جلسه چهارصدم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی حمل امانت الهی

تفسیر آیات پایانی سوره احزاب

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً * لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً».[1]

 هر قدر در آیات قرآنیه مخصوصاً آیات مشکله قرآن زیادتر تفکّر نورانی بکنیم، نورٌ علی نور خواهیم شد. چون تفکّرات در قرآن یا تفکّرات ظلمانی است و یا تفکّرات نورانی است. تفکّرات ظلمانی تحمیل‌های آرای تقلیدی و یا اجتهادی بر قرآن است که چشم‌بسته به قرآن می‌نگرند. با رنگ‌های گوناگون خودی و غیری به قرآن می‌نگرند، با عینک‌های شهرت و اجماع و یا اطلاق و یا ضرورت و گفته این و آن به قرآن می‌نگرند و یا نمی‌نگرند. اما اگر نگرش صحیح و منطق قرآنی داشته باشد لغت قرآنی، عدد قرآنی و طبق دعوت لفظی و معنوی قرآن، سراغ قرآن برویم، رحمت رحمانیه خدا بی‌نهایت است. هر قدر در آیات بیّنات قرآنیه فکر کنیم، عطیات ربانیه از خلال بیانات قرآنیه بیشتر است.

این دو آیه امانت که دو آیه آخر سوره احزاب است، یک استقلال بحث دارد و یک ارتباط بحث. استقلال بحث را که مقداری عرض کردیم، این است که کلمات و جملات آیه کاملاً مورد دقت قرار بگیرد، با صرف نظر از گفته‌های این و آن و نگرش‌های این و آن. بُعد دوم: آیاتی که تنگاتنگ در رابطه معنوی و دلالی این آیه هستند، موضوعاً مورد نظر قرار بگیرند نه حاشیتاً. یکی از خطرهای تفسیرهای موضوعی این است که مثلاً آیه‌ای یا آیاتی از قرآن را محور قرار می‌دهند و آیات دیگر را در حاشیه. قرآن هیچ‌گاه در حاشیه نیست. چه در بحث تسلسلی رسمی به ترتیب قرآن و چه در بحث موضوعی هیچ‌گاه هیچ آیه‌ای و هیچ جمله‌ای و هیچ کلمه‌ای از قرآن در حاشیه حتی قرآن قرار نمی‌گیرد، بلکه همیشه متن است. مطالبی را عرض کردیم و مطالب دیگری را به دنبال آن مطالب عرض می‌کنیم.

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» «إِنَّا» دارای دو تأکید است؛ یک تأکید لفظی و یک تأکید معنوی. تأکید لفظی: «إِنَّ»، تأکید معنوی: «نَا». تأکید لفظی آن است که معنا را تأکید می‌کند و تأکید معنوی آن است که خود معنا مؤکّد است. خود معنا بدون لفظ و بدون لفظ تأکید، مؤکّد باشد، این تأکید معنوی است اما تأکید لفظی آن است که لفظ معنا را تأکید می‌کند. لفظی که در جمله «إِنَّا» معنا را تأکید می‌کند «إِنَّ» است و معنایی که خود خویشتن را تأکید می‌کند «نَا» است. پس محور در این‌جا «نَا» است. «نَا» جمعیت صفات ربّانیه است که در دو صفت رحمانیت و رحیمیت مختصر می‌شود و در سایر صفات ربّانیه تفصیل می‌یابد. چنانکه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» که اثقل و اهم و اعظم و اجمل و اتمّ آیات قرآنیه است، خداوند در این آیه سه اسم از اسماء خود را به معنی وسیع بیان فرموده است. اسم الله که اسم ذات است، اسم رحمان که رحمت عامه است و اسم رحیم که رحمت خاصه است. الله هم اسم است، هم صفت. بلکه در بُعد قوی‌تر اسم است و صفت در حاشیه. ولکن رحمان هم صفت است، هم اسم. رحیم هم صفت است و هم اسم.

