تفسیر آیه امانت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
تقریباً و یا تحقیقاً بحث آیات مشکله امسال ما دنباله بحث موضوعی است که در چند سال انجام شد. آیات خلافة الأرض تا آنجایی که تبلور فهمی داشتیم مورد بحث قرار گرفت. حالا آیهای که مناسب بحث است به دنبال آیه خلافة الأرض، آیه 72 سوره احزاب است. آیه ماقبل آخر «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ارکان معرفت و ارکان طاعت و عبودیت، مثلّثی را در زندگی مکلّفین و مخصوصاً انسانها تشکیل میدهد. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت شیطان.
شناخت خود در عطیات ربّانیهای که خداوند به انسان در ابعاد هدایت فطریه و عقلیه تکویناً و هدایت تکلیفیه تشریعاً عنایت فرموده است و شناخت مزاحم با حفظ و حمل درست امانت الهیه که شیطان و شیاطین جنّ و انس هستند و معرفة الله که در بُعد اوّل است. ما از خودشناسی آغاز میکنیم. خودشناسی است که در ضمن آن و در عمق آن خداشناسی است. خودشناسی است که در عمق آن شیطانشناسی است. منتها خود را باید آنگونه که خود هستیم بشناسیم. خود را نه فقط در بُعد تن و بدن و شهوت و حیوانیت که اینها زیر سایه خود حقیقی است که خود روح است در ابعاد فطری و عقلی و سایر ابعاد متعالیه.
هر قدر در خود و خودیها تفکّر سالمتری کنیم، در بُعد اوّل ایجابی که «الّا الله» است خداشناستر میشویم و در بُعد «لا اله» شیطان شناستر میشویم. آیه شریفه سوره احزاب را به یاد دارم که استاد اعظم و اتقی و اعلم و اعرف و ازهد ما در 56 یا 57 سال پیش مرحوم آیت الله العظمی آقای شاه آبادی (رض) که بر حسب تعبیر مرحوم امام أعلم من فی الأرض بود. در کلّ علوم اسلامی، أعلم من فی الأرض بود و البتّه این أعلم من فی الأرض بودن منافات ندارد که اشتباه هم کرده باشد و دیگرانی که در ابعاد علوم متنی قرآن و سنّت دقّت کردهاند ایرادات و سؤالاتی را هم به ایشان داشته باشند.
ذکر خیر این بزرگمرد برای این است که ما در جلسات معارفه ایشان در مسجد جمعه تهران در سنّ سیزده، چهارده سالگی و بعداً هم که قم آمدیم و به تهران میرفتیم، در جلسات هفتهای دو شب یا هفتهای سه شب ایشان شرکت میکردیم. متن بحثهای ایشان، تفکّرات ایشان، نظرات ایشان، استنتاجات ایشان، اجتهادات ایشان، فلسفتاً، عرفاناً، فقهاً، تکویناً و تشریعاً قرآن بود. درست است احیاناً ناخواسته تحمیلاتی عرفانی و فلسفی در آیاتی میشد. ولی شخصی را که در دوره عمر علمی خودم فرد اوّل دیدم و تاکنون هم فرد اوّل است، در بُعد جامعیت علوم اسلامی ایشان است.
از جمله بحثهایی که ایشان داشتند در آیه امانت بود، یک سال بحث کردند. آیه فطرت بود، یک سال بحث کردند. آیه ذریه بود، یک سال بحث کردند. در هر آیه از آیات یک سال کمتر یا بیشتر بحث میکردند و شاگردانی از طریق امام و غیر امام تربیت میکردند.
این مقدّمه اوّلاً برای ذکر خیر این بزرگمرد بود و ثانیاً تا بدانیم گرچه در تفسیر الفرقان مفصّلاً در این آیه بحث کردهایم، اما باز هم بحثها داریم. در دو بُعد بحث داریم. یک بُعد، بُعد اشاره و بُعد دوم تصریح است. بعد اوّل فقط اشارةٌ مّا به آنچه در تفسیر ذکر کردیم و محوّل آن، مطالعه تفصیلی آن به برادران محوّل است. بُعد دوم تبلورات و تنورّاتی که بر مبنای متن تفسیری الفرقان ذکر میشود. حالا ما در هر آیه مخصوصاً آیات مهمّهای مانند آیه امانت بخواهیم بحث کنیم در سه بُعد باید بحث کنیم: بُعد اوّل درونی، بعد دوم برونی نزدیک، بعد سوم برونی دور.
