پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان مراحل هفتگانه ی توحید که عبارتند از : ۱-احدی الذات ۲- احدی الشخص ۳- احدیت صفات ذات با یکدیگر ۴- احدیت صفات ذات با ذات ۵- احدی فی السرمدیة ۶-احدی فی الخالقیة ۷- احدی فی المعبودیة ۲-شرح حدیث امیرالمومنین (ع) درباره ی یگانگی خدا (واحد لا بعدد و لا عن عدد و لا بتأویل عدد) ۳-بیان اینکه در مراتب هفتگانه ی توحیدی تنها اعتقاد به عدم تعدد خدا و توحید در عبادت عمومیت دارد و برای همگان است. ۳-بیان اینکه ترک گناهان کبیره موجب بخشش گناهان صغیره بدون توبه است

جلسه چهارصد و پنجاه و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

مراتب و مراحل توحید

مراتب و مراحل توحید

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

توحید که بر حسب بحث دیروز دارای چهار مرتبه است که مرتبه اولای آن مستحیل است که توحید تکوینی باشد و مراتب سه‌گانه بعدی آن حتمی است که توحید علمی و توحید عقیدتی و بعد توحید عملی است که توحید علمی، نقش در توحید عقیدتی دارد و هر دو نقش در توحید عملی دارند که اعمال انسان اعمّ از سلب و ایجاب، درونی و برونی آن باید نقش «لا اله الّا الله» داشته باشد. این بحث دیروز بود، یعنی محور بحث دیروز بود.

دنباله مطلب: توحید دارای مراتب و مراحلی است که این مراتب و مراحل گزارش کامل مختصر اعمق العمق آن و ادقّ الدّقة آن در سوره توحید است. سوره توحید مبنای استدلال بر وجود حق و توحید حق در مراحل گوناگون که هست ندارد، مبنا معرّفی است و لذا در روایات داریم که سوره قدر «نَسَبُنا» و سوره توحید «نَسَبُ رَبُّنَا»، نسب است، نسب استدلال نیست. استدلال در وجود حق و توحید حق در مراتب مختلف آن که عرض می‌کنیم، مربوط به آیات مفصّلات توحیدیه قرآنی که در بحث موضوعی توحید کلّاً بحث شده است. امّا مجموعه گزارش‌ها و معرّفی‌ها در بالاترین عمق و مختصرترین عبارت آن در سوره مبارکه توحید است. استدلال بر توحید در بُعد اوّل که در آیات مفصّلات توحیدی است و گزارش و معرّفی توحید که بُعد دوم است، این‌ها دارای چند مرحله هستند. مرحله درونی -اگر تعبیر صدق کند- و مرحله برونی.

بُعد اوّل مرحله درونی توحید حق وحدت ذات است، یعنی عدم ترکّب ذات. موجودی که مرکّب است احد نیست، وحدت ندارد، ترکّب دارد. ترکّب را در مقابل وحدت -هر ترکّبی باشد- و وحدت حقیقی را در مقابل ترکّب حساب کنیم، بُعد اوّل توحید علمی و عقیدتی نسبت به حق سبحانه و تعالی که نقش در عمل دارد، بُعد اوّل وحدت حقیقت و احدیت حقیقی ذات است. چون ذات مرکّب نیست. چون ذات موجود ولو مختصر ترکّبی داشته باشد، ولو ترکّب در بُعد اوّل که جزئین اوّلیّین کائن باشد، این توحید نیست، تثنیه است. تثنیه، تثلیث، تربیع، تخمیس، هر قدر اجزاء کائنی که مرکّب است زیادتر باشد یا کمتر باشد، مرز اوّل باشد که دوتا است و مرزهای اخیر باشد که صدها و هزارها و میلیون‌ها است، در تمام ابعاد، توحید در کار نیست. پس نقطه درخشان اولای توحید حق سبحانه و تعالی توحید اصل ذات است، مرکّب نیست.

