جلسه چهارصد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی حمل امانت الهی

عرض امانت بر کل موجودات عالم بر حسب مراتب آن‌ها

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».[1]

بر حسب تحقیق عمیق و تفکّر دقیق در آیات مربوطه، کل موجودات جهان دارای چهار مرحله هستند: مرحله اول، مرحله وجود است و مرحله دوم مرحله شعور است، سوم مرحله هدایت است و چهارم نمایش دادن این هدایت است. البته مرحله پنجم جری بر مبنای این هدایت خواهد بود. از آیاتی که ما خواندیم و روی آن دقّت کردیم و فکر کردیم این مطلب کاملاً پیدا است، چنانکه دیروز عرض کردیم و امروز تأکیداً و با شرح بیشتر عرض می‌کنیم.

مثلاً «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»،[2] «خَلْقَهُ» دارای دو بُعد است، «هَدى» دارای یک بُعد است. البته «خَلْقَهُ» بمجرّده فقط آفرینش موجود است. آفرینش اصل ذات موجود. اما حالات دیگر موجود که شعور است که بعداً هدایت است، از «خَلْقَهُ» استفاده نمی‌شود. ولکن از «ثُمَّ هَدى» استفاده می‌کنیم که میان خلق اصل وجودِ هر موجود و هدایت آن موجود جریان دیگری هم هست که جریان شعور باشد. ما وقتی بین هدایت و شعور دقّت و فکر کنیم، بین هدایت و شعور تلازم است. اگر موجودی شعور نداشته باشد، هدایت کردن تکلیفی او معنا ندارد. گاه هدایت، هدایت کونی تکلیفی بلااختیار است که این استمرار کمال نمی‌آورد. ولکن اگر هدایت بر مبنای جری اختیاری سلوک إلی الله و سلوک إلی المصالح باشد، این هدایت دو زمینه لازم دارد: زمینه اول وجود و زمینه دوم شعور. اگر وجود نباشد شعور و هدایت یعنی چه؟ اگر وجود باشد و شعور نباشد، هدایت یعنی چه؟ بین هدایت و شعور، از نظر اصل منطقی عموم و خصوص مطلق است. ممکن است موجودی شعور نداشته باشد -عرض می‌کنیم ممکن است- ممکن است موجودی شعور داشته باشد، ولی مهدیّ به هیچ هدایتی نباشد، نه تکویناً و نه تشریعاً. اما موجودی که مهدی است، حتماً باید شعور داشته باشد. چون زمینه هدایت شعور است. اگر شعور در کار نیست، هدایت برای چه؟ چه معنا دارد؟ زمینه ندارد، اصل ندارد، فرع ندارد و نتیجه ندارد. بنابراین به آیه طه برمی‌گردیم. «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» و با آیه دوم و سوم سوره 87 (اعلی): «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى‏» این مطلب روشن‌تر است. «خَلَقَ» آفرینش است، «فَسَوَّى» تسویه شعور است. «وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى‏»؛ «قَدَّرَ» زمینه‌‌سازی برای هدایت است، «فَهَدى» هدایت است. بنابراین «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» «ثُمَّ» تراخی است. چرا «فَ» نفرمود؟

در سوره 87، آیه دوم: «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى» «ثُمَّ» نیست، «وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى‏»، ولکن در آیه طه «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» پس بین اعطاء خلق و هدایت فاصله‌ای است. فاصله چیست؟ شعور است. چرا؟ برای اینکه اگر در این خلقت، خلقتِ اصل باشد و خلقتِ شعور نباشد «هَدى» معنا ندارد. زمینه هدایت هم تکویناً و هم تشریعاً شعور است، مخصوصاً تشریعاً.

بنابراین موجودات کل عالم امکان دارای چهار مرحله وجودی و حالات وجودی هستند. این مربوط به کل است، البته بعضی از موجودات که کامل‌تر هستند دارای مراتب دیگر نیز هستند که از جمله آن‌ها انسان است که در قلّه کمالات قرار گرفته است و تمام هدایت‌های ربانیه در اختصاص انسان در قلّه هدایت قرار گرفته است. حالا راجع به اینکه موجودات از رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه حق چه چیزی یافته‌اند. بحث ما این‌جا است. قاطی نمی‌کنیم که مطلب روشن شود. چون بحث تقریباً و یا تحقیقاً به این شکل جدید است.

