پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اثبات اینکه اخذ میثاق از فطرتهای انسانها در آیه ی ذریة از زمان بلوغ عقلی هر مکلف است. ۲-اشاره به اینکه (بنی آدم) در آیه ی « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ‏ ذُرّیتهمِ...» تمامی انسانهای نسل اخیر از حضرت آدم و تمامی فرزندانش تا روز قیامت را شامل است. ۳-بیان منظور از (ظهورهم) در آیه ی « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ‏ ذُرّیتهمِ...» ۴-اشاره به مردود بودن عالم ذر از دیدگاه آیه ی ذریه

جلسه چهارصد و هجدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیه‌ی ذریة (معروف به آیه‌ی ذر)

مقایسه آیه فطرت و آیه ذرّ

احتجاج خداوند به حجج درونی و برونی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ‏».[1]

از میان فرق‌هایی که بین آیه فطرت و آیه ذریه است، این است که در آیه فطرت از جمله ابعاد متنی و اصلی آن، خلق فطرت است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[2] و بعد از خلق فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً». پس دو بُعد در میان ابعادی که قبلاً عرض کردیم در آیه فطرت موجود است. امّا در آیه ذریه بُعد خلقت وجود ندارد، بُعد احتجاج است. بنابراین راجع به فطرت در میان این دو آیه سه بُعد اصلی و متنی وجود دارد. بُعد خلقت فطرت و بُعد احتجاج به فطرت و بُعد امر توجّه به آیه فطرت به «الدّین حنیفاً».

بنابراین باید این دو آیه را با هم نظر کرد و با هم دقّت کرد که از باب «القرآن يفسّر بعضه بعضا»[3] بعضی مطالب در آیه فطرت است که در این آیه نیست و بعضی از مطالب در این آیه است که در آیه فطرت نیست و بعضی هم در هر دو است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» أخذ در آیه فطرت وجود ندارد. بلکه از این سه […] دو مطلب اصلی در آیه فطرت وجود دارد؛ یکی خلق فطرت است، یکی امر انسان که فطرت را متوجه کند «لِلدِّينِ حَنيفاً». و اما أخذ در آیه اخذ است که مقادیری راجع به آیه أخذ صحبت کردیم، حالا کلمه به کلمه و جمله جمله در این آیه بحث می‌کنیم.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» أخذ خلق نیست، أخذ امر فطرت به توجّه «لِلدِّينِ حَنيفاً» نیست، بلکه أخذ بیان مقام احتجاج است. در آیه فطرت بیان مقام احتجاج به فطرت در توحید و سایر مبانی اصلی و فرعی نبود. اما در آیه ذرّیه بیان محور احتجاج به فطرت است بر مکلّفین. حالا «وَ إِذْ أَخَذَ» «إِذ» عرض کردیم هم زمانی است و هم منسلخ است از خصوصیات زمان. زمانی بودن «إِذ» معلوم است که قبل از خلقت مواد عالم و اشیاء عالم نیست، بعد از خلقت است. اما این «إِذ» زمان خاصی را، چه قبل از خلقت انسان و چه بعد از خلقت انسان بیانگر است؟ نخیر. برای اینکه فطرت‌های انسان‌ها هر یک به هنگام خلقت روز خلق می‌شود. قبل از خلق جسم و روح چیزی به نام فطرت و یا غیر فطرت خلق نشده است و معلوم است که انسان‌ها در یک زمانی، نه جسم آن‌ها و نه روح آن‌ها و نه فطرت آن‌ها که عمق انسانیت آن‌ها است، خلق نشده بود.

بنابراین «إِذ» زمانی است، اما انسلاخ دارد از خصوصیات ماضی و حال و مضارع. «إِذ» جمع خلقت‌های انسان‌های را و جمع ارواح و فطرت‌ها را بیان کرده است. اما این سؤال پیش می‌آید که درست است «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» این أخذ قبل از خلق فطرت نیست، بعد از خلقت فطرت است؛ چون «أَخَذَ»، مأخوذ باید قبلاً وجود داشته باشد تا أخذ نسبت به او صدق بکند. این أخذی که خداوند کرده است فطرت را من ظهور بنی‌آدم، أخذ بعد از خلقت است بلافاصله، بعد از خلقت است با فاصله عمومی. بعد از خلقت است با حالت عقل. بعد از خلقت است بعد از خلق عقل. این‌ها احتمالات است. چون «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» برای احتجاج است که «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» چون این أخذ از برای احتجاج است و مبدأ احتجاج است. آیا احتجاج بر فطرت انسان هنگام خلقت فطرت است؟ نخیر. آیا قبل از هنگام بلوغ است؟ نخیر. چون مادامی که انسان بلوغ عقلانی پیدا نکرده است، احتجاجی بر او نیست، تکلیفی ندارد.