بُعد اوّل که بُعد درونی است به ابعاد لغوی، ادبی صرفاً و نحواً و جملی و کلامی و فصاحت و بلاغت منقسم میشود. آنچه که مراد خدا است، نه آنچه را منِ صرفی بر صرف قرآن تحمیل کنم. من لغوی، من ادبی، من اصولی، من فقیه، من فیلسوف، من عارف، من منطقی، من سیاسی، در عینک من به آیات نگاه کردن، این خود تحریف معنوی است و تفسیر به رأی است. بلکه خالی از آنچه هست و خواهد بود و پر از آنچه خدا اراده دارد بر مبنای لغت قرآن، ادب قرآن، منطق قرآن، فلسفه قرآن، عرفان قرآن و همه چیز قرآن.
در این مبنا اختلاف با سایر نظرکنندگان به آیات قرآن بسیار خواهد بود. چون تحمیلات خاصّه و ناخواسته، تحمیلات قصوری و یا تقصیری بر آیات قرآن بسیار است. حالا این آیه را در سه بُعد مورد نظر قرار میدهیم. یکی بُعد خودی در جهات گوناگون که عرض کردیم. دوم بُعد آیات مجاور قریب که قبل باشد و بعد باشد. سوم کل آیاتی که حمل دارد، امانت دارد، انسان دارد، ظلوم دارد، جهول دارد، سماوات دارد، ارض دارد، جبال دارد، برحسب آنچه دلالت آیه مبارکه است باید بررسی کنیم.
آیه ماقبل آخر سوره احزاب «إِنَّا عَرَضْنَا»[1] اوّلاً عرض یعنی چه؟ البته عرض کردیم در تفسیر به عنوان متنی بحث کردهایم. ثانیاً امانت چیست؟ ثالثاً سماوات و أرض و جبال همۀ کون است یا بعض کون است. رابعاً «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» اباء اختیاری است یا اباء تکوینی است. خامساً «يَحْمِلْنَها» خوب است یا بد است؟ حمل امانت راجح است یا مرجوح است؟ یکی از اعتراضاتی که به استاد اعظم أعلم أتقای ازهد مرحوم آقای شاهآبادی داریم همین است. ایشان میگوید که «َحَمَلَهَا» خوب است. «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» یعنی معدن ظلم به نفس امّاره. جهول یعنی معدن جهالت «عن غیر الله»، ولی اینطور نیست. این حمل امانت بر خلاف آنچه مفسران و لغویها و دیگران نوعاً گفتهاند که درصد آن خیلی بالا است، برخلاف آنچه گفتهاند و نوشتهاند و یادداشت کردهاند حمل به معنای خیانت در کلّ ابعاد خیانت است.
«َحَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسان کیست؟ انسان دارای احتمالاتی است یا انسان همین نسل موجود اخیر است که فرد اوّل آن آدم صفی الله و افراد اخیره آن افرادی هستند که قیامت بر آنها برپا میشود یا نخیر، و انسانهای قبلی هم یا نخیر و انسانهای بعدی هم. مثلّثی از انسانیت ما تصوّر داریم که دو ضلع آن حتمی است و یک ضلع آن احتمالی است. ضلع حتمی اوّل انسانهای قبل از نسل موجود که در آیات خلافة الأرض بیّن شد، «كالشمس في رایعة النّهار»، نه «رابعة النهار»، «رابعة النّهار» کمذوقی است، «رایعة النّهار». «كالشمس في رایعة النّهار» برحسب بحثی که در این آیه در متن الفرقان و بحثهای تبلوری داشتیم بیّن شد که انسانهایی قبل از انسان اخیر زندگی میکردند و منقرض شدند.
انقراض هم درکاتی دارد. درک اوّل انقراض، انقراض کلّی نسل انسان است که نسلهای قبل از نسل اخیر انقراض پیدا کردند. درک دوم انقراض اکثریت مطلقه است که زمان نوح شد و قرب زمان ولیّ امر (عج) خواهد شد. انقراض دیگر انقراض جزئی است که قوم عاد و قوم ثمود و اقوام خاصّهای که اقلیت بشریت را تشکیل میدهند بود. در هر صورت سرجمع انقراض چه صد درصد بوده است، چه درصد فوقی بوده است، چه درصد کم بوده است، این انقراضها در اثر گناهان، سفک دماء و قتل انفس و افساد فی الأرض بوده است.
بنابراین انسانیت در انحصار انسان اخیر و نسل موجود منشعب از آدم و حوّای اوّل نیست. بلکه انسانهایی بودهاند و منقرض شدهاند. ضلع دوم این نسل اخیر نسبت به یوم القیامة الکبری است نه این نسل اخیر مطلق. نسل اخیر بالنسبة للقیامة الکبری که «تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ».[2] این دو ضلع مثلّث است. ضلع سوم: وقتی قیامت برپا شد، جهنّمیها به جهنّم و بهشتیها به بهشت رفتند، آیا خداوند دیگر مکلّفانی خلق نمیکند؟ سماوات و أرضین و مکلّفانی چه مانند این مکلّفان، چه مانند اینها نباشند، خلق نخواهد کرد؟ از اشارات آیاتی جواب این است که خلق خواهد کرد و از تصریحات روایات این است که خلق خواهد کرد.