بُعد دوم توحید صفات ذات است. توحید صفات ذات در دو بُعد است: یک بُعد صفات ذاتی حق سبحانه و تعالی که علم و حیات و قدرت است سه لفظ است، امّا یک حقیقت واحده است. این اوّلاً. دوم این سه که یک حقیقت واحده هستند با ذات هم حقیقت واحده هستند. این سه مرحله از مراحل توحید ذاتی حق سبحانه و تعالی است که اوّل، توحید خود ذات، عدم ترکّب، بعداً توحید صفات ذات، عدم ترکّب، بعداً توحید صفات ذات با ذات که صفت، صفتی عارض بر موصوف نیست، موصوف ذاتی معروض به صفت نیست. امیرالمؤمنین (ع) که این‌قدر نفی صفت می‌کند، نفی صفت در خیال ما می‌کند، چون صفت موصوف می‌خواهد و موصوف هم صفت می‌خواهد و بین صفت و موصوف اختلاف است، درست است‌ تلائم است، بین صفت و موصوف ملایمت است، امّا موصوف موصوف است و نه صفت، صفت صفت است نه موصوف. موصوف حامل است از برای صفت و صفت محمول است از برای موصوف. این بحث اوّل.

– [سؤال]

-‌ یعنی صفت زاید بر ذات نیست. صفت ندارد، یعنی صفتی که زاید بر ذات باشد نیست و لذا قرآن تعبیر اسم می‌کند، تعبیر صفت نمی‌کند. این بحث اوّل.

بحث دوم، توحید در برون ذات، یعنی غیر خدا خدایی نیست. این غیر خدا خدایی نیست چهار تصوّر دارد. درست توجّه کنید، چهار تصوّر بر حسب تقسیم تصوّری دارد:

1- خدا واحد است و خدای دیگری نیست، یا سابقاً بوده است بعد نیست شده یا در آینده خواهد آمد یا الآن هست یا امکان تعدّد. چهار بعد است، تکرار: توحید خارج از ذات که توحید خود ذات سه بُعدی بود و توحید خارج از ذات چهار بُعدی است و هر چهار بُعد آن محال است. بُعد فعلی، فعلاً خدای اصل که هست، خدا و خدایان دیگری هم با او، مانند او، در ابعاد الوهیت و ربوبیت هست. توحید از این، این یک که این نیست.

2- یا فعلاً واحد است، امّا قبلاً کثیر بوده، قبلاً دو یا چند خدا بوده است و یک خدا باقی مانده است و چند خدای دیگر از بین رفته‌اند.

3- نه قبلاً خدایان دیگر بوده است و نه فعلاً خدایان دیگر هست، بعداً خواهد بود.

4- چهارم صحیح است که «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ»[1] «واحدٌ لا عن عدد»،[2] «وَاحِدٌ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ».[3]

واحدِ عددی نیست، یعنی تعدّد حق مستحیل است. استحاله تعدّد حق ازل را و ابد را و فعلیت را و سرمد را شامل است. خداایان دیگر نبوده است چون محال بوده، خدایان دیگر نیست چون محال است، خدایان دیگر نخواهد بود چون محال است، پس این می‌شود «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ». ما گاه واحد عددی داریم، گاه واحد غیر عددی و این سه تعبیر که در کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) است بسیار بسیار دقیق است. «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ»، «لا عن عدد»، «لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ»، خیلی لطیف است.

– [سؤال]

-‌ عرض می‌کنم. واحدِ عددی نیست، یعنی چه؟ واحد عددی، آن واحدی است که امکان تعدّد دارد یا قبلاً متعدّد بوده است، فعلاً واحد شده یا فعلاً واحد است بعداً متعدّد می‌شود، امّا آنچه فعلاً متعدّد است واحد «لَا بِعَدِدٍ» نیست، واحد عددی است. خداوند «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ» و «لا عن عدد» و «لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ»، «بعدد» فعلی است، «عن عدد» گذشته است، «بتأویل عدد» آینده است و استحاله. حال توضیح می‌دهیم.

«وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ» واحد است نه بر مبنای عدد که فعلاً خداوند چندتا نیست، یکی است، نفی تعدّد فعلی را می‌کند. ما نفی تعدّد فعلی را نمی‌کنیم، چون تعدّد فعلی هم نیست و هم محال است، «وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ». «واحدٌ لا عن عدد» این‌طور نبوده است که متعدّد بوده است، بعد واحد شده است. «وَاحِدٌ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ»، تأویل ارجاع است، ممکن است موجودی متعدّد باشد، بعد واحد شود، این هم نیست. سومی می‌ماند، «وَاحِدٌ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ» یعنی طوری است که الآن واحد است، ولکن بعداً متعدّد خواهد شد و این تأویل یا تأویل فعلی است یا تأویل امکانی است.