بنابراین چنانکه در آیه فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[4] مکلّفانی مأمور هستند به اقامه وجه «للدِّينِ حَنيفاً» احتجاج هم بر مکلّفان است. پس «وَ إِذْ أَخَذَ» أخذ چه زمانی است؟ آن مأخوذ که فطرت انسان است بعد الخلق است و بعد العقل است. اوّلاً باید خلق شده باشد، ولکن بعد از آنکه فطرت خلق شد، به عنوان احتجاج مأخوذ می‌شود؟ نخیر. یا بعد از خلق روح که هنوز فطرت درست آفریده نشده است و زیربنای روح انسان درست نشده است، مأخوذ می‌شود؟ نخیر. أخذ تکلیفیِ احتجاجی بعد از خلق بدن است و بعد از خلق روح است و بعد از آغاز عقل است. این مثلّث باید طی بشود. وقتی که انسان عقل پیدا کرد، آن وقت است که با عقل می‌شود به فطرت احتجاج کرد.

ما یک مربّعی را در این‌جا تصوّر می‌کنیم که دو ضلع این مربّع اصلاً وجود ندارد و دو ضلع آن وجود دارد و از این دو ضلع که وجود دارد، یک ضلع قابل احتجاج است و یک ضلع قابل احتجاج نیست. از نظر تصوّر مربع است. انسان یا بی‌عقل و فطرت است که غلط است یا با عقل و بی‌فطرت غلط است، این دو ضلع که نیست، یا هم عقل ندارد و هم فطرت ندارد، غلط است، چون «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» هر انسانی ولو دیوانه باشد، ولو هر چه باشد، خدا این فطرت انسانیت را برای او خلق کرده است.

 بنابراین دو ضلع از این مربّع اصلاً وجود ندارد. از باب احتمال عرض می‌کنیم. دو ضلع دیگر؛ فطرت باشد، عقل نباشد. هست. فطرت را خداوند در حین خلقت روح خلق کرده است ولی عقل ندارد، ندارد، ندارد تا وقتی که عقل‌رس بشود. این ضلع وجود دارد، اما احتجاج نیست، أخذ نیست، تکلیف نیست. بنابراین ضلع رابع، یعنی بعد از خلق فطرت و بعد از گذشت زمانی که انسان عقل پیدا می‌کند، خداوند احتجاج می‌کند یوم القیامه و احتجاج کرده است یوم التکلیف. احتجاج یوم التکلیف احتجاج تکوینی است. احتیاج یوم القیامه احتجاج مسائله است. «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ» یعنی «عَن أَنْ تَقُولُوا». برای یوم القیامة اینکه نگویید «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ». بنابراین از این مربّع یک ضلع مورد نظر این آیه است. «وَ إِذْ أَخَذَ» هنگامی که اخذ کرد، اخذ فطرت کرد که تعابیر گوناگونی برای فطرت عرض کردیم و یک تعبیر خامسی هم در این آیه وجود دارد که عرض می‌کنیم.

آیا این مأخوذ را خداوند چه زمانی به عنوان احتجاج و تثبیت حجّت گرفته است؟ در زمان تکلیف. وقتی که انسان عقل‌رس شد، در هر زمانی و در هر سنّی که انسان عقل‌رس شد، قبل از پانزده، قبل از نُه، بعد از پانزده، بعد از نُه، در هر زمانی در سن چهل سالگی انسان دیوانه بوده است، دیوانه بوده است، بعد جنون او برطرف شده است، آن‌جا اخذ است. پس اخذ فطرت به عنوان احتجاج عقلی بر مبنای فطرت، سن نمی‌شناسد، بزرگ بودن بدن نمی‌شناسد، وقت نمی‌شناسد، فقط موقعی که از نظر عقلی تکلیف شد، آن وقت است که أخذ می‌کند. چون این اخذ برای احتجاج است که یوم القیامه «أَنْ تَقُولُوا» و «أَنْ تَقُولُوا» و «أَنْ تَقُولُوا». این یک نکته است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» اشارتاً عرض کردم، حالا تفصیلاً عرض می‌کنم. چرا «مِنَ الانسان» نیست؟ چون کل انسان‌ها، این فطرت انسان نسل اخیر را ندارند. فطرت داشته باشند یا نداشته باشند، در صورت داشتن فطرت، فطرت انسان نسل اخیر را ندارند و این اخذ، اخذ بر فطرت انسان اخیر است. درست است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» أقم خطاب است و […] خطاب به عموم مکلّفین است. اما این آیه را تخصیص می‌زند که «مِنْ بَني‏ آدَمَ» نه از کل انسان‌ها، نه از بشر، نه از ناس، نه از اناس، نه از انام، بلکه از بنی‌آدم.