حالا در این مثنّی و در این مثلّث آیا این «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»[3] ضلع اوّل است که انسان نسل اخیر یا و ضلع دوم است که بر انسانهای قبلی منقرض شده یا و ضلع محتمل سوم است که بر انسانهایی هم که بعداً خداوند خلق خواهد کرد، آیا آیه فقط تحمّل یکی را دارد یا تحمّل دو ضلع دارد یا تحمّل سه ضلع دارد؟ بعد بحث میکنیم.
حالا این آیه را، اوّلاً آیات قبل و آیات بعد آن را در نظر میگیریم و بعداً مجدّداً در خود آیه دقّت میکنیم، ولکن این نظر سهگانه در آیه امانت مردود است که مفردات را اوّلاً در نظر بگیریم. «إِنَّا عَرَضْنَا»، «إِنَّا» دو تأکید است. «عَرَضْنَا» تأکید سوم است. «إنَّ» تأکید اوّل، «نا» جمعیة الصفات الربّانیة است، تأکید دوم، «عَرَضْنَا» باز جمعیت صفات ربّانیه است تأکید سوم، «الْأَمانَةَ» الف و لام آن، چه الف و لامی است؟ الف و لام عهد ذکر است؟ عهد حضور است؟ استغراق است؟ جنس است؟ هر کدام است، فهم مقصود از امانت در اینجا نیازی به سنّت ندارد، بلکه از خود آیه، خود آیه یا آیات قبل و بعد یا آیات دیگر استفاده میشود که مراد از امانت کدام است؟ «عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» آیا سماوات و ارض و جبالی که از آغاز موجود شدهاند و در موقع قیامت منفجر و منفطر خواهند شد یا نه؟ و سماوات و ارض و جبالی هم که انسانهایی هم که بعد از قیامت کبری ایجاد خواهند شد. «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» این ارض، ارض تکوین است، ارض تشریع است و در هر دو بُعد «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» کائنات عالم اباء کردند که حمل کنند یعنی خیانت در این امانت کنند، «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» ترسیدند، از خیانت ترسیدند. از خیانت ترسیدند و از خیانت اباء کردند و «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» انسان حمل کرد.
چون حالا جای تفصیل آن نیست، اشارتاً عرض میکنم. طبع امانت برگرداندن است، برگرداندن یا بهتر یا همانگونه. اما اگر امانت را برنگردانند یا خرابشده برگردانند یا تبلورنشده برگردانند، «خیاناتٌ ثلاث» گرچه درکات خیانت فرق میکند. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» آیا این «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یک زمان خاص است؟ آیا در یک زمان خاص آن هم گذشته، خداوند عرض امانت بر همه موجودات کرد و انسان خیانت کرد؟ اینطور نیست، بلکه این بیان حالت کونی و حالت تکوینی و حالت سنجش در مثلّث زمان است، قبل از نزول آیه، بعد از نزول آیه تا قیامت کبری و بعد القیامة الکبری، که سماوات و ارض و جبال و انسانهایی خلق خواهند شد.
– [سؤال]
- بحث میشود. مرحوم آقای بروجردی (رض) استاد اعظم ما در فقه یک روز در مسجد اعظم گفتند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» شروع. یکی از بزرگان که الآن مرجع تقلید است و قبل از آن مجهول است، آمد اعتراض کند. گفت: آقا در بسم الله اعتراض دارید؟ حالا ما داریم بسم الله میگوییم. شما در بسم الله اعتراض دارید. دیگری گفت: آقا کوتاه صحبت میکنید. فرمود: بلند میشود میرسد.
«وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛ «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً» ظلوم معدِن ظلم است. جهول معدن جهالت است. یک جاهل داریم، یک متجاهل داریم، یک جهول داریم. یک ظالم داریم، یک متظلّم داریم، یک منظلم داریم، یک ظلوم داریم. ظلوم صیغه مبالغه است. صیغه مبالغه است یعنی معدن ظلم. ما اوّل در انسان بحث کنیم.
محور عرض امانت در بین عرض بر سماوات و عرض جبال که عبارةٌ اخری از کلّ کائنات است چه کسی است؟ انسان است. بله، محور عرض در بُعد اوّل همه کائنات هستند ولی در عرضی که فساد شد و خیانت شد و خیانت علیا شد، انسان است. پس باید بفهمیم انسان چه کسی است؟ اوّلاً آیا انسان در سه بُعد است؟ انسان در دو بُعد است؟ انسان در یک بُعد است؟ ثانیاً آیا مکلّفین جهان هیچ کدام خیانت در امانت تکلیف و در امانت الهی نکردند؟ شیطان نکرد؟ شیاطین نکردند؟ جن نکردند و سایر مکلّفین که نمیشناسیم یا میشناسیم تمام اینها معصوم هستند؟ عادل هستند؟ خیانت نکردند؟ و حالا آنکه شیاطین جن داریم، خود کفره جن داریم. اینها خائن هستند و خیلی خیانتکار هستند. پس چرا «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»؟ آیا انسان شامل جن هم هست یا شامل جن نیست؟ شامل جن نیست، چون انسان در مقابل جن است.