تأویل فعلی: یعنی فعلاً واحد است، ولکن بعداً متعدّد خواهد شد. تأویل امکانی که بُعد رابع از این ابعاد است، یعنی امکان تعدّد وجود دارد. نه فعلاً تعدّد دارد، نه قبلاً تعدّد داشته، نه بعداً تعدّد خواهد داشت، نه امکان دارد. امکان تعدّد را سابقاً و مستقبلاً و فعلاً و ذاتاً از حضرت حق سبحانه و تعالی سلب می‌کند. پس «واحدٌ» در بحث دوم که وحدت برونی است، یعنی غیر از ذات خدا، ذات و یا ذوات خدا و خدایان دیگری نبوده است، نیست، نخواهد بود و محال است و چرا؟ چرای آن را قبلاً عرض کردیم. برای اینکه اضافه بر آنچه در استحاله تعدّد هویت الوهیت و ربوبیت عرض کردیم، خدا، خدای خالق، خدای اصل، حادث که نیست، لااوّل ازلیت دارد، لاآخر ابدیت دارد، اوّل ندارد، آخر ندارد. بنابراین اگر بگوییم که خداوند قبلاً متعدّد بوده است، فعلاً یکی است؛ یعنی بقیّه خدا بوده‌اند و از بین رفته‌اند، خدا که از بین نمی‌رود. یا فعلاً یکی است بعداً متعدّد خواهد شد؛ یعنی بعداً خدایان دیگر حادث خواهند شد؟ خدایانی که حادث می‌شوند خدا نیستند. یا امکان تعدّد دارد، الآن متعدّد نیست، امکان تعدّد دارد، یعنی این آلهه متعدّده را چه کسی خلق کند؟ این خدا، بنابراین خدایان مخلوق خواهند بود. خدایانی که امکان تعدّد در مستقبل دارند، به احداث خدای اصل حادث خواهند شد، خدای حادث خدا نیست. خدای گذشته که از بین رفته است خدا نیست، خدا و خدایان گذشته که از بین رفته‌اند خدا نیستند، پس «واحدٌ لا عن عدد». خدا و خدایانی که بعداً ایجاد خواهند شد که به تأویل عدد است حادث هستند و خدا نیستند، پس «لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ».

«وَاحِدٌ لَا بِعَدَدٍ» و «لا عن عدد» و «لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ»، به عدد، بالفعل. بالفعل اگر خدایانی تصوّر کنید محال است، چرا؟ برای اینکه خدا مطلق است و مطلق متعدّد نیست. مطلق متعدّد نیست، هم قبل را، هم بالفعل را، هم آینده را، هم امکان را از بین می‌برد، امّا خدایانی قبل بوده‌اند و ظاهر شده‌اند، این بُعد دوم دلیل است که خدا ازبین‌رفتنی نیست. خدایانی بعد موجود می‌شوند، این هم دلیل دوم دارد که خدا حادث نیست. خدایانی بالفعل با او هستند، همان دلیل اوّل است که دلیل عمیق است که خدا که مطلق است و لا حد است قابل تحدید نیست. این بحث دوم.

بحث سوم: این خدا که واحد است «لَا بِعَدَدٍ» و «لا عن عدد» و «لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ»، پس عدد را کنار می‌گذاریم، اینکه می‌گویند خدا یکی است، دوتا نیست، اصلاً غلط است. چون یک احد داریم و یک واحد داریم، احد و اثنان و ثلاثه نمی‌گوییم، می‌گوییم «واحدٌ إثنان ثلاثة». آن واحدی که نه گذشته، نه بالفعل، نه آینده امکان تعدّد ندارد، این واحد «لا بعدد» است، واحد عددی نیست. واحد عددی این است که متعدّد شود یا متعدّد باشد یا متعدّد بوده است یا امکان تعدّد دارد. امّا ذات خدا در ذاتیت الوهیت و در ذاتیتِ صفاتِ ذات ربوبیّت که نه تعدّد بوده است و نه خواهد بود و نه هست و نه امکان دارد، بنابراین واحد عددی نیست. در چه جهاتی واحد است؟ در کلّ جهات الوهیت و در کلّ جهات ربوبیت. در کلّ جهات ذاتی و صفات ذاتی و افعال ذاتی خداوند وحدت دارد. در الوهیّت، در سه بُعد آن، بُعد درونی، ذاتش مرکّب نیست، واحد است، صفاتش واحده است، صفات سه‌گانه ذاتیّه آن‌ که حقیقت واحده دارد، نظیر ندارد، واحد است. صفات ذات آن عین ذات است باز واحد است، این مراتب توحید می‌شود.