«إِنَّ». ما اوّلاً در «نَا» صحبت می‌کنیم بعداً در «إِنَّ»؛ چون محور در این دو تأکید، تأکید دوم معنوی است که «نَا» است. «نَا» آیا خدا است با دیگران؟ نخیر، خدا با دیگران نیست، خدا با خود است. پس «نَا» یعنی خدا با جمعیت صفات رحمانیه و رحیمیه، رحیمیه‌اش در درجات و ابعاد گوناگون و رحمانیه‌اش در ایجاد کل خلایق. پس این «نَا» تأکید معنوی است؛ یعنی احیاناً خداوند در عطیه‌ای که اعطاء می‌کند، در رحمتی که عنایت می‌فرماید، یک رحمت، دو رحمت، سه رحمت، چند رحمت مورد توجه است. گاه تمام رحمت‌هایی که امکان دارد خداوند به موجود مورد رحمت اعطاء بکند، منظور است. در «إِنَّا» دومی است، کما اینکه «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»[2] «إنِّی» نیست. «إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏»[3] این «إِنِّي» از باب رحیمیت خاصّه است که غافریت و پذیرش توبه باشد. ولکن «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ»؛[4] «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[5] این جمعیت صفات است، منتها جمعیت‌های صفات فرق می‌کنند؛ گاه جمعیت فردی است و گاه جمعیت نوعی است. در «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» جمعیت صفات ربانیۀ نوعیۀ شاملۀ عامه است که تمام موجودات را به درجات و مراتب آن‌ها شامل است، اما «إِنَّا أَعْطَيْناكَ» این‌طور نیست، این‌جا «کَ» در کار است.

در «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» سماوات و ارض و جبال که عبارةٌ اخرای از کل موجودات است، مراد است. پس جمعیت صفات ربّانیه‌ای که در «نَا» است، برای هر فردفردی از افراد بمرتبةٍ واحده نیست، بلکه پخش است. خداوند در عرض این امانت -که هر چه هست- بر کلّ موجودات جمعیت صفات ربّانیه را در نظر داشته است، منتها صفت ربّانیه در عرض امانت جمادات طوری است و نباتات طور بالاتر، حیوانات بالاتر، جن بالاتر، ملائکه بالاتر، انسان‌ها بالاتر، تا برسد به خاتم‌النبیین (ص) که بالاترین رحمت‌های ربّانیه اختصاصی به او است.

در نقطه اخیره درخشان «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» به سراغ آیه کوثر می‌رویم. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» تأکیدات: «إِنَّ» نا، «أعْطَيْنا»، «الْكَوْثَرَ» این‌جا «کَ» مراد است. یعنی آن کسی که آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری و تمامی رحمت‌های عالیه ربّانیه در حد اعلی در انحصار او است و در او جمع است، این‌جا این مراد است. پس «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ». یعنی آنچه از عطایای ربّانیه امکان اعطا دارد در طول و عرض جهان و در مثلّث زمان و در بین کلّ کائنات ما به شخص تو محمّد دادیم. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» الف و لام الکوثر چه جنس باشد، استغراقاً، چه استغراق باشد جنساً، چه هر دو باشد، یعنی تمام کثرت‌های رحمت‌های رحمانیه‌ای که امکان اعطا دارد در تو جمع است متّصلاً، منفصلاً، عقلاً، علماً، صدراً، قلباً، فؤاداً، وحیاً، متّصلاً و از نظر انفصال داماد شما علی، فرزند شما فاطمه، فرزندان معصوم شما معصومین دیگر. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» در این چهارده نور پاک که سیزده نور آن حالت انفصالیه وجودی دارد و یک نور آن که نور محمّدیه (ص) است، حالت اتصالیه‌ای دارد «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ».

«إِنَّا» خداوند که کائنات را خلق فرموده است بر حسب مراتب و درجات عالیه و دانیه و متوسطه‌ای که دارند، در عطیات سه‌گانه که اعطای وجود است و اعطای هدایت است و نمایش هدایت است که امانت است، در مثلّثی از عطیّات نسبت به کل موجودات بر حسب مراتب و بر حسب درجات «إِنَّا» است. یعنی خداوند در چیزی کسری نگذاشته است. آنچه شاید و باید در بُعد ایجاب موجودات که ضلع اوّل مثلّث کائنات است و در بُعد هدایت که ضلع دوم است «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[6] و در ضلع سوم که ضلع سوم یا ضلع عام است یا ضلع خاص است. ضلع عام آن «عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» آن هدایتی را که در مرتبه دوم به کل موجودات دادیم، صرفاً به دادن هدایت اکتفا نکردیم. «عَرَضْنَا» این هدایت را به نمایش آوردیم. به نمایش آوردن این هدایت تذکّر به وجود این هدایت است. منتها این سه مرحله مخصوصاً مرحله دوم و بالاخص مرحله سوم درجات دارند، فرق‌ها دارند.

