جلسه چهارصد و پنجاه و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اشاراتی دیگر و وسیع‌تر راجع به اصول و فروع دین می‌کنیم. اصول دین که پایه‌های اصلی دین است دو امتیاز بر فروع دین دارد: امتیاز اول این است که اصول دین زیربنای کل فروع است. فروع که احکام عملی انسان است، در سلب و ایجاب اعمال فردی یا اجتماعی انسان است، روبنا است و زیربنا و پایه اصلی آن اصول دین است. این یک امتیاز است. البته بحث ما فقط راجع به فروع متدین است. اصول دین برای متدین و فروع دین برای متدین. امتیاز اول اصول دین برای متدین، زیربنا بودن و پایه اصلی و محوری بودن اصول دین است که سه مورد است: توحید است و نبوت است و معاد است.

امتیاز دوم، ضروری بودن اصول دین و غیر ضروری بودن فروع دین است. به این معنا که کسی که متدین است، حداقل اصول سه‌گانه توحید و نبوت و معاد را باید قبول داشته باشد. هر یک را قبول نداشته باشد، اصلاً دین ندارد. داخل در گروه متدینین به دین خدا نیست. اما فروع دین مختلف است. کسی تازه به اصول دین معتقد شده است، اما هنوز صلاة و زکات و حج و سایر فروع دین را اطلاع ندارد یا قصوراً و یا تقصیراً. این متدین است، اما تدین او کامل نیست. چون اصل و محور دین را قبول کرده است و فروع دین را که قبول نکرده است که قبول نکردن او عناداً نیست و عنادی نبودن قبول نکردن فروع دین چه قصوراً یا تقصیراً باشد, او را از اصل دین خارج نمی‌کند.

قصوراً که معلوم است، هنوز فروع دین را برای او بیان نکرده‌اند تا قبول کند، یا استدلال نکرده‌اند تا قبول کند. تقصیر این است که در یاد گرفتن فروع دین و معتقد شدن و عمل کردن به فروع دین، تنبلی می‌کند و سستی می‌کند. این تنبلی کردن گناه است، اما گناهی نیست که او را به کلی از دین خارج کند. این دو امتیاز برای اصول دین نسبت به فروع دین است.

فروع دین هم مختلف است. یک فروعی است که برای متدینین ضرورت کلیه دارد و یک فروعی است که ضرورت کلیه ندارد. فروعی که ضرورت کلیه برای متدینین به دین مخصوصاً دین اسلام دارد، همان فروعی است که شما مطلع هستید. صلاة است و زکات است و حج است و جهاد است و امر است و نهی است و غیره. این‌ها فروع طبقه اول هستند. فروع طبقه دوم، احکام واجب و حرام و حلال هستند که در بین مسلمین در مورد آن‌ها اختلاف انظار وجود دارد. بین مسلمان‌ها در بُعد اول در اصول دین، اختلاف انظار در اصل اصول دین نیست، در فروع دین هم برای کسانی که متدین در دو بُعد هستند، در اصل و در فرع دین اختلاف انظار نیست. هر چند در بین مسلمان‌ها انحراف باشد، اختلاف در اصل وجود نماز و روزه و حج و زکات و خمس و این‌ها ندارند. گرچه ممکن است در کیفیت و شروط آن و ابعاد آن و زمینه‌های آن اختلاف داشته باشند.

اما همین مسلمان‌ها در بحث حجاب اختلاف دارند. اکثراً می‌گویند حجاب واجب است. اقلاً قصوراً یا تقصیراً وجوب حجاب برای آن‌ها مسلّم نیست. و همچنین سایر فروع دسته دوم دین که روی عدم اطلاع به کتاب و سنت، قصوراً یا تقصیراً در آن‌ها اختلاف دارند. این مطلب مسلّم است که اگر چیزی از دین ثابت باشد و انسان انکار کند، ولو مستحب باشد، مرجوح باشد، مباح باشد، ثابت من الدین است کتاباً و سنتاً که غسل جمعه واجب است یا مستحب است. من الکتاب و السنة ثابت است که فلان عمل مباح است یا راجح است یا مرجوح است، نه در حد وجوب، نه در حد حرمت, در حد سه بُعد دیگر احکام تکلیفی که استحباب یا مرجوحیت یا اباحه باشد، می‌داند از دین است و قبول نمی‌کند، این منکر ضروری است.