مراتب درونی توحید این سه مرتبه است: ذات آن مرکّب نیست، صفات ذات آن در عین تعدّد لفظی، وحدت حقیقی دارند. صفات ذات آن عارض بر ذات نیست، عین ذات است، این‌ها وحدات ثلاثه درونی است. برونی: از نظر خالقیت، از نظر معبودیت، از نظر مشرّعیت، از نظر مؤثّریت، جمعاً با دو لفظ، از نظر الوهیت و از نظر ربوبیت. از نظر الوهیت که قبل از ربوبیت است، قبل از اینکه خداوند عالمی را خلق کند ربّ بالفعل نبود، إله بود. إله ازلی ابدی سرمدی «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ».[4] از نظر الوهیت قبل الخلق نظیر ندارد، از نظر ربوبیت بعد الخلق نظیر ندارد. چون اگر بعد الخلق نظیر داشته باشد یا مخلوقِ او است یا مستقل در جنب او است. اگر مخلوق او است إله نیست، اگر هم مستقل در جنب او است، استقلال ادلّه‌ای دارد که کاملاً آن را نفی می‌کند و قبلاً بحث کردیم. بنابراین در ابعاد ثلاثۀ ذاتی و در ابعاد برونی که در معبودیت است، در مدبّریت است، در خالقیت است، در رازقیت است و هفت، هشت صفت و بیشتر از صفات اصلی و از صفات ذاتی و […] ذاتی درونی و برونی حق است که وحدت دارد، این بحث سوم.

– این لفظ صفت به چه معناست؟

– صفت به معنی اسم است. لذا امیرالمؤمنین که تکرار می‌کند صفت نیست، نفی آن صفتی که عارض بر ذات است می‌کند. حالا، ما ‌که صفت می‌گوییم این صفت عارض بر ذات نیست، این هم بحث دیگر است.

سؤال: مکلّفین که مأمور به علم توحید و عقیده توحید و عمل توحید هستند که مخصوصاً علم توحید و عقیده توحید است، آیا همه مراتب توحید را شامل است یا نه؟ اگر همه مراتب توحید را شامل است، موحّد کم داریم، خیلی کم داریم. موحّد باید رسل و انبیاء و ائمّه باشند یا کسانی که تالی‌تلو ائمّه هستند که تمام مراتب توحید را از نظر درون ذات و برون ذات، از نظر علمی کاملاً، عقیدتی کاملاً، عملی کاملاً، اگر از نظر عملی کاملاً توحید باشد ریایی در کار نیست، بنابراین خیلی کم داریم. این اعتقاد به توحید که واجب است، به نبوّت و وحی که واجب است، به معاد که واجب است، اعتقادی است که فهم آن، علم آن، عقیده آن و عمل آن از برای کلّ مکلّفین امکان دارد.

کجا برای کلّ مکلّفین امکان دارد این دقّت‌ها را بکنند؟ علمای حوزه‌ها ندارند، پای فلاسفه لنگ است، پس این همه مراتب توحیدی، اگر مکلّفین علماً و عقیدتاً و عملاً مأمور باشند، پس ما موحّد بسیار کم داریم. پس این جریان نفی است. باید گفت آن مرحله از مراحل توحید که همه‌کس‌فهم است، مکلّفین با بلوغ ادنای عقلی و حتّی با سفاهت هم می‌فهمند، آن مرکز است و قرآن هم زیاد روی آن تکیه کرده است. قرآن روی کدام یک از مراتب توحید تکیه کرده است؟ آیا تکیه قرآن، تکرار آیات قرآن، روی مراتب سه‌گانه ذاتِ توحید است؟ آیا روی مراحل خارج ذات توحید است؟ بله، قرآن در کلّ ابعاد توحید بحث کرده است، امّا بُعد همگانی که شامل کلّ مکلّفین است و تکرار زیاد دارد، کدام بُعد است؟ بُعد توحید در عبودیت است. در بُعد توحید در عبودیت شاید صفحه‌ای از قرآن نیست که خداوند نفی و اثبات نکند. اثبات توحید در عبودیت و نفی شرک در عبودیت، اصلاً محور است. اصلاً همه آن‌ها مقدّمه است.