 پس کل موجودات را از عالی و دانی و متوسط و جسمانی و روحانی و جمادی و نباتی و حیوانی و جنّی و ملائکی و انسانی و همه و همه، سماوات و سماواتیان، ارض و ارضیان این‌جا مورد نظر هستند، «إِنَّا» با جمعیت صفات ربانیه، ما این امانت را که هر چه هست و وحدت دارد، چون تاء فقط تای تأنیث نیست بلکه تای تأنیث وحدت است و الف و لام، الف و لام جنس واحد است که بعد عرض می‌کنیم، این امانت را عرض کردیم. یعنی چه؟ یعنی به نمایش آوردیم. امانت به نمایش آورده، بعد بحث می‌شود که امانت موجود شده است، این امانت موجود برای اینکه مورد تجاهل و تساهل و تغافل قرار نگیرد «إِنَّا عَرَضْنَا» ما این امانت را به نمایش سماوات و ارض و جبال آوردیم، تا بعد منتهی به انسان بشود، «إِنَّا عَرَضْنَا».

بعد تأکید دوم که تأکید اوّل باشد؛ تأکید لفظی. این عرض امانت مؤکّد است، عرض سطحی نیست. اینکه امانت را به نمایش کل موجودات آوردیم که مرحله دوم تکوین است که مرحله هدایت است، این عرض امانت سطحی نیست، مؤکّد است. کما اینکه مثلاً واجبات و محرّمات و مستحبات و مکروهات، واجبات بعضی عادی است، ولی مؤکّد است از تأکید واجب تعبیر به فرض می‌شود. محرّمات بعضی عادی است، تعبیر به حرام می‌شود. بعضی عادی نیست، محرّم مؤکّد است، تعبیر به کراهت می‌شود. کراهت در قرآن: «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»[7] چه چیزهایی؟ محرّمات؛ یعنی قتل نفس، یعنی زنا، یعنی شرک بالله. قتل نفس و زنا و شرک بالله و این محرّمات دست اوّل مؤکّد «كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» پس خدا دو تعبیر از حرام دارد؛ دو تعبیر صریح؛ یک تعبیر «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[8]‏ تعبیر دیگر، تعبیر کراهت است. تعبیر وجوب هم یا تعبیر وجوب است یا تعبیر آکد از کتابت است، «کُتِبَ» یا تأکید آکد دوم است که فرض است. فریضه واجب الواجب است، واجب الواجب الواجب است، مرحله سوم است. کتابت واجب دوم است و وجوب واجب اوّل است.

کذلک عرض امانت، اینکه امانت را که هر چه باشد، ما به نمایش کل موجودات آوردیم، گاه عادی است، سطحی است، گاهی خیر، «إنَّ» دارد. مؤکّد است، وانگهی تأکید، تأکید یا از شخص عادی است یا از شخص عادی نیست. خداوند به طور عادی می‌فرماید که «عَرَضْنَا» کافی است، ولی «إِنَّا» فرمود. مثلاً خداوند احیاناً به خود قسم می‌خورد. به خود قسم خوردن در موضوع بسیار بسیار مهم است و الّا به خود قسم خوردن لازم نیست. در این‌جا چون موضوع بسیار اهمیت دارد، همگانی است، تمام‌شمول است، حجّت است، حجّت مطلقه کلیه بر کل موجود است «إِنَّا»، بعد هم «عَرَضْنَا». دو مرتبه «نَا»: «إِنَّا»، «عَرَضْنَا». ولکن «إنَّ»، پس تأکید لفظی که معنا را تأکید می‌کند «إنَّ» است که معنا عرض امانت است و تأکید معنوی که خود مؤکّد است معناً، این است که این به نمایش آوردن امانت به کل موجودات، نمایش درآوردن امانت در بُعد صفت خاص رحیمیه نیست، تمام صفات رحیمیه و تمام صفات رحمانیه در این عرض امانت دخالت دارند. منتها دخالت‌ها فرق می‌کنند. نسبت به بنیه موجودات، هدایت موجودات، قوام موجودات، شخصیت موجودات، زیربنای موجودات و روبنای موجودات. «إِنَّا عَرَضْنَا».