-‌ [سؤال]

-‌ آدم، این آدم اخیر مراد است. چون عرض کردیم آدم اسم عَلم خاصّ است فقط برای جدّ اعلای ما، بله، انسان هستند، بشر هستند، انسان هستند چه هستند، چه هستند، ولی آدم اسم خاص است. مثل زید، زید اسم زید است، به من اطلاق نمی‌شود. حالا آدم علم است در قرآن شریف از برای فرد اوّل مذکّر نسل اخیر انسان.

سؤال: آیا بنی‌آدم شامل آدم هم هست یا نه؟ دو احتمال است: یک احتمال است که شامل آدم نباشد، بلکه شامل فرزندان آدم باشد که «بمن فیهم اولوا العزم من الرّسل» انبیای اولوالعزم و کسانی که از آدم خیلی بالاتر هستند. عظمت آن‌ها، موقعیت آن‌ها، فکر آن‌ها، عصمت آن‌ها، عمل آن‌ها، همه چیز آن‌ها از آدم بالاتر است. آیا می‌شود بگوییم این احتجاج بر محمّد بن عبدالله (ص) شده، بر ائمّه (ع) شده، بر ابراهیم‌ها و موسی‌‌ها و عیسی‌ها شده است، ولی بر آدم نشده است؟ نمی‌شود. بنابراین این احتمال از جهاتی مطرود است که «مِنْ بَني‏ آدَمَ» فقط فرزندان آدم به طور استغراق باشند، نخیر. آدم و بنوه. این یک دلیل.

دلیل دیگر: مگر در قرآن شریف در باب ارث نداریم که «فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ‏».[5] «فَوْقَ اثْنَتَيْن» مگر استعمال نشده است در اثنتین و مافوق؟ در آیه ارث بحث کردیم. اگر دختران «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» باشند، «فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ». «فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ» این استعمال در لغت عربی معمول است که از دو به بالا، یعنی دو به بالا. نه اینکه یعنی دوی منفی باشد و سه و بالاتر نباید باشد. بنابراین «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» یعنی اثنتین و مافوق. نه فقط فوق دوتا مراد است، فوق دوتا، سه‌تا به بالا است. ولکن «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» دو و بالاتر از دو مراد است. آن جهت معنوی و این نظیر آیه‌ای. وانگهی اگر خداوند بخواهد از آدم و فرزندان او کلاً تعبیر بکند، اگر خداوند بخواهد لغتی بیاورد که تعبیر کند از آدم و فرزندان او و لغت اخصر باشد و افصح باشد و ابلغ باشد، کدام است؟ انسان است؟ نخیر. آدم است؟ نخیر. «آدَمَ وَ بَنُوهُ» مفصّل است. بنی آدم کافی است دیگر. مثل «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ»، می‌شد بگویند «اثنتین و ما فوق»، ولکن در تعبیر عربی «فَوْقَ اثْنَتَيْنِ» یعنی اثنثین و مافوق. بنابراین جواب از نظر افصح و ابلغ و دلالت و لغت و معنا این‌جا مرکّب است. بنابراین در مورد احتمال، احتمال ارجح و احتمال ثابت […] این است که «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» یعنی «مِن آدم و بنوه». آدم و کل فرزندان او.

