخ محمّدتقی آملی که صاحب شرح عروة الوثقی است و از شرح عروة الوثقی آقای حکیم بسیار قویتر است. میفرماید: «الحمدلله الذی فضّل مداد العلماء علی دماء الشّهداء و صلواته التامّات الزّاکیات علی سیّد الاصفیاء و خاتم الرّسل و الانبیاء محمّدٍ المبعوث علی کافّة الاشقیاء و السّعداء و آل الاطهرین الأمناء النقباء و بعد: یکی از بزرگترین آیات باهره و شواهد صادقه و دلایل ظاهره بر صدق نبوّت سامیۀ حضرت خیر البشر محمّد بن عبدالله (ص) این است که اگر در عصری و به واسطه اسبابی ایهام ضعفی در بنیان قویم آن شود، به حکم محکم «إِنَّ لِلْبَاطِلِ جَوْلَةٌ» چون لکّه ابری در تابستان به زودی برطرف گردد و بر حسب جریان سنّت سنیه حضرت حق متعال که «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً»[6] از طرف قرینالشّرف سامی حضرت بقیة الله فی الأرضین ولی الله الاعظم آیة الله العظمی و حجته الکبری صاحب العصر و ولیّ الدّهر ارواحناه فداء وجوده الشّریف الزّکی شخصی مبعوث و غباری را که مستعد مکدّر نمودن ساحت پاکیزۀ وجه قویم دین مبین بوده برطرف و آفتاب هدایت را آشکار نماید.»
آقایان میدانند من لایق این مطالب نیستم، ولی خوب… ”و در این عصر این مأموریت به روح پاکیزه و ذهن وقّاد و فکر سلیم و فهم مستقیم عارف عالم کامل و فاضل ارجمند، قدوه افاضل اهل عصر و خلاصۀ دانشمندان زمان، آقای محمّد صادقی لسان المحقّقین ارجاع گردید و این کتاب مبارک با قلمی شیوا و بیانی زیبا…“ خدا میداند که برای اظهار مقام نیست، برای رفع اتهامات است. ”…بیانی زیبا از روی مدارک صحیحه و مآخذ معتبره به رشته نظم و تألیف درآورد. فجزاء الله فی ذلک خیراً و اعطاه بکل حرف و نقطة منه نوراً و این ضعیف فانی مقداری زیاد از آن را مطالعه نمودم و از درر منثورۀ آن برخوردار شدم و اُشهد «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»[7] و أن روح القدس نفث فی روع مصنفه فلله سبحانه درره و علیه تعالی اجره إنّه الکریم المنان.“
این تصدیق است در چهل سال قبل. بنابراین در چهل سال قبل ایشان که از معروفترین فقهای زمان بودند و در قلّه اجتهاد بودند از نظر فلسفه و عرفان و فقه و حدیث. بنابراین نمیتوانند تهمتهایی که به دکتر شریعتی و دکتر سروش و دیگران زدند بزنند و نزدند. فقط فحش است، فقط حرفهای است که زده میشود.
و از جمله تقریظ علّامه طباطبایی (رض) است: ”بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله المتفرّد فی کبریائه المحمود الشمکور علی آلائه و الصلاة علی رسوله محمد (ص) المبشّر به فی لسان رسله و أنبیائه و آله و أوصیائه. دو آیه کریمه «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ»[8] و آیه «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»[9] که از بشاراتی سربسته یاد میکرده و از آیهای از آیات باهره نبوّت پیغمبر بزرگوار اسلام حکایت میکرده، سالها بلکه قرنها توجّه دانشمندانی را که از حقایق این دین پاک بحث میکرده و در سراغ خوشهای به هر گوشهای سر میزدند به سوی آن بشارات معطوف نموده و پیوسته دلبسته این بودند که به گنجینهای دست یابند که این بشارات را در دل خود جای داده و در دسترس آنان قرار دهد. باید شکر خدای عزّ اسمه را به جای آورده و این خبر را به عنوان بشارتی از بشارات تلقّی نمود که این آرزوی دیرینه که تاکنون در بقعه امکان و در صف آرزوها قرار داشت“ یعنی در تاریخ اسلام چنین چیزی سابقه نداشته است ”به مرحله فعلیت قدم نهاده و با جمالی زیباتر از آنچه دست آرزو آرایش میداد، جلوهگر شده است. آری، خداوند عزّ اسمه این افتخار را نصیب عالم فاضل محقّق بارع خطیب شهیر آقای محمّد صادقی لسان المحققین لا زال مؤیداً فی لسانه و بیانه نمود که کتاب شریف