کل موجودات جهان هستی از پیدا و ناپیدا و جماد و نبات و حیوان و جنّ و ملائکه و انس و آن‌که را و آنچه را ما نمی‌شناسیم و ندیده‌ایم و یا نخواهیم دید، همه موجودات جهان هستی که إلی یوم القیامة موجود شده‌اند و بعد یوم القیامة موجود خواهند شد، کل موجودات ممکنة الوجودی که ایجاد می‌شوند، دریافتی که از مقام مقدّس رحمانیت و رحیمیت دارند چهار بعد دارد:

بعد اوّل وجود است. «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» بُعد دوم شعور است، بُعد سوم هدایت است. زیرا اگر هدایت فقط هدایت تکوینی باشد، عرض امانت معنا ندارد. ممکن است کسی بگوید هدایت تکوینی است. تکویناً، به طور اتوماتیکی، خداوند طوری جماد و نبات و همه موجودات دیگر را قرار داده است که به خودی خود و بدون اراده و بدون شعور و اختیار تکامل می‌یابند. اگر کسی این حرف را بزند، بگوید «هَدى» مطلق است، می‌گوییم آیه عرض را چه می‌گویید؟ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ»[3] چرا؟ چرا خداوند امانت را بر کل موجودات نشان داد و به نمایش درآورد؟ به نمایش آوردن امانت که امانتِ هدایت است، نشان دادن امانت به کل موجودات به چه حساب است؟ به حساب آگاه شدن به تکلیف است و لذا «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» و یا «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» که حمل امانت خیانت است -عرض کردیم و باز هم عرض می‌کنیم- ابا کردن یک موجود از خیانت در امانت، شعور لازم دارد. ظاهر ابا، ابای اختیاری است. اگر کسی ابا را و خودداری را به تکوینی تأویل ببرد، دلیل می‌خواهد. ابا، ابای اختیاری است. پس سر تا پای آیه عرض امانت اختیار می­رساند، اختیار در بُعد هدایت و اختیار در بُعد شعور.

– [سؤال]

-­ اگر تکوین بلاشعور باشد معنا ندارد. بنابراین پلّه اوّل در هر موجودی اصل کون موجود است. پلّه دوم شعور است به اندازه خود او. پلّه سوم هدایت است. در این سه پلّه انسان اختیار ندارد، جماد اختیار ندارد، نبات و حیوان اختیار ندارند، در اعطاء وجود اختیار ندارد، قبل از وجود معدوم بوده است. در اعطاء شعور اختیار ندارد، قبل از شعور بی­شعور بوده است. در اعطای هدایت اختیار ندارد، قبل از هدایت مطلبی نبوده است. در این سه بُعد اختیاری برای انسان نیست. در شعور دادن که اختیارآور است، اختیار نیست، در هدایت اختیار نیست، در اصل است. اما خود شعور اختیارآور است. خود هدایت اختیارآور است. مثلاً انسان در افعال تکلیفیه مجبور است یا مختار است؟ می‌گوییم هم مجبور است هم مختار است. مجبور است در اختیار داشتن، نمی­تواند اختیار نداشته باشد. برای اینکه مختار است در بُعد اختیار.

پس اختیار در بُعد اوّل اجباری است که خدا به ما اختیار را داده است، بخواهیم و نخواهیم. در بُعد اوّل اجباری است و در بعد دوم نسبت به افعال چیست؟ اختیاری است. پس اجبار اصلاً در اصل اختیار است و اختیار در مواجهات اختیار است. یعنی:

اینکه گویی این کنم یا آن کنم           این دلیل اختیارست ای صنم

بنابراین در آیه عرض این مطلب به خوبی پیدا است. عرض کردیم، نشان دادیم، امانت را در سماوات و أرض و جبال به نمایش درآوردیم، چرا به نمایش درآوردیم؟ برای اینکه این­ها این امانت را حفظ کنند. ولکن گروهی امانت را حفظ و نیمه حفظ می­­کنند و گروهی اکثراً خیانت می­کنند. آن گروهی که اکثراً خیانت می­کنند بمن فیه نسل­های گذشته انسان­ها که بسیار ظلوم و جهول بودند «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً».