تمام خصوصیات و مراتب و مراحل دقیق توحیدی برای این است که معبودی غیر از خدا نباشد. اگر عبادت منحصر به خدا باشد، آن‌ جریان دیگر قابل عفو است، یا کفر نیست، فسق است، فسق علمی، فسق عقیدتی، فسق عملی، امّا کفر نه. کفر به توحید کفر در معبودیت است، امّا اگر انسان در جهات دیگر ایراد داشته باشد، عقل او نرسد، فهم او نرسد، دقّت او نرسد، چنانکه اکثر مکلّفین رسایی ندارند و در دریافت مراتب سه‌گانه توحیدی از نظر علمی و عقیدتی و عملی نارسا هستند، آن قابل عفو است، فسق است. مثل گناهان، گناهان یا گناه کوچک است یا گناه بزرگ است، واجبات یا واجب بزرگ است یا واجب کوچک. چون ترک‌کنندگان کلّ گناهان بسیار کم هستند و انجام‌دهنده کلّ واجبات بسیار کم هستند، خداوند دو نمونه در قرآن ذکر کرده است. «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً»،[5] مراعات اکثر مردم را کرده است که اگر شما از گناهان بزرگ اجتناب کنید، گناهان کوچک شما را می‌بخشم. و همچنین راجع به واجبات «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ»،[6]‏ اگر شما واجبات بزرگ را عمل کنید، واجبات کوچک مخصوصاً واجبات کوچکی که مقدّمه واجبات بزرگ است. این بحث را مفصّل کرده‌ایم. واجبات کوچکی که مقدّمه واجبات بزرگ هستند، اگر واجبات بزرگ را انجام دادید و واجبات کوچک را انجام ندادید، خداوند می‌بخشد. اگر محرّمات بزرگ را ترک کردید، خداوند محرّمات کوچک را بدون توبه می‌بخشد. این در بُعد عملی است.

-‌ [سؤال]

-‌ واجب کوچک، مثلاً واجب است در اوّل وقت انسان نماز را بخواند، ولکن تأخیر آن چیست؟ «ذنبٌ مغفور»، یعنی اصل نماز را که بخوانید؛ اگر اصل نماز را نخواندید که هیچ، اگر اصل نماز را نخوانید هم اصل نماز را نخواندید هم تأخیر است، امّا اگر اصل نماز را بخوانید و مرتّب بخوانید و از وقت تأخیر شود، نه اینکه قضا شود، از وقت تأخیر شود خداوند می‌گوید «ذنبٌ مغفور»، گناهی است، اما گناهی بخشودنی است.

– [سؤال]

‌-‌ چرا، رجوع به این معنا. «ذنبٌ مغفور»، تأخیر نماز از اوّل وقت «ذنبٌ مغفور». نمونه زیاد است، مثلاً نگاه کردن به نامحرم حرام است، تماس با نامحرم، بوسیدن نامحرم، لمس نامحرم، عمل جنسی با نامحرم، حرام است. ولکن عمده کدام است؟ عمده عمل جنسیِ زنا است. اگر زنا را ترک کردید، دیدن را خداوند می‌بخشد. دیدنی که به زنا نمی‌رسد، این قابل عفو است که «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ».[7] این مثال بود، مثال در عمل بود. در واجبات توحیدی و محرمّات شرکی، واجبات توحیدی، واجبات مثلث درونی ذات است و واجبات برونی ذات است، محرّمات شرکی، محرّمات درونی مثلث ذات است، محرّمات برونی ذات است که هفت، هشت، ده مورد است. آن‌هایی که همه‌کس نمی‌تواند بفهمد، از دریافت نوع مردم، نوع مکلّفین، بیرون است، آن‌ها را خداوند عفو می‌کند. ولو فسق علمی است، فسق عقیدتی است، فسق عملی است.

کسی که اصولاً خدا را عبادت می‌کند اگر احیاناً ریا کند، چون موحّد در عبودیت است، ریا قابل بخشش است، قابل توبه است، احیاناً بدون توبه، احیاناً با شفاعت. امّا اگر خدا را نپرستد غیر خدا را بپرستد، قابل توبه نیست. «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ».[8] شرک چیست؟ شرک در عبودیت است. شرک در عبودیت همان‌طور که خدا را عبادت می‌کند، پیغمبر را عبادت کند، ملائکه را، جن را، صنم را، وثن را، طاغوت را، کمتر، بیشتر، برابر، به هر بُعدی از ابعاد عبادت کند، این قابل غفران نیست. چرا؟ برای اینکه اوضح است. اوضح مراحل توحیدی که برای کلّ عقلا قابل قبول است، حتّی سفهاء و اوضح مراحل شرکی که از برای کلّ عقلا واجب الانکار است، حتّی سفهاء، این است که انسان بین خدای اصل که قبول دارد و بت، در عبادات تسویه قائل شود. هم خورشید را عبادت کند هم خدا را، بدتر، صنم را، وثن را، طاغوت را عبادت کند، خدا را نه، این تقدیم مفضول علی الفاضل است. تسویه بین الفاضل و المفضول با همه جانداران، جانوران، دیوانگان، صغار، کبار، همه می‌گویند حرام است، تا چه رسد مقدّم انداختن مفضول بر فاضل، مقدّم انداختن صفر و یک بر ده بیلیون.