در وجه دیگری بحث کنیم. اصولاً ترتیب اصول دین چگونه است؟ ترتیب اصول دین نقطه درخشان اولای اوّلی آن که اولاً، اصل اوّلی اصول دین است و ثانیاً، فروع دین است, توحید است که در بحث توحید داریم.

اصل دوم معاد است، اصل سوم وحی است. وحی که از آن تعبیر به نبوت می‌کنیم، اصل دوم نیست. بلکه اصل دوم معاد است. زیرا اگر اعتقاد به معاد با مهیا شدن ورود به معاد بدون وحی امکان داشت، دیگر وحی لازم نبود. حتی اگر خدا وحی خصوصی به افراد می‌کرد، آنچه را وظیفه دارند به آن‌ها خصوصاً وحی می‌کرد، اگر اشکالات دیگری در کار نبود، دیگر نبوتی و رسالتی در ابعاد و مراتب گوناگون آن لازم نبود. بنابراین اصول دین دارای دو اصل و یک فرع است؛ اصل اول، اصل توحید است. اصل دوم، اصل معاد است. «و بین المبدأ و المعاد» وحی است، نبوت است، کتاب است، ملائکه است که همه این‌ها تعبیر از بیانگری احکام هستند.

به عبارت دیگر، این اصول سه‌گانه دین، اصل اول آن که قبل از او و با او اصلی وجود ندارد، اصل توحید است. فایده اصل توحید چیست؟ فایده اصل توحید این است که خداوند مبدأ است و خداوند معاد است. دو بُعد است. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[1] زندگی ما فقط زندگی دنیا نیست. اگر فقط زندگی ما زندگی دنیا بود، اصلاً اعتقاد به توحید یعنی چه؟ اعتقاد به احکام یعنی چه؟ عمل به احکام یعنی چه؟ وقتی که ثواب و عقابی برای اعمال زیبا و زشت انسان در کار نباشد، اصلاً عقیده به توحید یعنی چه؟ عقیده به معاد یعنی چه؟ عقیده به وحی یعنی چه؟ بنابراین, عقیده به وحی در بُعد سوم و عقیده به معاد در بُعد دوم، بر مبنای اصل توحید است و اصل توحید بیانگر این است که خداوند واحد از جمیع جهات عادل است، عالم است، رحمان است، رحیم است، معاقب است، مصیب است. اصلاً خدایی که این‌ها را نداشته باشد خدا نیست، عادل نیست، عالم نیست، قادر نیست، رحیم نیست، مهربان نیست، عطوف نیست. بنابراین، بر مبنای خدای احد از جمیع جهات که احدیت ذات است و احدیت صفات کمالیه ذات است و احدیت صفات فعلیه ذات است. می‌فهمیم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» اگر فقط «إِنَّا لِلَّهِ» باشد و «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» نباشد، چه فایده دارد؟ «إِنَّا لِلَّهِ»ی که دنبال آن «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» است. رجوع کرد، رجوع بعد الموت است.

– این لامی که در «إِنَّا لِلَّهِ» است…

– مِلک است.

_ بعضی می‌گویند: ما از جانب خدا هستیم و به سوی خدا می‌رویم.

– «مِنَ اللَّهِ» نیست، «لِلَّهِ» است. «إِنَّا لِلَّهِ» است «إنّا من اللّه» نیست. منتها «لِلَّهِ» هم «من اللّه» را ثابت می‌کند، هم «لِلَّهِ» را ثابت می‌کند. ولکن «من اللّه» هر دو را ثابت نمی‌کند.