پس امانت اختیار می­خواهد، ظلم اختیار می­خواهد، ابا اختیار می­خواهد، جهول اختیار می­­خواهد. با جهالت کار کردن، ظلم کردن، ابا کردن از حمل امانت، ارائه نکردن، عرض کردن امانت، تمام این­ها بلندگوی شعور است و بلندگوی اختیار است و بلندگوی هدایت است که هر موجودی باید بر مبنای اختیار، هدایت را و بر مبنای هدایت، اختیار را مصرف فی سبیل الله کند. البته تفصیل آن را هم عرض می‌کنم.

سرجمع مطلب بر مبنای دقّت و رقّت در آیات مربوطه این است که هر موجودی دارای چهار مرحله است» مرحله وجوب، شعور، هدایت، عرض. عرض چه چیزی؟ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» امانت از این چهار مورد که خارج نیست. اوّلاً امانتی که موجود است «عَرَضْنَاهُ» است، نفرموده است «إِنَّا خَلَقْنَا». امانت موجود نزد این موجودات را خداوند به نمایش درآورده است. در مثلّث احتمال ضلع سوم مراد است. احتمال آن است که خداوند امانت را خلق کرده است و به نمایش درآورده است، این «عَرَضْنَا». احتمال دوم این است که امانتی که مخلوق بوده است، جدای از این موجودات خداوند به این­ها داده است، این هم عرض است. احتمال سوم این است که امانتی را که خداوند در این موجودات آفریده است که پلّه سوم است که هدایت است که «فَهَدى‏» است، این امانت را چون مورد تغافل و تجاهل و تساهل قرار می‌گیرد، خداوند به نمایش درآورده است، نمایش کلّی.

 آنچه را خداوند در مرحله­ی سوم که حالت دوم هر موجودی است، که حالت اوّل شعور است و حالت دوم هدایت است، هدایت را که محور است و هدایت را که مرکز است و هدایت را که مبنای شعور است، گرچه شعور زیرپایه هدایت است و زیربنای هدایت است، این را عرض کرده است. عرض کردن یعنی به نمایش درآوردن. خداوند چیزی را به نمایش درآورده است که در سماوات و أرض و جبال بوده­اند و به نمایش درآورده است که آن­­ها را متذکّر کند که تجاهل و تغافل و تساهل و تکاهلی که نسبت به امانت هدایت انجام می­شود و شده است، این­ها برطرف شود. این چهار مرحله از مراحل است.

موجودات عالم در ابعاد دیگر با هم فرق دارند. در بُعد اصل وجود که وجود است، همه وجود دارند. در بُعد اصل شعور که همه شعور دارند. در بُعد اصل هدایت بر مبنای شعور که همه دارند. در بُعد عرض همه دارند. ولکن شعورها، هدایت­ها، عرض­ها، تکلیف­ها بر حسب مراتب فرق می­کند. حالا از پایه اوّل دور نشویم. ما در این عالم که زندگی می­کنیم و سیر می­کنیم با جانداران، دارندگان شعور، دارندگان فهم، دارندگان ادارک داریم زندگی می­کنیم. به خیال ما سنگ ادراک ندارد، ادراک دارد. جمادات، بالاتر از آن نباتات این‌ها ادارک ندارند؟ نخیر، جمادات ادراک دارند. نباتات ادراک دارند. حیوانات ادراک دارند، انسا­ن­ها معلوم، اداراک دارند و هدایت دارند و تکلیف دارند. مکلّف هستند. سنگ مکلّف است. آجر مکلّف است، آهن مکلّف است، آب مکلّف است، خورشید مکلّف است، ماه مکلّف است، همه مکلّف هستند. منتها تکالیفی که بر مبنای هدایت است که هدایت بر مبنای شعور است که شعور بر مبنای سعه وجود است، این­ها دارای درجات و دارای مراحلی است.