اما احتمالاتی که در تفسیر وجود دارد که بنی‌آدم فقط فرزندان بلافصل آدم اول باشند، این غلط است از چند جهت. یک جهت آن را اکتفا می‌کنیم. چرا؟ برای اینکه «أَنْ تَقُولُوا» خطاب به چه کسی است؟ «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» مشرکین هستند. مگر فرزندان آدم مشرک بودند؟ مگر فرزندان آدم آباء داشتند؟ فرزندان اول آدم یک أب داشتند و أب هم مشرک نبود، این‌ها هم مشرک نبودند. پس در چند بُعد فرزندان بلافصل آدم مراد نیست. یا اینکه فرزندان آدم إلی نزول این آیه مراد باشد، این دلیل می‌خواهد و دلیل لغوی و لفظی و معنوی بر خلاف این است. چون بنی‌آدم جمع مضاف است و جمع مضاف از نظر لغت، فصاحت و بلاغت دلالت بر استغراق دارد. پس بنی‌آدم، کل بنی‌آدم هستند.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» یعنی هیچ آدم و فرزند آدمی از آدمِ اول إلی یوم القیامة نیست، مگر اینکه این اخذ از او شده است. نه اینکه از آباء شده است، از فرزندان نشده است. از فرزندان شده است، از آباء نشده است. از بعضی از آباء شده است، بعضی نشده است. از بعضی از فرزندان شده است… نخیر، کل انسان‌های نسل اخیر زیر دلالت اخذ خصوصیات این آیه مبارکه هستند. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ»، چرا «وَ رَبُّكَ» نفرمود؟ عرض کردیم. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» از خودشان. خداوند از انسان‌ها اخذ کرده است «ذُرِّيَّتَهُمْ» را که «ذُرِّيَّتَهُمْ» باشد. آنچه را خداوند از بنی‌آدم گرفته است، از جسم آن‌ها؟ از روح آن‌ها؟ از عقل آن‌ها؟ از سینه آن‌ها، از کمر آن‌ها، از سر آن‌ها، چیست؟ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» از کمرهای آن‌ها. هم روح کمر دارد، هم جسم کمر دارد. هم روح انسان ظهر دارد، هم جسم انسان ظهر دارد. آیا خداوند از کمر یک جسم «ذُرِّيَّتَهُمْ» را گرفته است؟ کمرِ جسم، سرش، پایش، دستش، منهای روح قابل احتجاج نیست.

«أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ»، «تَقُولُوا» برای جسم نیست. «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» اشراک برای جسم نیست، برای روح است. تمام این نفی و اثبات‌ها، خوب و بد آن مربوط به روح است و روح است که فرمانده جسم است. جسم منهای روح اصلاً تکلیفی ندارد. روح است که مکلّف است، روح در دو بُعد مکلّف است: بُعد روحانی، زشت و زیبا و بُعد جسمانی زشت و زیبا که برگشت زشت و زیبای اعمال جسم هم به روح است. پس «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» اخذ از بنی‌آدم شده است. از بنی‌آدم، انسانِ جسم و آدمِ جسم اصلاً مراد نیست. ظَهر جسم مراد نیست، نطفه مراد نیست. چون انسان یک جسم تمام دارد، یک ظَهر دارد، یک نطفه در ظهر دارد. نه جسم تمام مراد است، نه ظهر مراد است، نه نطفه در ظهر مراد است. چون هر سه بُعد بی‌شعور هستند و شعور مربوط به روح است و آیه در مقام احتجاج و تکلیف است. پس روح است.

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ»، «هُم» چیست؟ «هُم» مجموع جسم و روح است، ولکن آیا ظهر مجموع جسم و روح است؟ آیا ظهر جسم و آیا ظهر روح؟ ظهر جسم مراد نیست، چون شعور ندارد. ظهر جسم و روح مراد نیست، باز چون شعور ندارد. پس ظهر روح مراد است. روح دارای هیکلی است، اندامی است که منتشر است در اجزای حاسه انسانی از باب حیوانیت، نه از باب نباتیت. این روح همان‌طور که جسم انسان، جسم کامل است و ظهر است و نطفه است -این را قبلاً عرض کردیم ولی حالا به عنوان دیگر بر مبنای این آیه- همان‌طور روح انسان، روح انسان بما هو انسان هیکلی دارد و ظهری دارد و مأخوذ من ظهر دارد. هیکل انسان عبارت است از هیکل روحانی انسان و عبارت است از روح انسان. ظهر او چیست؟ ظهر او عبارت است از عقل. ظهر انسان، کمر روح انسان، متن روح انسان در حالت عاقل بودن چیست؟ عقل است. از عقل گرفت، کل عقل را گرفت؟ عقل را گرفت؟ عقل که ظهر روح است و کمر روح است و مرحله بنیادی و زیربنایی روح است، عقل را گرفت؟ نخیر. «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» ذریه این ظهر را، اصل این ظهر را، نطفه این ظهر را. بنابراین «هُم» روح است، «ظُهُورِهِمْ» عقل است. «ذُرِّيَّتَهُمْ» عبارت است از همان «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».