«إِنَّا لِلَّهِ» ما ملک طلق خدا هستیم. ملک طلق مطلق بدون شرط خدا بودن، هم «من اللّه» را ثابت می‌کند، هم «لِلَّهِ» را ثابت می‌کند. اما «من اللّه»، «لِلَّهِ» را ثابت نمی‌کند. ممکن است کسی از کسی صادر شود، ولکن استدامه نداشته باشد. ولی کسی که به ‌طور مطلق مملوک کسی باشد، از هنگامی که وجود پیدا کرده است و تا هنگامی که در حیات دنیا و در حیات آخرت است، این نتیجه «إِنَّا لِلَّهِ»، «إنّا من اللّه» خواهد بود.

«إِنَّا لِلَّهِ» ما مِلک طلق خدا هستیم و از مملوک به خدا نه در آغاز، نه در انجام، نه در وسط, نه در هیچ حال و زمانی خارج نمی‌شویم. برای خدا مملوک ذاتی هستیم و خداوند به عنوان رب‌العالمین مالک ذوات ما است. ما عین تعلق بالله هستیم، نه فقیر الی الله هستیم، بلکه فقر الی الله هستیم. فقیر الی الله چیزی یا کسی است که باشد و محتاج باشد، اما ما صرف احتیاج هستیم. تمام جوانب وجودی ما، ذات ما، صفات ما، افعال ما، همه چیز ما، این ملک خدا است.

مملوک بودن طلق برای خدا اولاً دو بُعد دارد: یک بُعد عالم حیات دنیوی، یک بُعد بعد الممات. همان‌طور که خدا همیشه هست و خواهد بود، قبل الزمان و بعد الزمان و مع الزمان، ملک خدا هم از آغازی که خدا آن را آفریده است وجود دارد، مگر اینکه به کلی آن را اعدام کند. ولکن، چون به کلی اعدام نمی‌شود «وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏». اگر اعدام کلی مخلوقات و لا سیّما مکلّفین بود، «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» معنا نداشت. «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» در صورتی است که حیات ما منقطع نباشد. وجود ما، حیات ما، احساس ما، عقل ما، دریافت ما، انقطاع پیدا نکند. پس «إِنَّا لِلَّهِ» توحید حق را «وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» معاد را. منتها «بین المبدأ و المعاد» ما ملک طلق خدا هستیم، مادامی که هستیم. این مادامی که هستیم، فقط در عالم دنیا است؟ خیر. بلکه بعد الموت هم هست. عالم دنیا، عالم جزاء و ثواب و عقاب نیست و طبق عدل الهی و علم الهی و قدرت الهیه، باید عالمی بعد الموت باشد که عالم ثواب و عقاب و کلاً جزاء باشد.

نتیجه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» این است که خداوند باید تکالیفی را برای ما مقرّر کند تا بر حسب مقرّر کردن این تکالیف عمل کنیم یا عمل نکنیم. عمل کنیم بعد الموت در برزخ و آخرت ثواب است, عمل نکنیم بعد الموت در برزخ و آخرت عقاب است. بنابراین، ترتیب اصول دین اولاً توحید است، بعد معاد است، بعد نبوت است. هر سه با ملحقات آن‌ها. توحید و ملحقات آن، معاد و ملحقات آن و نبوت. بهتر از نبوت وحی است، برای اینکه…

– [سؤال]

– برای اینکه اگر معادی نباشد، نبوت یعنی چه؟ بنابراین، اگر توحید نباشد، معاد یعنی چه؟ اگر معاد نباشد، نبوت یعنی چه؟ اگر معادی در کار نباشد، احکام برای چیست؟ چون جزاء و ثواب و عقاب وجود دارد و جزاء و ثواب و عقاب نتیجه تکلیف است، نتیجه احکام است, احکام باید به وسیله وحی صادر شود.