درست است که ما صدای تسبیح سنگ­ها را نمی­شنویم. سخن آن­ها را نمی­شنویم. ادراک آن­ها را درک نمی­کنیم، چنانکه آیه اسراء می­فرماید: «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ‏»[4] تسبیح تکوینی نیست، تسبیح از روی اختیار است. کما اینکه تسبیح تکوینی به چه معنا است؟ به این معنا که این موجود را انسان عاقل و باشعور که روی آن تدبّر می­کند و دقّـت می­کند، می­فهمد که ذاتاً فقیر است و محتاج به غنی است. این را تسبیح تکوینی می­گویند. این کار کیست؟ این کار انسان است یا کار موجود است؟ با برخورد عاقلانه و دقیق و بررسی صحیح نسبت به هر موجودی انسان برداشت می‌کند که این موجود درون‌خالی است و نیازمند به غیر است که آن غیر «الله» است. این را چه کسی ادراک می­کند؟ انسان. از چه کسی؟ از او. ولکن تکوین در چه چیزی است؟ در او. تکوین در او است یا تکوین در انسان است؟ اختیار انسان مکلّف است که از کل موجودات که با آن­ها برخورد می­کند و آن­ها را بررسی می‌کند، به دست می­آورد که این­ها خودشان نیستند، بلکه خالقی دارند، مخلوق هستند. پس اگر تسبیح تکوینی باشد تسبیح سنگ نیست، تسبیح جمادات نیست، تسبیح ما است.

ما می‌فهمیم که این­ها فقیر هستند و نیازمند به غنی هستند. پس تسبیح تکوینی نیست. وانگهی اگر تسبیح تکوینی باشد «لا تَفْقَهُونَ» چیست؟ آیا ما طبق صدها آیه و هزاران روایت وظیفه نداریم که در موجودات تفکّر کنیم؟ تفکّر در موجوداتی که محسوس است و غیر محسوس است «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ»[5] یا «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ»[6] ما موظّف هستیم اضافه بر تفکّر در آیات درونی، تفکّر با عقل و فطرت و فکر و علم و حس در آیات برونی کنیم. تفکّر در آیات برونی هر چه بیشتر و صحیح­تر و مستقیم­تر باشد، معرفة الله را در ما بیشتر می­کند. پس «لا تَفْقَهُونَ» چیست؟ خداوند ما را امر به محال کرده است؟ «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ» هیچ کس «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ»[7] بله، استثنایی است. ولکن منهای وحی، منهای وحی رسالتی یا نبوئتی حداقل، یا رسالتی یا نبوّتی منهای وحی «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ‏» همه. همه کسانی که صاحبان وحی یا الهام مانند وحی و دنباله وحی نیستند، در «لا تَفْقَهُونَ» شرکت دارند.

پس اکثریت مطلقه انسان­ها و سایر مکلّفین مانند انسان­ها از جنّ و انسان­های فوقی، این­ها «لا تَفْقَهُونَ» هستند. چطور؟ اکثریت مطلقه «لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» است و تسبیح تکوینی نیست. اگر تسبیح تکوینی باشد که این تناقض است. پس تسبیح چیست؟ تسبیح اختیاری است. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» تسبیح می‌کند. اصلاً خود «يُسَبِّحُ» یعنی فعل اواست نه فعل من.

1- هر شیئی به عنوان شیء بودن خودش تسبیح به حمد می­کند.

2- «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».

یک دلیل از یک آیه کافی است. ولکن این آیه از جهات مختلفی دلالت دارد که هر موجودی تسبیح می­کند، مسبّح است، ولو زبان صدای تسبیح را ما نشنویم. چون انسان چند گوش دارد. گوش سَر است، گوش سِرّ است، گوش سرّتر است، گوش اخفی است و گوش وحی. گوش قابل استماعِ وحی است که «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ»‏ گوش عادی نیست. گوش عادی چه گوش برونی باشد و چه گوش دورنی باشد. گوش درونی چه دریافت فطری باشد، دریافت عقلی باشد، دریافت قلب باشد، دریافت فؤاد باشد، دریافت­های برونی و درونی، شنیدن صدای بی­صدای حیوانات را، ذرّات را، جمادات را گوش وحی می‌خواهد. گوش تحصیلی نیست. گوش تحصیلی که تعقّل زیاد­تر کنم، به علم خود بیفزایم، به فکر خود بیفزایم، در علوم تجریبی، در علوم روحی جدّیت کنم. با تحصیل شنیدن تسبیحات حیوانات محال است، بلکه نیازمند به وحی است. کسی که شایستگی وحی دارد، آن هم نه هر کس، نه آدم و مانند آدم­ها، کسی که شایستگی وحی دارد در حدّ معیّن و در حدّ ممتاز مانند داود، مانند سلیمان، ابراهیم، موسی، عیسی، نوح و مانند محمّد و محمّدیین (ص) که در قلّه هستند، در قلّه اعلی هستند، این­ها هستند که خدا گوش درونی شنوای وحی به آن­ها داده است، وحی «مِن الله» و پایین­تر از آن صدای صحبت تسبیح جمادات و حیوانات را.