بنابراین سؤالاتی و سؤالاتی و سؤالاتی در الفاظ آیه، مفردات آیه، جملات آیه پیش میآید. عرض کردم و مکرّراً عرض میکنم که بحث متنی را در الفرقان کردیم. آقایان مراجعه کنید و بحث شرحی و حاشیهای و بعضاً متنی خواهیم کرد.
تعبیر انسان، موجوداتی که ما میشناسیم مختلف هستند. موجودات جنّی «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».[4] موجودات ملائکی از اشارهای از قرآن و تصریحاتی از روایات استفاده میشود که فرشتگان از نور آفریده شدهاند. در مکلّفین داریم عرض میکنیم. پس اجنّه و فرشتگان از خاک آفریده نشدهاند. ولکن انسان از خاک آفریده شده است.
بُعد اوّل که بنیه انسانیت را در بُعد خارجی صفاتی، ذاتیاتی، خصوصیات اوّلیهای که کیان انسان را تشکیل میدهد، در بُعد جسمی «مِنْ تُرابٍ»،[5] در بُعد روحی عقل است و نفس است. منتها عقل ممتاز، نفس ممتاز، خاک ممتاز. هم بدن او از خاک ممتاز است «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»[6] و آیات دیگر. هم عقل او عقل ممتاز است، ممتازترین عقل عالم هستی در کلّ وجودات و موجودات انسان است بوجهٍ عام و هم در نفس امّاره بالسوء و آیاتی هم بر این مطلب تصریح دارد. مثلاً «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سينينَ * وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ * لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ».[7] «الْإِنْسانَ» ندارد انسان موجود نسل اخیر، ندارد فقط انسانهای قبلی و ندارد فقط انسانهایی که محتمل است بعد از یوم القیامة خلق کند. انسان، هر کسی که صدق انسان بر او بکند، در سه بُعد خلق از تراب و روح او از نظر عقلانی فوق همه، شأناً -فعلاً کمتر- شأناً و از نظر نفسانی درک اسفل من النّار «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ»[8] کل سافلین عالم هستی در مثلّث زمان و کل کسانی که حسن تقویم در مثلّث زمان دارند. در مثلّث زمان از هنگامی که خدا خلق کرد، تا همینطور و همینطور و بعد القیامة الکبری تا خلق خواهد کرد و کرد و کرد و کرد، انسان در مثلّث زمان در بُعد حُسن احسن تقویم است، ولکن نظیر هم دارد. «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً».[9] پس قلیلی است که مانند انسان است در «فَضَّلْناهُمْ» و آن قلیل را ما نمیشناسیم. فقط اشارهای از قرآن است که قبلاً عرض کردیم و اشاره خواهیم کرد.
و همچنین در میان حالین، در میان نیکان، در میان خوبان از نظر جسم و از نظر روح احسن تقویم است و از نظر رذالت، پستی، کفر، دنائت، عصیان، فسق و هر چه بدی است اسفل سافلین است. تمام سافلین جنّ و انس و غیره را در نظر بگیرید، حتی حیوانات درنده را هم در نظر بگیرید که تمام در حدود فهم خود و شعور خود مکلّف هستند «أَسْفَلَ سافِلينَ»، از سگ سگتر، از خوک خوکتر، از گرگ گرگتر در «أَسْفَلَ سافِلينَ». از جبرئیل بالاتر، از میکائیل بالاتر و بالاتر و بالاتر در «أَحْسَنِ تَقْويمٍ».
منتها یک بُعد، بُعد استعداد است و یک بُعد، بُعد فعلیت. در بُعد استعداد هم استعداد «أَحْسَنِ تَقْويمٍ» دارد و هم استعداد «أَسْفَلَ سافِلينَ» دارد. در بُعد فعلیت هم «أَسْفَلَ سافِلينَ» است و هم «أَحْسَنِ تَقْويمٍ» است. ما برای این موجودی که اوّلاً خاکی است، ثانیاً روح او به دو نیروی مثبت و منفی مجهز است. نیروی مثبت عقلانی در بُعد اعلی و نیروی منفی نفس امّاره بالسوء در بُعد ادنی به معنی اسفل السافلین. این سه بُعد، آیا این سه بُعد منحصر به انسان نسل اخیر است؟ نخیر، منحصر است به انسان نسلهای گذشته که منقرض شده است؟ نخیر، منحصر است به انسانهایی که محتمل هستند و بعد از یوم القیامة الکبری خلق میشوند؟ نخیر. تمام انسانهای طول و عرض وجود را تأریخاً و جغرافیاً در مثلّث زمان شامل است.