عرض چیست؟ عرض در مورد امانت است. اقسام امانت را عرض کردم؛ یا امانتی است که نداده‌اید و نمی‌توانید بدهید یا می‌توانید بدهید و طرف قبول نمی‌کند یا نخیر، امانتِ نمی‌توانید نیست، امانتی است که می‌توانید بدهید و توانسته‌اید و طرف هم نمی‌تواند قبول نکند. امانت در این‌جا این است. چون نفرمود که «إنَّا أعطَینا» یا «إنَّا أوجَبنا»، بلکه فرمود: «إِنَّا عَرَضْنَا». اگر فیلمی را به نمایش می‌آورند، فیلم هست و به نمایش می‌آورند، نه اینکه فیلم را ایجاد بکنند. اگر فیلمی را بخواهند ایجاد بکنند، ایجاد فیلم است نه نمایش دادن فیلم. نمایش دادن در صورتی است که قبلاً چیزی موجود باشد پنهان یا واقعاً پنهان است یا آن را پنهان کردند، این‌ پنهان را به نمایش آوردن یا نمایش آوردن خودی است، خود را به خود نشان دادن یا نمایش دادن غیری است، به غیر نشان دادن. یا خود غافل است یا متغافل است یا جاهل است یا متجاهل است یا متعمّد است. در هر صورت این نشان دادن ضرورت است.

پس این امانت چیست؟ این امانت را با سبر و تقسیم ببینیم چه امانتی است. اوّلاً این امانت، امانت واحده است، امانتین نیست. امانت نیست، اگر امانتین بود می‌فرمود «إِنَّا عَرَضْنَا الأمانتین»، اگر امانت بود «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها»[9] که لفظ باید بر این معنایی که مراد است، دلالت بکند. اگر تثنیه بود، تثنیه، اگر جمع بود جمع. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» جنس امانت. جنس امانت مفرد است، در جماد مفرد است، در نبات مفرد است، در حیوان، در انسان، در جن، در ملائکه، یک امانت است در هر کدام، ولو امانت‌ها با هم از نظر شأن و رتبه فرق می‌کند.

بنابراین قدم اوّل که در فهم معنای امانت برمی‌‌داریم، این است که امانت مفرد است. قدم دوم: آیا این امانت که مفرد است، خداوند با این عرض این امانت را ایجاد کرده است؟ نخیر، «إِنَّا عَرَضْنَا» باید قبلاً موجود باشد. اگر این امانت قبلاً موجود باشد، «عَرَضْنَا» یعنی چه؟ پس این امانت قبلاً موجود است. حالا قبلاً وجود دارد فرق می‌کند، یک مرتبه قبلاً این امانت نزد جهان و جهانیان موجود است و می‌دانند و آگاه هستند و متوجه هستند، «عَرَضْنَا» نمی‌خواهد. اگر شما امانتی به من دادید و من می‌دانم و متوجه هستم، دیگر تکرار لازم نیست. امانت را پس بده! من نه جاهل هستم، نه متجاهل هستم، نه غافل هستم، نه متغافل هستم و این امانت را می‌دانم که نزد من است، حالا یا خیانت یا غیر خیانت، می‌دانم این امانت هست.

پس عرض یعنی چه؟ پس عرض امانت در بُعد سوم این است که این امانتی که موجود است، نشان می‌دهد و به معرض نمایش می‌گذارد، این به نمایش گذاشتن مورد نیاز است، مورد نیاز امانت‌گذارنده نیست، مورد نیاز کسانی است که مورد عرض امانت هستند. بنابراین این سماوات و سماواتیان و ارض و ارضیان و همه موجودات جهان که خداوند -حالا چیست بعداً عرض می‌کنیم- این امانت را به آن‌ها داده است، در مرتبه دوم بعد از دادن امانت عرض می‌کند، یعنی نشان می‌دهد. صرف تکوین امانت کافی نیست. صرف اینکه به ما عقل داده است کافی نیست، عقل را به ما نشان دادن. عقل به ما داده است، ممکن است تغافل کنیم و تجاهل کنیم. چنانکه فطرت داده است، عقل داده است، شرع داده است، چه داده است و چه داده است کافی نیست. چون انسان مخصوصاً در حال نسیان است و همه موجودات هم در حال نسیان و تناسی و تغافل هستند.