باید توحید را معنا کنیم، معنی معاد معلوم است، بحث کردیم. توحید را هم بحث کردیم، اشاره می‌کنیم. آیا به جای نبوت می‌شود و یا لازم است جمله دیگری گذاشت یا خیر؟

– [سؤال]

– وقتی وحی نباشد، چه حکمی؟

– [سؤال]

– تکلیف عقلانی تکلیف ملزمه نیست. برای اینکه تکلیفی که بر مبنای فطرت است و بر مبنای عقل است, صددرصد نیست، ملزم نیست، نبوت و وحی باید آن‌ها را صددرصد کند و تکمیل کند. و لذا کسانی که قبل از بلوغ هستند یا مجنون هستند، تکلیفی ندارند. تکلیف ضعیف دارند، تکلیف حیوانی دارند. همان‌طور که حیوان تکلیفی دارد. نمی‌خواهیم بگوییم بدون تکلیف هستند. آن تکلیفی که انسان و جن و ملائکه در بُعد تکلیف دارند […] مثلاً فرض کنید بچه در نزد ما تکلیف دارد، ولی کلاً نیست. مجنون تکلیف دارد، کلاً نیست. صغیر تکلیف دارد، کلاً نیست. چرا شما اگر بچه تخلف کند، دزدی کند یا اذیت کند، تعقیب می‌کنید؟ آیا تکلیف ندارد که تعقیب می‌کنید؟ آیا شما که بچه را تربیت می‌کنید، ظلم می‌کنید؟ خیر. این تکلیف -که عرض می‌کنیم- تکلیف مطلق است، نه مطلق تکلیف. مطلق تکلیف، تکلیف ما است. مقداری تکلیف بر مبنای فطرت، مقداری بر مبنای عقل، عقل مادون بلوغ و مقدار عالی تکلیف، عقل بر مبنای بلوغ است.

وقتی که عقل بلوغ پیدا کرد و در بلوغ خوب خدا را می‌تواند بشناسد، معاد را، رسالت را و وحی را، در آن بُعد است و الّا کسی که مادون تکلیف عقلی و عقل تکلیفی است، نمی‌تواند خدا را بشناسد، تا چه رسد معاد را، تا چه رسد وحی و نبوت را. تکلیف در بُعد اعمال دنیوی دارد، ولکن ما تکلیفی را بحث می‌کنیم که ثواب و عقاب بعد الموت بر آن مترتب نیست. مثلاً فرض کنید که پدر و مادر که فرزند را تأدیب می‌کنند، تشویق می‌کنند، تعذیب می‌کنند، عقاب می‌کنند، راجع به بعد الموت نیست، راجع به زندگی دنیا است و در زندگی دنیا احیاناً خوب‌ها، بیّن هستند. خوب‌های دسته اول ضروری، بیّن هستند. بدهای دسته اول ضروری هم بیّن هستند.

اگر مجنون یا صغیر خوب عمل کند، خوبی را که می‌داند بالضروره خوب است، ثواب است. اگر بد عمل کند، بدی را بالضروره، بالفطره می‌داند، حتی حیوان نیز چنین است. حیوانات هم در این حد تکلیف دارند. آیا به جای نبوت می‌شود رسالت گذاشت؟ می‌شود نبوئت گذاشت؟ می‌شود وحی گذاشت؟ باید تحلیل کنیم. نه آنچه که متکلمین قبلاً نوشتند باید قبول کنیم، لزومی ندارد، مگر ما مقلد آن‌ها هستیم؟ ما نه در فروع و نه در اصول، نه مقلد فقها، نه متکلمین، نه فلاسفه و نه دیگران هستیم. ما بر مبنای فطرت و عقل بالغ خود باید از شرع بگیریم. با دیدگاه عقل و با دوربین عقل، بر مبنای فطرت سلیم و عقل سلیم باید از شرع بگیریم. نه این‌که متکلمین چنین و چنان نوشتند، ما قبول کنیم.