این انسان دارای ده اسم ذاتی در قرآن است. چون اسم یا ذاتی است یا عرضی است. اسم عرضی: مؤمن، فاسق، متّقی، عالم، جاهل، اینها اسم عرضی است. اسم ذاتی، انسان ده اسم ذاتی دارد که در قرآن ذکر شده است و تعداد آیات آن را هم عرض میکنم. انسان: 65 آیه، انس: سیزده آیه، اُناس: پنج آیه، «أَناسِیَّ»: یک آیه، «إِنْسِيًّا» یک آیه، جمع که همه یک معنا میدهد 85 آیه است. 85 آیه راجع به این موجودی که جسم او از خاک است و روح او مجهّز به حدّ ادنی و اعلای نفس امّاره و عقل است، 85 آیه در قرآن داریم و در این 85 آیه، یک آیه به زحمت ممکن است استفاده کنیم که انسانهای خاصی مراد باشند. تمام آیاتی که لفظ انسان دارد یا بیان کون انسانی است یا بیان تکلیف انسانی است، بیان حالت شأنی انسانی است، بیان حالات اولی و ثانی انسانی است. تمام بر مثلّث زمان منطبق است، از انسانهای منقرضشده کلّی و نسل اخیر و نسلهایی هم که احیاناً بعد از یوم القیامة الکبری خلق میشوند.
پس انسان با تعابیر گوناگون، جمع و مفرد و تعبیرات دیگر 85 آیه است. «ناس»، «ناس» 240 مرتبه در قرآن ذکر شده است «يا أَيُّهَا النَّاسُ». ناس را هم وقتی بررسی کنیم، میبینیم خیلی کم به زحمت پیدا کنیم که «ناس» نسل اخیر انسان باشد. نسلهای گذشته را هم شامل است. منتها شمول دو شمول است: یک شمول است که خداوند به انسان امر میکند، به انسان امر میکند «افْعَلْ» گذشتهها گذشته است. گذشتهها علی وجه القضایا الحقیقة مشمول نیستند. علی وجه القضایا الحقیقة چه کسانی مشمول هستند؟ انسانهای موجود زمان خطاب إلی یوم القیامة یا اوسع: انسانهای از آدم و حوّا که نسل اوّل است إلی یوم القیامة. تعابیر فرق میکند. برحسب مختلف تعابیر و اختلاف قرائن حدود انسانی میفهمیم. حدود انسانیت که مورد خطاب است یا گزارش از انسان است یا گزارش از تکلیف انسان است، حدود آن را میفهمیم. ولکن بیشتر قریب به اتفاق آیات ناس و انسان مثلّث زمان را شامل است. ناس240 مرتبه، بشر 37 مرتبه، أنام یک مرتبه، آدم، آدم اوّل 25 مرتبه، بنیآدم هفت مرتبه. بنابراین خدا در قرآن از انسان ده تعبیر دارد. انسان، انس، اُناس، اناسی، انسی، ناس، بشر، انام، آدم، بنیآدم. منتها آدم را باید خارج کرد؛ چون آدم با ما فرق دارد. ما هیچ کدام آدم نیستیم. آدم یک نفر است، آدم در قرآن عَلم است از برای انسان اوّل نسل اخیر. بنابراین آیات 25گانه آدم از محور بحث خارج است. برای اینکه این شخصِ آدم است. شما آدم هستید، او آدم است نیست، شما بنیآدم هستید. آدم فقط یک فرد است.
بنابراین نُه تعبیر دیگر از انسانها به طور اوسع و وسیع و ضیّق بر حسب مختلف آیات موجود است. حالا انسان، این انسانی که 65 مرتبه و انس سیزده مرتبه و ناس پنج مرتبه و اناسی یک مرتبه و همچنین جمعاً که 85 مرتبه است، این انسانها مثلّث ابعاد ذاتیه انسان را شامل هستند و حتی در خود آیه امانت، در خود آیه امانت احیاناً خیال میشود که مراد از این انسانی که «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[10] انسان نسل اخیر است یا انسان در زمان نزول آیه است. نخیر، از خود آیات قبل و بعد و از خود آیه امانت استفاده میشود که مثلّث انسانها را یا قدر مسلّم مثنّای انسانها را، هر انسانی که بوده است و کلّاً منقرض شده است و انسان نسل اخیر را شامل است.