-‌ روح که نطفه ندارد.

-‌ نطفه جسمانی ندارد، نطفه روحانی آن فطرت است. قبلاً بحث کردیم. نطفه روحانی روح فطرت است و نطفه جسمانی جسم هم نطفه است. نطفه به این معنا، نه نطفه جسمانی روح، روح که جسمانیت این‌چنینی ندارد. نطفه یعنی اصل و مناط و زیربنا و اندرون واقعی روح انسان که عبارت از فطرت است، بعد عقل است، بعد سایر جهات روح است. نمی‌خواهیم به آیه تحمیل بکنیم، از خود آیه [استفاده می‌کنیم] اگر یک کلمه، یک لحظه، یک نقطه از آیه منحرف شدیم، بفرمایید. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ» کل بنی‌آدم است، نه اینکه… روایت دارد خداوند وقتی آدم را خلق کرد، از ظهر آدم ذریه را بیرون کرد. در آیه بنی‌آدم است، آدم نیست، محور بنی‌آدم است. البته آدم هم جزء آن است، به عنوان اینکه آدم هم مأخوذ است، ولکن در آیه مِن آدم نیست، اگر «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ‏ آدَمَ» بود، حرف شما آدمی بود. ولکن «مِنْ بَني‏ آدَمَ» از کل فرزندان آدم که آدم هم جزء آن است. بنابراین این دسته از روایات کاملاً کنار می‌رود. با منطق صحیح آیه. یعنی در ابعاد مختلف […] کافی است.

 «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» از خودشان «مِنْ ظُهُورِهِمْ» از آن ظهری که قابل تکلیف و احتجاج است، ظهر قابل تکلیف و احتجاج انسان، ظهر روح است و تکلیف هم مربوط به عقل است، مربوط به جهات دیگر روح نیست، مربوط به قوّه سامعه، قوّه باصره، قوّه حاسه، مربوط به قوای دیگر نیست، مربوط به قوّه عاقله است. قوّه عاقله انسان است که ظهر ظهیر روح انسان است، ولکن خداوند عقل را گرفت؟ نخیر. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» یعنی من عقولهم «ذُرِّيَّتَهُمْ»، «هُم» در این‌جا کیست؟ «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». «هُم» انسان است. انسانِ روح است. ولی از انسان روح عقل را نگرفت، بلکه از عقل که ظهور انسان‌ها است، ظهور روح انسان‌ها است، فطرت را گرفت. «ذُرِّيَّتَهُمْ» اضافه شیء به نفس است. یعنی «هُم حال کونهم ذریة» یا این‌طور یا نخیر «ذُرِّيَّتَهُمْ» تبعیض بگیریم، هم تبعیض درست است، اضافه به بعض به کل، هم اضافه شیء به نفس. اضافه شیء به نفس «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «أخذهم و هم ذریة» این فطرت را. یا «ذُرِّيَّتَهُمْ» اضافه بعض به کل است. کل روح انسان با عقل، با فطرت، این کل است ولکن «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی فطرت را گرفت. بعد از خلقت فطرت، فطرت را مورد مسائله قرار داد که زیربنای عقل است.

بنابراین چند شرط در این‌جا اصل است. شرط اوّل و قید اوّل این است که عقل باید باشد، تا عقل نباشد، اخذ معنا ندارد. عقل که هست، از عقل اخذ کرد ذریه را. یعنی با مبنای عقل و از عقل زیربنای عقل را که فطرت است، اخذ کرد. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ»؛ «هُم» چه کسانی هستند؟ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، «هُم» انسان‌ها هستند، ارواح است. ارواح را بر مبنای عقل «عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» انفس چیست؟ آیا گواهی که، شاهدی را که خداوند بر انسان‌ها گرفت روح بود؟ عقل بود؟ فطرت منهای عقل بود؟ فطرت بر مبنای عقل بود.

بنابراین تعبیر پنجم از فطرت «أَنْفُسِهِمْ» نفس انسان است. نفس انسان و خود انسان درست است جسم است، درست است روح است، درست است عقل است، ولکن درست‌ترین آن فطرت است. خود انسان، یعنی خود حوزه علمیه قم، بقیه هم حوزه هستند، خود حوزه. «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» این ارواح را، این عقول را، این انسان‌ها را، «عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ»، «أنْفُسِهِم» پنجمین تعبیر از فطرت است. پس «فطرت»، «وَجْهَكَ»، «أَنْفُسِهِمْ»، «فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». فطرت و انفسهم و جبلة و ذریه. این پنج تعبیر از زیربنای اصلی روح انسان است.