از توحید شروع می‌کنیم، توحید یعنی چه؟ توحید مفعول‌گیر است، توحید الله. یعنی «نُوَحِّدُ اللَّهَ». سؤال: آیا توحید عملی است؟ توحید علمی است؟ توحید عقیدتی است؟ کدام است؟ آیا الله را خارجاً و عملاً
 واحد می‌کنیم؟ خدا واحد می‌شود که او را واحد می‌کنیم؟ مثلاً ساختن اتاق، اتاق نیز می‌سازیم. توحید؛ واحد گرفتن الله. این اللّهی که مشرکین بسیار هستند و اشراک‌هایی نسبت به بت‌ها، اوثان، اصنام، طواغیت قائل هستند، این خدا را آزاد کردن از شرکاء، شرکای مقارن, بدتر شرکای بالاتر و پست‌تر، شرکای پایین‌تر. از مثلث شرکاء خدا را آزاد کردن، این آزاد کردن و یگانه کردن، آیا یگانه کردن عملی است؟ اولاً ما که هستیم که خدا را یکی بکنیم؟ ثانیاً مگر خدا چندتا است که او را یکی بکنیم؟ پس توحید عملی و تکوینی است.

بُعد دوم توحید علمی است؛ یعنی اگر ما جاهل هستیم که خدا واحد است، جهل خود را در بُعد کثرت آلهه بزداییم، از بین ببریم، مبدل به علم به وحدت خدا بشود. توحید به این معنا صحیح است؟ علم مرحله اولی است. مرحله اولای توحید، توحید عملی نیست که عرض کردیم محال است. هم در بُعد الله محال است و هم در بُعد ما محال است. در بُعد الله محال است؛ خدا متعدد نیست که او را یکی کنید. اگر هم خدا متعدد بود، ما قدرت یکی کردن خدا را نداریم. «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[2] بنابراین، ُبعد دوم توحید علمی است؛ یعنی جهل خود را، کسانی که به وحدت الله جاهل هستند و او را متعدد می‌دانند، متعدد در مثلثی از تعددات، متعدد فوق اله یا با اله یا پایین‌تر از اله متعدد می‌دانند. در ابعاد ذات و صفات ذات و افعال ذات متعدد می‌دانند، شما موحد باشید؛ یعنی این جهل خود را تبدیل به علم وحدت کنید یا اگر بر فرض محال علم به تعدد آلهه دارید، علم به تعدد آلهه را تبدیل به علم به وحدت کنید یا به وحدت اله جهل دارید و خیال می‌کنید و گمان می‌کنید که اصل هم این‌گونه است, کسی علم ندارد. کسی دلیل و علم و برهان بر تعدد اله ندارد، گمان است. و لذا قرآن می‌فرماید: زعم است، گمان است.

در بُعد اول کسانی که گمان دارند اله متعدد است، این گمان را توحید کردن؛ یعنی آلهه متعدده‌ای که در گمان و در زعم و خیال باطل این‌ها است، زدودن، لا اله. با لا اله زدودن کل آلهه مزعومه و مضمومه. می‌ماند اله اصل. اله اصل را که موحدین و مشرکین همه قبول دارند، هم مشرک قبول دارد، هم به طریق اولی موحد.

می‌گوییم آقایان مشرکین که شما با موحدین در اله اصل شرکت دارید، الهی که خالق الآلهه است و خالق المألوهین است. شما که گمان می‌کنید که این خدای اصل آلهه متخذه دارد یا آلهه اصیله دارد، خدایانی را اتخاذ کرده به عنوان الوهیت. خیر. علماً توحید کنید. چرا؟ یک نکته آن، اصولاً مگر الوهیت حادث است که دادنی باشد؟ شما که قائل به آلهه هستید در اوثان و اصنام و طواغیت، در بُعد اتخاذ محال است. آیا خداوند کسی را به عنوان خالق، معبود، مؤثر، مکوّن و مشرّع اتخاذ کرده است؟ این‌ها از اختصاصات مقام الوهیت است. اختصاصات مقام الوهیت حدوث ندارد، انتقال ندارد، اعطایی نیست، تحویلی نیست. پس اتخاذ آلهه از طرف اله اصل، ذاتاً مستحیل است.