بنابراین بعد از اینکه خداوند امانت را داد و نمی‌شد این امانتِ داده شده مورد قبول نباشد، چون اگر این امانتی که خدا داده است می‌شد مورد قبول نباشد، بنابراین سماوات و ارض و جبال معنا ندارد. نشان دادن امانتی که خدا به کلّ موجودات داده است، در صورتی که امانت است، قبول نکردن یعنی چه؟ تکوینی است. کما اینکه ایجاد موجودات تکوینی است، هدایت موجودات هم تکوینی است و امانت هدایت است. برای اینکه «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏»[10] آیا اینکه ما و من‌ها و ماها را ایجاد کرد، در ایجاد ما اختیار داشتیم؟ نبودیم. در هدایت بعد الایجاب اختیار داشتیم؟ نخیر. پس هم اعطای وجود و هم اعطای هدایت اختیار ما نبوده است که رد کنیم، شک کنیم، قبول نکنیم، بی‌اختیار قبول کنیم، نخیر، این امانت امانتی است که در رتبه دوم است، رتبه اوّل «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» است که اختیار را از ما می‌گیرد، مرحله دوم «ثُمَّ هَدى» است که اختیار نبوده است، ولکن روی این تأکید می‌کند «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» ما نشان دادیم و چون صورت غفلت در کار بود، این امانت را که مورد… چون وجود مورد غفلت نیست، من موجود هستم، غافل هستم که موجود هستم؟ نخیر. درست است وجودات ما امانت است. «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» وجودات ما انسان‌ها و جن‌ها و حیوان‌ها و ملائکه و همه‌ها امانت است، اما کسی از وجود آن غفلت نمی‌کند، ولکن غفلت از هدایت می‌کند. چون غفلت از وجود نیست و غفلت از هدایت است. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَتین» نیست، دو امانت است، ولکن امانت اوّل نیازمند به نشان دادن نیست. تأکید می‌کنیم. امانت اوّل که وجود هر موجودی است مخصوصاً انسان، محتاج به نشان دادن نیست، فقط محتاج به ایجاد است، ما را ایجاد کرد، اما نشان بدهد که تو موجود هستی. هر کسی نسبت به خود از همه کس ابصر است و آگاه‌تر است، اما آنچه باید نشان داد و عرض کرد، آن است که پنهان است یا انسان پنهان کرده است، تغافل کرده است، تجاهل کرده است، تساهل کرده است، تناسی کرده است، این مورد عرض است.

بنابراین «الْأَمانَةَ» چیست؟ «الْأَمانَةَ» اوّلاً امانتی است که خدا قبلاً داده است تکوینی، نیازمند به عرض است که اگر این امانت عرض نشود، تکلیف کامل نیست. حالا این امانت چیست؟ آنچه را خداوند به ما داده است، بر حسب آنچه خود ما احساس می‌کنیم، در کتاب تکوین و بر حسب آنچه کتاب تدوین، سوره مبارکه طه «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» بیانگر این مطلب است. اوّل وجود هر موجود است، دوم هدایت است. امانت وجود نیست، امانت هدایت است.