بنابراین در وجه کلّی انسان مخلوق از خاک و دارای عقل و دارای نفس هم در اعلی علّیین است، احسن تقویم است و هم در اسفل سافلین است. اینجا جواب آن سؤال داده میشود که چطور خدا میفرماید: «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنی خیانتی که شیطان و شیاطین کردهاند، خیانتی که سایر مکلفین کردهاند که انسان نیستند، این خیانتهای آنها در مقابل خیانت انسان به حساب نمیآید؟! اگر انسان نسل اخیر است، نسل اخیر که بهترین نسلها است. نسل اخیر که تا قبل یوم القیامة بهترین نسلهای انسانی است. چطور در این بهترین نسلهای انسانی رذلترین مکلّفین وجود دارد که «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؟ جواب این است که انسان فقط نسل اخیر نیست. نسلهای گذشته و نسلهای آینده، تمام نسلهای انسانی را در بُعد آفرینش به وجه مطلق و وجه کلّی شامل است. البته شیطان نمونه بزرگ است، شیطان که ابلیس است نمونه بزرگ است. ولی ابلس از ابلیس و اشطن از شیطان در نسلهای قبلی داشتیم، بلکه در این نسل اخیر هم داریم. داریم شیطانهای انس که استاد شیطان اول هستند. چنانکه تاریخاً مشاهده میکنیم و در زمان خود مشاهده میکنیم.
- [سؤال]
- یکی از سؤالات این بود که این «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» در یک زمان خاصی بوده است؟ نمیشود، چون در یک زمان خاصی که انسانها خلق نشدهاند، این گزارش است. گزارش میدهد که طبع انسان خلقشده، گذشته و منقرض شده و طبع انسان موجود و طبع انسانهای آینده و انسانهای خلق نشده، طبع آنها را اینطور درست کردیم و میکنیم. جواب آن این است که مفصّلاً عرض میکنیم. انسان را از نظر لغت معنی کنید. انسان از اُنس است دیگر. مگر حیوان اُنس ندارد؟ مگر شیاطین با همدیگر اُنس ندارند؟ مگر اجنّه اُنس ندارند؟ مگر حیوانات ندارند؟ مگر ملائکه ندارند؟ تمام موجودات ذیشعور ولو در ادنی مراحل شعور باشند با هم اُنس دارند. مگر مرغها با هم انس ندارند؟ مگر گربهها با هم اُنس ندارند؟ مگر کبوترها با هم اُنس ندارند؟ همه اینها با هم انس دارند. پس انسان به چه حساب؟
انسان، همانطور که ذات انسان در بُعد خلق بدن او از طین، بهترین است و در بُعد خلق روح با عقل و نفس هم اسفل سافلین است و هم اعلی علیّین است، در بُعد انس هم که بُعد دوم است، همینطور است. اُنس این انسان در دو جهت، بلکه در سه جهت، اُنس این انسان، آمیزش این انسان، ارتباط این انسان که بُعد دوم انسانیت انسان است. بُعد اوّل انسانیت انسان خلق بدن از خاک خالص و خلق روح مجهز به عقل و نفس. در بُعد دوم انسِ انسان است. انس انسان به خودش، انس انسان به خدا، انس انسان به دیگران، هم در بُعد شأنی و هم در بُعد فعلی اعلی است. بنابراین انسان از انس است. «أنِسَ، أُنس»، اُنس انسان در تعبیه آفرینش، در خلقت فطری و عقلی و جسمی و روحی و درونی و برونی، انس این انسان از نظر استعداد بالاترین انسها است و لذا در بُعد احسن تقویم بالاترین عرفای بالله انسان است. در بُعد اسفل سافلین، اسفل جهّال بالله انسان است. در بُعد اوّل اینچنین و در بُعد دوم هم اینچنین.
پس بنابراین انس انسان نسبت به خودش، انس انسان نسبت به خودش از انس جن نسبت به خودش، انس ملائکه نسبت به خودش، انس هر موجود غیر انسانی نسبت به خودش، انس انسان بیشتر است. حالا یا انس خطا باشد یا انس صحیح. اگر انس صحیح باشد سر از معرفة الله درمیآورد که بالاترین مرحله است. اگر انس غلط باشد سر از شیطنت درمیآورد که در اسفلالسافلین شیطان است. انس سلبی، انس ایجابی، گرچه انسها همه ایجابی است. ولکن انس ایجابی إلی الله اعرف العرفاء بالله است. انس ایجابی به شیطان ادنای از کلّ شیاطین است. پس در مثلّث انس، انس به خود، انس به الله، انس به مردم خود، انس به شیطان. انس به الله در مقابل انس به شیطان، انس به خود در سِلک إلی الله، سلوک إلی الله یا سلوک إلی الشیطان.
