جلسه چهارصد و چهل و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح آیه‌ی مشکات

هدایت مکلفین با تبیین مثال در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

قرآن شریف در بیان حقایق مجدّده و یا حقایقی که از نظر قصور یا تقصیر مخاطبین با امثال تبیین می‌شود در بالاترین قلّه است. نه تنها در یک بُعد قرآن گوی سبقت را در هدایت گشوده است و ربوده است، بلکه در کل ابعاد. مثلاً از آیات امثال «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ» سوره 17 (اسراء)، آیه 89. یا «لِلنَّاسِ في‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ» سوره 30 (روم)، آیه 58.

«صَرَّفْنا»؛ «صَرَّفْنا» یعنی از جهات گوناگون و در کل ابعاد توضیحی و تفسیری حقایق، چه اثبات حق باشد و چه ابطال باطل باشد، از هر مثلی منتها امثل آن را، اوضح آن را آورده‌ایم. هیچ مثلی که مکلّفین نیازمندند با توجّه به آن مثل از برای کشف حقایق وجود ندارد، مگر آنکه امثل و اوضح آن در قرآن شریف موجود است. و همچنین «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» سوره 30، آیه 27.

– اینکه شما می‌فرمایید مَثل، خود مثل یک مسئله عام است، مصداق آن را…

– بله. «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» دو بُعد دارد؛ یک مَثل عینی است و یک مثل تمثالی است. مثل عینی این است که کلّ سماوات و ارض در دلالت بر حق سبحانه و تعالی مثل اعلی هستند. این مثل عینی. این بُعد عام است. و بعد خاصِ مَثل عینی این است که خلایق چون دارای درجات و مراتب هستند و مَثل بودن آن‌ها نسبت به اثبات حق سبحانه و تعالی در ابعاد گوناگون الوهیت و ربوبیّت مختلف است، خداوند هم مثل ادنی دارد و هم مثل اعلی. از جمله امثال علیای خداوندی که بر ربوبیت حق سبحانه و تعالی دلالت دارد، مَثل محمّدی (ص) است. این دو بُعد عینی. امّا بُعد مَثل غیرعینی، برای توجیه بیشتر حقایقی که در قرآن شریف آمده است، خداوند مثل می‌زند؛ یا مثلی که خارجیت دارد کلّاً، یا خارجیت ندارد کلّاً که کم است، یا مخلوط است از آنچه خارجیت دارد و خارجیت ندارد. مِثل «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ».[1]

و همچنین قرآن شریف راجع به تفسیر امثال حق در سوره فرقان، آیه 33: «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً». بُعد نزدیک «لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ» کسانی هستند که امثالی از برای ابطال حق و احقاق باطل می‌آورند. کسانی که معارض علیه قرآن شریف هستند، برای نقض دعوت قرآنی دلیل نمی‌آورند، مَثل می‌آورند. مثل منهای دلیل گمراه‌کننده است، چون مَثل چنانکه دیروز عرض کردیم برای تتمیم و تکمله بیان و دلیل حق است، امّا کفّار که منکر حقایق هستند مثل می‌آورند، دلیل نمی‌آورند و این مَثل آن‌ها هم مَثلِ گمراه‌کننده است.

کسانی که از برای اثبات مطلبی یا ابطال مطلبی دلیل ندارند و دلیل نمی‌آورند و اکتفا به مثل می‌کنند، خود این کار بمجرّده گمراه‌کننده است تا چه رسد مثلی که ابطال حق کند و یا احقاق باطل کند. این بُعد اوّل که «وَ لا يَأْتُونَكَ» این مذمّت و توبیخ کفّاری است که با مثل آوردن‌های خود منهای ادلّه و برهان، می‌خواهند احقاق باطل و ابطال حق کنند. این بُعد اوّل.