حالا این‌جا بین الهلالین بحث داریم. هدایتی را که خداوند به همه موجودات داده است، هدایت تکوینی است، ولی در زمینه شعور است یا در زمنیه لاشعوری است؟ ولی وجود زمینه شعور نمی‌خواهد. وجود که خداوند داده است، صرف دادن وجود برای موجود نیازمند به شعور نیست، تکلیف نیست، علم نیست، معرفت نیست، وجود است، ولکن هدایت چطور؟ هدایت برای چیست؟ هدایت، هدایت این موجود است. این موجودی که خداوند «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» وجود داد، نه تنها وجود داد، بلکه این موجود را راهنمایی کرد که چطور ادامه زندگی بدهد، چطور استمرار حیات خودی و استمرار حیات با دیگران در کار باشد، این شعور نمی‌خواهد؟ این‌جا را توجه کنید. اصل وجود دادن شعور نمی‌خواهد، خوب موجود نبود، موجود کرد. اصل وجود، اصل وجود منهای هدایت، اصل وجود منهای هدایت، منهای شعور، منهای چه، منهای چه، اصل آن شعور نمی‌خواهد، ولکن هدایت که داد، هدایت در صورتی است که شعوری در کار باشد یا با هدایت شعور داد یا قبل از هدایت شعور داد. بالاخره زمینه هدایت، زمینه شعور است، ولو هدایت نداده است. خداوند ریگ را خلق کرد، هدایت کرد «ثُمَّ هَدى» هدایت کرد ریگ را در ریگ ماندن، در تکامل خودی، در برخورد با غیر چگونه باشد. این چگونه بودن در زمینه شعور است، اگر شعور نباشد این معنا ندارد. اگر شعوری در کار نباشد، ردّ و قبولی در کار نیست، اختیاری در کار نیست، باید و نبایدی در کار نیست، ایجاد و لاایجادی در کار نیست. بنابراین همین وجود کافی است. بنابراین اینکه فرمود: «ثُمَّ هَدى»، «ثُمَّ هَدى» یا یک‌جا یا قبل شعور لازم دارد. پس کل موجودات جهان شعور دارند. کل موجودات جهان شعور دارند، بر حسب درجات و بر حسب مراحل از چند آیه استفاده می‌شود.

-‌ [سؤال]

-‌ سنگ فطرت دارد؟! ما همه موجودات را بحث می‌کنیم. فطری فقط در انسان است. ما در هدایت کلّی داریم بحث می‌کنیم. هدایت کلّی در انسان فطرت است، ولکن در مادون انسان کمتر از فطرت است. لفظ فطرت را می‌گوییم، لفظ فطرت در اختیار انسان است که بر قمّه اعلای کمال است. حالا برای اینکه بحث پاره نشود، ببینید تأکید بر این مطلب که کل موجودات جهان شعور دارند و اختیار دارند. شعور بی‌اختیار نمی‌شود، اختیار ‌بی‌شعور هم نمی‌شود. کل موجودات جهان حتی این فرش، سنگ، آجر، تا چه رسد به نباتات، تا چه رسد به حیوانات. تمام موجودات عالم دارای شعور هستند، به چند دلیل از قرآن و چند دلیل از ادراک خودی. چون قرآن فوق ادراک خودی است و تبلور می‌دهد و تکامل می‌دهد و تنوّر می‌دهد به انوار ادراک خودی، ما به آیات قرآن استدلال می‌کنیم، از قضا آیۀ‌ عرض است. «إِنَّا عَرَضْنَا» خداوند امانت را به نمایش درآورد که امانت تکلیف باشد. امانت تکلیف برای چه کسی به نمایش درآورد؟ برای موجودی که نمی‌فهمد؟ آیا نفهمی را برای نفهمی به نمایش دربیاورد که چه بشود؟ اینکه سنگ را بغل سنگ بگذارند، این سنگ به آن سنگ بگوید: من پهلوی تو هستم. پس به نمایش درآوردن امانت بر کل موجودات در زمینه‌ای است که این موجودات مقارن با نمایش درآوردن یا قبل از نمایش درآوردن شعور داشته باشند. پس سه مرحله دارد: مرحله اوّل وجود، مرحله دوم شعور، مرحله سوم تکلیف.

این تکلیف که امانت الهی است و مبنا و زیرپایه آن شعور است که زیرپایه شعور هم وجود است، در مثلّثی کل موجودات عالم […] ضلع اوّل این مثلّث وجود، ضلع دوم شعور، ضلع سوم هدایت. «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» دوتا است، ولکن بین وجود و بین هدایت شعور است. چون هدایت در زمینه شعور است. حالا چه هدایت را با شعور با هم که شعور را خلق و هدایت را عرض کند یا اینکه طور دیگر. بنابراین در مثلّثی مختصر می‌شود کل کیان و کون موجودات عالم که اوّل وجود است.