آیا قدرت خدا تعلق نمی‌گیرد بر اینکه خود را اعدام کند؟ یا مثلاً خود را موجود کند یا خدایی مانند خود ایجاد کند؟ یا قدرتی همانند قدرت خود یا بعض از آن یا حیاتی همانند حیات خود، ازلیت و ابدیت؟ خیر. چون تعلق قدرت به این‌ها محال است، چون حدوث ندارند و ازلیت دارند. قبلاً درباره آن بحث کردیم، الآن اشاره می‌کنیم.

بنابراین، علماً بدانیم که آلهه متخذه‌ای در کار نیست، بلکه اله واحد در کار است، علماً و بعداً عقیدتاً. اول علماً و بعداً عقیدتاً. زیرا کسانی هستند که علم به حقیقتی دارند، ولی عقیده ندارند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[3] از نظر ادله عقلیه و از نظر ادله علمیه و قبلاً فطریه یقین دارند، ولیکن انکار می‌کنند. یعنی عقیده ندارند، اما علم دارند. علم خود را اولاً در بُعد عقیده و ثانیاً در بُعد عمل انکار می‌کنند. این آلهه‌ متخذه. بدتر آلهه غیر متخذه. وقتی که قدرت خداوند نمی‌تواند بر اعطاء الوهیت به آلهه تعلق بگیرد، آیا آلهه‌ای می‌تواند بدون اتخاذ آلهه باشد؟ تکرار؛ وقتی که قدرت خداوند بر محال تعلق نمی‌گیرد، محال به خودی خود می‌تواند باشد؟ اله غیر الله بودن محال است. چه در بُعد اتخاذ و چه بالاتر، در بُعد ذاتیت. خداوند که قدرت او نمی‌تواند بر ایجاد الوهیت و بر ایجاد ربوبیت تعلق بگیرد. چون آنچه را ایجاد کند مألوه است، نه اله. مخلوق است نه خالق، مکوَّن است نه مکوِّن، مشرَّع است نه مشرِّع, متأثر است نه مؤثر.

اختصاصات الوهیت خداوند ازلاً و ابداً و سرمداً مربوط به خود او است, نمی‌شود به کسی بدهد. به اعقل عقلاء عالم و افضل فضلاء عالم که خاتم‌النبیین (ص) است، ذره‌ای -اگر تعبیر درستی باشد- از الوهیت اعطاء‌پذیر نیست. این در بُعد اتخاذ و بالاتر؛ مستحیل‌تر، غیر ممکن‌تر، نشدنی‌تر این است که آلهه‌ای باشند مع الله، آلهه‌ای باشند دون الله. بدون اینکه خداوند تشریعاً و تکویناً آن‌ها را به عنوان آلهه دسته دوم اتخاذ کند، آن‌ها به خودی خود آلهه دسته دوم هستند. فرض کنید اگر شاهی، سلطانی، رئیس‌جمهوری، نتواند نخست‌وزیری تعیین کند، به طریق اولی، نخست‌وزیر با ادعای خود نمی‌تواند نخست‌وزیر شود. بُعد اعلی و بُعد اقوی است. بنابراین، بُعد دوم -در تصور عرض می‌کنیم- آلهه‌ای که به خودی خود آلهه باشند، به خودی خود الوهیت و ربوبیةٌ مّائی داشته باشند، بدون تشریع و تکوین اله اصل، این مستحیل‌تر است.

پس در بُعد علمی توحید، توحید در بُعد عملی نیست که عرض کردیم، توحید در بُعد علمی است و توحید در بُعد عقیدتی. پس توحید در یک بُعد محال است و در دو بعد واجب است. آن بعدی که محال است، ما خدا را واحد کنیم، چه کسی هستیم؟ بُعدی که واجب است، بُعد اول خدا را علماً واحد بدانیم، بُعد دوم خدا را عقیدتاً واحد بدانیم، این بُعد معرفتی است. بُعد معرفتی از نظر علمی و بعد معرفتی از نظر عقیدتی. بعد سوم بعد عملی است. یعنی در عمل ما خدا را واحد دانستن و معتقد به خدای واحد بودن در عمل ما بارز باشد. «لَا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» در بُعد محال که کنار رفت. در بُعد ممکن، دو بُعد معرفتی است و یک بعد عملی. دو بُعد معرفتی:

1- علم به وحدت خدا؛

2- عقیده به وحدت خدا؛

3- عمل ما نقش توحید داشته باشد، این بعد کمالی است.