بنابراین انس این انسان خاکی که از نظر جسم خاکی و از نظر روح عقل او چنین و نفس او چنین است، انس او از همه موجودات بیشتر است. به طوری بیشتر است که به ملک انسان نمیگویند. ملائکه هم انس دارند. اجنّه انس دارند. اجّنه و ملائکه و سایر موجوداتی که مکلّف هستند انس دارند، ولی انسی که انسان دارد از همه موجودات بیشتر است. البته اشتباه کردند کسانی که میگویند انسان مدنی بالطّبع است، حیوان نیست. حیوان هم مدنی بالطّبع است. حیوان هم «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[11] جمادات به هم انس دارند. جمادات شعور تسبیح دارند «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[12] بر شعور تسبیح انس متفرّع است. انس جمادی، انس نباتی، انس حیوانی، انس انسانی، انس، انس، همه انس است و هدایتی که خداوند کرده است «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[13] هدایت هم درونی است و هم برونی است. هدایت درونی یعنی مراقب همجنس بودن، انس با همجنس داشتن. هدایت بالاتر هدایت تکوینی است، هدایت تشریعی است و هدایت مطلقه است. نقطه اولای درخشان هدایت این است.
- [سؤال]
- پس شعور دارند. چون شعور بالله دارند به طریق اولی شعور به نفس دارند و شعور به همجوار و همجنس دارند. بنابراین انسان از نظر انس فوق کلّ موجودات است. ولکن از نظر خیانت در امانت ربّانیه هم ادنای از کلّ موجودات است به طوری که خیانتهای شیطانهای جنّی و خیانتهای شیطانهای دیگر غیر انسی در مقابل خیانت انسان خیانت حساب نمیشود. کما اینکه به عکس. در وحیای که خداوند به انبیاء کرده است، در سوره 42، سوره شوری: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ»[14] ببینید وحی بر نوح، وحی بر اوّلین اولوالعزم است. موسی، عیسی، ابراهیم، بعد از نوح، ولکن از تمام تعبیر «وَصَّى» و «وَصَّيْنا» کرده است. در مقابل وحی به پیغمبر. یعنی وحی به نوح به حساب پایینتر آن وحی است، به حساب برابر آن وحی است، ولی به حساب وحی به خاتمالنبیین وصیت است، وحی نیست. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى» ضمیر مفرد غایب، «بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» وحی است و به صیغه جمع است که جمعیة الصفات است. یعنی آنچه در عالم هستی گفتنی داشتهایم به این انسان که محمّد (ص) است دادیم. «وَ ما وَصَّيْنا»، ببینید «وَصَّيْنا»، «وَصَّيْنا» بینابینی است. وصیت است ولی «نا» است. «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا» آن در بُعد أعلی است. در بعد ادنی «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»، نگفته است «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ و شیطان»، «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنی خیانت در مثلّث امانت، البته ابعاد دیگری دارد عرض میکنیم. خیانت در مثلّث امانت الهی که امانت الهی عام است، نسبت به همه موجودات است، امانت شعور است، ادراک است، تکلیف است، کونی است، تشریعی است، هر کدام به حد خودشان، خائنترین کسانی که خیانت به امانت کردهاند انسان است و لذا اسم انسان آمده است «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».
امانت یا به کسی داده نمیشود یا داده میشود و قبول نمیکند. شما میخواهید مالی را به کسی امانت بدهید، قبول نمیکند. یا قبول نمیکند یا نمیدهید. این از محور «أَنَّا حَمَلْنا»[15] خارج است. «أَنَّا حَمَلْنا» یعنی امانت را دادیم، ولی چطور؟ به چه وضعی؟ امانت را دادیم و انسان و سایر موجودات قبول کردند. نمیتوانستند قبول نکنند، یا طوعاً یا کرهاً. یا تکویناً امانت دادیم و عرض امانت بیان عرض تکوینی است یا تشریعاً امانت دادیم که موجوداتی که دارای شرع و تکلیف هستند از حیوانها و جنها و انسانها و غیره.