بُعد دوم: کسانی که دلیل می‌آورند و دلیل آن‌ها کامل نیست یا دلیل آن‌ها کامل است، ولکن طرف مخاطب کامل نیست، برای تفهیم و تبیین دلیل و حقی را که اثبات کرده‌اند و یا باطلی را که ابطال کرده‌اند، مثل می‌آورند. هر دو بُعد در این‌جا مراد است. «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ» در بُعد حاضرِ آیه مذمّت است نسبت به کسانی که مثل بلادلیل می‌آورند. «إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً». بُعد دوم که بعد عام است تحدّی نسبت به کل کسانی است که از برای تبیین برهان، برهان می‌آورند و مثل می‌آورند. «وَ لا يَأْتُونَكَ» کل کسانی که حقایقی را اثبات می‌کنند، با دلیل احقاق حق می‌کنند، با دلیل ابطال دلیل می‌کنند، هم مَثل می‌آورند و هم دلیل می‌آورند، ولکن هم دلیل خدا افضل است و اوضح است، هم مَثل خدا افضل و اوضح است.

مثلاً ملاحظه کنید در این جمله: «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ» بحقٍّ نیست. اگر بحقٍّ بود شامل مراتب ادنای حق هم بود، «بِالْحَقِّ»، کلّ الحقّ. خداوند در مقابل مَثل‌های بلادلیل که برای مبطلین است و در مقابل مثل‌های بدلیل که برای محقّین است که مقصّرند و یا قاصرند و مطلق نیستند، خداوند در مقابل آن‌ها «جِئْناكَ» پیغمبر را «بِالْحَقِّ». هم این «کَ» امثل است از امثال عینی خارجی و هم حق کلّ حق است «إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ». «جِئْناكَ بِالْحَقِّ» بُعد حق، بُعد مطلب حقّانی است که با بهترین دلیل و برهان ثابت شده است.

– یک مثالی بزنید که این‌هایی که دلیل می‌آورند در مقابل حق…

– دیروز عرض کردم، تکرار نمی‌کنم. «إلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ». خداوند حق را با منطق وحی قرآنی بر رسول خود نازل کرده است. «وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً». «أَحْسَنَ تَفْسيراً» دو بُعد دارد: یک بُعد درونی و یک بعد برونی. بعد درونی حق این است که استدلال و برهانی را که خداوند از برای اثبات مدّعای وحی می‌آورد، بهترین تفسیر از برای حق است، بهترین مبیّن از برای حق است. این بعد اوّل.

بُعد دوم: اگر برهان اعلی از برای حق در قرآن می‌آید و بالاتر از آن برهان وجود ندارد، امّا برای مکلّفین ابهاماتی باقی می‌ماند. قصوراً یا تقصیراً یا هم قصوراً و هم تقصیراً ابهاماتی و غبارهایی بر چهره حق مشاهده می‌کنند و حال اینکه بر چهره حق برهانی که خداوند در قرآن آورده است، ابهام وجود ندارد. «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[2] حجّت پروردگار اعلای بلوغات را دارد، ولکن شخص هم باید بالغ باشد. اگر شخص قصوراً نابالغ است و یا تقصیراً نابالغ است، این‌جا «أَحْسَنَ تَفْسيراً» مثال می‌آورد.

پس یا با بیان خود حق، عالی‌ترین مطلب را بیان می‌کند که کافی است یا در عین آنکه عالی‌ترین مطلب را بیان می‌کند که کافی است، شخص بین قصور و تفصیر دریافت مطلق به تمام معنا نمی‌کند. «وَ أَحْسَنَ تَفْسيراً». بنابراین قرآن بهترین مفسّر خود است. قرآن مفسّر نمی‌خواهد. چنانکه بارها عرض کردیم ما مستفسر هستیم و مفسّر نیستیم.

بحث خود ما، این‌ها مقدّمات بود. «مَثَلُ نُورِهِ». «مِثلُ نُورِهِ» نیست، عرض کردیم. «مَثَلُ نُورِهِ» آیا این مَثل و نماینده نور هادویت حق، نه نورهای دیگر، چون نور در قرآن در ایمان استعمال شده است، در وحی استعمال شده است، در نبی استعمال شده است، در عمل صالح استعمال شده است، در علم صالح، فکر صالح، نیت صالحه، در کل ابعاد صلاح و شایستگی نور در قرآن استعمال شده است. در این‌جا «مَثَلُ نُورِهِ» کدام نور است؟ نور هادویت حق.