بشارات عهدین را تألیف نموده و بشارات نبوّت را با تحقیقی انیق و بحثی عمیق از مصادر اصلیه با مدارک کافیه استخراج نموده و با بیانی رسا و قلمی شیوا به قالب نگارش زده و در معرض افکار دانشمندان و متفکّرین بگذارد. فجزاه الله عن الاسلام و المسلمین خیراً. این بنده به نوبه خود…“ ایشان در درکه بودند و تابستان بود که کتاب را بردم به ایشان دادم. ”این بنده به نوبه خود در برابر این شاهکار گرانبها از معظّم له شکرگزاری نموده و دوام تأیید و توفیقشان را از پیشگاه حق متعال مسئلت مینمایم. لا زال مؤیداً و موفقاً و محبوراً. محمدحسین الطباطبایی، اول محرّم الحرام 1377.“
این فلتةٌ، چون ضبط میشود و گوشهایی بعد خواهند شنید. بحث ما تقریباً در اشباح به اتمام میرسد. پس اشباح محمّدیه، حقایق محمّدیه در بُعد معرّفی این حقیقت علیا از نظر دلالت بر رب سبحانه و تعالی بمراتبه ارائه شده است و مرحله دوم أخذ میثاق است که به رسالت و نبوّت خاتمالنبیین بعداً ایمان بیاورند.
حالا راجع به این انسان اخیر صحبتهایی کردیم. آیهای که مناسب است بعداً مورد بحث قرار بگیرد آیه سوره احزاب است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[10] یکی از سؤالاتی که اینجا پیش میآید و جواب آن در این بحثها داده میشود این است: چطور خداوند انسان را، رذلترین انسان را، انسان را در رذلترین بُعد از شیاطین هم پایینتر شمرده است؟ چرا؟ برای اینکه مقام بعد از این انسان کیست؟ ما تعابیری داریم: بشر، آدم، بنیآدم، انسان، ناس، انام. این تعابیر. بعضی تعابیر مخصوص نسل اخیر است: آدم، بنیآدم، فرزندان این آدم، ولکن انسان شامل کلّ انسانهای تاریخ است دیگر. انسان، انام، بشر، ناس، «أَيُّهَا النَّاسُ» که هست، اگر تکلیف زمان اخیر است مطلبی نیست، اما اگر تکلیف انسان است بما هو مکلّف، این کل انسانهای تمام دورانها و تمام نسلهای تاریخ را شامل است. بنابراین «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسان نه فقط این نسل اخیره است، البته این را در تفسیر ندارد. انسان نه این نسل اخیر است، بلکه کلّ نسلهای انسانی با درکات و درجاتشان مشهور هستند. پس در «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسان به امانت ربّانی خیانت کرد و خیانت او از شیطان بالاتر بود آن انسانها هستند. بعضی هم از این انسانها هستند.
مثلاً ما در آیهای نه صریح، نه اشاره نداریم که نسل شیطان منقرض شده باشد. نسل جن منقرض شده باشد. الآن نسل جنّ اخیر باشد و نسلهای قبل شیطان حتی تا چه رسد جن به علت فساد زیاد منقرض شده باشد، ولی انسان را داریم. بنابراین انسان که شامل نسل اخیر و نسلهای قبل است، سرجمع هم بهترین موجودات است علی الاطلاق، هم بدترین موجودات است علی الاطلاق. بهترین موجودات آن محمدیین (ص) و بدترین موجوادت آن در نسل اخیر معلوم و در نسلهای قبل که هزاران نسل است نامعلوم. بنابراین حل این مشکل است که چظور خدا میفرماید: «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» نه «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ و الشیطان» حتی شیطان درجه اوّل، شیطان فرد اوّل، تحتالشعاع ضلالت و حماقت و جهالت و کفر و فساد و سفک دماء و افساد فی الارض است نسبت به نسلهای انسانی. بنابراین باید این آیه امانت را بحث کنیم، این آیه را در تفسیر بحث کردیم ولی بحثهای اضافی و بحثهای با دقّت بیشتری إنشاءالله.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ». نآمن
[1]. بقره، آیه 31.
[2]. بحار الأنوار، ج 54، ص 218.
[3]. آلعمران، آیه 81.
[4]. قلم، آیه 4.
[5]. بقره، آیه 31.
[6]. فاطر، آیه 43.
[7]. فصلت، آیات 41 و 42.
[8]. آلعمران، آیه 81.
[9]. صف، آیه 6.
[10]. احزاب، آیه 72.