این‌جا در آیه سوره طه دو بُعدی ذکر شده است: «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» آیه 50، سوره طه. ولکن در سوره 87 (اعلی)، آیه دوم: «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى‏». 1- «الَّذي خَلَقَ» ؛ 2- «فَسَوَّى‏»؛ 3- «وَ الَّذي قَدَّرَ»؛ 4- «فَهَدى» آیا بین آیات تعارض است؟ برای اینکه «خَلَقَ» خلق انسان که نیست. ‏«الَّذي خَلَقَ» کلّ مخلوق را، «فَسَوَّى‏» کلّ مخلوق را، «قَدَّرَ» کلّ مخلوق را، «فَهَدى» کلّ مخلوق را حالا چهارتا یا دوتا؟ یا این چهارتا دوتا است؟ حرف، حرف اخیر است. «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى» خلق دو نوع است؛ یک خلق ناقص است، یک خلق کامل. پس «خَلَقَ فَسَوَّى»، «ثُمَّ» نیست، «خَلَقَ فَسَوَّى» یعنی خلق کرد اما خلقِ درست کرد.

آفرینش‌های خداوند در هر بُعدی از ابعاد کال نیست، ناقص نیست. در بُعد آفریدگاری و در بُعد آفرینش در هر مرحله‌ای از مراحل کامل است. بله، تکامل می‌آورد، ولی کامل است. بنابراین «قَالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» دو بُعد اوّل را می‌گیرد. «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» چه خلقی؟ خلق ناقص یا خلق کامل؟ خلق کامل. پس بنابراین «خَلْقَهُ» می‌شود: «خَلَقَ فَسَوَّى»، یعنی «خَلْقَهُ» می‌شود: «خَلَقَ فَسَوَّى» هر دو خلقت است: یک خلقت اصل، یک خلقت کمال، کامل خلق کرده است. پس «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ» سوره طه در این آیه دو تعبیر کرده است. تعبیر اوّل: «خَلَقَ»، تعبیر دوم: «فَسَوَّى‏». بعد: «ثُمَّ هَدى». «وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى» هدایت‌هایی که خداوند برای موجودات مقرّر کرد گتره است؟ هدایت انسان را به ریگ می‌‌دهد؟ هدایت ریگ را به حیوان می‌دهد؟ نخیر «قَدَّرَ» طبق حکمت اندازه گرفته است. به اندازه شایستگی و بایستگی او هدایت کرده است. هدایت فطری جن غیر از انسان است. هدایت فطری انسان غیر از سنگ است. هدایت سنگ غیر از درخت است. هدایت درخت غیر از حیوان است.

بنابراین «وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى» عبارة اُخرای از «ثُمَّ هَدى» است. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ». عرض امانت که به دید آوردن و تنبیه کردن و نشان دادن است که عرض نشان دادن است. ما نشان دادیم «الْأَمانَةَ» را. این ما نشان دادیم «الْأَمانَةَ» را، چند بُعد دارد: امانت موجود را، این امانت موجود را که به این موجودات نشان دادیم، این موجودات باید بفهمند که این امانت هست و چون در نشان دادن امانت تغافل دارند، نشان‌گری امانت را بفهمند و نشان‌گری امانت را بفهمند برای چیست؟ برای اینکه تکلیف محکم باشد که اگر صرف وجود بود، تکلیف نبود. اگر تنها «هَدی» بود، درست است از وجود تغافل نیست، ولکن از هدایت تغافل است و تجاهل است، کفایت می‌کرد. بنابراین عرض برای چیست؟ یعنی این هدایتی که به شما دادیم سنگ‌ها، آدم‌ها، جن‌ها و هر چه، خدا این هدایت را عرض می‌کند، یعنی نشان می‌دهد و این نشان دادن امانت هدایت به کل موجودات زمان خاصی ندارد. از وقتی که موجود است تا قیامة الکبری. از وقتی که موجود است تا وقتی که زنده است.

در عالم تکلیف که مرحله اولای عالم وجود است، این عرض مستمر است، عرض زمان خاص ندارد، شخص خاص ندارد، موجود خاص ندارد، بلکه «إِنَّا عَرَضْنَا» بیان نشان دادن امانت تکلیف به کل موجودات است که هر کدام در حد خود شعور دارند، چه آن‌که خلق شده است و چه آن‌که خلق نشده است. آن‌که خلق شده است مستمراً، آن‌که خلق نشده است وقتی که خلق می‌شود. بنابراین این زمان ماضی فقط نیست. ولکن در زمان ماضی ما بودیم؟ نخیر. در زمان آینده ما هستیم؟ نخیر. ماضی و مضارع و حال، آنچه کائنات خداوند داشته و دارد و خواهد داشت حتی بعد القیامة الکبری که موجودات دیگری را خداوند روی اگر خلق بکند، این‌ها «إِنَّا عَرَضْنَا» این بیان حقیقت و واقعیتی است علی وجه القضایا الحقیقیة بأحقّها که ما امانت هدایت را نشان دادیم.