هادی بودن حق سبحانه و تعالی در ابعاد گوناگون تکوینی و تشریعی و شرعی این‌جا مَثَل دارد. مثل در بُعد تکوین ندارد. مکوِّنی غیر از خدا نیست. مثل در بُعد تشریع ندارد. مشرّعی غیر از خدا نیست. مثل در بُعد نمایندگی احکام شرع که ولایت شرعیه مطلقه است دارد. این مثل است، منتها این مثل چون دارای مراتب و ابعادی است، ظاهراً مقتضی این است که «مَثَلُ أنوارِهِ» باشد، ولکن نخیر، چون رسول الله (ص) مَثل اعلای نور هدایت حق است، او را مَثل آوردن کافی است از مَثل موسی‌ها و عیسی‌ها و نوح‌ها و سایر انبیاء، و لذا «مَثَلُ نُورِهِ» آمد.

حالا این سؤال پیش می‌آید، این نور، نور هدایت است. نور هدایت دارای دو بُعد است، یک ظرف و یک مظروف. گاه ظرف است که نور هدایت است، گاه مظروف است که نور هدایت است، گاه هم ظرف است و هم مظروف. مثلاً مظروف: وحی. قرآن مظروف است، ظرف آن قلب محمّد (ص) است. ظرف وحی قرآن که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[3] قلب محمّد هدایت نیست، ظرف هدایتِ وحی است. این قلب بدون وحی هدایت مطلقه ندارد و وحی بدون نزول بر قلب، تماسی با مکلّفین نمی‌تواند داشته باشد. جمع بین ظرف و مظروف باید باشد.

سؤال: این «مَثَلُ نُورِهِ» راجع به نور ظرف است؟ راجع به وحی خدا می‌خواهد مثال بزند؟ حقیقت وحی که فعل خدا است، امّا خارجیت وحی، وحی که از حق سبحانه و تعالی نزول پیدا می‌کند، آیا «مَثَلُ نُورِهِ» یعنی «مَثَلُ وَحیِهِ» که مظروف است؟ یا «مَثَلُ نُورِهِ» همان‌طور که ایجاد‌کننده وحی، الله است، ایجادکننده رسول که ظرف وحی است الله است. آیا «مَثَلُ نُورِهِ» نظر به بُعد اوّل دارد «مَثَلُ وَحیِهِ» یا نظر به بُعد دوم دارد، مَثل و نماینده ظرف وحی که قلب رسول الله (ص) است؟ یا خیر، نظر به ظرف و مظروف، به هر دو دارد. ظرف و مظروف وحی که خودِ وحی مظروف است و قلب رسول الله (ص) ظرف است، نظر به هر دو دارد.

از کجا می‌گوییم اوّل است یا دوم است یا سوم است؟ از خود مَثل. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ»[4]. «نُورٌ» اوّل، نور وحی است که بر نور قلب محمّدی (ص) نازل می‌شود. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ». بنابراین «مَثَلُ نُورِهِ» مثل است از برای نور هدایت حق و هادویت حق سبحانه و تعالی در بُعد ظرف و مظروف. لولا الظرف، مظروف کافی نیست. لولا المظروف ظرف کافی نیست. لولا الوحی نورانیت قلب رسول الله از برای هدایت مطلقه کافی نیست. و لولا ظرف قلب رسول الله، نور وحی کجا نازل شود؟ این یک مطلب.

مطلب دیگر که دیروز به آن اشاره کردیم، این است که اصولاً ظرف و مظروف چند بُعد دارند: یا ظرف و مظروف هر دو ظلمانی هستند، خطرات و افکار و علوم و مطالب شیطانی در قلب شیطانی وارد می‌شود. «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[5] این یک بُعد. بعد مقابل، نور است، بر نور وارد می‌شود. ظرف وحی قرآنی، نور قلب رسول الله (ص) در بُعد اعلی علّو عصمت بشری است و نور قرآن که مظروف این ظرف است در بُعد اعلای وحی الهی است. بُعد اعلای وحی الهی که قرآن است ناظر است، مظروف است و بُعد اعلای مظروف و زمینه این وحی قلب رسول الله (ص) است. نور که قرآن است انور الانوار هدایت وحی است و قلب رسول الله اظرف الظّروف و انور الظّروف و اعلی الظّروف است. این دو احتمال.