کسانی که ندا و صدای وحی خدا را با لفظ و یا بی‌لفظ می­شنوند احقّ و احری هستند که خداوند به آن‌ها صدای جمادات را بشنواند. شنواندن صدای جمادات و نباتات و فهماندن صدای حیوانات ادنی است و اعلی وحی است.

پس صداها دارای سه مرحله است: یک مرحله صداهایی است که بدون کاوش و کوشش یا با کاوش و کوشش ما می­شنویم. هر کسی دوست دارد صدایی که وجود دارد می­شنود. یک صداهایی است که با کاهش و کوشش می‌شنویم. صداهایی که ضبط می­شود، از جاهای دور منتقل می­شود، با نردبان­های گیرنده و فرستنده صدا و سیما هم صداها را می­شنویم و هم صداها را می­بینیم. این دو مرحله است. ولی تا این­جا حد یقف است. بعد دیگر چه چیزی است؟ بعد صداها و سیماهای واقعی است که نه به طور ضروری و نه در سایه ترقّی عقل و علم و اختراع و اکتشاف نمی­شود شنید. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ» سوره طور «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ»[8] وحی «سُلَّمٌ» دارد. «سُلَّمٌ» دستگاه نردبان فرستنده و گیرنده‌ وحی است. نردبان­های گیرنده و فرستنده وحی ارتباط خاص با زمینه شایستگی وحی دارد. این حدّ اعلی است. حدّ ادنی را بشر تا آن‌جا توانسته برسد که دستگاه­های فرستنده و گیرنده که تمام نردبان هستند، نردبان­­های فرستنده و گیرنده صدا و سیما.

پس «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[9]‏ همین­جا یک مقداری توقّف کنیم. چقدر این انسان ظلوم است، چقدر جهول است. با اینکه آنچه کمالات خداوند به همه موجودات داده است، به انسان داده است. در قوّه­ وجود، قوّه شعور، قوّه هدایت، هدایت تکوینی، هدایت تشریعی، هدایت توفیقی، در کل مراحل شعور و عقل و هدایت و توفیق انسان ممتازترین است. ولکن اکثریت انسان­ها چه هستند؟ اکثریت انسان­ها در بُعد ضمیمه کردن نسل­های قبل از نسل موجود البتّه، چون «الانسان» در کل قرآن -مگر یکی، دوجا- مراد فقط همین انسان­های نسل موجود نیست، تمام نسل­های انسان که چندین میلیون، چندین بیلیون، چندین تریلیون سال که ما نمی­­دانیم، خداوند نسل­های انسانی را خلق فرموده است، موجود کرده است. ولکن «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[10] آیا این خجالت­آور نیست؟ خجالت­آور نیست که گداها انفاق کنند، اما تو تریلیاردر انفاق نکنی؟ خجالت­آور نیست که سنگ و آجر و گربه و سگ و اسب و شتر و درخت و پرنده و چرنده تسبیح حق کنند، اگر عصیان هم باشد خیلی کم است، نکته­ا­ی است که عرض می­کنم. اگر عصیان حق در این­ها باشد بسیار کم است. همه مسبّح رب هستند، اما انسان با اختیار تامّه، با شریعت کامله، درونی، برونی، با تأییدات و توفیقاتی که خداوند وعده داده است، این انسان ظلوم و جهول باشد. البته مراحلی از بحث در این بنیاد است.