- [سؤال]
- انسان در بُعد تکلیف. انسان در بُعد تکلیف «عَرَضْنَا» است. حالا عرض خواهیم کرد. این حاشیهای است که بعد آنچه در تفسیر داریم عرض خواهیم کرد. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» پس قسمت قبلی امانت را ندادن، دادن و قبول نکردن یک مسئله دیگر است، ولی امانت دادیم. امانتی که به موجودی میدهند دو حالت دارد: یا انسان که امانت میدهد احتیاج دارد که امانت بدهد. من میترسم مال من را دزد ببرد، سفر میروم احتیاج دارم امانت دهم. یا من احتیاج دارم امانت بدهم یا نخیر، من احتیاج ندارم، او احتیاج دارد. خداوند که عرض امانت کرد خدا محتاج است که امانت دهد؟ محتاج است امانت شعور و امانت تکلیف دهد؟ نخیر، «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ»[16] بنابراین در عرض امانت در اینجا مؤتمنٌ علیه محتاج است. حالا این مؤتمنٌ علیه که محتاج است، اگر این امانت در او قابل تکامل است، عقل او، فطرت او، فهم او، فکر او، اگر قابل تکامل است، در این امانت باید تکامل بدهد. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[17] یا قابل تکامل نیست، همان که بوده است بدهد، اما اگر قابل تکامل باشد و تکاملنکرده، آنگونه که امانت را به او دادهاند پس بدهد این خیانةٌ مّا است. برای اینکه وظیفه چه چیزی است؟ این امانتی که به تو میدهیم، امانت نه به این حساب که من احتیاج دارم، خدا احتیاج ندارد، بلکه شما احتیاج دارید احتیاج دارید این امانت را مصرف کنید و تکامل بدهید. اگر تکامل ندهد این ادنای مراحل خیانت است. یعنی همانطور که گرفته است، همانطور پس بدهد. یا امانت را در نقطه مقابل اصلاً پس ندهد. نمیتواند پس ندهد. ولکن امانت را، چسبیده است به جانش، به مالش و حاضر نیست که «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[18] را در خود تحقق بدهد. این هم ادنای خیانت است.
حالت وسط: وسط این است که امانت را تحویل بدهد ولی ناقص، عقل را ناقص، فطرت را ناقص، دنیا را ناقص، مال را ناقص، آنچه را خداوند به این انسان و غیر انسان از موجودات داده است –فعلاً در انسان بحث میکنیم- این امانت را تحویل داده است ولی ناقص، تحویل امانت ناقص هم خیانت است. بنابراین امانت را در صورت امکان تبلور دادن، تحویل بدهد متبلوراً، به آن مقداری که سعی دارد، این حمل نکرده است، اما در ابعاد دیگر خمل کرده است. اگر میتوانست امانت را تکامل بدهد، تکامل نداد و [تحویل] داد، خمل کرده است؛ یعنی خیانت کرده است. اگر برابر نگه داشت، تکامل نداد، نقص نداد، حمل کرده است. اگر نقص داد حمل کرده است. اگر اصلاً نداد حمل کرده است. پس حمل امانت درکاتی دارد.
- [سؤال]
- روی این حساب خیانت است: اگر به من و شما عقل دادند که با این عقل تعقّل کنیم و تکامل برعقل کنیم و تکامل نکردیم خیانت کردیم. اگر پدر مالی را به فرزند داد که با این مال تجارت کند و این مال را در صندوق نگه داشت، هم پدر تجارت نکرد هم پسر، این در آن مال خیانت کرده است. ولو مال را پس داده، خیانت کرده است؛ برای اینکه این مال برای نگه داشتن نبود. این مال برای استفاده بود. این خیانت است. بُعد اخیر که باید خیلی روی آن بحث کنیم: آیا ما موجودات مؤتمن هستیم به این معنا که خدا ما را خلق کرد و امانت خود را به ما داد یا نخیر خود ما امانت هستیم؟ «الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» اصل وجود ما، هدایت ما، نعمتهای درونی ما، همه نعمتهای درونی امانت است. اصل وجود من امانت است، عقل من امانت است، نفس امانت است، تن امانت است، اصل وجود باید در راه خدا مصرف شود، جهاد فی سبیل الله گردد. علم من، مال من، عقل من، توان من، قدرت من، جان من، همه باید در راه خدا باشد. اگر در موقع جهاد من نروم و جان در راه خدا فدا نکنم، من خیانت در امانت کردم. در امانت وجود اگر من علم دارم، علمی که دیگران به دنبال آن نمیروند و بیان نکنم، در علم خیانت کردهام. اگر عقل دارم که دیگران ندارند و تفویض به دیگران و تعلیم به دیگران و تعقل نکنم خیانت است. خیانت در امانت وجود، در امانت علم، در امانت نوامیس. در نوامیس پنجگانه هم میشود خیانت کرد، با درکات آن، هم میشود امانت را آنطور که شایسته است تحویل داد. این بحث از مهمترین بحثهایی است که محور کلّ بحوث تشریعات ربّانیه و کتابهای آسمانی است.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. احزاب، آیه 72.
[2]. الكافی، ج 1، ص 330.
[3]. احزاب، آیه 72.
[4]. حجر، آیه 27.
[5]. آلعمران، آیه 59.
[6]. حجر، آیه 26.
[7]. تین، آیات 1 تا 4.
[8]. همان، آیات 4 و 5.
[9]. اسراء، آیه 70.
[10]. احزاب، آیه 72.
[11]. انعام، آیه 38.
[12]. اسراء، آیه 44.
[13]. طه، آیه 50.
[14]. شوری، آیه 13.
[15]. یس، آیه 41.
[16]. آلعمران، آیه 97.
[17]. انشقاق، آیه 6.
[18]. بقره، آیه 156.