سوم، بر حسب احتمال تقسیمی عرض می‌کنیم. سوم: ظرف نور است، امّا مظروف ظلمت است. مانند قلبی که منوّر است، منتها منوّر به نور عصمت نیست تا ظلمت نپذیرد، منوّر به نور ایمان است. قلبی که منوّر به نور ایمان است، مادون العصمه قابل تقصیر است، قابل قصور است، احیاناً هجوم دعوات ظلمانی بر این قلب به گونه‌ای است که این قلب را تبدیل به ظلمت می‌کند. این بُعد سوم است. ظرف نور است، ولکن این ظرف اگر نور مطلق باشد، نور معصوم باشد در بُعد بشری و لاسیّما نور معصوم باشد در بُعد الهی هم، همین ظرفِ قلبِ معصوم در دو بُعد بشری و بعد الهی مظروف ظلمت نمی‌پذیرد.

«شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»[6] شیاطین نزول می‌کنند بر قلوب شیاطین یا بر قلوبی که نه قلوب مطلقه ربّانیه است و نه قلوب مطلقه شیطانیه است. وقتی که تواتر و تضافر داشت دعوت‌های شیطانی بر قلبی که عصمت بشری ندارد و طبعاً عصمت الهی ندارد، احتمال گمراهی در این‌جا وجود دارد. امّا شخصی که قلب او عصمت بشری دارد و بالاترین آن و عصمت الهی دارد و بالاترین آن، که قلب محمّد (ص) است، اصلاً شیطان‌پذیر نیست. «شیطانِی أَسلَمَ بیدی»[7] شیطان درونی پیغمبر تسلیم است. شیطان برونی پیغمبر هم راه ندارد که به قلب پیغمبر نفوذ کند. به فکر او، به قلب او، به عقل او، به فطرت او، به عمل او، به هیچ چیزِ از پیغمبر شیطان نمی‌تواند نزدیک بشود تا چه رسد نفوذ کند. این بعد سوم.

بُعد چهارم: قلب ظلمانی است، ولکن ظلمانی مطلقه نیست؛ ظلمانی است که قابل پذیرش نور است. قلب کافر، قلب منافق، قلب فاسق، امّا نه بر آن بعد فسق و کفر و نفاقی که «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»[8] باشد. ختم بر قلب نشده است، این قلب افساد کلّی نشده است. درست است نوعش فساد است، نوع افکارش، علومش، نظراتش، اعمالش، درونش، برونش فساد است، امّا روزنه نور در او وجود دارد. بودن این روزنه نور سبب می‌شود که نور هدایت در او جا دارد، کم‌کم وسیع می‌شود، وسیع می‌شود و این سلمان مشرک می‌شود سلمان محمّدی. «لَا تَقُولُوا سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ وَ لَكِنْ قُولُوا سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِيَّ».[9]

پس ظرف و مظروف نور و ظلمت چهار بُعد دارد و دو بُعد متقابل. ظرف ظلمت مطلقه «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» که نورپذیر نیست. بُعد دوم: ظرف نور مطلق بشری یعنی مظروفی، ظرفی و مظروفی که وحی است، پذیرش ظلمت در این هم نیست. امّا دو ظرف دیگر: ظرف نوری که غیر مطلق است، احیاناً پذیرندۀ ظلمت است، ظرف ظلمتی که غیر مطلقه است احیاناً پذیرنده نور است. حالا کدام ظرف در این‌جا مراد است؟ در این‌جا ظرفی که مطلقاً نور است.

و این مثالی که خداوند می‌زند، چرا این این مثال را می‌زند؟ سؤال دیروز این بود که جواب آن را مقداری عرض کردیم. آیا اصولاً نباید مثال اوضح و الیق و اعلای از ممثّل باشد؟ چرا. آیا مَثل نور هادویت حق، اگر بخواهد به جسمانیات مثل زده شود نور شمس الیق است یا نور چراغ‌دان و فتیله و زیت و این حرف‌ها؟ جواب سطحی و ظاهری این است که نور شمس الیق است. امّا اشکال مطلب در مثل زدن به نور شمس این است که آن خصوصیاتی که این مثالی که خداوند از برای تبیین مَثل زده است «مَثَلُهُِ كَمِشْكاةٍ» مَثل محمّد است «كَمِشْكاةٍ» نماینده و شناساننده آن مَثل است. خصوصیاتی که در این مَثل و تشبیه وجود دارد که حقیقت نورانیت محمّدیه (ص) را معرفی می‌کند، چون حقیقت نورانیت محمّدیه (ص) در قرآن شریف به وجه اوفی، به وجه ابین و الیق و افضل بیان شده است. کوتاهی در بیان قرآن وجود ندارد، کوتاهی در فهم ما است.