سؤال: اگر همه موجودات دارای شعور هستند، پس دارای هدایت هستند، پس دارای تکلیف هستند و دارای تکلیف بودن آن را از خود آیه امانت استفاده می­­کنیم که باز تکرار می­کنیم. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» از خیانت کردن در امانت ابا کردند که عرض می­کنیم. چون طبع امانت چیست؟ طبع امانت درست و تمیز برگرداندن است. تسلیم کردن است. اما امانت را نگه داشتن و برنگرداندن، امانت را نگه داشتن و ناقص کردن، امانت را از بین بردن و هر تصّرفی در امانت که بر خلاف امانتداری است، این­ها مراحل مختلفه خیانت است. خوب «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها»، «أَبَيْنَ» هم دلیل بر شعور است، هم دلیل بر اختیار است، هم دلیل بر تکلیف است و هم دلیل بر این است که کلّ موجودات… این فقط نه انس و جنّ و ملائکه هستند که دو نیرو دارند، نیروی إلی الرّب و نیروی إلی الشیطان. منتها نیروی إلی الرّب ملائکه بیشتر است، چون جسم ندارند، ولکن تمام مکلّفین عالم هستی بقولٍ مطلق دارای دو نیروی متنازع هستند. نیرویی که جلب به حق می­کند و نیرویی که جلب به باطل می­کند و الّا «أَبَيْنَ» یعنی چه؟ «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» سنگ­ها و کوه­ها ابا کردند، «وَ الْجِبالِ» دیگر. ابا کردند که در امانت هدایت خیانت کنند. در امانت هدایت خیانت نکردند؛ یا اصلاً خیانت نکردند یا کم خیانت کردند یا خیانت به قدری بالا است، به قدری زیاد است، به قدری جهان­گیر است، به قدری فراگیر عمر است که «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»! جن نگفت، شیطان نگفت، حیوان نگفت، موجودات دیگر نگفتند. یعنی خیانتی که در جمع انسان­ها نسبت به امانت هدایت کردند و می­کنند از کل خائنین بیشتر است. یا خائن هستند، یا خائن نیستند، یا کم خائن هستند. البته مراحل این­ها فرق دارد.

سؤال: بنابراین فقط انسان و جنّ و ملائکه مکلّف نیستند، بلکه حیوانات هم، نباتات هم، جمادات هم. چرا؟ برای اینکه اضافه بر وجود شعور دارند، اضافه بر شعور هدایت دارند، اضافه بر هدایت «عَرَضْنَا». امانت هدایت را به کل موجودات به نمایش درآوردیم که با این نمایش تجاهل­ها و تغافل­ها و تساهل­ها و تکاهل­ها از بین برود و کم شود و وظیفه­ای که نسبت به تبلور دادن این هدایت دارند، هدایت در بُعد خود، در زمینه خود، به قدر خود، هدایت سنگ در نگه داشتن سنگ بودن خودش و… پس همه این­ها مکلّف هستند.

-­ [سؤال]

-­ جواب فرمایش شما را عرض کردم، باز هم عرض می­کنم. یک مرتبه می­فرماید: «نَعرُضُ»، یک مرتبه «عَرَضْنَا»، یک مرتبه «عارضٌ». «عَرَضْنَا» مضیء است. ولی مضیء فقط برای ماضی نیست. یعنی سماوات، أرض، جبال، جمادات، نباتات، حیوانات، انسان­ها، در وقت موجود بودن عرض امانت شده یا قبل از موجود بودن؟ سه بُعد دارد: یا قبل از وجود یا بعد از وجود یا بعد از عدم. قبل از وجود معنا ندارد. قبل از اینکه انسان یا حیوان موجود شوند عرض امانت شده است؟ که چه شود؟! یا بعد از انعدام. بعد از انعدام معنا ندارد، پس در موقع وجود.

 وانگهی آیا همه موجودات یک زمان موجود هستند؟ مخصوصاً مکلّفین. فرض کنید سنگ­ها، نباتات همه زمان­ها هستند. ولکن سنگ­ها که همه زمان­ها موجود هستند بسم الله، ولی نباتات چطور؟ نباتات سبز می­شود، خشک می­شود، سبز می­شود و از بین می­رود. متدرّج است. حیوانات متدرّج هستند. تدرّج در وجود محسوس، البته در قیامت هم همین­طور است. ولکن تدرّج در وجود محسوس که نبودند، موجود شدند، بعد تحول یافتند، معدوم شدند، هیئت آن‌ها، هیکل آن‌ها، در یک زمان نیست. ولکن عرض امانت در همه است. چون عرض امانت و نشان دادن امانتِ هدایت بر کل موجودات است، پس هر کدام در زمان خود آن­ها و نه فقط در زمان خود آن­ها، مستمر.