چرا این کار را کرد؟ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» قال ندارد. چرا إشهاد علی النفس کرد؟ اشهاد علی الانفس کرد در این اخذ، نه در خلقت فطرت، بعد از خلقت فطرت و بعد از رسیدن عقل، اشهاد علی الانفس کرد تکویناً، نه لفظاً، این‌جا لفظ ندارد. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ‏»[6] از اعمال تکوینیه‌ تعبیر به طوع می‌کنند و ساده‌ترین تعبیر، فصیح‌ترین و بلیغ‌ترین تعبیر هم همین است که از کونیات که ما چیزی نمی‌فهمیم، از تکوین الهی ما چیزی سر درنمی‌آوریم، این‌جا تعبیر به طوع کرده است. در این‌جا هم «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» آیا من رب واحد شما نیستم؟ «قالُوا بَلى‏» نه قول رب لفظی است، نه «قالُوا بَلى‏» انسان‌ها بر مبنای فطرت لفظی است، بلکه این تقاول، تقاول ذاتی است. یعنی رب که در مقابل آن خلق با فطرت قرار می‌گیرد. انسان با فطرت در مقابل رب قرار می‌گیرد، علی طول الخط این مسائله وجود دارد. نه در یک زمان. زمانی که انسان عاقل شد و فطرت هم دارد، مادامی که در حیات تکلیف است، این مسائله تا بیدار است وجود دارد. یک زمان نیست، دو زمان نیست، قبل نیست، بعد نیست، قبل از خلقت نیست، بعد الموت نیست، بلکه در کل زمان تکلیف که احتجاج شده است. پس «إذ» یعنی همه زمان‌های تکلیف. نکته خیلی رقیق و دقیق و عالی است که باید توجه کنید. در کل زمان‌های تکلیف مادامی که بیدار هستیم. البته کسانی هستند که در خواب هم بیدار هستند. کسانی که مکلّف هستند در زمان‌های بیداری، در کل زمان‌های بیداری مأخوذ به این فطرت هستند که «الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».

پس حجّت درونی رب‌العالمین علیه ما انسان‌های نسل اخیر در کل زمان‌های تکلیف هست. مثل حجّت رسول، موسی نیست که در زمان موسی است. حجّت محمّد بن عبدالله (ص) نیست که در زمان ایشان است. نخیر، حجّت همیشگی است. ما دو حجّت همیشگی در کل زمان تکلیف مخصوصاً ما انسان‌های مسلمان داریم: یک حجّت درونی فطری است که «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏» علی طول الخط موجود است. نسخ نمی‌شود، تبدیل نمی‌شود، کم نمی‌شود، البته پرده گرفته می‌شود، ولی حجّت موجود است و حجّت برونی قرآن است. کما اینکه حجّت برونی قرآن همیشگی است، معجزه […] و حجّت […] رب‌العالمین است، حجّت درونی ما که مختصری از کتاب تدوین است، این حجّت درونی هم هست. بنابراین حجّت، حجّةٌ مّا نیست. حجّتی است که استغراق کرده است و کل زمان تکلیف را شامل است که در کل زمان بعد الموت و لا سیّما یوم القیامة «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ».

حالا سؤال می‌کنیم از قائلین و روایات و روات که می‌گویند عالم ذر قبل از خلقت بوده است. می‌گوییم: خوب، آیا ما بعد از خلقت زمان طفولیت خود را به یاد داریم تا قبل از خقلت را به یاد داشته باشیم؟ این دو بُعد است؛ یک بُعد دورنی و یک بُعد برونی. «أَنْ تَقُولُوا» برای اینکه مشرکین عذر نیاورند. مشرکین دو عذر می‌آورند؛ یک عذر درونی و یک عضو عذر اجتماعی. عذر درونی «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» چرا این اخذ شد؟ چرا این احتجاج بر فطرت‌های کل انسان‌ها و کل بنی‌آدم در زمان تکلیف شد؟ «أَنْ تَقُولُوا» یعنی «عَن أَنْ تَقُولُوا» برای اینکه یوم القیامة نگوییم: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ».