اینکه ما بخواهیم حقیقت محمّدیه را در وجه امکان و در وجه قدرت خود با مراتب و درجاتی که دارد درک کنیم، صرف بیان حقیقت نورانیت محمّد (ص) در قرآن کافی نیست، بلکه مَثل می‌خواهد. مثل چه کار می‌کند؟ مثل ابعادی حقیقی و اصیل و متنی از نورانیت رسول الله را بیان می‌کند. اگر بخواهد دو بُعد را بیان کند، دو بُعد ظرف و مظروف. ظرف: قلب محمّد، مظروف: وحی. این دو بعد در شمس وجود دارد؟ نخیر، شمس یکسان شد. نور شمس ظرف و مظروف ندارد. نور شمس نور است. این یک اشکال. اشکال دیگر این است که نور شمس غروب دارد، ولکن نور محمّدی غروب ندارد. اشکال سوم: شمس در آفاق گوناگون نورهای مختلف دارد. اوّلِ صبح، وسطِ ظهر، عصر، بین صبح و ظهر، بین ظهر و عصر نورانیت آن مختلف است، ولکن نور محمّدیه (ص) در مکّه، در مدینه، در جنگ، در صلح تمام آن تمام‌نور است، نقصان‌های شمس را ندارد.

نقصان سوم شمس این است که شمس در آفاقی که طالع است و نورافشانی می‌کند یکسان نیست. افقی نور کامل است، نور ناقص است، نور متوسط است. امّا نور رسول الله (ص) در کلّ آفاق فطری و عقلی و فکری و علمی، زمینی و زمانی، در بُعد طول زمان و در بُعد عرض مکان، یکسان است. نور پیغمبر برای علی (ع)، برای سلمان همان نورانیت است در بُعد فاعلی که از برای ابوجهل است، منتها ابوجهل به جهل خود نمی‌پذیرد، علی (ع) پذیرای کلّ است، سلمان پذیرای بعض کالکلّ است.

– این‌جا مراد آیا همان هدایت است یا اینکه خیلی از هدایت‌های…

– بله، هدایت است، فقط هدایت. حالا عرض می‌کنم. از نظر فاعلیت نسبت به کل هادی است علی السوی، ولکن مهدیّین مختلف هستند. بلوغ هدایت ابلغ البلوغ است. نور خورشید. نور خورشید واضح است، ولکن کسی کور است، کسی کم‌نور است، کسی پر‌نور است. این‌ها فرق می‌کنند، ولی نور شمس یکسان است. این بُعد سوم.

بنابراین درست است نور شمس از نظر نور بودن و پرنور بودن از نور چراغ‌ها بهتر است، ولکن این مثالی که خداوند از برای «مَثَلُ نُورِهِ» می‌زند، این مثال خصوصیاتی را داراست که خورشید ندارد. و از جمله خصوصیات محوری‌اش این است که نور شمس ظرف و مظروف را تبیین نمی‌کند، امّا در این‌جا ظرف قلب محمّد (ص) است، مظروف وحی است. این‌جا تبیین ظرف و مظروف است «مَثَلُ نُورِهِ». آیا خود «مَثَلُ نُورِهِ» را بیان می‌کند؟ نخیر، «کَمِشکاةٍ». مثالی از برای «مَثَلُ نُورِهِ» می‌آورد. مثل نور که نماینده هادی بودن حق سبحانه و تعالی است در بُعد شرع، نه در بُعد تکوین، نه در بُعد تشریع. البته در بعد تکوین و در بعد تشریع همه عالم کتاب حق‌تعالی است، همه عالم دلیل است بر اینکه مکوّن او است و مشرّع او است و هادی او است، ولکن مثلی که نماینده خودی باشد، در بُعدی که خود آن مکوّن باشد، در بعد پایین، خود آن مشرّع باشد در بُعد پایین ندارد. بله، مَثل در بُعد سوم است که مثل نور هادی بودن در بُعد شرعی است. در بُعد رسالت احکامی عن الله سبحانه و تعالی «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ». این‌جا هفت نور متداخل ذکر شده است و قضیه هفت عدد محسوبی است.

«مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ» یک نور. مشکاة چراغ‌دان. سابقاً چراغ‌دان‌هایی بود، یعنی یک ظرف‌مانندی که تمام شیشه است. وسط این تمام‌شیشه چراغ می‌گذاشتند و چرا؟ برای چند جهت:

1- اگر فرض کنید شما چراغی را در میان آینه‌هایی روشن کنید روشن‌تر است یا آینه‌ها نباشد؟ اگر آینه‌ها باشند انعکاس واحد نور به تعداد آینه‌ها انعکاس است. پنج آینه است، شش آینه است، ده آینه است، به تعداد آینه‌ها انعکاس است. این چراغ‌دان که مشکاة است، می‌گذاشتند، یک علّت این بود که آن نوری که در وسط است نورتر شود، نمایش نوری آن زیادتر گردد. این یک بُعد.

2- چراغ‌هایی که با فتیله می‌سوخت، لوله داشت یا لوله نداشت، در اثر وزش باد خاموش می‌شد. این چراغ‌دان جلوی باد را و جلوی خاموش شدن چراغ را می‌گیرد.

3- اگر چراغ بی‌چراغ‌دان باشد زینت دارد، زیور است، امّا با چراغ‌دان زیور آن بیشتر و زینت آن زیادتر است.

بنابراین مثالی را که خداوند از برای تبیین مَثل نور محمّدی (ص) می‌زند، این تشبیه عالی‌ترین تشبیه در عالم کون است. لزومی ندارد که در خارج چنین مثالی وجود داشته باشد. مقداری از آن وجود دارد، مقداری از آن وجود ندارد. چنا‌نکه عرض کردیم مثل‌ها سه بُعدی است: یا کلّاً در خارج وجود دارد «كَسَرابٍ بِقيعَةٍ»،[10] هست، کلاً هست. یا نخیر، بعضاً در خارج وجود دارد، بعضاً در خارج وجود ندارد. «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها‏».[11] شجره طیّبه هست، «أَصْلُها ثابِتٌ» هست، «فَرْعُها» بعضاً «فِي السَّماءِ» است، نه کلّ سماء، ولکن «تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها» فصل نمی‌شناسد، زمان نمی‌شناسد، هیچ چیز نمی‌شناسد، در هر حالی به اذن رب. این بُعد دوم مَثل فرض است. بعد اوّل مثل واقعیت دارد.

در این مثل غور کنید. «مَثَلُ نُورِهِ» اوّلاً تعداد: 1- «كَمِشکاةٍ»؛ 2- «فيها مِصْباحٌ»؛ 3- «الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ»؛ 4- «الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ»؛ 5- «زَيْتُونَةٍ»؛ 6- «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ»؛ 7- «يَكادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ».

 مسبّعی از نور است. نور مضاعف مسبّع دارای چند بُعد است، یک بعدِ ظرفی و یک بعد مظروفی. اصولاً لفظ سبع به درکات جحیم اطلاق می‌شود، به درجات سماوات هم اطلاق می‌شود. هم به درکات، هم به درجات. اصولاً شیطنت‌ها هفت‌تا است و خروج از شیطنت‌ها هفت‌تا، به اضافه هشتم که می‌شود هشت‌تا. ابواب نار هفت‌تا است و ابواب جنّت هشت‌تا است. بنابراین این شیطنت‌ها که هفت‌تا است، شیطان‌، گاو، پلنگ، این سه‌تا؛ شیطان‌گاو؛ گاوپلنگ؛ شیطان‌گاوپلنگ؛ جمعاً می‌شود هفت‌تا.

اگر قلبی بخواهد نور مطلق باشد و قابلیت تقبّل و نزول وحی را داشته باشد، از درکات ظلمات شیطان‌گاوپلنگ هفت‌گانه باید خارج شود و این مثال همین است. «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» هفت نور است که هفت ظلمت را می‌شکافد.