دو بُعد است که باید بحث کنیم. ببینید اوّلاً امانت، امانتی است که اعطایی نیست. امانتی است که نزد موجودات بوده است؛ هدایت. نه اصل وجود، نشان دادن نمی­خواهد. نه شعور، نشان دادن نمی­خواهد. عرض امانت یعنی نشان دادن. این نشان دادن امانت به موجودات برای غرض صالحی است. اگر نشان دادن اصل وجود است، معنا ندارد. همه کس که اصل وجود خود را می­دانند. اگر نشان دادن شعور است، همه کس شعور خود را می­دانند. پس نشان دادن مرحله سوم است که هدایت است. این هدایت است که تغافل است، از اصل وجود که تغافل نمی‌شود. هیچ کسی از اصل وجود خود تغافل نمی­کند. هیچ کسی از شعور خود چه رحمانی، چه شیطانی تغافل نمی‌کند، ولکن از هدایت تغافل می‌کند. آنچه قابل تغافل است و زیاد تغافل می‌شود آن است که نیازمند به نشان دادن، تنبیه دادن، تذکّر دادن، توجّه دادن و بیدارباش است. بیدارباش نسبت به اصل وجود که پلّه­ اوّل است نیست و نسبت به شعور که پلّه دوم است نیست. نسبت به پلّه سوم است که هدایت است. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» ما بیدارباش کردیم، نشان دادیم امانت را. امانتی که موجود بود ولی مورد تغافل بود «عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» این عقل، مطلب اوّل که از آیه استفاده می‌شود، عقل به چه منظور است؟ به منظور این است که یک تکوینی در این کائنات قرار دادیم که اثری ندارد. نخیر، اگر این نشان دادنِ هدایت اثر ندارد، پس فایده آن چیست؟ اثر داشتن در صورتی است که شعور داشته باشد. شعور دارد، هدایت دارد، چون هدایت مورد تغافل است، بنابراین «عَرَضْنَا»، عرض می­کند. چرا؟ برای اینکه نشان می­دهد که در این امانت خیانت نکند. نسبت به امانتِ هدایت ای سنگ­ها، آجرها، درخت­ها، حیوانات، انسان­ها، جن­ها، ملائکه­ها، همه­ها، نسبت به این هدایت که به عنوان امانت به شما می­دهیم خیانت نکنید، «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» ابا کردن دو قوّه دارد: یک قوّه إلی الله، یک قوّه إلی الشیطان.

قوه إلی الله «أَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» است. ابا کردن و خودداری کردن از چه؟ از اینکه خیانت کنند و خود «أَبَيْنَ» دلیل بر دو مطلب است: 1- سلب 2- ایجاب. سلب، لابد نیرویی در کل کائنات موجود است که آن‌ها را وادار به خیانت در امانت هدایت می­کند. و الّا «أَبَيْنَ» معنا ندارد. اگر کسی به تمام وسائل دارد راه می­رود و مانع از راه رفتن نیست، ابا معنی ندارد. ابا کرد از نرفتن. ولیکن اگر عوامل سلبی و عوامل برگشت دادن و قهقرا در کار باشد، این­جا «أَبَيْنَ» معنا دارد. «أَبَيْنَ»، حتی سنگ! سنگ، وقتی که امانت هدایت را به نمایش سنگ آوردیم، این سنگ از اینکه خیانت در امانت هدایت کند ابا کرد. پس نیرویی در این سنگ است که او را وادار می­کند که به انداز­ه خود خیانت کند، ولی «أَبَيْنَ».

در نباتات، در حیوانات، در همه­ی موجودات بقولٍ مطلق دو نیرو وجود دارد: یک نیرو که آن­ها را از سلوک سبیل حق باز می­دارد و یک نیرو آن که به سلوک سبیل حق وادار می­کند. «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها». کلّاً کل موجودات جهان هستی از پیدا و نهان این­ها خودداری کردند که در امانت هدایت خیانت کنند. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسان» انسان خیانت کرد. حالا این خودداری کردن­ها مراحل دارد که بعد اشاره می­کنم.