چرا نشان دادیم؟ برای اینکه، اینکه هر موجودی به هر بُعدی از ابعاد هدایت، هدایت می‌شود برای چیست؟ برای این است که با شعور بر مبنای هدایت تکامل یابد. وظایفی را که خداوند برای موجودات مقرّر کرده است، بر مبنای شعور و بر مبنای هدایت باید عمل کند. عمل طبق شعور و طبق مقدار هدایت که اگر عرض نبود، هدایت کافی نبود. اگر عرض نبود شعور کافی نبود. شعور کافی نبود، هدایت کافی نبود، برای اینکه تغافل‌آور است. ولکن دائماً، علی الدّوام تکویناً -البته تشریعاً مرحله بعد است- تکویناً همان‌طور که خداوند وجود را تکوین کرد، هدایت تکوینی کرد، نمایش دادن هدایت را به کل موجودات بر حسب مراتب شعور آن‌ها، نشان‌گر است، نشان‌گر است، نشان‌گر است.

البته این نشان‌گری دارای دو بُعد است، بر حسب تقسیم مختصر؛ بُعد اوّل: عرض امانت به کل موجودات، این بُعد اوّل است که این آیه و آیه «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[11] چه می‌خواهد بگوید؟ «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» جمع کرده است، شعور دارد، هدایت دارد، هدایت نشان داده شده است. برای اینکه این فعلیت «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» چند شرط قبلی لازم دارد. اوّل شعور، بعد هدایت، بعد عرض امانت هدایت. اگر شعور نباشد «يُسَبِّحُ» چیست؟ هدایت نباشد «يُسَبِّحُ» چیست؟ اگر عرض امانت هدایت و نشان دادن هدایت برای رفع غفلت نباشد، «يُسَبِّحُ» چیست؟ پس «يُسَبِّحُ» شامل هر سه مرحله است، سه بُعدی است. و بُعد اهمّ آن که بُعد ذی‌المقدمه است و بُعد اصلی نتیجه‌گیری است، این است که بالفعل «يُسَبِّحُ». «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».

بنابراین همه موجودات مسبّح هستند. روی شعور، روی اختیار، روی اراده، روی ادراک.، منتها اختیارات شعورها، اراده‌ها، ادراک‌ها اعمال تفاوت دارد. لزومی ندارد اگر سنگ تسبیح کرد، شما بشنوید. البته داود تسبیح جبال را می‌شنید، به اراده الهی «يُسَبِّحْنَ»[12] خوب «يُسَبِّحْنَ» یعنی تسبیح را خدا در آن‌ها خلق می‌کند؟ نخیر. آن تسبیحی که جبال دارند و گوش انس و جن نمی‌شنود، خداوند گوش داود را شنوا می‌کند. سنگ‌ریزه وقتی با پیغمبر حرف می‌زند، حرف انسانی نمی‌زند، حرف سنگی می‌زند، همان حرف سنگی را می‌فهمد، همان تسبیح سنگی را می‌فهمد. اگر پیغمبر تسبیح شجر را می‌فهمد، تسبیح شجری را با بی‌صدایی می‌فهمد. چون گوش او بی‌صداها را هم تمیز می‌دهد. گوش و هوش او و گوش عقل محمدی بی‌صداها را هم به اراده الهی تمیز می‌دهد. مطلب خیلی اوج گرفت و در هر مرحله اوج بیشتری خواهد گرفت و به همین‌جا اکتفا می‌کنیم تا فردا إن‌شاءالله.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احزاب، آیات 72 و 73.

[2]. کوثر، آیه 1.

[3]. طه، آیه 82.

[4]. انسان، آیه 2.

[5]. احزاب، آیه 72.

[6]. طه، آیه 50.

[7]. اسراء، آیه 38.

[8]. نور، آیه 3.

[9]. نساء، آیه 58.

[10]. طه، آیه 50.

[11]. اسراء، آیه 44.

[12]. انبیاء، آیه 79.