اگر عالم ذر قبل از خلقت است، همه می‌گویند. تمام مشرکین که اکثریت را تشکیل می‌دهند، می‌گویند: «إِنَّا كُنَّا» با همه تأکیدات. «إِنَّا كُنَّا عَنْ» همه غافل هستند. مشرکین نه، مؤمنین هم غافل هستند. آیا مؤمنین، یک نفر از مؤمنین، یکی از شما به یاد دارید که قبل از خلقت خداوند سؤال کرده است «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» شما گفتید: «قالُوا بَلى‏» و این‌جا مأخوذ شدید. […] بنابراین «أَنْ تَقُولُوا» که احتجاج درونی است که احتجاج به حجّت و رسول درونی است، این «أَنْ تَقُولُوا» صفر صفر صفر است، اگر چنانچه عالم ذر یا عالم ذریه قبل از خلقت انسان باشد. این از جهت برونی.

حالا «أَنْ تَقُولُوا» خطاب به چه کسی است؟ خطاب به کل مکلّفین است؟ مگر کلّ مکلّفین می‌گویند «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»؟ خیر، مشرکین. مشرکین هستند که بت‌پرستی کردند، در تکذیب خودشان با حالت اشراک مردند، این‌ها عذر می‌آورند. می‌گویند: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» موحّدین که نیستند. موحدین در هر درجه‌ای از درجات توحید باشند، عذر نمی‌آورند، کسی عذر می‌آورد که مبتلا به اشراک باشد. کسی که مشرک بوده است و مشرک مرده است، می‌خواهد عذر بیاورد «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ». مشرک نمی‌تواند عذر بیاورد. چرا؟ برای اینکه «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» و این در کمون ذات انسان، در اصل ذات انسان به طور مستمر و در حال بیداری این حجّت است. مثلاً فرض کنید چراغی را شب و روز روشن کردند. کسی بیاید بگوید روشنایی نبود که من مطالعه کنم. روشنایی بود، هم شب بود و هم روز که لازم نداشتید.

در شب و روز انسان مکلّف که شب آن خواب است که هیچ، روز که احتیاج به چراغ ندارد هیچ. شب که احتیاج به چراغ دارد، در شب تکلیف که روزِ بیداری است، انسان احتیاج به حجّت درونی دارد، این حجّت درونی رها نمی‌کند انسان را در کل ابعاد. کسی که مشرک است و عمیقاً مشرک است و اصلاً متوجّه نیست که خدایی وجود دارد، این هم در بعضی مواقع به صورت اضطرار فطرت فریاد می‌کند. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ‏»[7] پس این حجّت گریبان انسان را گرفته است و انسان را رها نمی‌کند. انسان است که از نظر هوای نفس و بی‌شعوری و تجاهل این حجّت را رها می‌کند.

بنابراین «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» در صورتی است که ما بدانیم، ما آگاه باشیم. آگاهی نسبت به حجّت درونی که فطرت است داشته باشیم و این آگاهی بعد از خلقت هم نیست، بعد از عقل است. وقتی که عاقل شدیم، آن وقت است که فطرت نمو پیدا می‌کند. زمینه احتجاج فطرت و اشهاد بر فطرت زمینه عقل است. پس هم عقل و هم فطرت. فاصله چقدر است که قبل از خلقت انسان به هزارها سال، ولو به لحظه‌ای این فطرت […] شده باشد؟

این از باب درونی. أَوْ تَقُولُوا»؛ «أَنْ تَقُولُوا» و «أَوْ تَقُولُوا» هر دو خطاب مشرکین است. منتها یکی از آن‌ها درونی است و یکی از آن‌ها برونی است. فطرت درونی و حجّت درونی هر دو وجود دارد. حجّت درونی فطرت و حجّت برونی انبیاء الله و کتب الله و کتاب‌های آن‌ها. حالا این‌جا تقسیم می‌کند.

«خيّر أبح قسم باو و أبهم                و اشكك و إضراب بها أيضاً نمي‏»[8]