-­ [سؤال]

-­ حمل. باز عرض می­کنم. حمل امانت یعنی چه؟ طبع امانت برگرداندن است یا بار کردن است؟

-­ برگرداندن.

-­ پس حمل آن خیانت است. امانت بین ادا و حمل است. نه اینکه «وَ حَمَلَهَا» یعنی «خَانَها». «حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» به معنای «خانَها» نیست. خیر، حمل امانت است. ببینید طبع امانت و راه مستقیم آن چیست؟ ادا کردن است. مقابل آن چیست؟ حمل است. پس «حَمَلَ» یعنی «خانَ» پس خیانت کرد. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» چون مطالب در هم شد و وقت دارد تمام می­­شود، در این­جا تأکید می­کنیم که کل موجودات عالم دارای دو نیرو هستند که این اوّلین باری است که هم خود من می­شنوم و هم شما می‌شنوید. چون داریم بر منطق قرآن بحث می­کنیم و هر قدر تحقیق و دقّـت کنیم بیشتر می­فهمیم. کل موجودات جهان بر مبنای آیه­ امانت که قلّه آیاتی است که کلّ موجودات را در تمام مراحل چهارگانه دربرمی‌گیرد. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» پس حتی کل جمادات مکلّف هستند. حالا خیانت برای این­ها امکان دارد یا نه؟ اگر خیانت نسبت به امانت هدایت برای آن­ها امکان نداشته باشد، پس «فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها» یعنی چه؟

-­ [سؤال]

– حالا عرض می­­کنم. این مراحل بعدی است. حق دارید، چون مطلب زیاد است. کسی سؤال کند بگوید که امکان خیانت وجود دارد، ولکن ما در سنگ­ها خیانت می­بینیم که غیر از وظیفه­ سنگی انجام بدهند؟ در خورشید، در ماه، در آب، در جمادات، ما هیچ می­بینیم که غیر از وظیفه­ خودی را انجام بدهند؟ روی احتمال دو جواب دارد:

1- امکان خیانت دارند، ولی عادل هستند. امکان خیانت دارند، ولی صددرصد عادل هستند. مانند انسان دیگر. انسان فوق عدالت است.

2- ممکن است خیانت کنند، ولی یعنی ما باید بفهمیم؟ ما خیانت یکدیگر را نمی­فهمیم، مگر شعور داشته باشیم. خیانت سنگ را می­فهمیم؟ روی احتمال عرض می‌کنم.

پس امکان خیانت در جمادات وجود دارد. ولکن روی جهل دو احتمال داریم: امکان خیانت وجود دارد، ولی عدالت مطلقه است، خیانت نمی­کنند. مثلاً هیچ وقت خورشید از مغرب به مشرق نمی­رود. از مشرق به مغرب می­رود. ولکن این دلیل نمی­شود. امکان خیانت در دو شاخه و دو بُعد است: یکی در این امکان توقّف در حدّ عدالت است، اصلاً جمادات و نباتات خیانت نمی­کنند، دوم اینکه خیانت می­کنند و برای ما مشهود نیست. ولکن در نباتات چطور؟ […] در حیوانات چطور؟ در حیوانات خیانت هست. حیوانی که به حیوان دیگر حمله می­کند خیانت است یا نه؟ خیانت در امانت هدایت است. پس در جمادات و در نباتات خیانت برای ما معلوم نیست و معلوم نبودن خیانت دو بُعد دارد: یا خیانت نمی­کنند، عادل هستند و تسبیح رب می­کنند «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ»[11] آن‌ها کلیت مطلقه دارد که «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» یا نخیر، اگر خیانتی باشد معلوم نیست. اگر خیانتی هست، در حیوانات است، در جن است، در انسان است. انسان أرضی، انسان سمائی و در ملائکه نیست. تتمّه بحث إن­شاءالله برای فردا.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احزاب، آیه 72.

[2]. طه، آیه 50.

[3]. احزاب، آیه 72.

[4]. اسراء، آیه 44.

[5]. فصلت، آیه 53.

[6]. یوسف، آیه 105.

[7]. انبیاء، آیه 79.

[8] طور، آیه 38.

[9]. اسراء، آیه 44.

[10]. احزاب، آیه­ 72.

[11]. اسراء، آیه 44.