– [سؤال]

– بحث می‌کنیم. باز برمی‌گردیم چون آیات را مدام باید برگشت تا مطلب روشن‌تر بشود. «كَمِشْكاةٍ» مَثل نوری که می‌تواند شناختی برای ما از نورانیت هادویت رسول الله ایجاد کند، بر حسب استعدادات و قابلیت‌ها و فاعلیت‌های ما «كَمِشْكاةٍ» چراغ‌دان. چراغ‌دان تنها فایده ندارد. چراغ‌دان بی‌چراغ فایده ندارد. چراغ‌دان بی‌چراغ، شب تاریک است و روز روشنایی زیادی نمی‌دهد.

پس «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ». مصباح چیست؟ مصباح چراغ است. آن نوری که از فتیله حاصل می‌شود، آن مصباح است. لوله اطراف آن را مصباح می‌گویند عرضاً می‌گویند، پایه آن را مصباح می‌گویند عرضاً می‌گویند. مصباح خود نور است، خود شعله نور مصباح است و چرا مصباح است؟ مصباح مفعال از صبح است، یعنی وسیله روشن شدن، وسیله پدید آوردن، وسیله درخشش صبح. بنابراین آنچه از ظلمات می‌کاهد یا ظلمت را مطلقاً یا بعضاً از بین می‌برد مصباح است. مفعال اسم آلت است، یعنی وسیله صبح شدن، وسیله نورانیت ایجاد کردن.

وسیله نورانیت ایجاد کردن یکی روغن است، دوم مُظهِر آن فتیله است. اگر روغن و فتیله نباشد کبریت چه کاربردی دارد؟ اگر کبریت نباشد، روغن و فتیله چه کاربردی دارند؟ پس ظرف، روغن و فتیله است. روغن در اصل و فتیله در اظهار روغن، این ظرف است. و مظروف عبارت است از آن آتشی که به وقود می‌دهند. وقود گیرانه است که گیرانه روغن است -زیت باشد بهتر است و حتی غیر زیت- روغن گیرانه است و فتیله وسیله گیراندن است و هر دو باید در کار باشد و این‌جا هر دو را ذکر می‌کند. «كَمِشْكاةٍ فِیها مِصباحٌ».

مصباح اگر فقط فتیله و روغن باشد، کاری انجام نمی‌دهد، باید زجاجه باشد. روغن باید در زجاجه باشد. روغن باید در شیشه باشد. روغن باید در ظرف باشد. روغن روی زمین‌ریخته فایده‌ای از برای روشن کردن ندارد. «الْمِصْباحُ في‏ زُجاجَةٍ». زجاجه‌ها هم فرق می‌کند. بعضی از زجاجه‌ها کدورت دارد، بعضی کم کدورت دارد، بعضی خیلی شفاف است.

«الزُّجاجَةُ كَأَنَّها» این چراغ‌دان که فتیله در آن است و روغن و مثلاً بنزین در آن است، این چراغ‌دان که ظرف است از برای وقود و از برای روغن، این «کَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» مانند ستاره‌ای درخشان است، تمام‌نور است، ظلمت ندارد. چون شیشه‌ها فرق می‌کند؛ شیشه شفاف است، غیرشفاف است، مخلوط است. این شیشه و بلور چراغ‌دان «کَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ» باز کافی است؟ نخیر، «يُوقَدُ» این ایقاد آن…

– [سؤال]

– «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ». شجرات فرق می‌کند. گاه شجرۀ مبارکۀ مطلقه است، شجره غیرمبارکه است، شجره متوسطه است. شجره مبارکه هم یا مبارکه علیا است یا مبارکه متوسطه است. پس شجره فرق می‌کند. یا شجره درخت است فوق الأرض یا شجره زمین است تحت الأرض. چاه‌های نفت از شجره نفت است. خود درختان، شجره صعودی است. درختانی که بار می‌دهند که آن بار آن‌ها روغن دارد شجره صعودی است. بار روغن زیتون شجره صعودی است.

«زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» بهترین شجرات زیت‌دهنده در وجه الأرض است، چطور؟ «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ». شجره مبارکه زیتونه در آیاتی از قرآن ذکر شده «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلينَ».[12] بهترین مادّه‌ای که روشنی‌دهنده زندگی است و خارق ظلمات است و غذا است و همه چیز است این عبارت از زیتون است. «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سينينَ»[13] بهترین محصولات است. حالا با تین کاری نداریم. زیتون هم برای کسالت اعصاب خوب است، هم غذا است، هم دوا است، هم فاکهه است. همه چیز است از نظر مؤکول بودن و این تجربه هم شده است.

«يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ» این روغنی که در این زجاجه وجود دارد که «كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ»، «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ» این چه زیتونی است؟ «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» نه زیتون شرق است -زیتون ایران- شرق است دیگر، نه زیتون غرب –اروپا- است، زیتون خاورمیانه است. زیتون خاورمیانه که شامات است و لبنان است و این‌ها، بهترین زیتون علی وجه الأرض است. یعنی زیتون این‌جا، زیتون ترکیه، زیتون کجا، زیتون شرق، زیتون غرب، در مقابل آن زیتون لبنان و سوریه هیچ چیز نیست. ما امتحان کردیم، پنج سال آن‌جا بودیم.

حالا «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» البته تعبیراتی دارد. «لا شَرقِیَّةٍ بلشویّة وَ لا غَرْبِيَّةٍ رأسمالیّةٍ» این‌ها هم هست، ولکن در بُعد اوّل داریم بحث می‌کنیم، در تفسیر ملاحظه کنید. پس این مادّه‌ای که به فتیله آن شعله می‌دهند، این مادّه بهترین موادِ وقودِ گیرانه علی وجه الأرض است. چراغ آن، چراغ‌دان آن، فتیله آن و همه آن درجه اوّل است، چه باشد و چه نباشد.

– این زجاجه چطور این شعله را در بر گرفته است؟

– چراغ‌دان است، درون آن چراغ است. چراغ فتیله دارد و نفت دارد و چیز دیگر دارد. این را می‌خواهد بگوید. چراغ‌دان معلوم است که چراغ‌دان است. حالا «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ». بعد چه؟ «يَكادُ» این خیلی مهم است، محور اصلی است «یَکادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ». این روغن زیتون «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» که از خاورمیانه است، آن‌قدر درخشان است، آن‌قدر درخشان است که قبل از کبریت زدن نور می‌دهد. بنزین این‌طور نیست، نفت این‌طور نیست، هیزم این‌طور نیست، قیر این‌طور نیست، چراغ برق این‌طور نیست، قبل از اینکه برق را روشن کنید، روشن است؟ نخیر، ولکن آن وقود و گیرانه‌ای که قبل از اینکه آن را روشن کنید «یَکادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» بلکه «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ».

«نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» دو بُعد دارد: یک مسبّع است و یک مثنّی. نور مسبّع را عرض کردیم که هفت نور است. نور مثنّی آن است که آن زیتی که بهترین زیت‌ها است، هم خود آن قبل از روشن شدن نورانیت می‌دهد و هم وقتی آن را روشن کردند «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» می‌شود.

این مثال، قلب رسول الله است. قلب رسول الله مانند زیت زیتونه «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» است، بهترین قلوب عالمیان است. همان‌طور که زیتونه «لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» بهترین گیاهان است، قلب رسول الله در میان قلوب عالمین «مِن الأوَّلِینَ وَ الآخَرِینَ وَ الکَرّوبِیّینَ وَ الجِنِّ وَ الإنسِ» و همه مکلفین، بهترین قلوب است. این قلبی است که در بُعد عصمت بشری آن‌قدر روشن است، آن‌قدر روشن است، آن‌قدر روشن است که قبل از نزول وحی روشن است. قبل از نزول وحی به عصمت بشری روشن است و بعد از نزول وحی «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» اضافه می‌شود بر زیت زیتونه عصمت بشری روشنایی وحی، بنابراین مجمع النّورین است. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ». تتمّه آن إن‌شاءالله برای فردا.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. ابراهیم، آیه 24.

[2]. انعام، آیه 149.

[3]. شعراء، آیات 193 تا 195.

[4]. نور، آیه 35.

[5]. همان، آیه 40.

[6]. انعام، آیه 112.

[7]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏27، ص 391.

[8]. بقره، آیه 7.

[9]. رجال الكشی، ص 12.

[10]. نور، آیه 49.

[11]. ابراهیم، آیات 24 و 25.

[12]. مؤمنون، آیه 20.

[13]. تین، آیات 1 و 2.