بُعد اول و بعد دوم، بعد اصل دین است، بعد سوم بعد فروع دین است. از توحید داریم بالا می‌رویم. بُعد اصل دین از برای توحید، اولاً بعد علمی است که بُعد علمی هم مقدمه است. اگر کسی بتواند بلا علم عقیده داشته باشد، کافی است. ولکن عقیده بلا علم امکان ندارد. اول علم به مقدار ممکن است، به مقدار قانع‌کننده و بعد عقیده است.

بُعد علم توحیدی که اول است و بُعد عقیده توحیدی که دوم است، این دو بُعد اصل اول توحید را ترکیب می‌دهند و تشکیل می‌دهند. فروع دین از کجا می‌آید؟ فروع دین از آن‌جا می‌آید که هم معاد آن، هم وحی و نبوت آن، هم اعمال آن، تمام با ترتیب و تفاضل و مراتبی که دارند، همه آن‌ها بر مبنای علم به وحدت حق و عقیده به وحدت حق است. علم به وحدت حق موجب عقیده به وحدت حق است. علم و عقیده به وحدت حق موجب است «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» که معاد است و موجب است که معتقد به وحی باشیم. پس معنای توحید را مختصر عرض کردیم.

بُعد اول توحید است، بُعد دوم معاد است که بحث کردیم، بعد سوم وحی و نبوت است. وحی و نبوت هم مفصل بحث کردیم، اکنون اشاره می‌کنیم. آیا به جای نبوت می‌شود نبوئت گذاشت؟ خیر. چون نبی کسی است که «مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ».[4] مانند لقمان و غیر لقمان. کسی است که خداوند تکالیف خصوصی او را، به او وحی خصوصی می‌کند و مرسل نیست تا چه رسد نبی باشد. صاحب کتاب نیست، صاحب دعوت نیست, مگر دعوتی که از باب امر به معروف و نهی از منکر باشد که کل مؤمنین هستند. اما دعوت رسالتی ودعوت وحی ندارد، فقط امتیاز او بر کسانی که رسالت ندارند، نبوت ندارند، این است که آنچه را به او وحی می‌شود، علم دارد، عقیده دارد، عمل می‌کند، اما خطا در او موجود نیست. پس نمی‌شود به جای نبوت، نبوئت گذاشت. چون فایده ندارد.

لقمان نبیء است, اما مرسل به احکام نیست. تکالیف ما را لقمان نمی‌تواند بیان کند، مگر تکالیف عامه‌ای که همه کس بر مبنای عقل و فطرت می‌دانند. تکالیف خاصه بر مبنای وحی را لقمان و مانند لقمان، کسانی که نبیء هستند و مرسل نیستند، صاحب کتاب نیستند، صاحب دعوت رسالتی و وحی نیستند، چه سودی دارد که معتقد باشند؟ پس نبی به درد می‌خورد. رسول، رسول بلاکتاب و رسول بلانبوت هم کافی نیست.

– [سؤال]

– بله، همین را عرض می‌کنم. نبیء، نه نبی. یعنی وحی به او می‌شود، ولی رسالت ندارد. رسول غیر صاحب کتاب و غیر صاحب وحی مستقل فایده ندارد. اگر انسان به رسالت هارون، به رسالت لوط، به رسالت اشعیاء و ارمیا و دانیال و حبقوق و این‌ها معتقد باشد، ولکن به نبوت کتابی که کتاب آن‌ها است، به نبوت رسولی که ولیّ عزم آن‌ها است، عقیده نداشته باشد، چه فایده دارد؟ به شاگرد معتقد است و به استاد معتقد نیست. اگر به شاگرد معتقد است و به استاد معتقد نیست، اعتقاد به هیچ کدام ندارد. برای اینکه فضیلت و مرجعیت شاگرد به حساب استاد است. بنابراین، رسالت هم به مجرد بر آن.