چون از نظر اثباتی توحید در عبودیت و سلب نفی شرک در عبودیت، این از برای کلّ عقلا حتّی عقلایی که سفیه باشند واضح است. بنابراین قرآن آیات بسیار بسیار زیادی را که در باب اثبات توحید عبادت است، اثبات توحید در عبودیت است و آیات نفی شرک، نفی شرک در عبودیت است. و لذا ما مثلِّثین را موحّد می‌دانیم، مثلِّث موحّد هستند، «و لو کفر». «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا»،[9] ولی کفر به اصل إله نیست، حتّی کفر به توحید عام إله نیست، کفر به توحید دقیق است. کسانی که می‌گویند خدا سه‌تا است و یکی، یکی است و سه‌تا، فسق است، کفر است، امّا آیا با کسانی که مشرک هستند برابر هستند؟ با کسانی که ملحد هستند برابر هستند؟ ملحد داریم، مشرک داریم، موحّد داریم. موحّدین اختلاف انظار دارند، اختلاف عقاید دارند. در اختلاف انظار موحّدین و عقاید موحّدین، اگر واقعاً شرک در عبودیت باشد این قابل غفران نیست.

امّا شرک در ذات باشد، کسانی می‌گویند که اب و ابن و روح القدس یکی هستند و سه‌تا هستند، این هم کتابی است، این هم بعضاً مّا موحّد است، ولی موحّدی است که معذّب می‌شود. موحّدی است که در تقصیر توحید ذاتی معذّب می‌شود، در تقصیر اینکه قائل به شرک ذاتی است، ولکن عذاب او مانند عذاب ملحد نیست. مانند عذاب مشرک نیست، کما اینکه عذاب کسی که ریاکار است، مانند عذاب کسی که مسلمان نیست، مانند عذاب کسی که اصلاً الهی و کتابی نیست، نیست. عذاب‌ها درکات دارد، کما اینکه ثواب‌ها هم دارای درجات هستند.

بنابراین بحث چهارم امروز ما که هر چهار بحث بسیار عمیق است و بعد توضیح بیشتر خواهیم داد، این است که اصولاً توحید که دارای مراتبی است، امر کلّی به کلّ مراتب از برای کلّ مکلّفین نیست و نمی‌شود باشد و نهی کلّی از کلّ درکات شرک برای کلّ مکلّفین نمی‌شود باشد. بله، امر داریم توحید در درون ذات، توحید در برون ذات، توحید در صفات ذات، توحید صفات ذات با ذات، ولکن از نظر عبودیت خیر، از نظر تعدّد خیر. اگر کسی به إله اصلی و إله شیطانی قائل باشد که ثنویه هستند، ثنویه که قائل به دو إله هستند، این‌ هم قابل عفو نیست. ثالوثیه که قائل به سه إله هستند، اگر این هم از روی عناد و عمد باشد قابل عفو نیست.

ولکن ما درکات شرک را گاه توسعه می‌دهیم و گاه تضییق می‌کنیم و الّا اگر بنا باشد شرک را در کلّ ابعاد آن از برای کلّ مکلّفین نفی کنیم، در سوره یوسف دارد: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»،[10] همه مؤمنین مشرک هستند، ولی شرک… مثلاً اگر کسی در تجارت خود به حاج آقا و کربلایی و آیت‌الله توجّه کند این هم شرکٌ مّا است، ولکن آیا این شرکٌ مّا او را از ایمان بیرون می‌برد؟ موحّد نیست؟ مسلمان نیست؟ کتابی نیست؟ بنابراین توحید دارای درجاتی است و شرک هم دارای درکاتی است که بعداً این تفصیل را بحث خواهیم کرد.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».


[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 269.

[2]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏28، ص 199.

[3]. الأمالی (للطوسی)، ص 23.

[4]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[5]. نساء، آیه 31.

[6]. هود، آیه 114.

[7]. نساء، آیه 31.

[8]. همان، آیه 48.

[9]. مائده، آیه 17.

[10]. یوسف، آیه 106.