این أو معنی واو نمی‌دهد، بلکه معنی أو می‌دهد، تقسیم است. تقسیم می‌کند. گروهی هستند که می‌گویند درست است پدران ما موحّد بودند، در جامعه توحید زندگی کردیم، موحّد از نظر برون موحّد، موحّد ولکن «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ». می‌گوید: نخیر، فطرت، قابل غفلت نیست. این یک بُعد، بعد دیگر: پدران آن‌ها مشرک بودند، بودند، بودند، گرچه جدّ اعلی مشرک نبوده است ولی پدران […] مشرک بودند. این پدرانی که مشرک بودند، جوّ اشراک را از برای فرزندان ایجاد کردند؟ نخیر، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ». این چند جواب دارد. یکی اینکه مگر کلّ آباء مشرکین مشرک بودند؟ خیر، موحّد هم بودند. ابراهیم‌ها و موسی‌ها و عیسی‌ها و انبیا و مؤمنین، مگر از آباء شما نبودند؟ مگر جدّ اوّل شما آدم نبود که اوّلین موحّد بود؟ این اوّلاً، ثانیاً فرض کنید بر فرض کلّ پدران زید، عمرو، بکر، خالد که مشرک هستند، کلّ پدران مشرک بودند. ولکن دو حجّت باقی است: حجّت توحید درونی و حجّت توحید برونی. حجّت توحید درونی: فطرت و حجّت توحید برونی: انبیاء و آیات الله. درست است مضلّل در کار است، گمراه‌کننده که آباء مشرکین هستند، مربّیان مشرک هستند، […] مشرک هستند هست، ولکن حجج الهی اقوی است و اکثر است. اگر حجّت شیطانی یک بُعد دارد که شرک‌ها و شیطنت‌ها و گمراهی‌ها یک بُعد دارد که بُعد شیطنت است و راه هم راه شیطنت است و دلیل هم ندارد، اما دو بُعد دیگر که مجهّز به قوی‌ترین دلیل است غالب است در چند بُعد بر بُعد اشراک. یک بُعد: آیات الله البینات. نظر کردن به جهان، نظر کردن به خود و به جهان دلیل است بر اینکه خود خوشتن را به وجود نیاوردیم. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون‏ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ»[9] […] کردن به آیات و معجزات انبیاء، معجزات انبیاء و آیات الهی هر دو ثابت هستند، غالب هستند، دلیل عقلی برخلاف آن‌ها نیست. دلیل علمی، حسی و عقلی و فطری بر خلاف آن‌ها نیست، پس «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» قبول نیست، چون فطرت دارید در درون و در برون، شما مجهّز به سه حجت هستید. البته درست است که اگر کسی در جو اشراک و در جو کفر و در جو فسق، فاسق شد، گناه او کمتر است، قبول است، شکی نیست. ولی آیا گناه دارد یا ندارد؟ برای اینکه «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا»[10] هر قدر جوّ برونی انسان کافرتر و مشرک‌تر باشد، ایمان سخت‌تر است، ولکن تکلیف به ایمان هست. تکلیف به ایمان هست، ولی سخت‌تر است. مثلاً فرض کنید که آزر را خداوند می‌گوید: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ لِأَبيهِ آزَرَ»[11] چرا أبیه فرموده است؟ می‌خواهد به ما یاد بدهد، به مشرکین یاد بدهد. می‌گوید آزر که پدر مولّد ابراهیم نبود، ولکن قائم مقام پدرش بود و اینکه ابراهیم در دامن آزر زندگی می‌کند. ولکن ابراهیم آن جوّ شرک مماس را در که درون زندگی بود، کنار گذاشت و با أب خود معارضه کرد. أب چرا گفت؟ چرا عمّ نگفت؟ چرا تعبیر دیگر نکرد؟ أب گفت، می‌خواهد به ما بفهماند که اگر جوّ برونی شما، جوّ اشراک باشد و دعوت به اشراک باشد و محتاج به مشرکین هستید و در پناه مشرکین هستید، این حجّت شما را از بین نمی‌برد. حجّت درونی که حجّت فطرت است و حجّت عقل است بر مبنای فطرت، از بین نخواهد رفت.

«أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ‏ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا» پس حجّت درونی و حجت برونی هست. هر چه شیطنت نفس امّاره درونی باشد، دلیل ندارد. هر چه شیطنت شیطان‌های برونی باشد دلیل ندارد. بله، تکلیف مشکل می‌شود کما اینکه «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ»[12] تا آخر آیه. شیطان وقتی که یوم القیامة سخنرانی می‌کند، می‌گوید: خدا وعده داد، وعد حق. «فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اعراف، آیات 172 و 173.

[2]. روم، آیه 30.

[3]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 17.

[4]. روم، آیه 30.

[5]. نساء، آیه 11.

[6]. فصلت، آیه 11.

[7]. عنکبوت، آیه 65.

[8]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏2، ص 23.

[9]. طور، آیات 35 و 36.

[10]. بحار الأنوار، ج ‏67، ص 191.

[11]. انعام، آیه 74.

[12]. ابراهیم، آیه 22.