سوم؛ نبوت در دو بُعد فایده ندارد، باید در سه بُعد باشد:

1- نبوت عامه؛

2- نبوت خاصه؛

3- نبوت اخص.

نبوت عامه: انبیایی که همه آن‌‌ها صاحب کتاب هستند، شاید 113 یا بیشتر یا کمتر باشند. انبیایی که صاحب کتاب هستند چه اولوالعزم باشند و چه غیر از اولوالعزم باشند، این انبیاء که از نبوت می‌آید، نه از نبوئت، آیا اعتقاد به این‌ها کافی است یا خیر؟ می‌شود گفت کافی نیست. برای اینکه اگر قائل به وحی رسالتی و وحی تکلیفی و تشریعی بر انبیاء که صاحب کتاب هستند باشیم، ولکن قائل به ملائکه صاحب وحی نباشیم، فایده ندارد. «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ»[5] هم کتب است، هم ملائکه است، هم رسل است. رسل وحی بر مبنای انزال ملائکه در بُعد تفصیل هستند. در بُعد اجمال کار نداریم. در بُعد تفصیل کتاب انجیل، کتاب تورات، قرآن که آخرین کتاب است، به وسیله ملائکه وحی، به وسیله فرشته خاص وحی، در بُعد تفصیل نازل شده است. نمی‌توان گفت که مثلاً موسی رسول الله است، حامل وحی در کار نیست. چون بر حسب نصوص ادله عقلیه و نصوص ادله نقلیه فرشته حامل وحی در کار است، اگر کسی فرشته حامل وحی را قبول ندارد، وحی تفصیلی را قبول ندارد. بله، وحی اجمالی را قبول دارد.

– [سؤال]

– ملائکه‌ای که حامل وحی هستند و ملائکه‌ای که عمّال رب‌العالمین هستند. ملائکه‌ای که عمّال رب‌العالمین هستند به نص کتب سماوی، ملائکة الله هستند. بنابراین، انکار ملائکة الله، انکار کتاب است، انکار وحی در ابعاد مختلف است. ولکن محور اصیل چیست؟ محور اصیل وحی است. نه رسالت است، نه نبوئت است، وحی است. وحی‌ای که حامل احکام و شامل احکام باشد، آن وحی است که محور اصلی است. بنابراین، توحید، وحی، معاد.

توحید و وحی و معاد، وحیی که شامل احکام است که از آن تعبیر به نبوت کرده‌اند؛ ولکن وحی اشمل است. چون نبوت یک بُعد است، ولکن وحی چند بُعد است. وحی، حاملان ملائکه وحی را شامل است، کتاب را شامل است، وحی بدون کتاب را شامل است، بر اولوالعزم من الرسل شامل است، بر غیر اولوالعزم شامل است، کسانی که صاحب وحی احکامی هستند، چه وحی اصلی باشد، چه وحی فرعی باشد، وحی کتاب باشد، وحی غیر کتاب باشد، شامل است. بنابراین، یا باید مراد از نبوت وحی باشد، یا به جای نبوت ما وحی می‌آوریم.

– [سؤال]

– بله، واسطه نیست، خود نبوت است. خود نبوت وحی است. خود نبی حامل وحی است، خود انبیاء حامل وحی هستند, منتها واسطه بین خدا و انبیاء ملائکه وحی هستند. در باب وحی مفصلاً بحث کردیم، اکنون اشاره می‌کنیم. این مقادیری که من فکر کرده بودم، شاید مقادیر دیگری باشد که بعداً حضور شما عرض می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. بقره، آیه 156.

[2]. حج، آیه 73.

[3]. نمل، آیه 14.

[4]. الكافی، ج ‏1، ص 174.

[5]. بقره، آیه 285.